MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

معرفی فیلم ساز - جان فرانکن هایمر (2/2)

فرانکن‌هایمر گفته است:

" اغلب فیلم‌های من به موضوعِ تلاشِ فردی برای یافتنِ خود در جامعه و کوشش برای حفظ فردیت در یک جامعة ماشینی می‌پردازند. من خیال می‌کنم جامعه از همه می‌خواهد که یکسان باشند؛ چرا که یکسان بودن به‌مراتب آسان‌تر است. فکر می‌کنم مضمونِ طغیانِ روحِ انسان و نبرد برضد دسته‌بندی‌ها در فیلم‌های من جلوة بارزی دارد."



فرانکن‌هایمر در این‌ فیلم‌ها (به‌خصوص‌ ترن‌، وحشی‌های‌ جوان‌، هفت‌ روز در ماه‌ مه‌ و کاندیدای‌ منچوری‌) نشان‌ داد که‌ هم‌ استادِ درام‌های‌ داخلِ استودیو و «پلاتو» است‌ و هم‌ مهارت‌ خیره‌کننده‌ای‌ در پرداخت صحنه‌های‌ تکان‌دهندة‌ بیرونی‌ دارد. با توجه‌ به‌این‌ ویژگی‌ها پالین‌ کیل‌، منتقد نام‌آور امریکایی‌، دربارة‌ سینمای‌ فرانکن‌‌هایمر نوشته‌ است‌:

" فرانکن‌هایمر جزو آن‌ گروه‌ از فیلمسازانی‌ است‌ که‌ خیال‌ می‌کنند با این‌ تمهیدِ سهل‌ و ساده‌ که‌ فیلم‌شان‌ سرگرم‌کننده ‌نیست،‌ قادر خواهند بود خود را در زمرة‌ کارگردان‌های‌ مهم‌ و طراز اول‌ سینما جا بزنند."

درواقع آن‌چه خانم پالین کیل می‌گوید اشاره به آن تعداد از فیلم‌های متفکرانه و هنریِ فرانکن‌هایمر است، که، ظاهراً، بنیان آن نه بر حادثه و سرگرمی و تجارت، بلکه بر ارایة دیدگاه‌های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی، و معرفت‌شناختی، گذاشته شده، و قرار است هم مخاطبِ خاص را جلب و جذب کند، و هم مخاطب عام را. به‌عبارت دیگر، مخاطبانِ خاص را با دیدگاه‌های پس پشت فیلم درگیر کند، و مخاطبان عام را با وجوه و جنبه‌های سرگرم‌کنندة آن.


فرانکن‌هایمر با ساختن‌ فیلم‌هایی‌ همچون وحشی‌های‌ جوان‌، پرنده‌باز آلکاتراز، کاندیدای‌ منچوری‌، هفت‌ روز در ماه‌ مه‌ و ترن‌ نشان‌ داد که‌ می‌توان‌ ماجرایی‌ سرد و کم‌تحرک‌ را به‌ فیلمی‌ گرم‌ و پّرالتهاب‌ بدل‌ ساخت‌، یا «به‌ شیوة‌ شخصی‌» صحنه‌های «اکشن» آفرید. او با ساختن‌ این‌ فیلم‌ها خود را در مقام‌ کارگردانی‌ حرفه‌ای و «اکشن‌ساز» یافت‌ که‌ در دوره‌ای‌ طولانی‌ برای‌ ساختن بسیاری از فیلم‌های‌ پّرتعلیق‌ و حادثه‌ای‌، که‌ قرار بود ساخته‌ شود، تهیه‌کننده‌ها به‌او مراجعه‌ می‌کردند.

" دوست دارم مرا به‌عنوان یک حرفه‌ای بشناسند. وقتی این حرف را می‌زنم منظورم این است که من تمامِ مبانیِ پایه‌ای و تکالیفِ درسیِ سینما را مرحله به‌مرحله آموخته‌ام. هر فیلم تجاربِ مختلف و وجوه حرفه‌ایِ متفاوتی دارد. هیچ‌کدام از این‌ها آسان به‌دست نمی‌آیند. من می‌داتم راه‌های تکنیکی و شیوه‌های حسیّ ساختِ هر فیلم شامل چه نکاتی است. بنابراین همة تلاشم را برای این‌که با عناصرِ مختلف سینما و ابزار آن (مثل دوربین، فیلمنامه، مونتاژ و مانند این‌ها) و مراحلِ تکمیلیِ فیلم آشنا شوم به‌کار برده‌ام. این تعریف من از حرفه‌ای بودن است. یک آماتور فقط کارهایی را که می‌خواهد انجام می‌دهد، اما یک حرفه‌ای کارهایی را هم که نمی‌خواهد و با علایق‌اش سازگار نیست به‌انجام می‌رساند."



ترن‌ فیلمی‌ بی‌نقص‌ و هوشمندانه‌ و پّرحادثه‌ است‌ که‌ در آن‌ بر تمِ ارزشِ والایِ زندگیِ انسان‌، فراتر از هر اثر هنری‌ دیگر تأکید شده‌ است‌، و پرنده‌باز آلکاتراز واجد ارزش‌های‌ انکارناپذیری‌ در تولید فیلمِ جنگیِ سیاه‌ و سفید است‌، که‌ به‌رغم‌ عدم‌ تحرک‌ و کُندیِ محسوسِ ماجراهایی‌ که‌ در فیلم‌ رخ‌ می‌دهد غلبه‌ بر طبیعت سرد و پّرسکونِ داستان‌ در آن‌ نظرگیر است‌. به‌جز این‌ها فرانکن‌هایمر فیلم‌های‌ دیگرش‌ مثل دومی‌ها، جایزة‌ بزرگ‌، تعمیرکار، دریانوردِ استثنایی‌، سوارکاران، هدفِ دست‌ نیافتنی‌، رابط‌ فرانسوی‌، یکشنبة‌ سیاه‌، پیش‌گویی‌، سال‌ اسلحه‌ و رونین‌ را با بازیگرانی‌ دیگر و در ژانرهای‌ مختلف‌ کمدی‌ و درامِ ‌اجتماعی‌ و سرگرم‌کننده‌ و حادثه‌ای‌ و دلهره‌آور ساخته است‌.



فرانکن هایمر رونین را در سال 1998 ساخت و رابرت دنیرو و ژان رنو از بازیگران مطرحی هستند که در این فیلم به‌ایفای نقش پرداخته‌اند. در تاریخ ژاپن «رونین» به سامورایی‌های بی‌اربابی گفته می‌شد که به‌عنوان خدمه و ملازم در نظامِ فئودالیِ ژاپن بر طبقِ قواعد و الگوهای متداول از اقامت در محلِ خود محروم می‌شدند. این محرومیت ممکن بود به مرگِ آنان منجر شود، یا چنان به فقر و استیصال کشیده شوند که در نهایت سامورایی، ناگزیر به ترک‌کردنِ اربابِ خود بگیرد. «رونین»‌ها به کشاورزی می‌پرداختند، راهب می‌شدند، در خدمتِ ثروتمندان قرار می‌گرفتند، یا حتی به سرقت و راهزنی رومی‌آوردند. آن‌ها در هنگامة جنگ‌ها و مناقشه‌ها مورد توجه واقع می‌شدند؛ اما در روزهای صلح و صفا باری بر دوشِ جامعه بودند. جان فرانکن‌هایمر فیلم رونین را با چنین رویکردی ساخت.

معرفی فیلم ساز - جان فرانکن هایمر (1/2)

فرانکن‌هایمر فیلم‌سازی است حادثه‌پرداز، با گرایش‌های آشکارِ سیاسی و اجتماعی، و شیفتة منابع ادبی. بنابراین تلاش خواهیم کرد عمدة نقد و نظرهای‌مان را بر سه وجه اساسیِ فیلم‌های فرانکین‌هایمر (یعنی علایق و گرایش‌های سیاسی و اجتماعی، حادثه‌پردازی و ریشة منابع اقتباس ادبی در آثار او) متمرکز کنیم. البته این سه وجه آن‌چنان در فیلم‌های فرانکن‌هایمر درهم تنیده هستند، که تفکیک آن‌ها نه کاری است سهل و ساده، و نه اصولی و منطقی. بنابراین کوشش خواهیم کرد پیوستگی این وجوه را در بحث و بررسی پیرامون فیلم‌های جان فرانکن‌هایمر هم محفوظ بداریم.
جان فرانکن‌هایمرچنین روایت می‌کند:



" در نوزدهم فوریة سال1930 در مالبایِ‌ نیویورک‌ به‌دنیا آمدم. فرزند اول خانواده بودم. مادرم، زنی کاتولیک و اهل ایرلند بود، و پدرم (والتر فرانکن‌هایمر) مهاجری آلمانی. در سال 1947 از دبیرستان فارغ‌التحصیل‌ شدم، و تحصیلاتِ دانشگاهی‌ام را در کالج ویلیامز در انگلستان سپری کردم. در همین‌ سال‌ها نمایش‌نامه‌هایی‌ را به‌روی‌ صحنه‌ بُردم، و در مدرسة لاسال کاپیتانِ تیمِ تنیس بودم. می‌توانستم در رشتة تنیس موفقیت‌های مهمی کسب کنم؛ اما بیش‌تر از ورزشِ تنیس، دوست داشتم بازیگر تئاتر باشم."



پدرش سرسختانه مخالفت می‌کرد تا پسر ارشدش راه به دنیای نمایش باز نکند؛ اما فرانکن‌هایمر در پی مشاجره‌ای سخت، خانواده‌اش را ترک کرد تا دور از چشمِ آن‌ها، به‌شکل حرفه‌ای، در راهی که می‌خواست قدم بگذارد. روایت خودش از این ماجرا شنیدنی است:



" من نه فقط بازیگر خوبی نبودم، کاملاً بی‌انعطاف و خجالتی هم بودم. بنابراین پیش از این‌که در تئاتر پیشرفتی داشته باشم، کارم را رها کردم، و به‌عنوان افسرِ جزء وارد ارتش شدم."



فرانکن‌هایمر خدمت نظام‌ را در نیروی‌ هوایی‌ انجام‌ داد، و در واحد تازه‌ تأسیسِ «فیلم‌ اسکادرانِ» ارتش‌، اصول‌ فیلم‌سازی‌ را آموخت، و اجازه یافت که از هر موضوعی ـ که مایل بود ـ فیلم بسازد‌. خود او گمان می‌کرد فیلم‌های مهمی می‌سازد؛ اما منتقدانش غیر از این نظر داشتند. به‌او می‌گفتند:

" می‌گفتند فیلم‌های‌ مهملی‌ می‌سازم؛ اما من آن‌طور فیلم‌ می‌ساختم‌ که‌ آموخته‌ بودم. در روزهای آخر هفته در کنار کار با دوربینِ خانگی، و فیلم‌برداری از جزییاتِ روزمرة زندگی، به‌ مطالعة‌ کتاب‌های‌ مقدماتی‌ دربارة‌ سینما می‌پرداختم، و مطالعاتم‌ را پیرامون‌ سبک‌ و سیاقِ فیلم‌سازیِ سرگی ایزنشتین ‌متمرکز کرده بودم. در همین دوره چند فیلم‌ کوتاه‌ ساختم‌ و به‌عنوان‌ بازیگرِ تلویزیون‌ مشغول کار شدم. مدتی‌ بعد از ارتش‌ استعفا دادم، و در شبکة‌ تلویزیونی‌ در مقام‌ دستیار کارگردان‌ به‌کار پرداختم‌. این شغل به‌نوعی شبیه کاری بود که مدیر فیلم‌برداری در فیلم‌ها انجام می‌داد. تنها کاری که باید می‌کردم، این بود که یک نما برای کارگردان آماده کنم. او به‌من می‌گفت که چه می‌خواهد، و من آن‌را فیلم‌برداری می‌کردم. این‌کار به‌طور واقعی با توانایی‌هایم تناسب داشت

ادامه دارد.

معرفی فیلم ساز - فرانک دارابانت (2/2)

استیون کینگ رمانِ پُرفروشِ دالان سبز را به‌صورت دنباله‌دار، در شش جلد، از آوریل تا سپتامبر 1966، منتشر ساخت. انتشار باوقفة این رمان هیجانی در میان مخاطبانِ انبوه رمان به‌وجود آورد. حسّ تعلیقی که کینگ به‌صورت انتشارِ جلد به جلدِ رمانش در خوانندگان ایجاد کرد، در فیلمِ دارابانت در زمانی حدود سه ساعت به تماشاگران منتقل شد.

فرانک دارابانت و استیون کینگ از دهة 1980، که دارابانت فیلم‌های دانشجویی می‌ساخت، با هم آشنا و صمیمی بودند. در این دوره دارابانت از کینگ اجازه گرفت تا برای نخستین فیلم‌نامة حرفه‌ای‌اش از یکی از داستان‌های او به نامِ زنی در اتاق اقتباس کند. از نظر کینگ حاصل کارِ دارابانت در زنی در اتاق بسیار قابل قبول بود، برای همین در موقع اقتباس از داستان‌های «ریتاهیورث و رستگاری در شائوشنگ» و «دالان سبز» تردیدی به‌خود راه نداد که حقوق هر دو کتاب را به دارابانت منتقل سازد.
سیاست و اجتماعیت و انتقاد

فرانک دارابانت سومین فیلمش را با نامِ مجستیک (Majestic) در سال 2001 با حضورِ جیم کری و براساس فیلم‌نامه‌ای از مایکل اسلول ساخت. مجستیک نیز (با زمان 152 دقیقه) مانند دو فیلمِ قبلیِ دارابانت، در زمانی طولانی روایت می‌شود، و به‌خلاف رهایی از شائوشنگ و مسیر سبز فیلمی است که به داستانی خارج از زندان می‌پردازد؛ اما مجستیک هم، مانند دو فیلمِ قبلیِ دارابانت، دربارة موقعیت انسانِ در تنگنا قرار گرفته‌ای است، که راه‌هایی را جست‌وجو می‌کند تا او را نجات داده و به رستگاری برساند.

دارابانت در مجستیک داستانی غیرواقعی را در پسزمینه‌ای از واقعیت‌های اجتماعیِ دهة 1950 امریکا و هالیوود روایت می‌کند، و به واگوییِ زندگیِ فیلم‌نامه‌نویسی به‌نامِ پیتر ایلتن می‌پردازد که همزمان با آغاز جنگ سرد و فعالیت‌های سناتور جوزف مک‌کارتی به اتهام فعالیت‌های کمونیستی تحت تعقیب قرار می‌گیرد، و به‌عنوان قهرمان جنگ سر از شهری ساحلی درمی‌آورد.

دارابانت می‌کوشد به تجسمِ دوره‌ای بپردازد که پیامدهای جنگ سرد موجب شده بود وحشت از «سرخ‌ها» و خطرِ نفوذ کمونیست‌ها در درون نهادهای حکومتی، سیاستمداران امریکایی را به هراسیِ جدی بیندازد. از این‌ لحاظ در سال 1947 برای ردیابیِ «خرابکارها» کمیتة فعالیت‌های ضدامریکایی تأسیس شد، و زیر نظرِ سناتور مک‌کارتی بگیروببندهای سختی برای یافتنِ کسانی که ظنِ ارتباط آن‌ها با کمونیست‌ها می‌رفت آغاز گردید. عده‌ای لو رفتند و دستگیر شدند و نام و نشان افراد دیگری را هم در اختیار اعضای کمیته قرار دادند، و عده‌ای هم گریختند و با نام‌های مستعار به فعالیت خود ادامه دادند. جست‌وجو برای یافتنِ این افراد در تمام خاک ایالات متحده و از جمله در هالیوود آغاز شد. فهرست سیاهی از دست‌اندرکارانِ صنعت سینمای امریکا نیز تهیه شد، و هالیوود سرسپردگیِ خود را به کمیتة فعالیت‌های ضدامریکایی در حرف و عمل اثبات کرد، و دستگیری‌های وسیعی آغاز شد. بسیاری از فیلم‌سازان و تهیه‌کنندگان و کارگردان‌ها با اعضای کمیتة فعالیت‌های ضدامریکایی به همکاری پرداختند، و فقط ده نفر، که بعدها به «ده هالیوودی» معروف شدند، از همکاری با گروه سناتور مک‌کارتی خودداری کردند، و شجاعانه حبس و زندان را پذیرفتند. دارابانت ماجراهای فیلمِ مجستیک را بر چنین بستر و پیشزمینة تاریخی روایت می‌کند.

بستر اجتماعی‌ای که دارابانت داستانِ فیلمِ خود را در آن واگو می‌کند، در سال 1976 نیز موضوع فیلمی از مارتین ریت با نامِ بدل بود، که در آن نیز فیلم‌نامه‌نویس‌هایی، که نام‌شان در فهرست سیاه کمیتة مک‌کارتی قرار گرفته، تحت تعقیب و فشار قرار می‌گیرند، و آدمی معمولی را اجیر می‌کنند تا در ازای دریافت مبلغی وجه از فروشِ فیلم‌نامه، امضای خود را زیر فیلم‌نامه‌ها بگذارد. چه فیلمِ بدل و چه فیلمِ مجستیک برداشتی آزاد از ماجراهای جنجالیِ دورة سناتور مک‌کارتی هستند، و در نگاه اول در زمرة آثار سیاسی و اجتماعی قرار می‌گیرند. اگر مارتین ریت در بدل وودی آلن را برای ایفای نقشِ هوارد پرینس (یعنی همان بدلِ فیلم‌نامه‌نویس‌های ممنوع‌الکار) انتخاب کرده بود، فرانک دارابانت نیز در مجستیک با انتخاب جیم کری در نقشِ پیتر ایلتون، فیلمی جدی عرضه کرد، که کم‌تر نشانی از فیلم‌های کمدی جیم کری در آن نیست. اگر قرار باشد برای این نقشِ کری مشابه‌سازی کرد می‌توان جدیت نقشِ او را در مجستیک با نقشی که خود او در فیلمِ نمایش ترومن و مردی در ماه ایفا کرده است، یکی دانست.

مجستیک هم (همچون بدل) فیلمی سیاسی و با مایه و مضمونِ انتقادی است، و هم (همچون سینما پارادیزویِ جوزپه تورناتوره) فیلمی در ستایش از سینما است. مجستیک در عین حال فیلمی است که به واسطة تعلق خاطر و ارادتِ دارابانت به فرانک کاپرا، بیش از هر فیلم و فیلم‌نامة دیگری از دارابانت، کاپرایی محسوب و ارزیابی می‌شود، و بدیهی است که خود دارابانت بیش از هر کس دیگری از این قیاس راضی و خشنود است.

چند ویژگیِ مهم فیلم‌های دارابانت را به هم مرتبط می‌سازد: اول مضمونِ اجتماعیِ فیلم‌های او است، که یا داستان یا فیلم‌نامة آن نوشتة نویسندة دیگری است. فیلم‌هایی که دارابانت کارگردانی کرده از فیلم‌نامه‌هایی که او نوشته پرورده‌تر و مضمونِ اجتماعی‌تری دارند؛ دوم این‌که همة این فیلم‌ها برای مخاطب عام ساخته شده‌اند، اما در عین حال مضمونی جدی و ساختاری دقیق و محکم دارند؛ و نکتة سوم این است که همة فیلم‌های دارابانت، به‌رغم زمانِ طولانیِ آن‌ها، ریتم و ضربآهنگی دقیق و قابل اعتنا دارند، و حتی حوصلة تماشاگرانی را که با شتابِ برنامة تلویزیونیِ M.T.Vعادت کرده‌اند سر نمی‌برد.

معرفی فیلم ساز - فرانک دارابانت (1/2)

فرانک دارابانت (Frank Darabont) در 28 ژوئن سال 1959 در مونته‌بلیاردِ فرانسه (Montebeliard) متولد شد. قبل از آن‌که نخستین فیلمش را در سال 1994 با نامِ رهایی از شائوشنگ کارگردانی کند، از 1983 در مقامِ فیلم‌نامه‌نویس فعالیتش را آغاز کرد. زنی در اتاق نخستین فیلم‌نامه‌ای بود که با اقتباس از یک اثر ادبی نوشت. در 1988 فیلم‌نامة تودة چسبنده را برای چاک راسل تنظیم کرد، که براساس فیلم‌نامة قدیمیِ فیلمی به‌همین نام به کارگردانی ایروین اس. یی‌ورث (محصول 1958) نوشته شده بود. او همچنین در سال 1989 فیلم‌نامة مگس 2 را با همکاری مایک گاریزو و جیم وکن‌ویت برای کریس والاس نوشت. فیلم‌نامة مگس 2 نیز پس از موفقیت قسمت اول همین فیلم به کارگردانی دیوید کراننبرگ (محصول 1986) نوشته شد، که خود این فیلم نیز دوباره‌سازیِ فیلم دیگری به‌همین نام (محصول 1958) به کارگردانی کورت نویمان بود.
راویِ زندان، زندانی و زندان‌بان

فرانک دارابانت در این فیلم‌ها و تا اوایل دهة 1990 علاقة خود را به موضوع‌هایی با مایه‌های علمی ـ خیالی نشان داد، و اگرچه فیلم‌نامه‌نویسِ موفقی بود، تا سال 1994، قبل از ساختنِ رهایی از شائوشنگ، اعتبار زیادی کسب نکرد. دارابانت رهایی از شائوشنگ و فیلمِ بعدی‌اش (مسیر سبز) را براساس داستان‌هایی از استیون کینگ ساخت. استیون‌ کینگ‌ نویسنده‌ای‌ است‌ که‌ با نوشتن‌ِ قصه‌‌های‌ سرگرم‌کننده خود را به‌عنوان ‌نویسنده‌ای‌ شناسانده‌ است‌ که‌ رمان‌های‌ ارزانِ با جلد کاغذی‌ و پٌرفروش‌ می‌نویسد و در پی‌ جلب کردنِ نظرِ عامة‌ مخاطبان‌ است‌. پیش از فرانک دارابانت، استنلی‌ کوبریک‌ نیز برای ساختنِ فیلمِ درخشش به سراغ داستانی از کینگ رفته بود.

فرانک دارابانت با نخستین تجربة کارگردانی‌اش مخاطبانِ فیلمِ خود را به مدت 19 سال به پشت میله‌های یکی از مخوف‌ترین زندان‌های امریکا می‌برد، و آن‌ها را با تجربه‌های سخت و دشوارِ زندگیِ رعب‌آورِ زندانیانِ شائوشنگ آشنا می‌سازد. او با توصیف ماجراهایی که راوی آن‌ها اِلیس بوید ردینگ (با نقش‌آفرینیِ مورگان فریمن) است تماشاگرانِ فیلم را نیز محکوم می‌کند تا بینندة هراس‌زدة بی‌حرمتی‌های دردناک و کشنده‌ای باشند، که روح و توانِ زندانیان را زایل می‌سازد.

هراس و عادت دادنِ زندانی به روالِ یک‌نواخت و رعب‌آورِ زندان و گرفتنِ امید از او هدفِ زندان‌بان‌هایی است که مقاصدشان را با زور تحمیل می‌کنند، و از پیش می‌برند؛ اما خصلت و خوی مبارزه با یأس و ناامیدی، گواهی است قاطع بر پیروزمندیِ روح بشری، که اندی دوفرسن ـ یک محکومِ به دو بار حبس ابد ـ (با بازیِ تیم رابینز) با خود به زندانِ مخوفِ شائوشنگ می‌آورد و مدتی بعد با سماجت و تیزهوشیِ خود ابتدا «رد» و سپس سایر زندانی‌ها را نیز با خود همراه می‌سازد. آن‌طور که «رد» در روایت‌های خود می‌گوید اندی آدمِ متفاوتی است که با خصوصیاتِ بدیع خود بر هم‌بندهایش تأثیر می‌گذارد، و آن‌ها را به موجوداتِ دیگری بدل می‌سازد. او آدمی با ایمان و معتقد به مبانی مذهبی است، و براساس آیه‌ای که بر تابلوی اتاقِ رییس زندان نقش بسته، معتقد است که هیئت منصفه در دادگاه رأی و داوریِ درست و منصفانه‌ای در مورد رندانی‌هایی همچون او نداشته‌اند، و بالاخره روز داوری واقعی فراخواهد رسید، و عدالت برقرار خواهد شد. بدینسان اگر رییس زندان و زندان‌بان‌ها از انجیل مستمسکی می‌سازند تا با آن زندانی‌ها را خاموش و مطیع خود سازند، اندی با آیه‌های از کتاب مقدس برای رهایی و رستگاریِ خود و هم‌بندهایش تلاش می‌ورزد.

فرانک دارابانت که در رهایی از شائوشنگ به موضوع رستگاری و تسخیرناپذیر بودنِ روح بشری پرداخته بود، در فیلمِ بعدی‌اش، مسیر سبز (محصول 1999)، نیز ـ با روایت دیگری دربارة زندان و زندانی و زندان‌بان، و این بار نیز براساس داستان دیگری از استیون کینگ ـ ارتباط رستگاری و معجزه را در زندگیِ افراد بشر مورد توجه قرار داد. اگر مبدأ ماجراهای فیلمِ رهایی از شائوشنگ سال 1917 بود، دارابانت در مسیر سبز داستانش را از سال 1935 و در یکی از زندان‌های ایالتیِ جنوب امریکا روایت می‌کند. رهایی از شائوشنگ در زندانِ محکومانِ به حبس ابد می‌گذشت، و مسیر سبز در بخشِ زندانیانِ محکوم به مرگ می‌گذرد؛ جایی که همة زندانی‌ها آرزو می‌کنند آن صبحی فرانرسد که از خواب برخیزند و مسیر سبزرنگی را بپیمایند که به اتاق صندلی الکتریکی ختم می‌شود. همچنین اگر در رهایی از شائوشنگ راویِ داستان اِلیس بوید ردینگ بود، ماجراهای مسیر سبز را پل اجکام (زندان‌بانی مهربان و با بازی تام هنکس) روایت می‌کند. دبز گریز، که نقشِ سال‌های پیریِ هنکس را ایفا می‌کند، داستانِ یک زندانی به‌نامِ جان کافی را، در رجعت به گذشته‌ای طولانی نقل می‌کند، که به‌رغم گناهی که مرتکب نشده، محکوم به اعدام می‌شود.

دارابانت با ترکیبی از یک زندان‌بانِ سادیستی و یک زندانیِ نژادپرست و دیوانه، جان کافی را در محیطی بهیمی قرار می‌دهد، که سادگی و رئوفت و اعدام غم‌انگیزش همان‌گونه که اشک به چشمانِ پل اجکام می‌آورد، مخاطبانِ فیلم را نیز دچار احساسات و رقت قلب می‌کند. قد و قواره و هیبت جان کافی به‌گونه‌ای است که ابتدا همگان را به وحشت می‌اندازد؛ اما به‌تدریج به‌رغم ظاهرش، رفتار و خلق‌وخوی کودکانة او، دوستیِ و همذات‌پنداریِ اغلب زندان‌بان‌ها را برمی‌انگیزد.

ادامه دارد.

معرفی فیلم ساز - استنلی‌ کوبریک - راه های افتخار (3/3)

کوبریک‌ در سال 1962 فیلم‌ِ لولیتا را ساخت‌. او برای‌ ساختن‌ِ این‌ فیلم‌ به‌ انگلستان‌ رفت‌ و پس‌ از آن‌ برای‌ همیشه‌ در آن‌جا اقامت‌ گزید. کوبریک‌، لولیتا را براساس‌ داستانی‌ از نویسندة‌ معروف‌ (ولادیمیر نابوکوف‌) ساخت‌، اما در طرح‌ِ داستان‌ آن‌ تغییرهای‌ اساسی‌ داد. خود نابوکوف‌ فیلم‌نامه‌ را نوشته‌ بود، و کوبریک‌ با مهارت‌ جزییاتِ آن‌را به‌تصویر درآورد، و موفق ‌شد متن‌ِ پیچیدة‌ داستان نابوکوف‌ را به‌ فیلم‌ِ سینمایی‌ِ قابل‌ قبولی‌ تبدیل‌ کند. پیتر سلرز، جیمز میسون‌ و سو لاین‌ بازی‌های‌ درخشانی‌ در این‌ فیلم‌ ارایه‌ دادند، و فیلم‌برداری‌ِ سیاه‌ و سفید اَزوالد موریس‌ در خلق‌ِ فضاهای‌ مورد نظرِ کوبریک‌ و ناباکوف‌ نقش‌ِ به‌سزایی‌ داشت‌.

وقتی‌ از کوبریک‌ پرسیده‌ شد چه‌گونه‌ موفق‌ شده‌ رمان نابوکوف‌ را به‌تصویر درآورد، گفت‌: کیفیت‌ِ این‌ رمان‌ در قسمتِ اعظم‌ِ آن‌، بستگی‌ به‌ سبک‌ و شیوة‌ نگارش‌ِ نابوکوف‌ دارد، و سبک‌، یکی‌ از اصولی‌ است‌ که‌ ارزش‌ِ کتاب‌ِ او را تعیین‌ می‌کند؛ اما کوبریک‌ این‌را می‌دانست‌ که‌ این‌ ارزش‌ بستگی‌ به ‌موضوع‌ انتخابی‌ نابوکوف‌ و درک‌ و دیدگاه‌ او از زندگی‌ و شخصیت‌های‌ رمانش‌ دارد. در نزد کوبریک‌، سبک‌، وسیله‌ای‌ است‌ که‌ هنرمند برای‌ جذب‌ و خیره ‌ساختن‌ِ خواننده‌، یا تماشاگر، به‌کار می‌برد تا به‌وسیلة آن‌ احساساتش‌ را به‌ آن‌ها القا کند. بنابراین‌ همین ‌نکات‌ باید بر روی پردة‌ سینما، یا صفحة‌ تلویزیون‌، دیده‌ شوند، نه‌ سبک‌ِ نویسنده‌. به‌عبارت ‌دیگر، میزانسن‌ بایستی‌ برای‌ یافتن‌ِ یک‌ سبکِ‌ خاص‌ مورد نظر قرار بگیرد، و در صورتی‌ توفیق ‌حاصل‌ می‌شود که‌ به‌عمقِ اثرِ مورد اقتباس‌ پرداخته‌ شود؛ از این‌ طریق‌ می‌توان‌ اثری‌ جدا و مستقل‌ از ساختمانِ داستان‌ به‌وجود آورد. در نتیجه‌ اقتباس‌ سینمایی‌ می‌تواند به‌خوبی‌ِ خود رمان‌ شود، و حتی‌ در مرتبه‌ای‌ بالاتر از آن‌ قرار بگیرد.

‌فیلم‌شناسی‌ استنلی‌ کوبریک‌:

روز مسابقه (مستند، 1950)

کشیش‌ پرنده‌ (مستند، 1951)

ترس‌ و هوس‌ (1953)

بوسة‌ قاتل‌ (1955)

قتل‌ (1956)

راه‌های‌ افتخار (1957)

اسپارتاکوس‌ (1959)

لولیتا (1962)

دکتر استرنج‌لاو‌ (1964)

2001: یک‌ اودیسة‌ فضایی‌ (1968)

پرتقال‌ کوکی‌ (1971)

باری‌ لیندون‌ (1975)

تلألو/ درخشش‌ (1980)

غلاف‌تمام‌ فلزی‌ (1987)

چشمان‌ تمام‌ بسته‌ (1999)