MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

سینما - حیات یا زایش / مرگ یا جان دادن (قسمت آخر)

 

 

 

ü      نوع نگاه – دیدن, نشان دادن

     نوع نگاه و جهان­بینی مولف با نوع نگاه و ادراک بیننده اثر بخاطر وجوه مختلفی که دارند اصولا با همدیگر در تعارض هستند. خصوصا مقوله مرگ/تولد که جزو ناشناخته ترین گلوگاه های فکری برای بشر از گذشته تا حال بوده است. برای تماشاگر اثر شاید زیاد لازم بنظر نیاید که چگونه به مرگ اعتقاد دارد – جدا از مقوله مذهبی - یعنی لزوم­اش آنقدر نیست که هر روز بخواهد با آن دست به گریبان باشد(جدا از اینکه هر روز صبح از خواب بیدار شدن و هر شب بخواب رفتن، خود حیات و مرگی است که بر اثر روزمرگی فراموش شده است که این خود دوباره به نوع نگاه فکری انسان مربوط می­شود که اصلا به این جریان به عنوان حادثه نگاه کند یا یک حقیقت) ولی برای هنرمند و خالق اثر، بسیار مهم است که این رخداد(مرگ/تولد) را چگونه به تصویر کشد چون هر مقوله­ای خصوصا بحث مورد نظر ما ابزار و روایت خاص خود را طلب می­کند.

 

     بهر حال نگاه به این مقوله(تولد/مرگ) در نظر تماشاگر هرچه باشد اگر تضادی هرچند کوچک با نگرش هنرمند سینماگر داشته باشد به راحتی خود را نشان می­دهد و اثر هنری در چشم تماشاگر از ریخت می­افتد. این از ریخت افتادن، خواه با تعجب و رغبت همراه باشد و خواه با بی­میلی. به عنوان مثال یک تماشاگر شرقی به سبب نوع و شیوه زندگی­اش که  – معمولا - دیدگاه ماورایی دارد، در مواجهه با فیلمهایی که مقوله مرگ را سرسری و بازی­گوشانه نمایش می­دهند دچار تضاد می­شود. مانند فیلم سین سیتی/شهر گناه/ Cine Cityساخته رابرت رودریگرز که سرشار است از خون و جنایت و متعاقبا مرگ که آنقدر راحت رخ می­دهد و آنقدر عیان نشان داده می­شود که مفهوم مرگ در پایان برای بیننده دچار نوع دیگری از معنی می­شود. این از ریخت افتادگی و تضاد را از زاویه دیگر اگر نکاه کنیم به دیدگاه تماشاگر غربی می­سیم که معمولا دیدگاه ماتریالیستی دارد. این تماشاگر در مواجه با یک فیلم ایرانی مانند فیلم مادر اثر زنده یاد علی حاتمی که مقوله مرگ را مقدس و آسمانی جلوه می­دهد و در این فیلم اختلاف و نویزی را که در بین فرزندان یک مادر است، با مرگ مادر به همبستگی تبدیل می­شود، وقتی یک تماشاگر غیر ایرانی که با فرهنگ و زندگی ایرانی آشنایی ندارد با این فیلم مواجه می­شود، نمی­تواند به درستی با این فیلم ارتباط برقرار کند چون در فرهنگ ماتریالیستی مرگ برابر است با هیچ شدن و عدم. اما مواردی هم دیده شده که به سبب تفکر سینماگر یا به سبب نوع بیانش، فیلم مورد توجه فرهنگ های دیگر نیز قرار  گرفته است. مثلا در فیلم طعم گیلاس ساخته عباس کیارستمی با آنکه خودکشی یکی از تابو ترین اعمال در فرهنگ و مذهب ایرانیان است ولی باز این فیلم به دل تماشاگر ایرانی می­چسبد و با تماشاگر ایرانی ارتباط مستحکمی برقرار می­کند و هم اینکه می­تواند ارزشمند ترین جایزه سینمایی را از معتبر ترین جشنواره خارجی دریافت کند.

 

     این ها مثالهای کوچکی بود که عرض شد ولی با بحث و گفتگوی بیشتر می­توان ریشه های دیگری را نیز عیان کرد. از اختلافات فلسفی مثل تفاوتها و شباهت های اگزیستانسیالیسم با اصالت وجود مولی­صدرا گرفته تا حتی اختلافات زمانی مناطق مختلف جهان(مثلا نور خورشیدی که در جنوبگان مانند کیمیا است برای مردم اش بیشتر به استعاره تولد شبیه است تا نور خورشیدی که در طول روز پیوسته در مناطق اطراف قطب شمال به چشم می­خورد. روزی که چندین ماه درازا دارد).

 

 

 

ü      از واقعیت تا حقیقت – جای پاها

     بارها صحنه­ هایی از زایش و جان دادن را در سینما دیده­ایم ولی آیا همه آن چیزی که دیده­ایم، همه آن چیزی است که هست؟. آیا صرفا نمایش گلوله خوردن یک کابوی و افتادنش از روی اسب، اگر بصورت اسلوموشن نمایش داده شود، این می­شود نمایش مرگ در سینما؟ آیا نمایش قطع نفس کشیدن یک بیمار درحال احتضار، نمایش مرگ است؟ ونیز نمایش زایش یک نوزاد انسان – با آن حالت سروته بودنش در دست پرستار – و در آوردنش از رحم مادر را میتوان به عنوان تولد یک انسان محسوب کرد؟. به نظر من مثال هایی که عرض شد هیچکدام نمی­تواند حق مطلب را در مورد تولد یا مرگ یک انسان ادا کند. این مثالها نمایش جان­دادن بود بجای مرگ و نمایش زایش در عوض تولد.

 

     بنظر من صرفا نمایش جان­دادن/زایش نمی­تواند نمایش مرگ/تولد باشد و هنرمند سینماگر می­بایست از ابزار و ترفندهای دیگر در این امر بهره جوید. عواملی مانند استعاره، نماد ویا حتی عدم نمایش جان­دادن/زایش. موارد ذکر شده و دیگر روشها اگر بصورت صحیح استفاده شود می­تواند سینماگر را بدور از لغزیدن به وادی سمبولیسم، به هدفش که همان نمایش مرگ/تولد است هدایت کند. بنظر من شیوه مطلوب همان تعادل میان نمایش و عدم نمایش فرایند زایش/جان­دادن است که بخودی خود می­تواند حالت رمز آلودی را نیز فراهم کند چون همانطور که عرض شد حقیقت مرگ برای اکثر افراد بشر چهره برنینداخته است و طبق قانون نانوشته­ای «هر انسانی که می­میرد، اولین فردیست که مرده است». و یا اگر شخص زنده­ای حقیقت مرگ را درک کرده باشد نمی­تواند آن را بازگو کند چون جنس وقوع مرگ با جنس بیان مرگ با یکدیگر در تعارض هستند. مرگ امریست غیرمادی و بدون احتیاج به ماده در صورتی که بیان امریست مادی و قائم به ماده. بنا بر فلسفه شرقی، جسم که حامل روح است اگر در عالم ماده دچار فساد شود که این فاسد شدن محدود به جسم است نه روح. روح زمان درازی را – از زمان خلقت­اش توسط خداوند – طی کرده است تا مدتی همراه جسم باشد و پس از آن به تکامل­اش ادامه دهد. این نوع نگاه من و این طرز تفکرم مربوط به سیستم شرقی من است که نمی­توانم جور دیگری مرگ/تولد را بیان کنم که اگر شخص دیگری مثلا با فرهنگ ماتریالیستی می­خواست اندیشه­اش را در مورد مرگ بیان کند، حتما چیز دیگری از آب در می آمد.

 

     به نظر من آن مرگ­ی که اغلب در سینما مشاهده می­کنیم، و می­بینیم که مرگ بر شخص حادث میشود، یکی از غلط ترین شیوه­های مرگ است. در این شیوه و طرز فکر مشاهده می کنیم که شخص عمل جان­دادن را با آب و تاب انجام میدهد تا مثلا بمیرد و در نهایت – انگار – می­میرد و در ادامه می­بینیم که افرادی از دوستان و نزدیکان در کنار جسد فرد متوفی بی قراری می کنند. جالب است که این شیوه تلفیقی است از باور و تفکر شرقی و آداب و رسوم بین­المللی. که اگر شخص در این جهان یله و تنهاست و تقدیرش بدست خودش است و در نهایت می­میرد پس چرا بازماندگان از مردنش اندوهگین می­شوند؟ و اگر هم که دیدگاه شرقی/عرفانی برما حاکم است و فکر می­کنیم که انسان حیات جاوید دارد و اینجا را به وادی اعلا ترک می­کند، پس چرا باز نا آرامی و زجه موره سر می­دهیم؟ بنظر من آنچه انسان از مرگ می­داند با آنچه پندار می­کند، دو چیز مجزاست. انسان شرقی می­داند که فرد متوفی جسم­اش مرده است و روح­اش حیات جاوید دارد ولی چرا باز ناراحت و اندوهگین است؟. چون او نمی­داند که مرگ برای فرد متوفی نیست بلکه مرگ رخدادیست برای بازماندگان.

 

     بنظر من مرگ حالت به حالت شدن فرد است ولی بروز اش مرگ است در نظر بازماندگان. در حقیقت این بازماندگان هستند که مرگ را تجربه می­کنند نه شخص متوفی. تصور کنید عزیزی را یکباره از دست نداده­ایم بلکه بر اثر بیماری لاعلاجی ذره ذره در جلو چشمانمان آب می­شود اینگونه است که لحظه لحظه اطرافیان نیز همگام با خود بیمار فرسوده می شوند و در نهایت که بیمار چشم از این جهان فروبست نتیجه­اش خاطراتش است که در ذهن بازماندگان بجا گذاشته است و پیری و زوالی که بر پیکر بازماندگان حاصل شده است. این نوع مردن تدریجی تفاوتی با مردن آنی ندارد. پیامد­اش همان اندوه و خاطرات و زوالی است که بر بازماندگان پدید می­آید. فقط تفاوت­اش در زمان و طول جان­دادن است. انگار که جان­دادن تدریجی، اسلوموشنی است از جان­دادن آنی مانند تصادف و ارست قلبی یا مرگ مغزی. حال با اینهمه زیاده گویی به چه نتیجه­ای خواهم رسید؟. من بعنوان تماشاگر سینما و با تفکر شرقی، مرگ را مانند اتوبوسی می­بینم که مسافران را(اشخاص متوفی) از یک ایستگاه به ایستگاه بعدی منتقل می­کند ولی این جابجا شدن باعث اثری در ایستگاه(جهان ماده) می­شود که قابل جبران نیست و این امر غیرقابل جبران همان خاطراتی است که از خود در اذهان بازماندگان بجا می گذارد، درست مانند اثر جای کفش هایمان در برف­های زمین ایستگاه. در نظر من سینماگری موفق است مرگ را به درستی روایت کند که این ردپا و اثر کفش­ها را در زمین برفی بخوبی به تصویر کشد.

 

 

ü      حقیقت نامعلوم، هنر و زیبا شناختی – فراتر از یک بمب

     انسان مسیر درازی را از زمانی­که درون قارها زندگی می­کرد طی کرده و اکنون به زمانی رسیده است که در برج­های چندین طبقه سکنی دارد. این روند و این نوع زندگی که به نوعی انسان را از افقی بودن به عمودی بودن تغیر مسیر داد، حاصل تکامل انسان است در این سالها. تکامل صنعت، تکامل هنر و تکامل تکنولوژی سه رکن اساسی جامعه مدرن است. دو رکن از این سه رکن که صنعت و تکنولوژی باشد، به­نوعی دارای حرکت خطی اند. به عنوان مثال انسان یکی یکی پله های صنعت و تکنولوژی را طی می­کند و به مراحل بعدی می­رسد ولی اگر دقت کنیم متوجه می­شویم که مسیر حرکت و تحول هنر اینگونه نیست. یعنی حداقل خطی نیست و نمی­توان پله بعدی هنر را پیشگویی کرد. ممکن است سالها بگذرد و هنرمندان چیره دستی متولد شوند و در نهایت بمیرند ولی هیچ تحولی در هنر ایجاد نشود اما برعکس ممکن که یک جوان نه چندان با تجربه بتواند مسیر هنر را به یکباره عوض کند. این تناقض ها و این غیر قابل پیشبینی بودن حاصل جنس هنر است که قطعا برخلاف دو رکن دیگر که نام برده شد، مادی نیست یا حداقل همجنس آن دو رکن نیست. بدین سان است که هرساله در نقاط مختلف جهان کنگره ها و جلسات زیادی در باب هنر و اصولا زیباشناختی هنر برگذار می­شود. اصولا هنوز هیچ شخصی نتوانسته است کلامی کامل و غیر قابل نقض در باب هنر بگوید چون هنوز انسان دقیقا نمی­داند چه چیزی زیباست و چه چیزی زیبا نیست ولی یک چیزی را می­داند و آن این است که بعضی چیزها در نظر بعضی(بیشتر) افراد به زیبایی شهره اند مانند «گل­سرخ» که به زیبایی مشهور است و «سوسک» که به زشتی معروف است. ولی این تفکر بازهم نسبی است چون در دید بعضی افراد سوسک زیباتر از گل­سرخ است چون انحنا و اشکال هندسی ایکه در بدن این جاندار وجود دارد حداقل مثال و نمونه­اش در جهان و طبیعت و علم ریاضیات به­وفور یافت می­شود ولی یک گل­سرخ نمونه ای هرچند مشابه در جهان ریاضیات ندارد. این مقدمه در ظاهر بی ربط به این جهت عرض شد که هنر هنوز چیستی اش به درستی ثابت نشده است. هنر دارای پتانسیل بسیار زیادی است و هنرمند سینماگر می­تواند از این قدرت بی انتهای هنر در جهت نمایش مفهوم­اش به تماشاگر مدد جوید.

 

     بعنوان مثال در هنر کلاسیک که به گفته هنرمندان، اوج همخوانی و برابری و توازن فرم است با محتوا، در نظر بیننده اثر، آنچه مشاهده می­شود همان است که از مغز خالق اثر تراوش کرده است و هرچه تماشاگر اثر بتواند روح خود را با هارمونی و توازن درون اثر هنری هم­جهت کند می­تواند از اثر هنری بیشتر لذت ببرد و بیشتر یاد بگیرد. ولی اکنون بنوعی در عصر پسامدرن بسر می­بریم. عصری که قواعد دیگری نیز پا به منسه ظهور گذاشته اند. عصری که یک اثر هنری را دارای بینهایت خالق می­داند(از خود خالق اولیه گرفته تا اذهان بینندگان اثر که هریک با دید متفاوتی اثر را درک می­کنند). اینگونه است که در این وانفسا پرداختن به مقوله مرگ/حیات که خود دارای پیچیدگیهای زیادی است می­تواند مشکلی بر مشکلات بیفزاید یا اینکه راه را برای بهتر و صحیح تر اندیشیدن هموار کند.

 

     فیلم بدو لولا، بدو  نمونه خوبی است برای اینکه به صحبت هایم ادامه دهم. در این فیلم که ساخته بحث انگیز و زیبای تام تیکور است. کارگردان در این فیلم با به بازی گرفتن دالان زمان و اعمالی که در این دالان از انسان سر می­زند، به نظریه نسبی بودن سرنوشت انسان در جهان دامن می­زند. شخصیت اصلی این فیلم دختر مو قرمزی بنام لولا است که در تماس تلفنی ایکه با دوستش برقرار می­کند متوجه می­شود که دوستش در دردسری بزرگ گرفتار شده و اگر تا بیست دقیقه دیگر مبلغ قابل توجهی پول برای او دست­و­پا نکند، دوستش در یک خطر جدی می­افتد و احتمال کشته شدنش توسط قاچاقچیان مواد مخدر زیاد است. در این فیلم مسیر بیست دقیقه ایکه لولا از آپارتمان­­اش به قصد تهیه پول خارج می­شود تا رساندن پول ها به دست دوستش را سه بار به نمایش می­گذارد. یعنی سه نمایش بیست دقیقه­ای با این تفاوت که در هر یک از این نمایش سه­گانه، تغیرات کوچکی وجود دارد که باعث می­شود لولا به قرار اش یا زود، یا دیر، یا به موقع برسد که فقط سرانجام یکی از این قرارها به صلاح لولا و دوست­اش است که اگر زود برسد خودش کشته می­شود و اگر دیر برسد دوستش جان می­دهد ولی اگر به موقع – و با پول ها - سر قرار برسد هم جان دوست­اش و هم جان خودش از خطر مرگ نجات یافته و همه چیز بخوبی و خوشی به پایان می­رسد. در این فیلم تماشاگر شاهد سه روایت متفاوت از مرگ است و کارگردان او را حداقل در نحوه چگونه مردن به چالش می­کشد. که واقعیت چیست و مرگ کدام است و یا اینکه حداقل مرگ چگونه رخ میدهد.

 

     هدف من از این مثال تکرار سخنان قبلی ام در خصوص یکتا نبودن حقیقت نیست بلکه می­خواهم قدرت هنر را در نوع و شیوه روایت به رخ بکشم. هدف ام این است که بگویم هنر با اینکه هنوز چیستی­اش بدرستی معلوم نشده یا هنوز معلوم نیست که چه چیز زیباتر از چیز دیگری است، ولی آنچه معلوم است درک است و بینش و خلاقیت ذهن بشر که به حد نامعلومی شگفت آور است. آنقدر که، انسان با دیدن یک عکس 9×12 از یک دشت بی انتها، خود را چنان در آن دشت احساس می کند که حتی نسیم جان بخش آن مکان را بر روی پوست­اش حس می کند و آرامشی بر او حاکم می­شود که حتی بر سیستم بیولوژیک بدنش هم تاثیر می­گذارد تا آنجا که گردش خون­اش آرام تر می­شود و ضربان قلب­اش کند تر می­شود. خوب این عکس چه چیزی در خود دارد بجز یک حقیقت و آن حقیقت همان است که با روح و ضمیر ناخود آگاه انسان گره می­خورد و حال انسان را دگرگون می­کند. این عکس به نوبه خود یک فرم(frame) است از 30 فرمی که در یک ثانیه از یک فیلم سینمایی موجود است. وقتی یک فرم و یک قاب عکس بتواند چنین بر انسان اثر بگذار دیگر نمی­توان از قدرتی که یک فیلم سینمایی - با هزاران تصویر اش - می­تواند داشته باشد گذشت و نادیده­اش گرفت. و انسان چه ابزاری و یا بهتر است بگوییم چه هنری را در قرن گذشته ابدا کرده که قدرت­اش از یک بمب اتمی نیز بیشتر است. محدوده یک بمب هسته ای – آنقدر که بخواهد کارآمد باشد – در حد تاثیر گذاری بر یک کشور است چون اگر بخواهیم از بمب قوی تری استفاده کنیم باطبع دود اش – به غیر از هدف مورد نظر - در چشم صاحب بمب نیز خواهد رفت. ولی قدرت یک فیلم سینمایی در حد تاثیر گذاری بر یک جهان است. با یک بمب هنری میتوان مزه مرگ را به تمام بشریت چشاند بدون آنکه جان دهند!.

 

 

 

ارادتمند:

MAX PAYNE

نظرات 10 + ارسال نظر
مرجان دوشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 08:22 ب.ظ http://dayy.blogsky.com

سلام احسانکی جون :)

اینکه گفته بودی چرا اون کسی که اعتقاداته شرقی داره و عقیده داره روح حیات جاودانه داره ، با دیدنه مرگ اطرافیانش اندوهگین میشه ، درست ! ولی اون کسی که ماتریالیسته خب معلوم که باید با مرگ عزیزانش ناراحت بشه چون عقیده داره اونی که مرد یعنی دیگه تمام دیگه بهش دسترسی نداره هیچوقت !

اینکه بعضی سینما گرا درست مرگ رو اونجوری که نوشتی به تصویر نمیکشن و خاطرات بازمانده ها از متوفی رو درست نمایش نمیدن ، منم موافقم .. گاهی وقتا وقتی یه بازیگر کلا از فیلم حذف میشه که یعنی مرده ، کوچکترین تاثیری در ادامه داستان فیلم حس نمیشه یعنی من حس میکنم که چه اون بازیگر بود چه نبود انگاری فیلم همینجوری که پیش رفته ، پیش میرفت

فقط اینو من نفهمیدم که چرا گفتی جان دادن با مرگ ، یا زایش با تولد فرق داره ؟ اگه منظورت این بوده که هر مرگی به منزله تولد و متعاقبا هر زایشی به منزله مرگه میتونم بگم گرفتم چی گفتی .. ولی اگه غیر از اینه نه !

بابای احسانکی
برمیگردم جواب کامنتمو بخونم :دی

سلام مرجانکی خانومی :)

در مورد اول منم با شما موافقم یعنی بخاطر هیچ شدن اون کسی که یک کسی دوست داره ناراحت میشه
من بیشتر منظورم دیدگاه ماتریالیستی بود / ببین وقتی به مسائل اینجوری نگاه می کنه باطبع شدت و ظعفش با یه آدم شرقی متفاوته / وقتی از دست دادن یه آدم دلیل بر هیچ بودنه باطبع اونقدر ها هم از نبودش ناراحت نمیشه(البته نسبیه)
خیلی نمیخواستم رو شاد شدن و ناراحت شدن حرف بزنم
منضورم غلظت غضیه بود

در مورد دوم باید بگم تا چه فیلمی از چه کسی ببینی!
اگه مال سیروس مقدم باشه خوب طبیعیه چون همه عوامل هم حذف بشه بازم مشکلی پیش نمیاد
اما اگه آنتونیونی یا کیارستمی باشه چی؟
مطمئنا خیلی فرق می کنه/از خیلی هم فراتر
در این مورد هم منظورم کاملا این قضیه نبود
ببین فرض کن مرد پیری میره داخل اتاقش و رو تختش میشینه و سازش رو بر میداره و می نوازه و دوربین از اتاق میاد بیرون و رو پنجره اتاق مجاور ثابت میشه ما دیگه اون پیر مرد رو نمی بینیم
حالا ناگهان وسط نواختن ساز یهو صدا قطع میشه
این قطع صدای ساز مترادف مرگه بدون نشان دادن مرگ
این حالت تاثیرش بیشتر از حالتیه که پیر مرد از سکته بمیره و بخودش بپیچه و صورتش سیاه بشه

در مورد سوم
مرگ مساویست با جان دادن نیست
تولد مساویست با زایش نیست
یک چیز ماورایی رو با یه چیز مادی داریم زورکی تلفیق می کنیم
یه بچه گدا وقتی از مادر گدا متولد میشه یا یک بچه از یک زن فاحشه متولد میشه این معناش دیگه تولد نیست فقط زایشه چون تولدشون عین مردنشونه با اون آینده ایکه معمولا براشون پیش بینی میشه
مردن هم همینطور مرگ دلیل بر نابودی نیست
سینما معمولا فقط جان دادن رو میتونه به تصویر بکشه مردن چیز دیگه ایه
و زایش هم همینطور تولد چیز دیگه ایه
سینما چیزهایی رو میتونه بتصویر بکشه که معمولا تماشاگر هاش قبلا اونا رو دیدند
سینما یک هنر بصریه پس چیز های بصری رو میتونه بتصویر بکشه و این در حالیه که مرگ و تولد بصری نیستند
معمولا سینما گر های معمولی نمیتونند این کار رو بکنند
حرفه ایها بندرت میتونند این فرایند غیر بصری رو به یک مجموعه تصویر بدل کنند


بابای مرجانکی خانومی
D:

حامد چهارشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 06:30 ق.ظ http://hasrat1omr.blogsky.com

سلام مکس جون.

ببین به نظر من توی فیلم و سینما موضوع یه چیز دیگه ایه !

اگه میخواستی در مورد نحوه ی مرگ یا آداب و رسوم و اینا بحث کنی... چه خوب بود فیلم سیاحت غرب ۲ رو میدیدی و بعد در مورد اون حرفات رومیزدی. شاید اون موقع این آزادی عمل رو نداشتی !

به هر حال ممنونم.

راستی منظورت رو از نظر ت تو وبلاگم نفهمیدم !

سلام آقا حامد گل

آقا نظرت برام محترمه ولی قسمت دوم حرفات یکم حالم رو گرفت
بهت بر نخوره چون بقیه حرفام یکم عصبانیتیه :)

تو سیاحت غرب رو فیلم میدونی؟
شب عیده یه خونه تکونی به مغزت بده
یکم هنری فکر کن
هنر بخدا هیچ تفاوتی با یک کیلو خیار خریدن نداره
جدا از بحث های سیاسی میدونی جنگ ویتنام رو فقط یک عکس تونست متوقف کنه
عکسی که از بچه های ضایعه دیده از بمب ناپالم گرفته شده بود
این قدرته هنره

به نظر تو من از کجای دنیا اومدم؟ منم ایرانیم و مسلمون و معتقد.
به همون علت منظورم رو تو وبلاگت نفهمیدی که منظورم رو تو این پستم.

منم مثه شما عزیز از دست دادم
منم تاحالا تو غسال خونه رفتم و مرده دیدم
من جنازه با یک کارد آشبسخونه تو سینه اش دیدم
من جنازه آدمی که توسط زنش با روسری خفه شده رو دیدم و همون زنه از کاری که کرده بود رو دست من بی هوش شد
هنوز موهاش که صورتم رو داشت قلقلک می داد رو یادمه
۳ماه پیش هم اعدام شد
یه بچه داشت ۶ ساله
فک نکن اینا فک فامیلمون بودند نه آقاجون ما قاتل ماتل تو فامیل نداریم بزرگ ترین خلاف فامیلی ما خوردن چایی پررنگه :)

شاید تعجب کنی چرا من عصبانی شدم
خودم رو هنرمند نمی دونم ولی دید هنری دارم و هنری فکر می کنم
جایی که کار می کنم با سلاخ خونه فرق نمی کنه
پولش خوبه ولی باید دلت رو بروی احساسات ببندی و احساسی فکر نکنی
زور می زنم تا وقتی میام خونه همونی باشم که هستم نه اونی که اونجا هستم
شب تا یک فصل کتاب نخونم و یه فیلم نبینم خوابم نمی بره
نقاشی می کشم طراحی بیل بورد می کنم
اونوقت به من توصیه می کنی چیزی رو ببیم که اصن فیلم نیست ...
هرفیلم ی تصاویر متحرکه
ولی هر تصویر متحرکی فیلم نیست
اینو باید بتونی از هم تمیز بدی





نگران نباش این فقط یک عکس الاعمل بود خودم خیلی دوست داشتنی هستم :)
ممنون اومدی
بازم منتظرتم

رضا چهارشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 05:42 ب.ظ http://www.rezacoron.blogfa.com

سلام لطفا در نظر سنجی من شرکت کنید ممنون از لطفتون

چشم حتما
خواهش

امید چهارشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 06:22 ب.ظ

قالب وبلاگت خیلی افتضاح هست . ببخشید که رک میگم

نمیدونم شاید
خودم اینطور فکر نمی کنم

نه بابا. مرسی اومدی

Ed Wood جمعه 24 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 01:35 ب.ظ

تشکر........

خواهش

رضا مشتاق سه‌شنبه 28 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 05:54 ق.ظ http://ibu.blogsky.com

نوشته ی دوست خوبمو، دیروز بعد از ظهر خوندم و میخواستم یه چند خطی درباره به تصویر کشیدن مرگ و اون نوع نمایش دادن مرگ که علاقه دارم صحبت کنم

اما الان میبینم گفتنش تکرار مکررات هست و در واقع من با اون گفته شما در نوشته و توضیحی که برای مرجان نوشتی موافقم

***(این قطع صدای ساز مترادف مرگه بدون نشان دادن مرگ
این حالت تاثیرش بیشتر از حالتیه که پیر مرد از سکته بمیره و بخودش بپیچه و صورتش سیاه بشه)***

* * *

با این اوصاف میخوام یه نیمچه انتقاد داشته باشم آقا
چرا این همه مطلب و موضوعات غنی در یک نوشته
چرا عجله برای بیان

۱-حالت به حالت شدن و یا نامیرایی

۲-سبک و نوع روایت و تصویر کردن مرگ بر روی فریم

۳-نگاه مولف و نگاه بیننده( که همیشه تو ذهنم این مورد مثل خوره وول میخوره...، اینکه چه جوری بتونیم منظور و دیدگاه خود را توسط متن و یا تصویر به نحو احسنت و کامل به خواننده و یا بیننده انتقال بدیم )

***من فکر میکنم این بند ۳ قابلیت یه بحث و متن مستقل رو داشته باشه


البته انکار نمیکنم که یک پیوستگی بین همهی قسمت های نوشته هست

و ... و ...
آها ... واینکه ساعت شد ۵:۵۳ و همون پاشنه ی آشیل همیشگی ... یعنی معیشت بهم نهیب میزنه که پاشم ... بقچه رو بزنم زیر بغلم و از خونه بزنم بیرون .

فعلن...

آقا خیلی مخلصیم
شما همیشه لطف داشتی به من

درست میگی عجله ای شد
هم شب عید و شلوغی و .... خلاصه وقت کم
و هم اینکه نوشته های من مثه حرف زدن هامه
تا نیم ساعت با من حرف بزنی میبینی وای که سر حرف به کجاها که کشیده نشده
قبول دارم عجله ای شد

لطف داری همین که میای دلگرم میشم
مخلصیم

امان از پاشنه آشیل همیشگی
البته ساعت کاری شما با ساعت کاری ما فرق می کنه ولی همش مربوط میشه به یک مطلب

ممنون اومدی

حسین شنبه 3 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 12:06 ق.ظ

سلام . خوبی احسان جان . عیدت مبارک . زیاد تعارف نمیکنم . چون هم روز عید با هم صحبت کردیم تلفنی و هم در خصوص مرگ قبل از مطلبت با هم صحبت کردیم . هم تو میدونی من چی فکر میکنم و هم من . اما در گوشی بهت بگم زیاد مطلبت برام خوشایند نبود . چراش رو بزار خودت پی ببری . اما چون از علایق فکریت خبر دارم یه عیدی برات دارم . یه مقاله چند وقت پیش میخوندم . یه قسمتش برام جالب بود که به عنوان عیدی از من قبول کن . البته دقت کن به کلمه ی جوامع ( مدرن و پست مدرن ) نه هنر ( مدرن و پست مدرن ) .
...
...
...
جوامع مدرن بر این اندیشه تاکید میکنند که علت همیشه به معلول اشاره داردو واقعیتها در معلول ها اسکان می یابند . به هر حال در پست مدرنیسم ، تنها علت ها هستند که وجود دارند و تفکر وجود هرگونه واقعیت ثابت و جاودانه و این تفکر که معلولی وجود دارد که علت بدان اشاره می کند ، محو میگردد . به بیان دقیق تر در جوامع پست مدرن ، تنها سطوحی بدون عمق موجود است ، تنها علت هایی بدون معلول . شیوه ای دیگر برای طرح این موضوع بر طبق نظریه جین بادریلارد وجود دارد و آن مفهوم این است که در جامعه پست مدرن ، اصلی وجود ندارند و تنها کپی هایی از آن ( اصل ) موجود است که او آنها را تصویر یا پیکر مینامد .

قسمتی از مقاله پست مدرنسیم
از پروفسور مری کلاجز ، دانشگاه کلورادو
....
....
....

احسان به ضمیمه هم من بهش اضافه میکنم . در هنر پست مدرن ( بالاخص سینما ) قسمت آخر این نوشته وجود دارد . یعنی کپ

سلام مخلصیم
ممنون اومدی خوشحال شدم

بهترین عیدی امسال رو تو بهم دادی
ممنونم

حسین شنبه 3 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 12:15 ق.ظ

یعنی کپی هایی از اصول . و اگر بخواهیم دقیق تر عنوان کنم همون کولاژ که گاهی هم به صورت نقیضه یا پارودی شکل میگیره . اما در خصوص قسمت اول نوشته باید بگم دقیقا در سینما بر عکس این را شاهد هستیم . یعنی در سینمای مدرن اتفاقا روابط علی و معلولی کم رنگ میشوند . به آگراندیسمان دقت کن . به فانی و الکساندر برگمان دقت کن . اتفاقا دیوید بردول در یکی از کتبش پنج مولفه از سینمای هنری مدرن معرفی میکنه که یکی از آنها کمرنگ شدن روابط علی و معلولیست . البته منظورم این نیست که این نوشته اشتباه هست . اتفاقا خیلی درست است و هنر هم خیلی از این ها تاثیر گرفته . اما کارکردها گاهی اوقات برای بیانی خاص ناچار به تغییر هستند که وابسته به جهان بینی کارگردان اثر هنریست .
موفق باشی و سال خوبی داشته باشی . خداحافظ .

خیلی ممنون بدردم خورد

شما هم موفق باشی
سال خوبی داشته باشی
خدافس

مرجان شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 07:20 ب.ظ http://dayy.blogsky.com

سلام احسانکی :)
عیدت مبارک دمبت سه چارک ((=

مرسی از جوابت حسابی گرفتم منظورت چی بوده .. همونی که من خیلی زیاد در پایان یه فیلم یا بازیه یه بازیگر روش حساسم یا پایان دلخوشی های قهرمان یه فیلم که همون معنیه مرگ رو میده البته از یه دید دیگه

از این پستت خیلی خوشم اومد نمیدونم چرا !! گاهی وقتا حوصله خوندنه پستهای دوخطی ساده رو ندارم ولی بعضی وقتا زیادی به پستهای بلند بالا و سنگین پیله میکنم :-پی اینم یه مرضه (غشمولک)

قربونت

سلام مرجانکی خانومی :)
مرسی شماهم همینطور :)))

خواهش

خواهش می کنم شما لطف دارید

اکثر وبگردها یجورایی مازوخیست هستند ، من و شما و این داش رضا(مخلصیم) هم زرشک روی پولو شون هستیم :)


قربونت
خوش اومدی

aya جمعه 28 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:22 ب.ظ http://www.30nemacinema.freetzi.com

با سلام خدمت شما
می توانید پک فیلم های تارکوفسکی را با زیرنویس پارسی از سایت ما تهیه فرمایید ، سایت ما همچنین دارای 3 مصاحبه با تارکوفسکی می باشد
www.30nemacinema.freetzi.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد