دان جانستون (بیل موری) معامله گر بازنشسته کامپیوتر است که زندگی آرام خود را کنار یک همسایه فضول و وراج ، اما خوش قلب به نام وینستون (جفرى رایت) میگذراند. درست در همان روزى که آخرین عشق دان، شری (جولی دلپی) ترکش مى کند، نامه اى بدون امضا به دست او مى رسد، که با جوهرى قرمز رنگ بر روى کاغذى صورتى تایپ شده است. نویسنده این نامه که ظاهرا یکى از محبوبه هاى قدیمى او است، به او اطلاع مى دهد که بیست سال است پدر شده و فرزند نوزده ساله پسرى دارد که احتمالاً در پى یافتن او است. دان نسبت به این نامه بى اعتنایى نشان مى دهد و تمایلى به پیگیرى آن ندارد، اما وینستون – همسایه دان - که رگ پلیس مخفى بازى آماتورى اش گل کرده، دان را راهى مى کند تا به دنبال چهار زنى بگردد که بیست سال پیش با آنها معاشرت مى کرده است. وینستون برخلاف دان که تنبل و خوش گذران است، مردى است خوانواده دار و سخت کوش که براى گذران زندگى مجبور است همزمان در سه جاى مختلف کار کند. از آنجا که نامه روى کاغذ صورتى رنگ نوشته شده، وینستون دان را مجاب مى کند که براى آن زنان گل هاى صورتى رنگ بخرد و در خانه هایشان به دنبال رنگ صورتى بگردد. دان که از یک سو کنجکاو شده تا بار دیگر آن زنها را ببیند و از سوى دیگر معذب است که چطور باید از آنها بپرسد. به راه مى افتد تا بار دیگر با چهار زن ملاقات کند. لورا (شارون استون) بیوه یک راننده رالی، با دختری که مقابل دان در خانه بر/هنه میگردد. دورا (فرانسیس کانروى) یک مشاور املاک که هنوز رابطه گذشته اش را فراموش نکرده است. کارمن(جسیکا لانگ) کسی که قبلا وکالت خوانده اما در حال حاضر شغل ارتباط با حیوانات خانگی را اتنخاب کرده است. پنی (تیلدا سوینتون) که در یک روستا کنار چند موتور سوار خطرناک زندگی میکند. در انتها آنچه دان جانستون کشف مىکند تعدادى وسائل صورتى رنگ در خانه هریک از آنان است که البته معماهاى بیشترى را بر سر راهش قرار مى دهد. در بازگشت دان از سفر ناخواسته اش به نامه صورتی رنگ دیگری – اینبار با امضا شری، آخرین عشقش - برخورد میکند و فورا در کافهای پیش وینستون میرود. وینستون به دان میگوید که این نامه با نامه قبلی حداقل از نظر ابعاد فیزیکی متفاوت است و نامه را برای تحقیق بیشتر به خانه خود میبرد. در خروج دان از کافه با پسر جوانی که قبلا اتفاقا در فرودگاه دیده بود برخورد میکند و با او همکلام میشود. دان متوجه میشود که پسر بر اثر سفری که انجام داده گرسنه است پس برایش غذا میخرد و هردو به گپی دوستانه مینشینند. دان علت اینکه روبان پارچهای صورتی رنگی به کولهپشتی پسر گره خورده را از او میپرسد و پسر جواب میدهد که مادرش برای شانس او در این سفر این تکه پارچه را به او داده. دان هرچه بیشتر مجاب میشود که این پسر همان فرزند ناخواستهاش است. اما وقتی که بی مقدمه به پسر میگوید که ممکن است من پدر تو باشم، پسر از ترس اینکه دان آدم ناجوری است پا به فرار میگذارد و دان را در برهوت آگاهی تنها میگذارد.
اثر ناخواسته
گلهای شکسته نمایش چند روز از زندگی مرد میانسالی بهنام دان جانستون است که بعد از دریافت نامه بینام و نشانی (صورتی رنگ)، بعد از بیست سال از وجود فرزند ناخواستهای مطلع میشود. دان جانستون بعد از این اطلاع راهی سفر نامشخصی به سوی معشوقههای قدیمیاش میشود. این سفر در اصل حرکت معکوسی است در زمان و در گذشته دان. سفر دان، حرکتی است از خود در خود. در طرف دیگر ماجرا، پسر جوانی وجود دارد که در آغاز زندگیاش در پی این سوال است که هدف از خلقتش چه بوده. پس در ابتدا، لازماً به دنبال پدر مجهولالهویهاش میگردد تا شاید اولین قله از سوالات زندگیاش را فتح کند. حرکت دان، کاوشی در گذشته است اما در زمان حال. کاوشی در رَد و اثر خودش که به زمان حال رسوخ پیدا کرده است. حرکت فرزند دان درست برخلاف این روند است. فرزندی که ماحصل رخدادی در گذشته است و اکنون به آینده سفر میکند بلکه پدرش را در گذشته بیابد. این حرکت هم مانند قبلی نوعی مکاشفه است. مکاشفهای که از خود در خود شروع و پایان میپذیرد. این دو با سرعت باورنکردنی به سوی هم در حرکتند، گویی که در هر لحظه بیم برخوردشان با یکدیگر احتمال میرود. اما بر خلاف یک داستان کلاسیک، ماحصل این ماجرا وصل و وصال نیست بلکه توهمیست بزرگتر از قبلی. اینبار ذهن و چشمان دان، اشیاء صورتی رنگ را رها کرده و هر پسر نوجوانی را فرزند خود میپندارد.
عشق کامل
احتمال، حرف اول را در فیلم گلهای شکسته میزند. نوعی بعد دوم از هر چیز و هر رویدادی که حاصل نگاه تیزبین جیم جارموش است به جهان اطراف. پس چه اشکال دارد که دان جانستون با آن گذشتهاش که گواه بر هوسباز بودنش است را، یک انسان کمال گرا بدانیم. روابط دان با زنهای گوناگون شاید هوسباز بودنش را در ذهن تدایی کند اما امکان این شِق از مسئله نیز وجود دارد که دان، در پی تکامل و رسیدن به عشق واقعی بوده که در زندگیاش چنین انتخاب هایی را در مورد زنها انجام داده. پس این احتمال وجود دارد که دان در تمام زندگیاش در پی آن بازِ بلند پروازیست که تیر هیچ شکارچی بدان نرسد. میگویند: چون که صد آید، نود هم پیش ماست. پس احتمال دومی نیز بر کمال گرا بودن دان وجود دارد و آن این است که دان با روابط مختلفش با زنان متفاوت، سعی در جمع و جور کردن پازل یک عشق آرمانی را دارد. پازلی که هر قطعهاش با حضور یک زن متفاوت کامل میشود.
زبان نامفهوم
جیم جارموش فیلمسازیست که یکی از دلمشغولی هایش نشان دادن روابط و هویت از دست رفته انسانهاست در عصر حاضر. در قاموس جارموش، انسانهای این قرن کسانی هستند که با داشتن زبان مشترک بینالمللی و با دارابودن و مجهز بودن به انواع وسایل ارتباطی بازهم تنها هستند و زبان همدیگر را نمیفهمند. در بررسی سرگذشت هر یک از زنهایی که با دان جانستون ارتباط داشته اند به نوعی تغیر و تحول اساسی در زندگیشان میرسیم که جالب توجه است. زن زیبا و دختری که در پی یک عشق نافرجام (کشته شدن همسر و پدر دخترش در یک تصادف مسابقات اتومبیل رانی) زندگی و شغل کاملا متفاوتی را با گذشتهشان برگذیده اند. زن دیگری که در ابتدا وکیل بوده و اکنون با همسر جدیدش به شغل پر منفعت دلالی املاک مشغول هستند. زن دیگری که بیشتر به یک شیاد میماند تا یک دکتر روانپزشک حیوانات. که اگر واقعا در روابطش با انساها مانند شغل فعلیاش موفق بود، زندگی و ارتباط عشقیاش با دان در گذشته پایان نمیپذیرفت. و زن دیگری که زندگی آرام و تضمین شده شهری را با دان جانستون رها کرده و در یک بیقوله با چند مرد گردنکلفت (که هر یک رگ غیرتشان بیشتر از دیگری برایش میجوشد) سر میکند. انسانهای دنیای جیم جارموش کسانی هستند که نمیتوانند با دیگران ارتباط برقرار کنند.
شوخی یا احتمال
نامه بینام و نشانی که میتوانست فقط یک شوخی مسخره باشد و نویسنده نامه که مکگافین داستان را تشکیل میدهند و مهم تر از همه آن حس فضولی همسایه دان که حکم کاتالیزر را دارد، سرآغار حرکت، سفر و تحول دان جانستون میشود. حرکتی که باعث شناخت دان از جهان اطراف و گذشتهاش میشود. حرکت و سیری که تمام مولفههای بالا را (اثر ، عشق، زبان) در خود دارد و در طی چند روز از جلو چشمان دان – در خواب و بیداری - عبور میکنند و در نهایت باعث ابهامی بزرگتر و حلزونی پیچیده تر در ذهن دان میشود. حلزونی بنام عدم قطعیت.
MAX PAYNE
سلام عزیز جان . چطوری ؟ نماز و روزه ت قبول باشه حاجی جان . این شبای قدر من رو یادت نره . خیلی به دعات نیاز دارم . تعارف نمیکنم . جدی به دعات نیاز دارم . آقا شرمنده . یکم سرم شلوغ بود . اومدم و صفحت رو سیو کردم با دقت بخونم . حتما میام و در خصوص مطلبت با هم صحبت میکنیم . موفق و سلامت باشی
باز کن دکان ............که وقت عاشقیست
سلام
مخلصیم
عددی نیستیم
شما هم مارو دعا کنید
ممنونم
موفق باشی
سلام
اولا خیلی نامردی خبر نکردی
دوما این شاهکار جارموش رو خیلی دوست دارم
جارموش بعد فیلم به نظر من ضعیف قهوه و سیگار با این فیلم دوباره خلاقیت های خودشو نشون داد
اگه نیا در بزن ویم وندرس رو دیده باشی شباهت های زیادی بین این دو فیلم میبینی و حتما هم میدونی که جارموش یه جورهایی شاگرد وندرس هست ولی فیلم شاگرد خیلی بهتر ازفیلم استاد دراومده
بیل مورای هم که تو فیلم غوغا کرده عالی بازیش
من بعد از شب روی زمین و مرد مرده به نظر من این کار استاد جارموش رو خیلی دوست دارم
بازم میگم خیلی نامردی خبرم نکردی
سلام
خیلی ممنون از حضورت
من هنوز فرصت نکرده بودم دوستان رو خبر کنم چون تازه آپ کردم.
ممنون اومدی
سلام
با فیلمی از تارانتینو آپم
حتما بیا
منتظرتم
سلام
مرسی
اومدم با کله
سلام ....
قسمت نهم به همراه پاورقی های سرخ نگاشته شد ...
[گل][گل]
سلام
حتما
منتظر بودم
ما یه زمان خوبی کلی کلاسیک ساختیم و حالا بخاطر کلیشه ای نشدن مجبوریم همشون رو نهی کنیم . یکی یکی خرابشون کنیم . البته هردوی اینها لطف خودشون رو دارند ( من هردوشون رو دوست دارم ) ممنون خیلی جالب بود احسان جان . در مورد فیلم پنهان هم ممنون دنبال نام اورجینالش بودم شمارو نداشتیم چیکار می کردیم . در مورد پارک هم من شروع به ساخت کردم ولی فعلا روی موارد اصلی کار خاصی نمی کنم تا متن شما بدستم برسه . قربانت
سلام کوروش جان
کاری نکردم. خواهش می کنم.
شروع کردم. انشاالله بزودی.
ممنون اومدی
سلام احسان جان . خوبی ؟ منو ببخش احسان جان . اسمسی همه برات توضیح دادم . خلاصه شرمندتم .
آقا راستش رو بخوای قضیه گلهای پژمرده برای من مفصله . این فیلم رو نتونستم ببینم . اما از زمانی که قرار بود ساخته باشه داستانش رو میدونستم . این فیلم رو یکی از دوستان بمن داد اما به دلیل کمی وقت نتونستم ببینمش و اون هم فیلمش رو پس گرفت . بعد از اون موقع هزار تا فیلم سفارش دادم اما وسوسه نشدم که اینو سفارش بدم .
راستش احسان همون موقع که خلاصه داستانش رو خوندم خیلی خوشم اومد از روند داستان . چیزی که برام جالب بود این بود که من با خوندن صرف خلاصه داستان ، باز هم جارموش رو توی اثر دیدم . جارموش سلطان به هجو گرفتن ابعاد زندگیه . خیلی جالب بود که این بار چه مسئله ای رو به هجو گرفته بود . فقط دوست داشتم به جای اینکه داستان در آمریکا باشه در اروپا بود . انصافا برخلاف تصور ، خانواده در آمریکا خیلی مورد اهمیت هست . حتی بیشتر از کشور خودمون که ادعای فرهنگ و تمدن و اصالت در خانواده ایم . معضل خانواده بیش از هر جای دنیا در اروپا دچار بحران شده . بگذریم . مطلب خیلی خوبی نوشته بودی . تبریک . برای من هم که فیلم رو قرو غاطی دیدم خیلی مفید بود . ممنونم حاجی جان . بسی استفاده کردیم . برای عکسهات هم تو فوتو کامنت میزارم . من هم بروزم . یه سر بیا پیشم .
مواظب خودت باش . خدانگهدارت عزیز .
باز کن دکان .............که وقت عاشقیست
سلام حسین جان. خیلی مخلصیم.
از اون قسمت کامنتت در مورد خانواده در اروپا خیلی خوشم اومد.
خیلی لطف کردی اومدی
مطالب ما قابل شما رو نداره. همین که میگی خوب بود از سرمون هم زیاده.
خیلی لطف می کنی.
مولود مسیح به روز شد با یین و یانگ ...
احسان جان اگر بیایی خوشحالم کردی .[گل]
سلام
مولود مسیح به روز شد با یین و یانگ.
مثل همیشه خوشحالم از انتظار حضور هنر دوستت
در مورد پست
البته اول با یه عذر خواهی از دیر کردنم
راستش خیلی من از این فخوشم اومد نقدت انصافانه خوب بود .فضای فیلم رومن کاملا درک کردم .
بیشتر یاد فیلم اره افتادم نمیدونم دیدی یا نه ولی تا شماره ی چهارش همچنان معمای اصلی فیلم ماندگاره و ادامه دار .
اگر ندیدی ببین چون سراسر فیلم پر ازمعماهای جالب و البته هولناکه که در صورت حل نشدن منجر به اتفاقات وحشتناکی میشه . این فیلم هم جالب بود به خصوص اون رمانهای صورتی حس خوبی به من انتقال داد . نمیدونم چرا ...
به هر صورت .
راستی توی عکاسی با موبایل خیلی پیشرفت داری میکنی . ضربتت جدا فوق العاده بود . بهت تبریک میگم احسان . رودخونه هم آب شد مثل اینکه ...
شاد باشی و قلم زی .
در مورد پست
البته اول با یه عذر خواهی از دیر کردنم
راستش خیلی من از این فخوشم اومد نقدت انصافانه خوب بود .فضای فیلم رومن کاملا درک کردم .
بیشتر یاد فیلم اره افتادم نمیدونم دیدی یا نه ولی تا شماره ی چهارش همچنان معمای اصلی فیلم ماندگاره و ادامه دار .
اگر ندیدی ببین چون سراسر فیلم پر ازمعماهای جالب و البته هولناکه که در صورت حل نشدن منجر به اتفاقات وحشتناکی میشه . این فیلم هم جالب بود به خصوص اون رمانهای صورتی حس خوبی به من انتقال داد . نمیدونم چرا ...
به هر صورت .
راستی توی عکاسی با موبایل خیلی پیشرفت داری میکنی . ضربتت جدا فوق العاده بود . بهت تبریک میگم احسان . رودخونه هم آب شد مثل اینکه ...
شاد باشی و قلم زی .
با فیلمی از ریچارد لینکلیتر به روزم
سلام عزیز ....
قسمت آخر هم نگاشته و سرنوشت حک شد ....
منتظرت می مونم ...
[گل]
سلام . حاجی پس کجایی ؟ تو که دعوت کردن نمیخوای . با این حال دعوتتم کردم . نگرانتم . نکنه داری تلافی میکنه شیطون . پاشو مثل بچه ی خوب بیا . باشه ؟
نه حاجی
نوکرتم
گرفتار بودم ببخشید
چشم
سلام
وبلاگ جالبی داری
خیلی مطالب خوبی بود
اگر مایل به تبادل لینک بودی
من دو تا وبلاگ دارم
وبلاگ اولم را با نام زیر لینک کن
فول آلبوم
http://www.amirpar.persianblog.ir/
وبلاگ دوممم را با نام زیر لینک کن
عکسهای با حال
http://lips-girls.persianblog.ir/
سلام . حاجی یادم نمیره که نیومدیا . فکر کنم باید رسمی دعوتت کنم . من بروزم . خوشحال میشم تشریف بیارید . خدانگهدار
حاجی چوب کاری نکن
همینجوری شرمنده هستم
میام عزیز
احسان جان
من خونده بودم این پستت رو .
ولی خب مثل اینکه ندیده بودی .
راستی به روزم .
با افسانه ی ؛لیلیت؛ اگر بیایی خوشحال میشم .
فتوبلاگ جدیدت رو هم لینک کردم احسان .
بهت تبریک میگم .
منتظرم .
شاد باشی و قلم زی ....
سلام . احسان اگه یه روز دیگه نمیومدی میخواستم زنگ بزنم بگم حاجی جان کدورتی پیش اومده ؟ خدا رو شکر . از نگرانی دراوردیم .
عزیز در خصوص اسلوموشن های کاروای که خب همه ی حرفا رو زدی . من بحثی در این خصوص نداشتم .
در خصوص مقاله احسان جان باید بگم کلا جهت گیری دیگه ای داشت . چون بحث بودای کوچک رو مطرح کردی این رو میگم . مطلب من بیشتر ادای احترام به آثار سینمایی بود که از رنگ به سادگی عبور نکرده بودند . حالا چه استفاده ی درست چه نادرست . راستش احسان جان بحثی که تو شروع کردی خیلی بحث اساسی هستش . بحث بحثه دیدگاهه . میتونم برات افرادی رو نام ببرم که شدیدا حرف تو رو در خصوص برتولوچی و تمهیده به نظر تو نادرستش قبول دارن با دلایل محکم و نام خیلی ها رو ببرم که قبول ندارن به دلایل خیلی محکم . سوالت خیلی سوال مهمیه احسان . شاید باید یه مدت با هم در خصوصش بحث کنیم . تو یه کامنت فرصتش نیست .
در مورد اینکه گفتی یه جمله ی خوب گفتم هم چیزی یادم نیومد احسان جان . منظورت کدوم جمله بود ؟ ما پیر شدیم دادا . نیگا به شناسناممون نکن . لای هر ده تا موم یه تار سفید پیدا شده . حاجی موفق باشی
باز کن دکان ............که وقت عاشقیست
سلام
خیلی مخلصیم
منظورم این بود که گفتی اگه یک فیلم رو دیشب هم دیده باشیم نمیتونیم در موردش نقد کنیم.
خیلی ارادت داریم
بهت میگم ازدواج کن واسه همینه، دخترا به پسرهای مو سفید بله نمیگن. خود من دیگه داشت میریخت موهام وگرنه چندسال بود از دست مامان یجوری فرار می کردم. دیگه مجبور شدم.
سلام ....
به روزم رفیق ... با یه آپ سینمایی !
سلام
ممنون حتما میام
سلام دوست گلم .
من هم مثل شما یه سینما دوستم ولی یه کم حرفه ای تر چون من دارم درس های آکادمیک کارگردانی سینما رو میخونم .
یه سر به وبلاگم بزن فکر کنم خوشت بیاد .
تبادل لینک هم میکنم . منتظرت میمونم .
ممنون از حضورت
مزاحم میشم
سلام ... گل های پژمرده رو همین چند روز پیش یک بار دیگه دیدم ... بعضی فیلم ها صحنه هایی دارند که هیچوقت فراموش نمیشه یه جورایی یه حس همیشگی داره ... مثل سکانس گفتگوی "دان" و "کارمن" و تلاش کارمن برای بیرون کردن مودبانه ی دان ... "من اصولا چیزی نمی خورم"
شاد باشی .. تا بعد ...
:)
خیلی لطف کردی اومدی
ممنونم
با فیلمی از جیم جارموش به روزم یه سری بزن
سلام رفیق ... به روزم ...[گل]
سلام داداش گل
یه وخ فک نکنی از یاد بردمت ... منم یه گوشه ای همین دور و برام! فقط دیگه کسی نیست نصفه شبی پتو رو بکشه رومون! سرما خوردم بدجور...یادش بخیر داداش مهربون ... من چقده بد بودم و تو چقده اقا :)
سلام آقااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
مخلصیم.
دیوونه یکی دو روز بود تو فکرت بودم
چه تله پاتی باحالی شد.
اینایی که داری میگی همه میدونند برعکسه
بزرگی از خودتونه
صفای شما
خیلی خوشحال شدم.
سلام احسان جان . بابا من کی کلکل کردم . اصلا انگار وجود ما تو این نت فقنه بر انگیزه . دقت کردی ؟ بابا صد رحمت به اون یکی محمد قبلیه . یادته که ؟ اون پیش این یکی استاده . این یکی محمد اصلا برای خودش فاجعه ایه . اصلا کلکلی در کار نبود . من برایش سر یه مطلبی کامنت گذاشتم . اون هم اومد کامنت بزاره اما اراجیف نوشت . من باز رفتم تا بگم عزیز من قضیه این طور نیست . سوئ تفاهم پیش اومده . باز اومد و یه سری مطلب جدید برای ما نوشت و رفت . من رفتم و گفتم بابا ما از خیرش گذشتیم . گذشت تا اینکه چند روز پیش من خواستم کسی کدورتی از من نداشته باشه . رفتم و هیچی براش ننوشتم . فقط یه شعر از آنا آخماتوار تقدیمش کردم که از من چیزی به دل نگیره . اینم که جوابش بود که خوندی . همین . باز بگو من باید چیکار میکردم که نکردم ؟
سلام احسان جان . خوبی عزیز ؟ در باره ی همون کامنتی که گذاشتی اومدم مزاحمت شم . فقط خواهشا اگر جوابی هست و بحثمون ادامه دار بود اینجا جواب نده . یادم میره بیام جوابش رو بخونم . تو وبلاگم کامنت بزار . منم برای تو همین کار رو میکنم . احسان جان راستش باید در دو خصوص باهات بحث کنم . یکی بحث خط مرزی بین علایقت و افکار جدی هستش . و دومی بحث کاملا متفاوتی در باره ی اون داستان ها و نقاشی ها .
بحث اول . احسان جان از گفتنش شرمم میشه . قطعا این ها رو میدونی . عزیز مدتیه من کمتر نقدت میکنم . دقت کردی ؟ مدتیه حس میکنم داری از یک فضایی فاصله میگیری . این حس منه . شاید اشتباه باشه . وقتی این حس جدی تر شد که اون متن پروفایلت رو تو همون وبلاگ نقاشی هات خوندم . ببین احسان هیچ کس تو این دنیا نیست ( منظورم دنیای اهالی سینما ) که علایقی متفاوت با افکارش نداشته باشه . همه ی ما یک زندگی داریم که اگر فیلمش کنن شاهکار میشه . همه ی ما ها کلی نوستالژی داریم . هممون جو گیر میشیم . لذت میبریم . ذوق میکنم . میترسیم . میخندیم . ناراحت میشیم . افسرده میشیم . علایقی داریم مثل دیدن فیلمهایی که تماشای چندیدن بارشون هم کلی سر ذوقمون میاره . هیچ کس نیست تو دنیا که این ها رو منکر بشه . هیچ کس . من با کلی از این سینمایی ها که مطالبشون رو میخونی و میشنوی و میبینی ، زندگی کردم . استادم بودن . رفیقم بودن . مشاورم بودن . با هم فیلم میدیدیم . باور کن اونها هم همینگونه علایق دارن . شاید یکیشون عاشق بروس لی باشه . اما . اما . اما . اما . اما . اما . اما . امممممممممما . احسان اگر تونستی مرز ها رو حفظ کنی شرطه . احسان ما در قرن بیست و یکم هستیم . تازه اگر تاریخ قبل از میلاد رو نادیده بگیریم . یه نگاهی به پشتمون بکن . ببین چه قدر پر تلاطمه . چقدر جدی گرفته شده . چقدر مباحث جدی طرح شده و خیلی از مسائل هنوز بی پاسخن . تو هر رشته و علمی . به خصوص این مباحث هنری . احسان ما مجبوریم به اینکه سینما رو جدی بگیریم . مجبوریم . حاضرم بابت این حرفم و موندن رو حرفم هفت تیر بکشم . مجبوریم سینما رو جدی بگیریم . من هم مثل تو زمان هایی دارم که دوس دارم به هیچ چیزی به جز دلم فکر نکنم . اما یه جاهایی باید همه چیز رو موقتا فراموش کرد و بحث رو جدی گرفت . نقد کرد . نقد شد . مطالعه کرد . نوشت . دید . تفکر کرد و ... . احسان من این تهمت رو به تو نمیزنم . اما احساس میکنم که این مرز تو داره کمرنگ تر از سابق میشه . احسان اگر این مرز از بین بره تو از هیچ طرفش بهره نمی بری . از این صحبت های من دلگیر نشو . من برای کسی که برام مهم نیست قطعا نمیام این همه کامنت بزارم . مثل داداشمی . اصلا داداشمی . دوست دارم سینمایی بمونی . یه سینمایی جدی . منکر تمام حس و حال های شخصی نه تو و نه هیچ کس دیگه ای نمیشم . و نمیزارم کسی منکر حس و حال من بشه . اما اون طرف مرز خیلی جدی تره . و قطعا واجب تر .
اما بحث دوم در خصوص اون وبلاگت بود . راستش نه . من اصلا ضایع بازی نمیبینم . خیلی هم برام جالب بود . میدونی احسان اتفاقا این وبلاگت رو حرفه ای نکن . منظورم اینه که اگر میدادی خواهرت نقاشی حرفه ای تر میکشید قطعا بی مفهوم بود و هیچ سنخیتی با اون نیتت که باعث شد وبلاگ رو راه بندازی نداره . داستان ها هم باید آبکی باشه . کودکانه . و شدیدا کلیشه ای و تماتیک . باید اینطور باشه . مثلا درباره ی امید باشه . درباره ی قبح طمع . درباره ی دوست داشتن . و ... . اما یه مشکلی که داستانات داره اینه که ابتدای خوبی داره . اما ادامه و پایان دراماتیکی نداره . یعنی بی تفاوت تموم میشه . من خودم وقتی میخوندم منتظر بودم حالا باید یه اتفاق جالبی بی افته . اما نمی افتاد . احسان داستان مدرن که نمی نویسی . باید یکم گره بندازی تو کار و گره رو به شکل جالبی باز کنی .
موفق باشی عزیز .
باز کن دکان .........که وقت عاشقیست
با فیلمی از بونوئل به روزم