MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

سکانس برتر – پالپ فیکشن - گوهر انسانی یا زرق و برق دنیوی

 

 

نوستالجی نوشتِ پالپ

   چگونه این پست را شروع کنم؟

خوب به سبک همیشه J

یا به سبک آنونس فیلم های سیاه و سفید دهه پنجاه ایران ، با آن صدای بی نظیر حسین باغی که می‌گفت:

شما اینک به چشمان یک کنیز نگاه می کنید.

شما اکنون به سرنوشت دختری جوان نگاه می کنید

حسین عرفانی در نقشی متفاوت

پوران مهرزاد ، استاد نقش های حساس و درونگرا

ملوسک ستاره اغوا گر سینما

و

سعید راد

ستایش شده به عنوان بهترین بازیگر از طرف جامعه منتقدین ایران

شما اینک به چشم های یک کنیز نگاه می کنید.

 

   واقعا چه نوستالجی ای شد. رفتم به دوران فیلم های بتاکم و ویدیو های T7 و شاید هم دستگاه های حرفه ای ناسبونال چهار هد با مارک J20. بارها و بارها شده که با یکی از این دستگاه ها یک فیلم مورد علاقه مان را دیده ایم ولی بعد از مدتی بازهم دلمان برای صحنه هایی از همان فیلم تنگ شده یا حتی همان لحظه هنگام دیدنش هم دلمان برایش تنگ شده. عشق فیلم ها میدانند که من چه میگویم. مثلا الان من دلم برای ویسنتِ پالپ فیکشن میسوزد و حتی خیلی دلم میخواهد که کمکش کنم.

 

 

سرشت انسانی

   این یک چمدان پر از رخت چرک های رئیس است یا چمدانی پر از سرشت انسانی؟

در فیلم پالپ فیکشن ، راه ها و شرایط و وسایل مختلف و زیادی ، برای افراد مختلف وجود دارد تا هر کدام از آنها ، راه خودشان را پیدا کنند و به رستگاری برسند. این بار من به روی چمدانِ فیلم فوکوس کرده ام و بحثم را از زاویه چمدانی شروع می کنم.

 

پیشگفتار

   بعضی از فیلم ها هستند که بدجور در ذهن انسان نقش می بندند. پالپ فیکشن یکی از آنهاست. پالپ از آن دست فیلم هایی هست که اگه کسی بتواند حرف هایی که پشت این همه کثافت و خون و انتقامِ مخفی شده در فیلم را حس کند ، لذت فهمیدنش تا آخر عمر دست از سر او بر نمی دارد. آن وقت است که هر فرصتی پیدا می کنید تا دوباره و دوباره این فیلم را ببینید. به جلو می زنید ، به عقب می زنید ، همه کاری می کنید تا باز هم آن لذت دفعه اول را تجربه کنید یا اگر واقعا دیوانه پالپ باشید ، با هربار دیدنش یک چیز تازه کشف می کنید. پالپ یعنی سینما ، پالپ یعنی فیلم ، پالپ یعنی عشق ، فقط باید راه عشق بازی با آن را پیدا کنید ، آن وقت است که پالپ هم به شما حال خواهد داد.

 

   انتخاب صحنه ای از پالپ فیکشن به عنوان سکانس برتر ، عملا غیر ممکنه. بله اگر این فیلم را یکی دوبار بیشتر ندیده باشیم باطبع یکی دو صحنه نیز به عنوان سکانس برتر در ذهنمان جا باز خواهد کرد. ولی منظور من دیدن پالپ است به گونه دیوانه وار ، آن وقت است که هر صحنه اش جداگانه صحنه ایست که لذت خواص خودش را دارد.

 

فلسفه نوشت – رستگاری در هفت و چند دقیقه آ. ام

   در بحوث عرفانی مشرق زمین ، شاخه ها و بحث های مرتبطی در هدایت و رستگاری وجود دارد.

درک حقیقت ، اثالت وجود ، اتحاد خالق و مخلوق ، اینها شاخه های فلسفه اسلامی هستند که فقط شرح هرکدام و انطباق صحنه هایی از پالپ با هرکدام از این بحوث خود مثنوی هفتاد من می شود – مثل این موضوع که چرا جولز(شخصیت سیاه فیلم) به رستگاری رسید و وینسنت با اینکه حقیقت را دید آن را انکار کرد که از دیدگاه فلسفه اثالت وجود قابل بحث و اثبات است – ولی برای کوتاه شدن عرایض و پرداختن به جنبه های بصری لذت بخش فیلم ، به یک شاخه بیشتر اکتفا نمی کنم و آن پاسخ یا لبیک گفتن به حقیقت است.

 

   انسان مادی در زندگی خود ، به شرایط و حوادث و نکته های ظریفی برخورد می کند که سرشار است از توحید و ایمان ، فقط یک چشم بینا و یک دل صاف و عاری از زنگار می خواهد تا انعکاسش را در روح خود مشاهده کند. از پنچر شدن لاستیک ماشین گرفته تا پیدا شدن دسته کلید های خانه(بقول جولز ، شخصیت فیلم). از لذت چشیدن و مزمزه کردن یک توت گرفته(طعم گیلاس کارستمی) تا گرفتن دست یک پیر مرد و کمک به او در عبور از خیابان. این ها همه و همه حتی کوچکترین حرکات جزئی طبیعت ، از  تکان خوردن یک برگ گرفته تا فوران یک آتش فشان ، همه و همه نشانه هاییست از لطف خداوند و تحقیقا معجزه هایی از قدرت بی پایان او.

 

   آری اینها زبان خداوند است که با ما سخن می گویند. حال فقط انسان می ماند با آن عقل نصفه و نیمه اش در برابر این آثار. جالب است که انسان ، بازهم قدرت درک این آثار را دارد که بازهم این خود یکی از نشانه ها و معجزه های خداوند است. حال کو یک دل روشن و صیقل خورده ، که بتواند انعکاس خداوند را در خود مشاهده کند.

 

شرح فیلم

   این فیلم مجموعه ای است از چند اپیزودِ در ظاهر مجزا ولی در باطن مرتبط بهم ، که در کل نمایشیست از عکس الاعمل های افراد متفاوت در موقعیت های متفاوت که این افراد با اختیارات خاص خود می توانند بین راه خیر و شر یکی را انتخاب کنند. این فیلم ، در کل نمایشیست از سیر تحول و رستگاری گانگستری سیاه پوست ، که بعد از دیدن یک معجزه از شغل کثیفش دست بر می دارد و به رستگاری می رسد (از نوع هالیوودی)

 

   به این خاطر اینقدر موجز و مختصر به شرح این فیلم پرداختم چون این فیلم نه یک فیلم معمولی است که بتوان به روش عادی آن را بیان کرد و نه دارای روایت خطی و سرراستی است که بشود آن را برای دیگران تعریف کرد.

 

شرح سکانس

   جولز و وینسنت ، دو قاتل حرفه ای از طرف مارسلوس والاس دستور می گیرند که به هتلی که محل تجمع چند جوان است بروند و کیفی(کیف مهم اما با محتویات نا معلوم) که متعلق به مارسلوس والاس است را از آنها پس گرفته و آنها را به سزای اعمالشان برسانند. جولز و وینسنت به هتل مورد نظر رفته و به راحتی کیف را پیدا می کنند و دو تن از آنهارا می کشند ، اما قافل از اینکه یکی از آن جوان ها در داخل حمام مخفی شده. آن جوان ناگهان از حمام بیرون پریده و به  طرف جولز و وینسنت شلیک می کند. او تمام گلوله های خشابش را به طرف جولز و وینست خالی می کند ولی با تعجب می بیند که جولز و وینست سالم هستند و هیچ آسیبی ندیده اند. جولز و وینست باتفاق به طرف جوان شلیک می کنند. بعد از این حادثه و به تدریج این جریان باعث یک تحول فکری در جولز می شود.

 

تحلیل سکانس

   این سکانس پر از نکته های جالب و ظریف و زیباست ، ولی روی صحبت من بیشتر با آن صحنه ایست که وینسنت آن کیف کذایی را از درون کابینت آشپزخانه پیدا می کند و بعد آن کیف را به روی اوپن آشبزخانه گذاشته و درب آن را بخاطر اطلاع از صحت محتویاتش باز می کند. در این هنگام نور نسبتا شدیدی(زرد رنگ) از درون کیف به صورت وینسنت تابیده می شود. وینسنت آن نور را نمی بیند و ظاهرا مشاهده این نور فقط برای تماشاگران این فیلم امکان پذیر است.

 

   چند روز پیش دست نوشته ها و جزوه های سالهای گذشته ام را زیرو رو می کردم که اتفاقی چشمم به این ترجمه از آیات قران افتاد:

بنام خداوند بخشنده و مهربان

و بر روی دلهای ایشان غلافها و پوششهایی قرار دادیم تا نفهمند و ادراک ننمایند و بر گردنهایشان سنگینی قرار دادیم و زمانی که تو(محمد) پروردگارت را در قران به وحدانیت یادکنی ، پشت نموده و با وحشت و انزجار دور می شوند.

راست گفت خدای بزرگ و بلند مرتبه

آیه 4 از سوره اسراء

 

   تمرکز من بیشتر بر روی کیف کذایی است که متاسفانه نمی توان روی آن نامی نهاد. از محتویات داخل این کیف هیچ گاه پرده برداری نمی شود و شخصیت های  داستان هم هیچ گاه لب به سخن نمی گشایند تا که بفهمیم چه چیز مهمی در داخل این کیف است که این دو (جولز و وینسنت) برای بدست آوردنش و حفظ آن اینگونه خود را به خطر می اندازند. فقط می دانیم که این کیف ممکن است مهم باشد چون جولز و وینسنت با تعصب خاصی این ماموریت را انجام می دهند. معلوم هم نیست ، شاید این کیف حاوی چیز مهمی نباشد ، یا حتی بدبینانه تر هم می توان به این موضوع نگاه کرد و آن این است که اصلا چیزی درون کیف نیست و جولز و وینست حامل یک کیف خالی هستند. منظورم این است که احتمال دارد محتویات احتمالی کیف برای مارسلوس اهمیتی نداشته باشد و آن خود کیف است که برایش ارزش معنوی خاصی دارد درست مثل ساعتی که برای بوچ بوکسور اهمیتی فراتر از یک ساعت دارد آنگونه که خود را برای پیداکردنش در معرض خطر مرگ قرار داد. بنابر این نمیتوان به این کیف ، کیف پر از پول گفت یا بشود گفت کیف پر از طلا فقط به این خاطر که نور زرد رنگی به صورت وینسنت تابیده. یا حتی نمی توان گفت کیف پر از رخت چرک(طبق قول جولز). آری فقط میتوان گفت کیف.

 

   اکنون دقیقا تمرکز من بر روی همین کیف است ، با آن نوری که از درونش به صورت وینسنت تابید و من میخواهم به کالبد شکافی اش بروم. مشخص ترین خصلت سینمای پست مدرن ، یکی نبودن حقیقت یا شک در حقیقت است. یعنی ممکن است کارگردان از چند زاویه مختلف به یک موضوع نگاه کند و تمام این جهات مختلف را به تماشاگر اثرش منتقل کند که در نهایت تاثیری جز سردرگمی و بی ارزشی ماهیت اشیا ، افراد و اعمال برای تماشاگر به بار نخواهد آمد. این اتفاق دقیقا بر سر کیف مورد نظر ما نیز آمد. اولین بار بود که در اتاق هتل که محل اختفای آن جوان های بخت برگشته بود فهمیدیم که آنها(جوان ها) کیفی را از مارسلوس به سرقت برده اند چون جولز به آن جوان ها ، شرکای تجاری مارسلوس والاس خطاب کرد که باطبع از کلمه شرکای تجاری و یک کیف سیاه رنگ چیزی جز یک کیف پر از بسته های صد دلاری نمیتوان برداشت کرد. در دفعه بعد دیدیم که وینسنت درب کیف را باز می کند تا از صحت محتویاتش آگاه شود که در آن هنگام نوری زرد رنگ به صورتش میتابد که از این جلوه بصری چیزی جز کیفی پر از شمش های طلا به ذهن تماشاگر نمی رسد و در پایان جولز به پامکین در جواب سوالش که پرسید چی تو کیفته؟ جواب داد که این کیف پر است از رخت چرک های رئیس ، در آن هنگام حتی بر من بیننده هم این شک جاری شد که نکند واقعا این کیف پر از رخت چرک است که دوباره این فکر و ذهنیت ما با مات و مبهوت شدن پامکین و لبخند رضایت مندانه اش به داخل کیف بهم می ریزد. واقعا چه چیزی داخل این کیف بود که برای هر قشری از افراد قابل توجه بود.

 

   برداشت من از محتویات کیف تقریبا چیزیست بین شمش طلا و دسته های اسکناس که برای افراد خرده پا (هم پامکین و دوستش و هم آن جوان های بخت برگشته) که به دنبال پول های سرگردانند خوشایند است. اما این ظاهر قضیه است ولی در دل این پول و زرق و برق طلا ها و اسکناس ها چیزی جز کثافت نبض نمی زند. این تشبیه جولز که به محتویات کیف ، لقب رخت چرک های رئیس را داد صحیح تر است. هر شئ ، ماده ، جسم ، انسان ، افعال ، رفتار ، کردار و حتی صحبت های ما در این جهان مادی ، یک صورت مادی دارد که قابل دیدن و لمس کردن و احساس است که به آن صور ظاهری گویند ولی تمام این امثال در دل خود دارای صور باطنی مخصوص به خود هستند که برای چشم های رمد دار و خواب آلوده ما قابل رویت نیست.

 

   شیخ محمود شبستری گوید: رمد دارد دو چشم احل ظاهر *** که از ظاهر نبیند جز مظاهر. درست است ، باطن این کیف سیاه رنگ پر از اشیای قیمتی چیزی جز همان کثافتی نیست که جولز آن را به رخت چرک های رئیس تشبیه کرد. این تشبیه او درست بعد از زمان رستگاری او اتفاق افتاد. نشان به آن نشان که به پامکین گفت: شانس آوردی که تو یه دوران تحول فکری به پست من خوردی وگرنه الان باید مرده باشی.

 

 

   اما تکلیف آن نور زرد رنگ چه می شود که به صورت وینسنت تابید؟

این نور دست خداوند بود. آیات خداوند بود. نشانه های خداوند بود. حضور خداوند بود که با آن شدت به وینسنت ابراز محبت کرد. آن نور به صورت وینسنت تابیده شد تا شاید او هم مانند جولز بتواند از دل همین کیف کثیف به رستگاری برسد. دیگر چگونه خداوند خود را تا به این حد پایین بیاورد تا که شاید ما بتوانیم احساس کنیم و به آن لبیک گوییم. آن نور انقدر زیاد بود که من و تو تماشاگر آن را دیدیم و تعجب کردیم ولی وینسنت لعنتی انگار که مست یا نشئه بود که اصلا به آن توجهی نکرد و آن نور را ندید. شخصت درونی وینسنت آدمی متریالیست بود که فقط به ظاهر حوادث نظر داشت و در بقیه موارد خود را به راه دیگر میزد. نشان به آن نشان که جولز و وینسنت بر سر میز صبحانه در آن کافه خلوت نشسته اند و جولز با شور و حرارت برایش تعریف می کند و وینسنت از این حقیقتی که جولز می خواهد بازنشسته شود و از آنان کناره گیری کند می ترسد و به او جواب های سربالا می دهد در این لحظه است که جولز به او میگوید تو اگه خودت رو میخوای به خریت بزنی برو قاطی گوسفند ها.

 

   حقیقت همه جا هست در خیابان و کوچه درست در بین مردم درست همان جاکه فکرش را نمی کنیم. فقط باید احساسات و وجدان پاک الهی خود را از درون صندوق های تو در توی نقس خود خارج کرده و بگذاریم اندکی هوا بخورد. امید است که همگی رستگار شویم

 

بنام خداوند بخشنده و مهربان

و بر روی دلهای ایشان غلافها و پوششهایی قرار دادیم تا نفهمند و ادراک ننمایند و بر گردنهایشان سنگینی قرار دادیم و زمانی که تو(محمد) پروردگارت را در قران به وحدانیت یادکنی ، پشت نموده و با وحشت و انزجار دور می شوند.

راست گفت خدای بزرگ و بلند مرتبه

آیه 4 از سوره اسراء

 

و  این جمله را نیز از مکس پاین به یاد گار داشته باشید که: توجیه ، آفت درک حقیقت است.

 

 


 

کامنت منتخب:

سیاوش :
سلام مکس پین خوبی
میدونی چیه اینو که میگم ناراحت نشی ولی فکر میکنم یک ذره تند رفتی و فکر نمیکنم قیاس ایه های قران با فیلم منطقی باشه
البته نظر همه محترمه
من خودم از فیلمهای تارانتینو خوشم میاد و مخصوصا از انتخاب اما تورمن تو فیلمهاش چون خوب اونو درک میکنه
ولی چند سال پیش وقتی کارگردان سزیال خاک سرخ که ایرانی بود رو به یک برنامه دعوت کردند
کلی فیلمش رو تحلیل کردند و از زوایای مختلف نقد کردند و دلایل مختلف برای صحنه های فیلم اوردن
میدونی کارگردان خاک سرخ که فکر کیمیایی بود چی گفت
کیمیایی با تجب گفت نمیدونستم فیلمم اینقدر توش موضوع باشه و من اصلا به اون فکر نکرده بودم
موفق باشی

 

پاسخ :
سلام سیاوش خوبم مرسی
:)
نه ناراحت نشدم
آره تند رفتم ... قیاس نبود بلکه عین حقیقت بود.

تمام اجزای جهان هستی با همدیگه مربوطه ... آیه قران همون فلسفه متعالیه و فلسفه تعالی همون عرفانه و عرفان ریشه عربی عرف است
عرف یعنی شناخت و شناخت یعنی قران
قران برای آگاهی مردم اومده.

تعالیم قران تو همه شریان های اجتماعی و زندگی ما قابل پیاده شدنه.
حرف حق حقه از دهن هرکی که میخواد در بیاد ... میخواد تارانتینو باشه یا یه فیلم ساز ایرانی.

من هم بی گدار به آب نزدم که تو تخیلم به این نتیجه رسیده باشم
این چیزایی که نوشتم عین حقیقته و همش از تعالیمیه که در گذشته از دروس حوضوی بردم.

فقط نکته مهم اینه که نوشته های من قیاس نبود بلکه بازگو کردن حقیقت بود از دریچه سینما.

در ضمن همه میدونند که پالپ فیکشن یه فیلم معمولی نیست بلکه بهترین فیلم دهه نوده.
بیش از یک دهه از ساخته شدنش میگذره.
یک فیلم کاملا عرفانیه
تارانتینو برای نوشتن فیلمنامه فیلمش همه چیز رو ول کرد و یک سال بیشتر روی فیلمنامه اش کار کرد.
اینقدر پتانسیل در درون این فیلم هست که خیلی کارگردان ها بهش ادای دین کرده اند. حتی کمال تبریزی هم در فیلم مارمولک به این فیلم ادای احترام کرد.
فقط عیبش اینه که از ذهن کسی این فیلم تراوش پیدا کرده که همه دنیا اونو به یک دیوانه بیشتر میشناسند تا یک فیلمساز و اون تارانتینو ست.

امیدوارم قانع شده باشی.

ممنون سرزدی

 

یکشنبه 27 خرداد ماه سال 1386 ساعت 8:53 PM

 

 

 

ارادتمند:

MAX PAYNE

تحلیل فیلم - خانه سیاه است ... جهان‌بینی فروغ / سیستم فِی لی یر

 

 

پیش گفتار:

چگونه میتوان افسار گسیخته بسوی آینده رفت همچنان که در خانه کسی است

   آری این تنهای خسته که در مرداب تکنیک دست و پا می‌زند و این اذهان پاک شده از محبت و سررزیز شده از اطلاعات بی مصرف ، دیگر جنبشی از خود برای رسیدن تعالی نشان نمی‌ دهند. جای بسی خجالت و شرمساریست ، تکنولوژی ساخت بشر که اکنون مانند طناب داری گلوی انسانیت را می فشارد ، به مدد این تن خسته می شتابد.

 

   فیلم "خانه سیاه است" اثر شاعر معروف فروغ فرخزاد به دستم رسید ولی به علت مشغله شغلی نتوانسته بودم آن را ببینم ، به همین خاطر فیلم را به روی سل فون خود کپی و در محل کار به تماشایش نشستم.

 

لذت تماشای جهان بینی فروغ از دریچه یک صفحه نمایش کریستال مایع

   وقتی به این می اندیشم که تصاویری از گذشته بر روی نوارهای سلولوئید ثبت شده و من اکنون پس از سالهای بسیار که از آن زمان گذشته توانسته ام همان تصاویر را بصورت دیجیتالی بر روی یک صفحه ال سی دی چند اینچی کوچک مشاهده کنم ، دچار نوعی احساس می شوم که انگار می گوید: ای انسان حل شده در تکنولوژی ، وقتی تو فرصتی برای اندیشیدن در خود و لایه های سنگین نفس خود پیدا نمی کنی ، چگونه می توانی پیام مولف این فیلم را که فقط لایه ای از لایه های اجتماع دوروبرت را به تصویر کشیده ادراک کنی؟

 

سالها دل طلب جام جم از ما می کرد ، آنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد

   بدون تعارف بگویم که از دیدن این فیلم به هیجان آمدم. هیجانی نه بخاطر اینکه فیلمی از شاعر معروف فروغ دیده ام یاکه با فیلمی خارق‌الاده روبرو شدم ، بلکه به این خاطر که جهان بینی و نوع نگرش فیلمساز را دست کن گرفته بودم. بر همه پوشیده نیست که یکی از مقوله های سینمایی که بیشتر مورد توجه نگارنده است ، مقوله یا گونه پست مدرن است که باعث می شود ناخودآگاه هر فیلمی را از این زاویه هم مورد بررسی قرار دهم. البته قصد ندارم این فیلم(خانه سیاه است) یا نگرش کارگردان را پست مدرن قلمداد کنم(این کار نه در حد من است نه اطمینان دارم) ولی نکاتی در این فیلم نظرم را جلب کرد که عمق تفکر و جلو تر بودن از زمانه فکر کارگردان را برایم آشکار کرد. البته نمی توان نوع و نگرش مدرن و سایه سنگین تفکر ابراهیم گلستان را برروی این فیلم نادیده گرفت. به این علت نام ابراهیم گلستان ذکر شد چون فروغ مدتی زیر نظر ابراهیم گلستان فن تدوین و سینما را آموخته و بارها از طریق شرکت فیلمسازی ابراهیم گلستان(گلستان فیلم) به کشورهای اروپایی سفر کرده. به نوعی میتوان گفت تکنیک و سبک سینمایی فروغ تحت تاثیر ابراهیم گلستان بوده و رشد یافته.

 

 

شرح فیلم:

   فیلم "خانه سیاه است" فیلمی ازگونه مستند و به کارگردانی شاعر معروف فروغ فرخزاد است. این فیلم برشیست از زندگی افراد مبتلا به بیماری جذام که در یکی از جذام خانه ها(جذام خانه بابا باغی تبریز) زندگی می کنند و تقریبا هیچ کس از افراد عادی جامعه از آنها خبر ندارد. همنشینی فروغ با جذامیان در طی زمان فیلم برداری(12 روز) باعث شد که او به نکاتی ظریف از زندگی جذامیان پی ببرد ، باطبع فروغ کوشش کرد که این نما ها و نکات ثبت شوند و با آن نگاه خاص و تدوین و چیدمانی که مد نظرش بود به این متریال ها جان داد. به نظر من کوشش کارگردان در این بوده که نشان دهد افرادی در این دنیا هستند که بخاطر نوع معلولیت خود مجبور هستند بصورت گروهی تشکیل اجتماعی را دهند که هم برای خود و هم برای بقیه افراد اجتماع مضر نباشند تا در آرامشی نسبی بتوانند به زندگی ملال آور خود ادامه دهند. آنها در اجتماع خود ساخته (یا که محکوم شده خود) متولد ، زندگی ، رشد و از دواج می کنند و در نهایت می میرند. در این مستند به وضوح میبینیم که جذامیان دقیقا تمامی نیازها و رفتارهای اجتماعی که دیگر افراد عادی انجام میدهند را دارا می باشند. انها زندگی می کنند ، درس می خوانند ، ازدواج می کنند ، می میرند درست مانند بقیه افراد دنیا با این تفاوت که از صورت ها و اعضای بدن زیبایی برخوردار نیستند.

 

   این فیلم آنقدر ها هم سیاه بنظر نمی رسد. همگی افراد جذام خانه از نظم و قانونی طبعیت می کنند تا که کمتر زجر بکشند. بیاد فیلم فرانچسکو (لیلیانا کاوانی1980) می افتم که فرانچسکو ، پسر تاجر ثروتمند شهر وقتی با آیات انجیل و کتاب مقدس آشنا شد وقتی آیات برابری و برادری به گوشش رسید ، به میان جذامیان در حومه شهر رفت و تمام اموالش را با آنان قسمت کرد. پدرش شخصی را به دنبال او فرستاد و به او گفت تو در این همه زشتی و سیاهی چه دیدی که من و ثروتم را به آنها ترجیح دادی؟ و فرانچسکو در جواب گفت: من در میان آنها زندگی کردم و چیزی دیدم که قابل وصف نیست. من  نوعی نظم در میان آنها دیدم که جای دیگری سراغ ندارم. و بیاد دیالوگ مشهور فیلم پالپ فیکشن (کوئنتین تارانتینو 1994) که از دهان یک گانگستر خارج می شد ; من حضور خداوند را احساس کردم.

 

 

آری اینگونه است که من نیز می گویم این فیلم آنقدر ها هم سیاه نیست.

 

 

نتیجه گیری:

شکوه ای بی اثر ، بسوی خدا

   این فیلم را میتوان از دو حیث مورد بررسی قرار داد. اول از دید زیبا و روشن کارگردان و دوم از دید غم بار و صدمه دیده کارگردان.

 

   حیث اول: پوشیده نیست که فروغ انسانی روشن فکر بوده و از زمانه خود جلو تر ، این ادعای من را میتوان با دنبال کردن سیر اشعار و خواندن نامه های او به همسرش(پرویز شاپور) و دنبال کردن سیر و حرکت صعودی دانش و هوش و نام اساتیدی که اورا به جهت شاگردی قبول کرده اند ثابت کرد. این نگاه روشن فکرانه باعث پروراندن ایده فیلم و در نهایت ساخت خود فیلم گردیده.

 

   حیث دوم: و دیگر اینکه میتوان ثابت کرد که فروغ دارای روحی بسیار حساس بوده که مشکلات زندگی و شرایط سخت اجتماع دوروبرش و درک نشدن احساسات او از جانب اطرافیان(چه پدر چه همسر) باعث شده که فروغ در هم بشکند و به تنهایی درون خود پناه ببرد و دیگر نتواند آن احساسات کودک منشانه و معصوم خود را لمس کند. اینگونه شد که آن روح لطیف و حساس تبدیل شد به به یک روح رنجدیده و شاکی و یاغی(صحت این ادعا خودکشی های نافرجام اوست).

 

   او به درون جذام خانه می‌رود و تصویر هایی تهیه می کند تا این تصاویر را بر روی پرده بزرگ دل خویش به نمایش در آورد ، شاید که خدا ببیند و خجالت بکشد. آری این نگاه رنج دیده باعث شده تا از این اثر هنری ، یک مستند با پوسته ای سیاه خلق شود که این سیاه نگری او در میان هم نسلانش بی بدیل است.

 

 

سکانس برتر:

   چند سکانس توی این فیلم بود که نظرم رو جلب کرد ولی بخاطر خلاصه گویی به 2 مورد اکتفا می کنم.

 

سکانس اول: ]داخلی/کلاس درس/سکانس آغازین فیلم[

   بچه های خردسال در کلاس درس نشسته اند و مشغول خواندن متنی از روی کتابشان هستند. می‌شنویم که هر یک به ترتیب از روی کتاب درسی‌شان وصف خداوند را می‌خوانند و از خدا بخاطر نعمت هایی که به آنها داده تشکر می کنند. کم کم نما ها بسته تر می شود و مشاهده می کنیم این کودکان همه‌گی افرادی هستند با چهره و صورت های زشت که از بیماری جذام رنج می برند ، این کودکان مشغول به گفتن حمد و سپاس خداوند هستند.

 

   به عنوان مثال پسری که یکی از چشم هایش بر اثر بیماری جذام  نابینا  و صورتش زشت شده می گوید: تورا شکر می گوییم که به من چشم دادی تا زیبایی های این جهان را ببینینم.

 

   و مثالی دیگر: پسری که دستانی ناقص و کوتاه دارد می گوید: تورا شکر می گوییم که به من دست دادی تا کار و تلاش کن.

 

   و الی آخر / و صدای فروغ که می گوید: در حاویه کیست که تو را حمد گوید؟ ... در حاویه کیست؟

 

تحلیل سکانس اول:

   آری این ناتوانی مخلوقات و شکر و شاکریشان از خدایی که هرگز ندیده اند ، شک و تردیدیست بر حقیقت این جهان و شکیست بر نظم و ترتیب و وجود خالقی عادل و قادر. آری این شک در حقیقت است که نشانه ایست از نشانه های سینمای پست مدرنیسم.

 

سکانس دوم: ]داخلی/کلاس درس و همان کودکان در کلاس نشسته اند/سکانس پایانی فیلم[

   معلم: چرا باید برای داشتن پدر و مادر خدا را شکر کرد؟ / تو بگو

   پسر: من نمی دانم / من هیچ کدام ندارم

   معلم:تو اسم چند تا چیز قشنگ را بگو

   پسر: ما / خورشید / گل / بازی

   معلم: تو حالا اسم چند تا چیز زشت را بگو:

   دست / پا / سر ... ]و همه بچه ها در این لحظه به حالت مسخره می خندند[

   معلم: یه جمله بنویس که کلمه خونه تو اون باشه

   پسر: ]دوربین روی صورت پسر ثابت میشود و چهره پسر مات و مبهوت به روبرو نگاه می کند و یک لحظه نمایی از درب جذام خانه می بینیم که به مثان فلاش بکی از ذهن پسر می گذرد ... پسر روی تخته سیاه می نویسد: خانه سیاه است[

 

تحلیل سکانس دوم:

   فیلم با تصویری از یک تخته سیاه آغاز و با یک تصویر دیگر از تخته سیاه به پایان می رسد و بر روی هر دو تخته سیاه نوشته: خانه سیاه است. جمله اول مربوط به نام فیلم است و جمله دوم پاسخ پسر است به سوال معلم. جمله "خانه سیاه است" دوم اشاره ایست به نوعی متد فاصله گذاری که در سینمای پست مدرن مرسوم است و هدفش این است که بگوید: ای بیننده ، تو شاهد دیدن یک فیلم هستی و نه چیز دیگری.

 

   پس از این همه سال اکنون می بینیم که فروغ به چه زیبایی از این تکنیک در فیلمش استفاده کرده. مهم خود عمل فیلم ساز نیست که مورد بررسی قرار گرفته بلکه زمان انجام عمل و جرات او در تدوین و بیان ایده هایش در آن روزگاران است. دیگر اینکه تمسخر کودکان و ناتوانی معلمشان در پاسخ گویی به شرایط و اوضاع آنها ، نوعی تمسخر و به چالش کشیدن عدل خداوندگار است در محضر دادگاه احساس بشری که این هم دوباره نوعی شک در حقیقت است.

 

 

 

پیش خودمان بماند:

   این ناتوانی خالق در برابر  مخلوق ، آغاز جهش یک جرقه است در ذهن برادران واچفسکی و پس از چندین دهه ، حک شدن جمله آنها در پایان بندی فیلم ماتریکس

SYSTEM FAILURE

 

   آری در سکانس پایانی ماتریکس ، صعود پرشتاب نئو از زمین به آسمان نماد نمایش آزاد خواهی و خود محوری انسان در بدست داشتن آینده و عاقبت حوادث است که دقیقا قرینه ایست از همان ناتوانی کودک درون فیلم فروغ که وقتی به پرندگان آسمان نگاه می کند خود را محصور در زمین و شرایط وخیم بیماری این جهان مادی در می‌یابد و با قاپیدن چوب زیربقل دوست معلولش و نشستن بر روی آن و دویدن به اطراف محوطه قصد دارد که مثل آن پرندگان آزاد باشد. در این لحظه از فیلم صدای فروغ شنیده میشود که می گوید: آه ای خداوند ، جان فاخته خود را به جانور وحشی مسپار.

 

   این فیلم سوالیست از سوال های فروغ از خالقش. سوال فروغ از خداوند این است: ای خدای قادر و ... و ... با همه امیدهایی که به من داده ای ، با همه نعماتی که به من داده ای پس چرا من از این زندگی مادی لذتی نمی برم و نخواهم برد و تا بحال هرچه بوده جز رنج و حسرتی بیش نبوده؟.

 

   خدای من ، خودمانیم ، مگر نه اینکه سیستم فِی لی یِر؟ ]چشمک[

 

   فروغ می گوید: وقتی در آسمان دروغ وزیدن می گیرد / دیگر چگونه می‌شود به سوره های رسولانه ، سرشکسته پناه آورد.

 

 

 

 

تلنگر نوشت:

   مریم عزیز یه کامنت برام گذاشت که خیلی خوشم اومد. حس کردم باید این کامنت رو تو صفحه اصلی بگذارم.

 

   سلام. ممنون از حضورتون.
تمام مطالب این پست را خواندم. خیلی برایم جالب بود.
از فیلم ساختن فروغ تا شرح فیلم .سکانس هاو نتیجه گیری.
نمی دانم شاید نظر فروغ درست باشد ولی نظر من این است که شاید ما این ها را رنج ومصیبت می بینیم شاید این ها نعمتی است که عقل ناقص بشر از فهمیدن آن عاجز است.مگر حضرت زینب در واقعه کربلا نگفتند که چیزی جز زیبایی نمی بینم.


پاسخ:
   سلام. خواهش میکنم. لطف دارید.
خیلی از نظری که دادید خوشم اومد و خوشحال شدم.
بدردم خورد. مرسی که اومدی.

 

 

خرسند شدیم از اینکه امروز / رنگی دگرست نه رنگ دیروز

تا شب نشده رنگ دگر شد / گفتند از این نکته هزار نکته بیاموز

فریاد زدیم که چرخ گردون! / لیلا تو نداده ای به مجنون!

فریاد برامد آنکه خاموش! / کم داد اگر ، نگیرد افزون

خاموش شدیم و در خموشی / رفتیم سراغ می فروشی

فریاد زدیم دوای ما کو؟ / گویند دواست باده نوشی!

هوشیار نشد مگر که مدهوش / این بار گران بگیرم از دوش

آرام کنار گوش ما گفت / این بار گران تو مفت مفروش

از خود به کجا شوی گریزان؟ / بیداری دل چنین مخوابان ،سخت آمده است ، نبخش آسان

هوشیار شدیم از اینکه هستیم / رفتیم و در میکده بستیم

با خود به سخن چنین نشستیم / ما باده نخورده ایم و مستیم؟؟

مسجد سر راه از آن گذشتیم / بر روی درش چنین نوشتیم

در میکده هم خدای بینی!! / با مرد خدا اگر نشینی

  

مریم
http://maryamu.blogfa.com
IP: 80.191.119.3

چهارشنبه 9 خرداد 1386

 

 

 

 

 

 

 

ارادتمند:

MAX PAYNE