MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

نقد فیلم: گلهای پژمرده / گلهای شکسته | جیم جارموش (۲۰۰۵)

 

دان جانستون (بیل موری) معامله گر بازنشسته کامپیوتر است که زندگی آرام خود را کنار یک همسایه فضول و وراج ، اما  خوش قلب به نام وینستون (جفرى رایت) میگذراند. درست در همان روزى که آخرین عشق دان، شری (جولی دلپی)  ترکش مى کند، نامه اى بدون امضا به دست او مى رسد، که با جوهرى قرمز رنگ بر روى کاغذى صورتى تایپ شده است. نویسنده این نامه که ظاهرا یکى از محبوبه هاى قدیمى او است، به او اطلاع مى دهد که بیست سال است پدر شده و فرزند نوزده ساله پسرى دارد که احتمالاً در پى یافتن او است. دان نسبت به این نامه بى اعتنایى نشان مى دهد و تمایلى به پیگیرى آن ندارد، اما وینستون – همسایه دان - که رگ پلیس مخفى بازى آماتورى اش گل کرده، دان را راهى مى کند تا به دنبال چهار زنى بگردد که بیست سال پیش با آنها معاشرت مى کرده است. وینستون برخلاف دان که تنبل و خوش گذران است، مردى است خوانواده دار و سخت کوش که براى گذران زندگى مجبور است همزمان در سه جاى مختلف کار کند. از آنجا که نامه روى کاغذ صورتى رنگ نوشته شده، وینستون دان را مجاب مى کند که براى آن زنان گل هاى صورتى رنگ بخرد و در خانه هایشان به دنبال رنگ صورتى بگردد. دان که از یک سو کنجکاو شده تا بار دیگر آن زنها را ببیند و از سوى دیگر معذب است که چطور باید از آنها بپرسد. به راه مى افتد تا بار دیگر با چهار زن ملاقات کند. لورا (شارون استون) بیوه یک راننده رالی، با دختری که مقابل دان در خانه بر/هنه میگردد. دورا (فرانسیس کانروى) یک مشاور املاک که هنوز رابطه گذشته اش را فراموش نکرده است. کارمن(جسیکا لانگ) کسی که قبلا وکالت خوانده اما در حال حاضر شغل ارتباط با حیوانات خانگی را اتنخاب کرده است. پنی (تیلدا سوینتون) که در یک روستا کنار چند موتور سوار خطرناک زندگی میکند. در انتها آنچه دان جانستون کشف مى­کند تعدادى وسائل صورتى رنگ در خانه هریک از آنان است که البته معماهاى بیشترى را بر سر راهش قرار مى دهد. در بازگشت دان از سفر نا­خواسته اش به نامه صورتی رنگ دیگری – اینبار با امضا شری، آخرین عشقش -  برخورد می­کند و فورا در کافه­ای پیش وینستون می­رود. وینستون به دان می­گوید که این نامه با نامه قبلی حداقل از نظر ابعاد فیزیکی متفاوت است و نامه را برای تحقیق بیشتر به خانه خود می­برد. در خروج دان از کافه با پسر جوانی که قبلا اتفاقا در فرودگاه دیده بود برخورد می­کند و با او همکلام می­شود. دان متوجه می­شود که پسر بر اثر سفری که انجام داده گرسنه است پس برایش غذا می­خرد و هردو به گپی دوستانه می­نشینند. دان علت اینکه روبان پارچه­ای صورتی رنگی به کوله­پشتی پسر گره خورده را از او می­پرسد و پسر جواب می­دهد که مادرش برای شانس او در این سفر این تکه پارچه را به او داده. دان هرچه بیشتر مجاب می­شود که این پسر همان فرزند ناخواسته­اش است. اما وقتی که بی مقدمه به پسر می­گوید که ممکن است من پدر تو باشم، پسر از ترس اینکه دان آدم ناجوری است پا به فرار می­گذارد و دان را در برهوت آگاهی تنها می­گذارد.

ادامه مطلب ...