MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

سکانس برتر – روش کارلیتو

یک حسرت خودخواهانه تمام عیار، از نوع مردانه

 

مشخصات فیلم:

کارگردان: برایان دی پلما ۱۹۹۳

و با بازی آل پاچینو

شان پن

پنلوپه آن میلر

 

مشخصات کامل:

http://www.fexon.com/movieinfo.php?mid=215

 

 

خلاصه فیلم:

کارلیتو مجرم سابقه داریست که بعد از پایان زندان و گذراندن دوران محکومیت خود میخواهد زندگی آرامی داشته باشد. او درپی دوست و عشق قدیمی خود یعنی گیل است. کارلیتو قصد دارد با گیل یک زندگی آرام و بدون دردسر را شروع کند. او هیچ علاقه ای به گذشته خود ندارد ولی زندگی گذشته او آنقدر تاثیری بر وضعیت کنونی او گذاشته است که به سختی میتواند به حدف والای کنونی خود برسد. برای همین او سعی میکند در حد خیلی محدود از تجربیات گذشته و فنون قدیمی خود در امر گانگستری برای رسیدن به حدف خود استفاده کند و با پس انداز پولی که احتیاج دارد به خواسته خود برسد و همراه با گیل به مکانی آرام سفر و زندگی جدیدی را شروع کند. ولی این بازگشت اجباری او به گذشته کثیفش، باعث آرامش او که نمیشود هیچ بلکه باعث میشود در این حوادث جان خود را هم از دست بدهد و به مقصود نرسد.

 

خلاصه سکانس:

در سکانسی که قصد معرفی آن را دارم به جایی از فیلم میرسیم که کارلیتو در خیابان بصورت مخفیانه دنبال گیل  است و اورا تعقیب می کند. در این میان گیل به ساختمانی وارد میشود که معمولا در این ساعات برای آموزش رقص به آنجا میرود.

 باطبع کارلیتو نمی تواند وارد آن ساختمان شود و برای همین به ساختمان روبرویی می رود و از روی پشت بام به پنجره های اطاق های روبرویی که گیل در آن است خیره میشود. زمان داستان ما در شب می گذرد و باران شدیدی در حال بارش است.

کارلیتو برای رهایی از باران و مشاهده بهتر گیل از درب یک ظرف بزرگ زباله استفاده میکند و آنرا بصورت یک چتر بالای سر خود می گیرد، شاید بهتر بتواند معشوقه خود را ببیند.

 

تحلیل سکانس:

در سکانس ذکر شده چندین عنصر از انواع مختلف جلب نظر میکند:

 

- موقعیت زمانی (شب و موقعیت بارانی):

به طور مثال اگر حادثه این سکانس در روز اتفاق می افتاد مطمئنا لذت اثری که از دیدنش بر روی بیننده باقی می گذاشت را به این شدت دارا نبود. بخصوص که موقعیت بارانی فیلم فقط در جهت رمانتیک کردن فضا به کار نرفته است. در این سکانس باران  عنصری حساب شده است، چون چند لحظه بعد کارلیتو با گذاشتن درب ظرف زباله بروی سر خود باعث تلنگری عظیم ولی نامحصوص به بیننده میشود .

 

- موقعیت مکانی (دو ساختمان رو بروی هم):

موقعیت مکانی حادثه که دو ساختمان روبروی هم و خیابانی که در بین این دو است. خیابانی که هرگز دیده نمیشود. این دو ساختمان و خیابان بین آن به نحوی  نماد فاصله و سختی و مرارتی است که کارلیتو در رسیدن به گیل باید تحمل کند. یا بهتر بگوییم، نوعی حسرت عمیق که کارلیتو بدان دچار است.

خود اینجا، او آن جا، می بیند، دیده نمی شود، لمس نمی کند، لمس نمی شود، یک حسرت مردانه تمام عیار.

 

- تفاوت فاصله بصری و حقیقی دو ساختمان از دید تماشاگر:

اگر خوب به این سکانس دقت کنیم متوجه می شویم که فاصله این دو ساختمان بیش از آن چیزی است که در فیلم نشان داده می شود. به عبارت دقیق، کارگردان بصورت آگاهانه فاصله این دو ساختمان را کمتر از آن چیزی که هست روایت میکند. این حرکتی هوشمندانه بود که باعث بالا رفتن بار درام و عاطفی فیلم شد. و نکته دیگر اینکه، کارگردان با کمتر کردن این فاصله به گونه ای سعی کرده مقدار طلب و خواست و عشق کارلیتو را به گیل بهتر نشان دهد.

یک گانگستر خطرناک همه کاره ولی اکنون در یک موقعیت عاطفی. مردی در ظاهر خشن ولی باطنی به لطافت باران که فاصله ها را هم می تواند در نوردد.

 

- درب ظرف زباله:

درب ظرف زباله نمادی است از محیط اطراف کارلیتو و بخت و اقبال نهایی او. او که در گذشته برای رسیدن به هدف های خود دست به هر کاری می زده است، اکنون در این موقعیت به وسیله ای احتیاج دارد که بتواند از شر باران رهایی یابد. برای همین از اولین چیزی که به چشمش می آید برای رسیدن به مقصود خود استفاده میکند. نکته بسایر ظریفی که در این سکانس نهفته است این است که  باران نمادی از آزادی و راحتی و پاک شدن برای کارلیتو می باشد. نوعی غسل که همراه و همزمان است با مشاهده عینی معشوق. ولی او به باران بچشم یک مانع برای رسیدن و مشاهده گیل نگاه می کند. او بجای قرار دادن خود به زیر باران سعی در خلاصی از آن دارد.

این سکانس به روایتی قرینه کاملی از کل فیلم است که کارلیتو سعی می کند هرچه زود تر و از هر طریقی  به گیل برسد. نماد کاملی از کل فیلم است که کارلیتو برای نجات خود از مخمصه بعد از زندان، به هر کار و شغلی  متوسل می شود و مطمئنا انتخاب های او در آینده نه مشکلی را حل می کند بلکه صد چندان وضعیت او را وخیم تر می کند.

درست است درب کثیف یک ظرف زباله، راهی برای نجات از باران نیست.

 

 

 

ارادتمند:

MAX PAYNE

سینما - آشوب در شهر (ویژه جشنواره بیست‌و‌پنجم)

 

هوالمصور

باز هم یک جشنواره دیگه رسید ، جشنواره بیست‌و‌پنجم

همیشه برام سخت بوده راجع به سینمای داخل مطلب بنویسم یا صحبت کنم چون علت های زیادی داشه

شاید یکی از علت هاش این باشه که بنظر من نوشتن واسه سینمای داخل یه مقداری دل و جرات میخواد ... نمیدونم شاید … شاید … ولی یک چیزی رو مطمئن هستم و اون اینه که دانش سینمایی من در مورد سینمای داخل خیلی کمه … یا شاید هم نمیتونم مقیاس های داخلی رو با مقیاس های خارجی تطبیق کنم … البته این نکته هم فراموش نشه که نوشته های من در مورد سینمای خارجی هم ارزش و معنای خاصی نداره و اگه چیزی هم نوشتم فقط مطالبی از روی احساس بوده نه دانش.

 

بگذریم … دوچیز منو جلب کرد که راجع به جشنواره  بنویسم … ببخشید سه چیز.

اول اینکه یه دوستی (نهال خوب fazmetr.blogsky.com) تشویقم کرد که راجع به جشنواره یچیزی بنویسم.

دوم، مجله فیلم رو داشتم میخوندم و شرح کاملی از فیلم ها نوشته شده بود که وقتی خوندم چیزهای جالبی نظرم رو جلب کرد … نکات ظریفی که یکم شور وهیجان جشنواره ای رو بر خلاف سالهای گذشته در من روشن کرد … مطالبی مثل نوع کارگردانی بعضی از کار گردانها که به سراغ سوژه های غیر منتظره رفتند یا بازی متفاوت بازیگر ها و این قبیل … کلا حس میکنم با اینکه سالهای گذشته جشنواره رو دنبال نمیکردم ولی امسال باید سال پرباری واسه سینمای ایران باشه.

و سومین نکته که منو وادار کرد یچیزایی بنویسم این جمله بود: نقل هرگونه مطالب مجله به هرشکل خصوصا برای سایتهای اینترنتی ممنوع است … این جمله منو جوری ناراحت کرد که حس کردم دارم توی یک کشور عقب افتاده زندگی میکنم … دنیای ارتباطاتی امروزی که دیگه بهش نمیگند دنیا بلکه دیگه شده دهکده جهانی ، اونوقت ما هنوز داریم مثل بچه ها که تو کلاس املا مینویسند دستمون رو گرفتیم جلو دفترمون تا کسی از رو دستمون تقلب نکنه … آره کسی نبینه چون چون …

 

با اینکه مجله فیلم رو بالاترین مرجع سینمایی مکتوب کشور میدونم و براش ارزش خاصی قائل هستم و خودم هم مشترک این مجله هستم و برای هرشمارش لحظه شماری میکنم ... دلم سوخت … بیخی.

اسم چند تا فیلم که شاید یک چیزیش برام جالب بود رو با شرح مختصری که از روی خود مجله برداشتم نقل میکنم: (به جهنم بزار ممنوع باشه … خداوند دوتا تستیکل به آدمیزاد داده اولیش واسه بقای نسل دومیش برای یه همچین وقت هایی)

 

 

 

- آن که دریا می‌رود

کارگردان و تدوینگر: آرش معیریان

"تقابل یک انسان در گذشته و حال و طی یک مسیر در دوجهت مخالف و از کنار هم گذشتن، و مقصد هرکدام مقصود دیگری است"

 

داستان انتزاعی سفر عینی یک رزمنده دفاع مقدس؛ عجیب ترین ماجرایی است که از سازنده آثاری مثل کما، چپ دست و شارلاتان میتوان انتظار داشت. آرش معیریان به قصد خروج از گیشه تثبیت شده ایکه در این سالها برای خود ساخته بود بطرف سینمای دفاع مقدس رفته است.

 

 

 

- اخراجی ها

فیلمنامه و کارگردانی از مسعود ده نمکی

بازیگران: اکبر عبدی، محمد رضا شریفی نیا

"مجید عاشق نرگس، اما عباس برادر نرگس بخاطر شخصیت جاهل مابانه مجید با ازدواج خواهرش مخالف است. پدر نرگس که روحیه ایی عارفانه دارد، بانگاه عمیق تری با این قضیه برخورد میکند."

 

قبل از اینکه مسعود ده نمکی با ساخت اخراجی ها به تسخیر صفحات خبری روزنامه ها بپردازد، با ساخت فقر و فحشا پیاده رو ها را فتح کرده بود.

نفس حضور ده نمکی در سینمای ایران  آنقدر جذاب هست که از همین الان منتظر دیدن این فیلم باشیم.

 

 

 

- اتوبوس شب

فیلمنامه و کارگردانی: کیومرث پوراحمد

بازیگران: خسرو شکیبایی، محمد رضا فروتن

"دو رزمنده مامور میشوند 38 اثیر جنگی را به پشت جبهه منتقل کنند و این آغاز ماجراهای بعدی اسنت"

 

خبر حیرت‌انگیزی بود، کیومرث پوراحمد فیلمی جنگی میسارد که 78 دقیقه‌اش در شب و در یک اتوبوس میگذرد. خسرو شکیبایی نقش تجربه نکرده ای را به کارنامه اش اظافه کرده. پور احمد در این باره میگوید: شکیبایی با بازی خود، چیز دیگری از یک راننده را آفرید. ودیگر اینکه اختلاف فروتن و پوراحمد باعث شده که پور احمد بگوید:فروتن نشان داد رفاقت و برادری بین ما برای او ذره ای عمق نداشته.

 

 

 

- پاداش سکوت

کارگردان: مازیار میری

بازیگران: پرویز پرستویی، آتیلا پسیانی، فرهاد اصلانی

"خیلی ها بخاطر ما شهید شدند تا ما زندگی کنیم. بغیر از اسم تابلوی کوچه تان چند تا دیگه اسم بخاطر دارید؟. یحیی یکی از آن اسم هاست."

 

 

 

- پارک‌ وی

نویسنده و کارگردان: فریدون جیرانی

بازیگران: نیما شاهرخی ، رعنا آزادی‌ور

"پارک وی تهران برای کامیار فقط یک بزرگراه نیست، بلکه پلی است کهفکر می کند با حرکت خلاف جهت روی آن به قصه عشق میرسد."

 

وقتی سال گذشته در جشنواره فجر فریدون جیرانی و گروه سازنده ستاره‌ها در برابر خبرنگاران قرار گرفتند، هیچ کس فکرش را نمیکرد که سال بعد هم در جشنواره از جیرانی و گروه دیگری در باره فیلم دیگری خواهند پرسید.

 

 

 

- رییس

نویسنده و کارگردان و تهیه کننده: مسعود کیمیایی

بازیگران: فرامرز قریبیان، لعیا زنگنه، امین تارخ، پولاد کیمیایی، مهناز افشار و با حضور خسرو شکیبایی

"سیامک جوانی که تا زباله شدن رفته است، لیست 25 جوان در جیب اوست که باید به آنها مواد مخدر برساند. رضا، پدر سیامک که بعد از چند سال دوری از وطن به ایران می‌آید، درصورتی که هنوز او یک فراری است."

 

حکم برای کیمیایی یک تیر با چند نشان بود. فیلمی که برای کیمیایی این سالها مثل آب زمزم بود. مجموعه  شرایط مساعد فیلم قبلی کیمیایی موجب شد که کیمیایی با اعتماد بنفس بیشتری به ساخت این فیلم اقدام کند. فیلم اخیر متکی به روایت سرراست و کلاسیک نیست، بلکه باشیوه ای مدرن و غیر خطی داستان فیلم درهم تنیده شده. و دیگر اینکه اختلاف سعید راد با کیمیایی بر سر فیلمنامه و انتخاب چندی از بازیگران باعث شد که امین تارخ بجای او بازی کند. و نکته دیگر اینکه مرگ سعید امیدی که قرار بود در این فیلم بازی کند وبخاطر بازی در فیلم گوش خود را به عمل جراحی زیبایی سپرد و منجر به مرگ این جوان شد. و نکته آخر اینکه فرامرز قریبیان که به دلایل مسائلی سالها با کیمیایی مراوده نداشت با وساطت دوستان مشترک این دو به فیلم رییس پیوست.

 

 

- سنتوری

نویسنده و کارگردان: داریوش مهرجویی

بازیگران: بهرام رادان، گلشیفته فراهانی،  مسعود رایگان

"علی، نوازنده چیره دست سنتور و خواننده محبوب جوان ها، ناگهان در اوج شهرت و موفقیت، به بیراهه میرود."

 

وقتی داریوش مهرجویی برای ساختن این فیلم این همه بازیگر را تست میکند و سرانجام به بهرام رادان میرسد، وقتی از خواننده هایی مثل محسن چاوشی دعوت به همکاری میکند، وقتی سراغ موضوعی میرود که تاحالا بصورت مستقیم بروی آن کار نکرده بوده و برای باورپذیر تر کردن قصه اش به نمونه های واقعی نزدیک میشو به این نتیجه میرسیم که: 66 سالگی استادی مثل او، زمان دیری برای تجربه گرایی نیست.

 

 

 

ارادتمند:

MAX PAYNE

 

 

 

پ.ن:

لفت تستیکل اند کپی رایت:

باید قبول کرد که رعایت کپی رایت مثل یک وظیفه شرعی امریست واجب.

بنده شخصا از کپی رایت خوشم میاد چون حداقل بصورت معنوی از یک اثر هنری یا هرچیز شخصی دیگه محافظت میکنه.

ایران جزو معدود کشورهایی است که سعی در انتشار و فرهنگ سازی کپی رایت دارد و فعلا در اول راه است ... ولی مطلبی راکه ما فراموش کرده ایم این است که فرهنگ سازی کپی رایت را نمیتوان با آگهی بازرگانی یا تحدید یا توصیه های سالک معابانه یا با تزریق به مردم اعمال کرد.

 

فرهنگ سازی کپی رایت فقط با یک چیز بصورت مستمر و دائمی محقق میشود و آن خود محصول یا خود کپی رایت است ... در جهان امروز مثالهای زیادی را میتوان ذکر کرد مثل بسته نرم افزاری آفیس که اگر شخصی بخواهد فقط دو یا سه محصولش را بخرد مجبور است تقریبا بهایی معادل کل بسته آفیس پرداخت کند که این امری غیرمعقولی است چرا چون در هنگام خرید بسته کامل آفیس به شما امکانات و خدماتی ارائه میشود که با خرید تکی امکان پذیر نیست و مسئله محم تر قیمت تمام شده محصول است که به این روش مقرون بصرفه تر است ... یا هنگامی که یک نرم افزار را بصورت تریال یا آزمایشی مصرف میکنید شما میزان و شمه ای از یک نرم افزار را بصورت رایگان تهیه میکنید و بعد از استفاده مکرر و دلبستن به نرم افزار شما حتما محصول رجیستر شده را خریداری میکنید ... در مورد کپی رایت های مطبوعاتی و انتشاراتی معمولا رسم بر این است که اگر شخصی مایل به استفاده از یک مطلب منتشر شده ای (که تحت حمایت قانون کپی رایت) بود میتواند  گزیده ای کوتاه از این مطلب را بدون کم و کاست و البته با ذکر دقیق منبع منتشر کند(تاکید میکنم قسمت کوتاهی از مطلب با قید آدرس دقیق منبع) ... خوب این یک بعد از قضیه بود ولی در عین حال میتوان هیچ گونه اجازه ای در مورد انتشار یک مطلبی بغیر خود ناشر صادر کرد که این هم یک امریست قانونی.

 

انتقاد من به این برمیگردد که این نوع سیاست کپی رایتی که مجله فیلم برای خود اتخاذ کرده بیشتر برمیگردد به کتابها و انتشارات ادبی و یا مطالب علمی تحقیقاتی که تحقیقا و عقلا باید صرفا در اختیار خود ناشر باشد ... اگر بیشتر به مجله های هم رده ماهنامه فیلم نگاه کنیم با تعجب میبینیم که تقریبا هیچ یک از آنها به این صراحت حق انتشار خود را محدود نکرده اند یا اگر محدود کرده اند بیشتر اشاره شان به عکس های داخل مجله است چون واقعا با زحمت زیادی تهیه شده است ... البته شکی نیست که ماهنامه سینمایی فیلم بهترین و پر مطلب ترین و آموزنده ترین در عین حال صحیح و دقیق ترین مجله در بین رقبای خود است که قبلا به آن اشاره کردم ... اگر ماهنامه محترم فیلم هم مثل دیگر مجله ها اجازه نشر مطالب خود را هرچند مختصر به دیگران میداد مطمئنا در قشر متمدن امروزی حتما نامی از ناشر آن بصور ذکر عبارت کپی رایت بچشم میخورد که این خود میتواند حکم تبلیغ و تشویقی برای خرید مجله به دیگران نیز باشد.

 

(لازم بذکر است که خرید ماهنامه سینمایی فیلم بغیر از طریق اشتراک منوط میشود به اینکه در اول ماه بصورت آن‌تایم به دکه روزنامه فروشی مراجعه گردد  که با داشتن اندکی شانس میتوان شماره این ماه را تهیه کرد البته اگه گوشه های مجله تا نخورده باشه یا پاره نشده باشه که معمولا همینطوره ... بخاطر همین اکثر دوست داران مجله فیلم این نشریه را بصورت اشتراک دریافت میکنند و برای آنها هر شماره از این مجله حکم یک قطعه با ارزش از یک کلکسیون را دارد ... اونایی که احلش باشند میدونند من چی میگم ... با اشاره به این مطلب میشود گفت که ۷۰ درصد از دوست دارهای واقعی این ماهنامه مشترکان آن میباشند هرچند که لذت خرید ماهنامه فیلم از دکه روزنامه فروشی چندین برابر نوع اشتراکی آن است ولی بخاطر مسائلی که عرض شد معمولا این ماهنامه بصورت اشتراک به دست مخاطبان خود میرسد)

 

توقع من به عنوان یک مشترک این است که چون دوام و انتشار یک مجله تحقیقا و با یک ربط مستقیم برمیگردد به بهایی که خریدار برای آن مجله پرداخت میکند ... پس حق یک خریدار (بهتر است بگوییم یک عاشق) بیشتر است از چندین ورق کاهی  همان مجله بدون اندکی از مطالب منتشر شده داخل آن.

 

خوب مارو همه میدونند

بدمون رو رفقا

خیط کاشتیم؟ ... باکی نیست! آدمیزاد کوته غلطه

مشق میکنند

مشقاشو نشون رفقاش میده

تا اونایی که اوسا ترند دور غلط اش خیط قرمز بکشند

آدم برفی - داوود میرباقری

 


 

به یاد یک دوست:

 

چند تا چشمه خشک بشه؟

چند تا پری جادو کنه؟

پلک من، برفای چند زمستونو پارو کنه؟

چند نفر تو خواب من آسه بیاند خسته برند؟، تا غروب خاطره عشق تو رو جارو کنه.

بیا این خط و نشون، این چشام اینم کمون، اگه دوسم نداری قدر عشقم رو بدون.

 

یروز سرد پاییزی که باز از غصه لبریزی، میای با کوله بار غم چه اشکا که نمیریزی.

برام با گریه میخونی پشیمونی پشیمونی، دلم می ریزه از حرفات تو چشمات میشه زندونی.

شاید جاروی پلک تو با اشکات شونه شه بازم، به پیچه عطر احساست دلم دیونه شه بازم.

دیگه طاقت نمیاره دل کوچیک داغونم، اگه برگردی از قهرت تورو می بخشه میدونم.

سکانس برتر - غمناک‌ترین اسلوموشن تاریخ

  

 

تیتراژ:

کیست مرا یاری کند؟.

 

سکانس برتر:

چگونه من آب روان بنوشم ، صدای العطش رسد بگوشم.

 

دیزالو همراه با والس:

آب میگفت از لب خود آب بده

موج میگفت با تب خود تاب بده

مشک میگفت بتاز ، به ارباب آب بده.

 

صدای ذهنی:

با افتخار ، سردار او شدم من

سقای کاروان او شدم من

یارب مکن خجل مرا در این ره

دستان و چشمانم فدای این شه

 

اسلوموشن:

به روی اسب قیام ، به روی خاک سجود ، این نماز ره عشق است ز آداب تهی.

 

صدای ذهنی:

عباسم و فرزند شیر خدا

دستم به راه حق ، چو گشته جدا

زین ره ندارم غم ، که راه خداست

به راه حق ، جانم همیشه فداست

 

ای مشک مریز آب رویم را.

 

سکانس آخر(آره آخر):

عمر سعد به لشگریانش گفت:

شهادت دهید که اولین تیر را من پرتاب کردم.

ای لشگریان خدا برخیزید ، وعده ما بهشت ، حمله کنید.

حضرت زینب فرمود: وای برتو ...

عمر سعد: از شرم گریه میکرد و صورت خود را برگرداند.

 

سکانس اول: [مکان خارجی - گودال قطلگاه – سکوت – زمان امروز ظهر]

الشمرو جالسو الا صدر حسین

امام حسین فرمود: عجب جایی زانو زده‌ای ای شمر!!! ، اینجا بوسه‌گاه پیامبر خداست.

 

تیتراژ:

کیست مرا یاری کند؟.

 

http://maxpaynethefall.persiangig.com/image/blog_AbbasSlomotion/abbas1024768.jpg

http://maxpaynethefall.persiangig.com/image/blog_AbbasSlomotion/abbas1024768red.jpg

 

 

ارادتمند:

MAX PAYNE