MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

این یک پست نیست ... پس چیه ... خنک ... بنال

همه چشمشون به در سفید میشه

ولی من به ال سی دی موبایل

نیل آرمسترانگ ماه رو ترک گفت

ولی یه اثر از خودش باقی گذاشت و اون اثر غرور ماه رو شکست

همه ما در آن واحد میتونیم برای هم هم ماه باشیم و هم آرمسترانگ.

 

طبق فورمول آرمسترانگ:

 این جواب ندادن کامنت ها حکم همون آرمسترانگ رو داره

و کامنتهای محبت آمیز حکم ماه بودن شما هارو داره

تقاظای بخشش دارم.

 

بعضی از افراد تو زندگی آدم حکم فرشته رو دارند

وقتی یه فرشته میاد رو زمین پهلوی ما

ما نباید بریم ازش پرسجو کنیم تو کی هستی بابات کیه ننت کیه مال کودوم طبقه از بهشتی کی اومدی کی میری باچی اومدی باچی میری چرا تو شفافی چرا از در رد میشی چرا من نمی تونم چرا برام وقت میزاری چرا زیاد وقت میزاری چرا اینقدر خوبی چرا اینقدر گلی چرا خوبی چراااااااااااااااااااااااااااا

این فرشته ممکنه چند لحظه بیشتر مهمون ما نباشه

باید خوشحال باشیم که اومده

باید خوشحال باشیم که برای ما اومده

باید از فرصت استفاده کنیم

زمان کمه

تلویزیون وقت آدمو میکشه

باید یه کاری کنیم که این چند لحظه تبدیل بشه به همیشه

باید همیشه پهلومون نیگهش داریم.

 

با یه فرشته باید مثل یه فرشته رفتار کرد نه اونجور که ما دوست داریم

در ظاهر داریم حرف میزنیم

داریم راجع به یه چیز حرف می زنیم

هدف هر دومون یچیزه

ولی بعضی وقت ها زبون همو نمی فهمیم

با هرف ها و استدلال های خودمون دل فرشته رو درد میاریم

و چون زبون اونو نمی فهمیم فک میکنیم اونم داره دل مارو به درد میاره

اونم از ناراحت شدن ما ناراحت میشه و دلش درد می گیره

جالبیش اینه که اونم همینجوری مثل ما فک میکنه

فک میکنه داره مارو نا راحت میکنه

اینو بهش تو درمان بیماری اگزما میگن سیکل معیوب

خوارش پوست باعث خواروندن میشه و خواروندن باعث خوارش بیشتر

سیکل معیوب رو باید معدوم کرد با بستن دستامون به گردنمون.

 

با فرشته داریم حرف میزنیم

یه بطری جین می خوریم

تو چشای هم نیگاه میکنیم

قریبیمونو فراموش می کنیم

ذل میزنیم ولی هیشکی از رو نمیره چون درد هممون یکیه

بی خواهرو برادری درد همه گیمونه

فرزندان  آدم و هوا ، خواهر و برادر بودند

اون خواهر و برادر ، مادر و پدر همه ما شدند

درد همه گی ما بی خواهری و برادریه ... بی دوست بودنه ... چون همه ما با هم قوم و خویش هستیم

مثل فیلم ایتالیایی ها که ابراز محبتشون گل میکنه ، دستمونو آروم میزاریم بیخ گوشش

گردنشو نوازش میکنیم

وقتی هم میخوایم صداقت مونو بیشتر نشون بدیم یکم گردنشو میچلونیم

شاید در ظاهر داریم نوازشش می کنیم ولی اگه 45 ثانیه صبر کنیم

میبینیم نوازش ما حکم یه سیلی به صورتش بوده

یکم بیشتر که صبر کنیم جای 4 تا انگشت رو میبینیم که رو صورتش سیاه شده

من تقاضای عفو دارم  ... خیلی ... من جای 5 تا انگشت می بینم

ازم نپرسید چی بود چی شد کی بود ... میدونید که من چیزی رو از شماها مخفی نمیکنم ولی این رو هم میدونید که من از گذشته بدم میاد ... نفرت دارم ... خاطراتش عذابم مبده ... شما که نمی خواید من عذاب بکشم.

 

کاری که من و فرشته با هم انجام دادیم این بود:

صفحه ال سی دی موبایل رو بوسیدیم و به قلبمون گذاشتیم و چلوندیم

چلوندیم ... چلوندیم ... اونقدر که ال سی دی ترک برداشت.

 

بو میاد

فقط بوی خواهر و برادری

هممون باید این بورو حس کنیم

حتی من حتی فرشته

زمان کمه

تلویزیون وقت رو میکشه

دیگه چشمام سفید نیست.

 

باید همدیگه رو بچلونیم ... دلمون باید قنج بره برا هم ... باید دندون قروچه بریم واسه هم ... باید ال سی دی ترک بخوره ... باید ال سی دی دیگه وجود نداشته باشه ... باید چلوند ... دوتا پاستیل خرسی رو باید چلوند به هم تا دیگه خرسی وجود نداشته باشه ... باید چلوند ... وقت کمه ... باید یه تیکه پاستیل که الان معلوم نیست چیه خرسیه یا گاویه باید اون پاستیل رو گذاشت گوشه لپ ... آروم خوابید ... تا صبح خودش آب میشه ... صبح دیگه نباید از خواب بیدار شد ... باید همه بریم Dubai: Star City ... اهل بخیه میگن ورودیش 40 دلاره ... یه جیپ رو باز صورتی رنگ  کرایه می کنیم اونم به 100 دلار ... بایه کارت اعتباری که صبحش تو پیاده رو پیدا کردیم همشو پرداخت می کنیم ... باید بریم خوشه پروین بچینیم ... با سرعت 210 تا ... باید بمیریم ... باید بریم بهشت ... باید صبح از خواب بیدار نشد ... باید بزاریم که کرم ها هم از شیرینی دندونامون ، دندون های پاستیل مالی ما لذت ببرند ... کرم های بهشت زهرا حق دارند ... کرم های بهشت زهرا حق دارند ... منتظر همه ما هستند ... تک به تک ... منتظرند ... یه روز بلا خره اون روز میرسه ... شتریه که در خونه همه میخوابه ... همه مون میریم بهشت زهرای شهر خودمون

ولی

ولی

ولی

بزاریم دندونامون شیرین باشه

تا کرم ها هم مزه عشق ... مزه بی غرض بودن ... مزه خواهر وبرادری ... مزه پاکی

رو بچشند.

 

نمیترسم از فتنه طوفان    دلی چون در یای خزر دارم

به بیتابی قلب عاشقان    پیامی از شمس و قمر دارم

دلا امشب سفر دارم       چه سودایی به سر دارم

حکایتهای پر شرر دارم     چه بزمی باتو تا سحر دارم

 

 

تحلیل فیلم - SE7EN

 

 


Seven deadly sins, Seven ways to die

With
Morgan Freeman & Brad Pitt

A David Fincher Film

هفت گناه محلک ، هفت راه برای مردن
یکی از بهترین فیلم های زندگیم ... از کارگردان محبویم دیوید فینچر

این فیلم گذشت یک هفته کامل رو نشون میده که در هر روزش یک قتل رخ میده ... قاتل بر اساس هفت گناه کبیره مقتول های خودشو انتخاب میکنه و به بدترین شکل نابودشون میکنه ... هر کسی رو بر اساس گناهی که مرتکب میشدند انتخاب میکنه مثلا یک وکیل رو بخاطر دروغ گویی ، یک تن فروش رو بخواطر شهوت و الی آخر ... اما این یک هفته تموم میشه و قاتل فقط پنج قتل رو انجام داده برای همین خودش رو به پلیس های مربوطه تسلیم میکنه و طی یک شرایت خاصی باعث میشه که خود پلیس ها باعث رخ دادن اون دو قتل دیگه بشند ... دو گناه آخر این بود : حسادت و خشم ... فرد حسود خود قاتل بود که به هوش پلیس جوان حسادت میکرد ... پس مقتول ششم خود قاتل هست که توسط پلیس به قتل میرسه و پلیس جوان هم گناه هفتم که خشم باشه رو انجام میده و توسط پلیس های دیگر دستگیر و بجای نا معلومی فرستاده میشه ... در اینجا هفت گناه کبیره انجام میشه ... هفت

گناه ها عبارتند از:
پرخوری
طمع
تنبلی
حسادت
خشم
غرور
شهوت

هرکدوم از ما ممکنه یکی یا چند تا از این گناه ها یا حالت های ناپسند رو تو وجودمون داشته باشیم ... اما مخفیه ... به وقتش خوب بلدیم از اون استفاده کنیم ... صادقانه بگید کدوم این گناه های این لیست تو وجودتون هست ... بگید برای یه بار هم کی شده صادق باشید.
اول از خودم شروع میکنم ... امیدوارم شما هم بنوسید ... امیدوارم تنها داوطلب این پست نباشم.

بزرگترین گناه من طمع هست ... طمع دارم خیلی زیاد
تنبل هم هستم 25 درصد البته اگه انگیزه نداشته باشم
پرخور هم هستم اونم 25 درصد ... البته یکی دوساله خیلی کم شده تازه این اواخر کمتر هم شده
حسادت ندارم ... خیلی کمه ... شاید 2 درصد
خشم بد نیست 50 درصد ... از آدم های پر رو و کسایی که حرف سربالا می زنند بدم میاد خیلی ... البته تا کسی کاری به کارم نداشته باشه بیخودی پاچه نمی گیرم
غرور دارم 8 در صد
شهوت هم دارم مجازش 100 در صد و غیر مجازش 53 درصد

این پست از اون پست هایی که کامنت هاش به احوال پرسی و قربونت برم طی میشه و هیشکی از خودش نمی نویسه ... اینو نوشتم که به غیرتتون بر بخوره ... بنویس نترس

ارادتمند:
MAX PAYNE

تحلیل فیلم - من حضور خداوند رو احساس کردم

 



پالپ فیکشن ... عشق من ... جزو پنج فیلم برتر زندگیم
یکی از فیلمهایی که بر خلاف ظاهر غلت اندازش یک فیلم خیلی خیلی عرفانیه
جای تاسف داره تو ایران که مهد عرفان و فلسفه است به این فیلم اینقدر کم بها داده میشه.

یکی از صحنه های پایانی فیلم که جولز و وینسنت (با بازیهای درخشان جکسون و تراولتا) رو بروی همدیگه نشستند و جولز میخواد که شغل شریف آدم کشی رو کنار بزاره ... در اون صحنه جولز به وینسنت میگه من امروز حضور خداوند رو احساس کردم ... وقتی این صحنه رو می بینیم چشمای آدم گرد میشه وقتی این کلمات رو از دهن یه آدمکش حرفه ای میشنویم ... یک آدمکش با اون چهره خلافش ... بدن آدم مورمور میشه ... همه چیز دست بدست هم میده تا در پایان فیلم تارنتینو مقصود خودش رو از این همه کثافت و خشونت داخل فیلم بیان کنه ... وقتی جولز میگه من حضور خدا وند رو احساس کردم و یا وقتی میگه من دلم میخواد یک شبان باشم در تاریکی دره ها ولی این حقیقت نداره ، آدم اشکش در میاد ... برای بار هزارم این فیلم رو شاید هر جمعه صبح می بینم ... و همیشه به این صحنه که میرسم اشکم در میاد.

چهره خلاف جولز و خونسردی وینسنت و اون همه خشونت و کثافت داخل فیلم به ما این اجازه رو میده که در پایان فیلم برادر تارنتینو تیر خلاص رو به افکار کفک زده ما بزنه ... البته از دوبله خوب فیلم غافل نباشید که اونهم برای خودش عالمی داره ... توی ویدیوکلوپ ها نسخه دوبله اش هست هتما ببینید ... هر کسی این فیلم رو نبینه واقعا به خودش مدیونه ... این پنج شنبه از کلوپ سر کوچه بگیریدش ... تا در لذت دیدنش با هم شریک باشیم.

امروز داشتم از خیابون رد میشدم ... یه خیابون خیلی شلوغ بنام ولی عصر که منتهی میشه به میدان قیام ... عوام به این میدون میگن سبزه میدون ... خودتون دیگه تصور کنید چه جاییه ... ته لختی بازی و آخر فوحش خواهر مادر ... ته اصفان که میگن همینس همینجاس ... آخر تمدن ... تازه احالی محل به اونجا سبزه میدون هم نمیگن تو بین خودشون میگن میدون کونه ... الان دیگه تو ذهنتون کامل 3 بعدی شد که چه جاییه.

خلاصه داشتم از خیابون رد میشدم که دیدم یه پیر مرد خیلی خیلی فرتوت میخواد از خط آبرپیاده رد بشه (البته اونجا خط آبری وجود نداره) ... از کنارش رد شدم ولی یکی دو قدم که ازش گذشتم به خودم گفتم آخه اینجا تو این خیابون کی واسش ترمز میزنه ... خودم هم اگه حواسم شیش دنگ جمع نباشه ده تا موتوری پسو پیشم رو صاف صوف می کنند ... برگشتم و بازوش رو گرفتم ... بدنش مثل مرغ میلرزید ... اینقدر بازوش نازک بود که گفتم یکم محکم تر بگیرم با یه حرکت نا بجا میشکنه برای همین با آرومی دستم رو گذاشتم روی سر شونش اینقدر بازوهاش لاغر بود که نگو.

تو این هیرو ویر یاد بازوهای نیکول کیدمن افتادم که چقدر ظریفه ... حالا تو این فکرم که چجوری این پیر مرد که سرعتش از یه لاک پشت هم کمتره رو برسونم اونور خیابون ... ماشین هارو که دیدم بخدا وحشت کردم چجوری ردش کنم از خیابون ... نمی دونستم چه غلطی بکنم ... باهر بدبختی که بود قدم اول رو برداشتم ... ولی خدا شاهده وقتی قدم اول رو برداشتم تمام ماشین ها ترمز کردند ... همشون بدون استثنا ... همشون ... جوری که من از تعجب شاخ در آوردم ... فک کردم دارم خواب می بینم ... قدم دوم رو که گذاشتم دیدم که خواب نیست حقیقته ... شاید چهل الا پنجاه ثانیه طول کشید تا با اون سرعت پیرمرد عرض خیابون رو طی کرنیم ... تو حالت عادی الان باید صد تا بوق و فوحش خواهر مادر باید رد وبدل می شد ولی انگار کسی زبون نداشت ... سکوت محض ... سبزه میدون مثل یه بچه خواب بود ... صدا از کسی در نمیومد ...جوری که وحشت کرده بودم ... حتی ماشین هایی که از جلوشون رد می شدم هم تکون نمی خوردند نمی خواستند از پشتم رد بشند ... باور کنید وحشت کرده بودم ... من واقعا ... واقعا یک لحظه حضور خداوند رو احساس کردم ... احساس کردم ... باور کنید ... همه راننده ها احترام گذاشتند در مرکز بی تمدنیه پایتخت فرهنگی جهان اسلام ... انگار زمان متوقف شده بود ... هیچ صدایی بگوش نمی رسید بغیر از صدای دلنشین سلوی ماشین ها ... ...

بلاخره عرض خیابون رو رد کردم و اون پیر مرد رو به پیاده رو هدایت کردم ... ماشینها هم همگی خیلی آدم وار حرکت کردند ... اینهمه جنتل من از کجا اینجا جمع شده بودند؟

 کارم که تموم شد یه مرتبه از یه صدای باس بلند از جا پریدم ... رومو که برگردوندم دیدم یه راننده تاکسی با یه سبیل کلفت از اونا که مثل دسته کتریه وایساده کنار ماشینش و با یه لنگ صورتشو داره خشک میکنه ... خوب که توجه کردم دیدم داره با من حرف میزنه ... بخدا صداش از پاواروتی هم کلفت تر بود.

با اون صدای مافوق کلفتش گفت مطمئن باش جزای کاری رو که کردی میبینی ... وقتی که دیگه این حرف رو شنیدم دیگه مغزم ساپورت نمی کرد که الان کجام و دارم کجا میرم ... انگار اون راننده تاکسی هم حضور خدا رو احساس کرده بود ... بعد با همون صدا البته با دو سه پرده بالاتر گفت احمد آباد دوتا بیا بالا رفتیم...

 

واقعا می تونم چی بگم ...
شاید برای بعضی ها خیلی مهم نباشه ولی فقط میتونم بگم من حضور خداوند رو احساس کردم.

MAX PAYNE

 

 

این mp3 رو به شراره جون مامان بردیا قول داده بودم

Yanni - Nostalgia

http://h1.ripway.com/ehsan1980/for%20blog/mp3/Yanni_Nostalgia.mp3