MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

سینما - زمان و نامیرایی در آثار تارکوفسکی (قسمت دوم)

هوالعلیم­والحکیم

 

ردپای زمان

در عرایض گذشته­ام که الهام گرفته از فیلم­های آندری تارکوفسکی بود، راجع­ به «نامیرایی» بحث شد. اینک به زاویه دیگری از زوایای فکری تارکوفسکی می­پردازم. «ردپای زمان» چیزیست که­من این نام را به­رویش گذاشته ام. تارکوفسکی در یادداشت­هایش به «زمان قابل بازگشت» یا «زمان چرخه­ای» یا «نامیرایی» اشاره می­کند. این­ها چیزهاییست که برای فهمیدنش، فلسفه و بینش عمیقی لازم است(که در من نیست). اما بضاعت من فقط ادراک است و همین چیزهایی که می­نویسم.

 

         حس می­کنم، حس می­کنم که زمان در حرکت خطی خود(رو به جلو)، همینطور که ادامه می­دهد، گذشته را نیز بدنبال خویش حمل می­کند. در ظاهر، ما فقط زوال و پیری را مشاهده می­کنیم که مثلا بر چهره افراد تغیر ایجاد می­کند. یا رشد و جوشش را می­بینیم که مثلا نطفه از یک «لخته­ماده» به یک جوان گردن­کلفت تغیر ماهیت می­دهد. اما این همه ماجرا نیست. یعنی این همه آن چیزی که احساس می­کنم نیست. می­دانم که در فلسفه جمله­ای وجود دارد بر این مضمون که: «یک شخص دو بار نمی­تواند پایش را در یک رودخانه فرو کند». معنی این جمله این است که زمان دایما در حال خلق است. یعنی اگر بتوان واحدی را در زمان انتخاب کرد(مثلا ثانیه یا مثلا یک بی­نهایتم ثانیه که در اصطلاح به آن لحظه گویند) و با آن واحد زمان را سنجید، اینگونه می­توان بیان کرد که جهان در هر لحظه، خلق جدیدی را از سر می­گذراند. یعنی این جهان کنونی، جهان یک لحظه­پیش نیست چون تغیر کرده است. در این صورت نه آن رودخانه، رودخانه قبلی­ست ونه آن شخص، شخص قبلی. این­ها را می­دانم و در نوجوانی­ام در دروس عرفانی که فراگرفتم به این موارد برخورد کردم چون فلسفه، جزو لاینفک(درست نوشتم؟) و غیرقابل حذف عرفان است. این­ها را می­دانم ولی چیزی­که اکنون احساس می­کنم، - با تایید مطالب گذشته - چیزی­ست درمایه­های آنچه احساس می­کنم J.

 

     احساس می­کنم زمان با آن تغیری که در اشیا(هرچیز از انسان گرفته تا یک تکه چوب) اعمال می­کند، ولی بازهم شکل درست و دست­نخورده آن شیء را در خود شیء حفظ می­کند و این فقط سطح اندیشه انسان است که آن را ادراک نمی­کند و درنتیجه نمی­بیند­اش. بطور مثال اگر بر چهره پیر­مردی نگاه کنیم، در لحظه اول پیری و سفیدی موی اوست که خودنمایی می­کند ولی در نگاه دوم، کودک خردسالی را می­بینیم که اکنون به این سن­وسال رسیده است. یا مثال دیگر، اگر به میز ناهارخوری خانه­مان نگاه کنیم، به واسطه این نگاه، میز، پس­از آن «میز» بودنش در خیالمان «تنه درخت»ی یا درخت پرباری مجسم می­شود. این تصور و این خیال و این تصویر ذهنی که پس از دیدن یک میز ناهارخوری بر مغز ما نازل می­شود، منبا­اش کجاست؟. ازکجا به این سرعت به مغز ما وارد می­شود؟. مگر نه­اینکه تا تصویری یا فکری جنبه حقیقی نداشته باشد نمی­تواند قابل تخیل و تصور باشد؟. پس در نتیجه من احساس می­کنم که این تصویر خیالی(پس از دیدن اشیا)، در خود همان شی زخیره شده و این زخیره شدن به مدد فشرده شدن زمان است که حاصل می­شود. مانند قطره ای از نفت که متشکل است از گذشته­ای چند هزار ساله. بغیر از هزاران خواص نفت که از آن می­شناسیم، این قطره نفت حداقل باعث روشنایی و حرکت می­شود. اگر این قطره نفت را از گذشته­اش منفک کنیم، دیگر نفت نیست. یک قطره نفت، نتیجه چندین هزار سال زمان است که فشرده شده و به­صورت مادی درآمده. یک قطره نفت،  متشکل است از اجزای میلیون­ها شیء که این اشیاء، قبل از پیدایش انسان بر روی زمین می­زیسته اند.

 

     میخواهم نظر شمارا به مثالی جلب کنم. این مثال، همان جرقه­ای بود که باعث شد بواسطه یک فلاش­بک، ذهنم با فیلم­های تارکوفسکی قرابت­ش را کشف کند و نتیجه این فلاش­بک، خلق این دست­نوشته­هاست.

 

به این دو عکس توجه کنید:

 

 

 

یک باجه تلفن خالی و یک زنجیر زنگ­زده(یاد دیالوگی از فیلم سوته­دلان ساخته مرحوم علی حاتمی افتادم که بهروز وثوقی می­گفت: «ساعت زنگ­زده، زنگاشو زده چون دیگه زنگ نمی­زنه»). این دو تصویر چه مفهومی را القا می­کنند؟. برای هر شخص البته مفهوم خاصی دارد ولی برای من(البته هدف من) کشف زمان گذشته است که در این دو تصویر مخفی شده است.

 

     در تصویر اول، یک زنجیر معمولی را مشاهده می­کنیم. ولی با دقت بیشتر در بافت و رنگ­ش به نکات تازه­ای دست پیدا می­کنیم. البته در­صورتی ­که این زنجیر را در کنار یک زنجیر نو و سالم قرار دهیم، بیشتر به اهمیت قضیه پی می­بریم. زنگ­زدگی، فرسودگی و تغیر رنگ آن حکایت از گذر ایام دارد که بر این زنجیر تغیر حاصل کرده است. این فرسودگی، همان حمل تاریخ است که بردوش زمان سنگینی می­کند. در این عکس گذر ایام بقدری مشهود است که رد و اثر زنگ­آهن(اکسید آهن) را بر روی زمین نیز مشاهده می­کنیم.

 

     در تصویر دوم، یک باجه تلفن را مشاهده می­کنیم که کسی در مقابل­اش نه­ایستاده. در این صبح سرد برفی آیا کسی از این باجه تلفن استفاده کرده است؟. یا تا شب چند نفر از این باجه تلفن استفاده می­کنند؟. اینها سوالاتی است که از دیدن این تصویر به ذهن من خطور می­کند(حداقل همین سوالات بود که باعث گرفتن این عکس شد). یک ذره دقت بیشتر به اطراف­مان می­تواند پاسخ بسیاری از سوالا­ت­مان را بدهد. برف این نعمت خدادادی کلید حل معماست. جای پاها، این چیزیست که به علت بارش برف بر روی زمین باقی مانده است. آیا اگر برف نیامده بود باز هم میتوانستیم به این سوال پاسخ دهیم که یک روز صبح زود کسی از این باجه تلفن استفاده کرده است یا نه؟.

 

     زمان در حرکت خود یا بهتر است بگوییم اشیا در حرکت خود از تونل زمان، با تغیر(فرسایش یا رشد) مواجه می­شوند. که البته استفاده از کلمه «تغیر» بهتر است از دو کلمه «فرسایش» و «رشد». چون این دو کلمه کاملا اعتباری هستند. فرسایش از چی به چی یا رشد از کجا به کجا. تغیر حاصل از گذر در تونل زمان بصورت فرسایشی و ریزشی نیست که مثلا این ریزش کم شود یا گم شود. بلکه این حرکت - در زمان – بصورت تغیر در ماهیت است. این تغیر در ماهیت، در فلسفه به «حرکت جوهری» فعروف است. حرکتی از خود، در خود. این حرکت به نظر من علت دانش است که در شخص بوجود می­آید.

 

ادامه دارد...

 

 

ارادتمند:

MAX PAYNE

سینما - زمان و نامیرایی در آثار تارکوفسکی (قسمت اول)

 

Andrei Tarkovsky

 

 

 

نوستالجیا

دیر زمانیست که به تارکوفسکی دل بسته­ام. از گذشته­ام و شاید عقب تر که همان کودکی­ام باشد. آن زمانی که تلویزیون یکی دو کانال نصفه­و­نیمه بیشتر نداشت و خبری هم از اینترنت و شبکه­های ماهواره­ای بصورت امروزی نبود. زمان ، زمانه جنگ و بمباران بود و «تلویزیون ملی» هم بدنبال راه حلی بود که با یک تیر حداقل دو نشان را بزند. هدف اول ، سرگرم کردن و انرژی دادن به مردم بود و هدف دوم ، القاء حس سلحشوری و استحکام و قوام بخشیدن به روحیه جریحه دار شده مردم. مدیریت تلویزیون در تحقق بخشیدن به اهداف فوق ، به دنبال موسیقی ها و فیلم هایی می­گشت که هم جوابگوی دو هدف فوق باشد و هم کمترین تضاد را با شئونات مذهبی و اخلاقی جامعه آنروزگار داشته باشد. بدینسان بود که غرق بودیم در فیلم­های هنری و موسیقی­های کلاسیک ؛ و چه خوشبخت بودیم و خبر نداشتیم.بقول مادر­بزرگم «هوش نبودیم». در موسیقی ، قطعه­های موزارت و باخ بود تا برسد به متاخر­ها که ونجلیس باشد و در سینما ، فیلم آپارتمان بیلی وایر بود و راه­های افتخار و دکتر استرنج لاو استنلی کوبریک عزیزم و آینه و استاکر آندری تارکوفسکی محبوبم که فرم­به­فرم از آن پلان های بلندش را هنوز بخاطر دارم. گذشت تا حال که در حیرت تعداد کانال­های ماهواره­ای و وسعت سایت­های اینترنتی ، چون «حمار»ی به گل نشسته ایم. افسوس که کیفیت گذشته را به کمیت آینده پیش­فروش کردیم. زمانی که قابل برگشت نیست و فقط طعم آنرا بیاد سپرده­ایم.

 

     نوشتار زیر ، چکیده ای­ست از آن حسی که بعد از دیدن فیلم­های آندری آرسنی تارکوفسکی به من دست می­داد. این احساس را با خواندن و تفحص در زندگی و آثاراش قوام بخشیدم و به رشته تحریر درآوردم. امیدوارم که به خطا نرفته باشم و کسانی باشند که دور قلت(غلط) هایم خط فرمزی بکشند. تا آنروز که خط­های قرمز کمتر و کمتر شوند.

 

نامیرایی

وقتی در دست نوشته­ها و جملات تارکفسکی و همچنین فیلم­هایش تاءمل می­کنیم ، به تفکرات و احساساتی برخورد می­کنیم که در سرتاسر این آثار موج می­زند. این آثار مواج ، همه سرتاسر بدور این معانی گردش می کنند: زمان ، مرگ ، نامیرایی ، آغاز ، آرمان والای هنر ، زمان چرخه­ای ، مسیح ، تثلیث ، تربیع ... . بدیهی است که در پس این جملات ، تفکرات و حتی طرز زندگی متفاوت و جالبی نهفته است که نفوظ به آن و آشنایی و یادگیری آن ، حتما سودمند خواهد بود.

 

     «بر انگشتر حضرت سلیمان حک شده است ؛ همه چیز بگذرد!. برعکس من می­خواهم توجه­ام را به این نکته جلب کنم که چگونه زمان در کاربرد اخلاقی­اش در واقع باز­می­گردد. زمان نمی­تواند بدون گذاشتن ردپایی محو شود. مقوله ای ذهنی و معنوی است.» (تارکوفسکی)

 

     «درست مانند پیکرسازی که تکه­ای مرمر برمی­دارد، و آگاه از سیمایه­های کار تمام شده خود در ذهن خویش، آنچه را که بخشی از طرح آن کار نیست دور می­ریزد – فیلمساز نیز از یک «تکه زمان»، تشکیل یافته از مجموعه عظیمی از واقعیت­های زندگی، آنچه را نیاز نداردکنده و حذف می­کند...!» (تارکفسکی)

«فکر می­کنم آنچه را هرکس بخاطر­اش سینما می­رود زمان است: برای زمان از دست رفته یا طی شده، یا زمانی که هنوز ندارد. او به آنجا می رود برای تجربه زندگی... زیرا سینما نه تنها [زندگی] را افزایش می­دهد، بلکه طولانی ترش می­کند. بطور قابل توجهی طولانی تر ...» (تارکوفسکی)

 

     وقتی به جملات بالا توجه می­کنیم، به دیدگاه های تارکوفسکی در زمان و هنر و ذهن برخورد می­کنیم که بر این عقیده است که هنر فیلمساز نه همین حاصل کار بصری­اش است بلکه او را به مانند پیکرسازی در زمان تشبیه می کند که به نوعی قطه­ای از زمان را منجمد می­کند. او آرمان والای هنر را ثبت همین قطعه منجمد بر نوار سلولوئید فیلم می­داند. او اینگونه توضیح می­دهد که هم هدف فیلمساز ثبت زمان است و هم هدف بیننده ایکه پا به سالن تاریک سینما می­گذارد. این ثبت زمان، ریشه­های متعددی می­تواند داشته باشد. از کودکی و آرزوهای از دست­رفته گرفته تا تحول و تکاملی که در شخصیت­های داستان فیلم وجود دارد. اینها همه و همه تلاشی است برای «دیگر» بودن یا کامل بودن. فیلمساز با آن تلاش و زحمت­های شبانه روزی­اش در خلق اثر و تماشاگر با پرداخت هزینه­ای ولااندک و مسافتی که تا سالن سینما طی می­کند، همه و همه تلاشی است برای فرار از روز­مره­گی. تلاشی است برای فرار از ساعت، خصوصا آن عقربه ثانیه­گردش. فرار از زمان تمام­شونده و رسیدن به سکون که همان ابدیت است. در سالن تاریک سینما، زمان فراموش می­شود واین تماشاگر است که جوانی­اش را، عشقش را، ثروتش را در جوانی، عشق و ثروت نقش­اول آن فیلم جستجو می­کند. در آن تاریکی سالن سینما، انگار زمان متوقف شده است یا به تعبیری انگار همه(از فیلمساز گرفته تا تماشاگر) از چشمه آب حیات نوشیده اند. از آن چشمه نامیرایی. اینگونه است که پس از خروج از سالن تاریک سینما، نور خورشید چشمانش را می­زند و مخل آسایش­ می­شود و اگر روزمره­گی و مسئولیت­های زندگی امانش می­داد به باجه فروش برمی­گشت و با اشتیاق بلیطی دیگر می­خرید تا بتواند دوباره جاودانگی را با خزیدن در صندلی­های مخمل سینما تجربه کند.

 

     تارکوفسکی در جایی می­گوید: «همه ما نامیراییم، فقط ترس از مرگ است که وجود دارد.»

ادامه دارد...

 

 

ارادتمند:

MAX PAYNE

Apocalypse Now

 

اینک ، آخرالزمان

 

 

سلسله موی دوست ، حلقه دام بلاست

 هرکه دراین حلقه نیست ، فارق از این ماجراست

 

 

 

 

ارادتمند:

MAX PAYNE 

سینما - آشوب در شهر (ویژه جشنواره بیست‌و‌پنجم)

 

هوالمصور

باز هم یک جشنواره دیگه رسید ، جشنواره بیست‌و‌پنجم

همیشه برام سخت بوده راجع به سینمای داخل مطلب بنویسم یا صحبت کنم چون علت های زیادی داشه

شاید یکی از علت هاش این باشه که بنظر من نوشتن واسه سینمای داخل یه مقداری دل و جرات میخواد ... نمیدونم شاید … شاید … ولی یک چیزی رو مطمئن هستم و اون اینه که دانش سینمایی من در مورد سینمای داخل خیلی کمه … یا شاید هم نمیتونم مقیاس های داخلی رو با مقیاس های خارجی تطبیق کنم … البته این نکته هم فراموش نشه که نوشته های من در مورد سینمای خارجی هم ارزش و معنای خاصی نداره و اگه چیزی هم نوشتم فقط مطالبی از روی احساس بوده نه دانش.

 

بگذریم … دوچیز منو جلب کرد که راجع به جشنواره  بنویسم … ببخشید سه چیز.

اول اینکه یه دوستی (نهال خوب fazmetr.blogsky.com) تشویقم کرد که راجع به جشنواره یچیزی بنویسم.

دوم، مجله فیلم رو داشتم میخوندم و شرح کاملی از فیلم ها نوشته شده بود که وقتی خوندم چیزهای جالبی نظرم رو جلب کرد … نکات ظریفی که یکم شور وهیجان جشنواره ای رو بر خلاف سالهای گذشته در من روشن کرد … مطالبی مثل نوع کارگردانی بعضی از کار گردانها که به سراغ سوژه های غیر منتظره رفتند یا بازی متفاوت بازیگر ها و این قبیل … کلا حس میکنم با اینکه سالهای گذشته جشنواره رو دنبال نمیکردم ولی امسال باید سال پرباری واسه سینمای ایران باشه.

و سومین نکته که منو وادار کرد یچیزایی بنویسم این جمله بود: نقل هرگونه مطالب مجله به هرشکل خصوصا برای سایتهای اینترنتی ممنوع است … این جمله منو جوری ناراحت کرد که حس کردم دارم توی یک کشور عقب افتاده زندگی میکنم … دنیای ارتباطاتی امروزی که دیگه بهش نمیگند دنیا بلکه دیگه شده دهکده جهانی ، اونوقت ما هنوز داریم مثل بچه ها که تو کلاس املا مینویسند دستمون رو گرفتیم جلو دفترمون تا کسی از رو دستمون تقلب نکنه … آره کسی نبینه چون چون …

 

با اینکه مجله فیلم رو بالاترین مرجع سینمایی مکتوب کشور میدونم و براش ارزش خاصی قائل هستم و خودم هم مشترک این مجله هستم و برای هرشمارش لحظه شماری میکنم ... دلم سوخت … بیخی.

اسم چند تا فیلم که شاید یک چیزیش برام جالب بود رو با شرح مختصری که از روی خود مجله برداشتم نقل میکنم: (به جهنم بزار ممنوع باشه … خداوند دوتا تستیکل به آدمیزاد داده اولیش واسه بقای نسل دومیش برای یه همچین وقت هایی)

 

 

 

- آن که دریا می‌رود

کارگردان و تدوینگر: آرش معیریان

"تقابل یک انسان در گذشته و حال و طی یک مسیر در دوجهت مخالف و از کنار هم گذشتن، و مقصد هرکدام مقصود دیگری است"

 

داستان انتزاعی سفر عینی یک رزمنده دفاع مقدس؛ عجیب ترین ماجرایی است که از سازنده آثاری مثل کما، چپ دست و شارلاتان میتوان انتظار داشت. آرش معیریان به قصد خروج از گیشه تثبیت شده ایکه در این سالها برای خود ساخته بود بطرف سینمای دفاع مقدس رفته است.

 

 

 

- اخراجی ها

فیلمنامه و کارگردانی از مسعود ده نمکی

بازیگران: اکبر عبدی، محمد رضا شریفی نیا

"مجید عاشق نرگس، اما عباس برادر نرگس بخاطر شخصیت جاهل مابانه مجید با ازدواج خواهرش مخالف است. پدر نرگس که روحیه ایی عارفانه دارد، بانگاه عمیق تری با این قضیه برخورد میکند."

 

قبل از اینکه مسعود ده نمکی با ساخت اخراجی ها به تسخیر صفحات خبری روزنامه ها بپردازد، با ساخت فقر و فحشا پیاده رو ها را فتح کرده بود.

نفس حضور ده نمکی در سینمای ایران  آنقدر جذاب هست که از همین الان منتظر دیدن این فیلم باشیم.

 

 

 

- اتوبوس شب

فیلمنامه و کارگردانی: کیومرث پوراحمد

بازیگران: خسرو شکیبایی، محمد رضا فروتن

"دو رزمنده مامور میشوند 38 اثیر جنگی را به پشت جبهه منتقل کنند و این آغاز ماجراهای بعدی اسنت"

 

خبر حیرت‌انگیزی بود، کیومرث پوراحمد فیلمی جنگی میسارد که 78 دقیقه‌اش در شب و در یک اتوبوس میگذرد. خسرو شکیبایی نقش تجربه نکرده ای را به کارنامه اش اظافه کرده. پور احمد در این باره میگوید: شکیبایی با بازی خود، چیز دیگری از یک راننده را آفرید. ودیگر اینکه اختلاف فروتن و پوراحمد باعث شده که پور احمد بگوید:فروتن نشان داد رفاقت و برادری بین ما برای او ذره ای عمق نداشته.

 

 

 

- پاداش سکوت

کارگردان: مازیار میری

بازیگران: پرویز پرستویی، آتیلا پسیانی، فرهاد اصلانی

"خیلی ها بخاطر ما شهید شدند تا ما زندگی کنیم. بغیر از اسم تابلوی کوچه تان چند تا دیگه اسم بخاطر دارید؟. یحیی یکی از آن اسم هاست."

 

 

 

- پارک‌ وی

نویسنده و کارگردان: فریدون جیرانی

بازیگران: نیما شاهرخی ، رعنا آزادی‌ور

"پارک وی تهران برای کامیار فقط یک بزرگراه نیست، بلکه پلی است کهفکر می کند با حرکت خلاف جهت روی آن به قصه عشق میرسد."

 

وقتی سال گذشته در جشنواره فجر فریدون جیرانی و گروه سازنده ستاره‌ها در برابر خبرنگاران قرار گرفتند، هیچ کس فکرش را نمیکرد که سال بعد هم در جشنواره از جیرانی و گروه دیگری در باره فیلم دیگری خواهند پرسید.

 

 

 

- رییس

نویسنده و کارگردان و تهیه کننده: مسعود کیمیایی

بازیگران: فرامرز قریبیان، لعیا زنگنه، امین تارخ، پولاد کیمیایی، مهناز افشار و با حضور خسرو شکیبایی

"سیامک جوانی که تا زباله شدن رفته است، لیست 25 جوان در جیب اوست که باید به آنها مواد مخدر برساند. رضا، پدر سیامک که بعد از چند سال دوری از وطن به ایران می‌آید، درصورتی که هنوز او یک فراری است."

 

حکم برای کیمیایی یک تیر با چند نشان بود. فیلمی که برای کیمیایی این سالها مثل آب زمزم بود. مجموعه  شرایط مساعد فیلم قبلی کیمیایی موجب شد که کیمیایی با اعتماد بنفس بیشتری به ساخت این فیلم اقدام کند. فیلم اخیر متکی به روایت سرراست و کلاسیک نیست، بلکه باشیوه ای مدرن و غیر خطی داستان فیلم درهم تنیده شده. و دیگر اینکه اختلاف سعید راد با کیمیایی بر سر فیلمنامه و انتخاب چندی از بازیگران باعث شد که امین تارخ بجای او بازی کند. و نکته دیگر اینکه مرگ سعید امیدی که قرار بود در این فیلم بازی کند وبخاطر بازی در فیلم گوش خود را به عمل جراحی زیبایی سپرد و منجر به مرگ این جوان شد. و نکته آخر اینکه فرامرز قریبیان که به دلایل مسائلی سالها با کیمیایی مراوده نداشت با وساطت دوستان مشترک این دو به فیلم رییس پیوست.

 

 

- سنتوری

نویسنده و کارگردان: داریوش مهرجویی

بازیگران: بهرام رادان، گلشیفته فراهانی،  مسعود رایگان

"علی، نوازنده چیره دست سنتور و خواننده محبوب جوان ها، ناگهان در اوج شهرت و موفقیت، به بیراهه میرود."

 

وقتی داریوش مهرجویی برای ساختن این فیلم این همه بازیگر را تست میکند و سرانجام به بهرام رادان میرسد، وقتی از خواننده هایی مثل محسن چاوشی دعوت به همکاری میکند، وقتی سراغ موضوعی میرود که تاحالا بصورت مستقیم بروی آن کار نکرده بوده و برای باورپذیر تر کردن قصه اش به نمونه های واقعی نزدیک میشو به این نتیجه میرسیم که: 66 سالگی استادی مثل او، زمان دیری برای تجربه گرایی نیست.

 

 

 

ارادتمند:

MAX PAYNE

 

 

 

پ.ن:

لفت تستیکل اند کپی رایت:

باید قبول کرد که رعایت کپی رایت مثل یک وظیفه شرعی امریست واجب.

بنده شخصا از کپی رایت خوشم میاد چون حداقل بصورت معنوی از یک اثر هنری یا هرچیز شخصی دیگه محافظت میکنه.

ایران جزو معدود کشورهایی است که سعی در انتشار و فرهنگ سازی کپی رایت دارد و فعلا در اول راه است ... ولی مطلبی راکه ما فراموش کرده ایم این است که فرهنگ سازی کپی رایت را نمیتوان با آگهی بازرگانی یا تحدید یا توصیه های سالک معابانه یا با تزریق به مردم اعمال کرد.

 

فرهنگ سازی کپی رایت فقط با یک چیز بصورت مستمر و دائمی محقق میشود و آن خود محصول یا خود کپی رایت است ... در جهان امروز مثالهای زیادی را میتوان ذکر کرد مثل بسته نرم افزاری آفیس که اگر شخصی بخواهد فقط دو یا سه محصولش را بخرد مجبور است تقریبا بهایی معادل کل بسته آفیس پرداخت کند که این امری غیرمعقولی است چرا چون در هنگام خرید بسته کامل آفیس به شما امکانات و خدماتی ارائه میشود که با خرید تکی امکان پذیر نیست و مسئله محم تر قیمت تمام شده محصول است که به این روش مقرون بصرفه تر است ... یا هنگامی که یک نرم افزار را بصورت تریال یا آزمایشی مصرف میکنید شما میزان و شمه ای از یک نرم افزار را بصورت رایگان تهیه میکنید و بعد از استفاده مکرر و دلبستن به نرم افزار شما حتما محصول رجیستر شده را خریداری میکنید ... در مورد کپی رایت های مطبوعاتی و انتشاراتی معمولا رسم بر این است که اگر شخصی مایل به استفاده از یک مطلب منتشر شده ای (که تحت حمایت قانون کپی رایت) بود میتواند  گزیده ای کوتاه از این مطلب را بدون کم و کاست و البته با ذکر دقیق منبع منتشر کند(تاکید میکنم قسمت کوتاهی از مطلب با قید آدرس دقیق منبع) ... خوب این یک بعد از قضیه بود ولی در عین حال میتوان هیچ گونه اجازه ای در مورد انتشار یک مطلبی بغیر خود ناشر صادر کرد که این هم یک امریست قانونی.

 

انتقاد من به این برمیگردد که این نوع سیاست کپی رایتی که مجله فیلم برای خود اتخاذ کرده بیشتر برمیگردد به کتابها و انتشارات ادبی و یا مطالب علمی تحقیقاتی که تحقیقا و عقلا باید صرفا در اختیار خود ناشر باشد ... اگر بیشتر به مجله های هم رده ماهنامه فیلم نگاه کنیم با تعجب میبینیم که تقریبا هیچ یک از آنها به این صراحت حق انتشار خود را محدود نکرده اند یا اگر محدود کرده اند بیشتر اشاره شان به عکس های داخل مجله است چون واقعا با زحمت زیادی تهیه شده است ... البته شکی نیست که ماهنامه سینمایی فیلم بهترین و پر مطلب ترین و آموزنده ترین در عین حال صحیح و دقیق ترین مجله در بین رقبای خود است که قبلا به آن اشاره کردم ... اگر ماهنامه محترم فیلم هم مثل دیگر مجله ها اجازه نشر مطالب خود را هرچند مختصر به دیگران میداد مطمئنا در قشر متمدن امروزی حتما نامی از ناشر آن بصور ذکر عبارت کپی رایت بچشم میخورد که این خود میتواند حکم تبلیغ و تشویقی برای خرید مجله به دیگران نیز باشد.

 

(لازم بذکر است که خرید ماهنامه سینمایی فیلم بغیر از طریق اشتراک منوط میشود به اینکه در اول ماه بصورت آن‌تایم به دکه روزنامه فروشی مراجعه گردد  که با داشتن اندکی شانس میتوان شماره این ماه را تهیه کرد البته اگه گوشه های مجله تا نخورده باشه یا پاره نشده باشه که معمولا همینطوره ... بخاطر همین اکثر دوست داران مجله فیلم این نشریه را بصورت اشتراک دریافت میکنند و برای آنها هر شماره از این مجله حکم یک قطعه با ارزش از یک کلکسیون را دارد ... اونایی که احلش باشند میدونند من چی میگم ... با اشاره به این مطلب میشود گفت که ۷۰ درصد از دوست دارهای واقعی این ماهنامه مشترکان آن میباشند هرچند که لذت خرید ماهنامه فیلم از دکه روزنامه فروشی چندین برابر نوع اشتراکی آن است ولی بخاطر مسائلی که عرض شد معمولا این ماهنامه بصورت اشتراک به دست مخاطبان خود میرسد)

 

توقع من به عنوان یک مشترک این است که چون دوام و انتشار یک مجله تحقیقا و با یک ربط مستقیم برمیگردد به بهایی که خریدار برای آن مجله پرداخت میکند ... پس حق یک خریدار (بهتر است بگوییم یک عاشق) بیشتر است از چندین ورق کاهی  همان مجله بدون اندکی از مطالب منتشر شده داخل آن.

 

خوب مارو همه میدونند

بدمون رو رفقا

خیط کاشتیم؟ ... باکی نیست! آدمیزاد کوته غلطه

مشق میکنند

مشقاشو نشون رفقاش میده

تا اونایی که اوسا ترند دور غلط اش خیط قرمز بکشند

آدم برفی - داوود میرباقری

 


 

به یاد یک دوست:

 

چند تا چشمه خشک بشه؟

چند تا پری جادو کنه؟

پلک من، برفای چند زمستونو پارو کنه؟

چند نفر تو خواب من آسه بیاند خسته برند؟، تا غروب خاطره عشق تو رو جارو کنه.

بیا این خط و نشون، این چشام اینم کمون، اگه دوسم نداری قدر عشقم رو بدون.

 

یروز سرد پاییزی که باز از غصه لبریزی، میای با کوله بار غم چه اشکا که نمیریزی.

برام با گریه میخونی پشیمونی پشیمونی، دلم می ریزه از حرفات تو چشمات میشه زندونی.

شاید جاروی پلک تو با اشکات شونه شه بازم، به پیچه عطر احساست دلم دیونه شه بازم.

دیگه طاقت نمیاره دل کوچیک داغونم، اگه برگردی از قهرت تورو می بخشه میدونم.

سینما – انار خشکیده همان سنگ در آب است

تهی شدن انسان از معنویت از نگاه سینما ... نشانه ها و علائم

 

بعد از جنگ جهانی دوم و شروع جنگ سرد و بعد از عوارض محلک و مخرب مدرنیسم ، انسان بی پناه در پی چاره ای بود تا از این طوفان بی محتوایی اندیشه خلاصی یابد ... راه نجاتی یا زورقی هرچند کوچوک.

 

در این زمان بود که انسان مترقی اشتباه دوم خود که شاید بزرگتر از اشتباه اول بود را انجام داد ، یعنی پناه بردن به پست مدرنیسم. پست مدرن ، قواعد نو ، شیوه نو ، پشت به گذشته.

 

این پریشانی انسان به حدی رسید که اکنون انسان پست مدرن دقیقا نمیتواند مشخص کند که از چه زمانی دوران مدرن شروع شد و به پست مدرن رسید. شاید آغاز دوران مدرن را بتوان همزمان با سال ساخت مثلا ماشین چاپ گوتنبرگ دانست (تاکید میکنم مثلا) ولی تاریخ درست و مستندی برای شروع دوران پست مدرنیسم در دست نیست. مثل همیشه اینجانب طبق روال سابق پابرهنه در میان بحثی که خودم شروع کردم میدوم و از شجره نامه آنلاین فکری خود ، تاریخ دقیق پیدایش دوران پست مدرن را اعلام میکنم:

به نظر حقیر ، شروع دوران پست مدرن صرف نظر از اینکه به زمان واقعی آن توجه داشته باشیم مصادف است با سال ساخت گیتار الکترونیک یا شاید هم سال ساخت اولین فست فود به شکل امروزی.

 

هایدا نوشت:

(گفتم فست فود یاد محصولات هایدا افتادم ... یه زمانی خیلی سال پیش معتادش بودم ، اولین بار رفتم به شعبه خیابون ولیعصر و بعدش هم که همینجا شدیدا میل فرمودیم ... هایدا مخصوص با سس مایونز زیاد و چیپس خلالی ... وااای ... ولی خوب الان خیلی وقته که ترک کردم و نتیجه شم دیدم ... از ایکس لارج به مدیوم ... اینههه ... قابل توجه خانوما ... اینه داداش مدیوم ... اگه یوسی پسر داییم بود میگفت : مکس و من میگفتم بله و اون دوباره میگفت مکس و من دوباره میگفتم بله واون دوباره تا بینهایت میگفت مکس و من به اندازه بینهایت + یک میگفتم بله و اون در نهایت میگفت خفه شو بی جنبه )

 

بگذریم ... دو سکانس از دو فیلم به ذهنم رسیده که در آنها نشانه هایی از سرگشتگی و تهی شدن انسان از معنویت موج میزند.

 

 

فیلم اول:

هامون ، ساخته استاد داریوش مهرجویی 1368 ... بهترین فیلم پس از انقلاب از نگاه منتقدان و بهترین فیلم تاریخ سینمای ایران از نگاه بینندگان.

در این فیلم شخصیت اصلی داستان یعنی حمید هامون که یک دانشجوی رشته  فلسفه است و در کشاکش ذهنی خود به بن بست دینی ، فکری و فلسفی رسیده است. نماد های سرگشتگی انسان در این فیلم بسیار است که به دو سکانس آن اشاره میکنم: اول سکانسی که هامون و دکتر روانپزشک با همدیگه صحبت میکنند و دیالوگ های هردو قابل توجه اند و دیگر در سکانسی ، هنگامی که حمید هامون از طرف مهشید(نامزد خود) گردن بندی که مزین است به نام مقدس علی را به عنوان هدیه قبول میکند ، او(حمید) هم به عنوان پاسخ دادن به این حرکت عاطفی مهشید ، هدیه ای به او میدهد که چیزی جز یک انار خشک شده کوچک نیست(که وقتی تکان تکان میخورد ، صدا میدهد).

 

فیلم دوم:

پدرخوانده 3 ، ساخته استاد فرانسیس فورد کاپولا ، کارگردان مشهور و نامی سینما که یکی از بزرگترین فیلم های کالت تاریخ سینما را ساخته.

در این فیلم مایکل کورلئونه ، شخصیت اصلی داستان که رئیس بزرگترین باند مافیا در آمریکاست ، بعد از عمری جنایت ، اکنون در آستانه ورود به دوران پیری به عذاب وجدانی بزرگ دچار شده که اورا مجبور میکند در مقابل کشیشی که دوست اوست به گناهان خویش اعتراف کند ، در این فیلم صحبت های کشیش به مایکل در مورد یک سنگ کوچک قابل توجه است.

  

 

 

صحبت های حمید هامون با دکتر روانپزشک:

(دکتر و هامون با همدیگه صحبت میکنند و همینطور از پله های پیچ در پیچ ساختمان قدیمی به طبقه پایین میروند ... هامون دکتر رو دنبال میکند.)

 - هامون: ولی آقای دکتر من میخوام بدونم دید شما از کودوم زاویست؟ ... مریضاتونو زرپ و زرپ میبندید به قرص یا اینکه میشینید باهاش دوکلمه درد و دل میکنید؟

- دکتر: باخنده ... بستگی داره هردو ... حالا شما بشینید اونجا تا من بیام.

- هامون: توجهی نمیکنه و دوباره میگه : بله خواهش میکنم ... دکتر اگه اینطوره چی چی میپرسید؟ چی چی میخواید؟ ... پدر مادر جد آباد اگه مطرحه خوب من مادرم خیلی زود رفت و پدرم اینقدر ساده بود که آسه میرفت آسه میمد که گربه شاخش نزنه ولی من درست ضد بابامم ... من مرتب شیلنگ تخته میندازم ولی به هیچ جایی نمیرسم دکتر ... دارم فرو میرم ... من دیگه به هیچی اعتماد ندارم به هیچی اعتقاد ندارم ... دارم هدر میرم این یعنی چی؟

- دکتر: خوب این یه مورد استثنایی نیست که قابل حل نباشه ... این ...

- هامون: نه دکتر ... من یه موقعی فکر میکردم یه گهی میشم ولی هیچ مخی نشدم ... چهل و خورده ای ازم گذشته بدتر آویزونم آویزوووووون.

- هامون: همینطور که آستین کت دکتر رو میکشه: چیکار کنم؟ ... ما ماااا آویخته ها به کجای این شب تیره بیاویزیم قبای ژنده و کفک زده خودمونو؟

- دکتر: درحالی که تحملش تموم شده و آستینش رو از دست هامون میکشه بیرون: شما بفرمایید اونجا

- دکتر: به داخل اطاقی میره و وفتی در بسته میشه تصویر فیکس میشه روی نوشته روی در که نوشته: آقایان.

 

صحبت های حمید هامون با مهشید:

‌‌(هردونشسته اند و با هم حرف های عاشقانه میزنند.)

مهشید: یک گردنبند طلایی بانام مقدس علی رو در کف دست هامون میگذاره

هامون: ااا !!! ... علی

هامون: دستتو بیار ... و یک انار خشک شده کف دست مهشید میگذاره

هامون و مهشید: میخندند

هامون: صدا میده ... نیگااا

مهشید: ببینم !!!

 

 

 

صحبت های مایکل کورلئونه با دوست کشیش خود:

(کشیش سنگی را از داخل حوض بیرون می آورد و با ضربه ای آن را میشکند)

کشیش: به این سنگ نگاه کنید ... مدت طولانی در این آب افتاده بوده اما آب به داخلش نفوظ نکرده ... ببینید کاملا خشکه ... همین اتفاق برای اروپا افتاده ... برای قرن ها مردم در فضایی مسیحی زندگی کردند ... اما مسیح به درونشون نفوض نکرده ... در درون هرکدومشون یک دیو وجود داره

مایکل: حالش بهم میخوره

کشیش: روح شما در عذابه و جسمتون ضعیف شده

مایکل: بله درسته

کشیش: دوست دارید به گناهانتون اعتراف کنید

مایکل: اعتراف میکنه و به گریه می افته

کشیش: گناهان تو بسیار عظیمه و عذاب تو نشانه عدالت

 

 

 

جمع بندی: 

در هردو فیلم ، هر دو کارگردان برای نشاندادن و ابراز غرض خود از اشیا  و دیالوگ های پر محتوا استفاده میکنند. مثلا در فیلم پدرخوانده ، در حیاط زیبای کلیسا که خیلی با صفاست ، مردی را میبینیم که سرتاسر زندگی خود را به گناه و جنایت سپری کرده و از طرف دیگر ، یک تکه سنگ کوچک در حوض آبنمای کلیسا که هردوی این افراد و اشیا مکمل و قرینه و نشانه های همدیگر هستند ... نشانه سرسختی بشر برای رستگار شدن.

و دیگر

درفیلم هامون که صحبت های هامون با دکتر روانپزشک در یک ساختمان قدیمی میگذرد که هر لحظه بیم فروریختن آن ساختمان میرود ... این ساختمان نماد جامعه مدرنی است که در آن زندگی میکنیم و راه پله های آن که منتهی میشود به یک دستشویی ... حمید هامون به دنبال دکتر حرکت میکند و گام به گام با او به قهقرا نزدیک تر میشود ... دکتر که به مثان یک رهبر و لیدر است خود با سرعت بیشتر و سرگردانی بیشتر به طرف پست ترین نقطه ساختمان حرکت میکند ... لطفا به نوع نورپردازی صحنه توجه کنید که هرچه هامون  به دنبال دکتر پایین تر میرود از نور صحنه کاسته میشود و همینطور به دیالوگ هایی که رد و بدل میشود(در جایی هامون میگوید ما آویخته ها ، هامون نمی گوید من ، میگوید ما مااا.

و در صحنه دیگر اینکه یک انار خشک شده را در مقابل نام مقدس علی میبینیم که نشانه ایست از اینکه ، در جامعه امروزی فقط نامی از دین و معنویت باقی مانده که آن هم در دستان ما به بازی گرفته شده.

 

 

 

پ.ن:

در جامعه امروزی که مرجع و رفرنس درست و موثقی از هیچ چیز وجود ندارد ، انسان امروزی اگر طالب رستگاری و آرامش است میباید(البته به نظر من) فقط نیکی کند و سعی کند پاسخ و واکنش درست و مناسبی به افراد دیگر جامعه بدهد ... نگذارد کودک درونش را سلاخی کنند یا با پول از او بخرند ... چشم هایش دائم باید باز باشد و به نشانه ها و آثار یکتا پروردگار عالم دوخته باشد ... باید توجه کند ... فکر کند حتی به یک ته سیگار کف پیاده رو ... منتظر باشد شاید نفحه یا نسیمی از عالم غیب بر او بتابد ... یاداور این آیه باشد که:

و ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات الا فتعرضوا لها ولا تعرضوا عنها

بدانید و آگاه باشید که از طرف پروردگارتان در ایام روزگار شما ، نسیم ها و نفحه هایی است ، بکوشید که خود را در معرض آنها قرار دهید و از آنها روی نگردانید.

 

همدیگر را عفو کنید حتی هزاران بار

فرانچسکو (لیلیانا کابانی ۱۹۸۰)

ارادتمند:

MAX PAYNE