MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

ریشه های پست مدرنیسم (III)

در باره فیلم پالپ فیکشن:

---- عدم اهمیت به حادثه اصلی و تاکید بر روابط و دیالوگها ----
- این یک قلم تو این فیلم خیلی زیاده ، از عمو کندراد و زنمو جینی بگیر تا شخصیت داشتن راکل.

---- ارائه روایت های مختلف از یک واقعه ، که نتیجه بلا فصل اصل یکتا نبودن حقیقت است و به تعداد بینندگان متفاوت است و امکان هر تاویل شخصی ممکن ----
- این مورد رو تو مطلبی بنام "پست مدرنیسم:شک در حقیقت" آورده ام.
- یک مثال جالب دیگر هم برای خالی نبودن عریضه می نویسم و آن صحنه ای که میا به وینسنت بر سر میز رستوران می گوید برای زدن پودر به دستشویی می رود ، درست در صحنه بعد از آن نمایی P.O.V از چند زن را می بینیم که روبروی آینه خودرا آرایش میکنند و میا هم در میان آنها ایستاده ، در لحظه اول فکر می کنیم او هم دارد آرایش خود را تجدید می کند ولی خیلی زود از حرکات او به استعمال هروئین پی می بریم.

احسان تحویلیان.

ریشه های پست مدرنیسم (II)

در باره فیلم پالپ فیکشن:

---- عدم تلاش در ارائه هیچ توضیحی در هیچ موردی برای تماشاگر ----
- صحنه آغازین فیلم که ما یکمرتبه به داخل داستان پرت می شویم.
- فروشگاه لوازم موسیقی که مارسلوس و بوچ بعد از در گیری به داخل آن وارد می شوند و توسط Zed و دوستش شکنجه می شئند و ما هیچ گذشته ای از آندو مرد نداریم (ببخشید آن سه مرد).

---- نوسان شدید فیلم میان واقع گرایی و تخیل ----
- شرح آمدن زن جیمی توسط جولز به مارسلوس از پشت تلفن که در همان لحظه تصور ذهنی جولز را می بینیم.

احسان تحویلیان.
ادامه دارد.

ریشه های پست مدرنیسم (I)

در باره فیلم پالپ فیکشن:

بجای صحبتهای طولانی تیتر هایی از نشانه های سینمای پست مدرنیسم را از مجله فیلم برداشته و مثالهایی از خودم را به آن الصاق کرده ام.امیدوارم برداشت
صحیحی از فیلم منتشر کرده باشم.

---- از میان بردن مرز بین موضوع و ناظر ویا بالعکس(تشدید) ----
- نمایی که جولز و وینسنت از درون صندوق عقب ماشین اصلحه های خود را برمیدارند.
- نمایی که از پشت جولز و وینسنت(اورشولدر) در هنگام ورود به آپارتمان سارقین پولهای مارسلوس گرفته شده.
- فیکس شدن تصویر روی هانی بانی در هنگامی که او با اصلحه مردم را تحدید می کند.
- عد ازاینکه وینسنت هروئین تزریق می کند ، با یک موسیقی خوب و بجا ، بازی وجابجایی نور چراغهای خیابان بروی صورت وینسنت یک حسی به آدم دست میده انگار خود آدم پشت فرمون ماشین نشسته و اون لذت نشعه گی هم به آدم سرایت می کنه.
- تاکید بر مرز بین موضوع و ناظر خیلی زیاد در این فیلم استفاده شده ، مثل اکثر نماهای دو نفره که آدم حس می کنه نفر سومی هم توی اتاق هست مثل نماهای بین آقای ولف وجیمی که هردو روی تخت ، روبروی همدیگر نشسته اند.
این احساس به لطف فیلمبرداری خوبی که صورت گرفته حس می شود(استفاده از دور بین روی دست در نماهای ثابت)

---- زمان تکرار شونده و دایره وار که نه نیوتونی است نه برگسنی ----
- کل فیلم از سه داستان که در یک شبانه روز میگذرد تشیل شده که به صورتی جالب توسط عناصر مشترک به هم پیوند می خورد(یک مطلب بدرد بخور در این مورد از یکی از وبلاگها پیدا کردم که بعدا برای دوستان روی سایت میگذارم).
- در اول فیلم وقتی هانی بانی و پامکین با همدیگر صحبت می کنند ، در نمای کوتاهی وینسنت از پشت سر هانی بانی می گذرد که این همان لحظه ایست که در آخر فیلم ، وینسنت در میانه صحبت خود با جولز به دستشویی می رود.
این صحنه را می شود به دقت نظر کارگردان در حفظ راکورد زمانی فیلم هم نسبت داد ، در صورتی که این صحنه یاد شده به طور قطع در اولین بار(شاید چند بار) دیدن فیلم به چشم نمی آید که هم جای تحسین دارد هم بنده را به یاد چیدمانهای وسواسی فیلمهای کوبریک می اندازد.

احسان تحویلیان.
ادامه دارد.

پست مدرنیسم:شک درحقیقت

هوالعلیم والحکیم


پست مدرنیسم:شک درحقیقت
در باره فیلم پالپ فیکشن
----------------------------

می گویند وقتی که پیتر وولن منتقد سرشناس سینما در اویل دهه 1990 اصطلاح پست مدرنیسم را در باره فیلم بازگشت بتمن (تیم برتن 1992) به کار برد ظهور جهان پست مدرن درسینما اعلام شد.

در پی دشواریهای ناشی از اعتقاد و بکارگیری اصول فکری و اجتماعی مدرنیسم ، انسان در پی یافتن پاسخ این پرسش است که واقعیت چیست؟

وودی آلن میگوید :
همه ما حقیقت واحدی را میشناسیم ، زندگی ما عبارت است از چگونگی انتخابمان برای از ریخت اندازی و کج و معوج کردن آن.

در فلسفه گذشته(از رئالیست ها ، سوفستائیان تا عارفان) تصور بر این است که حقیقت یکی است و مفسران فراوان. اما در سینمای پست مدرن شک در همین یکی بودن حقیقت است.

بیاد بیاوریم صحنه هایی از فیلم پالپ فیکشن یا ساخته های دیگر تارنتینو را که کارگردان سعی در انتقال همین ، یکی نبودن حقیقت است:
-- زمانی که وینسنت برای میا ، پرت شدن تونی راکی را از چند زاویه شرح می دهد:
"اون از پنجره پرت شد. یا پرتش کردند. یا مارسلوس اونو از پنجره پرت کرد. یا مارسلوس اونو از پنجره پرت کرد بخاطرتو".
-- زمانی که وینسنت ، "ترودی" را با "جودی"(همسر مواد فروش) اشتباه می گیرد.
-- زمانی که فابیان(همسر بوچ) به بوچ میگه این موتورسیکلت مال کیه؟ و بوچ به اون جواب میده که این یک موتور نیست ، این یک چاپر است. یا فابیان میه "زد" کیه و بوچ میگه اصلا دیگه "زدی" در کار نیست ، زد مرده.

شاید یکی از قشنگ ترین ، ظریف ترین و هوشمندانه ترین این صحنه ها در فیلم ، صحنه ایست که متاسفانه از آن به آسانی می گذریم. منظورم صحنه ای است که بعد از رفتن جولز و وینسنت به خانه جیمی ، جولز تلفنی با مارسلوس راجع به اینکه همسر جیمی تا یکساعت ونیم دیگه به خانه بر میگردد صحبت می کند ، در این لحظه صحنه ای را مشاهده می کنیم که زن جیمی که یک زن سیاه پوست است خسته به خانه می آید و با جنازه ماروین با سر متلاشی روی دست وینسنت ، جولز و جیمی روبرو می شود.
آیا دقت کرده اید که چرا همسر جیمی سیاه پوست است؟
چون این صحنه که شرح داده شد از ذهن جولز که خود یک سیاه پوست است گذرمی کند و اگر کس دیگری (مثلا وینسنت) با مارسلوس صحبت می کرد احتمالا زن جیمی جور دیگری بود.

از این قبیل صحنه ها در این فیلم و کارهای دیگر تارنتینو زیاد است مثل سکانس اغازین و بسیار معروف اول پالپ فیکشن که صحبت های نا مربوط دو نفر(جولز و وینسنت) راجع به تفاوتهای اروپا و آمریکا در مورد زدن سس مایونز و سس گوجه فرنگی به سیب زمینی را می بینیم که بعد متوجه می شویم ایندو ، دو نفر آدمکش هستند و در حال ماموریت از طرف مارسلوس هستند.

این فیلم را می شود از جنبه های دیگر فنی سینما بررسی کرد و به نتایج جالب دیگری رسید.
خود مقوله پست مدرنیسم ، مقوله بسیار گسترده و دارای پتانسیل بسیار است.

احسان تحویلیان.

به من شلیک کرد، بنگ بنگ

ترانه “My baby shot me down” یا اونجور که معروفه “Bang Bang” از نانسی سیناترا

I was five and he was sixپنج ساله بودم او شش ساله

that awful sound, bang bangسوار بر اسب چوبی می راندیم

We rode on horses made of sticksسیاه پوشیده بود و من سفید

He would always win the fightهمیشه دوست داشت برنده باشد



Bang bangبنگ بنگ

He shot me down, bang bangبه من شلیک کرد، بنگ بنگ

He wore black and I wore whiteبه زمین افتادم، بنگ بنگ

That awful sound, bang bangصدای ترسناکی بود، بنگ بنگ

My baby shot me downکودکم به من شلیک کرد



Seasons came and changed the timeفصلها آمدند و زمان گذشت

When I grew up, I called him mineوقتی بزرگ شدم،صدایش کردم

He would always laugh and sayعادت داشت بخندد و بگوید

Remember when we used to playیادت هست، عادت داشتیم به بازی



Bang bangبنگ بنگ

به تو شلیک کردم، بنگ بنگ I shot you down, bang bang

You hit the ground , bang bangبه زمین می افتادی، بنگ بنگ

That awful sound, bang bangصدای ترسناکی بود، بنگ بنگ

I used to shoot you downعادت داشتم به تو شلیک کنم



Music played and people sangâموسیقی نواخته شد و مردم خواندند

Just for me the church bells rangâفقط برای من ناقوسها به صدا در آمدند



Now he's gone I don't know whyحالا او رفته و نمی دانم چرا

He didn't take the time to lieو از آن روز گاهی گریه می کنم

And till this day some times I cryحتی خداحافظی هم نکرد

He didn't even say goodbyeنماند



Bang bangبنگ بنگ

He shot me down, bang bangبه من شلیک کرد،بنگ بنگ

I hit the ground, bang bangزمین افتادم، بنگ بنگ

MY baby shot me downصدای ترسناکی بود، بنگ بنگ

I hit the ground , bang bangکودکم به من شلیک کرد

fam.blogfa.com