MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

تحلیل فیلم - رونین (3/3)

فرانکن‌هایمر گفته است که غالباً با تغییر ریتم و ایجاد کشش و هیجان در فیلم‌هایش، حادثه و تعلیق می‌آفریند. از نظر او برای این‌کار بایستی نقشه داشت. به‌همین دلیل فرانکن‌هایمر و تدوین‌گرش تک‌تک نماها را طراحی می‌کنند، و سپس به‌این موضوع می‌اندیشند که چه‌گونه از طریق ریتم و مونتاژ ایده‌های‌شان را عملی سازند. او و تدوین‌گرش حادثه را در اتاقِ تدوین تغییر نمی‌دهند؛ زیرا به‌زعم وی در اتاق تدوین فقط می‌توان سرعت حادثه را زیادتر یا پرداخت نهایی آن‌را تلطیف و اصلاح کرد.



" در صحنه‌های نفس‌گیرِ تعقیب و گریز من از تمهیدی استفاده کردم که در کار بر رویِ مسابقاتِ جهانیِ اتومبیل‌رانی یاد گرفته بودم. همة صحنه‌های اتومبیل‌رانی واقعی است، و از ترفندهای کامپیوتری خبری نیست. در 90 درصد صحنه‌ها بازیگران در اتومبیل بودند؛ اما رانندگی نمی‌کردند. این یک کلکِ سینمایی بود. ما از اتومبیل‌های انگلیسی استفاده کردیم، ولی فرمان را در طرفِ مقابل قرار دادیم، و یک فرمانِ مصنوعی هم برای هنرپیشه‌ها درست کردیم. هنرپیشه پشت فرمان نشسته بود؛ اما اتومبیل توسط راننده‌ای حرفه‌ای و ماهر هدایت می‌شد. در صحنه‌های کوتاهی هم قدری سرعت و حرکت را در دوربین فیلم‌برداری و لابراتوار افزایش دادیم."

اگر آکی‌را کوروساوا در هفت سامورایی به هفت سلحشورِ فیلم خود به‌عنوان فرد می‌پردازد و به‌سیاقِ همة داستان‌های پّرماجرا تمامِ زمانِ فیلم را به نمایش و توصیف دلاوری‌ها و واکنش‌های آن‌ها اختصاص می‌دهد، فرانکن‌هایمر نیز در رونین ضدقهرمان‌های فیلمش را به‌طرزی آگاهانه در کنار هم قرار می‌دهد تا نه بر همدلیِ آن‌ها تأکید کند، بلکه به نمایشِ توانایی‌های فردی آن‌ها بپردازد.



در سکانسی از فیلم سام قصد نجاتِ جانِ ونسان را دارد؛ اما ونسان ناخواسته باعث زخمی‌شدنِ سام می‌شود. پس از زخمی شدنِ سام، کسی قادر به کمک به‌او نیست، و ونسان فقط به دستور سام عمل می‌کند تا گلوله را از شکم او خارج کند. رونین از این بابت نوعی اسطوره‌سازی یا «میتوپیا» (mythopoeia) است، که فرانکن‌هایمر دیدگاه‌های ذهنی‌اش را به‌صورتِ سیستمی شخصی درمی‌آورد، و سام را از لحاظ شخصیتی و زمینة ذهنی شبیه قهرمان‌های اساطیر می‌پردازد. درواقع سام هر حرکت حریفانش را پیشاپیش حدس می‌زند، جان همدستانش را به‌دفعات از مرگ نجات می‌دهد، باهوش‌تر از دیگران می‌نماید، دست حقه‌بازان را رو می‌کند، بی‌هدف تیراندازی نمی‌کند، جان کسی را به‌خطر نمی‌اندازد، هر عملیاتی ـ به‌ویژه عملیات نهایی ـ را با موفقیت توأم می‌سازد، و حتی «دیه‌در» را که از حیث مسلک و مرام و هدفش در مبارزه در جهت مخالف با او است به خود عاشق می‌کند.



رونین به‌رغم همة توفیق‌ها و ضعف‌ها از نوع هنر «کیچ» است؛ یعنی فیلمی از حیث سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و هنری کم‌اعتبار که در آن نشانه‌های زیادی از ارزش‌های زیبایی‌شناختی دیده نمی‌شود؛ اما در عین حال پّرزرق و برق یا پّرهیجان و سرگرم‌کننده است، و حتی سازندگانِ آن، به‌رغم لایه‌ها و جنبه‌های آشکار و پنهانِ سیاسیِ آن، وانمود نمی‌کنند جز سرگرمیِ تودة هنگفت مخاطبانِ فیلم حرف‌های زیادی برای گفتن دارند.



فیلم‌های نوع «کیچ» برای ارضای سلیقه‌های آسان‌پسند ساخته می‌شوند، و چه از حیث مفاهیمِ سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و تاریخی، و چه از بابت ارزش‌های زیبایی‌شناختی سهل و ساده‌اند و مفاهیمِ آسان‌یاب و زود هضمی د‌ارند، که نه در شخصیت‌پردازی و گفت‌وگوهایی که بین آدم‌ها رد و بدل می‌شود، و نه در نحوة شکل‌گیری ماجراها و حوادث و نه در پیامِ آشکار آن‌ها هیچ لایة نامکشوفی دیده نمی‌شود. البته بسیاری از فیلم‌های نوع «کیچ» (از جمله رونین) به‌هیچ‌وجه فیلم‌های مبتذلی محسوب نمی‌شوند، با دقت و سلیقة فراوان ساخته و پرداخته شده‌اند، از حیث تکنیکی کاملاً بی‌نقص به‌نظر می‌رسند و خالی از جذابیت و شیرینی نیستند؛ با وجود این در کنار فیلم‌های ارزشمند و ماندگار تاریخ سینما آثار مهم و بدیع و ممتاز و متمایزی محسوب نمی‌شوند؛ دست‌بالا فیلم‌هایی هستند که با مشخصات و ویژگی‌های هنر عوامانه سر و شکل یافته‌اند تا هنر در مفهوم متعالی آن.



فرانکن‌هایمر همواره گفته است: شیفتة حرفه‌اش است، و کارگردانی را دوست دارد. در عین حال مسئولیتِ زیادی نسبت به مخاطبانِ فیلم‌هایش احساس می‌کند، و نمی‌خواهد زمان و پولی را که صرف می‌کند از کف‌رفته تلقی شود. البته به‌این نکته هم واقف است که کارگردان‌هایی مثل او هیچ‌گاه پول و زمانِ کافی دراختیار ندارند، و با قدرت و اطمینان می‌گوید. هر کارگردانی که ادعا کرد پول و زمانِ مورد نیاز به‌او داده شده به حرفش اعتماد نکنید. قطعاً فرانکن‌هایمر با این حرفِ انتظار دارد تا بسیاری از ضعف‌های آشکارِ فیلم‌های او نادیده گرفته شوند یا همة ضعف‌های فیلم‌هایی که در نیم قرن گذشته ساخته به‌پای او نوشته نشوند.

تحلیل فیلم - رونین (2/3)

رونین تلفیقی از داستان‌های نوعِ پلیسی و جنایی و جاسوسی است. در داستان‌ها و فیلم‌های پلیسی و جنایی ـ که هر کدام از ما نمونه‌های زیادی
از آن‌ها را خوانده یا بر روی پردة سینما دیده‌ایم ـ کارآگاهی زبردست همواره در پی آن است تا رازِ سر به مّهری را کشف ‌و برملا سازد. عناصرِ سنتیِ داستانِ پلیسی یا جنایی عبارت است: ماجرایی ـ که ظاهراً رازی ناگشودنی و نامکشوف دارد ـ یک مأمور پلیس یا کارآگاه باهوش، دستیاری که محرم رازهای کارآگاه است و به‌تدریج به روشن‌شدنِ ماجراها یا گشوده‌شدنِ گره‌ها کمک می‌کند، و مظنون‌های بی‌شمار و نکاتِ انحرافیِ فراوان که برای گم‌راه کردنِ مخاطبان به‌دقت در داستان یا فیلم تعبیه می‌شوند. در داستانِ پلیسی یا جنایی گره‌گشایی، اغلب، تکان‌دهنده و غیرمنتظره است، و در انواع خوبِ آن غالباً منطق و استدلالِ استوار و راسخی در واگشایی و فاش‌سازیِ گره‌ها به‌کار می‌رود. داستان‌های جاسوسی تفاوت‌هایی با داستان‌های نوع پلیسی و جنایی دارند، و معمولاً در آن‌ها به عملیات‌های گوناگونِ جاسوسی پرداخته می‌شود. داستان‌های جاسوسی در عین این‌که پّرماجرا، مهیج و متفنن هستند، در آن‌ها پاره‌ای مسایل سیاسی و نظامی درج می‌شود. داستانِ جاسوسی به‌تبع داستانِ پلیسی و جنایی بسیاری از عناصر و اجزای این گونه داستان‌ها را در خود دارد، و با بهره‌گیری از طراحیِ ماهرانه، شخصیت‌های به‌دقت پرورده‌شده، استفاده از جزییاتِ فنی و تکنیکیِ معتبر و موثق بسیار پّرکشش و تعلیق است. مشهورترین و بادوام‌ترین داستان‌های جاسوسی در سینما فیلم‌های موسوم به جیمز باند هستند، که براساس شخصیت خلق‌شده توسط یان فلمینگ ساخته و پرداخته می‌شوند.



با اتکا به چنین جزییاتی رونین فیلمی حادثه‌ای (یا Action) با طرح گرده‌واری از مسایل سیاسی است که کنش‌ها و وقایع در آن به دو معنای عمده به‌کار می‌روند: اول داستانِ اصلی، و دوم سلسله حوادث آن که در کنار هم طرح اصلیِ فیلم را می‌سازند. حادثه، شالودة فیلمِ رونین است، که به‌شکل مطلوبی در همة اجزای فیلم کنش و حرکت ایجاد می‌کند، و اساسی‌ترین بخشِ آن مثل هر فیلم و داستانِ حادثه‌پرداز افشاشدنِ شخصیت یا طرحِ اصلی در پایان فیلم است.



نیمة اولِ فیلمِ رونین، که همه چیز در هاله‌ای از ابهام قرار دارد و آدم‌ها با تمام رمزآمیز‌ی‌شان با تأنی معرفی می‌شوند، در شب و در اتاق‌ها و مکان‌های بسته می‌گذرد، و وقتی نوبت روز فرامی‌رسد، و دوربین همراه آدم‌ها به محیط بیرون سرک می‌کشد، رنگ‌های سرد و خفه و مات جلوة بیش‌تری دارند، و کم‌تر چیزی که شفافیت واقعیِ روز را داشته باشد به چشم می‌آید.

قصد فرانکن‌هایمر با این نوع فضاسازی این است تا فضا و حال و هوایی مأیوس‌کننده و غم‌زده، و در عین حال پّر راز و رمز را، که منطبق با روایت داستان و شخصیت‌های پیچیدة آن است، تداعی و در جهت تشدید حسّ خستگی و بی‌هدفی و دلمردگیِ ضدقهرمان‌های فیلمش تأکید کند.

فرانکن‌هایمر گفته است:

" اگر به چهارپنج فیلمِ اخیر من نگاه کنید می‌بینید آن‌ها را از رنگ تهی کرده‌ام. در رونین به‌ندرت رنگی در تصاویر وجود دارد. ما این‌کار را در لابراتوار انجام دادیم، و در عین حال با نوعِ انتخابِ لوکیشن‌ها و نحوة پوششِ بازیگران. هیچ رنگِ درخشانی در هیچ‌جا دیده نمی‌شود، همة پوشش‌ها خاکی‌رنگ یا سیاه و خاکستری هستند. همة عناصر در این تصاویر طوری طراحی شده‌اند که از میزان و شدتِ رنگ بکاهند؛ به‌غیر از پوششِ سانتا کلاوس. معمولاً از من می‌پرسند چرا این‌کار را انجام داده‌ام؟ پاسخ من این است که این تمهید به دراماتیک‌تر شدنِ فیلم کمک کرده است. وقتی قرار باشد ماجرایی را توصیف کنیم که به‌شکلی دارای برخی جنبه‌های سوررئالیستی ـ و به‌زعم من فراواقعی ـ است، این‌کار تا حدود زیادی به تأثیر و ابعادِ دراماتیک آن خواهد افزود."



فرانکن‌هایمر در رونین بیش و پیش از آن‌که اعتنایش از حیث تکنیکی و فنی به فیلم‌های پلیسی و جاسوسیِ سال‌های اخیرِ هالیوود باشد و با استفاده از فناوری‌های جدید انفجارهای بی‌یایان، سلاح‌های بی‌شمار و به آتش‌کشیدنِ دکورهای پوشالی را به‌رُخ بکشد، برای خلقِ هیجان و تعلیق به همان روش‌های قدیمی‌ترِ حادثه‌پردازی متوسل شده، که تا پیش از رونین در فیلم‌های دیگرش (مثل کاندیدای منچوری، هدفِ دست‌نیافتنی، رابط فرانسوی، یک‌شنبة سیاه و سال اسلحه) از آن‌ها استفاده کرده بود

ادامه دارد.

تحلیل فیلم - رونین (1/3)

" رونین" اصطلاحی است مربوط به ژاپن در دورة فئودالیته که در دو بخش از فیلم، یک‌بار به‌اختصار، و بار دوم کامل‌تر توضیح داده می‌شود: بار نخست قبل از عنوان‌بندیِ فیلم ، و بار دوم موقعی که لونسدیل (با بازیِ میشل لونزدال) در اتاقِ کارش در ویلایی خارج از شهر دربارة مرام و مسلک سلحشوران و سامورایی‌های ژاپنی با سام به گفت‌وگو می‌پردازد. این توضیحات آشکار می‌سازند که در ژاپن، در دورة فئودالیسم، رونین به گروهی از سامورایی‌ها اطلاق می‌شده که اربابی نداشتند یا ارباب‌هاشان به آن‌ها خیانت کرده بودند.


تشابه دو اصطلاح ژاپنی برای عنوانِ فیلم‌های ملویل و فرانکن‌هایمر ظاهری‌ترین شباهت این دو فیلم به یک‌دیگر است. بستر و پسزمینة فیلم، ویژگی‌های شخصیت‌های اصلیِ هر دو فیلم (یعنی ایجاز و صراحت و روشِ محتاطانه، جذابیت‌های ظاهری و شخصیتی، و خست در دادنِ اطلاعات) و مانند این‌ها پاره‌ای از نکات و جزییاتِ مشابهی هستند که رونین و سامورایی را به‌هم نزدیک و مرتبط می‌کنند.
به‌عبارت دیگر، فرانکن‌هایمر، همچون ملویل، برای ایجاد تعلیق به‌جای تکیه بر حادثه از شخصیت‌های اصلیِ فیلمش و سر وشکل دادن به آن‌ها بهره گرفته است. خود فرانکن‌هایمر گفته است:

" محورِ کلیِ فیلم، دربارة پی‌نبردن به ذاتِ شخصیتِ سام است؛ زیرا چیزی‌که از ظاهرِ او به‌نظر می‌رسد با آن‌چه واقعاً هست تفاوت‌‌های زیاد و آشکاری دارد. بسیاری از نکات در فیلم ناگفته رها شده‌اند؛ زیرا رونین فیلمی دربارة رفتارِ شخصیت‌ها است. شخصیت‌ها در داستان، عملکردِ معینی دارند و تماشاگران آن‌ها را از طریقِ همین اعمال می‌شناسند. بنابراین ما نمی‌توانیم همه چیز را در حدّ جزییات موشکافی کنیم و شرح بدهیم. در پایانِ فیلم فاتحی وجود ندارد و فقط بازماندگان هستند، و ما به‌این نتیجه می‌رسیم که برای پیروزی بایستی بهای سنگین و گزافی پرداخت."

ظاهراً هر دو فیلمِ سامورایی و رونین براساس شکل‌یافتنِ یک موقعیت بغرنج و پیچیده بر صفحة شطرنج طرح‌ریزی و تنظیم شده‌اند. یکی از بهترین نمونه‌ها صحنه‌ای است که سام به ونسان تعلیم می‌دهد که گلوله‌ای را که در پهلویش فرو رفته با وسایل ابتدایی بیرون بیاورد. آشکار است که فرانکن‌هایمر این صحنه را، عیناً، از فیلم سامورایی و لحظه‌ای که جف کاستلو به جراحی خودش می‌پردازد برداشت و تقلید کرده است.
دربارة رابطة این دو فیلمساز، که یکی امریکایی و دیگری فرانسوی است، جان فرانکن‌هایمر گفته است که او و ملویل دوستانِ بسیار نزدیکی بودند، و ژان پی‌یر و او از یکدیگر بسیار آموختند. ملویل طرفدارِ پروپا قرصِ سینمایِ امریکا بود، و وی عمیقاً به کارگردان‌های نام‌آورِ اروپایی ـ که در شخصیت‌پردازی و استفاده از سکوت مهارت دارند ـ دلبستگی داشت.
رونین یک تریلر (Thriller) است؛ نوعی فیلمِ هیجان‌انگیز، پّرشور و کشش و بیش‌وکم پّراحساس که ماجراهایش با طرحی ابتکاری ـ که دارای حوادثِ سریع و تعلیق‌های مداوم است ـ از پیش برده می‌شود. تریلر غالباً دارای عناصرِ داستانِ پلیسی و رمانِ جاسوسی است، که به‌ویژه در نیم قرن اخیر در سینما و ادبیات به‌صورت تفنن و «سرگرمیِ تخصصی‌شده» درآمده و بسیاری از فیلم‌سازان و نویسندگانِ حرفه‌ای را به‌خود مشغول داشته است.

منشأ تریلرشناخته‌شده نیست؛ اما آشکار است که در قرن نوزدهم با آثاری همچون داستان‌هایی از ادگار آلن‌پو و ویلکلی کالینر در فاصلة سال‌های 1840 تا 1868 رشد کرد، و بعدها با داستان‌های آنتونی هوپ شهرتی عظیم یافت.
در اوایل قرن بیستم جان بوکان در خلقِ این نوع داستان‌ها تخصص یافت، و کنان دویل با ماجراهای متنوعی دربارة شرلوک هلمز رمان پلیسی را پدید آورد، و جی. کی چسترتون تعدادی از داستان‌های «عمو براون» را منتشر ساخت. رمان‌های مهیجِ ریمون لوکو و داستان‌های سرگرم‌کنندة «مسابقه‌ایِ» ناتانیل گلدینز در اویل قرن بیستم شهرت زیادی داشتند. در سال‌های بعدتر نویسندگانی همچون دورنفورد تیس، ساکس رومر، ریموند چندلر، گراهام گرین، اریک امبلر و از نویسندگان متأخر فرانسیس کلیفورد، جان وُلکام، آدام هال و فردریک فورسایت رمان‌های پّرهیجانِ مشهوری نوشتند که تعدادی از آن‌ها در سینما به تصویر کشیده شده‌اند.


ادامه دارد.

اطلاعات فیلم - رونین

یک گروه پنج نفری از افراد ویژه دور هم جمع می‌شوند تا کیف اسرارآمیزی را از چنگ دسته‌ای از تبهکاران خارج کنند. سام، استراتژیست امریکایی، وینسنت،هماهنگ کننده فرانسوی، گریگور، متخصص الکترونیک از آلمان، لاری راننده امریکایی واسپنس، کهنه سرباز انگلیسی اعضای این گروه ویژه هستند. آنها کار خود را از پاریس آغاز می‌کنند، اما به زودی در تعقیب کیف از جنوب فرانسه سردر‌می‌آورند. در آن‌جا کیف از سوی گریگور به سرقت می‌رود و به ناچار تعقیب تازه‌ای از سر گرفته می‌شود.

کارگردان جان فرانکن‌هایمر
فیلم‌نامه‌نویس‌ها ج. د. زلیک، ریچارد وایس
فیلم‌بردار رابرت فریس
تدوین‌گر تونی گیبز
موسیقی متن‌ الیا کمیرال
بازیگران رابرت دِنیرو، ژان رنو، استلان اسکار سگارد، ناتاشا مک‌الهرون، شون بین، اسکیپ سادات، جاناتن پرایس، میشل لونزدال، کاترینا ویت
تهیه‌کننده فرانک مانسکو‌جونیور
محصول امریکا (1998)

معرفی فیلم ساز - فرانک دارابانت (2/2)

استیون کینگ رمانِ پُرفروشِ دالان سبز را به‌صورت دنباله‌دار، در شش جلد، از آوریل تا سپتامبر 1966، منتشر ساخت. انتشار باوقفة این رمان هیجانی در میان مخاطبانِ انبوه رمان به‌وجود آورد. حسّ تعلیقی که کینگ به‌صورت انتشارِ جلد به جلدِ رمانش در خوانندگان ایجاد کرد، در فیلمِ دارابانت در زمانی حدود سه ساعت به تماشاگران منتقل شد.

فرانک دارابانت و استیون کینگ از دهة 1980، که دارابانت فیلم‌های دانشجویی می‌ساخت، با هم آشنا و صمیمی بودند. در این دوره دارابانت از کینگ اجازه گرفت تا برای نخستین فیلم‌نامة حرفه‌ای‌اش از یکی از داستان‌های او به نامِ زنی در اتاق اقتباس کند. از نظر کینگ حاصل کارِ دارابانت در زنی در اتاق بسیار قابل قبول بود، برای همین در موقع اقتباس از داستان‌های «ریتاهیورث و رستگاری در شائوشنگ» و «دالان سبز» تردیدی به‌خود راه نداد که حقوق هر دو کتاب را به دارابانت منتقل سازد.
سیاست و اجتماعیت و انتقاد

فرانک دارابانت سومین فیلمش را با نامِ مجستیک (Majestic) در سال 2001 با حضورِ جیم کری و براساس فیلم‌نامه‌ای از مایکل اسلول ساخت. مجستیک نیز (با زمان 152 دقیقه) مانند دو فیلمِ قبلیِ دارابانت، در زمانی طولانی روایت می‌شود، و به‌خلاف رهایی از شائوشنگ و مسیر سبز فیلمی است که به داستانی خارج از زندان می‌پردازد؛ اما مجستیک هم، مانند دو فیلمِ قبلیِ دارابانت، دربارة موقعیت انسانِ در تنگنا قرار گرفته‌ای است، که راه‌هایی را جست‌وجو می‌کند تا او را نجات داده و به رستگاری برساند.

دارابانت در مجستیک داستانی غیرواقعی را در پسزمینه‌ای از واقعیت‌های اجتماعیِ دهة 1950 امریکا و هالیوود روایت می‌کند، و به واگوییِ زندگیِ فیلم‌نامه‌نویسی به‌نامِ پیتر ایلتن می‌پردازد که همزمان با آغاز جنگ سرد و فعالیت‌های سناتور جوزف مک‌کارتی به اتهام فعالیت‌های کمونیستی تحت تعقیب قرار می‌گیرد، و به‌عنوان قهرمان جنگ سر از شهری ساحلی درمی‌آورد.

دارابانت می‌کوشد به تجسمِ دوره‌ای بپردازد که پیامدهای جنگ سرد موجب شده بود وحشت از «سرخ‌ها» و خطرِ نفوذ کمونیست‌ها در درون نهادهای حکومتی، سیاستمداران امریکایی را به هراسیِ جدی بیندازد. از این‌ لحاظ در سال 1947 برای ردیابیِ «خرابکارها» کمیتة فعالیت‌های ضدامریکایی تأسیس شد، و زیر نظرِ سناتور مک‌کارتی بگیروببندهای سختی برای یافتنِ کسانی که ظنِ ارتباط آن‌ها با کمونیست‌ها می‌رفت آغاز گردید. عده‌ای لو رفتند و دستگیر شدند و نام و نشان افراد دیگری را هم در اختیار اعضای کمیته قرار دادند، و عده‌ای هم گریختند و با نام‌های مستعار به فعالیت خود ادامه دادند. جست‌وجو برای یافتنِ این افراد در تمام خاک ایالات متحده و از جمله در هالیوود آغاز شد. فهرست سیاهی از دست‌اندرکارانِ صنعت سینمای امریکا نیز تهیه شد، و هالیوود سرسپردگیِ خود را به کمیتة فعالیت‌های ضدامریکایی در حرف و عمل اثبات کرد، و دستگیری‌های وسیعی آغاز شد. بسیاری از فیلم‌سازان و تهیه‌کنندگان و کارگردان‌ها با اعضای کمیتة فعالیت‌های ضدامریکایی به همکاری پرداختند، و فقط ده نفر، که بعدها به «ده هالیوودی» معروف شدند، از همکاری با گروه سناتور مک‌کارتی خودداری کردند، و شجاعانه حبس و زندان را پذیرفتند. دارابانت ماجراهای فیلمِ مجستیک را بر چنین بستر و پیشزمینة تاریخی روایت می‌کند.

بستر اجتماعی‌ای که دارابانت داستانِ فیلمِ خود را در آن واگو می‌کند، در سال 1976 نیز موضوع فیلمی از مارتین ریت با نامِ بدل بود، که در آن نیز فیلم‌نامه‌نویس‌هایی، که نام‌شان در فهرست سیاه کمیتة مک‌کارتی قرار گرفته، تحت تعقیب و فشار قرار می‌گیرند، و آدمی معمولی را اجیر می‌کنند تا در ازای دریافت مبلغی وجه از فروشِ فیلم‌نامه، امضای خود را زیر فیلم‌نامه‌ها بگذارد. چه فیلمِ بدل و چه فیلمِ مجستیک برداشتی آزاد از ماجراهای جنجالیِ دورة سناتور مک‌کارتی هستند، و در نگاه اول در زمرة آثار سیاسی و اجتماعی قرار می‌گیرند. اگر مارتین ریت در بدل وودی آلن را برای ایفای نقشِ هوارد پرینس (یعنی همان بدلِ فیلم‌نامه‌نویس‌های ممنوع‌الکار) انتخاب کرده بود، فرانک دارابانت نیز در مجستیک با انتخاب جیم کری در نقشِ پیتر ایلتون، فیلمی جدی عرضه کرد، که کم‌تر نشانی از فیلم‌های کمدی جیم کری در آن نیست. اگر قرار باشد برای این نقشِ کری مشابه‌سازی کرد می‌توان جدیت نقشِ او را در مجستیک با نقشی که خود او در فیلمِ نمایش ترومن و مردی در ماه ایفا کرده است، یکی دانست.

مجستیک هم (همچون بدل) فیلمی سیاسی و با مایه و مضمونِ انتقادی است، و هم (همچون سینما پارادیزویِ جوزپه تورناتوره) فیلمی در ستایش از سینما است. مجستیک در عین حال فیلمی است که به واسطة تعلق خاطر و ارادتِ دارابانت به فرانک کاپرا، بیش از هر فیلم و فیلم‌نامة دیگری از دارابانت، کاپرایی محسوب و ارزیابی می‌شود، و بدیهی است که خود دارابانت بیش از هر کس دیگری از این قیاس راضی و خشنود است.

چند ویژگیِ مهم فیلم‌های دارابانت را به هم مرتبط می‌سازد: اول مضمونِ اجتماعیِ فیلم‌های او است، که یا داستان یا فیلم‌نامة آن نوشتة نویسندة دیگری است. فیلم‌هایی که دارابانت کارگردانی کرده از فیلم‌نامه‌هایی که او نوشته پرورده‌تر و مضمونِ اجتماعی‌تری دارند؛ دوم این‌که همة این فیلم‌ها برای مخاطب عام ساخته شده‌اند، اما در عین حال مضمونی جدی و ساختاری دقیق و محکم دارند؛ و نکتة سوم این است که همة فیلم‌های دارابانت، به‌رغم زمانِ طولانیِ آن‌ها، ریتم و ضربآهنگی دقیق و قابل اعتنا دارند، و حتی حوصلة تماشاگرانی را که با شتابِ برنامة تلویزیونیِ M.T.Vعادت کرده‌اند سر نمی‌برد.