MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

کازابلانکا , شاهکار رومانتیک دوران طلایی سینمای کلاسیک (2/3)

در تاریخ سینمای کلاسیک فیلمهای معروف بسیاری وجود دارد، فیلمهایی پر محتوا، فیلمهایی با جلوه های هنری یا اصالت هنری و با اهمیت سیاسی بیشتر. فیلمهای دیگری هم هستند که احتمالا ما در رده بندی بهترین فیلمهای تاریخ سینما بالاتر از کازابلانکا قرار می دهیم. ولی وقتی قرار است دست روی فیلمهایی بگذاریم که شخصا دوستشان داریم و راحت تر بگویم وقتی پیش یک دوست صمیمی اعتراف می کنیم دیر یا زود حرفمان به این چند کلمه آشنا می رسد:

ـ من واقعا دیوونه کازابلانکا هستم.

ـ منم همینطور

کازابلانکا فیلمی است که معیارهای عادی را تغییر داد:

بیشتر از خود "همفری بوگارت" عمر کرد، در زمان تغییر سلیقه ها به حیاتش ادامه داد و به تمامی کسانی که می خواستند با رنگی کردن آن زیباییشو از بین ببرند، دهن کجی کرد. کازابلانکا جهش کرد تا دل کسانی را که چند دهه بعد از ساخته شدنش به دنیا آمده بودند را ببرد. دیر یا زود و معمولا قبل از ۲۱ سالگی همه این فیلم را می بینند و البته به فیلم محبوبشان هم تبدیل می شود. واقعا حرف نداره ...!



در سال ۱۹۹۲ کازابلانکا ۵۰ سال داشت. در تاریخ سینما ۵۰ سال زمان طولانی است، زیرا سینما خودش فقط ۱۰۰ سال قدمت دارد. ولی در مقایسه با زمان این فقط یک لحظه است.

بعضی از عوامل سازنده فیلم هنوز در قید حیاتند اما ستاره ها همه دارفانی را وداع گفته اند. آخرین بازیگر فیلم هم ”کرت بوا“ (همان جیب بری که به مسافران هشدار می داد مواظب جیب برها باشند!) بود که در سال ۱۹۹۲ درگذشت.

و اما در مورد خود فیلم:

صحنه های کلیدی فیلم در حقیقت همانهایی هستند که ورود غیر منتظره "الزا" را به کافه "ریک" تعقیب می کنند. در بین فیلمهای کلاسیک کمتر فیلمی را می توان پیدا کرد که با تماشای مکرر آن احساساتان نسبت به تماشای فیلم برای نخستین بار بیشتر شده باشدو کازابلانکا از همین دست فیلمهاست که خودش را پس از چند بار تماشا نشان می دهد!



وقتی برای اولین بار به تماشای فیلم می نشینیم هیچ چیز از رابطه عاشقانه بین ریک و الزا در پاریس نمی دانیم، پس جریان را به سادگی دنبال می کنیم. هنوز مجبوریم این رابطه عاشقانه را ( که ظاهرا موضوعی فرعی به نظر می رسد) را رمز گشایی کنیم. ما متوجه می شویم که این رابطه معنایی دارد ولی کاملا آن را نمی فهمیم. اما بعداْ در زمانی که فیلم رو به جلو می رود ما خاطرات پاریس را تجربه می کنیم. آنگاه به عمق احساسات الزا پی می بریم و در آخر فیلم به نتیجه گیری میخکوب کننده اش می رسد.

اما برای بار دوم که فیلم را نگاه می کنیم هر کلمه ای که بین ریک و الزا ردوبدل می شود و هر چیز کوچکی که در رفتار و نگاهشان مشاهده می شود برای ما با یک دنیا نیش و کنایه همراه می شود. هنگامی که برای اولین بار فیلم را نگاه می کنیم به اندازه کافی خوب به نظر می رسد، اما برای بار دوم محشر است.

در حقیقت ذات این فیلم طوری است که تماشای مکرر را طلب می کند. اگر شخصی را می توانید پیدا کنید که تا بحال این فیلم را ندیده است، کنارش بنشینید و با همدیگر فیلم را تماشا کنید. متوجه می شوید که حواس شما به فیلم بیشتر از حواس دوستتان است. البته دوست شما آدم بی احساس و زمختی نیست! ولی نمی تواند مثل شما متوجه تلخی خاصی بشود که پشت هر نگاهی وجود دارد و به تدریج هم پررنگ می شود و با هر کلمه ای افزایش می یابد.



درتماشای اول ممکن است بیننده حتی متوجه جریانهای جانبی فیلم هم نشود مانند داستان فرعی زن جوانی که حاضر است هرکاری انجام بدهد تا به شوهرش جهت خارج شدن از کازابلانکا کمک کند .

اگرچه آشنا شدن با فیلم کمک زیادی در انتقال احساس می کند اما از طرف دیگر هم باعث می شود تا نقطه ضعف هایی مشخص شود که در تماشای اول به چشم نیامده است . بعنوان مثال برای خود من زمانی پیش آمد که متوجه شدم از شخصیت "ویکتور لازلو" زیادخوشم نمی آید. او یک قهرمان مقاومت است و در عین حال خیلی بی مزه و بی حس ! اگر در زمان صلح سر از یک سازمان سیاسی در بیاورد خیلی راحت با یک حکومت خودکامه و دیکتاتوری کنار می آید . وقتی در پایان فیلم ریک در مورد چیزهایی که بین او و الزا اتفاق افتاده دروغ می گوید تا وجهه الزا را در نظر او حفظ کند لازلو اصلا عین خیالش هم نیست ! در حقیقت به نظر من اواصلا لیاقت الزا را ندارد . ریک می گوید که جای او در کنار ویکتور است ولی آیا ویکتور به او توجهی می کند و یا اصلا به اونیازی دارد؟ او در حین یک فرار طولانی با کارش و با قهرمانیش ازدواج کرده است . شبهای متعددی وجود خواهند داشت که الزا "همچنان که زمان می گذرد" راگوش کند و متوجه اشتباهش در سوار شدن به آن هواپیما بشود.

ادامه دارد.

کازابلانکا , شاهکار رومانتیک دوران طلایی سینمای کلاسیک (1/3)

فیلمی تمام عیار و باشکوه - شاهکار رومانتیک دوران طلایی سینمای کلاسیک

- شاید زیباترین فیلمی که تاکنون هالیوود ساخته است -

محصول ۱۹۴۲ . سیاه و سفید . ۱۰۲ دقیقه

کارگردان: مایکل کورتیز

بازیگران: همفری بوگارت . اینگرید برگمن . پل هنرید . کلود رنس . دولی ویلسون





درباره کازابلانکا چه میتوان گفت؟ فیلمی که بارها و بارها مورد تحسین کارشناسان سینمایی واقع شده و اکنون که بیش از نیم قرن از ساخت آن می گذرد، همچنان زیبا و جاودانه است. داستان روان و جذاب فیلم از ابتدا محسور کننده است.

تصاویری جالب و بدیع از کازابلانکا، شهری که شاید تا قبل از ساخته شدن این فیلم دارای شهرت آنچنانی نبود، آغازگر فیلم میباشد. "سرهنگ اشتراسر" (کنرادفایت) یکی از افسران ارشد نازی است که به خاطر انجام ماموریت مهمی وارد کازابلانکا می شود. او می خواهد از خروج مبارزی اهل چک بنام "ویکتورلازلو" (پل هنرید) که از زندان نازیها گریخته و قصد دارد از طریق این شهر به آمریکا بگریزد، جلوگیری نماید. استراسر در فرودگاه با استقبال "سروان رنو" (کلود رنس) رییس شهربانی کازابلانکا روبرو می شود. کازابلانکا اکنون مستعمره فرانسه آزادبوده و جزو مناطق اشغال شده آلمانها محسوب نمی شود. در کازابلانکا همه از کاباره "ریک" سخن می گویند. بنابراین انتظار ما چندان زیاد نیست تا به کاباره ریک برویم. اولین بار که چهره ریک (همفری بوگارت) را می بینیم در پشت میزش نشسته و به دربان کاباره اشاره می کند که چه کسانی مجاز به ورود می باشند. چرا که او یک قمارخانه به اصطلاح مخفی در کاباره اش دارد‼

بالاخره لازلو از راه می رسد. مبارزی که زنی زیبا بنام "الزا" (اینگرید برگمن) او را همراهی می کند. با وارد شدن الزا نگاه "سام" (دولی ویلسون) نوازنده کاباره به او می افتد و بی درنگ او را میشناسد. وقتی لازلو جهت صحبت با کسی برای لحظاتی از همسرش جدا می شود، الزا سام را نزد خود فرا می خواند و از او می خواهد تا ترانه جاطره انگیز "همچنان که زمان میگذرد "را برایش بخواند. سام ابتدا قبول نمی کند ولی با اصرار الزا آن را اجرا می کند. لحظاتی بعد هیجان به اوج می رسد. ریک وارد سالن شده و پس از مکثی کوتاه با عصبانیت به طرف سام رفته و فریاد می زند: سام! مگه بهت نگفته بودم هیچوقت این آهنگ را نزن! سام با اشاره سر الزا را نشان می دهد. لحظه جاودان تاریخ سینمای رمانتیک شکل می گیرد و نگاه ریک و الزا در هم گره می خورد و آتش عشقی که چند سال پیش خاموش شده بود دوباره شعله ور می شود.





الزا همسرش لازلو را به ریک معرفی می کند. اولین سنت شکنی ریک خوردن مشروب با مهمانان است که باعث تعجب سروان رنو می شود. وقت رفتن فرا می رسد و ریک الزا را با نگاهش بدرقه می کند.

اکنون شب از نیمه گذشته و کاباره تعطیل است. اما ریک با دنیایی از خاطرات قدیمی و یادآوری آنها دست و پنجه نرم می کندو روی به مشروب آورده است. سام برای تسکین دادن به او نزدش می رود و ریک از او می خواهد تا آن ترانه خاطره انگیز را برایش بخواند.

یکی از بهترین فلاشبکهای تاریخ سینما رقم می خورد و ما با ریک به سالهای نه چندان دور در پاریس می رویم. ریک و الزا سوار بر ماشین از مناظر مختلف عبور می کنند. آنها عاشق و دلباخته همدیگر هستند. الزا هیچ وقت از گذشته خود به ریک چیزی نمی گوید اما می داند که ریک بخاطر سابقه ای که در آمریکا داشته نمی تواند به کشورش بازگردد.خوشی آندو چندان طولانی نیست زیرا آلمانها فرانسه را اشغال کرده و هر لحظه به پاریس نزدیک می شوند. اسم ریک در لیست سیاه گشتاپوست. بنابراین ریک باید هر چه سریعتر پاریس را ترک کند. او با الزا قرار می گذارد تا به اتفاق هم به سوی مارسی بگریزند. اما در آخرین لحظه و در ایستگاه قطار خبری از الزا نیست. سام حامل پیامی از طرف الزاست: ریک من متاسفم از این که نمیتوانم با تو بیایم و ... . ریک گیج ومنگ نامه را مچاله کرده و سوار قطار می شود...





الزا وارد کافه می شود. ریک منتظر اوست اما آنقدر با طعنه و تند با او صحبت می کند که الزا با ناراحتی ترکش می کند. کارشکنی ها برعلیه لازلو شروع می شود. او سخت به دنبال پروانه خروج می گردد. غافل از اینکه رابط آنها را نزد ریک به امانت گذاشته و خود کشته شده است. سرانجام لازلو پی می برد که اجازه خروجش در دستان ریک است و سعی میکند او را راضی کند اما این کار ساده ای نیست. در یک میهمانی گوشه ای از آنچه که آلمانها از آن وحشت دارند اتفاق می افتد. در کاباره ریک ارکستر موزیک حماسی آلمان را میزند و سربازان و افسران آلمانی با صدای بلند آن را همراهی می کنند اما ناگهان لازلو وارد شده و از ارکستر میخواهد تا "مارسیز"را بنوازد. صحنه ای بدیع و بیادماندنی اتفاق می افتد و همه کسانی که در کاباره هستند برخاسته و سرود ملی فرانسه را با شور خاصی می خوانند. این کار به تعطیل شدن کاباره ریک می انجامد. لازلو شبها جهت برگزاری جلسات نهضت مقاومت به طور مخفیانه در کازابلانکا رفت و آمد می کند و این بهترین فرصت برای الزا است تا نزد ریک رفته و او را متقاعد کند. او ابتدا با خواهش و التماس از ریک می خواهد تا برگه های خروج را به او بدهد اما وقتی با بی تفاوتی ریک روبرو می شود به رویش اسلحه می کشد غافل از این که ریک بیدی نیست که از بادها بلرزد. الزا عذرخواهی کرده و باز هم با گریه التماس می کند. ریک او را آرام کرده و درقبال برگه ها پیشنهاد عجیبی می دهد. بهای بدست آوردن برگه خروج تنها یک چیز است: خود الزا! او باید برای ریک باشد. الزا و ریک قرارهایشان را می گذارند.





روز سرنوشت فرا می رسد. ریک با ارائه برگه های خروج سروان رنو را متقاعد می کند تا فرودگاه را برای پرواز آماده کند. در این اثنا سرهنگ استراسر با شنود تلفنی از قضیه با خبر شده و سریع عازم فرودگاه می شود. در فرودگاه همه به هم میرسند. ریک به طرف سروان رنو اسلحه کشیده و از او می خواهد تا همکاری کند. اما استراسر از راه می رسد. ریک با گلوله ای او را که در حال تماس با برج مراقبت است از پا در می آورد. همه چیز طبق نقشه پیش رفته و هواپیما آماده پرواز است. در حالیکه الزا منتظر است تا بر طبق نقشه عمل شود با صحنه عجیبی روبرو می شود.

ریک او و لازلو را برای رفتن بدرقه می کند. الزا اندکی مقاومت کرده و ناباورانه به ریک نگاه میکند. اما ریک او را راضی به رفتن میکند.





وداعی دوباره برای ریک و الزا رقم می خورد: چشمان اشکبار الزا، نگاه سرد و بی تفاوت لازلو و چهره درهم اما مصمم ریک. هواپیما پرواز میکند و ریک و الزا برای همیشه از هم جدا می شوند. در فضای مه گرفته فرودگاه تنها ریک و سروان رنو باقی مانده اند که با گفتگویی دوستانه درباره آینده در غبار محومی شوند.

و این پایان حماسه کازابلانکاست...


ادامه دارد.

فرهنگ بازیگران - مارلون براندو (3/3)

در سال 1991 یکی از یازده فرزند براندو به جرم قتل دوست خواهرش به پنج سال زندان محکوم شد.

مدتی پیش مجله Premiere چاپ آمریکا، در یک رای گیری نقش دون کورلئونه( با بازی براندو) در فیلم پدرخوانده را به عنوان ماندگارترین شخصیت تاریخ سینما برگزید.

براندو یک بار هم در مقام کارگردان در پشت دوربین قرار گرفت. این فیلم سربازهای یک چشم نام داشت که در سال 1961 ساخته شد.

در آخرین فیلم، براندو داشت نقش خودش را بازی کرد. نام این فیلم که به تازگی ساخته شده است برادوی : عصر طلائی است.

براندو هفت بار نامزد دریافت اسکار شد که دوبار به او تعلق گرفت.

فیلم نگاری
:
مردان 1950
اتوبوسی به نام هوس 1951
زنده باد زاپاتا 1952
جولیوس سزار 1953
دزیره 1954
وحشی 1954
در بارانداز 1954
مردها و عروسکها 1955
چایخانه ماه اوت 1956
سایونارا 1957
شیرهای جوان 1958
فراری 1959
سربازهای یک چشم 1961
شورش در کشتی بونتی 1962
آمریکایی پلید 1963
داستان تختخواب 1964
نام رمز مریتوری 1965
آپالوزا 1966
تعقیب 1966
دیدار مارلون براندو 1966
کنتسی از هنگ کنگ 1967
انعکاس در چشم طلایی 1967
کندی 1968
بسوزان 1969
شب روز بعد 1969
پدرخوانده 1972
ولگرد نیمه شب 1972
آخرین تانگو در پاریس 1973
آبخیزهای میسوری 1976
سوپرمن 1978
اینک آخرالزمان 1979
نبرد برای آمازون 1979
فورمول 1980
فصل سپید و خشک 1989
فرش من 1990
کریستوفر کلمب 1992
جیمی هالیوود 1994
دون ژوان دو مارکو 1995
جزیره دکتر مورو ۱۹۹۶
شجاع ۱۹۹۷
پول مفت ۱۹۹۸
امتیاز ۲۰۰0

فرهنگ بازیگران - مارلون براندو (2/3)

براندو اینک عنوان بازیگر « متدیست و صاحب سبک » و افتخار همراهی با استنلی کووالسکی را پشت سر نهاده و در عالم حرفه ای که خود به آن چندان ارجی نمی نهد صاحب مقامی خدایگونه است!

جایزه اسکار


1.نامزد دریافت جایزه اسکار در سال 1951 به خاطر " اتوبوسی به نام هوس".
2.نامزد دریافت جایزه اسکار در سال 1952 به خاطر"زنده باد زاپاتا".
3.نامزد دریافت جایزه اسکار در سال 1953 به خاطر" جولیوس سزار".
4.برنده اسکار بهترین بازیگر مرد در سال 1954 به خاطر " One The Waterfront".
5.نامزد دریافت جایزه اسکار در سال 1957 به خاطر" سایونارا".
6.برنده اسکار بهترین بازیگر مرد در سال 1972 به خاطر" The Godfather".
7.نامزد دریافت جایزه اسکار در سال 1973 به خاطر" آخرین تانگو در پاریس".
8.نامزد دریافت جایزه اسکار در سال 1989 به خاطر" A Dry White Season".

مارلون براندو ستاره افسانه ای سینما روز جمعه 2 ژوئیه در سن 80 سالگی پس از مدتها بیماری در بیمارستانی در لس آنجلس درگذشت.
او در سال 1924 در ایالت نبراسکا به دنیا آمد. مادرش الکلی بود و پدرش زنباره ای که در کودکی خانواده اش را ترک گفت.

براندو مدتی مدرسه نظامی رفت و بعد به کارهای مختلفی مشغول شد و نهایتا برای شرکت در کلاسهای بازیگری راهی نیویورک شد و نزد استادش، استلا آدلر متد استانیسلاوسکی را آموخت.

مدتی بعد براندو به مدرسه بازیگری "اکتورز استودیو" که الیا کازان آن رامی چرخاند، راه پیدا کرد و در آنجا زیر نظر لی استراسبرگ متد اکتینگ( روشی که بازیگر برای اجرای نقش باید مدتی آن نقش را زندگی کند) را تکمیل کرد.


اوپیشکسوت سبکی معروف به "متدی" بود که بلافاصله پس از او بازیگرانی مانند جیمز دین و مونتگومری کلیفت و سالها بعد پل نیومن، داستین هافمن و رابرت دونیرو با درخشش خود این سبک را در سینمای آمریکا تثبیت کردند.

بازی او در نقش استنلی کووالسکی در نمایش اتوبوسی به نام هوس نوشته تنسی ویلیامز و به کارگردانی الیا کازان در سال 1947 او را به یکی از بازیگران معتبر صحنه تئاتر آمریکا تبدیل کرد.

نخستین حضور براندو بر پرده سینما بازی در فیلم مردان ساخته فرد زینه مان در سال 1950بود. او برای آماده کردن نقشش در این فیلم بیش از یک ماه خود را در بیمارستان بستری کرد. کاری که از دید بسیاری از بازیگران مجرب آن دوران مانند لارنس الیویه یا کلارک گیبل حماقت محض محسوب می شد.


بازی در فیلم پدرخوانده دوباره براندو را به اوج شهرت رساند

براندو در سال 1952 در نسخه سینمائی نمایشنامه اتوبوسی به نام هوس در کنار ویوین لی بازی کرد که به عنوان یکی از بهترین آثار سینمائی آمریکا شناخته می شود.

او در سالهای دهه 1950 در کنار جیمز دین و مونتگمری کلیفت به یکی از ستاره های مشهور هالیوود بدل شد.

شهرت او در سالهای پایانی دهه 1960 کمی افول کرد اما در دهه 1970 با درخشش در فیلم پدرخوانده بار دیگر نامش بر سر زبانها افتاد.

اما مهمترین نقشی که در ابتدای فعالیت سینمائی اش بازی کرد فیلم در بارانداز ساخته الیا کازان بود که نخستین اسکار را برای براندو به ارمغان آورد.

اما بازی درخشان براندو در فیلم پدرخوانده در سال 1972 شاید ماندگارترین نقش سینمائی باشد که یک بازیگر در طول تاریخ سینما بازی کرده است.


چاقی مفرط در سالهای پایانی برای براندو بسیار دردسر آفرین بود

فرانسیس فورد کاپولا کارگردان پدرخوانده برای متقاعد کردن تهیه کنندگان فیلم برای انتخاب براندو تلاش زیادی کرد چرا که عقیده داشتند زمان این بازیگر دیگر گذشته است.

براندو برای بازی در این نقش دومین اسکار را بدست آورد که به نشانه اعتراض به نوع به تصویر کشیدن سرخپوستها درهالیوود، از پذیرفتنش سر باز زد و به جای خود یک دختر سرخپوست را برای گرفتن جایزه به روی صحنه فرستاد.

پس از پدرخوانده دوباره نام براندو در جهان سینما مطرح شد. پس از این بود که براندو در فیلمهای مطرحی مانند آخرین تانگو در پاریس، اینک آخر الزمان و آبگیرهای میسوری بازی کرد.

نقش کوتاه او در انتهای فیلم اینک آخرالزمان نیز از به یاد ماندنی ترین نقشهای تاریخ سینماست.


براندو برای بازی در نقش کوتاهی در فیلم سوپرمن بالاترین دستمزد آن زمان را گرفت.

ادامه دارد.

فرهنگ بازیگران - مارلون براندو (1/3)

من هیچوقت شاگرد با ادبی نبوده ام
- در اتوبوسی به نام هوس -



براندو، متولد سال1924 در اوهاما، نبراسکا، قبل از بازی در "اتوبوسی به نام هوس" از الیاکازان ، در نسخه تئاتری همین فیلم ، اثر استانلی کووالسکی در برادوی ظاهر شده بود. شخصیت براندویی با این فیلم ( اتوبوسی به نام هوس) به ظهور رسید« مرد یاغی و بدوی وبی ثباتی که همه چیز را برای خود می خواست». معهذا ، رنگین نامه هایی که این کلیشه را پروبال می دادند ، نقش های متفاوت دیگری را که این بازیگر «سبک دار» ایفا کرده بود ، ندید می گرفتند:
آدم افلیج مردان ( 1950 ، اولین فیلم او)
انقلابی مکزیکی در " زنده باد زاپاتا" 1952
مارک آنتونی در " جولیوس سزار" 1953
و سردسته اوباش موتورسوار در" وحشی" 1954
به یادماندنی ترین نقش او در اوایل کار در فیلم " در بارانداز 1954" بود. اینجا نیز وی نقش مردی طبعا خشن و بی ثبات را ایفا کرد ، ولی درونمایه های عطوفت و آسیب پذیری را در شخصیت وی به خوبی نشان داد و با این ترتیب یکی از عالی ترین بازی های سینمایی را ارائه کرد.
براندو هیچگاه احساس تحقیرش را نسبت به حرفه خود پنهان نکرده: شاید این تحقیر بیشتر متوجه جنبه تجاری صنعت سینماست تا خود بازیگری ، ولی این امر منجر به بی خیلی و نتیجتا چند کار خراب شده است:
Desiree دزیره 1954
چای خانه ماه اوت 1956
سایونارا 1957
قصه های شبانه 1964
و فیلم " کندی Candy " در سال 1968
اما کثرت نقش های او گیج کننده است: از شکسپیر تا موزیکال ، از درام تا کمدی . در " مردها و عروسک ها" در نقش اسکای مسترسون همه را مجذوب کرد. در " شورش در کشتی بونتی" نقش فلچرکریسچن ضعیف النفس را داشت. ساخت " بونتی " مصادف بود با قطع پیوند براندو با صاحبان هالیوود که از تاخیرهای طولانی در کار فیلم گله داشته و مدعی بودند که ناز و اداهای براندو مسبب آن است. حال چقدر این ادعا صحت داشته و روایت براندو از این ماجرا چه می باشد نکاتی است که همچنان در پرده ابهام است زیرا که این بازیگر به تدریج از افکار عمومی کنار کشیده و اغلب اوقات را در هاوایی می گذراند. در 1960 " سربازهای یک چشم" را کارگردانی کرد و در " تعقیب" و " انعکاس در چشمان طلایی" بازی کرد ، و سپس در 1972 در نقش دون کورلئونه در " پدرخوانده" ظاهر شد. هنگامی که آکادمی اسکار اورا به عنوان برنده برگزید ، وی زن سرخپوستی را برای گرفتن جایزه ، از جانب خود مامور کرد تا به این وسیله توجه عمومی را به وضع رقت بار سرخپوستان آمریکایی جلب کند. وی روز به روز بیشتر معطوف مسائل و مشکلات بشری شده و فیلم های اخیر او نشانگر این گونه تمایلات سیاسی و اجتماعی اوست:
اینک آخرالزمان ، فرمول و فصل سفید خشک.

ادامه دارد.