ژنرال جک ریپر ـ با نقشآفرینیِ استرلینگ هیدن ـ جاهطلبی روانپریش است که بهطرزی دیوانهوار و جنونآمیز نسبت به کمونیستها کینه میورزد، و اعتقاد دارد که کمونیستها چنگالهای آلودهشان را در گوشت و خونِ امریکاییها فرو میکنند و آنها را آلوده میسازند. ریپر فرمانده پایگاهی هوایی است که عملیاتش را از دفتری با درهای بسته رهبری میکند.
اتاقِ فرماندهی جنگ نیز ـ که در جایی در زیرزمین پنتاگون قرار دارد ـ و انسانهایی با اعمال و رفتار غیرانسانی و دیوانه و خبیث در آنجا حکم صادر میکنند، به زندانی مدرن میماند که زندانیهایش از زندانی بودنِ خود غافلاند. زندانِ سوم، اتاقک یک بمبافکن B 52 است که خلبان آن زندانی ذهنِ رشدنایافتة خود است، با رفتار مسخرهاش ادای کابویهای غرب وحشی را درمیآورد.
همانگونه که الکساندر واکر در تفسیری بر فیلمِ دکتر استرنجلاو نوشته است: کوبریک در این فیلم به احساسِ بیچارگی و فلاکتِ آدمهایی میپردازد که ترسشان ناشی از محبوس بودن در موقعیتهای مادی است، و جنبة تراژیکِ موضوعی نیز که فیلم به آن میپردازد از اینجا ناشی میشود که آدمهایی که برای نابودی بشریت و پایان جهان تصمیم میگیرند خود
گرفتارِ موقعیتهاییاند که در ایجاد کردنِ آن سهم و نقش داشتهاند؛ آدمهایی که اتاقِ جنگشان قبل از هر چیز محل دعوا و نزاعهای ابلهانه و احمقانة خود آنها است.
همانطور که در فیلمِ دکتر استرنجلاو میبینیم مسابقة تسلیحاتیِ ابرقدرتها برای تولید انواع سلاحهای کشتار جمعی از بمب نیتروژنی گرفته تا «ماشین قیامت»، مسابقه برای کشتار بشرت و نابودی جهان است، و دستکم طرفِ امریکایی این رقابت شور و اشتیاق بیشتری برای برای رسیدن به این لحظة مرگبار از خود نشان میدهد؛ همانطور که ژنرال ترگیدسن، فرمانده پنتاگون، آرزو میکند: چه خوب بود اگر سلاحهای رقیب هم در اختیار آنها میبود تا در صورت بروز جنگ هستهای در هلاکت بشریت و نابودی جهان پیشقدمتر میبودند، و نقش و سهم بیشتری میداشتند!
شخصیت دکتر استرنجلاو با بازیِ پیتر سلرز ـ که ضمناً ایفاگرِ نقشهای لیونل مندیک و رییس جمهور امریکا هم هست ـ و طراحیِ اتاقِ فرماندهی جنگ (کارِ کن آدام) از ویژگیهای بارز و ممتاز فیلمِ کوبریک است.
دکتر استرنجلاو نمایندة جامعة تکنوکرات و دانشمندی است که در خدمت نابودی بشریتاند. او که همواره بر صندلیِ چرخدار سوار است از پارهای جنبهها و ویژگیها به «روتوانگ» (Rotwang)، مخترع دیوانة فیلمِ متروپلیس ساختة فریتس لانگ، شبیه است. او که ـ مانند دیگر فرماندهان ـ کنترلی بر اعمال و رفتار خود ندارد،
و گاهی دستاش را بهطرزی غیرارادی به نشانة حرکتِ نئونازیها بالا میبرد، نمانیدة کوچکی از همة آن ابزارهای ساخت بشر است که در نهایت ممکن است حتی سازندگانشان نیز کنترلی بر آنها نداشته باشند.
پیتر سلرز اجازه داشت در همة صحنهها و در هر سه نقشِ خود بداههپردازی کند، و شخصیتهایی را که نقشهایشان را ایفا میکرد تا آنجا که به ایدهها و دیدگاههای کوبریک لطمه وارد نشود دگرگون سازد، و به میل خود بپرورد. سلرز معمولاً در همان برداشت اول بهترین بازی را ارایه میداد، که برداشتهای دوم و سوم، معمولاً، با آن قابل مقایسه نبودند، بهخلافِ جرج سی. اسکات (ایفاگر نقشِ ژنرال ترگیدسون)، که بهدلیل تجربه و نوع آموزشهای بازیگریاش با تمرین بیشتر و در برداشتهای متعدد بازی بهتری ارایه میداد.او در نهایتِ قدرتِ یک فرمانده است، و در عین حال که خود را دستکم نمیگیرد امکان هم ندارد که کسی را برنجاند.
موقعی که کن آدام در سال 1963 تاقِ جنگِ فیلمِ دکتر استرنجلاو را طراحی میکرد، دانشجوی رشتة معماری بود، و احتمالاً زادگاهش آلمان به او کمک کرد تا در طراحیِ فیلمِ کوبریک به طراحیِ اکسپرسیونیستیِ فیلم متروپلیسِ فریتس لانگ نظر داشته باشد که حدود 5 دهه قبل از دکتر استرنجلاو در آلمان ساخته شده بود.آنچه که باعث شد کوبریک فیلمی گیرا، مجذوبکننده، و تأثیرگذار بسازد، و از پیتر سلرز در سه نقش و جرج سی. اسکات در نقشِ ژنرال ترگیدسون بازیهای بهیادماندنی بگیرد، و موقعیت را برای صحنهپردازیِ کن آدام، فیلمبرداریِ گیلبرت تیلور و موسیقی لوری جانسون فراهم سازد، ایده و اعتقاد کلیاش دربارة فیلمسازی بود. او اعتقاد داشت:
باید به یک پروژه از صمیم قلب اهمیت داد، و حتی به آن عشق ورزید، در درون آن قرار گرفت، و در طول ساعتهای بیپایانی که پروژه در باتلاق کارهای روزمره فرو میرود علاقه و عشق خود را به آن حفظ کرد.
ادامه دارد.