MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

تحلیل فیلم - راه های افتخار (1/3)

همان‌طور که‌ از فیلم‌ راه‌های افتخار هم‌ برمی‌آید یکی‌ از موضوع‌های‌ مورد علاقة کوبریک‌ نشان‌ دادن‌ِ ستیزه‌جویی‌ و بی‌نظمی‌های‌ درون‌ جامعة‌ بشری‌ است‌. به‌عبارت‌ دیگر، ستیزه‌گری‌ِ آدم‌ها، در اکثر فیلم‌های‌ کوبریک‌ دارای‌ اهمیتی‌ اساسی‌ است‌. در نزد او، هر چه‌ آدم‌ها در انجام‌ و اِعمالِ خشونتِ مورد نظرِ خود آزادتر باشند، سرزنده‌تراند (که‌ مثالش‌ فیلم‌ِ پرتقال‌ کوکی‌ او است‌)، و هرگاه‌ به‌ آن‌چه‌ مورد نظرشان‌ است‌ دست‌ یابند، یا ناگزیر به‌ رعایت‌کردن‌ِ نوعی‌ نظم‌ شوند، گویی‌ در قفسی‌ طلایی‌ گرفتار می‌آیند و دچار غم‌ و رخوت‌ و ازخودبیگانگی‌ می‌شوند (که‌ شاهد مثالش‌ فیلم‌ِ باری‌ لیندون‌ است‌)؛ خشونت‌ِ مورد نظرِ کوبریک‌ در راه‌های افتخار آمیخته‌ای‌ است‌ از این‌دو نوع ‌خشونت‌ و ستیزه‌گری‌.

راه‌های افتخار فیلمی است که به گوشة کوچکی از جنگ جهانی اول و آدم‌های درگیر در آن می‌پردازد، و در عین حال از معدود فیلم‌هایی هم هست که بدون آن‌که تأکید خاصی بر دشمن داشته باشد، دوربین در یک‌سوی جبهه قرار می‌گیرد و می‌کوشد تضاد و تعارض، و دوست و دشمن را در همان‌سو جست‌وجو کند و به بررسی و واگویی آن بپردازد.

نگاه کوبریک به جنگ جهانی اول از موضعی انتقادی است. او البته به نفسِ خود این جنگ که مهین‌پرستانه است یا استعماری، حق است یا ناحق و انسانی است یا غیرانسانی نمی‌پردازد، بلکه با متمرکز کردنِ نگاه خود به یکی از دو سویِ متخاصم ـ که ظاهراً برای او تفاوتی هم نمی‌کرده که کدام‌یک از طرفین درگیر باشد ـ به موضوع‌هایی می‌پردازد که حق و ناحق و انسانی و غیرانسانی در آن آشکارا به‌نمایش گذاشته می‌شود.

درواقع آن‌طور که منتقدی به‌نامِ الکساندر واکر در نقدی قدیمی بر این فیلم نوشته: راه‌های افتخار نگاهی واقع‌گرایانه ـ و نه تبلیغاتی ـ به جنگ جهانی اول دارد. با وجود این فیلمی ضدجنگ نیست؛ اما وحشتِ جنگ را تصویر می‌کند. مهم‌ترین و محوری‌ترین شخصیتِ فیلم ـ یعنی سرهنگ داکس ـ فرمان‌هایی را اجرا می‌کند، که پیشاپیش محکوم به شکست و تحمل خسارات و تلفات فراوان است؛ اما با وجود این او فرمانِ مافوق‌هایش را اجرا می‌کند؛ اگر چه به‌لحاظ رأی و نظر شخصی به آن‌ها اعتراض دارد.

کوبریک تعمداً جنگ جهانیِ اول را برای موضوع فیلمش انتخاب می‌کند، که یکی از بدون انگیزه‌ترین و بی‌اساس‌ترین جنگ‌های طولانی و گستردة تاریخ بشریت بود، و تقریباً هیچ نتیجه‌ای به‌بار نیاورد، مگر آماده کردنِ جهان برای وقوع جنگ جهانی دوم.

راه‌های افتخار داستانِ دو نوع جنگ، دو نوع سرباز، دو نوع جبهه و دو نوع نگاه به فرماندهی جنگ و سربازانِ تحت فرمان است، و کوبریک قبل از آن‌که داستانِ خود را کاملاً بپردازد، از همان صحنه‌های نخست فیلمش نظر و موضع خود را دربارة سربازان و فرماندهان‌شان روشن می‌سازد، و به کنکاش و جست‌وجو در لایه‌های مختلف روابط انسانی می‌پردازد. (مکث کوتاه) راه‌های افتخار را از این بابت با فیلمِ در جبهة غرب خبری نیست مقایسه کرده‌اند، که کم‌تر از سه دهه قبل از راه‌های افتخار لوییس مایلستون در سال 1930 ساخت، و تصویری خشن و فاجعه‌آمیز از جنگ جهانی اول و زندگیِ به‌هدر رفتة آدم‌ها در آن نشان داده می‌شود.

آن‌طور که از موضع و منظر نگاه کوبریک می‌بینیم، فرماندهان و فرمانبران در راه‌های افتخار رابطه‌ای مبتنی بر اطاعت کورکورانه با یک‌دیگر دارند، و نظامیان مافوق حتی به بهای کشتار و قتل‌عامِ زیردستان‌شان می‌پذیرند حمله‌ای را سازماندهی کنند، که شکستِ محتوم آن از پیش آشکار است. از این لحاظ در نزد کوبریک، «راه‌های افتخار» را نه آن سربازان و فرماندهانی که برای فتح تپه خود را به قتلگاه می‌سپارند، بلکه آن سه سربازی می‌پیمایند که با همة ضعف‌های انسانیِ خود جلو جوخة اعدام می‌ایستند، و به ناحق کشته می‌شوند. توضیح دیگر این حرف این است که در نزد کوبریک «راه‌های افتخار» به‌جایی جز گورستان ختم نمی‌شود. (مکث بلند).

ادامه دارد.

تحلیل فیلم - دکتر استرنج‌لاو (3/3)

منتقدان تفسیرهای متعارضی دربارة دکتر استرنج‌لاو ارایه داده‌اند. از نظر بعضی فیلمِ کوبریک جسورانه‌ترین فیلمی است که تا دهة 1960 ساخته شده بود، برخی دیگر دکتر استرنج‌لاو را هجویه‌ای اطلاق می‌کردند که هدف سازنده‌اش دفع و طرد کردنِ ترس و خشم از طریق به فعل درآوردنِ اندیشه‌ای پُر از تخیلاتِ هراس‌آور است. به‌جز این‌ها لوییس مافورد ـ مدت کوتاهی پس از نمایش عمومی دکتر استرنج‌لاو، در نامه‌ای که به تاریخ اول مارس 1964 در نیویورک تایمز انتشار داد ـ در تفسیری موجز بر این فیلم چنین نوشت:آن‌چه شخصیت‌های فیلم می‌گویند به‌طور دقیق از همان کلماتی تشکیل شده که می‌باید از زبان این‌گونه افراد گفته شود. این کابوس احتمالی که برای کودکان‌مان خلق شده، جز یک افسانة دیوانه‌وار نیست. از این نظر این فیلمِ کوبریک نیست که مبتلا به بیماری است، بلکه آن‌چه را بایستی بیمار دانست کشورِ به‌اصطلاح اخلاقی و دموکراتیک خودمان است که امکان داد تا چنین سیاست‌هایی به‌صورت «فرمول» دربیاید، و بدون حتی نشانی از تظاهر برای مباحثة عمومی تکامل یابد. این فیلم نخستین ضربه بر جذبة جنگ سرد است، که مدتی طولانی امریکا را در چنگال خود نگه داشته بود.استنلی کوبریک نیز 5 سال پس از نمایش دکتر استرنج‌لاو در پاسخ به این سؤال که آیا احساس می‌کند در پیامدهای اجتماعیِ یک جنگ هسته‌ای تغییری حاصل شده است، چنین گفت:

احساس می‌کنم این احتمال بیش از هر زمان دیگری وجود دارد، و این امکان هست که موجودی شبیه ژنرال جک ریپرِ حیله‌گر بتواند از آزمایش‌های شایستگیِ روحی و روانی سربلند بیرون بیاید، و مقامِ فرماندهی را در اختیار بگیرد. حتی وجود رییس جمهوری روانی، یا در لحظه‌ای که ممکن است فردی مخبط و دیوانه مقداری LSD را در فنجان قهوة او حل کند. بنابراین سعی کنید در ذهنِ خود مجسم کنید که در چنین وضعی چه رفتاری با موجودات بشر در کرة خاکی می‌شود.«دکتر استرنج‌لاو» یکی از مهم‌ترین فیلم‌هایی است که صحنه به صحنه و فصل به فصلِ آن نشان از ابداع‌گری سازندگانش دارد. هر صحنه موقعیت را برای خلق صحنة بعدی فراهم می‌سازد، و هر شخصیتی شرایط را برای شکل‌گیری و پرورش شخصیت بعدی ایجاد می‌کند. کوبریک با دقتی وصف‌ناشدنی فیلمش را به اوج خود می‌رساند و از وحشی‌گریِ انسان‌های غیرانسان هجویه‌ای می‌سازد که به‌صورت کابوس فوران می‌کند و به‌تعبیر پالین کیل هجویه‌ای را پیش چشمان ما قرار می‌دهد که تأییدیه‌ای است بر هراس‌های تحمل شدة افراد بشر.

تحلیل فیلم - دکتر استرنج‌لاو (2/3)

ژنرال جک ریپر ـ با نقش‌آفرینیِ استرلینگ هیدن ـ جاه‌طلبی روان‌پریش است که به‌طرزی دیوانه‌وار و جنون‌آمیز نسبت به کمونیست‌ها کینه می‌ورزد، و اعتقاد دارد که کمونیست‌ها چنگال‌های آلوده‌‌شان را در گوشت و خونِ امریکایی‌ها فرو می‌کنند و آن‌ها را آلوده می‌سازند. ریپر فرمانده پایگاهی هوایی است که عملیاتش را از دفتری با درهای بسته رهبری می‌کند.

اتاقِ فرماندهی جنگ نیز ـ که در جایی در زیرزمین پنتاگون قرار دارد ـ و انسان‌هایی با اعمال و رفتار غیرانسانی و دیوانه و خبیث در آن‌جا حکم صادر می‌کنند، به زندانی مدرن می‌ماند که زندانی‌هایش از زندانی بودنِ خود غافل‌اند. زندانِ سوم، اتاقک یک بمب‌افکن B 52 است که خلبان آن زندانی ذهنِ رشدنایافتة خود است، با رفتار مسخره‌اش ادای کابوی‌های غرب وحشی را درمی‌آورد.

همان‌گونه که الکساندر واکر در تفسیری بر فیلمِ دکتر استرنج‌لاو نوشته است: کوبریک در این فیلم به احساسِ بیچارگی و فلاکتِ آدم‌هایی می‌پردازد که ترس‌شان ناشی از محبوس بودن در موقعیت‌های مادی است، و جنبة تراژیکِ موضوعی نیز که فیلم به آن می‌پردازد از این‌جا ناشی می‌شود که آدم‌هایی که برای نابودی بشریت و پایان جهان تصمیم می‌گیرند خود

گرفتارِ موقعیت‌هایی‌اند که در ایجاد کردنِ آن سهم و نقش داشته‌اند؛ آدم‌هایی که اتاقِ جنگ‌شان قبل از هر چیز محل دعوا و نزاع‌های ابلهانه و احمقانة خود آن‌ها است.

همان‌طور که در فیلمِ دکتر استرنج‌لاو می‌بینیم مسابقة تسلیحاتیِ ابرقدرت‌ها برای تولید انواع سلاح‌های کشتار جمعی از بمب نیتروژنی گرفته تا «ماشین قیامت»، مسابقه برای کشتار بشرت و نابودی جهان است، و دست‌کم طرفِ امریکایی این رقابت شور و اشتیاق بیش‌تری برای برای رسیدن به این لحظة مرگبار از خود نشان می‌دهد؛ همان‌طور که ژنرال ترگیدسن، فرمانده پنتاگون، آرزو می‌کند: چه خوب بود اگر سلاح‌های رقیب هم در اختیار آن‌ها می‌بود تا در صورت بروز جنگ هسته‌ای در هلاکت بشریت و نابودی جهان پیش‌قدم‌تر می‌بودند، و نقش و سهم بیش‌تری می‌داشتند!

شخصیت دکتر استرنج‌لاو با بازیِ پیتر سلرز ـ که ضمناً ایفاگرِ نقش‌های لیونل مندیک و رییس جمهور امریکا هم هست ـ و طراحیِ اتاقِ فرماندهی جنگ (کارِ کن آدام) از ویژگی‌های بارز و ممتاز فیلمِ کوبریک است.

دکتر استرنج‌لاو نمایندة جامعة تکنوکرات و دانشمندی است که در خدمت نابودی بشریت‌اند. او که همواره بر صندلیِ چرخ‌دار سوار است از پاره‌ای جنبه‌ها و ویژگی‌ها به «روت‌وانگ» (Rotwang)، مخترع دیوانة فیلمِ متروپلیس ساختة فریتس لانگ، شبیه است. او که ـ مانند دیگر فرماندهان ـ کنترلی بر اعمال و رفتار خود ندارد،

و گاهی دست‌اش را به‌طرزی غیرارادی به نشانة حرکتِ نئونازی‌ها بالا می‌برد، نمانیدة کوچکی از همة آن ابزارهای ساخت بشر است که در نهایت ممکن است حتی سازندگان‌شان نیز کنترلی بر آن‌ها نداشته باشند.

پیتر سلرز اجازه داشت در همة صحنه‌ها و در هر سه نقشِ خود بداهه‌پردازی کند، و شخصیت‌هایی را که نقش‌های‌شان را ایفا می‌کرد تا آن‌جا که به ایده‌ها و دیدگاه‌های کوبریک لطمه وارد نشود دگرگون سازد، و به میل خود بپرورد. سلرز معمولاً در همان برداشت اول بهترین بازی را ارایه می‌داد، که برداشت‌های دوم و سوم، معمولاً، با آن قابل مقایسه نبودند، به‌خلافِ جرج سی. اسکات (ایفاگر نقشِ ژنرال ترگیدسون)، که به‌دلیل تجربه و نوع آموزش‌های بازیگری‌اش با تمرین بیش‌تر و در برداشت‌های متعدد بازی بهتری ارایه می‌داد.او در نهایتِ قدرتِ یک فرمانده است، و در عین حال که خود را دست‌کم نمی‌گیرد امکان هم ندارد که کسی را برنجاند.

موقعی که کن آدام در سال 1963 تاقِ جنگِ فیلمِ دکتر استرنج‌لاو را طراحی می‌کرد، دانشجوی رشتة معماری بود، و احتمالاً زادگاهش آلمان به او کمک کرد تا در طراحیِ فیلمِ کوبریک به طراحیِ اکسپرسیونیستیِ فیلم متروپلیسِ فریتس لانگ نظر داشته باشد که حدود 5 دهه قبل از دکتر استرنج‌لاو در آلمان ساخته شده بود.آن‌چه که باعث شد کوبریک فیلمی گیرا، مجذوب‌کننده، و تأثیرگذار بسازد، و از پیتر سلرز در سه نقش و جرج سی. اسکات در نقشِ ژنرال ترگیدسون بازی‌های به‌یادماندنی بگیرد، و موقعیت را برای صحنه‌پردازیِ کن آدام، فیلم‌برداریِ گیلبرت تیلور و موسیقی لوری جانسون فراهم سازد، ایده و اعتقاد کلی‌اش دربارة فیلم‌سازی بود. او اعتقاد داشت:

باید به یک پروژه از صمیم قلب اهمیت داد، و حتی به آن عشق ورزید، در درون آن قرار گرفت، و در طول ساعت‌های بی‌پایانی که پروژه در باتلاق کارهای روزمره فرو می‌رود علاقه و عشق خود را به آن‌ حفظ کرد.


ادامه دارد.

تحلیل فیلم - دکتر استرنج‌لاو (1/3)

کوبریک برای آن‌که هیچ تهیه‌کننده‌ای آزادی عمل را از او نگیرد، و بر کارش کنترل کامل داشته باشد، فیلمِ «دکتر استرنج‌لاو» را با‌ سرمایة خودش و در خارج از امریکا، در استودیوهای شپرتون، در حومة انگلستان، ساخت. او حتی برای طراحی و ساخت کابین پروازِ بمب‌افکن‌هایB52 هیچ کمکی از وزارت دفاع امریکا نخواست. هدف و ایده‌آل او این بود تا در آزادی کامل فیلمی با محتوی و مضمون تراژیک و سطح و ظاهر کمیک بسازد؛ زیرا در این سال‌ها معتقد بود خنده روشِ برقرار کردنِ ارتباط است، و شیوه‌ای است برای کاهش اصطراب یا ترس تا مردم بتوانند چیزی را پذیرا شوند که در هر شرایط و موقعیت دیگری آن‌را واپس می‌زنند. کوبریک این قدرت و استعداد را داشت تا ماجراها و رویدادهای مورد نظرش را تغییر شکل بدهد، و چیزی دیگر از آن‌ها بسازد، که حاصل‌اش درمورد نابودی بشریت و جهان فیلمِ «دکتر استرنج‌لاو» یا «چه‌گونه‌ یادگرفتم‌ دست‌ از نگرانی‌ بردارم‌ و بمب‌ را دوست‌ داشته‌ باشم»‌ بود.

استنلی کوبریک از اواخر دهة 1950 در مورد امکان وقوع یک جنگ هسته‌ای به‌شدت نگران بود. در سال 1963 ـ که فیلمِ دکتر استرنج‌لاو را آمادة نمایش داشت ـ مردمِ جهان طعمِ تلخِ جنگ سرد، تجاوز ددمنشانه به ویتنام و ساختنِ دیوارِ جدایی‌سازِ برلین را چشیده بودند، و بحثِ موضوعِ بحرانِ موشک‌های کوبایی در جریان بود. بجث جاری و شایع این سال‌ها این بود که چنین بحرانی تمدن و هستیِ بشریت را منقرض خواهد ساخت.

قبل از آن‌که کوبریک دکتر استرنج‌لاو را بسازد، یکی از دوستانش مطالعة کتابِ «خطر سرخ» نوشتة پیتر جورج را به وی پیشنهاد کرده بود. «خطر سرخ» داستانی واقعی و هیجان‌انگیز بود که کوبریک حقوق آن‌را برای سینما به مبلغ سه هزار و پانصد دلار خریداری کرد. «خطر سرخ» که نخستین بار در سال 1958 انتشار یافته بود، به ماجراهای یک افسرِ ارتش امریکا می‌پرداخت که بدون اخذ مجوز از مافوق‌هایش بر ضد اتحاد شوروی جنگ اتمی به ‌راه می‌اندازد. آن‌چه پیتر جورج در کتابش به آن می‌پرداخت ترس از حملة موشکی کوبا و متحد اصلی‌اش اتحاد شوروی به دنیای غرب بود؛ اما آن‌چه کوبریک در فیلمش مورد توجه قرار داد فقط ترس از نابودی جهان و بشریت با بمب‌های اتمی نبود، بلکه مهم‌تر از آن موضوع پذیرش و قبول کردن خشونت مرگبار توسط مردمی بود که توجه نداشتند وقوع جنگ اتمی جهان را به نابودی خواهد کشاند.

اما کوبریک هوشیارتر و جدی‌تر از آن بود که از یک موضوع حساس با جنبه و ابعاد گستردة تراژیک یک فیلم صرفاً کمیک و خنده‌دار خلق کند. آن‌طور که خود او گفته است برای ساختنِ دکتر استرنج‌لاو مایل بود با موضوعی کار کند که خارق‌العاده و غیرمحتمل باشد، و در عین حال امکان داشته باشد به عمق آن راه بیابد،

و نه فقط آن‌را واقعی جلوه دهد، بلکه پرداخت‌‌اش از موصوع به‌نحوی باشد که آن‌را در نظر مخاطبان بدیهی جلوه‌گر سازد. از این لحاظ آن‌طور که پاره‌ای از منتقدان تعبیر و تأویل کرده‌اند دکتر استرنج‌لاو به یک «کابوس کیمک» می‌ماند، که به درگیریِ دیوانه‌وارِ ابرقدرت‌ها و خطرِ نابودیِ بشریت می‌پردازد، و پایانِ حزن‌انگیزِ جهان را تصویر می‌کند.کوبریک با دکتر استرنج‌لاو خطرِ جنگی را پیش‌بینی کرد که وقوع آن در نزد اکثریت قریب به اتفاق مردمِ جهان نامحتمل می‌آید. از نظر کوبریک همان‌گونه که آدم‌ها هیچ‌گاه مرگ خود را پیش‌بینی نمی‌کنند و همیشه خطر را در کمین همسایه می‌بینند، وقوع جنگ اتمی ـ به‌صورتی که او در فیلمش به‌تصویر درمی‌آورد ـ در نزد مردم همچون واقعیتی خنده‌آور فرض شده است.

برپایة همین دیدگاه است که کوبریک نیز ساخت و پرداختی هجوآمیز به فیلمش داده است. از نظر او جنگ اتمی را افرادی به‌راه خواهند انداخت که خود اراده‌ای برای کنترل آن ندارند، و همان‌طور که قربانیان این فاجعه، یعنی کل بشریت، حاکم بر سرنوشت خود نیستند، فرماندهان و رهبران این جنگ نیز کنترلی بر خود و رفتارشان ندارند

ادامه دارد.

تحلیل فیلم - دکتر استانج لاو

دکتر استرنج لاو

فیلم‌ِ کوبریک‌ برای‌ رسیدن‌ به‌معنایِ فلسفی‌ِ خلقت‌ از چهار بخش‌ِ اصلی‌ تشکیل‌ شده‌ است‌: بخش‌ِ اول‌، یا سحرگاه‌ انسان‌، به‌ نخستین‌ مواجهة‌ میمون‌ها با لوحی‌ سیاه‌ و سنگی‌ می‌پردازد که‌ طبیعت‌ خشن‌ و بدوی‌ِ محیط‌ اطراف‌، وجود شیئی‌ مشابه‌ آن‌را تأیید نمی‌کند. کوبریک‌ و کلارک‌ در طرح‌ِ اولیة‌ فیلم‌نامة‌ خود قصد داشتند به‌این‌ لوح‌ِ سنگی‌ (همچون‌ تخته‌ سیاه‌ کلاس‌ِ درس‌) وجهی‌ آموزشی‌ و نه‌ رازآمیز بدهند، و با نشان‌ دادن‌ِ تصویرهایی‌ بر روی‌ِ لوح‌ سیاه‌، راهِ به‌کاربردنِ سلاح‌ و کشتن‌ به‌قصدِ دست‌یافتن‌ به‌ گوشت‌ را به‌ میمون‌ها بیاموزند؛ اما در بازنویسی‌ِ فیلم‌نامه‌ دریافتند، لوح‌ سنگی‌ همان‌قدر که‌ برای‌ میمون‌ها رازآمیز است‌ و می‌تواند قوة‌ هوشمندی‌ِ آن‌ها را تقویت‌ کند، قادر است‌ تخیل‌ِ تماشاگرانِ فیلم‌ را هم‌ تحریک‌ کند.

بنابراین‌ پس‌ از نخستین‌ آشنایی‌ با لوح‌ سنگی‌ است‌ که‌ میمونی‌ استفاده‌ از استخوان‌ را، به‌عنوان ‌ابزاری‌ مؤثر در ستیز و دفاع‌ می‌آموزد، و سپس‌ به‌شکلی‌ نمادین‌ با پرتاب‌ کردن‌ِ استخوان‌ به‌آسمان‌ و با جهشی‌ چندهزار ساله‌، سفینة‌ فضایی‌، یعنی‌ ابزارِ پیشرفتة‌ ساختِ دستِ‌ بشر، نشان‌داده‌ می‌شود؛ بخش‌ِ دوم‌، سفرِ تحقیقاتی‌ به‌ کرة‌ ماه‌، در پایانِ قرن‌ بیست‌ویکم‌ است‌. سفینه‌های ‌فضایی‌ به‌سوی‌ سیارات‌ و ستارگان‌ در حرکت‌اند، و با دستگاه‌های‌ فضایی‌ِ دورافتاده‌ تماس‌ گرفته‌ می‌شود. خبرِ کشفِ لوح‌ سنگیِ‌ سیاه‌ گزارش‌ می‌شود، که‌ گویا میلیون‌ها سال‌ در زیرِ سطح ‌کرة‌ ماه‌ مدفون‌ بوده‌ است‌. این‌بار هم‌ مواجهه‌ با لوح‌ سنگی‌، انسان‌ها را از حیثِ تاریخی‌ رو به‌جلو می‌راند؛ یعنی‌ 18 ماه‌ بعد و سوار بر سفینة‌ اکتشافی،‌ که‌ عازم‌ سیارة‌ مشتری‌ است‌؛ بخش‌سوم‌، سفرِ اودیسه‌وار به‌ سیارة‌ مشتری‌ است‌. درواقع‌ این‌ بخش‌ بیان‌گرِ ستیزِ انسان‌ و ماشین ‌است‌، و در صحنه‌ای‌ که‌ فضانوردی‌ در بی‌کرانِ آسمان‌ رها می‌شود، بر تنهایی‌ و بیچارگی‌ِ او تأکید می‌شود. مخالفتِ پاره‌ای‌ از منتقدان‌ با فیلم‌ِ کوبریک‌ از همین‌جا آغاز می‌شود: آیا 2001: یک‌ اودیسة‌ فضایی‌ تأکیدی‌ خوش‌بینانه‌ بر توانایی‌های‌ بشر است‌، یا برعکس‌، نمایشی ‌تلخ‌اندیشانه‌ و بدبینانه‌ از سرنوشتِ او است‌؟

کوبریک‌ در بخش‌ِ چهارم‌ به‌ بررسی‌ِ ماورای‌ِ بی‌نهایت‌ و مکاشفة‌ نهایی‌ انسان‌ می‌پردازد. یکی‌ از شخصیت‌های‌ فیلم‌ به‌نام‌ِ «دالیا»، که‌ در حال احتضار است‌، در آپارتمانِ خود به‌ کودکی ‌بدل‌ می‌شود، که‌ ظاهری‌ شبیه‌ به‌ انسان‌ دارد. او در وضعی‌ متفکرانه‌ در فضا مٌعلق‌ می‌شود، و به‌نظر می‌رسد که‌ مکاشفة‌ نهایی‌ در ماورای‌ِ بی‌نهایت‌ سرانجام‌ِ مطلوبی‌ یافته‌ است‌. با چنین ‌مضمونی‌ بسیاری‌ از منتقدان‌ 2001: یک‌ اودیسة‌ فضایی‌ را نخستین‌ فیلم‌ِ نیچه‌ای‌ تاریخ‌ سینما خواندند، که‌ مایة‌ اصلی‌ِ آن‌ همان‌ رأی‌ِ نیچه‌ دربارة‌ تحول‌ِ جهان‌ است‌. از این‌ لحاظ‌ فیلمِ کوبریک‌ بحث‌انگیزترین‌ و درک‌ناشده‌ترین‌ فیلم‌ِ دهة‌ 1960 ارزیابی‌ شد. همچنین‌ پس‌ ازنمایش‌ِ عمومی‌ِ فیلم‌، گروهی‌ از منتقدان‌ ساختارِ فیلم‌نامه‌ را کٌند و ملال‌آور خواندند، و برخی‌ آن‌را بیانیه‌ای‌ به‌ظاهر ژرف‌نگر ارزیابی‌ کردند. منتقدانِ جوان‌ و پٌرشور، فیلم‌ را به‌عنوان‌ تلاشِ بدفرجامی‌ برای‌ بزک‌کردن‌ِ چهرة‌ فرتوت‌ِ سینما محکوم‌ کردند، و اندرو ساریس‌ آن‌را در حدّ تصاویرِ مجلة‌ «لایف‌» تقلیل‌ داد. بسیاری‌ از این‌ نظرات‌، درواقع‌، ناشی‌ از عدم‌ درکِ ابعاد علمی‌ و فلسفی‌ و زیبایی‌شناختی‌ِ فیلمی‌ بود که‌ به‌شیوه‌ای‌ نو پرداخت‌ شده‌ بود.