مچ پوینت/match point، درست مانند یک شکلات:
روکش کلاسیکی با طعم پسا مدرنی و مغز وودی آلنی
امتیار نهایی Match Point
نویسنده و کارگردان: وودی آلن. مدیر فیلمبرداری: رمی آدفارآرسیان. تدوین: آلیسا لپس لتز. موسیقی: تک آثاری از ژرژ بیزه، گتانو دونیزتی، کارلوس گونز، گیواچینو روسینی و پنج اثر از جوزپه وردی. بازیگران: جاناتان رایس مهیرز (کریس ویلتون)، اسکارلت جوهانسون (نولا رایس)، امیلی مورتیمر (کلوئه، همسر کریس)، ماتیو گود (تام، برادر کلوئه)، پنهلوپه ویلتون (آلنور هیویت، مادر کلوئه و تام)، برایان کاکس (آلک هیویت، پدر کلوئه و تام)، مارگارت تیزاک (خانم ایستبی، پیرزن همسایه نولا)، میراندا ریسن (هدر، همسر تام)، استیون پمبرتون (کارآگاه پری)، جیمز نسبیت (کارگاه بنر). محصول: 2005، انگلستان، آمریکا. زمان: 124 دقیقه.
کریس ویلتون ایرلندی، تنیسور جوانی است که به اهمیت شانس در زندگی اعتقاد جدی دارد و موقعیت «امتیاز نهایی/match point» در بازی تنیس را بسیار مشابه لحظه های متکی به شانس در زندگی میداند: این زمانی است که توپ در آخر بازی به لبه تور میخورد و بالا میرود و در کثری از ثانیه، ممکن است به زمین تو بیوفتد و با بد بیاری امتیاز از دست بدهی و ببازی یا توی زمین حریف بیوفتد و شانس بیاوری و برنده شوی. کریس در لندن در یک مدرسه معتبر تنیس مربی میشود. با تام هیویت، جوان اشراف زاده انگلیسی که شاگردش شده دوست و صمیمی میشود و علاقه مشترک کریس و خانواده ثروتمند هیویت، اوپرا، آشنایی بیشتر او با اعضا خانواده و از جمله دختر جوانشان کلوئه را در پی میآورد. در حالیکه کلوئه سعی میکند علاقه و توجهش به کریس را ابراز کند، کریس در یک مهمانی خانوادگی هیویت، دختر آمریکایی زیبایی به نام نولا رایس را میبیند و مجذوب او میشود، ولی خیلی زود میفهمد که او نامزد تام هیویت است. کلوئه به کریس پیشنهاد میکند که در شرکت پدرش مشغول به کار شود، در حالیکه فکر نولا و جاذبهاش از ذهن کریس بیرون نمیرود. امکانات پیشرفت اجتماعی و اقتصادی از طریق صمیمیت بیشتر با کلوئه و خانواده او، شانسی است که کریس از دست نمیدهد، اما یک روز که مادر تام با متلک هایش در باره انتظار طولانی و بینتیجه نولا برای هنرپیشه شدن، اورا به شدت آزرده میکند، نولا و کریس همدیگر را درگوشه ای از مزرعه اطراف عمارت هیویت ها مییابند و درست در آستانه ازدواج کریس با کلوئه؛ الفتی میان کریس و نولا پدید میآید.
مدتی پس از ازدواج کریس و کلوئه، تام به کریس میگوید که نامزدیاش با نولا بهم خورده و حالا به دختری به نام هدر علاقهمند شده که انگلیسی و اشراف زاده و مقبول خانواده هیویت است.
تام با او ازدواج میکند و کریس با ارتقا در شرکت پدر کلوئه روز به روز وضع مالی بهتری بهم میزند. کلوئه به شدت اثرار و علاقه دارد که بچهدار شوند ولی این اتفاق نمیافتد. معاینهها نشان میدهد که کلوئه و کریس سالماند و فقط باید با زمانبندی مناسب بچهدار شودند. حساب و کتابهای کثالت بار کلوئه برای این زمانبندی، رابطه آنها را از طراوت میاندازد و کریس که بلاخره نولا را تصادفی پیدا کرده، گرمای گم شده در زندگی زناشویاش را نزد او جستوجو میکند. یکبار کریس در راه پله آپارتمان نولا، پیرزن تنهای همسایه او خانم ایستبی را میبیند. در میانه سفر تفریحی خانوادگی کریس، باتفاقه خانواده زنش، نولا بارها به کریس تلفن میکند و او را به خطر لو رفتن میاندازد. دلیل تماسها و عجله نولا این است که باردار شده. کریس که نمیخواهد زندگی مرفهاش را از دست دهد، به نولا اثرار میکند بچه را نگه ندارد، اما نولا از کریس میخواهد که از کلوئه جدا شود و به سوی نولا بیاید. کریس ظاهرا قول میدهد اما عملا قادر به رها کردن شانس هایش در زندگی با خانواده هیویت نیست. یکی از تفنگ های شکاری خانواده کلوئه را برمیدارد و با برنامه ریزی مشخص به آپارتمان نولا میرود اول خانم استبی را میکشد و جواهرات او را به اضافه قرص های آرام بخشش برمیدارد و بعد نولا را به ضرب گلوله از پای درمیآورد. با زمینهچینی های کریس، پلیس هم در گذارش های اولش به این نتیجه میرسد که هر دو قتل کار یک معتاد بوده است. کلوئه خبر باردار شدنش را با ذوقزدگی تمام به پدر و مادرش میگوید. پلیس برای تحقیفاتش کریس را احضار میکند و او در راه اداره پلیس جواهرات خانم ایستبی را به رودخانه میاندازد اما بیآن که ببیند حلقه ازدواج خانم استبی به لبه نرده کنار رودخانه میخورد و بر میگردد و توی پیاده رو میافتد.
کریس در اداره پلیس در مییابد که نولا خاطراتش را مینوشته و طی چند ماه پیش از مرگاش اسم کریس و ماجرای بارداری، در دفتر خاطرات نولا هست. مجبور میشود به رابطه پنهانی با نولا اقرار کند، اما تاکید میکند که قاتل نیست؛ و از پلیس میخواهد آبروی اورا به عنوان مردی متاهل و در آستانه پدر شدن، در نظر بگیرد. شبی یکی از دو کارآگاه پیگیر پرونده، خوابنما میشود و صبح میگوید مطمئن است که کریس قاتل بوده، ولی همکارش به او خبر میدهد که قاتل معتاد در همان حوالی، دست به قتل دیگری زده و دستگیر شده. حلقه ازدواج پیرزن بینوا را توی جیب اش پیدا کرده اند!. پس از تولد پسرشان، کلوئه به کریس میگوید که میداند بچه بعدی شان دختر خواهد بود؛ و تام آرزو میکند که پسر کریس و کلوئه در آینده آدمی «خوش شانس» بشود!.
ادامه مطلب ...
کی-پکس K-PAX
کارگردان: ایان سافتلی. انتخاب بازیگران: دبرا زانی. مدیر فیلمبرداری: جان مایسون. موسیقی: ادوارد شرمور. تدوین گریک مککی. براساس کتابی از: جنی برور. تهیه کننده: لاورنس گوردون. فیلمنمامه: چارلز ایویت. بازیگران: کوین اسپیسی (پروت، رابرت پورتر)، جف بریجز (دکتر مارک پاول). محصول: 2001 آمریکا. زمان: 110 دقیقه.
با پیدا شدن مردی به نام پروت (کوین اسپیسی) در ایستگاه قطار و سخنان نا متعارفاش در پاسخ های او به پلیس، او را به بیمارستان روانی منهتن واقع در نیویورک منتقل میکنند. رفتارها و واکنشهای عجیب پروت باعث میشود که مارک پاول (جف بریجز) – رئیس بیمارستان – شخصا به نظارت پزشکی او بپردازد. پروت ادعا میکند از سیاره ای - با فاصله هزار سال نوری – بنام کی-پکس به جهت تهیه گذارشی به زمین آمده. رفتارها و جواب های پروت آنقدر قانع کننده است که دکتر پاول از همسایه خانهاش که یک ستاره شناس است در خواست کمک میکند. همسایه دکتر پاول سوالاتی تخصصی از وادی فیزیک و نجوم را بصورت مکتوب برای پروت مینویسد و از پروت میخواهد که به این سوالات جواب دهد. در عین ناباوری پروت جواب تمامی سوال ها را میدهد و همه را متعجب میکند بطوریکه همسایه دکتر پاول از پروت برای حضور در مرکز نجوم، و آشنای با نخبگان فیزیک دعوت میکند. در مرکز نجومی هم پروت غوغایی به پا میکند و با معلومات خود همه دانشمندان را متعجب می کند. پروت منظومه شمسی خود را بر روی تصاویر دوربین فضایی هابل به دانشمندان نشان میدهد و چگونگی حرکت منظومه شمسی خود را برای دانشمندان رسم میکند، چیزی که دانشمندان تا آن لحظه از درک این سیستم منظومه ای عاجز بودند. زندگی دکتر پاول بر اثر مشغله ذهنی ایکه به پروت پیدا کرده به آشفتگی میرسد، بطوریکه فکر دکتر پاول را در خواب بیداری بخود معطوف میکند. این آشفتگی زمانی بیشتر میشود که دکتر پاول مشاهده میکند پروت با سخنان خود توانسته است حال چند بیمار روانی را بهبود ببخشد. برای همین دکتر پاول با استفاده از روش هیپنوتیزم و خواب کردن پروت، سعی میکند به گذشته پروت نقب بزند. پروت ادعا می کند که تا چند روز دیگر یعنی 27 جولای، تحقیقاتش به پایان میرسد و قصد ترک سیاره زمین را دارد و در بازگشت نیز یک نفر داوطلب را به کی-پکس خواهد برد. قلقله ای در آسایشگاه روانی ایجاد میشود و هر کس بنوعی خواستار همراهی با پروت میشود. دکتر پاول از این نکته و از اینکه زمان برای او به سرعت در حال گذر است و هنوز هیچ سرنخی از گذشته پروت پیدا نکرده نگران است، برای همین با جلسات مکرر هیپنوتیزم ی که از پروت بعمل میآورد، در مییابد که پروت گذشته بسیار ناآرامی داشته. تحقیقات دکتر پاول و کالبدشکافی سخنان پروت و ارتباطات میان تاریخ 27 جولای، او را به سمت ایالت سانتا روزا میکشاند و در ادامه تحقیقاتش متوجه میشود که مردی بنام رابرت پورتر بخاطر فاجعه جانخراشی که برای همسر و دخترش پیش آمده خود را در رودخانه غرق کرده است. مشخصات رابرت پورتر با پروت همخوانی دارد برای همین دکتر پاول سریعا خود را به نیویورک میرساند چون زمان زیادی به روز بازگشت پروت نمانده است و درعین حال احساس میکند که در آن تاریخ، پروت یا به خود یا به دیگران آسیب برساند. در روز بازگشت، پروت از هر نظر تحت نظارت شدید است و او را در اتاقش با دوربین های ویدیویی کنترل میکنند ولی درست در ساعت مقرر، او و یکی از بیماران روانی آسایشگاه به طرز عجیبی ناپدید میشود. بعد از این حادثه و در بررسی دقیق اتاق پروت، متوجه بدن نیمهجان مردی شبیه به او میشوند. از دید بیماران آسایشگاه، آشکارا مشخص است که این شخص پروت نیست و همهگی بیماران به این حرفشان یقین دارند. ولی شواهد امر حاکی بر این است که این شخص، رابرت پورتر است که قادر به سخن گفتن نیست و در حالت فلج گونهای بسر میبرد. نکته جالب تر اینجاست که یکی از بیمارانی که پروت به آنها در بهبودیشان کمک کرده بود، سلامت خود را بدست میآورد و به اجتماع باز میگردد. دکتر پاول نیز که مدتها با پسرش(از ازدواج اول) رابطه ای نداشت، به لطف این رخداد و به یاد سخنان ارزشمند پروت، با پسرش آشتی میکند. در سکانس پایانی، دکتر پاول را میبینیم که رابرت پورتر را - که بر صندلی چرخدار اش ساکت نشسته – برای هوا خوری به بیرون از آسایشگاه آورده. در حال قدم زدن، دکتر پاول با او صحبت میکند و اصرار دارد که او پروت است؛ در پایان، رابرت پورتر که ظاهرا فلج است و نمیتواند صحبت کند، لبخند کمرنگی رو به دوربین به لب دارد.
ادامه مطلب ...
21گرم / 21 Grams
کارگردان: آلخاندرو گونزالس ایناریتو. فیلمنامه: گیرمو آریاگا. مدیر فیلمبرداری: رودریگو پریتو. موسیقی: گوستاوو سانتائولایا. تدوین: استیون میریون. بازیگران: شان پن (پل ریورز)، نیامی واتی (کریستینا پک)، بنیسیو دلتورو (جک جردن)، شارلوت گنیزبورگ (مری همسر پل). محصول: 2003 آمریکا. زمان: 124 دقیقه.
بودجه: 20 میلیون دلار. افتخار های مهم: بهترین بازیگر مرد (شان پن) از دید داوران و بهترین بازیگر مرد (دل تورو) و زن (واتس) از دید تماشاگران جشنواره ونیز، نامزد شیر طلایی بهترین فیلم همین جشنواره. نامزد جایزه گلوپ بهترین فیلمنامه اورژینال، بازیگر مرد (پن ، دل تور) و زن (واتس)، نامزد اسکار بهترین بازیگر زن نقش اصلی (واتس) و مرد نقش مکمل (دل تورو).
قطعات پراکنده داستان، بدون هیچ نوع ترتیبی، بخش های مختلف فیلم را تشکیل میدهند: جک جردن، مردی که در گذشته خلافکار بوده وحالا پس از بازپروری، یک مسیحی معتقد و مومن است، در تصدف ناگهانی ماشین، باعث مرگ یک پدر و دو دختر کوچک میشود و از صحنه تصادف میگریزد. مرد دچار مرگ مغزی میشود و همسرش کریستینا میپذیرد که قلب اورا به بیماری که نیاز به پیوند دارد، اهدا کنند. قلب در سینه پل جای میگیرد که با همسرش مری، روابط آشفتهای دارد. جک با احساس گناه ناشی از تصادف، خود را به پلیس معرفی میکند و مدتی زندانی میشود. پل سعی میکند خانواده کسی که قلب اش را به او داده، بیابد و پس از یافتن کریستینا، به او علاقه مند میشود. مری، پل را ترک میکند. جک پس از آزادی از زندان بواسطه تلاش و وکیل گرفتن همسرش، باز دچار عذاب وجدان است. کریستینا هم نمی تواند مسبب مرگ شوهر و دخترانش را ببخشد. پل در میانه رابطه با کریستینا، میپذیرد که با او همراه شود تا جک جردن را به قصد انتقام بکشد. آنها جک را در حالی پیدا میکنند که در کارخانه ای دور افتاده کار و در متلی پرت زندگی میکند تا به این طریق، خودش را مجازات کند. درگیری با جک، به گلوله خوردن خود پل منجر میشود و جک به پلیس میگوید به او شلیک کرده تا شاید بتواند مجازات شود و از رنج گناه، رهایی پیدا کند. اما پلیس شواهد را کافی نمیداند و اورا آزاد میکند. پل میمیرد، کریستینا در میابد که از او باردار است و جک، نزد خانواده اش باز میگردد. منبع خلاصه داستان: ماهنامه فیلم
ادامه مطلب ...
آشناپنداری / دجاو / دژاوو / Déjà vu
کارگردان: تونی اسکات. فیلمنامه: بیل مارسیلایی، تری روسیو. مدیر فیلمبرداری: پل کامرون. موسیقی: هری گرگسن ویلیامز. تدوین: کریس لیبنزن. بازیگران: دنزل واشنگتن (داگ کارلین)، پائولا پتن (کلر کوچیور)، وال کیلمر (پریزوارا). محصول: 2006 آمریکا. زمان: 128 دقیقه.
بر اثر انفجاری (حادثه تروریستی) در یک کشتی تفریحی، بیش از پانصد نفر از مسافران کشتی جان میدهند. داگ کارلین (دنزل واشنگتن) که یکی از ماموران محلی و بالارتبه حفاظتی است به عنوان مامور بررسی پرونده گمارده میشود. کارلین با تحقیقات ریزبینانهای که انجام میدهد متوجه حقایقی میشود. توجه کارلین به جسد نیمه سوخته یک دختر جوان به نام کلر کوچیور (پائولا پتن) که در صانحه انفجار از آب گرفته شده است معطوف میشود. کارلین متوجه میشود که جسد دختر قبل از انفجار به درون آب انداخته شده است و با تحقیقاتی که انجام میدهد متوجه ارتباط دختر جوان با بمب گذار کشتی میشود. کارلین در حین تحقیقاتاش با پریزوارا (وال کیلمر) که مامور افبیآی است آشنا میشود. پریزوارا از کارلین میخواهد که در امر تحقیقات با افبیآی همکاری کند چون او یک مامور محلی است و با محل انفجار بخوبی آشنایی دارد. کارلین بهمراه پریزوارا به مکان حفاظت شده و سری ای که محل تیم تحقیقاتی افبیآی بر روی پرونده صانحه انفجار است میرود و با ادوات و امکانات فوق پیشرفتهای روبرو میشود که با استفاده از تصاویر ضبط شده ماهواره های جاسوسی (تکنولوژی ضبط ماهوارهای) میتواند حادثه انفجار کشتی را مرور کنند. تکنولوژی ضبط ماهوارهای این امکان را به آنها میدهد که حوادث گذشته را از زوایای مختلف مرور کنند. کارلین با راهنمایی هایی که به تیم تحقیق میکند و با استفاده از تکنولوژی ضبط ماهواره ای، افبیآی را متوجه رابطه بین دختر جوان و بمب گذار میکند. آنها متوجه میشوند که بمبگذار بعنوان خریدار خودرو با دختر جوان تماس گرفته و پس از کشتن دختر، از ماشین دختر جوان به عنوان راهی برای ورود بمب به داخل کشتی استفاده کرده است. کارلین با تیزهوشی خود و با سوالاتی که از تیم تحقیق افبیآی میپرسد، متوجه حقایقی عمیق و بسیار سری میشود که افبیآی از او مخفی کرده است. سرانجام افبیآی مجبور به فاش کردن حقیقت میشود و به کارلین میگوید که این امکانات تصویری پیشترفته، در حقیقت پروژهای مخفی است در رابطه با ماشین زمان و امکان بازگشت به گذشته که در اختیار آنها قرار گرفته است. افبیآی بوسیله این امکانات و با راهنمایی های کارلین، به بمبگذار کشتی دست پیدا میکنند ولی کارلین از این امر چندان رضایت ندارد. کارلین قصد دارد که با استفاده از این امکانات (ماشین زمان) جلوی انفجار را بگیرد چون متوجه میشود ارزش دستگیری شخص بمبگذار برای افبیآی بیشتر از نجات جان افراد داخل کشتی است. کارلین بطور مخفیانه و با استفاده از ماشین زمان، خود را به گذشته و به ساعات قبل از انفجار منتقل میکند. کارلین به سراغ دختر جوان میرود و به همراه او، خودرا به کشتی مذکور میرساند و با درگیری ایکه میان او و شخص بمبگذار رخ میدهد مانع از وقوع انفجار میشود. در این درگیری، کارلین ماشین حامل بمب را از درون کشتی به داخل آب پرتاب میکند ولی خودش هم در ماشین گرفتار میشود. ماشین بمبگذاری شده در فاصله دوری از کشتی منفجر میشود و آسیبی به کشتی نمیرسد. کارلین بر اثر انفجار ماشین، کشته میشود و دختر جوان اندوهگین در گوشه ای به سوگ مینشیند. در سکانس پایانی فیلم، در نمای مشابهی مانند نمای آغازین فیلم، کارلین را مشاهده میکنیم که جهت تحقیقات در مورد حادثه اخیر به کنار اسکله میآید و با دختر جوان، محل را ترک میکند.
بابل / BABEL
کارگردان:آلخاندرو گونزالس ایناریتو. فیلمنامه:گیرگو آریاگا. بازیگران:براد پیت(ریچارد)، کیت بلانشت(سوزان)،رینکو کیکوچی(چیکو، دختر، لال)، گائل گارسیا برنارد(سانتیاگو). محصول 2006 آمریکا/مکزیک/ژاپن. زمان 142 دقیقه
مراکش: مردی برای محافظت از گوسفندانش در برابر حیوانات محاجم، تفنگی تهیه میکند. دو پسربچه که فرزندان مرد مراکشی هستند برای امتحان برد تفنگ آن را به سوی یک اتوبوس جهانگردی نشانه میگیرند و شلیک میکنند.
سوزان و ریچارد برای تمدد اعصاب و بنوعی فرار از خاطره مرگ فرزند سومشان، دو کودک خودرا نزد پرستار مکزیکی در آمریکا میگذارند و با یک گروه توریستی به مراکش میآیند. گلوله تفنگ آن دو پسر مراکشی، شیشه اتوبوس را میشکند و به سوزان اصابت میکند. ریچارد اتوبوس را به روستای دور افتاده ای در دل صحرا منتقل میکند. تحقیقات پلیس در مورد اسلحه، پای ماموران تحقیق را به روستای دور افتاده باز میکند و در درگیری میان آنها یکی از پسران خاطی کشته میشود. پسر دیگر خودرا به پلیس تسلیم میکند.
آمریکا: املیا که پرستار دو کودک ریچارد و سوزان است منتظر بازگشت والدین کودکان است تا خودرا به مراسم عروسی پسر بزرگترش در مکزیک برساند. وقتی از بازگشت والدین کودکان تحت سرپرستیاش نا امید میشود، دو کودک را با خود به مراسم عروسی میبرد. در بازگشت از مکزیک، پلیس مرزی به آنها مشکوک میشود و مانع ورودشان به آمریکا میشود.
ژاپن: چیکو، دختر نوجوان کرولالی پس از خودکشی مادرش ساعات کمی را با پدر بازرگانش میگذراند. چیگو در تب و تاب دوران بلوغ است و بخاطر محدودیت ارتباطیاش با دیگران در شرایط دشوار روحی قرار دارد. چیکو به هر طریق ممکن سعی در ارتباط با همنسلانش دارد. پلیس جوانی که بخاط مسئله شلیک به دو توریست آمریکایی – که اکنون تبدیل به یک مسئله جهانی شده – به خانه چیکو آمده است با پیشنهاد جنسی از طرف چیکو مواجه میشود. پلیس جوان در بازگشت از خانه چیکو با پدر چیکو برخورد میکند و پدر چیکو میگوید که تفنگ را به یک راهنمای مراکشی هدیه داده است.
ادامه مطلب ...