آشناپنداری / دجاو / دژاوو / Déjà vu
کارگردان: تونی اسکات. فیلمنامه: بیل مارسیلایی، تری روسیو. مدیر فیلمبرداری: پل کامرون. موسیقی: هری گرگسن ویلیامز. تدوین: کریس لیبنزن. بازیگران: دنزل واشنگتن (داگ کارلین)، پائولا پتن (کلر کوچیور)، وال کیلمر (پریزوارا). محصول: 2006 آمریکا. زمان: 128 دقیقه.
بر اثر انفجاری (حادثه تروریستی) در یک کشتی تفریحی، بیش از پانصد نفر از مسافران کشتی جان میدهند. داگ کارلین (دنزل واشنگتن) که یکی از ماموران محلی و بالارتبه حفاظتی است به عنوان مامور بررسی پرونده گمارده میشود. کارلین با تحقیقات ریزبینانهای که انجام میدهد متوجه حقایقی میشود. توجه کارلین به جسد نیمه سوخته یک دختر جوان به نام کلر کوچیور (پائولا پتن) که در صانحه انفجار از آب گرفته شده است معطوف میشود. کارلین متوجه میشود که جسد دختر قبل از انفجار به درون آب انداخته شده است و با تحقیقاتی که انجام میدهد متوجه ارتباط دختر جوان با بمب گذار کشتی میشود. کارلین در حین تحقیقاتاش با پریزوارا (وال کیلمر) که مامور افبیآی است آشنا میشود. پریزوارا از کارلین میخواهد که در امر تحقیقات با افبیآی همکاری کند چون او یک مامور محلی است و با محل انفجار بخوبی آشنایی دارد. کارلین بهمراه پریزوارا به مکان حفاظت شده و سری ای که محل تیم تحقیقاتی افبیآی بر روی پرونده صانحه انفجار است میرود و با ادوات و امکانات فوق پیشرفتهای روبرو میشود که با استفاده از تصاویر ضبط شده ماهواره های جاسوسی (تکنولوژی ضبط ماهوارهای) میتواند حادثه انفجار کشتی را مرور کنند. تکنولوژی ضبط ماهوارهای این امکان را به آنها میدهد که حوادث گذشته را از زوایای مختلف مرور کنند. کارلین با راهنمایی هایی که به تیم تحقیق میکند و با استفاده از تکنولوژی ضبط ماهواره ای، افبیآی را متوجه رابطه بین دختر جوان و بمب گذار میکند. آنها متوجه میشوند که بمبگذار بعنوان خریدار خودرو با دختر جوان تماس گرفته و پس از کشتن دختر، از ماشین دختر جوان به عنوان راهی برای ورود بمب به داخل کشتی استفاده کرده است. کارلین با تیزهوشی خود و با سوالاتی که از تیم تحقیق افبیآی میپرسد، متوجه حقایقی عمیق و بسیار سری میشود که افبیآی از او مخفی کرده است. سرانجام افبیآی مجبور به فاش کردن حقیقت میشود و به کارلین میگوید که این امکانات تصویری پیشترفته، در حقیقت پروژهای مخفی است در رابطه با ماشین زمان و امکان بازگشت به گذشته که در اختیار آنها قرار گرفته است. افبیآی بوسیله این امکانات و با راهنمایی های کارلین، به بمبگذار کشتی دست پیدا میکنند ولی کارلین از این امر چندان رضایت ندارد. کارلین قصد دارد که با استفاده از این امکانات (ماشین زمان) جلوی انفجار را بگیرد چون متوجه میشود ارزش دستگیری شخص بمبگذار برای افبیآی بیشتر از نجات جان افراد داخل کشتی است. کارلین بطور مخفیانه و با استفاده از ماشین زمان، خود را به گذشته و به ساعات قبل از انفجار منتقل میکند. کارلین به سراغ دختر جوان میرود و به همراه او، خودرا به کشتی مذکور میرساند و با درگیری ایکه میان او و شخص بمبگذار رخ میدهد مانع از وقوع انفجار میشود. در این درگیری، کارلین ماشین حامل بمب را از درون کشتی به داخل آب پرتاب میکند ولی خودش هم در ماشین گرفتار میشود. ماشین بمبگذاری شده در فاصله دوری از کشتی منفجر میشود و آسیبی به کشتی نمیرسد. کارلین بر اثر انفجار ماشین، کشته میشود و دختر جوان اندوهگین در گوشه ای به سوگ مینشیند. در سکانس پایانی فیلم، در نمای مشابهی مانند نمای آغازین فیلم، کارلین را مشاهده میکنیم که جهت تحقیقات در مورد حادثه اخیر به کنار اسکله میآید و با دختر جوان، محل را ترک میکند.
آشناپنداری
واژه آشناپنداری معادل ترجمه دجاو یا دژاوو (Déjà vu) است. آشناپنداری، معادل معنی ای خاص یا بهتر است بگوییم احساسی خاص است که به انسان دست میدهد. در این حالت، انسان احساس میکند وقایعی که بعنوان مثال هماکنون برایش رخ داده، ریشهای تاریخی در مغزش دارد و احساس میکند که این رخداد اخیر را در گذشته انگار تجربه کرده است. البته هنوز برای دژاوو، دلیل علمی و اثبات منطقی پیدا نشده است. برخی از دانشمندان میگویند که دژاوو ناشی از واکنشهای عاطفی به وقایع مشابه است؛ برخی دیگر خاطر نشان میکنند که مدارهای کوتاهی در مغز ایجاد میشود که رویدادی را کسری از ثانیه زودتر واردشدن آن به خودآگاهی فرد به حافظه او میفرستند و در نتیجه فرد احساس میکند که این واقعه قبلا برای او رخ داده است. با اینکه ماهیت گذرای دژاوو مانع از بررسی دقیق آن میشود، ولی در انگلستان در کلینیکی، تحقیقات بر روی افرادی که دچار بیماری مزمن دژاوو هستند ادامه دارد. منبع: همشهری آنلاین
ماهی قرمز محصور در تنگ بلوری / جهان هولوگرافیک
اگر بدون تعصب به ماهیت انسان و قوه تفکر اش و یا بهتر است بگویم به کل دانسته هایش توجه کنیم بیشتر به ماهی قرمز شب عید میماند. ماهی قرمزی که در استخرهای پلاستیکی تکثیر و رشد کرده است و فیالواقع بی اصل و نصب و بی پشتوانه است؛ و تا بیاید بخود بجنبد، خود را بر سر سفره هفتسین در میابد و پس چند روز یا شکار گربه خپل همسایه است و یا در میان دست های بچه مهمان فامیل. اگر آن قسمت بی پشتوانگی اولیه و آن سرنوشت محتوم آخر را از زندگی یک ماهی قرمز حذف کنیم؛ آنچه میماند ماهی قرمز است با کل آنچه که از جهان پیرامونش میداند. کل دانسته های یک انسان – با آنهمه که از تمدن و خروج از غارنشینی که دم میزند - از کل دانسته های یک ماهی قرمز - که جهان را از پشت تنگ بلوری با آن تصاویر دفرمهاش میبیند - ببیشتر نیست؛ فقط تفاوت در جزئیات بیحد و بی انتحای زندگی انسان است با زندگی ساده یک ماهی قرمز. دانشمندان اخیرا دم از مفاهیم جدیدی همچون فیزیک کوانتوم و جهان هولوگرافیک(1) میزنند. مفاهیمی که هوش را از سر آدمی میبرد. اینکه مثلا تا چند وقت پیش فکر میکردیم، به عنوان مثال حبه قندی پس از بهم خوردن و حل شدن در یک فنجان چای، دیگر قابل دسترسی نیست، اینک توسط نظریه جهان هولوگرافیک قابل ردیابی و پیگیری و حتی بازیابیست. دانشمندان دیگر جهان را دو بعدی و تخت تصور نمی کنند بلکه مفهومشان از جهان، به مانند یک تصویر سه بعدی هولوگرام گونه است که انسان بخاطر گرفتار بودن در زمان و مکان، قادر به دیدن زوایای دیگر اش نیست. به عنوان مثال تصور و زاویه دید انسانهای روی زمین از کهکشان راه شیری، فقط آنچیزی است که شبها با چشمانشان میبینند که اگر قادر به خروج از این کره خاکی و قادر به سفر به نقاط دور کهکشان را داشتند، آنچه از آنجا مشاهده میکردند قطعا با آنچه که اکنون از روی زمین و با این زاویه میبینند متفاوت بود. دانشمندان اخیرا دم از مفاهیمی میزنند که حتی تصورش دمای مغز را بالا میبرد. اینکه طبیعت نیز دارای خاطره است و یا اینکه جهانهای موازی دیگری – چه با سایزهای بسیار بزرگ و جه با اندازه های بسیار بسیار کوچک و ماکرو گونه در کنار دنیای کوچک ما جریان دارد. اینها و همه وهمه نظریه ها و یافته های جدیدیست که فقط دانستن اش طرز فکر انسان را متحول میکند چه برسد به ... . (1) رجوع شود به جهان هولوگرافیک، نوشته مایکل تالبوت، ترجمه داریوش مهرجویی، انتشارات هرمس.
انسان / سیاست / ایدوئولوژی
تونی اسکات یکی از کارگردان مورد علاقه من است. او یک حرفهای به تمام معناست. با سن و سالی که دارد دست به ساخت آثاری میزند که اگر ندانیم انگار یک جوان پر شر و شور پشت این همه قضایاست. یک تجاری ساز موفق است که از متریال های دم دستش بخوبی استفاده میکند. حرفهای است به این معنا که از امکاناتاش بخوبی استفاده میکند. او نه تجاری ساختن را فدای اهدافش میکند و نه اهدافش را فدای تجاری بودن. فیلمهایش در همه حال همیشه معمولا موفق بوده است و همیشه دلمشغولیهایش را به بهترین شکل بروز داده است. در فیلم هایش در پس آن اکشن میخکوب کننده و در پس آن ادا و اطوار های بازیگرانش نوعی اعتراض و نوعی طرز فکر وجود دارد که انگار میگوید «ولی؛ من اینطور فکر میکنم». ضرب آهنگ تند و تدوین های سریع از مشخصه های کارهای اخیر اوست. بخوبی میداند از تدوین و از دوربین و از نمای نقطه نظر چگونه در رسیدن به اهدافش استفاده کند. به عنوان مثال در فیلم جاسوس بازی / SPY GAME با فیلمی روبرو بودیم که پر از نماهای داخلی بود که CIA می گذشت. تقریبا نیمی از فیلم در مکانهای بسته کوچک میگذشت و نیمی دیگر پر بود از اکشن و انفجار، ولی این فیلم آنقدر حرفهای هدایت شده بود که هیچ خستگی و کندی از دیدن صحنه های داخلی فیلم به بازیگر القا نمیشد چون تونی اسکات بوسیله نماها و دوربینهای چندگانه و تدوین سریع حتی یک حرکت جزئی را آنقدر پرورش میداد که پر بود از زیبایی و طراوت. ولی در پس این زرقوبرق نوعی احساس در کارهایش جریان دارد که دل انگیز است. مانند شخصیت ناتان میور (رابرت ردفورد) در فیلم جاسوس بازی که یک مامور کهنهکار CIA بود و با بهخطر انداختن جان و آینده خود تلاشی را در نجات دادن یکی از شاگردانش که در زندان های چین محبوس است انجام میدهد. ناتان میور با تلاشی غیر قانونی و ضد سیستم، از امکانات خود سیستم استفاده میکند تا جان شاگرد قدیمیاش را نجات دهد. ناتان میور در بازجویی محترمانهای که از او در اداره میشود، جواب محترمانهای نیز به بالادستیها میدهد. او به مافوقاش میگوید: «چرا از من میخواید اسبی رو بکشم که هنوز جون داره!». در دژاوو / Déjà vu نیز با چنین مقوله ای روبرو هستیم. سیستم امنیتی کشور آمریکا پس از تحقیق در مورد حادثه کشتی تفریحی به سرنخ هایی در مورد عامل بمبگذارنده میرسد و موفق میشود که عامل بمب گذاری را بوسیله امکانات فوق پیشترفتهای که در اختیار داردند دستگیر کند ولی این سیستم امنیتی فقط برایش تروریسم و عوامل تروریستی مهم است و پس از نائل آمدن به هدفشان، دیگر از نجات دادن جان پانصد نفری که در کشتی هستند غافل میشوند. اما در همین مواقع است سر و کله آدمهای معترض تونی اسکات پیدا میشود. آدم هایی که بنوعی از محیط و جامعه دور و بر شان شورش میکنند و بنوعی بر خلاف جهت سیستم حرکت میکنند. حرکت داگ کارلین (دنزل واشنگتن) در فیلم دژاوو / Déjà vu شاید نوعی حرکت انسان دوستانه و نوعی حرکت شخصی قلمداد شود که با بخطر انداختن جانش بوسیله ماشین زمان به گذشته برگردد و جان مسافران کشتی تفریحی را نجات دهد ولی در باطن نوعی دهن کجی و نوعی اعتراض است به سیستم سیاسی کشور آمریکا، در واکنش های خشک و بی عاطفه شان به مسائل روز د. اما از این نکته نباید غافل شد که سیاست های از قبل تعریف شده هالیوود بازهم در دژاوو / Déjà vu با حرفهای بازی و زیرآبی رفتن ذهن مخاطب را از فکر اصلی باز میدارد و عامل اصلی تروریسم و انفجار کشتی را یکی از نیروهای سرخورده و روانی ارتش جلوه میدهد و با این کار راه تحقیق و پرسش بیشتر را برای انگیزه بمب گذاری بهروی تماشاگر میبندد.
بازی با روایت یا برداشتن مرزهای زمانی
در سینما میتوان فیلم های زیادی را پیدا کرد که کارگردان هایشان علاقه و دلمشغولی خاصی به عنصر زمان دارند و سعی در پسوپیش کردن برش هایی از زمان را دارند. فیلم هایی مانند بابل، عشق سگی، 21 گرم ایناریتو، یادگاری / Memento کریستوفر نولان، هویت جیمز منگولد، پالپ فیکشن، سگدانی تارانتینو مثال هایی هستند برای این موضوع. در بین فیلم هایی که نامشان عرض شد هم فیلمهای معمولی و متوسطی وجود دارد و هم شاهکاری مانند پالپ فیکشن / Pulp Fiction. اما همه این فیلمها در یک چیز که عنصر زمان است نقطه مشترک دارند. در همه مثالهای فوق، زمان بصورت یک عنصر خطی در نظر گرفته میشود و کارگردان با پس و پیش کردن و دوباره کنار هم قراردادن آن به مقصود و هدف خود نائل شده است. در 21 گرم کارگردان با روایت منقطع داستان و جامپ کات های غیر منتظره، سعی در نمایش نسبی بودن زندگی و مرگ را دارد؛ در پالپ فیکشن / Pulp Fiction تارانتینو بغیر از ارجاعات پست مدرنی که دارد حیات را بعنوان یک عنصر تکرار شونده جلوه میدهد و با زنده کردن دوباره شخصیت وینسنت در پایان فیلم، تفکر بیننده را حتی نسبت به زندگی پس از مرگ نیز متزلزل میکند. اما اینجا در دژاوو / Déjà vu با چیز دیگری سروکار داریم و آن خود عنصر زمان است – که مانند غولی مارا درهم گرفته است - نه پسوپیش کردن آن. تونی اسکات اینبار دست به تجربهای جدید در ساختارشکنی زمان میزند ولی نه به سبک گذشتگان. داستان همان داستان معروف ماشین زمان است که انسان را قادر میکند پا به گذشته بگذارد. کارگردان های دیگری نیز چنین فیلمهایی ساخته اند اما حاصل کار یا یک کمدی علمی کودکانه از کار درآمده است و یا از فرط زوقزدگی کارگردان کار را بجایی میرساند که جمع کردن داستان دیگر امری مشکل است. اما اینبار تونی اسکات به لطف فیلمنامه ای قرص و محکم(هم از نظر روایی و هم از نظر علمی و منطقی) پارا در میدان کارزار میگذارد و الحق هم پیروزمندانه خارج میشود. با دیدن دوباره فیلم تازه به ارزش های فیلم و منطق محکم فیلمنامه پی میبریم. این فیلم تماشاگر را فقط شگفت زده نمی کند بلکه با گذر از نیمه داستان به ابهامی دامن میزند که وصفش ناگفتنی است. این که دختر داستان فیلم هم مرده است و هم نمرده است. اینکه کشتی تفریحی هم منفجر شده است و هم منفجر نشده است و مثالهای بیشمار دیگر.
تجربۀ دوبارۀ تجربه / حال، اما عقب تر از گذشته
در این فیلم زمان عقب و جلو نمیشود و ساختار فیلم نیز اصراری بر بازی و انگولک کردن به زمان ندارد، در عوض به انسان قوهای هدیه میدهد که با آن نیرو میتواند تجربه را دوباره تجربه کند. راه گریزی نیست، انسان با اینهمه کبکبه و دبدبه بازهم محصور در زمان و باطبع مکان است. زنده است تا آن زمان که مقدر باشد و تا پیمانهاش پر شود، لحظهای بیشتر زنده نیست. جاودانگی از گذشته فکر بشر را بخود مشغول کرده است. مصریان باستان دستور میدادند که پس از مرگشان اجسادشان را مومیایی کنند و با اشیا ارزشمندشان مدفونشان کنند. این همه تلاش فقط برای جاودانگی بوده است و انگار تا اکنون کسی به آن دست نیافته است. اما اگر بتوان به گذشته باز گشت، این عین خود جاودانگیست. اینکه بتوان گذشته را یکبار دیگر تجربه کرد، عین خود جاودانگیست. در این فیلم ذهن تماشاگر را درگیر ابهاماتی میکند که در واقع ابهام نیست، بلکه بخاطر اینکه تابحال تجسم اش نکرده ایم برایمان حکم یک ابهام را دارد. اینکه کارلین بوسیله دوربین مخصوصی که دارد میتواند حوادث گذشته را ببیند و در بزرگراه به تعقیب بمبگذاری میپردازد که عملا وجود ندارد. کارلین در بزرگراه در تعقیب شخص بمبگذاری است که آن شخص شبهنگام آن مسیر را طی کرده است ولی کارلین عملا در روز به دنبال آن بمبگذار در حرکت است چون دوربینی دارد که میتواند گذشته را در جلوی چشمانمان بیاورد. کارلین در دوربین مخصوصاش بزرگراه خلوتی را مشاهده میکند که شخص بمب گذار با سرعت در آن حرکت میکند ولی کارلین در وسط روز در شلوغی بزرگراه در تعقیب اوست. کارلین بخاطر شلوغی بزرگراه ممکن است رد شخص بمبگذار را گم کند، در این حالت است که آن حالت ابهام رخ میدهد و بر تماشاگر این احساس دست میدهد که انگار ممکن است از گذشته هم عقب بیفتیم.
همه چیز از نو
در سکانس آغازین فیلم، کارلین را مشاهده می کنیم که با ماشیناش به اسکله ای وارد میشود که کشتی تفریحی در نزدیکی آن منفجر شده است. او از ماشین پیاده میشود و با گذاشتن دست هایش به صورت خود در بیننده احساس متاثر شدن از دیدن اجساد کشته شدگان را منتقل میکند، این صحنه را دوربین با تاکید خاصی نشانمان میدهد. در سکانس پایانی نیز دقیقا همین صحنه را مشاهده میکنیم و کارلین همین ادا را میآید و به سوی دختر جوان که در سوگ او نشسته است میرود. نکته کلیدی و تکان اصلی به بیننده درست در همین لحظه وارد میشود. حس عجیبیست. یکجور حس عبث گونه به انسان دست میدهد. خصوصا اینکه کارلین و دختر جوان سرخوشانه مکان را ترک میکنند. ولی به نظر من این فیگور و حرکت دست کارلین کنایه از جاودانگیست. اینبار وقتی از ماشیناش پیاده میشود، این حرکت دست و صورتاش – اگر درست دقت کنیم – مانند افرادیست که از خواب بیدار شده اند و با گذاشتن دستهایشان به صورت بنوعی تمرکز میگیرند. کارلین نیز انگار دوباره زاده شده است و مانند کودک به یکباره بزرگ شده ای، پا به این نقطه میگذارد. کارلین این فزصت را دارد که همه چیز را از نو شروع کند.
سلام . چطوری احسان جان ؟ خوبی ؟ بابا ترکوندی ها . خیلی با انرژی شروع به تغییرات کردی . همه ی نقد ها رو سیو کردم که با دقت تر بازم بخونمشون .
احسان وقتی اومدم تو وبلاگت یه جورایی دلم گرفت . البته نه از اینکه وبلاگت دلگیر باشه ها . نه . از این همه شور و شوقت . بخدا راس میگم . یه جوری شدم . به حرارتت قبطه میخورم . راستش تو این جریانی که ما هستیم بعضی وقت ها یه مسائلی پیش میاد آدم احساس میکنه که چی آخه ؟ شب و روز زحمت و از همه چی گذشتن وقتی خیلی آسون نادیده گرفته بشی . احساس میکنم کار خوب اصلا دیده نمیشه . باید بد باشی . بد بودن و بد نوشتن و بد ساختن خیلی آسون تره و زودتر هم به مقصد میرسه . یه جورایی آدم یخ میزنه . به پوچی میرسه . باور کن فقط عشق به سینماس که میتونه دلگرمم کنه نه هیچ کس دیگه ای تو این دنیا . هیچ کس . همش زیر آب زنی . همش پول . همش دروغ و باند بازی . اینم هنر ما ایرانیهاس دیگه . هنر هشتم . اما میام و شور و شوقت رو میبینم که هیچ موقعی بیکار نمیشینی احساس جالبی بهم دست میده . میگم هنوزم کسایی هستن که سینما رو دوست دارند . هنر رو دوست دارن . بگذریم .
راستی احسان من هر ازگاهی نقد هم مینویسم که اگر مجالی شد در مجله ای روزنامه ای پایگاهی یا موسسه ای چاپ بشه . یه نقد دارم مینویسم که دیگه تغریبا آخرشه در خصوص فیلم جایی برای پیرمردها نیست برادران کوئن . اینی که میگم در حد یه پیشنهاده نه انتظار . گفتم اگر مایل باشی برای همون تنوع در وبلاگت اون رو اگر خودت صلاح دونستی که میتونه یه تنفس از جهت نوع بیان دیگه ای باشه در وبلاگت آپ کنی . چون هر کس هر چقدر هم شبیه کسی دیگه باشه به هر حال نوع زبان و قلمش مختص خودشه . این تغییر قلم شاید شاید شاید به همون قضیه که گفتم کمک کنه . شاید هم کمک نکنه . هر جور خودت تصمیم میگیری و فکر میکنی درسته . به هر حال من در این مورد مشکلی ندارم . میمونه تصمیم تو در این خصوص .
منتظرتم . خداحافظ .
مخلص آقاااااااااااااااااااا حال شما؟
نیومدی اینطرفا
تا هوا خوبه بیا
آقا شما امر کردید ماهم عوض شدیم :)
شدیم یکی دیگه
بقول حمید هامون اگه تو بخوای من عوض بشم اونوقت من میشم یکی دیگه / اونوقت دیگه اون من منه من نیست / یکی دیگست
مخلصیم
درسته سخته ولی درعوض موندگار میشه آدم
خیلی ها به خیلی جاها می رسند ولی باید دید این رسیدن چقدر طول می¬کشه
الحمدولله اوضا مثه قدیما نیست
قبلنا باید دویست سال پونصد سال صبر می¬کردی تا قدر یه شخصی دست مردم بیاد ولی حالا خیلی زود مردم به نتیجه می¬رسند
کلا عمر همه چیز کوتاه شده
در نتیجه عمر ظلم هم کوتاه شده
همه چیزهای گذرا زود گذر تر شدند
اینه که یک ربع قرن نشده ارزش همه چیز مشخص میشه
خودت بهتر از من میدونی ببین اسم کیا هست و اسم کیا نیست
خیلی ها خیلی اومدند و گردوخاک کردند ولی بلاخرا یروزی گرد وخاک میشینه
اونوقته که حقیقت اون گوشه ها یه نموره داره برق می¬زنه
همین کافیه
همین مردم بی وفا دوباره مجبور میشندکه بیاند سراغ اصلش / چون تقلبی ها زود زرتشون قمسور میشه / جنس خوب همیشه جنس خوبه
آقا ما افتخار می¬کنیم بتونیم نوشته های شما رو آپ کنیم
بله حتما
با کمال افتخار
من این فیلم رو ندیدم با اینکه ظاهرا عید تلویزیون نشون داد
چون من تلویزیون نگاه نمی کنم(اینم مثه غلت املایی هام یجور تیریپ متفاوت بودنه :) )
خودم هم کنجکاو هستم بدونم چه فیلمیه
به¬هرحال برادرانه کوئنه کاریش نمیشه کرد.
در خدمتیم
سلام احسانکی :-پی
این فیلمه خیلی برام جذاب بود .. از فیلمایی که به نوعی به گذشته برمیگرده خیلی خوشم میاد .. یه شباهتهایی بین این فیلم و فیلم «سفر جادویی» احساس کردم ! با این تفاوت که توی سفر جادویی ، قهرمان داستان وقتی به زمان قدیم برمیگرده ، هرقدر هم تلاش میکنه که جلوی حادثه رو بگیره موفق نمیشه ! ولی توی این فیلم کارلین موفق میشه ! از سکانس پایانیش خوشم اومد ..
راستی احسانکی ! یکی از دوستای وبلاگ نویس من هم مثل تو گاهی فیلمها رو نقد میکنه ! اسمش پلنگ صورتی هست توی لینکدونیم هم به اسم « پلنگ صورتی : شبیه خودم» لینکش کردم :)))
بابای فعلا
سلام بر مرجانکی خانومی :) حال شما؟
ای موفق شدن یا موفق نشدن برمی¬گرده به نوع نگاه کارگردان به مقوله زمان
در اون فیلمی که ذکر کردی، هدف قدرتمند جلوه دادن زمان هستش
در اون فیلم کارگردان میخواسته محتوم بودن سرنوشت انسان رو بتصویر بکشه
ولی در این فیلم هدف کارگردان رسیدن به بی انتهایی یا بنوعی رسیدن به جاودانگی رو القا کنه
مرسی از لطفت. حتما بهش سر می¬زنم.
ممنون.بای
سلام
×××××××××××××××××آپدیت جدید××××××××××××××
http://bladestudio.blogfa.com
سلام ممنون خبر دادی
حتما