MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

تحلیل فیلم - ای برادر کجایی؟

 

 

 O, Brother Where Art Thou

http://www.imdb.com/title/tt0190590/

 

آینۀ شکسته یا یکتا نبودن حقیقت

کالبدشگافی اشعاری ظاهرا متشابه ولی درعین حال متضاد

 

 

 

پیشگفتار

 

نظریه اول:

ملای رومی در وصف آینه اشعاری دارد بدین مضمون:

 

آن صفای آینه وصف دل است          کاو نقوش بی عدد را قابل است

...

آینه ی دل چون شود صافی پاک          نقش ها بینی برون از آب و خاک

...

صاحب دل آینه ی شش رو شود          حق از او در شش جهت ناظر بود

و مهم تر از همه شعری که متاسفانه از یاد برده ام / حیف / بدنبالش گشتم ولی پیدا نکردم

 

     در این اشعار ، آینه شکسته کنایه از مختوش شدن حقیقتی یکتاست. حقیقتی که مانند پرتو نور به آینه شکسته اصابت می کند و پس از برخورد ، به تعداد تکه های آینه منکسر و منعکس می شود. حقیقت همان است که بوده است فقط به تعداد تکه های شکسته آینه ، به سوی چشم و دل افراد بشریت منعکس شده است. پرتو نور حقیقت پس از منتشر شدن از مبدا حقیقت و برخورد با آینه ، به بینهایت شعاع نوری تقسیم می شود و هریک به چشمی اصابت می کند. اینگونه است که برای هر چشم ، خورشیدی آفریده می شود. خورشید یکی است با این حال در هر تکه از آینه یک خورشید دیده می شود.

 

 

نظریه دوم:

ملای رومی در اولین ابیات دفتر اول مثنوی خود به حقیقتی اشاره دارد که در دل چندین بیت مستور است:

 

هرکسی از ظن خود شد یار من          از درون من نجست اسرار من

                                                                     

در نیابد حال پخته هیچ خام          پس سخن کوتاه باید ، وسلام

...

سر من از ناله من دور نیست       لیک چشم و گوش را آن نور نیست

 

     او می گوید که روح من جان من ، با خداوند یکی شده است. او می گوید که من به سر نهان رسیده ام. می گوید که حقیقت من همان است که هست ولی هر کسی هر شخصی که با ناله من با حرف من با سر من همراه می شود ، هر یک به نوبه خود از سر من از ناله من چیزی بهره برد و آموخت که با بهره و تجربه دیگری متفاوت است.

 

 

مجموع دو نظر:

     این دو نظریه فوق از جهاتی بهم شبیه است ، از نظر ارتباط وحدت و کسرت و بده بستان هایی که بین این دو دیدگاه وجود دارد و از نظر وجود دو قطب مثبت و منفی و کشش و تنش بین آنها ، این دو نظریه بسیار بهم شبیه است ولی وقتی دقیق تر به این دو دیدگاه نظر می کنیم ، متوجه حقیقتی بزرگ و متضاد و دردناک(از دید من) می شویم. در نظریه اول ، حقیقت واحد است ولی بر اثر نقصان ذهن بشری ، این حقیقت واحد به تعدادی شبه حقیقت تنزل پیدا می کند و ذهن بشری با دیدن این اشباه به این تصور می رسد که حقیقت را دیده است در صورتی که این شبه حقیقت ها همگی جز یک منشا ، هیچ والد دیگری ندارند و همگی بیننده ها یک چیز مشترک را در آینه شکسته مشاهده کرده اند. آنها نقوش متعددی از خورشید را در آینه شکسته دیده اند در صورتی که این چند خورشید باز تاب یک خورشید بیشتر نیست. ولی در نظریه دوم برخلاف شرحی که در بالا آمد ، هیچ حقیقت واحدی وجود ندارد و تمام شبه حقیقت ها خود دارای حقیقتی قائم به ذات هستند. یعنی برخلاف نظریه اول ، ما در اینجا با چند حقیقت روبرو هستیم. چند حقیقت یعنی بی نهایت حقیقت. بی نهایت حقیقت یعنی یک حقیقت به ازای هر نفر*. یعنی هر شخص که در آینه شکسته نگاه می کند شاهد خورشیدی است که مخصوص خود اوست. به عنوان مثال تمام افرادی که از یک نمایشگاه آثار نقاشی بازدید می کنند در مواجه با یک تابلوی نقاشی واحد دچار احساس و ادراکی می شوند که این احساس مخصوص بخود بیننده است و شباهتی با احساس فرد (بقل دستی)دیگر ندارد. بصورت واضح تر و بصورت گستاخانه تر میتوان به این ادعا رسید که یک اثر هنری دارای بینهایت خالق است(به تعداد بینندگان).

 

 

 

تحلیل فیلم:

خطر لوث شدن داستان فیلم

 

     نظریه دوم که به آن پرداختیم ، بنیان و شالوده پست مدرنیسم است. و بی جهت نیست که به اینجا رسیدیم چون فیلمی که برای موضوع این پست انتخاب شده یکی از بارز ترین و معروف ترین نمونه های پست مدرنیسم است که در سینما می شناسیم. فیلمی ساخته برادران کوئن. فیلمی خوش ساخت و نامتعارف. نا متعارف نه از نظر موضوع بلکه از نظر عکس العمل ها و حالات و شرایطی که در برخورد انسانها با همدیگر و یا اشیا ساخته و پرداخته میشود.

 

     موضوع این فیلم ساده است: سه مجرم سابقه دار با نام های "اورت" ، "پیت" و "دلمار" با وسوسه و قول واهی یکی از این سه نفر(اورت) از اردوگاه کار اجباری زندان فرار می کنند و در مسیر فرار با افراد و شرایط متفاوتی برخورد می کنند. "اورت" در ظاهر مغز متفکر و تنها فرد منطقی این گروه سه نفره است و باقی نفرات انسانهایی کودن و احساساتی بنظر می رسند. "اورت" به "پیت" و "دلمار" وعده یک گنج را داده است که در مسیر یک سد نیمه تمام مخفی کرده و حالا پس از چند سال تا سه روز دیگر قرار است که کار ساخت این سد به پایان برسد و بعد از افتتاح این سد آن منطقه به زیر آب برود پس "اورت" و گروه دو نفره اش فقط سه روز دیگر فرصت دارند تا به گنج مدفون شده برسند ولی چرا "اورت" این قضیه را با "پیت" و "دلمار" در میان گداشته است؟. خوب خیلی ساده است چون پای این سه نفر زندانی با یک زنجیر بهم متصل است.

 

     این فیلم پر از شرایط متضاد و غیر قابل پیش بینی است که این خود یکی از ارکان سینمای پست مدرن است. این فیلم پر است از شرایط مهم و حساس که به ساده ترین و پیش پا افتاذه ترین شکل ممکن نمایش داده می شود. پر است از دروغ و حالاتی اعتباری که جای خود را به هم واگذار می کنند. مانند صحنه ایکه متوجه می شویم همسر "اورت" به خاطر اینکه همسرش در زندان است و حالا حالا ها قرار نیست که به خانه برگردد قصد ازدواج با شخص دیگری را دارد و قرار است تا سه روز دیگر ازدواج کند و "اورت" این قضیه را متوجه شده و قصد فرار از زندان را دارد ولی چون پایش به دو زندانی دیگر زنجیر(متصل) بوده برای همین با یک داستان ساختگی در مورد گنج مدفون شده خودش را به همرا دو زندانی دیگر از اردوگاه می رهاند.

 

     این فیلم پر است از حوادثی که به صورت وارونه و خالی از اعتبار به بیننده نشان داده می شود. مانند صحنه ایکه متوجه می شویم یکی از دو زندانی همراه "اورت" فقط یک هفته به پایان محکومیتش باقی مانده بوده و با وعده واهی "اورت" گول خورده و از اردوگاه فرار کرده. این صحنه در جای خود بسی دردناک است ولی برادران کوئن با کمیک کردن این صحنه باصطلاح با یک تیر دو نشان زده اند یکی اینکه فیلم زیاد حالت تراژیک بخود نگیرد و دیگر و مهمتر اینکه به هدف خود یعنی نظریه یکتا نبودن حقیقت صحه بگذارند.

پایان خطر لوث شدن داستان فیلم

 

     عرض شد که یکتا نبودن حقیقت فندانسیون سینمای پست مدرن است و این فیلم سرشار است از اینگونه صحنه ها. صجنه ها و دیالوگ های اینچنینی. این فیلم به همه جهاتی که در مسیرش به آن برخورد می کند سرکی میکشد و ناخنکی کوچک به همه شیرینی های پخش و پلا شده در مسیرش می زند. از دروغ گویی علما دینی کرفته تا فساد سران حذبی و سیاسی. از مسائل روزمره گرفته (مانند صحنه دعوا کردن دو مرد بر سر یک زن که هر دو مرد ادعای شوهری آن زن را دارند) تا سوال و جواب های فلسفی و عمیق. این فیلم پر است از اینگونه صحنه ها که نمیشود در یک پست نصه و نیمه بدان پرداخت. که اگر مجالی بود در پست های بعدی مفصل تر به جهات مختلف و زیبای این فیلم اشاره می کنم.

 

 

 

*سوء استفاده مادیین از نظریه تشبیه: "این خدا نیست که انسان را بصورت خود آفریده ، بلکه انسان است که خدایی را همانند خود در عالم ذهن و اندیشه اش ابداع و اختراع کرده است" – نیایش فیلسوف / مجموعه مقالات دکتر غلام حسین ابراهیمی دینانی / نشر دانشگاه علوم اسلامی رضوی.

 

 

 

 

ارادتمند:

MAX PAYNE

نظرات 2 + ارسال نظر
حسین چهارشنبه 25 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:39 ب.ظ

سلام احسان جان ؟ خوبی ؟
راستش احسان چون خیلی خوب میشناسمت و میدونم خیلی اهل بحثی اومدم تا این مطالب رو عنوان کنم . احسان خودت میدونی من خیلی قلم و نگاهت رو دوست دارم . از این دو سه پست آخرت هم خوشم اومد . پس خواهشا این ها را کاملا جدا بگذار کنار . چون میخواهم نقد کنم . این پیشپرداخت هم مطرح کردم که بدونی قرار نیست فضائل نقدت رو بنویسم و اونها سر جای خودشان باقی هستند و میخواهم منتقدت باشم .
راستش اولین نکته اینه که احسان جان من هم به شخصه دوست دارم در هر مطلب هنری و بخصوص سینمایی گریزهایی به جاهای دیگر زده شود . اساسا در خود سینمای نوین امروزی هم ما این امر رو به نام ارجاع ، فرامتن ، بینامتن ، ترامتن و هر چیز دیگری که اسمش را میشود گذاشت هم داریم . اما من احساس میکنم برخلاف حتی میل خودت نقد و یا اگر بخواهیم خیلی کارشناسانه تر عنوان کنیم تحلیل تو کمی افراطانه تر این امر رو دنبال میکنه . یعنی تو مبحثی را شروع میکنی و در آن ارجاعی هم به سینما میدهی که از نظر من چندان جالب نیست .
نکته ی دوم اینه که صاحب سبک بودن در نگاه و قلم و ... بسیار عالی و یک ایده آل است که خوشبختانه من این پتانسیل را به وضوح در متونت میبینم . اما . اما نکته اینجاست که وقتی این صاحب سبک بودن جنبه ی عالی تری به خود میگیرد که تو در تمامی وجوه این هنر سینما حضور فعالی داشته باشی و با بررسی نکات تازه تری سبک شخصیت را حفظ کنی . بگذار مثالی بیاورم . من تقریبا اکثر یا تمامی متن هایت را مطالعه کردم و در بسیاری از آنها هم با یکدیگر بسیار بحث کردیم . از نگاه من و به عقیده ی من مهمترین مسئله یا بهتر بگویم دغدغه ی تو ریشه یابی مولفه های پست مدرنیته و بخصوص اوهام در حقیقت در فیلمهاست و اگر این معیار را توانستی در فیلمی پیدا کنی آن را تحلیل میکنی ( البته استثناهایی هم وجود داشته ) که از نظر من کمی ملال آور و تا حدودی این امر بیفایده است . چرا که سینما هنر هفتم به اعتقاد خیلی ها و از جمله ی خودم عظیم ترین هنر است و عرصه هایی را معجزه گونه فتح کرده که نه تنها هنرهای صاحب نام دیگر نتوانستند پا به آنجا بگذارند بلکه فلسفه و بسیاری از علوم نظری دیگر هم جرات پاگذاشتن به آنجاها را نداشته اند . من این پیشنهاد را با توجه به شناختم از شما میدهم که کمی به جنبه های دیگر این سینما نیز بپردازید . کمی به سینما مدرن و حتی کلاسیک بپردازید . با تمام احترامی که به سینمای پست مدرن قائلم معتقدم که سینمای مدرن حداقل دورانی را طی کرده که بتوان از آن به عنوان اوج و تعالی سینماییش نام برد . اما هنوز سینمای پست مدرن این تجربه را ندارد . شاید تعداد فیلمهای خوبش را با انگشتان دست بتوان شمرد . خوب در همان اندازه ی خوب . از پالپ فیکشن گرفته تا فیلمهای کراننبرگ . اما انصافا ما در سینمای مدرن توانسته ایم از این خوب بودن هم فراتر رویم به آثار شاهکار گونه ای بسازیم . احسان جان اینجا جای مطرح کردن این بحث نیست و کاش میشد جای دیگر مطرحش کرد اما مختصر میگویم من خودم از علاقه مندان فرم نو و پست مدرن هستم و در بعضی از کارهایم میتوان به وضوح فرمالیست بودن را احساس کرد اما معتقدم نه همیشه و نه همه جا . سینما را خیلی ها به جایی رساندن که هر فیلمسازی با کمی هوش ( فقط هوش ) میتواند آوانگارد و پست مدرن باشد ( که البته مطرح کردن این نکته به منزله ی این نیست که این نوع سینما سینمایی خام و بی هویت است . خیر . اصلا و ابدا . بلکه سوئ استفاده از آن این موارد را بدنبال دارد . ) . اما در سینمای مدرن دیگر کار با کمی هوش قابل حل نیست و مچ فیلمساز گرفته میشود . آنجا جهان بینی عمیق خودش را میخواهد . جهان بینی که آگراندیسمان و فانی و الکساندر و سه رنگ و سکوت و رویاهای من و ... خلق میکند . احسان سینما عرصه های دیگری هم دارد که تو میتوانی در آنها هم به اوج در نگاهت برسی . یکجا ساکن نمان و تجربه کن . مطمئنم که توانش برخلاف خیلی ها داری .
اما نکته ی آخر اینکه فکر میکنم دیگر وقتش رسیده که صاحب نظر باشی . یعنی بتوانی رد یا تایید کنی . به این مرحله یا بهتر بگویم آرمان ( به نظر من آرمان افلاطونی ) رسیدن لازمه ی هر انسانیست . انسان روشنفکر و صاحب اندیشه . اما با سیر و سلوکی خاص . با طی مراحلی و نه خیلی ناشیانه و نابخردانه . مخاطب باید در متنها و نقدهایت بداند عقیده ی تو چیست . تو چه میگویی . درست است . قبول دارم . قبول دارم که این متن ها تماما برای توست و عقیده ی تو . منظورم چیزی فراتر از آن است . تو در نقد فیلم پری با همه ی آن گفتارهایت مطرح نکردی که آیا فیلم خوب بود یا نه ؟ آیا اقتباس به جا بود یا نه ؟ اصلا مهرجویی این کاره هست یا نه ؟ که از نظر من مهرجویی در این مورد این کاره نبوده و رمان دیوید سالینجر بسیار بسیار سرتر از این فیلم است و میتوانیم در بحثهایی دلیلش را برایت عنوان کنم . و این دلیل تازه شروع یک بحث سینماییست که متاسفانه در نقد تو من زیاد بویی از سینما به مشامم نرسید و حق سینما را نادیده گرفته شده دیدم .
احسان جان ببخشید که کمی رک مطرح کردم . دست خودم نیست . من با بعضی اساتیدم هم همینگونه بی پرده و رک صحبت میکنم که صد البته تو هم از استادان خوب من هستی . حتما منتظر نظر تو هم هستم و مشتاقانه منتظر جوابت . موفق باشی . خداحافظ .

اینو فقط برای بقیه می نویسم:
افتخار می کنم دوستی مثه تو دارم

مرجان جمعه 27 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 03:31 ب.ظ http://myn.blogsky.com

سلام احسانکی جونم (بوس)

ایندفعه فیلم کمدی معرفی کردی :) فکر کنم باید شبیه سه کله پوک باشه نه ؟ آخرش نگفتی چی میشه ؟ اون زنه بالاخره با اون مرد دومی ازدواج میکنه یا نه ؟
این سه تا زندانی نمیتونستن همون اول با یه چیزی زنجیرها رو از پای اورت باز کنن که فقط خودش تنهایی فرار کنه ؟ بیچاره اون یکی که همش یه هفته به آزاد شدنش مونده بوده ((=

راستی احسانکی !
رضا حالش خوبه ... دیشب باهاش صحبت کردم ... فعلا که وبلاگی نداره هر چی داشته تعطیل کرده

قربونت برم
بابای

سلام مرجانکی خانومی
نه اونجوری نیست / حجو شنیدی؟ اونجوریه / حرف جدی و در قالب های گوناکون و فروپاشی حقیقت.

نه ازدواج نمی کنه / اورت موفق میشه خودش رو برسونه.

تو سینمای پست مدرن دلیلی بر وجود علت و معلول درست درمون نیست با اینکه اگه فیلم رو ببینی فضای فیلم برات نوعی علت و معلول دست و پا می کنه.
:) آرت دردناک بود.


خدارو شکر که سالمه
مرسی از پیگیریت ... ممنونم
یه ایمیلی چیزی ازش به من بده
لطفا

خدانکنه :)
خدافس
ممنون اومدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد