MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

به سبک SE7EN

 

چارلی چاپلین در جایی میگه:

هنر قبل از اینکه دوبال به انسان بدهد ، اغلب دوپای او را می شکند.

 

 

من کلمه وبلاگ را بجای هنر می پسندم

 

نظرات 16 + ارسال نظر
نهال جمعه 14 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:23 ب.ظ

سلام
من وقتی اسم چالی چاپاین میاد تقریبا لال میشم ،چون هیچ چی ازش نمیدونم .....هیچ وقت حوصله نکردن فیلماشو ببینم اما چیزای زیادی در باره ی شخصیتش شنیدم .....آدم شریفی بوده ،حرفهای قشنگی هم میزده .
معنی اون جمله آخری رو میگی؟؟؟میگم تو باید یه دفعه کل وبلاگتو برام ترجمه کنی!!!از بس که من ....؟!؟!!

سلام نهال خوب

درمورد چارلی چاپلین با تو موافقم

معنیش ...
...
...
...
خوب شد آن شدی ... حضوری میام پیشت

شهرام جمعه 14 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:11 ب.ظ

تا حالا چاقو خوردی داداش.......من خودم....از یه داداش..

ای حال داد....ای حال داد......

از این که تیزی نگران نباش......تیزی داداش گله.....هر کی نخوره خله.....

میدونی که من خل نیستم.....


نگران نباش...

مرسی اومدی داداش ... آروم شدم
خیلی ممنون

شهرام جمعه 14 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:14 ب.ظ

من باهات موافق نیستم داداشی...

وبلاگ اول دوتا بال بهت میده......بعدش پاهاتو میشکنه...




عذر خواهی میکنم....!!!

منم عذر خواهی میکنم واسه همه چیز ... خودت میدونی منظوری نداشتم ... آدم همیشه نباید حس های خودشو بنویسه ... چون حس حسه ... قلم نمیتونه درست نشونش بده ... برای همین سوتفاهم میشه

خیلی ممنون اومدی
منو ببخش زیاد نمیام اونطرفا ... بزار حالم خوب بشه میام سنگ تموم میزارم

پاستیلی جمعه 14 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 04:43 ب.ظ

سلام داداشی
خوبی؟آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآاروم باش
داشتم دعا میکردم
فک کردم الان گریه میشم
اما دلم روشن شد
اصن آرومم الان
بدون میشه
درست میشه
زود
مطمئنم
دووووووووووووووووووووووووووووووووتا

سلام خواهری

سعی می کنم آروم باشم

دلمو آروم کردی

فدات بشم

آره عزیزم ... خیلی سخته ولی درست میشه

خودت میدونی که بهت اطمینان دارم

باز هم دعا کن

ایشالا درست میشه

منبیشترمنبیشترمنبیشتر

ایران کلاسیک شنبه 15 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:26 ق.ظ http://www.iranclassic.com

دوست عزیز
مطلب جالبی در مورد کازابلانکا نوشته بودید.
پیروز باشید

خیلی ممنون

نکته جالب این بود که من این عکس رو یکسال پیش از سایت شما برداشتم

شما هم پیروز باشید

خیلی ممنون سر زدید

MAX PAYNE شنبه 15 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 04:13 ق.ظ

دل نوشت:

* خدایا اگه ما تو این دنیای اینترنت آی دی های دیجیتال هستیم ولی تو تنها یک خدایی و دیجیتال نیستی.
* خدایا تو حاجت انسان های معمولیت رو براورده می کنی پس چطور منه دیجیتال نا امید از درگاه تو باشم.
* خدایا معدم داره میاد تو دهنم
* خدایا از دلشوره دارم می میرم
* خدایا دوبار از سر شب تاحالا بخاطر نگرانی بالا آوردم
* خدایا رنگ به روم نمونده دستام میلرزه
* خدایا امشب افطاری جایی دعوت بودم ولی هنوز یه افطار درست و حسابی نکردم چون چیزی پایین نمی رفت
* خدایا از عذاب وجدان دارم میمیرم
* خدایا کاش زمین دهن باز میکرد و منو می بلعید
* خدایا دیگه طاقت تحمل ندارم
* خدایا بهم صبر نده چون دیگه طاقت ندارم
* خدایا فقط بفهمم مشکلم حل شده ... اونوقته که در کمال آرامش میرم وسط اتوبان می خوابم ولی فلا باید زجر بکشم و منتظر باشم
* خدایا امشب اومدم احیا بات دردودل کردم ناامید برم نگردون
* خدایا فقط همین یک بار

خدایا اینقده مشکلم بزرگه که امیدی به حل شدنش ندارم
ولی وقتی کرم تورو می بینم دلم آروم میشه
همین یه خدا و ابوالفظل رو بیشتر نداریم
حل میشه میدونم ... مگه نه ... آره؟ ... مرسی که اینقده خوبی ... کاشکی میتونستم بچلونمت.

شراره مامان بردیا شنبه 15 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:04 ق.ظ http://www.mamanighashang.blogfa.com

جوابای کامنتایی که تو پست قبلیت نوشتم کوووووووووووووووووو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
:((
:((
:((
:((
تاززززززززززززززززه
:((
:((
:((
:((
باززززززززززززززم
:((
:((
:((

خانوم اجازه؟
الان یکساعته یک لنگه پا کنار تخته سیاه وایسادم
تخته پک کن روی سرمه ... سرم تکون نمیخوره که یه وقت نیوفته
بچه ها با بالا پایین کردن ابروهاشون منو مسخره می کنند
منصور از اون ته کلاس داره زبون در میاره
همشو میتونم تحمل کنم ولی اخم شمارو نه ... خانم معلم دوست دارم ... دیگه تکرار نمی شه.

شراره مامان بردیا شنبه 15 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 03:08 ب.ظ http://www.mamanighashang.blogfa.com

سلام داداشی مکس عزیزم. چرا دل نوشت؟ دوباره گریه؟ دوباره التماس دعا؟ کاش اقلا من هم توی یه شهر مذهبی زندگی میکردم میرفتم خودمو آویزون میکردم به ضریح مقدسش یا بقول سریال صاحبدلان خودمو پاپیون میکردم.
البته هرروز هم آمدنی هم رفتنی از جلوی امامزاده صالح رد میشم. اول از همه تو و بعد شهرام و بعد پاستیلی و بعدترش خودمو دعا میکنم. میگن خیلی حاجت روا میکنه. راست میگن. راست میگن.
امیدوارم مشکلت حل بشه هرچی هست.منتظرم تا شاد شاد ببینمت.شاد و شنگول و منگول.
چارلی چاپلین!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! من یه سری فیلم ویدئو ازش ضبط کردم از یه کانال ماهواره ای که شنبه ها شب فیلمهای خیلی نابشو پخش میکرد. اون فیلمشو دوست دارم که توی سن بالا بازی کرده و خلاصه نقش یه مرد پشت هم انداز رو بازی کرده که توی هر شهر یه زن داره و خلاصه آخرش دستش رو میشه.آخرش که هوا بارونی شد و پارازیت شد و من ندیدم.
دیگه اینکه نمیدونم چرا چجوری اینجوری میشه؟؟؟!!!
ولش کن. منم که آی کیو در حد هویججججججججم.طفلی بردیا با مامی باهوشش. آهان بابا سیروس بهش میگه: بردووووووووآآآآآآ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
قشنگ برمیگرده نگاه میکنه تروخدا دارین پسری منو؟ بردوآ یا بردیا !!!! مسئله این است.

سلام خواهری عزیزم

دلنوشت:
قصه قصه مردی که غرورش را رها نکرد ... هرچه هرچه که بود ... مثل فانوس گرم و روشن بود ... مثل هیچکس نبود شبیه من بود ... این راه من بود

همیشه گریه
آره دعا ... چیکار کنم ... وقتی آدم گند میزنه چیکار میتونه بکنه بغیر از دعا

آره پاپیون هم قشنگه ولی به کی به چی به کجا ... آره همون که تو میگی قشنگ ترین جاست

میدونم ... شک ندارم ... لطف داری خیلی ... منم هروقت دعا پا بده همگیتونو دعا میکنم ... خصوصا تو

انشا الله حل میشه
صد آه اگر کشیدم ... سایه ای را سر نبریدم
یکبار اگر بوسیدی ... من هزاران بار بوسیدم

بردووووووووووآآآآآآآآآآآآ
یاد مارلون براندو افتادم
اونم باهوش بوده ... خیلی
توی کلاس بازیگری ... استاد میگه فرض کنید شما جوجه هستید و الان یک هواپیما به شما حمله می کنه اونوقت شما ها چکار می کنید؟
همه شاگرد ها خودشون رو به در و دیوار می کوبیدند و جیغ می کشیدند ولی مارلون براندو از جاش تکون نمیخوره و بالا رو نگاه میکرده
اینه فرق مارلون براندو و بقیه
حالا بردواااای ما هم با این هوشش یروزی مثل مارلون براندو میشه.

خدایی که گوشاش تیزه..... شنبه 15 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 03:35 ب.ظ

تو دلنوشتت ۱۴ بار گفتی خدایا...اینو میذارم به نیت ۱۴ معصوم....

مشکلت حل میشه عزیزم.....حالا که نمیشه تو منو بچلونی ......اجازه بده من بچلونمت....

MAX چرا بعضی چیزا اینقده زیباست

هرچی بودی بدون این نوشته بهترین کامنت عمرم بود ...
گفتم هرچی ... نگفتم هرکی ... چون این خدا بود که از زبان تو سخن گفت
من حضور خداوند رو احساس کردم

MAX چرا بعضی چیزا اینقده زیباست
<اشک رو کی برد>

آرام شنبه 15 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 04:57 ب.ظ http://www.aram58.blogfa.com

سلا م
وبلاگتون خیلی زیباست ومنهم مدتیه مشتریش شدم ولی نمی دونم چرا صفحه نظرات رو باز نمی کردم تا اینکه امروز به طور اتفاقی امتحان کردم وباز شد . وبلاگ من تازه پاست البته وبلاگ قبلیمو بعد از ۲ سال با دست خودم کشتم نگید دیوونه ام چون دلیل موجهی داشتم . با این حال خوشحال می شم بهم سر بزنی .
راستی از چارلی به غیر از نامه ای که به دخترش نوشته هیچی نمی دونم .

موفق باشی
خدانگهدار

سلام
ممنونم ... لطف کردید ... دوست دارم باز هم اینجا بنویسید ... اینجا همه میریزند بیرون منجمله خودم ... وبلاگ من مثل این جلسات گفتار درمانی شده ... یا شاید مثل چند تا کشیش که برای هم اعتراف می کنند ... منتظر شما هم هستیم

چشم حتما سر می زنم

من حتی اون نامه رو هم نخوندم چون چند نامه دروغین و ضد نامه هم وجود داره برای همین نخوندمش ... نمیخواستم شخصیتش تو ذهنم شاید خراب بشه.

ممنون سر زدی
خیلی ممنون
خدا نگهدار

MAX PAYNE یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 05:46 ق.ظ

دلنوشت:
.
انشا الله درست میشه
مطمئن هستم
این آرامشم رو مدیون ترنجبین بانو هستم
چراغ مسنجرم روشن بود
اومد گفت دیشب اینقدر حالت گرفته بود یادت رفت نصف شد بیای رومو بکشی ... سردم شد
گفت چند وقته مشهد نرفتی؟
گفتم سه چهار سال نمی دونم
گفت میخوای بری الان
گفتم آره حتما
گفت سیسنم رو خاموش کن من رفتم سر سجاده تو هم برو سر سجاده ... بعد چشماتو ببند و پنجره های ضریح رو محکم بگیر
سیستم رو خاموش کردم و وضو گرفتم و دو رکعت نماز خوندم بعدش همون کاری که گفت رو کردم
خودم رو توی حرم حس کردم
خیلی خنک بود
صدای همهمه مردم رو می شنیدم
اینقدر گریه کردم
حق حق با صدای بلند
چه لذتی میداد
صدای یه خانومی رو شنیدم از اونطرف شیشه به ترنجبین بانو گفت خانوم بسه برو اونطرف
منم وقتی چشمام رو باز کردم دیدم چرا تو اتاقم هستم ... چرا اینقدر صورتم خیسه ... چرا ... بقول ترنجبین بانو چرا اینقدر بند انگشتم درد می کرد؟
از بس سفت و محکم انگشتمو قفل کرده بودم تو ضریح
بند انگشتم درد می کرد
ولی حس کردم حاجتم روا شد
سیستم رو روشن کردم
ترنجبین بانو اومد روی خط
گفتم خواهری تو امشب منو از خاک بلند کردی
الان یکم آرومم
ته دلم روشنه
انشا الله درست میشه
<اشک رو کی برد>


دلنوشت پارت تو:
با اینکه نباید می گفتم ولی میگم
دیشب اتفاقی هم نهال خوب و هم ترنجبین بانو اومدند روی خط.
بهشون گفتم یه کاری برای مکس پر رو می کنید
گفتند آره ... حتما
گفتم واسه من امشب دو رکعت نماز بخونید
واسه خودم نمی خوام واسه کس دیگه ای میخوام
هر دوتا عزیز گفتند باشه حتما
برام نماز خوندند و دعا کردند
امروز آرومم
دلیلش لین دو عزیز هستند
بهشون گفتم برا کسی باز گو نکنید ولی خودم قولم رو شکستم
چون خیلی دلم میخواد یجوری براشون جبران کنم ... نمی دونم چجوری


دلنوشت پارت تیری:
بعد از اینکه این مشکلم حل شد و فکرم آزاد شد شاید بخوام عاشق بشم ...

مارو با قطره اشکی میشه لرزوند و ویرون کرد
مارو با بوسه شعری میشه ترانه بارون کرد
مثل پروانه ای در مشت چه آسون میشه مارو کشت
مثل پروانه ای در مشت چه آسون میشه مارو کشت

حالا از عاشقی بکش بیرون فعلا جاش نیست
اول گندی که زدی رو صاف کن
بعد وقت زیاده

التماس دعا

پاستیلی یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:10 ب.ظ

سلام داداشی
خوبی؟
خوبم
خوشحالم
خیلیییییییییییییییییییییی
انگار واقعا مشهد بودم
وااااقعا انگشتم درد گرفت
خوشحالم
ممنون
درست میشه
دیشب سردم نشد.ممنون
دووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

سلام خواهری جونم
خوبم
خوبی؟
منم خوشحالم چون تو پشتم هستی
این چند روزه اخیر باید سنگ صبور یکی از افراد فامیل باشم ... اونجا نمیتونم گریه کنم چون یعنی من اونجا نقش سنگ صبور رو بازی می کنم ... وقتی که قطع میکنه خودم گریه می کنم ... اما تو از این طرف برای من سنگ صبور هستی ... من تا حالا برا هیچ دختری گریه نکردم اونم پشت مسنجر ... خواهرمی ... مدیونت هستم.
خودت میدونی مثل خواهر دوست دارم

آره پس چی ... مشهد رفتم بعد از سه چهار سال ... مدیون تو هستم ... انگشتم درد گرفت مثل تو
گله می کنم ... دل نمی کنم
بی تو نه صدا مونده نه آواز ... نه اشگ غزل نه ناله ساز

آره درست میشه
چون نیتمون خیره

خواهری رو دوست دارم
اگه واقعا پهلوم بودی ... دکتر ها الان تو تموم بدنت پلاتین کار گذاشته بودند

منبیشترمنبیشترمنبیشتر

شراره مامان بردیا یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 02:28 ب.ظ http://www.mamanighashang.blogfa.com

یه جایی اینارو خوندم گفتم بذارمش اینجا هم جاودان بمونه هم بروبچز و خودت یه دیدی بهش بزنین:

* تفکر غالب در مردان: جدایی (استقلال)، موفقیت، شغل و در زنان: وابستگی(تعلق)، گفتگو و رابطه میباشد.

* زنان بیشتر از مردان نگران سلامتی خود هستند.

* زنان به پول به چشم ابزار مینگرند اما مردان به عنوان منبع قدرت.

* زنان بیشتر از مردان از دیگران در خواست کمک میکنند.

* مردان از لحاظ جنسی حسد میورزند زنان از لحاظ احساسی و رابطه صمیمی.

* وفاداری در زنان بیشتر از مردان است.

* مردان بیشتر به اشیاء و اهداف و زنان به افراد و احساسات علاقه مند میباشند.

*مردان هیچگاه در مورد مشکلاتشان صحبت نمی کنند مگر آنکه بخواهند نظر و اندرز یک کارشناس را جویا گردند. درخواست کمک از دیدگاه مردان ضعف تلقی میگردد.

*مردان پرخاشگر، جنگجو تر و سلطه جو تر از زنان میباشند.

* دغدغه فکری مردان وضعیت مالی و زنان جذابیت فیزیکی است.

* مردان بیشتر منطقی، تحلیل کننده و خرد گرا هستند زنان بیشتر خلاق، کل نگر و احساساتی.

*برخلاف تصور مردان بیشتر از زنان نسبت به پایان یافتن رابطه آسیب پذیر تر و وابسته تر میباشند و در صورت پایان یافتن یک رابطه خرد میگردند. زیرا مردان معمولا دوستان و پشتیبان احساسی کمتری نسبت به زنان دارند.

* مردان نصیحت زنان را به منزله عدم کفایت و شایستگی خود قلمداد میکنند.

* مردان برای دلداری دادن زنان آزرده راه حل برای مشکلاتشان ارائه میدهند اما این عمل از سوی زنان بی توجهی به احساساتشان تفسیر میگردد.


سلام خواهری جونم
مرسی که میای پیشم
من فقط میدونم اگه مرد ها خجالت از دیدن اشک هاشون توسط افراد دیگه نداشتند تموم این معادلات بهم می خورد
خواهرمی
فقط میتونم بگم ارادت
مارلون براندوی ما چطوره؟

شراره مامان بردیا یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 02:35 ب.ظ http://www.mamanighashang.blogfa.com

اینم هست. وصف حال خیلی هاست
زندگی یک ثانیه شک

یک ثانیه لبخند

تا پایان برای ماست

حیف

تو نمی خواهی از نردبان ماه پایین آیی

اتاق من هم که پر از حصار!

قناعت می کنم به ستاره های اتاقم.....

همین کافی است

دیگه نگو اینو
مال شکست خورده هاست
توکه همه چیزت مرتبه

امشب میخوام برم استار سیتی برات هر چند تا که خواستی میکنم

بالی اگه هست از جنس کوهه
از رنگ خاک و حسرت پرواز

شهرام یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 05:02 ب.ظ

سلام داداشی...

التماس دعا..

اومدم بگم امری بود در خدمتیم.....لب تر کنین شما....

سلام داداشی
ما هم التماس دعا داریم
عرضی ندارم ... لب تر میکنم و میگم خیلی با مرامی

الان میدونی مثل کدوم شبم؟ ... این جملات یادت میاد؟: برو اینای رو که بهت گفتم بی کم و کاست بهش بگو ... نترس ... برو داداش برو
ولی دیگه نمیتونم بهش بگم چون چوب خطم پر شده ... فکر این روز رو نکرده بودم که دوباره یه مشکل صد درجه بزرگتر سراغم میاد
اینه که دیگه نمیتونم بهت زحمت بدم ... به دو دلیل چون گفتم برو داداش این دفعه آخره و دیگه این که چوب خطم پر شده .. مجبورم امشب برم استار سیتی ... اونجا نایب الزیاره هستم امشب ... کاری داری بگو ... منم و کهکشان راه شیری ... منم و یه بطر آب معدنی و یه نون باگت
من الان مثل یه مادر میمونم که بچه اش روی آب رودخونه داره پر پر میزنه و هی داره ازش دور میشه
اینه که زیاد نمیتون بیام پیشت ... یعنی الان حرفم نمیاد ولی دلگرمی دارم که تو منو درک می کنی و بهم سر میزنی.
مریض که از تو بیمارستان نمیتونه بیاد پیش شما ولی شما لطف می کنید و بهش سر میزنید.

هر نفس تکرار ترسه
لحظه ، لحظه نیست ، نبض تشویشه

مثلا برا اون پستت که راجع به صلاح های ابزاری خانوما بود یه کا منت خوب میتونستم بزارم ولی نمی تونستم ... درک می کنی ... حرفم نمی اومد.
اینقدر داستان تکون دهنده ای بود که فقط یگوشش اینه که امروز از آگاهی با دوربین فیلمبرداری اومده بودند باز سازی صحنه جنایت ... تا تهشو برو
حالم بهم میخوره از گل گاو زبونی که توش داروی بیهوشی باشه
از روسری چهل هزار تومانی زنونه که دور گردن یه مرد گره خورده
از صابون حمامی که مجبوره دو شبانه روز بوی گند یه جنازه رو تحمل کنه
از یه چاه عمیق که باید بستر یه جنازه باشه
از صندوق عقب یه سمند نقره ای
تو اون لحظه که مامور ها تو آپارتمان بودند ... حالم داشت بهم میخورد از هرچی زن ولی در عین حال تو همون لحظه سر یه عزیزی رو روی سینم نگه داشته بودم و نوازش می کردم ... هیچ آشنایی از قبل با هم نداشتیم ولی بعدش خواهرم شد ... بقول یکی از بچه ها که برات نوشته بود(با های لایت روشن)
من عاشق یه لیدی هستم با لباس شب قرمز ... عاشق رژ لب قرمز یه لیدی هستم که بو بکشم و همشو تا آخر بخورم ولی یه رژی مثل اون رژ لب و دی ان آی بود که معلوم کرد جنازه تهه چاه بوده.
حالم بده خودم میدونم
یکی یکم آب لیمو آب بزنه بده دست من شاید از سرم بپره
فقط دارم تایپ میکنم
با هسته یه زیتون دارم تو دهنم بازی می کنم
شراره فردا صبح با این همه غلط قولوط چیکار کنه
منو نگیر ... باید برم امشب
باید دست پر برگردم
ترنجبین نترس ... میرم ولی یواش ... نهایت 140 تا ... اتوبان نطنز کاشان بهترین اتوبان ایرانه ولی بخاطر تو 140 تا
قبلنا که تو کار سیر و سلوک بودم یادمه میرفتم حرم امام رضا ... داخل نمی شدم ... از فرط ادب ... فقط خم میشدم یه ادای احترامی و عقب عقب خارج میشدم.
میگفتم این مردم عوام چرا اینقدر از سرو کول ضریح بالا میرند ... پس ادب کجاست ... خودم از تو صحن از دور عرض ادب میکردم و هیچوقت حاجت نمیخواستم
ولی حالا اگه اونجا بودم مثل این کولی ها که با بقچه نون و پنیر و تره از دهات پا میشند ومیاند و میچسبند به ضریح ... مثل اونا زجه میزدم ... همونجوری ولی حیف چوب خطم پر شده ... هنوز یکم مثل قبلم متمدن فکر می کنم ... یه بار بی احترامی کردم و حاجت گرفتم ولی حالا دیگه در خواست نمی کنم چون دوباره همونطور میخوام ازشون ... اینه که دیگه روم نمیشه
نطنز کاشون آب معدنی نون باگت اومدم
همه اشکامو امروز جمع کردم واسه حالا ... اومدم

احضه ، لحضه نیست ، نبض تشویشه
بی تو نه صدا مونده آواز
نه اشک غزل نه ناله ساز
بالی اگه هست از جنس کوهه ... از رنگ خاک و حسرت پرواز

دلم یه آگوستیک گیتار میخواد و یک گوش تیز که تو گوش هه تیز رو داری

مرسی

پاستیلی یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:47 ب.ظ

سلام داداشی
خوبی؟خوبم
کجایی؟
بیتر شده بودی.امروز خبری نیست ازت
نمدونم حکایت این چند ماه زندگیه منو تو رو کتاب کنن
مردم بخونن عبرت بگیرن.چطوره؟
آموزندس
اتوبوسای جهانگردا...........و همشو میدونی
کلا توپیم ها
من میرم پیش ستارههام خدافظ
دوووووووووووووووووووووووووووووووووووتا
شب خوش

خوب حالا که آن هستیم ... پس جوابش همون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد