MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

تحلیل فیلم - ادوارد دست قیچی

 

 

 

+ برو زیر پتو عزیزم ، اون بیرون هوا خیلی سرده

- برای چی برف میاد مادر بزرگ؟ از کجا میاد؟

+ داستانش طولانیه عزیزم

- برام بگو

+ امشب نه ، بگیر بخواب

- خوابم نمیاد ، برام بگو ، خواهش میکنم

+ باشه ... بزار فکر ببینم ... فکر کنم با یه قیچی شروع شد.

 

ادوارد دست قیچی ساخته کارگردان پر آوازه سینما یعنی تیم برتون است که در سال 1990 ساخته شده.

 

این فیلم داستان مردی(رباتی) هست که توسط یک مخترع ساخته شده.

اون مخترع همه چیز برای این ربات فراهم کرده منجمله عقل ، قلب ، هوش ولی تنها چیزی که برای این ربات نگذاشته یک جفت دسته که موقتا از یک جفت قیچی بجای دست برای اون ربات تعبیه کرده.

نام این ربابت ادوارد ه ... ادوارد مرد خیلی باهوش و عاقل و خیلی خیلی ساده ایه ... البته ساده به معنای معصوم.

در آخرین لحظه ایکه اون مخترع میخواد برای ادوارد دست درست کنه ، اون مخترع میمیره و ادوارد بدون دست می مونه.

ادوارد در قلعه ای در ارتفاعات شهر زندگی میکنه ... در همون خانه مخترع.

ادوارد توسط یکی از زن های مهربون و کنجکاو شهر کشف میشه و اونو به خونه خودش می بره.

ادوارد کم کم توسط افراد دیگه شهر شناخته میشه وهمه به معصومیتش پی می برند.

مردم شهر به هنر های ادوارد پی میبرند که این هنر ها توست همین دست های قیچی مانندش انجام میشه

اون با دست هاش موهای زن های شهر رو آرایش میکنه ... از هر خیابونی که رد میشه ... گل ها و سبزه های شهر رو به اشکال زیبا و جالت  آرایش می کنه و ... ووو

ادوارد کم کم عاشق دختر اون زن میشه ولی عشقشو نمیتونه ابراز کنه.

مخفی کردن عشقش که بیشتر بخواطر دستهاشه یا به تعبیر دیگه بخاطر معلولیتش.

 

سر انجام ادوارد بخاطر سوء تفاهمی که براش با مردم شهر پیش میاد و مردم قدرش رو نمی دونند و به اون مضنون می شوند ، از اون شهر میره و برای همیشه برمیگرده  به همون قلعه و تا ابد در عشق اون دختر می سوزه ... باطبع دختر هم از معصومیت و عشق واقعی ادوارد آگاه میشه ولی دیگه خیلی دیر شده چون پلیس ها و مردم شهر بدنبال ادوارد هستن ... اون دختر ادوارد رو فراری میده و ... و ... اون هم تا ابد در عشق ادوارد میسوزه.

 

این جملات بالا داستان زندگی پیر زنی بود که داشت سرگذشتش رو برای نوه کوچیکش تعریف می کرد.

 

 

Girl: Hold me

Edward: I Can't

این دیالوگی بود که همیشه اشکم رو در می آورده

این فیلم هم یجورایی برای من کازابلانکاست

 

 

میخواستم فیلم شناسی این فیلم رو بصورت یک پست سینمایی معمولی منتشر کنم ولی 48 ساعت پیش بلاگ اسکای به دلایلی قطع شد و امکان دسترسی به وبلاگم نبود.

این ساده ترین شکل توضیح قضیه بود ... شکل مهم ترش اینه که 48 ساعت امکان دسترسی به دوستام به خواهر ها به برادرم نداشتم.

من در این بلاگ اسکای یک زندگی مجازی ولی خیلی خیلی گرم دارم ... بس به من نیست ، خیلی های دیگه هم همینطور هستند ... این زندگی من 48 ساعت قطع بود و من خیلی خیلی ناراحت بودم.

 

البته فقط این خانواده اینترنتی ما در خطر نابودی نیست !!! ... خانواده واقعی ما هم ممکنه به همین صورت برای چند مدت فلج بشه ... یا شاید هم برای همیشه ... خدا نکنه.

هر چیزی امکان داره که رخ بده ... مرگ یکی از عزیزان ... حادثه دلخراش ... جدایی ... تصادف ... ورشکستگی و ... ووو ... خدا نکنه.

 

زندگی همه ما مثل یک مداد میمونه که روی یک میز بصورت عمودی کار گذاشته شده

این مداد با کوچک ترین حرکت میز و یا یک نسیم قابل افتادنه

در فیزیک یه بحثی هست بنام اثر پروانه ای ... این قانون میگه بال زدن یک پروانه میتونه سرانجام وقوع یک طوفان باشه.

بله بال زدن پروانه میتونه باعث افتادن یک مداد از روی میز باشه ... به همین سادگی ... قطع شدن اتفاقی بلاگ اسکای هم میتونه باعث جدایی این جمع پر مهر و مهربون باشه ... اگه بلاگ اسکای دوباره راه نمی افتاد یا اینکه فیلتر میشد ما دیگه چجوری به هم دسترسی داشتیم.

آیا اگه دیگه از هم بی خبر می موندیم اصن هیچیمون نمی شد؟ ککمون هم نمی گذید؟ آیا دلمون برا هم تنگ نمی شد؟

من که داشتم روانی می شدم

حرف ها ... جمله ها ... تکیه کلام ها ... و خاطرات دوستام دایم از تو ذهنم بی وقفه عبور می کرد:

 

شراره با اون دستپخت خوبش ... با اون مهربونیش ... با اون مرامش که مثل مرد ها سر حرفش میمونه ... با اون پسر نازش ... با اون سفره یک در یکش ... با اون رنگ صورتی وبلاگش ... با اون 18 تا گل قشنگ تو گلدونش ... با اون تکیه کلامش که میگه آی کیو در حد هویج ... با آف های پر مهرش که آدم رو درگیر میکنه ... با هزار تا چیز دیگه ... آخ با اون تذکر دادن غلت های املایی داداشش. ... جدی چقدر با مرامه و به من لطف داره.

کاشکی 3 تا مسئولیت دیگه تو شرکت بهت بدند که دیگه وقت نکنی بیای پیش داداشی ... اونوقت دیگه یه آدم بی احساس نیست که با اون روحیه رباتیکش بهت ضد حال بزنه.

فردا حالمو جامیاره.

 

شهرام با اون پست های رنگارنگش که همه رو دعوت به فرا خوان میکنه ... با اون لوگوی خروسش ... با خیل عزیم خواننده های  وبلاگش که از سرو کولش بالا میرند و قربون صدقه داداششون میرند آدم یاد یکی از فیلم های باستر کیتون میوفته که داشت از دست زن های یک شهر فرار میکرد بخاطر اینکه هیچ مردی تو اون شهر زندگی نمی کرد و فقط اون بود و همه دوستش داشتند ... با اون حسودی های شیرینش که البته خودش همیشه گفته و من فقط نقل قول می کنم ... با اون اصن گفتنش که تبدیل شد به تکیه کلام خودم.

ایشالا یه آینده روشن تر در پیش داشته باشه و خوشبخت بشه ...  و یه داداش خوب که  رو اعصابش با کفش میخی راه نره ... داداشی دوست دارم ... مرسی که اینقده خوبی

 

ترنجبین بانو با اون اعتمادی که به یک نفر کرد ... با آف های منظمش که ترک نمیشه و اینقدر ساده و بی آلایش مینویسه که اصن ... با اون پاستیل های هریبو اصل ... با اون داداشی گفتنش که دل آدم غنج میره ... با اون تکیه کلامش که همیشه میگه: نیدونم. یا میگه: ووووووی چگده من دخمل ... ... ایشالا به یه مایه دار شوهر کنی که ورت داره بره اون کله دنیا که همه از دستت راحت بشند. ... شبا دیگه تو کیسه خواب بخوابی که دیگه داداشی شب ها نگران پس رفتن روت نباشه. ... شوخی بود.

 

گیلاس خانومی با اون شیطونی های شیرینش که همه عاشقش هستند ... اینو احتیاج نیست ازش خاطره بگم اینقده خاطره خوب برا همه گذاشته که گفتنش تکرار مکرراته.

ایشالا اون هم تو کارهاش موفق باشه و بقول خودش خدا اون دستهای مهربون رو ازش نگیره ... ایشالا یه سه قلو بیاره که دیگه وقت نکنه بشینه پشت کامپیوتر.

پیشاپیش بخودم تسلیت عرض می کنم. ... شوخی بود بخدا.

 

نهال خوب با اون همه مهربونی و پاکیش ... با اون همه عکس نی نی که تو وبلاگشه.

نهال خوب رو براش آرزوی خوشبختی می کنم.

 

حسین گودرزی ... اونم دوست خوبیه برام ... پسر خیلی با ادبیه ... همیشه به من میگه شما ولی من چند بار بهش گفتم تو ... همیشه هر وقت سوال میخواد بپرسه میگه میتونم یک سوال ازتون بپرسم؟

اونم پسر خوبیه انشا الله به جواب واقعی برسه.

 

و دوست های دیگه که همیشه به من لطف داشتند و با کامنت هاشون من رو خوشحال کردن.

محمد ... محمود ... دختری از نیمه تاریک ماه ... یلدا و ووو ... کرگدن فهیم.

 

و کوه های سیرا که من جز اذیت هیچ وقت کاری براش نکردم

ازش معذرت می خوام ... امیدوارم منو ببخشه.

 

 

 

 

اینها چیز هایی بود که دایم از جلو ذهنم عبور می کنه ... امید وارم این جمع قدر خودشون رو بدونند ... قدر دوستانشون رو بدونند و اگر جدایی در کار باشه ... این جدایی با خاطره خوبی همراه باشه ... البته کسی قصد جدایی نداره فقط گفتم که گفته باشم اینجور بهتره.

 

امید وارم شما هارو اذیت نکرده باشم ... اگر هم چیزی بوده ناخواسته بود ... معذرت میخوام از تک تکتون و دستتون رو از راه دور می بوسم ... تقاضای عفو دارم ازتون ، اگه تا حالا ناراحتتون کردم ... امید وارم براتون همیشه یه داداش خوب ، یک ادوارد مهربون و بی کلک بوده باشم.

دلم میخواد همیشه از این ادوارد خاطره خوبی تو ذهنتون باقی بمونه.

 

دوستتون دارم.

خیلی.

 

 

 

 

 

 

 

ارادتمند:

MAX PAYNE

 

نظرات 15 + ارسال نظر
MAX PAYNE چهارشنبه 12 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:38 ق.ظ

نهال نوشت:

فیلم هامون در اصل به دنبال نشان دادن یکی از پیچیده ترین مسائل فلسفی و عرفانیه ... مسئله ای بنام عشق ... در این فیلم عشق زمینی و عشق الهی بصورت خیلی زیبا به هم پیچیده شده ... حمید هامون که دانشجوی رشته دکترای فلسفه است به عنوان پایان نامه روی بحثی بنام عشق در ادیان ابراهیمی کار میکنه.

علی عابدینی دوست و همشاگردیه هامون بوده که کم کم به عنوان پیر و مرشد و راهنمای او در اومده.
علی اون رو درگیر مسئله ابراهیم می کنه که چرا ابراهیم پدر ایمانه
هامون با این مسئله خیلی ور میره تا بتونه بفهمه
میتونه بفهمه ... درک می کنه ولی نهال خوب یک چیزی در سلوک هست بنام شهود ... شهود با دیدن فرق می کنه ... ممکنه آدم چیزی رو ببینه ولی به یقین و شهود نرسه و همینطور ممکنه آدم چیزی رو نبینه با چشم سر ولی به شهود کامل و یقین برسه.
هامون مسئله ابراهیم رو می بینه ولی به شهود نرسیده

برای رسیدن به شهود اون کار های خیلی زیادی انجام میده ولی به مرحله ای میرسه که باید مثل ابراهیم که عزیز ترین چیزش رو فدا کرد اون هم برای رسیدن به شهودش میاد و میخواد مهشید که عزیز ترین کسش هست رو قربانی کنه.
البته این کارها به دلیل نداشتن استاد بود که در اون لحظه خیلی بهش احتیاج داشت ... در سلوک استاد مهم ترین چیزه و بی استادی انسان را به مرحله حلاکت میرسونه ... هامون بعد از قبول نشدن در امتحانی که خودش برای خودش گذاشته بود خودش رو به دریا می اندازه
این به دریا انداختن نماد خودکشی و دیوانه بودن نیست بلکه نماد این شعره:
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
و اندر دل آتش درا پروانه شو پروانه شو
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
وانگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
به دست های علی عابدینی میخواستی خوب نگاه کنی که چگونه منتظر از آب بیرون کشیدن هامون بود
هامون خود کشی نکرد بلکه یکجور غصل کرد
و فقط یکنفر می تونست اون رو از آب بیرون بکشه و اون علی عابدینی بود




خوب یکم از نشانه ها برات بگم:

گفتی چرا تمنا؟
خواستن با تمنا چقدر فرق می کنه؟ ... خیلی
حالا دیدن با شهود چقدر متفاوته ... اونم خیلی
تمنا همون شهوده
---------------------------------

گفتی چرا پیرزن؟
پیر زن وقتی ولو شد و همه چیز ها از دستش افتاد ... همه چیز ها قابل استفاده نبودند مثل ماست که ریخته شده بود و هندوانه که شکسته بود ولی هامون فقط یک چیز رو برداشت و اون دوتا ماهی بود ... ماهی نماد زنده بودن و حرکته یجورایی رفت اون دوتا ماهی رو نجات بده(ماهی هایی که مرده بودند) ... حالا چرا دوتا ماهی؟ اگه گفتی
---------------------------------

گفتی چرا وقتی از خودش خون گرفت اونجوری شد؟
توی فیلم یک صحنه بود که سانسور شده بود ... دقیقا از همونجا که داشت از خودش خون می گرفت و رفت به عالم بچه گیش و توی روز عاشورا سر دیگ های غذا سراغ علی عابدینی رو میگرفت ... یادته؟ به اون مرد که غذا می کشید میگفت شما علی جون رو ندیدید؟ ... نهال خوب شما تا اینجاشو دیدید ولی از این به بعدش سانسور شد تو اون لحظه سر یه گوسفند رو بریدند که بپزند و بدند مردم بخورند وقتی سر گوسفند بریده شد دقیقا اون لحظه همون ظهر عاشورا بود و همه مردم داد زدند عزا عزاست امروز روز عزاست امروز ... همه شعار می دادند کجا؟ دقیقا بالای سر دیگ های غذا ... امام حسین داشت کشته میشد ولی مردم داشتند بالای سر دیگ ها عزاداری می کردند ... اگه دقت کردی حمید کوچولو یه ظرف ساده غذا برد برا علی عابدینی ... دقت کردی علی عابدینی هم سن و اندازه هامون نبود ... دقت کردی وقتی پرستار ها بالای سر هامون رسیدند و اونو از مرگ نجات دادند همه از کادر خارج شدند ولی دوربین زوم شد روی لکه خون روی زمین ... حالا مطلب روشن شد؟
---------------------------------

گفتی چرا به دوستش نرسید؟
با خوندن مطالب بالا به این نتیجه رسیدیم که به دوستش رسید ... به استادش ... به پیر و مرشدش
---------------------------------

موفق باشی
بازم سوال داشتی بپرس ... اگه بلد بودم حتما جواب میدم
رودروایسی نکن

هاله چهارشنبه 12 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:41 ق.ظ http://www.bazi-behdad.blogfa.com/

....زیباست! بازی جانی دپ عالی!

آره زیباست
بازی حامد بهداد هم زیباست ... من دوست دارم

ممنون سرزدی

شراره مامان بردیا چهارشنبه 12 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:04 ق.ظ http://www.mamanighashang.blogfa.com

سلام داداش مکس مهربون. اول باید بگم که این ۲۴ ساعت یا ۴۸ ساعت که باگ اسکای لوس شده بود من اینجا داشتم سکته میکردم. اولش که فچ کردم زدی دیلیت کردی وبلاگتو ولی دیدم هیچکدوم از این بلاگ اسکایی ها باز نمیشه. دلم داشت پرررررررر میزد برای توِ-پاستیلی-داداش شهرام و بقیه.
نه نگووووووووو!!!!!!!!!!!! سه تا مسئولیت دیگه؟؟؟؟ نه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه. اونوقت من چیکار کنم؟ :(
همینجوریش هم با سرعت برق کارامو میکنم. یعنی بین طبقات دوم و چهارم در تردد هستم. فعلا کسی نمیدونه چه خبره فقط هاج و واج نگاه میکنن.
گفتی املا و غلط دیکته: <اون آیکونه که موهای سرشو میکنه>
خانم پاک کن میگه:
غلت = غلط- غلت به معنای غلتیدن و قل خوردن درسته.
نمیگذه = نمیگزه
هوت = حوت (مربوط میشه به پاسخ به کامنت من در استمداد جهت تشخیص بادبادک وسط حیاط خونمون)
تروخدا ناراحت نشو اگر این correction منو دوست نداری ندا بده تا دیگه تکرار نکنم. شدم عین این قلم های غلط گیر. لاک نه ها. قلمش. کورکشن پن.
ادوارد دست قیچی!!!!!!!!!! جانی دپ خوب بازی کرده ولی نه خیلی محشر. من فیلم شوکولات دپ رو دوست دارم.از اون زنه خیلی خوشم میاد.نه اون شوکولات که دپ نقش صاحب کارخونه رو داره و یه مدلایی تقلید از یه فیلم خیلی قدیمیه نه. اینی که میگم اصا اسمش هست chocolate .
از اون صحنه ای که یکی از زنهای آنچنانی شهر ادواردو میبره آرایشگاه تا........... میترسم. نمیدونم چرا بیشتر وحشت میکنم تا بخندم.شاید بخاطر اون معصومیت ادوارد باشه. از یه صحنه خیلی خوشم میاد. اونجایی که ادوارد داره با دستاش یه مجسمه از یخ توی حیاط خونه خانواده درست میکنه و دختره زیرش وایساده. اون لحظه ای که دوربین بخواد از روی آسمون بیاد روی زمین روح من درحال پروازه بقول سامی یوسف: My soul flies
خلاصه که دوستش دارم.
دیروز....یعنی دیشب رفتم پالپو گرفتم. سه تا سی دی توی فرمت وی سی دی. چه ضدحالی بود. با زیرنویس چینی.یعنی دلم میخواست بشینم گریه کنم. خاموش کردم تا سر فرصت با یه لیوان آبجوی نان الکولوهیک بشینم جلوش و کیف کنم.از اون آبجوهایی که یه پره لیمو هم بزنم به لیوانش بعنوان تزئین و بعد یه کمی آب لیمو هم بریزم توشو و خلاصه کلی کف بکنه که وقتب میخوای بخوری هی همه دماغت کفی بشه و آبجو بره توی دماغت.بگو با چی؟ با پسته. یا بادوم زمینی. آخ جووووووووون.
یادمه داشتیم جین میخوردیم با چیپس. خرچ . خرچ.خرچ.هورررررررررررت.خرچ.خرچ.خرچ. هورررررررررررررت
اونوقت با این همه خرچ و خوروچ داشتیم به خولیو ایگلسیاس هم گوش میکردیم. یه آهنگ لایت که باید بشینی ساکت و صامت درست و حسابی بری توی نخش.
راجع به رباتیک و ضدحال هم................... اینو راست گفتی که نباید به مربایی که شکرک زده محل گذاشت باید بذاریش توی آفتاب. داشتم تصمیم میگرفتم تا ابد بذارمت زیر آفتاب. ولی ورژن قدیمش خیلی قبلتر از اینها اومده: جوانان زیر آفتاب.
راستی از ویدئو کلوپیه یه سی دی هم گرفتم که آرشیو کارهای غیر فارسیشه.هنوز ندیدم ولی ظاهرا فیلم های خاص اینطوری زیاد دارن.منظور از خاص ، نان پابلیک non public میباشد.

شراره مامان بردیا چهارشنبه 12 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:25 ق.ظ http://www.mamanighashang.blogfa.com

الان فهمیدم که هی من اسم این بلاگ اسکای رو مینوشتم اسکای بلاگ. نگین خواهری بزرگه گیج گیجی میخوره ها......................... خودم فهمیدم.
آهان خوب شد اومدم دوباره اینو یادم رفته بود بگم که اونجایی که ادوارد توی قلعه با مخترعش هست و خلاصه موقع دست گذاشتنُُِ اون میمیره غم عالم میشینه توی دلم. چقققققققققققققدرررررررررر آدم این حالتو تعمیم میده به چیزای توی زندگی خودش و دور و بریهاش. نه؟
میگم اگه زبونم لال زبونم لال زبونم لال این بلاگ اسکای یه روزی مث دیروز بشه چیکار کنیم ماهااااااااااااا؟ من یکی که........................... :(( :(( :((
یه چیزی بگم که دیروز کشفیات جدیدی کردم. توی یه محل خوب توی بن بستی که اسمش اسم یه جور گل هست و هی باید چپ و راست بری و بپیچی تا برسی به اونجا یه خونه هست که پلاک نداره. شگفت انگیزه!!!!!!!!!!!!! باید به شهرداری طرح ارائه بدم.یعنی میشه مگه؟ پس قبض آب و برق و گاز و تلفن چطوری صادر میشه؟ ولی اهل بیت خیلی ماهن خیلی.
راستی توی پاسخهات توی کامنت پست قبلی از یه جایی در بدن نی نی گفته بودی که بالای سینه و زیر گردنه. الهی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی وقتی که نی نی ها میشینن شکمشون قلبمه میشه به عبارتی قمبلی میشه میزنه زیر سینه یا می می ها شون یا مموش هاشون. بعد اون یه تیکه میره توتر و خلاصه هی مسجم=نیکا ماچچچچچچچچ و مووووچچچچچچچچچچچش میکنی. وااااااااااااااااااای کاشکی الان بردیا در دسترس بود بچچلوندمش. فسقلی وقتی نوک دماغمو میمالم به پشتش غش غش میخنده. پسری دیگه بقول بابا سیروس آدم شده داره استخون دار میشه. از روی کمرش میشه مهره ستون فقراتشو دید. استخونهای کتفش داره شکل میگیره. چاله پشت آرنجشو. هی بوسش میکنم ملچ و ملوچ.سوراخهای پشت دستش که خوردنیه.جوووووووووووووون
ببخشین از مرحله پرت شدم.
آره دیگه شده جریان سوسکه و دست و پای بلوری!!!!!!!!!!
راستی beyonce گوش میدی؟ من کشته مرده Dejavou هستم. این دختره محشره.ضمنا pussy cat dolls رو که خیلی دوست دارم.آهنگ Beep عشق منه.

شراره مامان بردیا چهارشنبه 12 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:34 ق.ظ http://www.mamanighashang.blogfa.com

داداش مکس!!!!!!!!!!!!!!!!!! داداااااااااااااااااشی ی ی ی ی ی ی ی ی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
الان بالاخره تونستم با کلی کلنجار رفتن با کدهای اچ تی ام ال کد جاوای موسیقی وبلاگمو درست کنم. هووووووووووورررررررررررررررررااااااااااااااااااا. بالاخره کاراکتر مورد نظرمو پیدا کردم. میتونستم از یه جای کپی کنم و والسلام ولی دلم میخواست باهاش کلنجااااار برم. خوشم اومده برم کلاسش. دوست دارم. فک میکنی چطور باشه؟ برم؟ یه مشاوره بیزحمت.!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

سلام داداشی
جونم چیه

خوب خوبه که
آینده تو XML هه ... اول HTML رو یاد بگی بعد برو سراغ اون
من برنامه نویسی اینترنتم تعریفی نداره ولی برنامه نویسی سیستمم بد نیست ... هرچند چیزیش یادم نمونده ... چون کلا برنامه نویسی خیلی فراراه ... ولی خوب اگه روش تمرکز کنم یادم میاد.
اما گیر و گور فتوشاپی داشتی بگو اگه بتونم کمکت می کنم.

شراره مامان بردیا چهارشنبه 12 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:47 ق.ظ http://www.mamanighashang.blogfa.com

منو نندازین بیرونااااااااااااااا.خوب؟ خودم میرم. قول میدم.
راستی زندگی مثل مداد میمونه؟ عمودی؟ ولی من میگم مثل ریموت میمونه.ریموت عمودی.معمولا وقتی خیلی سردرگم میشم بدون هیچ سعی و تلاشی و بصورت ناخودآگاهانه میرم سراغ این کار. یعنی ایستا کردن اجسامی که سطح اتکای کمی دارن اونم چه مدلی؟ عمودی.
معمولا وقتی فکرم درگیره انقدر با یه چیزی که معمولا ریموت درم دستی تر هست ور میرم و بالا و پایینش میکنم تا وایسه.خودم هم تعجب میکنم. ولی میشه دیگه. یذره نگاش میکنم بعد فوتش میکنم یا خودم با یه تلنگر میندازمش دوباره از اول.
اگر اثر پروانه ای میگه بال زدن یک پروانه میتونه سرانجام وقوع یک طوفان باشه پس............
راستی بصورت اتفاقی فهمیدم که اگر مثلا هی چیزی از دست ما بیفته زمین مثل......مثل.......... مثلا عینک که قابش کائوچویی هم باشه ولی دفعات اول هیچیش نشه بعد یهو دفعه N ام یهو میشکنه.اینو خودم یجوری فهمیده بودم که این افتادنا بالاخره اون نیروی پیوستگی مولکولی رو ضعیف میکنه تاااااااااا وقتی که از بین ببره اونو. بعد دیدم بابا این اصلا یه قانون فیزیکه.
اینو گفتم که بدونی بابا ماهم فیزیک بلدیم.<چشمک.ک.ک.ک> فچ نکنی حالا مامان شدیم خانوم خونه شدیم آشپزیمون خوبه بیسوواطیم. :))
دو ساعته هی دارم یه بند کامنت میذارم. تایید که بشه کلی آبروم میره. اونم چه کامنتای پرگوهر و گرانمایه ای بجا میذارم از خودم. تحلیل عاطفی ادوارد.فیزیک.کد جاوا..................!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!۱

پاستیلی چهارشنبه 12 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:46 ق.ظ

سلام
داداشی
خوبی؟خوبم
عجله دارم
فقط بگم خیلیییییییییییییییییییییی قشنگ نوشتی
یه جوری شدم
آره این یه خانواده اس
منم دوسش دارم
جرات وبلاگ زدنو ندارم
چون میترسم یهو مثه بچه گم کرده ها بشم
خیلی قشنگ نوشتی همشو خوندم
شب کامنت میدم اگه شد

داداشی روزنامه نخوندی؟بابا لنگ دراز چطور؟
پ.ن :پی نوشت
دنبال نامه یا داستان مینویسن
هویج شدی؟
بعضیام میگن تبصره
عزیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟//
وای شراره جون خودتو برسوندی:)

سلام خواهری عزیزم

خوبم ... خوشحالم

مرسی

منم اگه میدونستم اینجو وابستگی میاره شاید من هم وبلاگ نمی زدم

لطف دارای

هرچی تلویزیون می بینم همون قدر هم روزنامه می خونم ... روزنامه بدرد اساس کشی میخوره ... که توش ظرف و گلدون بپیچی که نشکنه

خیلی ممنون میای خواهری

شراره مامان بردیا چهارشنبه 12 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:59 ق.ظ http://www.mamanighashang.blogfa.com

توووووووووپ- شاااااااااااااااررررررررررررژژژژژژژژژ- عااااااااااااااااااااالی ی ی ی ی ی ی ی ی ی .

دوازده به خیر.حالا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

دوازده تو هم بخیر
منم همینطور
مرسی

حالا

نهال چهارشنبه 12 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 03:58 ب.ظ

سلامممم
ای بابا شرمنده کردی من میگم این فیلم سخته ها...
خدایی خیلی قشنگ توضیح دادی .. ...من که دقیقا فهمیدم .خدایی همه ی فیلم نشانه بود .خیلی حال کردم وقتی توضیح دادی .....میبینی وقتی آدم جواب یه مسئله ی سخت رو که میفهمه چه قدر خوشش میاد...منم الان اون طوریم
خیلی جالب بود میدونی چرا ؟چون من تقریبا هیچ کدوم از نشانه ها رو نفهمیدم فکر میکردم که آخر فیلمو فهمیدم .....که اونم یه کمیش درست بیشترش هم اشتباه بود .اما بازم میگم فیلم سختی بود .....اما الان خوشحالم که یه نفر هست که برام اینا رو توضیح بده ......یه دوست مهربون .....
من قول میدم که دیگه فیلمهای بالاتر از فهم خودم نبینم .که دیگه تورو به زحمت نندازم.....خوب چیکار میشه کرد آدم خوش سلیقه همهینه دیگه!!!ولی واجب شد که برم فیلمشو بخرم و چند دفعه دیگه ببینم
.
این فیلم ادوارد هم داستانش جالبه خوشم اومداگه تونستم حتما میبینمش ...پوستر فیلمش خیلی باحاله.
.
اگه برات زحمت نمیشه یه کمکی هم درباره ی طعم گیلاس برام بنویس ......داستانش به نظرم خیلی جالب رسید خوشم اومد کلا ساختار این فیلمای کیا رستمی خیلی جذابه ....مثل فیلم ده تقریبا همش تو ماشین بود .....مگه واقعا خوشبخت بودن گناه؟؟؟؟ من که فکر نمیکنم گناه اونه که مثل اون آدم ناامید باشی......میدونم وقتی که تو در بارش برام بنویسی دوباره میفهمم که همه ی فیلمو اشتباه فهمیدم ....مرسی

سلام نهال خوب چطوری

کاری نکردم ... قابلی نداشت

خوشحالم تونستم خوشحالت کنم و بدردت خورد

ممنونم ... بیش از این شرمنده نکن ... لطف داری

زحمت نبود عزیز ... دیگه نگی بالا تر از فهم ها ... خوب؟
آره سلیقت خوبه ... حتما فیلم رو بگیر ... مال شرکت رسانه های تصویریه ... وقتی خودت سر فرصت بشینی ببینی صد تا سوال دیگه میاد تو ذهنت ... بهر حال ماکه در خدمتیم ... خوشحال میشم واسه هامون بین ها یه کاری کرده باشم مخصوصا اینکه اون شخص نهال خوب باشه.

ادوارد که محشره ... حتما ببین.

چشششششششششششششم رو چشم
منم خیلی علاقه به کیارستمی دارم ... هم فکر پشتشه هم از کسی تقلید نمی کنه.
جمعه برات می نویسم ... حالا یا یه پست جدید یا تو کامنت
چشششششششششششششششششششم ... خوشحالم رودروایسی نکردی
روچشم می نویسم

قربونت
ممنون سرمی زنی

پاستیلی چهارشنبه 12 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:53 ب.ظ

سلاااااااام داداشی
خوبی؟خوبم
خیلی خوب نوشتی.گفتم.........بازم میگم
آره پاستیل هاریبو اصل
چه طوره زن یه سوئیسی بشم یا آلمانی
برم تو معدن پاستیلا
موافقی؟

خوبی؟

۱.آره منم عشق نی نی کوشولای نازو دارم
اینقده خوب توصیف کردی چشامو بستم بوی زیر گلوی نی نی اومد

۲.کااااااااااملا با یه مشت میخ موافقم.فقط این اوتوبوس که من شناختم مثه تو مسابقات فرمول ۱ تعمیر کارای حرفه ای داره.میان پنچر گیری

۳.من غدم؟

۴.اون داستانه که خواستم بگم طولانیه.بیخی شدم


اینا مربوط به کامنتای قبلبود

این پست:واااااااای ادوارد...آره منم دوسش دارم
اون دیالوگ که نوشتی خیلی عمقیه
آره گاهی نمیشه.واقعیته
قسمت نیست!به این حرف ایمان اوردم

شب خوش
دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

پ.ن(دی:))
چه پرحرف شدم تازگی

سلااااااااام خواهری گل

خوبم ... خوشحالم

مرسی گفتن تو انرژی میده ... مرسی

نه از سویسی ها خوشم نمیاد سردند
آلمانیها هم نه ... نوچ ... دوست ندارم
نهایت ایتالیایی
اونم نه
همون ایرانی
همون ایرانی بهتره که بدونیم اگه نمی بینیم خواهرمونو حد اقل بدونیم همزمان با ما داره برنامه جزرومد رو نیگاه میکنه.
اونور دنیا خوب نیست ... وقتی تو خوابی ما بیداریم و وقتی تو بیداری ما خوابیم
نوچ دوست ندارم
یجا باشی که اگه دلمون برات تنگ شد از دور با رعایت مواظین اخلاقی و مرامی از فاصله ۵۶۰۰۰۰۰ یاردی تورو ببینیم ... همین که ببینیم خوشبختی واسمون بسه.
نه نوکرتم همینجا باش ... تو معدن پاستیل تقلبی باش ولی پیش ما باش.
نوچ موافق نیستم. حالا گریم کم کم درمیاد ... دوباره حرف از رفتن زدی ... وقتی خواستی بری بی خبر قبلی برو ... اینی که گفتم یه قوله باید قول بدی ... بی خبر قبلی وگرنه من ... اصن هیچی.

الان اینجا دارند اذان صبح رو میگند ... واسه همه دارم تو دلم دعا میکنم ... کسیو از قلم نمی اندازم .

خوبم اگه تو خوب باشی

باشه بیخی ... از روی تعارف نگفتم میخوام بدونم ... چون خوشت اومد گفتم ببینم چی بوده.

آرو کوشولو ... اوووووووووووووووووووووووووووووووووووووم ... دوست دارم ... دوست دارم بچلونمشون ... مممممممممممممم

تو هم خوب تشریح کردی فورمولا وان رو ... گرفتم چی میگی

غد بد نه ... غد خوب ... یه دختر باید غد باشه



ادوارد رو دوست داری ... یعنی دیدی؟
آره اون دیالوگ میره رو اعصابم
آره تا قسمت نباشه هیچ اتفاقی رخ نمی ده

سحر تو هم خوش
منبیشترمنبیشترمنبیشتر

پ.ن
منت میزاری؟
کامنت هات کم شده تازه میگی پر حرف؟
گفتم میخوای بربی برو ولی بی خبر برو ... نه مثل غروب آفتاب که عین آینه دق جلوی چشم آدم باشه.
مثل باد لاستیک ماشین ... یهو صبح که آدم می بینه بدونه که دیشب که تو خواب ناز بوده اون تو همون لحظه داشته اساس هاشو جمع می کرده.
مرگ تدریجی رو دوست ندارم ... یهو یه سکته مغزی و تموم.
حالا حالشو نداری هر روز کامنت بزاری طوری نیست ... ولی دیگه نگو زیاد نوشتم ... که دل منو بسوزونی.
تو تا سحری اشک مارو در نیاری ول نمی کنی.

ببخش منو بت گیر میدم
از افطار به این ور یچیزی گلوم رو فشار میداد ... اشکام هم پشت چشام جمع شده ولی نمی ریزه چرا.
آدم به اونایی که دوسشون داره گیر میده نمیره مثلا به سوپری سر کوچه گیر بده
حالا مثل همیشه به تو گیر دادم
ناراحت نشی ها چیزی نیست ... منو که میشناسی گاها اینجوری میشم.
جواب کامنت های شراره جون رو هم فلا نمی دم ... بزار یکم به اونم گیر بدم شاید خالی بشم.

مرسی میای پیش داداشی
منبیشترمنبیشترمنبیشتر

پاستیلی پنج‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:29 ق.ظ

سلام داداشی خوبی؟خوبم

اینم داستان:یه روز یه پسر ۱۲ ساله میره پیش مامانش...تو آشپزخونه.یه برگه میذاره رو میز میگه این مال شماس
تو برگه اینو نوشته بود

صورتحساب شما:
برای شستن گاراژ ۵۰۰۰تومن
برای جمع کردن اتاقم ۱۰۰۰ت
برای خرید کردن واسه شما ۲۰۰۰ت
برای گرفتن کارت صد آفرین ۵۰۰۰ت

اما صورتحساب شما در کل
۱۳۰۰۰ تومان.

مادره یه نگاه به پسرش کرد.یه خودکار برداشت پشت برگه نوشت
صورتحساب شما:

حمل تو به مدت نه ماه در حالیکه روز به روز سنگینتر و عذاب آور تر میشدی مجانی
تغذیه تو از وجود خودم در طول اینمدت مجانی
بیخوابی هایی که وقت بیماریت کشیدم مجانی
دعاهایی که برای سلامتت کردم مجانی
نگرانیی که از روز به وجود آمدنت تا وقتی زنده هستم برای تو دارم و خواهم داشت مجانی
شستن و پختن و تمیز کردن...حتی پاک کردن دماغت! مجانی

اما صورتحساب شما:
راستی.......صداقت .........احترام به والدین

پسر از اونجایی که پسر بود و ۱۲ ساله میبایست برگه رو برداره و فرار کنه
اما از اونجا که هنوز بچه بود........مادرشو بغل کردو زد زیر گریه



خوشت اومد؟من خوشم اومد.امروز حالم خوبه
برا همین نوشتمش
باشه نه سوئیس نه آلمان
هر جا برم ایرون نمیشه

دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا


آره خوشم اومد
این چند روزه به همین مطلب احتیاج داشتم
خیلی خیلی ممنون که نوشتی

فقط ایرون

منبیشترمنبیشترمنبیشتر

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:38 ق.ظ

سلام داداش...خیلی چاکریم....

حضورتو تو خونه خودمون فقط برای کشیدن پتو رومون و سر کشی شبانه نمیخوایم.......میخوایم احساس کنیم داداش داریم....

یا نصفه شب میای که نمیبینیمت.....یا وقتی میای پتو رو میکشی میری....بذار تو رو حس کنیم داداش....

والله من دوست دارم چند تا داداش داشته باشم....داداشایه با حال....که همیشه باشن......

خوب برامون حرف در اوردن.....میگن حرمسرا درست کرده...

دوست ندارم اینجوری.....

سلام داداش
ما بیشتر ... اما لطفا این حرفو نزن ... بگو ارادت.
ممنون من هم ارادت دارم خدمتت

امن هستم ... تو هم هستی ... مهم اینه که واسه هم داداش های خوبی هستیم ... دور و نزدیک و شب و نصف شب نداره.

بیجا کرده هرکی گفته ... همه تورو میشناسن
منم دوست ندارم اینجوری


خیلی ممنون که اومدی دردودل
لطف کردی.


و یچیز دیگه: من خیلی تیزم ... چجوری میخوای منو حس کنی

پاستیلی پنج‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 02:35 ب.ظ

سلام داداشی
خوبی؟
معذرت.نشد آف بدم خوب

الان میگی ناراحت شدم ازت.مجبوری اون داستانو نوشتم
چرا تایید نکردی؟
برا تو نوشتم
اصنم ناراحت نبودم.فقط دیشب خسته بودم.ننوشتم

خوبی؟چی شده؟من تو رو گریه میندازم؟من؟
خودت گریت می اومد
نکنه الان هستی جوابمو نمیدی؟
نه بودی جواب میدادی

چی شده آخه؟

ببین اونوقت میگی منو ناراحت کردی
خوب بگو چی شده
از اینکه جواب خوب و طولانی بهم دادی ممنون
من پر حرف شدم.کلا میگم
منت هم سر کسی نذاشتم
اوکی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

پ.ن:بیتری؟آف میدم.تو هم جوب بده.اوکی؟

سلام خواهری

واسه چی معذرت ... قربونت برم

نه ناراحت نشدم ... دستت درد نکنه ... ممنون واسه من نوشتی ... بهش احتیاج داشتم ... ممنون.

نه خودم یکم دلم گرفته بود ... بی خودی گیر دادم به تو ... مرسی میبخشی منو همیشه.

منبیشترمنبیشترمنبیشتر

پاستیلی پنج‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:24 ب.ظ

سلام داداشی
وااای این استان عجب طولانی
ولی نوشتم.حالا خوشت نیومد..........چی کارکنم.همینه میگم پر حرف شدم
دیدم فردا شاید نیام.یا کم بیام.الان اومدم
بفرما پاستیل.از نوع گیلاسی اصل!
به به


داداش شهرام خوبه؟نگرانم
تو بیتری؟نیدونم
کتاب میخونم تمام امشبو
جیره کتابمو خریدم
هورااااااااااااااا
شب خوش دووووووووووووووووووووووووووتا

سلام داداشی

کی میگه من بدم اومد ... خیلی هم خوشم اومد.

خیلی ممنون خبر دادی ... نوش جونت.

نگران نباش ... خوب میشه ... یکم برو پهلوش نازشو بکش خوب میشه ... مردا بعضی وقت ها اینجوری میشن ... من رو هم که دیدی تا اینجوری میشم گیر میدم به تو.

یکم واسه من دردودل کرد خوب شد ... تو هم که رفتی پس حتما خوب شده.


خوبم مرسی
منم امشب بیدارم
منبع نورتو تنظیم کن که چشمت آسیب نبینه
هورااا

شب تو هم خوش ... سفارش نکنم

منبیشترمنبیشترمنبیشتر

محمود شنبه 15 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 04:00 ب.ظ http://www.lordmehr.blogfa.com/

من این فیلم رو خیلی وقت پیش دیدم و یه جور حس سادگی در موردش داشتم...نمی دونم چرا...؟...ولی هرچی هست حس جالبی بود...انگار فیلم یه جور قصه واسه بچه هاست...
که می دونم زیاد هم اینطور نیست !!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد