MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

نظرات 36 + ارسال نظر
MAX PAYNE پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:36 ق.ظ

اول شدم انگارd

اومدم بگم که دری وری ننوشتم.

اسم همه اونایی که کامنت بگذارند رو روی کاغذ می نویسم و می برم توی جشن باز می کنم.

قول میدم.

من برای شما ها دعا می کنم شما هم لطف کنید برای من.

ارادتمند:
MAX PAYNE

شهرام پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 11:54 ق.ظ

سلام داداشی
من یه مشکل اساسی دارم ..
این عکس ها رو نمیتونم ببینم ...
چند تا راه هم امتحان کردم نشد ...
به هر حال هیچ کس نیست که دلش دعا نخواد .....
منم دعا کن ..
دعا کن عاقبت بخیر بشم ......همین

سلام داداشی

حتما دعا می کنم برات

اگه لطف می کردی ما رو هم اد می کردی خوشحال می شدم ... این حق رو از داداشت نگیر ... این عکس رو حتما باید ببینی(بخونی) ... اگه دوست نداری ای میلتو بدی پس حتما این عکس رو بخواه یکی از دوستات بهت میل بزنه

تو هم واسه من دعا کن
ممنونم

پاستیلی پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:52 ب.ظ

سلام داداشی
خوبی؟

درخواست عجیبیه...............ولی بهترین راه ممکنو امتحان کردی
میگن اگه میخوای دعات مستجاب شه اول برای دیگران دعا
اگه از کسی ناراحتی براش دعا کن.ببخشش

ولی حتما برای خودت دعا کن.........واسه هر چی میخوای
باید بگی.خدا خودش گفته برای هر چی میخوای بخواه ازم

فکر میکنم بعد میگم چی بخوای برام

شب خوش
دوووووووووووووووووووووووووووووووووتا

سلام خواهری
خوبم عزیزم

حتما بهم بگو چی میخوای ... چشم ... رو چشم

منبیشترمنبیشترمنبیشتر

پاستیلی پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 03:50 ب.ظ

سلام داداشی
خوبی؟چگده دی سی میشی

برام یه ایکس بزن
نمیتونم بگم چی میخوام
نمیدونم چرا ولی نمیشه

داداشی فردا نمیام
خودت جای ایکس ها یه چیز خوب بگو

۳تا چیز میخوام

۳ایکس
یکی هم خودت بگو

برای خودت یادت نره
شب خوش دووووووووووووووووووووووووتتا

سلام خواهری جون

چیکار کنم دیگه من نبودم دستم بود

اینجا نگفتی بهم که چی میخوای ... اما ...... امیدوارم مسنجر مثل من راز دار بمونه ... فک نکنم راز دار بمونه ... میدونستی ربات های هوشمند همه کار های مارو زیز نظر دارند ... ای میل ها ... مسیج ها ... آف ها ... کامنت ها ... اما رباط چه میفهمه خواهری چیه ... ترنجبین بانو چه عطری داره ... پاستیل چه مزه ای میده ... من پاستیل شل فسفری میخوام ... اون چی می فهمه ... چی می فهمه ایکس چیه ... من میدونستم جای ایکس ها چی بزارم ولی برا احترام به خواهرم جاشو خالی گذاشتم ... گفتی سه تا ایکس ... گذاشتم برات ولی ایکس چهارم رو خودم برات پر کردم ... اون رباط چه میفهمه وقتی من به ترنجبین بانو میگم بورووووووووووووووووووووووووووووووووووووو دیگه ... بورو را میبینه ولی اشک داداشی رو که نمی بینه

امروز اولین جشن رو رفتم تازه فردا شروع میشه
گفتم به شراره جون : هرچی شربت جلوم تو خیابون می گرفتند می خوردم
یکی واسه تو عزیزم
یکی واسه شراره جون
یکی واسه شهرام داداشی
یکی واسه گیلاس خانومی
یکی هم واسه ... شهرام فداکار

برا خودم نخواستم ... یکم لجبازم
گفتم برات وقتی پست چی مجله ام رو میاره در خونه ... تا یه هفته بازش نمی کنم ... در اوج خواستن نمی خواهم ... من روانیم؟

شب تو هم خوش ... روتو ... آره خوب شد ... اینقدر شبا وول نخور پتو میره از روت کنار ... آروم بخواب

منبیشترمنبیشترمنبیشتر

MAX PAYNE پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 03:52 ب.ظ

داداشی
اون منظورت رو کامل گرفتم ... خاطر جمع
چشم
رو چشم
فقط الان نمی تونم خیلی برات بنویسم چون بابام بوق می زنه هی
دارم میرم خیلی دلم میخواست یه داستان برات الان بنویسم
نشد حیف
من رفتم
سوخت بوق ماشین

شربتش میل شد ... خاطر جمع

پاستیلی پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 03:56 ب.ظ

سلام داداشی
چگده من پاستیل بدم تو تند تند بخوری؟<خنده>

خوبی؟آره بوق از بین رفت.آخییییییییییی

داستانو بنویس.
میگوشم

دعا کن

اول دیگران.پدر و مادرت.بعد خودت

خوب؟
مراقب خودت باش........................
دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

سلام خواهری

بچه بودم یادمه یه مدلش بود شکل خرسی بود
هر کودومش رو یجور می خوردم
بعضی هاشونو از پا شروع میکردم
بعضی سر
من روانیم؟
دوتا آخری روهم از دو رنگ مختلف میزاشتم کنار هم و خوب می چلوندمشون ... جوری که دیگه از شکل خرسی در میومدند و با هم قاطی می شدند ... بعد که بزرگ شدم فهمیدم تو فلسفه بهش میگند اتحاد ناظر و منظور و بهش میگند اسفار اربعه وسفر چهارم که همون سفر الی الحق من الحق... بعد میزاشتم گوشه لپ کوچولوم ... بزرگ بود نمی تونستم حرف بزنم ... دیگه اون پاستیل ها نیست <بقض>
من پاستیل خرسی شل فسفری میخوام ... از اونا که تو مشت کوچولوم گرم شده آب شده ... من پاستیل فسفری شل میخوام ... پس پری شب ... کالباس صورتی یخ زده کف خیابون های سپاهان شهر خوردم.


دوباره در صندوقچه نکبتی منو باز کردی ... داستانش اینه که پارسال محرم واسه خودم هیچی نخواستم ... همه ایکس هارو جمع کردم واسه یه تنفروش نجیب ... بهت گفته بودم نپرس ... من از گذشته بدم میاد حتی یه ثانیه پیش ... خوب شد؟؟؟؟

باشه دعا می کنم واسه پدر و مادر
اگه واسه خودم چیزی نخوام ... گل درشت میشه ... تو چشه آقا میام ... میگند این که اینقده ناز میکنه کیه ... اینقدر ناز میکنه انگار عاشق خودشه ... مثل نارسیوس ... همون نارسیوس همون نارسیس خودمونه همون گل نرگس ... گل نرگس وقتی برای اولین بار باز شد عکس خودشو تو که توی برکه کنارش افتاده بود دید و عاشق چشم های خودش شد ... میگم آقا نارسیوس خودتونید ... اسم مادرتونه <اشکم رو کی برد>

مراقبم
چرا مکس داره گریه میکنه
شهرام فقط بستنی رو لب رو میشه خورد؟
اشک رو گونه رو نمیشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟نمیشه لیسش زد؟؟؟؟میدونم نمیشه چون ترشه

منبیشتر<بقض>دوتا دیگه تو دلمه
کولر رو روشن بزار تورو خدا

شهرام جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 05:49 ب.ظ

عیدت مبارک پاستیلی مهربون ....خواهر خوبم
عیدت مبارک داداشی احسان ......
شب و روزتون خوش

سلام
عید شما هم مبارک داداشی شهرام
ممنون
بزرگواری کردید سرزدید

افشین جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 11:36 ب.ظ http://jam2006.blogsky.com

سلام دوست عزیز.
میلاد باسعادت آقامون صاحب الزمان رو تبریک میگم موفق باشی عزیز.

سلام عزیزم

من هم به شما تبریک میگم

خیلی ممنون به فکرم بودید

شهرام شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:47 ق.ظ

زیارت اختصاصی رو چشمام..

چشمت بی بلا
یه شماره تلفن دارم که هر وقت تماس باش بگیری وصل میشه حرم بعد یکی از خدام ها گوشی رو می گیره به طرف ضریح و یه دقیقه سکوت می کنه ... خوب اون شماره رو داشتم ولی هیچوقت ازش استفاده نمی کردم چون خیلی رودر رو میشه ... جراتشو ندارم روم نمیشه برم اونجا چیزی بخوام ... همینکه قصمتمون میشه بریم از سرمون هم زیاده دیگه حاجت خواستن پیشکش ... این بود که ایندفعه زحمتش افتاد گردن شما ... حلال کن.
باز هم ممنون.

بگو گفت:
سر گاو گیر کرده توی خمره ... نه خمره رو میشه شکست ... نه سر گاو رو میشه برید

شهرام شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 11:34 ق.ظ

باشه

ممنون

ارادتمند:
داداش کوچیکه

MAX PAYNE شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:42 ب.ظ

روز نوشت:
شنبه / 18 / شهریور / 85 / نیمه شعبان

چیزی پشت مرز است نامرئی
بسیار پرقدرت
بسیار پر رمز و راز
شاید چیزی به اسم خدا
(کیتون)

دیشب از خونه نیومدم بیرون یعنی هرسال نیمه شعبان شب هاش از خونه نمیام بیرون از شلوغی بیزارم
دیگه ساعت نزدیکای 2 صبح بود برای هین تو روزنوشت امروز نوشتم
خواهر و خاله و چند نفر دیگه که رفته بودند بیرون برای خیابون گردی و دیدن چراقون ها نزدیک ساعت 2 اومدند در خونمون
بایه لیوان یک بار مصرف که فقط نصفش شربت داشت
گفتند اینو برای تو آوردیم چون میدونیم این شبا بیرون نمی آی
از روی عمد نصفه آورده بودند می گفتند لیاقتت همینه ... یجورایی میخواستند توی روم بیارند ... فک می کنند من سیکولار هستم

جای همتون خالی در کل دو جرعه بیشتر نبود ولی سعی کردم تبدیلش کنم به بی نهایت جرعه
جای همه یکی یه جرعه خوردم
فکر همه بودم
اسم نمیارم

اینم از فراخوان من
اینم یجورشه
فقط اون دو نفر خاطرشون جمع باشه که نبودند ولی جاشونو خالی کردم یکیشون مسافرته و یکیشون آخر هفته ها دسترسی به کامپیوتر نداره

به رنگ پرده کعبه
بجای پای ابراهیم
قسم بر مسجد الاقصی
که ما تنهای تنهاییم
(فرزاد حسنی)

...

پاستیلی شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 05:46 ب.ظ

سلام داداشی جونم
تو هیچوقت منو ناراحت نمیکنی
دوست دارم

من امروز به قدر تمام عمرم حماقت کردم
عیدی پشت عیدی واسم رسید
بعد هم اون شیرنیهای کوفتی
قرار بود ۱ ساعته تموم شه ۳.۵ ساعت طول کشید

معذرت
چرا بحال خودت غصه خوردی؟نمیدونم الان تو غصه دار تری یا من؟
نفسم بالا نمیاد.سیاتیک بیچارم کرده....مچم درد میکنه
تازه یه فامیلمون که تو این ۲هفته یه احوال پرسی نکرده ازم
میخواد ببرتم بیرون...وجدان خودشو راحت کنه

هر چی میگم نمیتونم...باز گیر میده
دارم به حال خودم زار میزنم

من نمیخوام الان اینجا باشم
منتظر مامن اینا...با بغض
تو رو هم ناراحت کردم

وای چگده مزخرف گفتم
من رفتم گردش!
نمیدونم امروز همون روز مهمه برات یا نه....دعا میکنم برات

معذرت هزار بار

شب خوش دووووووووووووووووووووووووووتا

چیزی نگو
طوری نشده

هیچطوری نشده ... خوب ... دوست دارم هزار بار

منبیشترمنبیشترمنبیشتر

پاستیلی شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 06:08 ب.ظ

سلام داداشی باز من

شرمنده کامنت قبلی خیلی غمناک بود
اینقدا وضعم بد نیست

معذرت
امروز کلید کردم هر کی نگاش بهم میفته رو ناراحت کنم
عیده
از دلت در میارم......................دوست دارم
میدونی

میدونی؟

معذرت
خوبم
شب خوش
دوووووووووووووووووووووووووووووتا

همیشه تو (باید)

میدونم
من که از تو ناراحت نمیشم
تو ترنجبین بانوی منی ... تو لئونی من هستی ... تو خواهرمی که سالها دنبالش می گشتم ...

طوری نشده ... حس می کردم تو خونه ای ... میدیدمت ... حس میکردم گرفتاری ... فقط بدون من اهل تلافی نیستم ... خودت میدونی امروز تا کجا رفتم تا بهت رسیدم ... دوما اصن کار بدی نکردی که بخوام تلافی کنم

شب توهم خوش ... آروم بخواب ... تا فکرم راحت باشه
منبیشتر منبیشتر منبیشتر

حامد یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:03 ق.ظ http://filmraz.blogfa.com

سلام
وبلاگه خوبیه (حال کردم)
به ماهم یربزن خوشحال میشیم وبلاگه من راجع به فیلمه هرچی بخوای توشه
ممنونم بای

سلام
لطف دارید
حتما
بای

نهال یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 03:23 ب.ظ http://fazmetr.mihanblog.com

سلام
من الان تونستم متن ی رو که نوشته بودی بخونم هر وقت میومدم هیچ چی نشون نمیداد .فقط کامنت ها رو میخوندمو چیزی ازشون سر در نمی آووردم...
.
.
.
حیف شد ..... گذشت ....الان دارم میخونم چیزی رو که نوشتی .خیلی قشنگه اما هر کاری میکنم نمیفهمم چرا اعتصاب کردی .اسمش طمع نیس که از این جور آدمها چیزی بخوای... اسمش هر چی باشه طمع نیس.

سلام

طمع نیست میدونم
میخواستم بی نوبت ۳ تا نون بگیرم

حیف نشد من جای تموم بچه هایی که لینکشون تو وبلاگم هست رو خالی کردم ... حواسم به همه بود ... امروز داشتند نزری می دادند مخصوصا یاد تو بودم چون ظهر کامنت تورو خونده بودم

خیلی ممنون که میای نهال خوب

پاستیلی یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 03:54 ب.ظ

سلام داداشی
خوبی؟خوب شدی؟
خدا کنه امروز زیاد نباشه کارت

چاییتو خوردم....ایول دست پخت بابا
بابای من وقتی هیچکی نیست یه چیز میپزه میخوره
وقتی ما هستیم میگه منکه کاری بلد نیستم..................

بیخی
خوبی؟
فیلم خوب میخوام
دعا فردا خونسرد و آروووووووووووووم باشم
سیاتیک ول کنه........معده خفه شه
شرمنده خوب عصبانیم کرده

قرصا هم داره تموم میشه..من خوب نشدم
ایول
نیکا خوبه؟
دایی نیکا که ناراحته.خدا کنه شاااااااااااااااد بشه زودتر
زودتر تر
شب خوش
نمیدونم تا کی
پس فردا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نمدونم

دووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

سلام خواهری جونم.

وقتی میدونم به فکرمی خوب میشم ... مرسی
نه کارم خوشبختانه زیاد نبود.

نوش جونت ... ببخشید نصفه بود.

فیلم خوب:
فرانچسکو.
تو یه سکانس وقتی در میان فقیر ها بود و سیل همه خانه ها را ویران کرده بود گفت:
خدایا باران زیباست
میشوید و تشنگی مارا مرتفع می کند
خدایا خانه های ما سستند از کاه و گل ساخته شده اند
رحمت از خداست که بوسیله باران سخن می گوید
رحمت از خداست که بوسیله باران سخن می گوید.
وکیل پدرش گفت من یه صورت از اموال پدرت دارم که میخواد به تو ببخشه به شرط اینکه از میان این گدا ها و جزامی ها برگردی بخونه و یه زندگی عادی رو شروع کنی.
گفت: من الان یک زندگی عادی دارم در میان مردم.
وکیل گفت: در دفاتر شهر این مردم وجود ندارند ثبت نشده اند.
گفت وجود ندارند؟ ... فقرا با هیچ زندگی می کنند از اونها یاد می گیرم
ارزش واقعی در دوست داشتن کسانی که دوستت دارند نیست
عفو کنید همدیگر را حتی هزاران بار.
گفتند ما مقررات می خواهیم برنامه می خواهیم:
گفت مقررات در انجیل است ... انتظار شما را می کشد.

دعا میکنم برات ... میدونم تو چه موقعیتی هستی ... حتما.

نیکا هم خوبه ... دیروز گفت هنوز تو کامپیوترت خاله داری؟ ... گفتم آره ... خوشش اومد اوندفعه بوسش کردی ... برات یه نقاشی تازه کشیده ... میفرستم واست.

شااااااااد .... خوشحااااااااال ... خوشبیییییین ... ب د ب خ ت (بدبخت نیستم جزو دیالوگ بود)

ایشالا بهتر میشم ...

شب تو هم خوش ... روتو خوب بپوشون ... مواظب خودت باش.

نگو.

منبیشترمنبیشترمنبیشتر

MAX PAYNE دوشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:45 ق.ظ

روز نوشت:
یکشنبه / 18 / شهریور / 85

الان ظهره ... سیاتیکم اینقدر درد میکنه که فک نکنم بتونم عصر برم سر کار ... بخاطر مهماندار چانگ کینگ اکسپرسه.

الان شبه ... سیاتیکم هنوز درد می کنه ... شلید دردش بیشتر هم شده باشه از ظهر تا حالا ... با اینکه به حرف یه مهربون گوش دادام و یه ناپروکسین خوردم ولی عصر نکرد ... قرص هم قرص های قدیم حداقل حرمت حرف پزشک رو بجا می آوردند مخصوصا اگه دکترش ترنجبین بانو بود ... کمرم درد می کرد روحم هم که داغون بود خوب این صورت مسئله یه جواب بیشتر نداشت ... دو بطر ماالشعیر و کلید خونه قدیم ... آه چانگ کینگ اکسپرس ... یه چیز جالب امروز دختر عموی ناتنیم در مورد کامپیوترش سوال داشت و تلفنی حرف زدیم ... با اینکه سه ساله باهم فامیل شدیم ولی تا حالا فرصت نشده بود باهاش حرف بزنم ... دختر خوبی بود کم رو و خجالتی و باهوش و مقرور ... تجربه جالبی بود ... اینارو که دارم می نویسم یه مشتری داریم مثل نیکول کیدمن همون شکل و سایز ... آستینش تا آرنجشه ... فقط موهای دستش داره رو اعصابم راه میره ... مگه یه دستگاه اپی لیدی چقدره قیمتشه ... از مسواک زدن واجب تره برای یه زن ... دیشب تاحالا دلواپسم واسه گیلاس خانومی ... بقول خودش توف به این زندگی ... از دیشب آمپرم چسبیده ... دارم پینک فلوید گوش میدم.

از طلا بودن خود پشیمان گشته ایم
مرحمت فرمائید و ما را مس کنید
توف
----------------------
اثر رو اینجوری مینویسند؟:
عصر

ای دائم الخمر:
http://h1.ripway.com/ehsan1980/for%20blog/ever/mashaieer.jpg

شوکا دوشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:00 ق.ظ http://www.sacrarium6.blogfa.com

سلام
من دیر رسیدم انگار....امیدوارم همتون به آرزوها و دعاهاتون برسین....میگم مکس من آدم رکی هستم....میخوام بگم چه غرور مزخرفی داری...چطور دلت میاد اینجوری بگی ؟ ....بگذریم من واقعا نمیفهممت.....راستی خطت جالبه...
من تازه اولین باره وبت رو میخونم خوشحال میشم به وب تازه ی منم یه سری بزنی و نقدش کنی....
.
.
.
وقتی خدا بهت گفت باشه...چیزی که میخوای بهت میده
وقتی گفت صبر کن....چیزه بهتری بهت میده
وقتی که گفت نه....داره بهترین رو برات آماده میکنه

سلام

نه دیر نرسیدی تو شهر ما اینقدر جشن میگیرند که خیلی خیلی شلوغ میشه
بعضی ها به هر دلیل تا چند روز بعدش هم جشن می گیرند و نزری میدند
یاد شما هم هستم

میدونستم مغرورم ولی نه تا این قدر ... نه مزخرف نیست یکم لوسه فکر کنم ... همیشه دوست دارم یکی بوسم کنه ... یه پادشاه بوده بنام هیپوتالاموس از بچگی همه درباری ها بوسش می کردند ... جوری میشه که وقتی هم که بزرگ میشه درباری ها باید بوسش می کردند ... یجور اعتیاد به بوس داشته ... البته بد برداشت نشه قضیه قزوینی نیست و هیچ علاقه ای هم به صفتشون ندارم ... فقط میخواستم بگم چرا اسم یه غده تو مغزمون هیپوتالاموسه و البته علت لوس بودن من ... دوستای وبلاگی من میفهمند من چی میگم.

مرسی.

حتما ... نقد نمی کنم درس پس میدم

ممنون آف میگذاری ... اومدم عکس اون زن ایرانی که قرار بود بره به فضا رو دیدم ... چشم سر می زنم ... روچشم

.
.
.

همینطوره ... خیلی ممنون سر زدی

گیلاسی دوشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 03:27 ق.ظ

سلام مکس
خوبی من فک کنم الان باید کله تو ربکنم...اخه کی بهتو گفته اگه برا من اسم ننویس و هیچ ادرس یندید من می فهمم که کامنت فراخوان برا تو بوده... فک کنم خود فهمیدی کدوم رو میگم !!! حالا باز خوبه از روی ای پی این با اون یک فهمیدم برا توه !!!!
نمی دونم دیر شده یا نه... ما که مخلصم هستیم... تو منو دعا کن بلکه خدا بهم عقل بده ((:*
این دختر عمو تو گلوته ایا؟
اپی لیدی برای دست خیلی زجر اوره... ولی تاثیرش عالیه.... (؛*
می خوای برو به خودش بگو (((:*
الان بگذارم اون لینک رو؟

سلام گیلاس خانومی
بکن کله منو بکن ... دوست دارم ... بکن ... بخدا دوست دارم ... تو همه رو کشتی تو این بلاگ اسکای ... همه کشته مرده تو اند بسکه خوبی ...
You one not alone ... All be dead for you
دوباره بی جنبه شدم ...

اصا و ابدا دیر نشده ... اینجا تا دوروز دیگه نزری میدند ... ما هم مخلصیم حتی اگه شده یه اپسیلون بیشتر ... دعا میکنم ولی عاقلی <اخم خوب>

نه گیر نکرده ... قورتش دادم ... مقروره <ابرو هام بالاست>

میدونم خودم تاحالا امتحان کردم ... زجر آوره ... البت مارک براون با سر سرامیکی ضد حساسیت و مدل کوول آیس بهتره ... یکم دردش کمتره ... عالیه تاثیرش میدونم تا چند وقت پیرهن آستین دار می پوشیدم ... عالیه

مشکل رودر وایسی ندارم باکسی ... خجالت نمی کشم ... من حتی از مشتریهای خانوم مغازمون اسم ادوکلنشون رو هم تاحالا پرسیدم ولی این یکی ضایع بود

لینک رو اگه بزاری که خوشحال میشم ... فقط محدودیتی برات نداشته باشه ... بخاطر من سیستم روتین همیشگیت رو بهم نزن

خودت میدونی چقدر خوشحال میشم وقتی میای
فقط میتونم بگم
ارادت

song:
Modern Talking
You Are Not Alone Album 1987

شراره مامان بردیا دوشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 09:17 ق.ظ http://www.mamanighashang.blogfa.com

سلام داداش مکس.خیلی ممنونم خیلی خیلی خیلی.اول کیفت مبارک.دوم عیدت مبارک. اتفاقا اون روز عجیب به فکرت بودم.هی میگفتم یعنی احسان داره ایکس منو پر میکنه؟ راست گفتی یه کم اضطراب داشتم.آره نگران و دلواپس نبودم چون یجورایی مطمئن بودم بالاخره اون حاجت خاص روا میشه حالا شاید نه اون روز.
راستی کجا ادت کنم؟ توی مسنجر یعنی؟ آی کیو در حد هویج اومده پایین.
روز نیمه شعبان انگار نه انگار عیده.انگار نه انگار تولد کسیه که هر غروب جمعه ملت واسش دعا میکنن. یه جور بدی بودم.پر از انتظار.پر از اون حالت بهت که چرا؟ آخه چرا؟ چرا من نه؟ پس سهم من چی شد؟ بعدشم به دلخوشی پرشدن ایکس من توسط تو دندون به جیگر گرفتم ولی حالم خوش نبود.الانم نیست. سنگ قلابم.لنگ در هوا موندم.به خدا.آخه حکمتش چیه؟ قسمت من چیه با این همه رویارویی با این چیزا.
توی یه وبلاگی خوندم دیدی آدم وقتی یه چیزی نداره شب تا صبح خوابشو میبینه.به عشقش نمیخوابه و نمیخوره.خلاصه همش اون و اون و اون.ولی وقتی به دستش میاری انقدر اون زخم عمیقه که دیگه حالی واست نمونده ذوق کنی.انقدر........ میفهمی که چی میگم؟ سیروس میگه ناشکری .یه بچه سالم داری چرا ناشکری؟ خوب راست میگه ولی من هم سهمی دارم.حالا هرچی کم.منم واست اون روز دعا کردم ولی نه به مفصلی تو که برای ما دعا کردی.شرمنده.دعاهای من اگرچه تشریفاتی و پرطمطراق و با سطح خیلی وسیعی نیست ولی عمق داره.خیلی گوده.شاید به اندازه گودی یه استخر که یه بچه ازش میترسه و فکر میکنه اوووووووووووه.می بینی پرت و پلا میگم؟ دیگه خودت ببین حال و روزمو.
راستی واسه سیاتیک غیر از ناپروکسن یه ایندونتاسین هم بزن تنگش یه ۲۵ داره یه ۷۵.با ۲۵ شروع کن.شیاف دیکلوفناک هم خوبه.شل کننده عضلاته.احیانا میتونی یه آمپول فقط یه دونه کورتون هم بزنی. اگر خواستی بیا برو پیش دکتر من: ابراهیم عرب پناهان ۴۴۲۱۳۹۹۲
آدرس: خ ستارخان.روبروی برق آلستوم-طبقه فوقانی داروخانه شبانه روزی ستارخان.هرروز به جز ۵شنبه و جمعه از ساعت ۵ تا ۸.یه سر بزن بدک نیست.فعلا.راستی بهم بگو کجا ادت کنم.ببین شماره موبایلمو بهت بدم؟ اس ام اس خیلی کارسازتره.اگر اکی هستی بگو.مرسی.

سلام شراره جون خواهری
ممنونم
آره عزیز به فکرت بودم ... پس چی ... بخدا اسم بچه هارو که تو دلم می گفتم همشون چهرشون زود رد میشد ولی به اسم شما که میرسیدم دقیقا میدیدمت زود رد نمیشدی ... وای میسادی منو نگاه میکردی ... نگاهت به لبای من بود که آیا حواسم به تو هست یا نه ... بخدا میدیدمت ... حتی لباسات رنگ داشت میدیدمت شفاف ... سفارشی برات خواستم با نون اظاف ... فقط ایشالا حاجتت روا بشه که حد اقل من شرمندت نشم ... تلپاتی من خیلی قویه ... زود ارتباط دلی برقرار می کنم و خیلی خوب حس ها رو می فهمم از روی جمله ها ... جوری تلپاتی من قویه که خیلی وقت ها ترنجبین بانو میگه تو همزاد منی از بس که حسم رو میفهمی ... الان عقلت و هوشت سر جاشه کاملا ولی نمیدونم چرا طراوت نداری ... از بس به اون چیز هی فک کردی ... خستت کرده ... امید وارم شاد بشی ... از خدا میخوام برا خواهرم.

میفهمم چی میگی من چندین سال تو خماری بودم تا حالا ... کوچیک کوچیکش یکسال و دو ماه بوده ... گفتم به ترنجبین بانو اتفاقا گفتم من برعکس بقیه از اون چیزی که زود بدست میارم رو قدرشو خوب میدونم ولی چیزی که براش زحمت بکشم رو نه برام بی ارزش میشه ... دوست ندارم برم بالای درخت ... دوست دارم فقط درخت رو تکون بدم ... گفتم بهش گفتم وقتی آدم برای یه چیزی دهنش سرویس بشه دیگه ادم تغیر می کنه میشه همون آدم سابق + دهن سرویس شدن خوب دیگه این آدم اون آدم سابق نیست و وقتی به اون چیزی که میخواد برسه دیگه تقریبا اون چیز بدردش نمی خوره چون الان یه آدم دیگست الان باید یه چیز دیگه بخواد ... البته نه به این شدت که گفتم ولی در کل دیگه کیف نداره.

چرت و پرت نمی گی چون همشو فهمیدم.
منم ارتباط محکمی ندارم باهاش ولی اون با من داره نه با من با همه داره ... منم مثل بقیه واسه خودم دعا میکنم ... فقط یکم حسی تره ... یجورایی تو رودر وایسی قرارش میدم ... کلا باحاله ... وقتایی که آدم نا امیده بهش حال میده.

در مورد دارو و پزشک خیلی خیلی ممنون ... لطف کردی

در مورد اد کردن هرجور که تو طلبه ای ... طلبه ام به طلبه ات ... من فقط دلم میخواد اد بشم ... مبایلی مسنجری هرجور تو بخوای ... رودر وایسی نکن من اصن ناراحت نمی شم ... اگه دوست نداشتی اصن ناراحت نمی شم ... قول میدم ... فقط اگه دوست نداشتی کافیه بیخیال بشی خودم می فهمم ... اگه هم اد کنی مزاحمت نمی شم ... دلیل نداره جوابم رو بدی فقط دلم میخواد واسه یه فرد مطمئن بزرگتر خودم درد ودل کنم ... هرکی واسه خودش مشکل داره ... تو هم داری ... اگه لطف کنی ممنون میشم ... برات دردسری درست نمی کنم ... ممنون

خیلی ممنون میای پیش داداشی
دوست دارم که میای
تشکر
ارادتمند:
MAX PAYNE

شراره مامان بردیا دوشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 09:32 ق.ظ http://www.mamanighashang.blogfa.com

همین الان الان رفتم پست حضور خداوند رو خوندم و رسیدم به اونجایی که پیرمرد رو از خیابون رد کردی.ممنون از نوستالژی یانی دارم دانلودش میکنم.راست میگی.از کجا معلوم اون پیرمرده مثلا فرشته ای چیزی یا خود حضرت موعود نبوده؟ هان؟ تو یه وقتایی اینطوری توهم نمیزنی؟
منم هفته پیش غذای شرکتو آوردم خونه آخه سیروس زرشک پلو با مرغ خیلی دوست داره گفتم حالا هرچی کیفیتش پایینه ولی بازم بدونه به یادش بودم. یه پسره رو دیدم از این خنزر پنزری ها.چشماش آبی طوسی بود و داشت به یه بقالی نگاه میکرد.آخه آدم گشنه رو چه به دید زدن مواد شوینده و پوشک بچه و مرباجات؟
نمیدونم چرا ولی یهویی عین چی بهش گفتم ناهار خوردی؟ طفلی اولش جا حورد ولی بعد گفت نه خانوم.زودی غذا رو بهش دادم و زدم به چاک.
دعا کردم سیر بشه و اون یه تیکه گوشتی رو که از مرغه کنده بودم نبینه.دعا کردم حسابی تا فردا سیر بشه اقلا و خوشش بیاد و توی دلش یه فاتحه بفرسته.
میدونی احسان؟ احساس میکنم روحم تشنه فاتحه یا استغفاره. نمیدونم چه مرگمه نمیدونم. فقط دعاکن اون حاجتم روا بشه بخدا خودت وکیل منی واسه اون کاری که میخوام بکنم و بعدا بهت میگم.
راستی دیکته ات به کمی اشتباه داره.آبر=عابر قافل=غافل نمیزاره=نمیذاره
ببخشیندا.یخده فضولم دیگه چه کونم دادا.

چرا همه جوره من تو توهمم ... اصلا تو عالم عادی زندگی نمی کنم ... کافیه یکم کارم سبک بشه اونوقته که میرم تو فکر وخیال ... برام جالبه هر موضوع رو از زاویه های مختلف بهش فکر می کنم ... کلا دنبال نشانه ها میگردم ... در میان زباله ها دنبال یه نشانه می گردم ... توی اکس پارتی دنبال نشانه می گردم ... کجا بودی وقتی با یه لباس سفید تو بیابون ها می گشتم ... جوون بودم ... چه خلوصی داشتم ... قدر ندونستم ... همش پرید ... با یه چراق قوه شبها میرفتم کوه ... حالا سلوک من شده وب گردی ... البت اینم یجور سلوکه ... همین که ببتونم دل بدست بیارم خودش سفریست از اصفار اربعه ... بخدا وقتی یکی از دوستای اینترنتی رو میرنجونم بخدا غذا و روزی به روم بند بیاد ... منتظرم تا اینکه شب برم معذرت بخوام ... من دوستی به جز شماها ندارم ... باورت میشه فقط روز ها سلام و علیک.

حس میکنم چی میگی ... خودم هم تاحالا اینجوری بودم ... خیلی وقت ها اینطور بودم ... دلم برای یه پس گردنی تنگ شه ... شما باور نکنید

دیکته من همیشه اشتباه داشته ... مشکل دارم باهاش ... برام دیگه عادی شده ... تازه الان خیلی کم شده از بس فارسی تایپ کردم تو این اینترنت ... اولین غلط املاییم رو کاملا یادمه ... کلاس اول کلمه مسجد رو نوشتم مچد تازه یه تشدید هم روی چ گذاشتم ... به لحجه اصفانی نوشتم ... بحر حال ناراحت نمی شم غلط هام رو بگیرید بهم کمک می کنید ... تازه اول نوشتن نامه های عاشقونه چند صفحه ایه برای من ... یکاری نکنید بهم بخنده .

دادا=پرکاربرد ترین کلمه در لحجه اصفهانی ... همه اصفهانیا بغیر از خودشون به همه میگند دادا حتی به خانوم ها هم اطلاق میشه ... آدرس که به مسافر ها میدیم اصن طرف گوش نمی ده ... کف ماشینش داره از خنده میمیره ... از بس بهش میگیم دادا ... بیبین دادا ازیرا میری به فلکه که رسیدی همونجا گردش میکونی ... نه دادا باید ازیرا بری ... نه داداجون چرا نیمیفمی خیابون بسسس باید دادا دوربزنی.

گفتم یکم شاید خوشحالت کرده باشم ... بخند ... حتی اگه زورکیه ... ایشالا نا امید نمی شی ... برا خواهری دعا میکنم

خوشحال میشم میای خواهری

ارادتمند:
MAX PAYNE

پاستیلی دوشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 09:48 ق.ظ

سلام داداشی
خوبی؟امیدوارم بهتر باشی حالا
مسنجرم ارور داد.اومدم اینجا

امروز نمیام
همین قدر بگم خوبم بد نیستم

شاااااااااااااااااااااد باشی
هیچکی هم بد بخت نباشه
دووووووووووووووووووووتا

سلام خواهری

مرسی ... یکم بهترم

میدونم ... سرت شلوغه

ممنون
آره

منبیشترمنبیشترمنبیشتر

پاستیلی دوشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 03:38 ب.ظ

سلام داداشی
خوبی؟
امروز هیچکدوم اخلاق نداشتیم چی شد!

من خسته تو عصبی

تف به این زندگی.۵دقیقه این دنیا رو میدادن دست من
ردیفش میکردم

فچ کنم البت

دعا کن
خوب؟مسکن اثر نکرد
چون اعصاب کشیده اس
بیخیال شو.به همه چیز تو زندگی بخوای اینقد گیر بدی میمیری از سیاتیک

اونوقت تو گینس ثبت میشه اولین مرده از سیاتیک
داداشی آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآروم باش
نفس عمیق
چانگ کینگ
ماالشعیر میوه ای!!!!!!!!!!!!!
خوب؟

خواهش
شب قرص بخور تخت بواب
من میخوام اینکارو کنم تو هر جور راحتی

شب خوش
دووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتتا

سلام خواهری

...................
...................
...................
...................

شب تو هم خوش ... سفارش نکنم

منبیشترمنبیشترمنبیشتر

پاستیلی دوشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 03:43 ب.ظ

باز من

بهتری؟
اون دختر بیچاره اگه میدونست چگده من امروز بهش خندیدم
گیلاسی راست میگه
اپی لیدی دست منو که از جا کند
تاثیرش هم اییییییییییییی همچین!

روشهای بیتریم هست
بیخی چیکار دختر مردم داری؟
جنبه نیکول کیدمنو نداری
بگو بسازن یکی برات

اپی لیدی سر خود
در ضمن اپی لیدی از ۶۰ تومن تااااااااااااا۲۰۰ تومن هستش
میخوای بخر بهش کادو بده.
بشه نیکول بی مو!

بخند دیگه

ههر ههر
شب خوش.دوووووووووتا

باید تو همیشه تو

می خندم ... چون تو میگی ... منو ببخش بخاطر امروز ... خسته بودی ... نباید گیر میدادم
من بیشتر ناراحتت کردم ... اونوقت تو اینقدر خوبی که میای منو میخندونی ... منو ببخش

شب تو هم خوش ... روتو بپوشون ... هرچند خودم میام بهت سر میزنم

منبیشترمنبیشترمنبیشتر

عفو کن

شراره مامان بردیا سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:21 ق.ظ http://www.mamanighashang.blogfa.com

داداش خوب خوب خوب خودم سلام.جوابات خیلی بهم روحیه داد.ببینم دیروز عصری بود؟ بذار یه نیگا کونم دادا به ساعتش.آره درسته صبح بوده.دیروز عصر با سیروس میدون تجریش قرار گذاشتم ولی آروم بودم خیلی آروم دیگه اون همهمه نبود اون سردردهای عصبی و بد.اون انتظار و لنگ در هوایی.واسم دعا کرده بودی دوباره آره؟ گرفت.خیلی تعجب کرده بودم که چقدر خوبم خوش اخلاقم.چقدر ناز شدم من.شاید سیروس هم قبل از اینکه بیاد سر قرار دوباره پیش خودش یه شراره پرسشگر و عصبانی رو تجسم کرده بود ولی انقدر خوب بودم که سیروس توی تاکسی خوابش برد.اگر از دستم میخواست ناراحت بشه کارای دیگه ای میکرد مثلا با موبایلش ور میرفت یا نمیدونم بیرونو نگاه میکرد.خونه شام هم نداشتیم یه تن ماهی با یه دونه تخم مرغ توی یه سفره کوچولو+نون اظافه (مرسی از نون نونه)+دوغ+ماست.صفایی داشت اون شام توی اطاقی که چون بردیا رو هنوز توی تختش توی اطاق پایین نذاشته بودیم چراغش خاموش بود و روشنیش با نور تی وی بود.چه حالی کردم.توی این چند هفته اولین شامی بود که با آرامش و بی دغدغه و اشک میخوردم.
راستی از اون آدرس دادنت هم کلی خندیدم.زورکی نه ها. هره رفتم کره اومدم.باور کن.خیییییییییلی قشنگ بود.
بگیرم غلط دیکته؟ چراق=چراغ
اون مچد نوشتنت خیلی باحال بود.یه وقتایی سیروس هم یهو تند تند حرف میزنه میگه مچد.مثل اینکه اونایی که توی بازارن اینجوری زیاد حرف میزنن.یه مدتی اسممو گذاشته بود خانوم پاک کن.:)) :)) :)) (میبینی میخندم؟)
**************************************
*****************************
*********************
***************
اینجوری کردم توجهت جلب بشه.دیشب خوابتو دیدم.باورت میشه؟ صورتت واضح نبود.چانگ کینگو دیدم.آب سیب تکدانه رو دیدم.بعد صورت تو یجوری معلوم نبود.ساعت ۵:۳۰ صبح یهو چشمام واز شد و دیدی آدم وسط خوابش بیدار بشه چه ریختیه؟خیلی سعی کردم یادم بمونه خوابم ولی اثرش فقط تا ۱۰ دقیقه بود.یه بار خواب دیدم شست پای مامان بزرگمو گرفتم.تازه مرده بود.هیچی نگفت.چه ربطی داشت اینو گفتم؟ واسه خاطر اون ملنگی بعد از خواب بود.خلاصه خوابتو دیدم.تله پاتی بود یعنی؟....آره؟
سیاتیکت چطوره الان پسر؟...خداکنه بهتر شده باشی. دعاهای یه خواهر بزرگتر همیشه مستجابه نه؟
اینم خیلی ناقابله واسه محبتت درحق من.

_____*#######*
___*##########* ######
__*############## #######
__################ ########
_##################________*####*####
__##################___*############
__##################*##############
___#################*_#############
____##############################
______########### مکس مهربون## #######
_______###########################
________##########################
__________#######################
___________*####################
____________*##################
_____________*###############
_______________#############
________________##########
________________*#######*
_________________######
__________________####
__________________###

سلام خواهری خوبی
کاری نکردم خواهری ... آره دعا کرده بودم ... ساده ترین کاری که آدما برا همدیگه میتونن بکنند ... منم دیروز خوب بودم.

آره مرد جماعت وقتی فکرش راحت باشه خوابش می بره ... من وقتی بدهی داشته باشم اصن نمی تونم بخوابم ... بابام بدتره تازه ... اولا چک دست کسی نمی ده ... دوما اگه چک داشته باشه زنگ میزنه طرف میگه بیا پولت آمادست ... یه هفته قبلش ... اصن با چک مخالفه ... میگه مثل شمشیر می مونه ... میگه خیلی باید وارد باشی خیلی بعد ازش استفاده کنی ... ازنظر عاطفی هم همینطورند مرد ها ... وقتی دلواپس نباشند خوب میخوابند ... فاصله بین احساس مرد ها وعقلشون خیلی تیزه ... مثل همون شمشیر ... وقتی ناراحت باشند نمی تونند از این مرز درست رد بشند ... دستشونو می برند ... اینه که گند می زنند به خودشونو عشقشون ... بیشتر عصبانیتشون بخاطر اینه که نمی دونند الان باید با کدوم ابزار پاسخ بدند ... عقل یا دل ... اینه که گند می زنند ... ولی همیشه عاشق عشقشونند

حرف تلویزیون شد من دوباره نتونستم خودمو کنترل کنم
بیشترین حسن و کمترین ضرری که یه تلویزیون میتونه داشته باشه رو اونشب شما ازش استفاده کردید
همون نورش هم واسه چشم ضرر داره ... چون دائم کم و زیاد میشه ... تلویزیون قدرت انتخاب رو از آدم میگیره ... افراد در کنار هم نشستند ولی افکارشون کیلومتر ها دور تر از همدیگه سیر می کنه ... افراد دستشون تو دست همه ولی دلهاشون جای دیگه ... حد اقل تلویزیون کابلی بهتره چون امکان انتخاب برنامه هاش دست خود آدمه ولی بازم همون ضرر رو داره ... بیخی دوباره من جوگیر شدم بدو بیراه گفتم ... اما اگه اون سریال پلیسیه که ایتالیایی هست و سریال پرستاران که کانادایه رو اگه اتفاقی ببینم داره میزاره یه چند دقیقه ای میشینم پاش در حد یه چایی.

میتونم صفایی که گفتی رو مجسم کنم ... وقتی من تو خونه تنهام همه چراغ ها خاموشه ... نور کم در کنار کسایی که دوسشون داریم عالمی داره ... از خورشید متنفرم ... هوای ابری رو خیلی دوست دارم ... ابر کلفت مثل انگلیس ... آمار خود کشی تو انگلیس خیلی بالاست بخواطر نبودن همین خورشید ... یه مکانی رو درست کردند خیلی خیلی بزرگ من دیدم تو تلویزیون ... یه سوله بزرگ بود خیلی خیلی بزرگ ... وسطش یه مرکز گرمایی گذاشته بودند که نور هم تولید میکرد ... نور تقریبا نارنجی رنگ ... افراد می رفتند پول میداداند چند ساعتی اونجا بودند تا روحیشون باز بشه ... برقی که مصرف میکرد این لامپ به اندازه مصرف یک شهر بود.

خوشحال شدم خندیدی ... خیلی ...

خانم پاک کن ... بگیر غلط هامو ... شاید درست شدم :)

خواب؟
خوبه ... خوشحال باش که میتونی خواب ببینی ... مثل سکسکه که نشانه سلامته
من رسما می تونم بگم حدود دوساله خواب ندیدم ... دوساله بدون استثنا آب میگذارم بالا سرم ... یا خواب نمی بینم اگه هم دیدم خواب نیست نمیدونم چیه ... فقط میفهمم چرا روتختم نیشستم یا وایساده ... خودم کف می کنم ... زبونم خشک میشه که نمیتونم تو دهنم بچرخونم ... قلبم اینقدر تند میزنه که صداشو میشنوم ... میترسم لولا هاش از هم در بیاد ... میترسم.

سیاتیکم خوب میشه ... من همه جام سیکل ماهانه داره ... تا بد مستی شو نکنه آروم نمی شه ... احتیاج به دعاتون دارم ... ممنون ... فرانچسکو میگفت: برای همدیگر دعا کنید ... همدیگر را عفو کنید حتی هزاران بار.

برای قلب خیلی ممنونم
خیلی لطف می کنید سر میزنید
خیلی ممنونم ... خیلی
ارادتمند:
MAX PAYNE

هیلاری سوانک توی فیلم بی خوابی به آل پاچینو گفت : یه پلیس خوب نمی تونه بخوابه چون یه جای معما هنوز حل نشده و یه پلیس بد هم نمی تونه بخوابه چون وجدانش ناراحته

فاطمه سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:44 ب.ظ http://choopanegham.blogfa.com

سلام
تازه با وبلاگت اشنا شدم
من وبلاگمو تقریبا تازه زدم
حتما بهم سر بزن
منتظرتم
فعلا

سلام
چشم
رو چشم
فعلا

پاستیلی سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:58 ب.ظ

سلام داداشی
خوبی؟بهتری؟

کجایی؟دیروز ناراحتم نکردی........آرومم کردی
چند دفعه بگم تو آرومم میکنی
خیلیییییییییییییییییی داداشی خوبی هستی

من میخوام به چیزای بی ربط فکر کنم

مثلا...............الان آب سیب میخوام..نداریم..ووووووووخ
الان پاستیل میخوام.......مامان خریده اما ترکی تقلبی..ووخ

الان یه کتاب خوب میخوام.......از کجا بیارم؟
بابام یه شلوار برام اورده سایز همون نیکول کیدمنه
هههههههههههه اما تن من رفت!

بابا خوش تیپ
بابا ایول

شااااااااااااااااااد باشی
کجایی؟
دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

سلام خواهری جونم
بهترم وقتی تو میای

همینجام تو اتاقم ... امن ترین جایی که تا حالا بهتر از اونو ندیدم.
جدی اگه آرومت میکنم ، پس واقعا خوشحالم ... تو خوبی که منم باتو خوبم.

مبارک باشه ... اینقدر که وزن کم میکنی ... آخر خودتو مریض می کنی
خوش تیپ :)

ممنون
کجام؟ همینجا پیش خواهری هستم
منبیشترمنبیشترمنبیشتر

پاستیلی سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 03:14 ب.ظ

باز من...........نیدونم اون کامنت رسید یا نه

خوبی؟سلام
بیتری؟کجایی؟

بهش فکر نکن.بیخیال دنیا
ماالشعیر میوه ای
پاستیل میوه ای

سیاتیک میوه ای

داداشی آپ نمیکنی؟
هر وقت حالشو داشتی آپ کن
خوب؟
دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

همیشه تو

سلام خوبم

باشه چشم

چرا آپ میکن ... منتظر بودم تو بگی

دلم برات تنگ شده ... خودت میدونی

منبیشترمنبیشترمنبیشتر

شراره مامان بردیا سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 03:22 ب.ظ http://www.mamanighashang.blogfa.com

پس پاسوخش کوجاس دادا؟

سلام دادا
من روز ها تائید می کنم که یعنی (رسید ... خوندم ... به یادتون هستم)
شب ها که از دویدن بر میگردم با حوصله جواب میدم
یجورایی با کامنت هام زندگی می کنم ... حیفه روزها سرسری جواب بدم
مثل بچه ها که شکولاتشونو قایم می کنند ... منم قایم می کنم که داشته باشم ... تموم نشه

معذرت که مجبور شدم دی سی کنم ... لباس پوشیده بودم که برم مغازه ... به دلم افتاد کامنت دارم ... اومدم چک کنم دیدم شما برام گذاشتید ... اون اولیشو که قبل از ناهار خونده بودم ... خیلی شاد شدم که شما شاد هستید ... امروز بعد از چند مدت دوتا بشقاب غذا خوردم ... مامانم گفت یعنی چیزی نگفت ... چشماشو یکم تنگ کرد و سرش رو تکون داد برام ... یعنی چی شده ... امروز چه خبره ... خیلی بدجنس نگاه کرد ... مشکوک ... خدا بدادم برسه وقتی زن بگیرم اون چجوری نگاه می کنه ... اگه یدونه برنج بیشتر بخورم مشکوک میشه ... این فیلما راسته ها ... طرف بوی ادوکلنش عوض بشه ... زنه رفته مهرشو گذاشته اجرا ... بگذریم
آره ... اومدم کامنت هارو چک کنم که دیدم مسنجر میگه تق تق ... اول فکر کردم یکی از بچه هاست که تو سایتش جک میزاره ... هر روز برا منم میزاره ... بعد که دیدم شمایید خیلی خوشحال شدم ... تو همون هین بابام اومد یه تیکه اصفانهی انداخت سر دلم که همه جام سوخت ... رفتم گذاشتمش و از بزرگراه برگشتم ... زود اومدم عرض ادب کنم و برم ... مامانم میگه از نیویورک بودند یا از لوس آنجلس ... میگم هیچ جا ... من به عهدی که با شما بستم پایبندم ... هر جا تو بگی میریم خواستگاری ... خیالش راحت شد ... برام چایی آورد

منتظرم شب بشه بیام یه جواب دلچسب بدم به کامنت ها ... خیلی ممنون از قلب ... مرسی و تشکر بی حد
ارادتمند:
MAX PAYNE

من صبح ها شاید چک کنم
ظهر ها ۱:۴۵ تا ۲ و ۲:۳۰ تا ۳:۳۰
شب ها ۱۰:۳۰ تا ۱۱ و ۱۲ تا هروقت شد

پاستیلی سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 07:09 ب.ظ

سلام داداشی
خوبی؟کجایی؟
کی مسنجرت تق تق میکرد؟اون من بودم
ندیدی

دلم برات تنگ شده
زیاد
آف بده
زیاد
دووووووووووووووووووووووتا

سلام خواهری
دل منم تنگ شده ... اما نمیخواستم یه مدت کوتاهی باهات باشم
فقط تو درک میکنی چی میگم
در اوج خواستن نمی خواهم
باشه حالم که بهتر شد آف زیاد میزارم ... فلا شب ها به همون سرکشی هر شب ادامه میدم
من چیز خوشحال کننده ای ندارم برای تو جز غصه و رنج ... تو باید شاد باشی ... داداشی همیشه تورو ناراحت میکنه ... فقط بعضی وقت ها میفهمه تورو ... این لطف و مهربونی تو بوده که همیشه میای پیشم ... بقول زن هامون من همبشه از یه دلهره وجودی ناراحتم بودم و رنج می بردم ... من فقط نگرانت می کنم ... تعجبم چطور آروم میشی پیشم ... وقتایی که تو خیابون میری پشت شیشه تلویزیون فروشی ها وای نسا ... اگه یه آهو شکار بشه توسط یه شیر و تو اون صحنه رو ببینی رو زندگی آیندت تاثیر میزاره ... این یکی دو روزه دل داداشی برات یه ذره شده بود ... تو هم داداشی رو آروم می کنی ... ممنونم به من اطمینان داری ... یادته بهت می گفتم Trust to me ... خیلی ممنونم ... برای همه چیز.
منبیشترمنبیشترمنبیشتر

MAX PAYNE سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:42 ب.ظ

سه شنبه / بیست و یکم / شهریور / 85
روز نوشت:

سیاتیک داغونم کرده ... یکم بی خیال همه چی شدم ... یه مشتری پول یه جنسی رو یادش رفت بده ... با اینکه مبلغ نسبتا بالا بود نمی دونم چرا صداش نکردم ... گذاشتم بره ... بعد از یکی دو ساعت برگشت گفت تا دم خونه رفتم و برگشتم که پولتون رو بدم خیلی ببخشید شرمنده ... بیچاره سرویس شد ... به من گفتند که یکم بی خیال شو ولی دیگه نه اینقدر ... نمی دونم چرا روحیه ام خوبه ... تو مغازه هستم ... تازه از خواب بیدار شدم ... نیم ساعت خوابیدم ... 48 ساعت بود نخوابیده بود ... خیلی چسبید ... آدم وقتی می خوابه اگه شانس بیاره و کابوس نبینه خیلی بهش خوش میگذره ... تو این مدت که خوابه ، در آرامش کامله ... انگار آدم ، نیست ... انگار وجود نداره ... مثل تلویزیون ، خاموشه ... مثل چراغ دستشویی می مونه که وقتی خاموشه هیچ فرقی بین دستشویی و اتاق پذیرایی نیست البته اگر بوی آمونیاک اجازه بده ... این بوی آمونیاک حکم همون کابوس رو داره.

شراره مامان بردیا چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:36 ق.ظ http://www.mamanighashang.blogfa.com

سلام داداش مکس. واست آف گذاشتم یه نیگا بوکون دادا. عجب مامان باحالی داری.:))

سلام خواهری ... باعث افتخاره ... دیدم ... از اطمینانی که کرده بودی لذت بردم ... بله مامان باحالی دارم ... چیه ... دوسش هم دارم هم مامانمه هم خواهر بزرگم ... مشکلی هست؟
مثل همیشه ارادت

شهرام چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:46 ق.ظ

سلام داداشی....

امیدوارم بهتر بشی .....هم از لحاظ روحی هم از لحاظ جسمی....
که فکر میکنم میشی .....خواهرایه خوبی داری ....فرشته ان بخدا ....
بعضی وقتا که کامنتاشونو میخونم گریم میگیره ....تکیه میدم به صندلی و بی صدا اشک میریزم .....
شاید دیوو نه ام....
شایدم ظرفیت دیدن محبت رو ندارم .....
شایدم محبت ندیده ام ..؟
نمیدونم ....
اما خیلی دوستشون دارم ....
تو اجتماع که میری فک میکنی انسانیت مرده ..
محبت معنایی نداره ..
همه از هم ترس دارن ....واهمه دارن ....
اما اینجا گلهای مهربونی و محبت جوونه میزنه ....
چه چیزایی که ندیدم اینجا ......

قدرشونو بدون داداشی ...
مبادا یه شب یادت بره روشونو بندازی ....

شاد ببینمت ...
دلم میخواد شب داماد یت باشم ..
....................................
........................

سلام داداشی

ممنونم ... بله خیلی ممنون

خیلی خوبند ... فرشته ... آره

منم گریم میگیره بعضی وقت ها ... منم به همون دلیل هایی که گفتی گریم میگیره.

منم خیلی دوسشون دارم ... یه داداش هم دارم که دوسش دارم البت

آره همه از هم می ترسند ... از زنده هم می ترسند چه برسه از مرده ... امروز یه دختر تو پیاده رو غش کرد از سو تغذیه ... مامانش میگفت نامزدش رفته با یکی دیگه ... دختره روزی بهش بند اومده بود ... یه حالت هیستریک به غذا خوردن پیدا کرده بود که چیزی رو نمی تونست فرو بده ... انگار چیز خوردن براش یه گناه بود ... به زور یه کم آب بخوردش دادند ... کسی نمیومد بهشون بگه خرت به چند منه ... همه رد میشدند ... مثل فیلم ماتریکس ... کسی دیگه به کسی اطمینان نداره ... اگه کسی هم بمیره همه خوشحال میشند چون جسمش توی کوره سوزونده میشه و از فسفر باقی مونده برای بقای بقیه استفاده میشه

نمی دونم چی بگم ولی میدونم اینجا راحتم ... با بقیه ... تو داداشی ... خواهری ها ... دوستام ...

سعی میکنم از داشته هام لذت ببرم
می فهمم چی میگی
باشه چشم

مرسی ... ایشالا
من هم همینطور

داشتی وداری بقول خودت
دیگه نوبت منه که بیام
البته هرچی بیشتر بیای بیشتر خوشحال میشم
خیلی ممنون سر زدی ... جدی میگم ... دستت درد نکنه

ارادت داریم لوطی

MAX PAYNE چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 03:50 ب.ظ

شرمنده همه هستم بخدا ... سرم خیلی شلوغه ... امشب جواب میدم ... از خجالت همتون در میام
...
شرمنده همگی

Mohammad چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 05:55 ب.ظ

http://hendoone.blogsky.com/?PostID=175
maybe interesting!

maybe

شهرام چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 11:06 ب.ظ

دشمنت شرمنده داداشی..
ما جوابمونو گرفتیم قلبنا.......
تو خوب باشی ....همون کافیه برامون ..
تا الان موندم منتظرت نیومدی ...
شبت بخیر

چرا ایندفعه رو شرمندم ... مهمون داشتیم ... نشد زود بیام
خیلی ممنونم ازت ... خیلی دلم میخواد تو این پست جدیدت شرکت کنم ولی گفتم بهت رسوا میشم
ایندفعه زندگی مکس پاین واقعی رو مینویسم که بازی اون رو همه دیدند ... یجورایی سنخیت داره با من و این پستت.

شب تو هم بخیر
شرمنده اومدی نبودم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد