MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

N O N A M E L A D Y - شمعی در باد یا او یک فرشته بود

وقتی پر حرف می شود.

وقتی پر حرف می شود انگار سقف آسمان بر سرم فرو می ریزد.

وقتی پر حرف می شود هزار و یک جور فکر به ذهنم حمله می کند اما همیشه فقط به یک نتیجه می رسم.

به یک نتیجه می رسم و آن این است که اگر کنترل نشود حتما تشنج می شود.

به یک نتیجه می رسم و آن این است که فقط من میتوانم او را شفا دهم ، فقط من می توانم او را آرام کنم.

 

یعنی امروز دوباره چی شده؟

کی از پشت سر دست رو شونش گذاشته و اونو ترسونده؟!

کدوم راننده ای بیخ گوشش بوق زده؟

حتما دوباره تو خیابون یه نیسان وانت آبی دیده که بدون زدن راهنما پیچیده!

آخ … گفت میرم امروز سونوگرافی … گفت بهم ولی هواسم نبود … نکنه به مانیتور آزمایشگاه هم حساسیت داشته باشه؟

 

 

فلاش بک / داخلی / روز / خونه فرزاد اینا / دو سال قبل:

دوسال پیش بود که دیدمش ، وقتی که برای یک پروژه کامپیوتری با فرزاد آشنا شده بودم.و مجبور بودم هفته ای دو سه روز به خونشون رفت و آمد داشته باشم.

فرزاد یه خواهر داشت که در ظاهر خیلی آروم و کم حرف بود.

بعضی وقت ها که ما اونجا بودیم یه سروصدا های عجیبی از تو خونشون میومد.

بعد از چند وقت ، دیگه اون صدا ها عجیب و غیر آشنا نبود … اونها صدای جیغ های ممتد خواهر فرزاد بود … بمیرم و فرزاد بود که از خجالت صورتش مثله یه گوله آتیش می شد … صداش جوری اعصاب رو خورد می کرد که بعضی وقت ها اونو توی انباری حبس می کردند.

بعد از سه چهار ماه من و فرزاد خیلی باهم رفیق شده بودیم و من حتی بعد از اتمام کار پروژه بازم به خونشون می رفتم … یه مغناطیسی منو جذب می کرد به اون خونه … اون دختر همیشه هم اونطور نبود فقط گاهی وقت ها که میدیدم نیست می فهمیدم تو حبسه … در ظاهر انگار مشکلی وجود نداشت حتی اون توی اتاق پیش من و فرزاد هم میومد و با هم حرف می زدیم … انگار هیچ مشکلی نداشت فقط وقت هایی که نبودش و من به خونشون می رفتم وقتی چشمام اونو پیدا نمی کردند ، چشمام می افتاد تو چشمای فرزاد و چشم های هر دوتامون سرخ می شد … یه دنیا حرف توی این یه جفت چشم بود … یروزی خود فرزاد اعتراف کرد که وقت هایی که تو قراره بیای اینجا اون از چند روز جلو تر حالش آروم میشه.

 

فلاش فوروارد / داخلی / روز / آپارتمان خودم / همین امروز:

وقتی از سر کار اومدم با یه نیگا فهمیدم که حالت طبیعی نداره.

بسم ا.. الرحمان الرحیم یعنی امروز دوباره چی شده؟

چجوری خودشو به خونه رسونده؟

صد بار بهش گفتم هرجا که می خوای بری با آژانس برو.

از توی پیاده رو ها نرو.

از مردم فاصله بگیر.

البته از وقتی با هم ازدواج کردیم پنج شیش بار بیشتر اینطوری نشده.

از دو سال پیش تا بحال حالش خیلی بهتره ولی همیشه باید یه چیزایی رو رعایت کنه.

فقط یه جرقه کوچیک کافیه تا همه چیز خراب بشه.

 

دفعه قبل وقتی داشته توی پیاده رو راه میرفته ، می خواسته روسریش رو مرتب کنه ، برای همین هم میره پشت ویترین یه مغازه و خودشو درست می کنه اما از شانس بدش اون ویترین ، ویترین یه فروشگاه لوازم صوتی و تصویری بوده و توی ویترین اون فروشگاه چند تا تلویزیون بزرگ بوده که همه گی داشتند صحنه شکار یه فوک قطبی رو توسط یه نهنگ نشون میداده. تو اون لحظه بوده که حالش بهم می خوره و تشنج میشه.

 

امروز هم شانس آورده همسایه ها به دادش رسیدند … فقط شانس آورده که نزدیکای خونه حالش بهم خورده.

 

اون مثل یه فرشته پاکه

مثل آب زلاله

اون مثل شعله شمع حساسه و به هر نسیم کوچیکی واکنش نشون میده.

در یک جمله اون یک انسان بدویه.

بازم می گم اون مثل یه فرشته پاکه.

اون اینقدر پاک و بی آلایش و مظلومه که من تا حالا نتونستم به دید جنسی بهش نگاه کنم.

با اینکه خیلی زیباست.

با اینکه چشماش هر عقلی رو مبهوت میکنه.

با اینکه اندام زیبا و متناسبی داره.

با اینکه بارها من اونو بدون لباس دیدم.

ولی هیچ گاه نتونستم از زاویه جنسی به اون نظر داشته باشم حتی اون یک باری که برای بقای نسلمون تلاش کردیم.

 

 

ما از دوسال پیش تا حالا تو آپارتمانمون تلویزیون نداریم … تلویزیون رو گذاشتم تویه انباری و برای اطمینان کلیدش رو به گردنم آویزون کردم … علت مریزیش رو خانوادش و حتی دکتر ها هم نتونستند کشف کنند بغیر ازمن … ما دو ساله تلویزیون نگاه نمی کنیم … ما دوساله نوشابه گاز دار نمی خوریم … ما دوساله غذای کنسرو شده نمی خوریم و چیزی رو توی فریزر انبار نمی کنیم … ما دوساله فقط غذای تازه مصرف می کنیم و بجای نوشیدنی هم فقط آب معدنی ، گاهی وقت ها هم که کم پیش میاد چرا دوغ خونگی می خوریم.

 

این دو سال که منم با اون روزه تلویزیون و نوشابه گرفتم خودم هم حس می کنم خیلی سبک شدم ( بعضی وقت ها حوصله مردم و این سروصدا هارو ندارم  تو فکر اینم که یجوری توی اطراف شهر یجای آروم برای زندگی پیدا کنم) … یه روزی که حالم خیلی خوب بود تونستم پشت یک دیوار رو ببینم … خودم کم کم به یک سلوک نا خواسته رسیدم.

 

امروز حالش خیلی بد تر از همیشست.

من سه ساعت بعد از تشنج شدنش به خونه رسیدم.

تو این دو سه ساعت یعنی چی گذشته به اون؟

یکی از همسایه ها تا خوب شدن حالش کنارش مونده بود ولی وقتی من رسیدم خونه با اولین نگاه فهمیدم که حالش بهم خورده.

 

الان حدود سه ربع ساعته که تقریبا به حالت عادی برگشته … خیلی دلم می خواد بدونم که چی دیده که دوباره حالش بهم خورده ... ولی حالا خیلی زوده ، خودش تا یکی دو هفته دیگه همه رو برام تعریف می کنه … الان فقط باید به نوازش کردنش ادامه بدم … دوای دردش پیش منه … باید بقلش کنم تا بدنش گرم بشه … باید با دستم کمرش رو نوازش کنم … باید با نوک انگشتام کف سرش رو لمس کنم … باید خیلی آروم دم گوشش زمزمه کنم … باید خیلی آروم توی گوشش بگم که دوسش دارم و تنهاش نمیگذارم.

 

تازه امروز یه چیز دیگه کشف کردم.

این بشر اینقدر حساسه که نگو.

امروز که توی بقلم بود و داشتم پشتش رو نوازش می کردم به یه نکته جدید پی بردم و اون این بود که اون به حرکت های انگشتم نسبت به کمرش و اشکالی که با انگشتم به کمرش میکشم واکنش نشون میده … مثلا وقتی با انگشتم شکل یه دایره و یا بیضی رو می کشم صورتش خیلی ریلکس میشه و لبخند میزنه … اما اگه اشکالی مثل چهار گوش یا خصوصا مثلث رو بکشم اخم می کنه و خودشو منقبض می کنه.

 

واقعا اون چه موجودیه؟

یه آدمه اون؟ یک انسان؟ یا واقعا اون یک فرشتست؟

آیا اون همون سرشت انسانیه که توی وجود همه ما آدم ها بصورت Default وجود داره  و خودمون اون باکره گی رو تو وجودمون کشتیم؟

هممون مثل سوسگ و مگس ، تو مرداب تکنیک داریم دستو پا میزنیم ... همش هم ماله این شیکمه صاب مردست.

اون کیه؟

اون چیه؟

 

صدای پدرم طبق معمول از دور شنیده میشه و همینطور داره واضح تر میشه

الان داره میگه:

هی Max … Max بیدار شو صبحه جمعه است.

براتون کله پاچه گرفتم ... بیدار شید پس دیگه ... یخ کرد.

 

تو دلم میگم چرا بیدارم کردی؟

کی گفته توی هر بی نظمی ، یک نظمی وجود داره؟

کله پاچه چه سنخیتی با خواب های دمه صبح من داره؟

چه سنخیتی با الکساندر سولژنیستین و نیل پستمن داره؟

چه سنخییتی با؟؟؟؟؟؟؟

حیف که خواب از سرم پرید اما اون یک فرشته بود به خدا

 

 

برداشتی آزاد از کتابهای

شمعی در باد (الکساندر سولژنیستین)

زندگی در عیش مردن در خوشی (نیل پستمن)

MAX PAYNE


ماساژ دادن پای او چه لذتی دارد.
این لحظه چه آرامشی دارد وقتی زیبا ترین شیء روی زمین را لمس می کنید.

او در کنار من دراز کشیده است با چشمانی نیمه باز.
از درد پاهایش خوابش نمی برد.

او خسته است , خستگی خود خواسته دارد.
مسیری که می شد با تاکسی 1 دقیقه طی کرد , پیاده طی کردیم اما با 11 ساعت و 59 دقیقه بیشتر.
11 ساعت و 59 دقیقه زمان زیادی است. اما اکنون احساسی دارم که می گوید: دیگر رازی بین او و من باقی نمانده است.

هرچه بیشتر پای او را نوازش می کنم درد او کمتر می شود, از خطوط صورتش پیداست.
او اکنون تقریبا بیهوش است.
این لحظه چه آرامشی دارد وقتی زیبا ترین شیء روی زمین را لمس می کنید.

صدای پدرم از دور می آید.
صدایش کم کم واضح می شود ونزدیک.
پدرم می گوید MAX … MAX بیدار شو. لنگ ظهر است.


MAX PAYNE

این یکی ماله قبله و تکراریه ولی چون دلم براش تنگ شده بود یه بار دیگه گذاشتمش

نظرات 22 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 27 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 06:55 ق.ظ

سلام با تشکر از زحماتتون اگر می خواهید در مورد:آیا قران از جانب خدا آمده است؟ و یا کاردستی محمد است؟ تناقضات قرآن و اشکالات علمی موجود در متن قرآن و زنان پیامبراسلام!!! و احادیث که نشانگر علم لا یتناهی ائمه!!!... بیشتر بدانید به این ادرس سری بزنیدwww.alcoran.blogsky.com

سلام
باشه
قبلا هم سرزده بودی
بهر حال ممنون

پاستیلی جمعه 27 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:14 ب.ظ

سلام
داستان عجیبی بود

مبارکا.شیرینیش خوب بود؟

یک کم از اون فیلمه بگو شاید دوستم بتونه پیداش کنه.ممنون.

کله پاچه<سبز>!

خواب صبح جمعه؟؟تو خونه ما از کفر بد تره!حداکثر ۸ بیدار باش داریم.هنوز نفهمیدم چرا!امیدیم ندارم بفهمم.
خوبی داداشی؟

دلم گرفته.میخوان برن سفر منو نبرن!
خدایا من ناشکر نیستم.شب آرزوها ۳ تا آرزو کردم.۲ تایی که مال دیگران بود شده.....
پس من چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اصلا نمیخوام گریه کنم!

خوشحالم اینجا رو دارم.
ممنون

فقط عجیب
نظرتو کامل تر بگو
اگه بگی مزخرف بود ناراحت نمی شم ... چون این نوشته رو ظرف مدت ۱۰ دقیقه روی یک ورق کاغذ امتحانی نوشتم بعد هم بدون ویرایش تایپش کردم ... می شد شخصیت هارو بهتر در بیارم ولی این کار رو نکردم می خواستم اون حالت بدوی بودن شخص رو منتقل کنم.

شیرینی داشت ولی بیشتر مثل برخورد دوتا ابر بود یه نوری پرید ولی صداش بعد منتشر میشه ... در کل خیلی خوب بود.

-----------------------------------------------------
Chung hing sam lam این اسمه زبان اصلیشه Chang king express درسته شه
If my memory of her has an expiration date, let it be 10,000 years...

چانگ کینگ اکسپرس عنوان فارسی:
1994 ( اولین عرضه در September 15 ) محصول سال:
کمدی ، درام ، رمزآلود ، عاشقانه ژانر:
Kar Wai Wong
به کارگردانی:
نوشته‌ی Kar Wai Wong فیلم نامه:
Brigitte Lin در نقش Woman in blonde wig (as Ching-hsia Lin)
Tony Leung Chiu Wai در نقش Cop 663
Faye Wong در نقش Faye
Takeshi Kaneshiro در نقش He Zhiwu, Cop 223
Valerie Chow در نقش Air Hostess
Chen Jinquan در نقش Manager of 'Midnight Express'
Lee-na Kwan در نقش Richard (as Guan Lina)
Huang Zhiming در نقش Man
Liang Zhen در نقش The 2nd May
Zuo Songshen در نقش Man
با هنرمندی:
Frankie Chan ، Michael Galasso ، Roel A. García آهنگسازان:

این فیلم با نام های :
Chungking Express (USA)
Chong qing sen lin (Hong Kong: Mandarin title)
Chungking Jungle (literal English title)
Hong Kong Express (Europe: English title)
نیز شناخته می شود.

HongKong محصول کشور:
Hong Kong, China
لوکیشن:
Japanese ، Mandarin ، Cantonese ، English زبان ها:
رنگی تصویر:
Stereo صدا:
PG-13 بعضی بخشها ممکن است برای کودکان زیر ۱۳ سال نامناسب باشد. والدین احتیاط کنند. رده بندی سنی:
98 دقیقه زمان فیلم:

----------------------------------------

دیشب من نخوابیدم
ساعت ۶:۳۰ که آپ کردم نیم ساعت رو میز کامپیوتر سرم رو گذاشتم رو دستم و خوابیدم.

کی میخواد بره سفر برام بگو ... بریز بیرون

از توهم برآورده میشه من دیشب تو احیا برات دعا کردم

گریه نکن لطفا

منم خوشحالم یه عزیز بهم سر میزنه

ممنون

ارادتمند:
MAX PAYNE

پاستیلی جمعه 27 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:27 ب.ظ

الان معنی جواب تو فهمیدم
نه فچ کنی زبونم ضعیفه.حواسم پرته!

خیلی خوب توضیح دادی.کاش منم جایی بود بدوم!
میگی بهتر میشدم؟

سلام
این حواس پرتی تو باعث شد در عوض دوبار بیای پیشم
حتما بهتر می شی ...

من تموم فیلم های ونگ کار وی رو تو آرشیوم دارم
یک سبک مخصوص بخودش داره
برای خودش یک ژانره
مثل این که آدم حتما باید فیلمهای دیوید فینچر و کوئنتین تارنتینو را دیده بشه باید حتما فیلم های کار وی رو هم آدم ببینه ... جدی میگم کسی که به سینما علاقه داشته باشه و یکم هم روحیه لطیف داشته باشه اگه فیلم های کار وی رو نبینه و بمیره وقتی که بره اون دنیا و این مطلب رو بفهمه هیچ وقت خودشو نمی بخشه حتی اگه تو بهشت باشه.

--------------------------------------------
راستی برات یه نقد هم پیدا کردم:
بعضی از فیلم‌ها، انگار ساخته شده‌اند برای مواقع بی‌حوصلگی‌مان. دل‌ات می‌خواهد فیلمی ببینی. حوصله‌ی هر فیلمی را هم نداری. شاید هم می‌خواهی فیلمی ببینی بلکه از این بی‌حوصلگی بیرون آمدی. به سراغ آرشیو‌ات می‌روی. سعی می‌کنی فیلمی انتخاب کنی. اگر من جای شما باشم؛ «چانکینگ اکسپرس»، ساخته‌ی ۱۹۹۴ ونگ کاروای هنگ‌کنگی را بر می‌دارم!

تماشای «چانکینگ اکسپرس» مثل چشیدن یک «مزه‌ی تازه» است. فیلم، دو اپیزود دارد. هر اپیزود درباره‌ی زندگی یک پلیس جوان است. هیچ رابطه‌ای بین این دو پلیس وجود ندارد. و اینکه هر دو را در این فیلم می‌بینیم، احتمالا به این دلیل است که «وضعیت مشابه‌»ای دارند. مشابه بودن وضعیت آنها به دلیل مشابه بودن «درگیری»های آنهاست. درگیری‌هایی که مربوط است به روابط آنها با دختر مورد علاقه‌شان ... با مونولوگ‌هایی که از هر دو پلیس می‌شنویم، تا اندازه‌ای می‌شناسیم‌شان و جذب‌شان می‌شویم و زندگی‌شان را دنبال می‌کنیم. زندگی پلیس اول را دنبال می‌کنیم و درست موقعی که کنجکاو هستیم که آخرش ماجرا به کجا ختم می‌شود؛ یک دفعه خود را در ماجرایی دیگر می‌یابیم. کارگردان بدون آنکه خبر داده باشد (دریغ از یک میان‌نویس!)، ما را وارد اپیزود بعدی کرده است. انگار که به خودش گفته باشد:« از زندگی این پلیس خسته شدم. حالا می‌خوام یه پلیس دیگه رو بچسبم! ». فقط برای اینکه هر دو اپیزود به هم متصل شوند؛ کاروای، یک کافه را، به عنوان مکان مشترک در هر دو اپیزود، معرفی می‌کند. اسم کافه: چانکینگ اکسپرس.

تازگی «چانکینگ اکسپرس» فقط به شیوه‌ی روایت‌اش مربوط نمی‌شود. سبک، قاب‌ها، موقعیت‌ها، آدم‌ها و البته کاربرد موسیقی در صحنه‌های مختلف فیلم؛ همگی تازه و نو هستند یا حداقل تکراری نیستند ... سبک خلاقانه‌ی کاروای: مثل صحنه‌هایی که در پس‌زمینه با حرکت تندشده‌ی آدم‌ها و در پیش‌زمینه با حرکت کندشده‌ی پلیس جوان رو‌به‌رو هستیم. که مثل یک تاکید ویژه می‌ماند - قاب‌های ویژه‌ی کرستوفر دویل فیلمبردار: قاب‌هایی تنگ (امیدوارم تعبیر درستی باشد) - موقعیت‌ها: مثل:دختری که بدون موسیقی نمی‌تواند کار کند و عاشق ترانه‌ی 'California Dreamin' است یا پسری که اشیای خانه‌اش را مثل موجوداتی زنده می‌داند و با آنها حرف می‌زند. مثلا، مصرف‌شدن صابون‌اش را به لاغر شدن‌ آن و آب‌گرفتن آپارتمان‌اش را به احساساتی‌شدن و گریه‌کردن بیش از اندازه‌ی آپارتمان تعبیر می‌کند. و کلی موقعیت جالب و با‌مزه‌ی دیگر - آدم‌ها: پیش از این، جایی ندیده بودیم‌شان - کاربرد موسیقی: انتخاب درست و متناسب بودن حرکات بازیگر با موسیقی در حال پخش. حتی می‌خواهم پا را از این فراتر بگذارم و آرایش موی دختر در صحنه‌ی آغازین اپیزود دوم را متناسب با ترانه‌ی 'California Dreamin'، که در حال پخش از ضبط‌صوت کافه است، بدانم.

دیدن «چانکینگ اکسپرس» ما را علاقمند به تماشای دیگر آثار کاروای می‌کند. فیلم‌هایش را یکی‌یکی می‌بینیم تا برسیم به «در حال و هوای عشق» (که به نظرم شاهکار کاروای است) و البته «۲۰۴۶» که آخرین کار ونگ کاروای است و فیلم بزرگی ست.

...و اینکه: معروف‌ترین طرفدار «چانکینگ اکسپرس»، کوئینتین تارنتینو ست. گفتن این حرف خیلی ضروری بود!
-------------------------------------

امشب یکی دوتا (اگه دوست داشتی بیشتر هم می تونی) کامنت مختلف راجع به موضوع های مختلف برام بگذار ... حرف بزن آروم میشی ... نه فکر کنی من آرومم ولی وقتی غم همگانی شد تحملش راحت تره ... دیدی جاهایی که زلزله میاد و یه نفر از یه خانواده زنده مونده طرف انگار هیچیش نیست ... آخه چی بگه طرف ... چون همه مثل خودشند.

تا شب.

ارادتمند:
MAX PAYNE

پاستیلی جمعه 27 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:23 ب.ظ

مامان و بابام میرن سفر.
میدونی چرا من نمیبرن؟پاسپورتم ایراد داشت.دیر شده حالا دیگه!



هیچی نمیتونم بگم.حالم بهتره.ولی آرزوم بود برم.بار بعد انشالله


ممنون داداشی.خیلی خوب آروم میکنی ..خوشبحال زنت
چرا نخوابیدی؟فچ کردم فقط من این مرضو دارم.هههه

من کتاب میخونم موقع بیخوابی.
در مورد فیلم...سعی میکنم پیداش کنم.ممنون



مرسی...........
ارادتمند

خیلی ضد حاله میدونم

این فیلم رو حتما پیداش کن ... اگه پیدا نکردی که میدونی باید از چه کسی بگیری ... آرشیوم متعلق به توهه

امشب بازم بیا تازه سر شبه

منم ممنونم

ارادتمند:
MAX PAYNE

پاستیلی جمعه 27 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 08:48 ب.ظ

وااااااااااااااااای دارم به اینجا معتاد میشم.
مامان بچت از دست رفت!

حالم خوبه!واسه مامانم زر زدم.حرفمو فهمید.ممنون خدا

داداش خوبیم دارم...............دیگه غم ندارم

آرشیو خوب داری.
شارلوت گری رو دیدی؟
من عاشق ارتش زیر زمینیه زمان جنگ دومم
با این فیلم حال کردم.

گیشا دیدی؟دوستم گفته فردا بهم میده

ممنون.شاید باز بیام.شاید نه!من تو ترک سیگارم(عمرا یه باکس نکشیدم ولی عشقمه)

سلام
منم معتاد شدم ... ولی به یه چیز دیگه ... به این که تو به من اعتماد داری ... مطمئن باش خرابش نمی کنم.

من معمولا تو کار های خصوصی کسی اصلا دخالت نمی کنم ... کلا فوضول نیستم ... اگه هم بعضی وقت ها باشم یجوری رفتار می کنم که کسی نفهمه اما به تو خیلی اطمینان پیدا کردم برای همینه که دلم می خواد اگه یه چیزی رو برام میگی همشو بگی و توضیح بدی ... تو به من اطمینان داری؟ ... پس بگو به مامانت چی گفتی ... اگه برام چیزی میگی تا تهشو بگو ... لطفا.

منم خواهر خوبی دارم ... غم ندارم

امشب دلم برای تنهایی خودم تنگ شده بود ... رفته بودم تو حیاط خوابیده بودم و هدفون رو تو گوشم گذاشته بودم و آهنگ ترکی گوش میدادم ... برات پیش اومده بعضی وقت هاس آدم دلش می خواد خودش خودش رو غمگین کنه ... این غمگین شدن و غصه خوردن حال میده ... البته بعضی وقت ها
اما وسط این حالم یادم اومد که شاید برام کامنت گذاشته باشی ... اومدم ... و خوشحالم که خوشحالی ... منم آهنگ ترکی رو خاموش کردم.

متاسفم ندیدم
منم اینجور فیلم هارو دوست دارم ... همدلی وهمکاریشون و راز دار بودنشون رو حین جنگ دوست دارم ... توی این جور فیلم ها همیشه یه خائن هم هست که اصن به قیافش نمی یاد.

منم ممنونم ... اگه اومدی و آخرین بار امشبت بود اخرش بنویس شب بخیر که بدونم ... منم بعضی وقت ها خیلی دوست دارم سیگاری بودم ... اطمینان دارم آرامش میده ولی بد ترین انتخابه ... من تو این جور مواقع یه ماشعیر با یه ظرف یخ و یه استکان کوچیک می برم بالای پشت بوم و آروم آروم می خورم جوری که ۲۰ سی دقیقه طول بکشه.

خوب بودن و یا خوب نبودن حالت برام مهمه ... پس همیشه بنویس.

هرکی این کامنت ها و جواب هاشو بخونه حتما راجبمون اشتباه فکر می کنه ولی فقط من و تو هستیم که می فهمیم خواهر و برادر نداشته یعنی چه ... ارادت یعنی چه

خوشحالم که خوشحالی
مثل خواهرم دوست دارم
Trust to me


ارادتمند:
MAX PAYNE

بانوی ماه شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:07 ق.ظ http://banooyemah.blogsky.com

سلام دوست گلم

شرمنده نتونستم سر بزنم خیلی گرفتارم

برام دعا کن اما امشب تمام وبلاگت رو از جایی که نخوندخ بودم خوندم

سلام عزیز
چطوری
اختیار داری … ایشالا مشکلت رفع میشه
دعا می کنم … چند روزه دارم واسه همه دعا میکنم … یکی نیست واسه من دعا کنه … چرا پاستیلی هست و شهرام هم هست که میره پیش آقا کابل USB رو جا میزنه منم هرچی دلم خواست می گیرم.
کاشکی میگفتی چه دعایی بکنم ... چند شب پیش یکی داشت می رفت خونه بخت گفت دعا کنم گفتم چشم ... ماله تو رو نمی دونم ... طوری نیست بجاش یه X میگذارم تو هرچی خواستی جاش بگذار.
انشا ا... که ..............

خیلی ممنونم
دختری از نیمه تاریک ماه ... کاشکی یکم شاد تر می نوشتی ... لطف کردی اومدی

شراره مامان بردیا شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:21 ق.ظ http://www.mamanighashang.blogfa.com

سلام مکس همون شتابزده هستم ولی وبلاگمو به خاطر یه دوست ترسوی پوچ DELETE کردم. دیدم بچه ها خیلی باهات راحتن. خواهر ۳۱ ساله نمیخوای؟ بااینکه یه داداش ۲۲ ساله دارم ولی یه داداش خوب باسواد و لوطی و خاکی عین تو خیلی غنیمته. اگه آره پس یاعلی!!!!
البته نمیخوام مزاحمت بشم اگر هم نه که راحت عین دوتا خواننده محترم با هم برخورد میکنیم. جنبه دارم.
راستی فیم آوازه خوان سرداب رو دیدی؟ اگه دیدی داری؟ خبر بده.

سلام مامان بردیا
یکی هم مزاحم گیلاس خانومی شده بود بهشون گفتم:
یه عکس بدید ... یه جنازه تحویل بگیرید + گواهی پزشک قانونی

خوب و باسواد ولوطی ؟ به قول مامانم میگه : توهم با این کارات ... تومون خودمونو کشته و بیرونمون مردومو ... تو کوچه روشن کن و خونه تاریک کنی.

مرسی ... اختیار داربد ... من باید از شما درخواست کنم ... من باید جنبه داشته باشم ... شما بزرگترهسید

یه خواهر بزرگتر دارم ولی اون بیشتر جنبه مامان دوم رو برام داره از بس که نصیحت می کنه.
یه خواهر بزرگتر حتما میخوام ... یا علی

ندیدم ولی از بچه ها حتما سراغ میگیرم

خیلی ممنون سرزدید
خواهری ... مامان بردیا

نهال شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:53 ق.ظ http://fazmetr.blogsky.com

سلام
من خیلی کوچیکم و البته خجالتی .اینجا خیلی خودمونی شده .اما من نمتونم برات بنویسم .چون نه خودمونی هستم و نه حرفام به قشنگی حرفای اوناس .اما الان میخوام سرووضع وبلاگمو عوض کنم .میخوام مثل بقیه باشم .مثل تو .میدونم که تو فقط و خیلی های دیگه فقط بخاطر عکسام به وبلاگم سر میزدید و نظر میدادید.اما الن دیگه میخوام بنویسم .مثل تو .اما یه مشکلی هست اونم اینه که من نمیتونم مثل شماها قشنگ بنویسم .کمکم کن (نمیدونم چرا این حرفا رو دارم این جا مینویسم)

ببخشید خیلی چرت و پرت گفتم.


راستی ای پستت خیلی قشنگ بود اینقدر جفنگ چفتم که نکته ی اصلی رو یادم رفت .

سلام
تو شاید الان کوچیک باشی ولی یه نهاله خوبی ... یه نهال خوب فقط میتونه تا وقت درخت شدن دوام بیاره.
اصلا خجالت نکش خودمونی هستی ... اونایی رو هم که به من روت نمیشه بگی به پاستیلی بگو.
من فک نمی کنم قشنگ می نویسم ولی اولش هم نمی تونستم زیاد بنویسم ... خیلی وقت نیست ... کار من اصن این نبود ... ولی کم کم راحت تر تونستم بنویسم ... دختر ها فقط مشکل خجالت دارند ولی پسر ها اصن نمی تونن بنویسن ... کار من سخت تره ... تو پتانسیل اولیه رو داری ... شروع کن ... come on … come on

اصن هم چرت وپرت نگفتی ... زود زود بیا ... منم میام بخونمت ... حتما میام ... نترس

مرسی که گفتی قشنگ بود
نهال خوب

پاستیلی شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:46 ب.ظ

سلام داداشی

دیگه از من گفتن بس!
معذرت دیروز خودخواه شدم.البته درد دل کردمو آروم شدم.
اما حالا تو بگو

خوبی؟آره منم فکر میکنم کسی بیاد اینا رو بخونه کف کنه!
بیخیال مهم ماییم که داریم خواهر و برادر هرگز ندیدمون حال میکنیم

به مامانم چی گفتم؟مگه یه دختر حرفایی که به مامانش میگه رو به کس دیگه ای میتونه بگه؟
البت داداشمی.....بهش گفتم ناراحتم منو نمیبرین.یه غصه کوچیک دیگه هم دارم.فعلا رفع شده


تو بگو.خوشحالم بهم اعتماد داری.دیشب میخواستم بیام بابام کار داشت.نذاشت

تو چرا تو خودت میریزی؟من امروز آرومم بخدا.بگو برام

اه
اه
گند بزنم به این مخابرات
تا همین حالا که ساعت چهاره همه صفحه ها باز می شد بغیر از بلاگ اسکای
به خدا داشتم سکته می کردم که نکنه فیلترش کرده باشن
فلان فلان شده ها
حالا که باز شد دارم گریه می کنم

بابام داره بوق می زنه
شب میام جواب می دم

-----------------------------------------
ویرایش: دوم
ساعت: ۸ دقیقه صبح

سلام داداشی جونم

بس؟ توکه چیزی نگفتی با بهترین حربه از زیرش فرار کردی ... همیشه هی گفتی باید زن باشی تا بفهمی ... من فقط یک بار فوضول شدم که تو هم جلوشو گرفتی ... توری نیست شاید اگه درست و حسابی جواب می دادی منم به این فوضولی عادت می کردم ... پس خیلی ممنونم ... حس می کنم یه اپسیلون (یه کوپ چولو) ناراحت شدی که وارد حریم خوصوصیت شدم ... منو ببخش ... آخرین بار بود.

من میگم ... تو بپرس اگه نگفتم هرکاری خواستی بکن ولی گیتارو با خودت نبر

خوبم مرسی
بزا کف کنه ... خودم با تولی پرس براش قرار داد امضا می کنم.
حتما همینطوره

من که اگه جایی نبرندم تازه حال می کنم
چراغ ها خواموش میشه ... هی فیلم می بینم ... هی ماالشعیر ... هد فون تو گوشم با لباس زیر از این سر خونه به اون سر راه می رم ... هی تراک ترکی گوش میدم ... هی گریه ... حالی به هولی ...
تا وقتی که اونی که نتونسته تورو از تنهایی در بیاره رو پیدا کنی این تنهایی رو غنیمت بدون

همیشه میگی ممنون که بهم اعتماد داری ولی تا حالا نگفتی بهت اعتماد دارم ... عیبی نداره یک طرفه هم قبول دارم ... می دونم آدم مار گزیده از ریسمون سیاه و سفید هم میترسه.
احترام پدر واجب تره ... مرسی

پس کجا بریزم ... نمی خوام ناراحتت کنم ... من عادت ندارم یعنی خیلی بلد نیستم حرف رو شروع کنم ولی وقتی چونم گرم شد ....
بپرس میگم

مرسی اومدی
ارادتمند:
MAX PAYNE

پاستیلی شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:45 ب.ظ

بازم من

شما ماالشعیر رو با گیلاس میخورین؟هههههههه

راستی کاش میتونستم آرشیومو بهت بدم.خیلی خبری توش نیست!ولی دوستشون دارم

راستی من سیگاری نیستم ها.........گاهی چند پک!
از پک آخر بدم میاد.هیچ وقت نمیکشمش

بازم تو ... همیشه تو ... همیشه ممنونم
سلام عزیر

ماالشعیر ؟
خییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی بد ... خوبی خوبی خوبی
متولد اسفند رو هم از همونجاااااااااااا ... خوبی خوبی خوبی

ولی من می تونم بدم بهت ... تو نمیخای رودروایسی می کنی (بگذریم جواب این یه تیکه رو نده)

من از این دنیا به حد کافی میکشم ... سیگار پیشکش

ممنون اومدی خواهری

ارادتمند:
MAX PAYNE

شهرام شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:02 ب.ظ

ادم الان دیگه حیفش میاد خلوت اینجارو به هم بزنه ...احسان جان خوشحالم که یه همدم و یه همزبون خوب گیر اوردی ...
یه خواهر مهربون و صد البته چیز فهم ..
ببخشید من فضولم ....همه کامنتا و جوابا رو میخونم و لذت میبرم ...البته اگه ناراحتین میتونم اینکارو نکنم ....( البته مطمئن باشین که یواشکی میخونم )
به اندازه شماها از فیلم سر در نمیارم ...ولی مهم اینه که عاشق فیلمم ...
موفق باشین ..
بازم بهت تبریک میگم داداشی واسه بدست اوردن یه دوست خوب ...خوب البته ظاهرا یه خورده هم حسودی میکنم ...ولی
خداییش خوشحالم ...

سلام
اصن (منم از تو وا گرفتم اصلا) اینطور نیست ... می دونم میای ولی باید بیای ... مرسی لطف داری.

همیشه بیا ... همیشه بخون

(این که گفتم نظر خودم بود به احتمال زیاد پاستیلی هم همین نظر رو داره اونم خیلی دختر منطقی یه)

قربون اون زارممد گفتنت برم.
دوست دارم داداشی
تو هم داری حرفای نگفتت رو رو می کنی ... دوتا پست آخرت بو میده ... راست گفتی پوستت رو کندن ... ولی منو داری ... خونه قدیمیه متعلق به خودته ... رمزش عوض شده : زمانی برای مستی اسب ها
زود زود بیا

پاستیلی شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 04:08 ب.ظ

سلام

غصه نخور.فقط ۵ بار اومدم.خوب دلیل داشتی!گند بزنن کلا...
خوبی؟باش شب میام!شهرام خان هم که در بحث تشریف آوردن
ایراد نداره واسه من.مگه اینکه تو بگی نیاد!

سلام داداشی جونم
مرسی اومدی

آره کلا ... کمپلت

من دارم می ترسم ... این بلاگ اسکای داره ادا در میاره ... می ترسم همدیگه رو گم کنیم ... درست یادم نیست که ای میل لتو داده باشی یا نه ... برام حتما بنویس ... می ترسم .

شهرام یه دوست در ظاهر جدیده ولی تنها کسیه که آدرس خونه قدیمیمون رو بلده.
من تو رو خیلی دوست دارم خواهری برای همین هرجور که تو دوست داشته باشی و راحت باشی همون کار رو می کنم ... اگه تو بخوای یه وبلاگ دیگه میزنم که فقط تو بتونی بیای اونجا ... اگه بخوای فقط با ای میل حرف می بزنیم ... حتی اگه تو بخوای که اون برات برادر بهتری باشه من جیک ثانیه میکشم تو خاکی ... خودش میدونه ... فهمیدن این حرفم سخته هم براتو هم حتی برای شهرام ... ظاهر حرفم هم سخته.
چون من واقعا دوست دارم خواهری برای همین هم نمیخوام اذیتت کنم ... بفهم منو

از این حرفم ناراحت شدی ولی این یه حرفه مردونه بود که فقط دوتا مرد می فهمن و احتیاجی هم به گفتن نداره ... فقط چشم ها کافیه بهم قفل بشه.

ببخش منو ناراحتت کردم.
مثه خواهرم دوست دارم.
میدونم ناراحت شدی
ببخش

ارادتمند:
MAX PAYNE

پاستیلی شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:15 ب.ظ

چه جوابای طولانی دادی.زحمت شد

سلام داداشی جونم

داشتم تایپ میکردم ... راست میگی جواباش طولانی شد
کنار رودخونه رو داشتند سنگ فرشش رو تعمیر می کردند برای همین راهم خیلی دورشد و برا همین هم دیر اومدم
ببخش

هنوز دوش نگرفتم ... بوی عرقم اذیتت میکنه ... وقتی میدویدم میدونستم منتظری ... ببخش

دیروقته خانومی ... بخواب عزیز ... فردا جوابشو بخون ... شبت بخیر ... Easy baby ... Easy

ارادتمند:
MAX PAYNE

پاستیلی یکشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:13 ب.ظ

سلام

دیشب خوابتو دیدم
نگرانت شده بودم.

بهت اعتماد دارم.صد بار میگم
معذرت.من داداش ندارم....احساسات مردونه رو نمیفهمم



بهت اعتماد دارم .نداشتم اینهمه حرفو اینجا نمیزدم.
خوبی؟من نمیگم از خودم؟تو فقط شجره نامه منو مونده بدونی......تو نمیگی
معذرت دیشب بداخلاق بودم.تو ششمین نفری بودی که ناراحت کردم

خوبم حالا!دارم میرم مهمونی.......تو بگو.خدایی من بیشتر گفتم
از زیرش در نرفتم حرفی نیست که بگم.کلا میخواستم برم سفر......خوب قسمت نبود.

هنوز دو هفته دیگه اس.بهت میگم تا نگرانم نشی اگه دیر به دیر اومدم
ماالشعیر دوست ندارم ولی آب سیب تکدانه....پک اول سیگار.کتاب.فیلم خوب
ورزشم میکنم.گاهی.اوف مامان چه هنرمندی زاییدی!

سلام
نگران بودم از حرفام ناراحت شده باشی ... برای همین امروز اخلاقم مثل سگ بود ... پاچه چند نقر رو گرفتم ... امروز خیلی خودمو کنترل کردم واسه چند نفر ... فقط وقتی عصبی می شدم اون محل رو ترک می کردم چون اگه آمپرم می چسبید دیگه پلی رو پشت سرم باقی نمگذاشتم ... مثل مونالیزا امروز لبخند می زدم ... بابام می گفت چرا مشتری ها رو راه نمی اندازی و ردشون می کنی ... نمی دونست که اگه دو کلمه بیشتر باهام طرف کل کل کنه چی میشه ... چند بار ول کردم رفتم اونطرف پیش بچه ها ...اینقدر عصبی بودم که تو راه برگشت تو اتوبان دوبار دوتا آینه زدم یکیش سمند و یکی دیگش پراید ... پرایدو گولی کردم ولی سمنده مثل خودم بود رسید بهم چند تا فوش داد ... منم دادم.

حاییییییییییییییییی ... خالی شدم ... اینقدرعصبی بودم که حالا که خوب شدم بدنم کرخت شده.

حالا خیالم راحته ... آروم شدم ... حالا اینقدر خیالم راحت شد که دیگه نمی تونم چیزی بنویسم.

شب میام تازه کامنت هاتو می خونم و جواب می دم

امروز اگه تو هم نمی گفتی می ریختم بیرون
دیدی ریختم

ارادتمند مکس پاین

پاستیلی یکشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:18 ب.ظ

حرفای مردونه تون رو کمی گرفتم

معلومه چی میگی؟واسه من شهرام(دوست تو)
دوست داداشمه.بهترین دوست داداشم

خوب همین.فرق داره با تو.اعتماد خواهر برادری یادت بیاد میفهمی چی میگم
اوکی؟

پاستیلی یکشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:05 ب.ظ

قربون داداشی خوبم

جواب همه کامنتامو نده.پیر میشی
چی آینقدر‌ازارت‌ میده؟

میتونی‌ بهم‌ بفهمونی میفهمم!

سلام

خدا نکنه

مجموعه تمام چیز هایی که بزرگترینش تنهاییه و کوچیکترینش هم تنهاییه

میدونم میفهمی برای همین هم خیلی بازش نمی کنم

پاستیلی یکشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 06:02 ب.ظ

قربون داداش گلم

سلام
خوب گفتم بریز بیرون
معذرت.بد شدم باهات.خوشحالم بهتری
و بهم اعتماد داری.درد دلتو میگی
نمیدونی چه تنهام.................ولی نه تورو دارم.
ممنون

خدا نکنه
فدات بشم

تو این نصف روز دلم خیلی برات تنگ شده بود ... خیلی

تو بد نشدی فقط میخواستی یه تست کوچیک ازم بگیری ... بهت اعتماد دارم

منم تنهام ... خیلی

در بلندی های دل من برف می بارد
با خودم می گویم سردی دل او بیشتر از این بالاست
نفرین به این سردی تنهایی
خواهی آمد ولی سنگینی قدمهایت مرا خواهد کشت

تو تلویزیون وقتی میدیدم یه شاعر میاد شعرش رو از حفض می خونه فکر می کردم تا نیم ساعت قبل از ورود به استدیو طرف داشته شعرش رو حفظ می کرده ... من حافظه کوتاه مدتم خیلی خیلی ضعیفه ولی در عوض حافظه بلند مدتم رو کسی مثل من تو فامیل نداره ... وقتی آدم یه مطلبی رو با احساس نوشته باشه باشه صد سال هم که بگذره یادش نمی ره ... من یه شماره تلفن رو نمی تونم حفظ کنم ولی اون بالاییه ماله خیلی وقط پیشه.

آه که چقدر تنهام
دلم برای خودم می سوزه
بقول فروغ : من به تنهایی من معتادم

خیلی خوشحالم که تورو دارم ... عزیزم ... خواهری ... قربونت برم ... دوست دارم.

سالها تنهایی خودم رو رو دوش خودم یدک می کشیدم ولی حالا یه کمیش رو به تو بروز می دم ... می دونم خودت هم کم از من نیستی ... کلا نسل ما نسله سوختس ... جالبیش به اینه که این قدر تو بد زمانی بدنیا اومدیم که تا آخر عمرمون هم تو رنجه نسل سوخته ایم ... کاشکی ۱۰ سال عقب تر یا جلو تر بدنیا میومدیم ... تو هم مثل من بریز بیرون ... لامصب تاکی می خوای خودتو نیگه داری و اذیت کنی ... بریز بیرون.
من خیلی ناراحتم که بقیه می تونن این نوشته منو بخونن چون سالها قایم کرده بودم از همه حتی تو خونه ما همه فکر می کنند من تو این زمینه ها اوشکولم ولی عیبی نداره ... این راحت شدن وسبک شدنم به این آبرو ریزی میرزه ... می دونی تمام دخترای فامیل و چند تا از پسرا هم آدرس اینجارو بلدند ... به جهنم هرتور می خواد بشه.

اخییییییییییییییییی

اگه تونستی امشب بازم بیا
جواب ظهری ها رو هنوز ندادم.

ارادتمند:
داداشی

پاستیلی یکشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:53 ب.ظ

سلام
دل منم تنگ شده برات
خوبی؟بخدا دیگه ناراحتت نمیکنم.امتحان نبود من بدم شدم.
گفتم که یکی از شیش نفری بودی که ناراحت کردم
واااااای یکی از دوستای خوبم قهر کرده باهام بد فرم!

ولی داداش خوبم میفهمه.ممنون

آهای آدمایی که اینا رو میخونین حسودی نکنید.ناراحتین نخونین

قربون داداشم.تو هی میریزی تو خودت.داغونم کردی امروز وقتی خوندم از صبح عصبی بودی
واسه حرف من؟نگو نمیبخشم خودمو

واقعا آخر خواهر برادریم همش آبغوره میگیریم واسه هم

ولی داداشی مطمئن باش اگه وبلاگ داشتم یا اینکه یه داداش داشتم عمرا نصف این حرفارو هم بهش نمیگفتم

دقت کردی چقدر ناگهانی و سریع یه حس خواهر برادری باعث شد بهم نزدیک شیم؟
راستی دیگه ناراحت نیستم نمیرم سفر.آخه اینجا رو دارم
شب بخیر
خوب بخوابی.امیدوارم

سلام خانومی

من به این محبت های تو چه جوابی میتونم بدم؟ آیا

حالا که منو فهمیدی پس جواب ظهری ها رو دیگه نمی دم
ظهر ماله ظهر بود ... حالا شبه ... حالا رو عشقست.

صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق
نیست فردا گفتن از شرط طریق

من به این محبت های تو چه جوابی میتونم بدم؟
مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی مرسی

شب تو هم بخیر ... روتو خوب بکش ... این موقه سال نصف شب هوا خیلی نامرده ... خوب بخوابی ... مطمئن باش که امشب خوب می خوابم.

پاستیلی یکشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:18 ب.ظ

خدا رو شکر
خیلیییییییییییییییییییی
توهم خوب بخواب..............تا فردا

تا فردا

شراره مامان بردیا دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 08:27 ق.ظ http://www.mamanighashang.blogfa.com

سلام داداش مکس. همون دیروز جوابمو خوندم. باید تشکر میکردم ببخشین دیگه ذوق زذه شدم. خیلی خلوت قشنگی داری با پاستیلی.خداکنه همیشه اینجوری بمونه. حرفای پاستیلی یجورایی حرف منم هست و دلداریهای تو یجورایی مرهم دل منم هست.واسه پاستیلی خوشحالم که داداش به این خوبی پیدا کرده. مرسی که به رنگ وبلاگ دقت کردی هیچکس اینو نگفته بود.خوبه که ریزبینی.دیگه اینکه بازم یه عالمه مرسی که داداشم شدی.
مرررررررررررررررررررررررررسی

سلام داداشی
ممنونم
خوشحالم که منو درک کردید
لپ بردیا رو بکشید
خیلی ممنونم

منم مرسیییییییییییییییی

شهرام دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:07 ب.ظ

سلام.
اگه من یه جایی گفتم حسودیم میشه ...منظورم حسودی نبود ......میخواستم احساسمو بیان کنم...یعنی بگم که چقدر این ارتباط صمیمانه و بی غل و غشه ...اونقدر که ممکنه کسی حسودی هم بکنه ...والا طبع حسودی ندارم من ....

گر چه داداشم منو دعوت کرده ولی بازم من به خودم اجازه نمیدم این خلوت رو به هم بزنم ......
این یه گفتگوی دونفره اس ...قداستش باید حفظ بشه ..
شاد باشین ...

سلام
چطوری

منظورم رو درست نگرفتی ... من روی سخنم فقط با پاستیلی ... می خواستم بدونه که هیچ نظر بدی بهش ندارم ... برای همین می خواستم بدونه که بندالش نیستم ... هر وقت اراده کنه من DELETE میشم.

احتیاج به دعوت نداری تو ... خودت صاحب خونه ای ... قداست بجای خود ... رفاقت و داداشی بودن و خلوت مردونه هم بجای خود.

دوست دارم داداشی

نمی دونم امروز چرا دیر کرده

پاستیلی دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:27 ب.ظ

سلام و معذرت
دیر شده.میدونم
دیشب اینقدر سرحال بودم یادم رفت بگم امروز میرم خونه مامان بزرگم دیر میام.خیلییییییییی دوسش دارم
وقتی میبینم اینقدر درد داره قلبم میگیره

واسه همین هر موقع بتونم میرم پیشش.ولی یادم رفت بگم!

خوبی شما؟امروز چه خبر؟فیلم چی دیدی؟

یه سوال....تو با مامانت هم راحت نیستی تو درد دل چرا؟

فضولم؟خوب نگو.دلم تنگ شد برات.خودمو با عجله رسوندم

مامان بزرگ داری؟
راستی ما عید میخواستیم بیایم اصفهان...اینقده زود جنبیدیم که رو پشت بوم هتلام دیگه جا نبود.شاید سال دیگه
راستی آپ نمیکنی؟

داداشی دوست دارم.

سلام
عیبی نداره ... فقط دلواپست بودم ... یه حسنی هم داشت تو کافی نت برام آب پرتقال آوردند ... من تا حالا کافی نت نرفته بودم جالب بود ... همشون همینطورین؟

در مورد مامان بزرگ امشبو بی خیال چون حالم خیلی خوبه نمی خوام خرابش کنم ... یه دفه دیگه بپرس برات می گم.

خوبم ... بخاطره گفتار درمانیه (بریز بیرون درمانی) ... امشب فیلم می بینم ... امشب از اون شباییه که تا صبح بیدارم ... حالم خوبه.

با هیشکی تو هیچ مورد حتی درد و دل ... راحتم با جفتشون ولی من خیلی کم بروز میدم ... جوری که فچ می کنند من خیلی بی احساسم ... خیلی از وقتها مامانم میگه بیچاره دختره مردم من که هر طوری شد طرف اونو می گیرم ... وقتی فیلم عاطفی تلویزیون نشون میده من پا میشم چون می دونم خودمو نمی تونم کنترل کنم ... اونا هم فچ می کنند من به این چیزا علاقه ندارم ... فقط می دونند اگه تلویزیون داره راز بقا پخش میکنه و داره شکار آهو و اینجور چیزا پخش می کنه باید بزارند یه کانال دیگه اما اگه زندگی قورباغه و پنگون بود صدام می زنند ... در این حد همدیگه رو میشناسیم ... ولش کن شبه عیده اشکم در میاد.

منم دلم تنگ شده خیلی خیلی ... هنوز شام نخوردم باید جواب تورو اول بدم.

دارم ... مامان بزرگ و پدر بزرگ از طرف مادری ... یه دفه که حالم بد بود برات تعریف می کنم.

آره همینطوره باید چند ماه قبل رزرو کرد ... امسال ایشالا خودم برات سری می کنم.

آپ میکنم ... دوروزه منتظرم بگی: راستی آپ نمی کنی.
خیلی دوست دارم

خواهری منم دوست دارم n+2

خیلی بهم آرامش دادی ... مدیونم بهت
فک نکن بخاطر این آرامش دوست دارم ... هرگز ... چون این نهایت پست بودن و زالو بودنه.
من دوست دارم چون خواهرمی ...
خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی

راستی امشب بیدارم تا صبح

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد