MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

تارنتینو و RZA

به اعتقاد ژان بروکس منتقد گاردین - شاید هیچ سینماگری به اندازه کوئنتین تارانتینو به موسیقی متن فیلم هایش وابسته نباشد . این وابستگی به جایی رسیده است که حتی میگوید : (( اگر نمیتوانستم امتیاز فلان موسیقی را بگیرم- فلان فیلم را نمیساختم! ))
او هر بار به همراه فیلم جدیدش - با آن همه جاذبه های بصری و ساختاری - مجموعه ای از جالب ترین آثار موسیقی معاصر را به همراه برخی آثار موجود در مجموعه شخصی اش به شما معرفی میکند .
موسیقی KILL BILL هم از این قاعده جدا نیست . موسیقی فیلم با قطعه ای غم انگیز به نام ( بنگ بنگ ) اثر نانسی سیناترا ( دختر فرانک سیناترا ) شکل میگیرد . سپس به فضاهایی نزدیک به نوعی راک به هم میرزد - مثل قطعه ای از چارلی فیترز - بعد از آن هم به قطعه ای از لوئیز بالالوی به هم میپیچد ! و حتی به وسترن های اسپاگتی نزدیک میشود .
از اینجا به بعد است که شنونده مانند توپی که در دستگاه پیل بان گیر کرده - بین فانک های دهه ۷۰ و موسیقی مدرن RZA بالا و پایین میپرد !
مثلآ از فضایی وحشت انگیز یا آهنگی که با سوت نواخته میشود تا موسیقی پاپ ژاپنی نوسان پیدا میکند. تمام این قطعات به شکلی استادانه برای فیلم انتخاب شده اند و در کنار هم قرار گرفته اند و این هم در نهایت باعث میشود که موسیقی این فیلم در سال ۲۰۰۴ نازد دریافت جایزه گرمی برای بهترین موسیقی فیلم شود .
اما همه این ماجرا از آشنا شدن تارانتینو با ستاره موسیقی رپ RZA شکل میگیرد > جایی گفته است : ( تحسین شدن من از جانب تارانتینو دلیل خوبی است برای اینکه به خود ببالم ) .
همکاری RZA با تارانتینو باعث نمیشود که ناخود آگاه تارانتینو از موسیقی غافل شود . همین است که او در آخرین لحظات سفری که به هنگ کنگ دارد در یک فروشگاه لباس -قطعه ای از گروه ژاپنی (۵-۶-۷-۸ ) میشنود و با مبلغی گزاف سی-دی این گروه را از لباس فروشی میخرد ! تارانتینو بعد ها گفت که : ((چه چیزی بهتر از اینکه خود این گروه در فیلم حضور داشته باشند و موسیقی خودشان را اجرا کنند ))
همین موسیقی ساده ایده به تارانتینو میدهد - تصویر به تارانتینو میدهد و نتیجه همان پلانی میشود که قبل از جنگ بزرگ براید !! با بازی اوما تورمن و گروه یاکوزاهای اورن ای شی ای در محل نزاع - شاهد اجرای یک گروه ۲ نفرا ژاپنی هستیم !
البته برخی ایده ها در هنگان نوشتن فیلم نامه در ذهن تارانتینو بوده اند - مثل قطعه آغازین( بنگ بنگ - با صدای نانسی سیناترا ).
به اعتقاد RZA سخت ترین قسمت فیلم برای آنها همان صحنه نبرد Crazy88 با اوماتورمن است که به صورت دایره وار دور تا دور اوماتورمن را پوشانده اند و آماده مبارزه هستند - در این مورد میگوید : (( سه روز کامل وقت گذاشتم تا قطعه موسیقی این قسمت را همزمان با فیلم برداری در سر صحنه بنویسم - و من میبایستی موسیقی را متناسب با صحنه میساختم و پیش میبردم . در اینجا شما میبینید که حرکت دست جنگ جویان کاملآ هماهنگ با موسیقی است )).

نکته جالب اینجاست که RZA ۳۰ روز تمام در کنار تارانتینو و گروهش به هنگام فیلم برداری کار در چین -مکزیک-لس آنجلس حضور داشته است - یعنی تارانتینو به اینکه در نهایت نسخه تدوین شده فیلم را در اختیار او بگذارد و او بعد از آن شروع به نگارش موسیقی کند اکتفا نکرده است !
این همکاری در نهایت به جایی ختم میشود که مجله رولینگ استون میگوید :(( دیگر پیوند ذهنی تارانتینو و RZA مانند یک هماهنگی ذاتی به نظر می آید ))

سایت MTV - ترجمه : حسام گرشاسبی

به من شلیک کرد، بنگ بنگ

ترانه “My baby shot me down” یا اونجور که معروفه “Bang Bang” از نانسی سیناترا

I was five and he was sixپنج ساله بودم او شش ساله

that awful sound, bang bangسوار بر اسب چوبی می راندیم

We rode on horses made of sticksسیاه پوشیده بود و من سفید

He would always win the fightهمیشه دوست داشت برنده باشد



Bang bangبنگ بنگ

He shot me down, bang bangبه من شلیک کرد، بنگ بنگ

He wore black and I wore whiteبه زمین افتادم، بنگ بنگ

That awful sound, bang bangصدای ترسناکی بود، بنگ بنگ

My baby shot me downکودکم به من شلیک کرد



Seasons came and changed the timeفصلها آمدند و زمان گذشت

When I grew up, I called him mineوقتی بزرگ شدم،صدایش کردم

He would always laugh and sayعادت داشت بخندد و بگوید

Remember when we used to playیادت هست، عادت داشتیم به بازی



Bang bangبنگ بنگ

به تو شلیک کردم، بنگ بنگ I shot you down, bang bang

You hit the ground , bang bangبه زمین می افتادی، بنگ بنگ

That awful sound, bang bangصدای ترسناکی بود، بنگ بنگ

I used to shoot you downعادت داشتم به تو شلیک کنم



Music played and people sangâموسیقی نواخته شد و مردم خواندند

Just for me the church bells rangâفقط برای من ناقوسها به صدا در آمدند



Now he's gone I don't know whyحالا او رفته و نمی دانم چرا

He didn't take the time to lieو از آن روز گاهی گریه می کنم

And till this day some times I cryحتی خداحافظی هم نکرد

He didn't even say goodbyeنماند



Bang bangبنگ بنگ

He shot me down, bang bangبه من شلیک کرد،بنگ بنگ

I hit the ground, bang bangزمین افتادم، بنگ بنگ

MY baby shot me downصدای ترسناکی بود، بنگ بنگ

I hit the ground , bang bangکودکم به من شلیک کرد

fam.blogfa.com

کسی نمی دونست حضرت نوح چرا کشتی ساخت ، تا اینکه طوفان شد

------------------------------------------------------
کسی نمی دونست حضرت نوح چرا کشتی ساخت ،
تا اینکه طوفان شد ، طوفان شد.
------------------------------------------------------

اولین تصویری که از سینما توی ذهنم مونده ، یک فیلم سیاه وسفید بود که چند تا
از تصویرهاش همیشه یادم هست.
- یک آدم عقب افتاده یا جلو افتاده که حرکات غیر ارادی داشت.
- یک سالن بزرگ با نورپردازی جالب.
- یک خلبان که به طرز جالبی می نشست روی صندلی هواپیما ، مثل نشستن کابوی ها روی اسب.
- و آخرین صحنه ، صحنه ای که در کودکی اشکم را در آورد آن بود که یک نفر با کلاه کابوی
با خوشحالی می نشست روی یک بمب و با بمب رها شده ، سقوط می کرد.

اینها رو توی یک برنامه که اسمش هنر هفتم بود و مجریش که بعد ها فهمیدم اسمش اکبر عالمی دیدم.
اکبر عالمی همیشه برام محترم خواهد ماند چون مرا با دنیای کوبریک آشنا کرد.

استنلی کوبریک همیشه جلو تر از زمانه خودش فیلم ساخته و ارزش فیلمهاش در سالیان بعد مشخص شده.

همیشه می خواسته با فیلمهاش بشریت رو از یک چیزی که الان معلوم نیست چیه و بعد معلوم میشه آگاه کنه.

از خطر حمله اتمی گرفته
تا خود مختار شدن و سیطره کامپیوتر بر انسان (تکنو پلی)
و با آخرین فیلمش هم می خواسته این رسالت را کامل کنه.

سینما بدون کوبریک خیلی چیزها کم داره.
تو اون لحظه کسی نمی دونست کوبریک چرا اون فیلم هارو ساخته ، تا اینکه طوفان شد ، طوفان شد.

احسان تحویلیان.

تحلیل فیلم - دکتر استرنج‌لاو (3/3)

منتقدان تفسیرهای متعارضی دربارة دکتر استرنج‌لاو ارایه داده‌اند. از نظر بعضی فیلمِ کوبریک جسورانه‌ترین فیلمی است که تا دهة 1960 ساخته شده بود، برخی دیگر دکتر استرنج‌لاو را هجویه‌ای اطلاق می‌کردند که هدف سازنده‌اش دفع و طرد کردنِ ترس و خشم از طریق به فعل درآوردنِ اندیشه‌ای پُر از تخیلاتِ هراس‌آور است. به‌جز این‌ها لوییس مافورد ـ مدت کوتاهی پس از نمایش عمومی دکتر استرنج‌لاو، در نامه‌ای که به تاریخ اول مارس 1964 در نیویورک تایمز انتشار داد ـ در تفسیری موجز بر این فیلم چنین نوشت:آن‌چه شخصیت‌های فیلم می‌گویند به‌طور دقیق از همان کلماتی تشکیل شده که می‌باید از زبان این‌گونه افراد گفته شود. این کابوس احتمالی که برای کودکان‌مان خلق شده، جز یک افسانة دیوانه‌وار نیست. از این نظر این فیلمِ کوبریک نیست که مبتلا به بیماری است، بلکه آن‌چه را بایستی بیمار دانست کشورِ به‌اصطلاح اخلاقی و دموکراتیک خودمان است که امکان داد تا چنین سیاست‌هایی به‌صورت «فرمول» دربیاید، و بدون حتی نشانی از تظاهر برای مباحثة عمومی تکامل یابد. این فیلم نخستین ضربه بر جذبة جنگ سرد است، که مدتی طولانی امریکا را در چنگال خود نگه داشته بود.استنلی کوبریک نیز 5 سال پس از نمایش دکتر استرنج‌لاو در پاسخ به این سؤال که آیا احساس می‌کند در پیامدهای اجتماعیِ یک جنگ هسته‌ای تغییری حاصل شده است، چنین گفت:

احساس می‌کنم این احتمال بیش از هر زمان دیگری وجود دارد، و این امکان هست که موجودی شبیه ژنرال جک ریپرِ حیله‌گر بتواند از آزمایش‌های شایستگیِ روحی و روانی سربلند بیرون بیاید، و مقامِ فرماندهی را در اختیار بگیرد. حتی وجود رییس جمهوری روانی، یا در لحظه‌ای که ممکن است فردی مخبط و دیوانه مقداری LSD را در فنجان قهوة او حل کند. بنابراین سعی کنید در ذهنِ خود مجسم کنید که در چنین وضعی چه رفتاری با موجودات بشر در کرة خاکی می‌شود.«دکتر استرنج‌لاو» یکی از مهم‌ترین فیلم‌هایی است که صحنه به صحنه و فصل به فصلِ آن نشان از ابداع‌گری سازندگانش دارد. هر صحنه موقعیت را برای خلق صحنة بعدی فراهم می‌سازد، و هر شخصیتی شرایط را برای شکل‌گیری و پرورش شخصیت بعدی ایجاد می‌کند. کوبریک با دقتی وصف‌ناشدنی فیلمش را به اوج خود می‌رساند و از وحشی‌گریِ انسان‌های غیرانسان هجویه‌ای می‌سازد که به‌صورت کابوس فوران می‌کند و به‌تعبیر پالین کیل هجویه‌ای را پیش چشمان ما قرار می‌دهد که تأییدیه‌ای است بر هراس‌های تحمل شدة افراد بشر.

تحلیل فیلم - دکتر استرنج‌لاو (2/3)

ژنرال جک ریپر ـ با نقش‌آفرینیِ استرلینگ هیدن ـ جاه‌طلبی روان‌پریش است که به‌طرزی دیوانه‌وار و جنون‌آمیز نسبت به کمونیست‌ها کینه می‌ورزد، و اعتقاد دارد که کمونیست‌ها چنگال‌های آلوده‌‌شان را در گوشت و خونِ امریکایی‌ها فرو می‌کنند و آن‌ها را آلوده می‌سازند. ریپر فرمانده پایگاهی هوایی است که عملیاتش را از دفتری با درهای بسته رهبری می‌کند.

اتاقِ فرماندهی جنگ نیز ـ که در جایی در زیرزمین پنتاگون قرار دارد ـ و انسان‌هایی با اعمال و رفتار غیرانسانی و دیوانه و خبیث در آن‌جا حکم صادر می‌کنند، به زندانی مدرن می‌ماند که زندانی‌هایش از زندانی بودنِ خود غافل‌اند. زندانِ سوم، اتاقک یک بمب‌افکن B 52 است که خلبان آن زندانی ذهنِ رشدنایافتة خود است، با رفتار مسخره‌اش ادای کابوی‌های غرب وحشی را درمی‌آورد.

همان‌گونه که الکساندر واکر در تفسیری بر فیلمِ دکتر استرنج‌لاو نوشته است: کوبریک در این فیلم به احساسِ بیچارگی و فلاکتِ آدم‌هایی می‌پردازد که ترس‌شان ناشی از محبوس بودن در موقعیت‌های مادی است، و جنبة تراژیکِ موضوعی نیز که فیلم به آن می‌پردازد از این‌جا ناشی می‌شود که آدم‌هایی که برای نابودی بشریت و پایان جهان تصمیم می‌گیرند خود

گرفتارِ موقعیت‌هایی‌اند که در ایجاد کردنِ آن سهم و نقش داشته‌اند؛ آدم‌هایی که اتاقِ جنگ‌شان قبل از هر چیز محل دعوا و نزاع‌های ابلهانه و احمقانة خود آن‌ها است.

همان‌طور که در فیلمِ دکتر استرنج‌لاو می‌بینیم مسابقة تسلیحاتیِ ابرقدرت‌ها برای تولید انواع سلاح‌های کشتار جمعی از بمب نیتروژنی گرفته تا «ماشین قیامت»، مسابقه برای کشتار بشرت و نابودی جهان است، و دست‌کم طرفِ امریکایی این رقابت شور و اشتیاق بیش‌تری برای برای رسیدن به این لحظة مرگبار از خود نشان می‌دهد؛ همان‌طور که ژنرال ترگیدسن، فرمانده پنتاگون، آرزو می‌کند: چه خوب بود اگر سلاح‌های رقیب هم در اختیار آن‌ها می‌بود تا در صورت بروز جنگ هسته‌ای در هلاکت بشریت و نابودی جهان پیش‌قدم‌تر می‌بودند، و نقش و سهم بیش‌تری می‌داشتند!

شخصیت دکتر استرنج‌لاو با بازیِ پیتر سلرز ـ که ضمناً ایفاگرِ نقش‌های لیونل مندیک و رییس جمهور امریکا هم هست ـ و طراحیِ اتاقِ فرماندهی جنگ (کارِ کن آدام) از ویژگی‌های بارز و ممتاز فیلمِ کوبریک است.

دکتر استرنج‌لاو نمایندة جامعة تکنوکرات و دانشمندی است که در خدمت نابودی بشریت‌اند. او که همواره بر صندلیِ چرخ‌دار سوار است از پاره‌ای جنبه‌ها و ویژگی‌ها به «روت‌وانگ» (Rotwang)، مخترع دیوانة فیلمِ متروپلیس ساختة فریتس لانگ، شبیه است. او که ـ مانند دیگر فرماندهان ـ کنترلی بر اعمال و رفتار خود ندارد،

و گاهی دست‌اش را به‌طرزی غیرارادی به نشانة حرکتِ نئونازی‌ها بالا می‌برد، نمانیدة کوچکی از همة آن ابزارهای ساخت بشر است که در نهایت ممکن است حتی سازندگان‌شان نیز کنترلی بر آن‌ها نداشته باشند.

پیتر سلرز اجازه داشت در همة صحنه‌ها و در هر سه نقشِ خود بداهه‌پردازی کند، و شخصیت‌هایی را که نقش‌های‌شان را ایفا می‌کرد تا آن‌جا که به ایده‌ها و دیدگاه‌های کوبریک لطمه وارد نشود دگرگون سازد، و به میل خود بپرورد. سلرز معمولاً در همان برداشت اول بهترین بازی را ارایه می‌داد، که برداشت‌های دوم و سوم، معمولاً، با آن قابل مقایسه نبودند، به‌خلافِ جرج سی. اسکات (ایفاگر نقشِ ژنرال ترگیدسون)، که به‌دلیل تجربه و نوع آموزش‌های بازیگری‌اش با تمرین بیش‌تر و در برداشت‌های متعدد بازی بهتری ارایه می‌داد.او در نهایتِ قدرتِ یک فرمانده است، و در عین حال که خود را دست‌کم نمی‌گیرد امکان هم ندارد که کسی را برنجاند.

موقعی که کن آدام در سال 1963 تاقِ جنگِ فیلمِ دکتر استرنج‌لاو را طراحی می‌کرد، دانشجوی رشتة معماری بود، و احتمالاً زادگاهش آلمان به او کمک کرد تا در طراحیِ فیلمِ کوبریک به طراحیِ اکسپرسیونیستیِ فیلم متروپلیسِ فریتس لانگ نظر داشته باشد که حدود 5 دهه قبل از دکتر استرنج‌لاو در آلمان ساخته شده بود.آن‌چه که باعث شد کوبریک فیلمی گیرا، مجذوب‌کننده، و تأثیرگذار بسازد، و از پیتر سلرز در سه نقش و جرج سی. اسکات در نقشِ ژنرال ترگیدسون بازی‌های به‌یادماندنی بگیرد، و موقعیت را برای صحنه‌پردازیِ کن آدام، فیلم‌برداریِ گیلبرت تیلور و موسیقی لوری جانسون فراهم سازد، ایده و اعتقاد کلی‌اش دربارة فیلم‌سازی بود. او اعتقاد داشت:

باید به یک پروژه از صمیم قلب اهمیت داد، و حتی به آن عشق ورزید، در درون آن قرار گرفت، و در طول ساعت‌های بی‌پایانی که پروژه در باتلاق کارهای روزمره فرو می‌رود علاقه و عشق خود را به آن‌ حفظ کرد.


ادامه دارد.