MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

نقد دموکراسی از دیدگاه یک ذهن خطرناک دیشب سیب خورده

  

جعفر خان از فرنگ برگشته

خدا بیامرزه علی حاتمی رو اسم یکی از فیلم هاش بود

نه کسی خودشو شناخت نه فیلماشو ... بمیرم.  

 

دیشب که نشد بخوابیم آخر یه فیلم دیگه از جعفر پناهی دیدم ... فیلم آفساید.

نگید مکس از دایره فیلم دیدن عقبه ... من تو آرشیوم فیلم هایی دارم و ندیدم که اگه به کسی بگم باورش نمیشه مثل فیلم راننده تاکسی مارتین اسکورسیزی ... من عقیدم اینه هر فیلمی رو باید تو زمان خودش دید تا بیشترین تاثیر رو داشته باشه ... هنوز زمان دیدن راننده تاکسی برام نرسیده.

 

فیلم آفساید هم از این قائده مستثنا نبود(آخ جون فچ کنم درست نوشتم شراره جون؟ مستثنا ... راستی امروز اینجا ابریه از اون ابر های کلفت که من خیلی دوست دارم و خورشید نمیتونه عرض اندام کنه ... هوراااا)

آفساید رو من همون اوایل از دست فروش های کنار خیابون میدون انقلاب گرفتم ... چند هفته پیش هم که آقا مصطفی ویدیو کلوپ دی وی دی اونو بهم داد ولی هنوز تو مودش نبودم که ببینم ... هرکی میرسید میگفت آفسایدو ندیدی؟ زکی بابا خیلی عقبی ... بزا بگند ... هرچی میخواند ... دیشب مودش بود ... مود آفساید و بلاخره دیدمش.

 

اینقده از دستش عصبانیم که نگو

بابا جعفر جون عزیزم ... معلومه با این سبک فیلم ساختنت باید گوشه نشین بشی ... آخه اینقده تابلو که به زمین و زمون گیر نمیدند ... معلومه فیلم هات سانسور میشه ... آخه عزیز چرا اینقده تابلو نقد نظام می کنی ... مگه تو طرف دار دموکراسی نیستی؟ ولی خودت با تیغ تیز هنر میوفتی به جون سیاست بی پدر و مادر ... قبلش باید بگم من دموکراسی رو قبول ندارم حتی بهترین و پیشترفته ترینش که اصلا وجود نداره ... دموکراسی اصن وجود نداره چون اگه وجود داشت اسمش دموکراسی نبود ... بیخی حالا دوباره حرف های بی سر و ته من شروع میشه.

عزیزم کسی نمیتونه سیاست رو نقد کنه ... چرا نمیفهمی جعفر چون اگه میشد سیاست رو نقد کنی که دیگه اسمش سیاست نبود ... اگه میتونستی که قبل از اکران فیلمت کنار خیابون سی دی های فیلمت پهن نبود و با 600 تومان دست خلق الله نبود ... چی فکر کردی همین 600 تومان رو حساب کن ... کی میاد اینقیمت فیلم بفروشه؟ ... 600 تومان پول سی دی خامش هم نمیشه ... تابلو بود دارند فیلمت رو سلاخی میکنند ... تابلو بود چرا نمیفهمی ... 600 تومان تازه سود هم داشته واسه طرف ... مگه ندیدی امیر نادری رو چیکارش کردند ... مگه ندیدی با کیارستمی چیکار کردند ... نمیگم آدم باید محافظه کار باشه ولی یجوری آدم باید حرف بزنه که بالاتر از حد فکر کردن بالایی ها باشه تا حد اقل نتونند نقدش کنند ... من نه طرفدار نظام هستم نه مخالف نظام ... من طرفدار مدینه فاظله هستم که تاحالا هیچ جا ندیدم که اگه دیده بودم هزار باره وطنم رو میفروختم و میرفتم اونجا ... نه تو آمریکا دیدم نه تو گینه بی سا او نه تو ایران ... که اگه یروزی پیدا کنم ثانیه ای صبر نمی کنم ... جعفر جون اگه فهمیدند چی میگی یه پتک اندازه فکرت برات درست می کنند و همچین میزنند تو سرت که پانشی ... سیاست کیارستمی رو ببین چون نمی فهمند چی میگه اینه که خیلی کاری به کارش ندارم وگرنه اون هم حرف میزنه حتی خطرناک تر از تو ولی زیبا حرف میزنه ...

 

این پست ادامه دارد ...

 

وقت هایی که چک دست مردم داشته باشم دلشوره دارم ... چک خودم نیست ... چک متفرقه دست مردمه میترسم یکی دیگه بد حسابی کنه پا من حساب بشه ... برم برسم به کسب وکار تا بینیم بعد چی میشه ... یک بار دیگه فیلمو می بینم بعد بیشتر راجع بهش مینویسم.

 

 

 

تو یک شهری یک چشمه آب بوده که هرکی ازش میخورده دیوانه میشده ... همه میخورند و دیوانه میشند بغیر از یک نفر ... اون یکنفر رو هم مردم به زور بهش می خورونند ... از فردا صبح که همه بیدار میشند دیگه هیچ دیوونه ای تو شهر نبوده ... همه عاقل بودند.

 

ارادتمند:

MAX PAYNE

 


 

ادامه پست بعد از چند روز که دیگه از دستش عصبانی نبودم:

 

تکیه بر جای بزرگان

 

یجوری نوشتم که انگار ادامه پست نیست ... یجورایی نوشتم که انگار دارم تو دفتر خاطرات چیز مینویسم ... انگار دارم واسه یکی تعریف میکنم ... قلمش زیبا نیست ولی قابل فهمه برا اونایی که میشناسند منو.

 

 

یکار خوبی که کرد این بود که در اول فیلم شخصیت های داخل ماشین  که به پیرمرد کمک میکردند رو نشون نداد

البته آدم یاد فیلم 10 کیارستمی میوفتاد.

 

یکار خوب دیگه که تو فیلمنامه بود اینبود که خیلی بدون اصطکاک پیر مرد وارد اتوبوس شد و رفت به طرف استادیوم که علتش قال گذاشتن پیرمرد توسط همون ماشینی بود که رسوندش به اتوبوس.

 

البته دیالوگ های داخل اتوبوس خیلی مصنوئی از دهن افراد درمیومد ... خوب نابازیگر بودند ولی حس میکنم ضعف دیالوگ برجسته تر کرد اونو.

 

تو فیلم به دخترا تاکید بیخودی میکردند که اگه بگیرنتون میدونی چیکار باهاتون میکنند؟ ... بیخودی مسئله رو بزرگش میکرد ... یجوری میگفت انگار آدم رو میبرند تو ساواک ... خوب اون دختری که این ریسک رو میکنه پیه منکرات رو هم بخودش میماله ... نهایت منکرات اینه که یه تلفن می زنند به خونه طرف ... اما جوری بزرگش میکرد که مثلا ...

من خودم منکرات رفتم ... میدونم محیط خشک و بی احساسیه و توش بی عدالتی و ظلم به آدم میشه ... آدم وقتی از اونجا داره خلاص میشه وقتی به روشنایی بیرون نزدیک میشه همینطور که داری از در بیرون میری ... ناخدا گاه تو دلت داری فوهش خواهر و مادر به همشون میدی بدت میاد داری رها میشی دلت میخواد برگردی و توف بندازی تو صورت همشون ... من بودم رفتم حس کردم ولی اینجور که تو فیلم تعریف میکرد انگار ساواکه ... تازه تو منکرات اصن کاری به دخترها ندارند چند تا صندلی ردیف شده توی یک اطاق و همشون رو دعوت میکنند که بشینند و معمولا توهین کلامی هم بهشون نمیشه اونم تازه واسه جرمی که هیج جا ثبت نشده حتی ورودی استادیوم ها هم ننوشته که ورود خانوم ها ممنوع ... جالبیش همینه که قانونی واسه اینکار وجود نداره که بخواد جرمی وجود داشته باشه ... یک تلفن به خانواده یک تعهد نامه صوری و بعد خدا حافظ ... نمیدونم چرا اینجوری زوم میکرد روی اماکن ... انگا غرض شخصی داشت.

 

بعد آرایش دختره (نقش اصلی) تو چشم بود ... رژ لب داشت ... دختری که میخواد بصورت پسر وارد استادیوم بشه که رژ نمیزنه.

 

اون سربازی که دختر رو داشت میبرد بطرف به اصطلاح بازداشت گاه توی راه پله ... چه دلیلی داشت طرف به دوست دخترش زنگ بزنه یا از کلام سرباز نشون بده در آن واحد با چند دختر رفیقه ... بنظر من میخواست اضمحلال روابط اجتماعی رو نشون بده وتاکید کنه ... شاید ... اما خوب یه نکته قرینه بود چون دختر مبایلش رو داد که سرباز زنگ بزنه ولی سرباز اجازه نداد دختر زنگ بزنه ... این حرکت قرینه معکوس اون صحنه ایه که اون دختر وقتی تو دست شویی از دست سرباز فرار کرد بخاطر گاو گوسفندای سرباز و اضافه خدمت خوردن سرباز به اصطلاح خانومی کرد و برگشت ... این قرینه سازی قشنگی بود ولی میتونست اون سرباز به مادرش زنگ بزنه تو یه شهر دیگه که خبر سلامتیش رو به اون بده.

 

اون دختر که واقعا شکل پسر ها بود و مثل اونها حرف میزد و اون سرباز ترک خیلی خوب ازشون بازی گرفته شده بود ولی آرایش دختر ها اذیت میکرد ... مگه همشون نمیخواستند قاچاقی و بصورت پسر وارد بشند پس چرا همشون یه نمه آرایش داشتند؟.

 

میومد مثل کیارستمی سوال طرح کنه و یک مسئله رو به چالش بکشه و با سوال و جواب های افراد به نتیجه برسه ولی به هیچ نتیجه ای نمیرسیدیم ... اون میگفت چرا ما نباید وارد استادیوم بشیم ولی در جواب یک حرف های نامربوط میشنیدیم ... خود پناهی هم نفهمید چرا نباید خانوم ها وارد استادیوم بشند ... اگه سوال طرح میکنی باید یه جوابی هم داشته باشی یا حداقل جوابی ندی که خود بیننده به جواب برسه ... میگه چرا خانوم ها نباید وارد استادیوم بشند ولی درجواب میشنویم که رو دیوارهای سرویس های بهداشتی مثلا فوهش نوشه ... آیا این جواب یک چالش بزرگه ... چون رو دیوارهای استادیوم فوهش نوشتند یا حرف های رکیک زده میشه ؟ ... خوب این مسائل واسه یه پسربچه 10 ساله هم خوب نیست و دور از اخلاقه پس چرا فقط زوم میکنه روی خانوما ... خوب پسربچه ها هم درست نیست که بیاند استادیوم ... سوال طرح میکنه ولی تو جوابش میمونه.

 

خودشو قاطی مسائل حاشیه ای فوتبال میکنه که جو رو بهم بریزه و از آب گل آلود ماهی بگیره که چرا خانوما نمیتونند وارد استادیوم بشند ... مثلا میگه خداداد عزیزی خودش به تیم ملی نیومد یا حقش رو خوردند ... خوب این چه ربطی به فیلم ما داره ... یا زوم میکنه روی خانم هایی که دم در استادیوم تجمع کردند با روسری سفید ... اینا دردی رو دوا نمیکنه که چرا خانوم ها  نمیتونند وارد استادیوم بشند ... پناهی اگه سوال و چالش طرح میکنه باید یه جوابی هم تو آستین داشته باشه یا حد اقل جوابی نده که خودمون به جواب برسیم ولی با هوچی بازی خودش رو از مسئولیت جواب دادن به سوال اصلی پنهان میکنه ... بنظر من این مرام یک هنرمند نیست ... این مرام یک آدم فرحیخته نیست .. نباید هنر رو با سیاست و هوچی بازی قاطی کرد ... اگه سوال طرح میکنی پای جواب دادنش هم باش ... تو فیلم های کیارستمی اگه سوالی طرح میشه یا یک جوابی بهش داده میشه یا اینکه سوال بی جواب میمونه که خودمون فکر کنیم ... یا اگه جواب شخصی داده میشه میدونیم که کیارستمی پشت دوربینه ... اگه جواب غلط هم میده خودش تمام مسئولیت رو قبول می کنه ... نه اینکه با هوشی بازی و داستان های حاشیه ای خودمون رو مخفی کنیم.

من پیشاپیش میگم که از سیاست بدم میاد و پیشاپیش توف تو صورت بعضی ها میندازم و از کسی یا ارگانی دفاع نمیکنم ولی این نوع پرخاش کردن توی فیلم خیلی گل درشت بود انگار داشت یک وظیفه ادیانی رو انجام میداد که بر خلاف گروه یا ارگان یا مثلا نظام صحبت کنه ... این براش خیلی مهم بود و فک میکنم که پناهی جو گیر شده بود.

با اون سرود ای ایران آخر فیلم انگار اون دختر قله اورست رو فتح کرده بود ... آدم یاد ترانه های قدیمی داریوش میوفتاد که دم از آزادی و بپاخیزید میزد ... ای برادر بپاخیز ... آدم فک میکرد اگه بره در خونه رو باز کنه همین جمعیت رو میبینه ... یجورایی خوشی بعد از فوتبال رو به یک تجمع شورشی ضد نظام تبدیل کرده بود.

مردم از سرباز ها دعوت کردند که بیاند وسط خیابون برقصند ... دعوت نبود بلکه یجور اعمال زور بود ... سرباز هارو بزور پایین کشیدند تا برقصند که این مطمئنا معنی رقصیدن نمیداد بلکه یکجور خلع صلاح کردن سربازها بود که درنتیجه افراد داخل ماشین فرار کردند.

من کاری به درست یا غلط بودنش ندارم ... من میگم این رسالت یک هنرمند نیست که با نازل ترین ابزار به نازل ترین اهداف برسه ... خودشو از مقام یک دایرکتور اینقدر پایین بیاره و برسه به یک جوان دانشجوی خام جو گیر شده که دم از اعتلای جامعه میزنه.

وقتی اون صحنه های پایانی رو میدیدم یاد فیلم دیوار افتادم که تلفیقی بود از مستند و فیلم و کلیپ و ترانه های پینک فلوید ...

WE DON’T NEED NO EDUCATION

WE DON’T NEED NO CONTROL

یاد اینها میوفتادم

کلا حس خوبی بهم دست نداد

بیشتر حس کردم این جایزه هایی که در خارج میگیره بیشتر جنبه سیاسی داره و بخاطر همین سیاه نمایی هاست که از جامعه نشون میده

دلیل دارم

مثلا وان کار وی که یک کارگردان آسیایی هست انقدر با سبک و تکنیک فیلم میسازه و جامعه اطرافش رو مترقی و اجتماعی نشون میده که کسی در آمریکا و جشنواره ها بهش محل نمیدند و گرنه این معروفیت اخیرش در آمریکا بخاطر این بود که تارنتینو از سبک فیلمسازیش خوشش اومد و کار وی رو با نفوذی که داشت به آمریکا شناسوند.

 

بگذریم

 

یه نکته خوبی که فیلمنامه داشت این بود که فکر میکردیم شخصیت دختر اصلی فیلم با اون پیر مرد نسبتی داره مثلا باباشه ولی معلوم شد نسبتی نداشته و دخترش کسه دیگه ایه که خوب شد که نشون داده نشد.

 

کار خوب دیگه ای که کرد ولی ناپیدا بود این بود که بنظر من این فیلم چند فیلمنامه زنده داشت که کارگردان خودش رو آماده کرده بود نسبت به شرایط بازی و نتیجه بازی اون رو اعمال کنه ... مثلا اگه ایران تو اون مسابقه میباخت مطمئنا روند فیلمسازی تعطیل نمیشد بلکه کار گردان روی میا ورد به فیلم نامه دیگه ایکه برای اون موقعیت نوشته شده بود.

این هنر فیلم بود که نادیده گرفته شده بود و بعضی ها فیلم رو پشت صحنه فوتبال نامیدند ... اگه نتیجه بازی عوض میشد مطمئنا کارگردان اینقدر پیشبینی لازم رو کرده بود که بخوبی و سلامت نتیجه فیلم رو به یک چیز دیگه تبدیل کنه.

 

انشاالله موفق باشه.

 

ارادتمند:

MAX PAYNE

نظرات 24 + ارسال نظر
پاستیلی شنبه 6 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 11:44 ق.ظ

سلااااااام
سیب بدست خان
خوبی؟
سیب نشانه تغذیه رژیمیه
زرده یا قرمز؟

آپ نمیکنی وقتی میکنی دوبله؟
باحالی
بخونم بیام
دووووووووووووووووووووووووووووووتا

سلاااااااااام خوهری
پاستیل بدست جان
خوبم خواهری جونم
قرمز بود

دوبله با نون اضاف
تو با حسی
بیا خواهری
منبیشترمنبیشترمنبیشتر

شراره مامان بردیا شنبه 6 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 01:30 ب.ظ

آیا من اولم؟ به هر حال هوووووووووووووورررررررررررررررررررررررااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااوووووووووووووووووولللللللللللللللللللللللللللللل

آیا شما اولی؟
اینجا فرق میکنه ... اول دوم نداره وبلاگ من ... مهم برام حضوره
خواهری بزگ مایی ... ارادت داریم
من باید هورا بکشم که تو اومدی
مرسی که میای

شراره مامان بردیا شنبه 6 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 01:50 ب.ظ

خوب خوب خوب. از کجا باید شروع کرد؟
اولا عیدت مبارک نه نه اولا رسیدن به خیر. چطوری تو؟ ما نبودیم هی آپ کردین بابا. فرستادی وبلاگو رفت هوا کوشولو لپ کشانی خواهری.
دوما عیدتون مبارک. دمب شما سه چارک. هی میگم بابا با هم مهربونتر باشین هی گوش نمیدین اینطوری میشه یهو پرزیدنت میاد زرتی میزنه توی کاسه کوزه ملت.
بعدشم اینکه بالاخره عکسه رو عوض کردی؟ اره؟؟؟ حالا چرا عین برادرای دالتون؟ wanted??????? آخ جون بووشوک و لاکی لوک. دوست داری کارتونشو؟ من کشته مرده اون دوبله اسب لوک هستم که حسین عرفانی بجاش حرف میزنه. واااای خدا.
بابا یه عکس با رزولوشن و دستکاری کمتر میذاشتی اقلا............
عیبی نداره.
میبینم دیکته ات هی داره بهتر میشه. هی داره بهتر میشه. بابا دائره المعارف بیا غلطهای منو هم بگییییییرررررررر.
چیزه میگم که............ من کشته مرده سیب خوردن توی تاریکی هستم. خرچ خرچ قرچ قوروچ (نه بابا این که خیار شد) یه جا گفته بودی خیلی احمقانه هست که آدم به صدای قارچی که شلیل کال بده دلش خوش باشه. آره؟ تو گفتی؟ بابا آی کیو در حد هویج.ج.ج.ج.ج.ج.ج اینو هویجوری گفتم.
من تا ته ته سیبو میخورم اونم نه مثل آدم که. عین.......... ولی حالی میده. توی میوه ها سیبو خیلی دوست دارم. خیلی.معمولا توی مهمونی ها هم طرفش نمیرم. آخه با پوست و موشت و دونه و چوب همشو میخورم. ما هم اینطوری هستیم دیگه. هرچی بلدم خوب غذا بخورم و با دستمال کاغذی و بااتیکت و عین لیدی غذا بخورم سیب خوردنم مفتضح و مستهجنه.
دیوووونه از این فیلما نبین خوب. آخه چرا عزیزدل خواهری؟ اینطوری سیاتیکت بدتر میشه ها. ببین من چه روزی گفتم یه ام آر آی برو. کاشکی میشد من جات میرفتم ام آر آی.الهی بمیرممممممممممممم من.
اوا راستی دوتا دندون پایینی های بردوووووواااااااااااا دراومده. وای چچه صدای نازی میده وقتی میخوره به یه چیزی. واااااااااااااااااااااااااای دل غنجه آدم میگیره.
چیزه ........دیگه اینکه.................خیلی خیلی خیلی خیلی دلم برات تنگ شده بود. راستی اون چشمهه که میگی ها همین وبلاگه هست. آخه میدونی چیه ماها آدم درست حسابی نیستیم که. هیچم اینطوری نیست که آدم و عالم وباگ داشته باشن ولی عین آدم باشن و خلاصه اصطککاک مصطکاک نداشته باشن.. نه جووووووونم. تازه ماها خوباشیمکه با همین سه چهارنفری خودمون یه عالمی داریم که عوضش نمی کنیم با حتی مریخ. دروغ میگم؟
راجع به سرپیکو نظری ندارم آخه ندیدمش. ولی اولین چیزی که یادم افتاد یه رستوران استیک یا اسپاگتی بود که توی خیابون پاسدارانه و اسمش سرپیکو هست. واقعا چه سلیقه ای داشتن.
اوا راستی یه پیتزا فروشی توی کامرانیه (!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!) هست که روی شیشه اش نوشته نمایندگی فروش تلفن ایرانسل. خوبه مشتریاش زیادتر میشن.
دیگه اینکه انقدره دارم ذوقمرگ میشم که یادم رفت دیگه چی باید بنویسم. ولی دوباره میام.چند تا عکس هم از میزکارم اینها گرفتم یه نظر کارشناسی دکوراسیون و دیزاین بده.
وااااااااااای ابر کلفت. دیروز اتوبان تهران-کرج هویجوری بود. تازه بارون هم میامد. بقول حبیب: صدای پای بارون....رو سنگفرش خیابون.....صدای چیک جیک آب......تو کوچه و تو ناودون.....
آهای هنوزم ذهنت خطرناکه؟
نیکا کوشولو چطوره با دندونش؟
خواهری چطوریه؟
مادری و بابایی چطورن؟
تازگیها به بردیا میگم: آقا مادری
واااااااااااااااای داداشی یه صحنه تابلو:
یه خانومه اینجا بارداره عین اسب جلوی بقیه راه میره . خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا. چه رویی داره. من پارسال یه پانچو میپوشیدم تازه میخواستم راه برم میرفتم توی هوای آزاد تازه عین خرررر هم ناهار و چایی نبات نمیخوردم تازه خاله زنکی هم از ریخت و قیافه ام نمیبارید.
سرتو درد آوردم. نع؟
خواهری، داداشی کوشولی لپ کشانی رو که پیش بند میبنده گبل از گذا خوردن دوست داره.

از کجا؟ ... از ناکجا ... از اونجایی که زمان متوقف میشه.
عید تو هم مبارک خواهری ... مرسی لپ کشانی خواهری دلش خیلی تنگ شده بود.
نظرت با یک ماه چیه؟ (خنده شیطانی)

عوضش میکنم ... بزودی
آره دوست دارم خیلی ... من عاشق خودشم ... متکبره چون خیلی کم از اسبش پایین میاد ولی اینقده مهربونه و دنیا کف دستشه که آدم دلش واسش غنج میره ... من دوست داشتم دختر بودم و دنبالش راه میوفتادم.

از محبت و دلسوزیه شما و آرام جانه ... ایشالا کمتر میشه غلط هام ... ازم دریغ نکنید

منم همینجوری میخورم سیب رو ... تنها میوه ایه که وقتی برمیدارم هیچی برنمیگردونم ... هسته پوسته باسک همه رو میبلعم ... البته عاشقش نیستم ولی وقتهاییی که دلتنگی بهم فشار میاره فقط به سیب فکر میکنم ... کلا به میوه ای دلبسته نیستم ... یادمه یه میوه ای رو خیلی دوست داشتم و بی نهایت میخوردم ... تو یجایی برات گفتم باید ترک رو هم ترک کرد یادته ... منم گذاشتمش کنار ... منم مثل لوک خوش شانس شدم ... میوه ها کف دستم هستند ... هیچکدوم بهم چشمک نمیزنند ... من انتخابشون می کنم ... همیشه دوست دارم همهچیز تحت کنترم باشه ... دوست دارم من انتخاب کنم نه اینکه انتخاب بشم ... ولی بعضی چیز ها استثناست

میدونی که من مازوخیستم ... هروقت کاری مخالف اخلاق عمومی و غیرت اجتمایی انجام بدم خودم رو زجر میدم تا شاید بار گناهم کم بشه ... لازم بود خودم رو تنبیه کنم ... چه فیلم سیاهی بود ... اوه اوه ... جون خودم یه نکته نداشت که شخصیت فیلم بهش دل ببنده ... فقط یه تابلو نقاشی که میگفت اینجا اونجاییه که یروزی آخر میرم و شاد میشم ولی همون لحظه گفت نقاش نتونسته درست بکشه.

چه صدای نازی میده شبیه به تیک یا جیک ولی خیلی نامحسوس ... وای بگردم که اینقده نازند ... چرا آدم ها بزرگ میشند و اینقدر ... کاشکی خودمون بزرگ میشدیم ولی فکرمون باکره میموند.

من بی رودروایسی میگم مجموع کمبودهای یک شخص در وبلاگش مشهوده ... به وضوح مشخصه ... به وضوح ... حالا میخواد از کودکی باشه یا از اخم یکی که دوسش داری ... کلا آدم های در ظاهر نرمال ولی در باطن غیر نرمال وبلاگ میزنند ... توهین نشه ولی اگه آدم کامل ارضا بشه دیگه وبلاگ نمیزنه ... مثلا من خیلی آدم مخفی کاریم و از گذشته بدم میاد و از خاطره هم همینطور ولی دفتر خاطرات دارم که روزانه مینویسم و خیلی میترسم که کسی اونو بخونه و هر خطی که مینویسم توش زجر میکشم و آخر دلنوشت هر روز مینویسم یروز میسوزونمت ولی چرا مینویسم و ادامه میدم با اینکه نفرت دارم ... خیلی میترسم که کسی بخونه دفترم رو ولی بدم هم نمیاد یکی یروز بهش سرک بکشه و بخونه و بروم نیاره ... این ثابت میکنه که من مازوخیستم ... مگه نه؟ ... نمیدونم شاید هم آدم های کاملا نرمال دفتر خاطرات دارند چون اینجا جهان اعتباریاته معلوم نیست نرمال کیه غیر نرمال چیه ... مثل فضا اونجا فضانورد ها نمیدونند بالا کجاست پایین کجاست چپ و راست چیه ... حالا نرمال کیه غیر نرمال کیه ... دیگه پیغمبری نیست که بخوایم خودمونو باهاش و نسبت به اون تنظیم کنیم.

وقتی فهمیدم پاگیر شدم که دیدم نمیتونم دکمه اوکی رو فشار بدم ... مگه چند ژول انرژی میخواست تا با انگشت اشاره دست راستم انرژی وارد کنم به دکمه ماوس تا وبلاگم دیلیت بشه ... ما چند نفر فعلا داریم حال میکنیم ... خیلی خوشبختیم ... حالارو عشقه مگه نه و با هیچی عوض نمیکنیم مگه نه ... فقط سرنوشته که میتونه سر ما قر بیاد ... بزار بیاد بزار اینقدر قر بیاد تا فنر کمرش بشکنه حالارو عشقه که ما چند نفر داریم حال می کنیم ... صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق؟ مگه نه؟ ... نیست فردا گفتن از شزط طریق ... مگه نه؟.

فرانک سرپیکو ... کسی که هیچوقت رشوه نگرفت یک پلیس ... یک شخصیت واقعی بود و آل پاچینو مدتی رو باهاش گذروند تا نقش رو بگیره و درونی کنه.

دیزاین از اون کلمه هاییه که دوست دارم مثل فیوچر ... متریال ... مترو گولد وین مه یر

ابر کلفت رو خیلی دوست دارم ... خیلی ... خیلی ... نور همه جا یکنواخته ... همه برابرند ... هیچکی روشن تر از بقیه نیست ... هیشکی روشن تر نیست ... نه آفریقایی نه آسیایی نه اروپایی ... بلاخره یکی پیدا شد پوز خورشید خانوم رو بزنه ولی دلش نمیاد یجاهایی سوتی میده تا نور برسه به زمین ... من همیشه فکر میکنم خورشید خانوم وقتی عاشقش از سفر میاد میخواد خجالت نکشه اینه که ابر رو میکشه جلو خودش ... پرده رو میکشه و داره لب میده میخواد کسی نبینه ... چه لب آتشینی که دیگه لب و زبون از جای اصلی خارج میشند و معلوم نیست لب کی ماله کیه ... چشم ها بسته ... سکوت و صدای نفس ها که از درد اجبار باید از بینی خارج بشه ... گرمی نفس این یکی رو صورت اون یکی ... به این میگند هرم گرما ... این هرم گرماست نه اونکه ماشینت تو جاده آبادان خراب بشه و وایسی لب جاده دست تکون بدی

از وقتی یادم میاد به همه چیز یجور دیگه نگاه کردم
مثلا چرا اسب پرنده داریم ولی خر پرنده نداریم شاید چون اون بالا آی کیوش میاد پایین و یادش میره بال بزنه درنتیجه میوفته و میمیره یا شاید از بس خورجین روشون انداختند و ازشون بار کشیدند به مرور زمان بال هاشون تغیر شکل داده و به شکل گوش بلند مبدل شده مثل پنگوئن ها که بالهاشون رو طی زمان از دست دادند گفتنم پنگوئن دیدی انگار کت وشلوار پوشیدند و میخواند برند توی یک کنسرت و پیانو بزنند از او کت بلند ها که دم بلند داره و زیرش لباس سفید می پوشند.

نیکا خوبه ... جای دندونش زود پر شد ... ازم سی دی پت و مت میخواد حالا

همه خوبند ممنون ... لطف داری

از جانب من بردیا رو ببوس

دقت کردی انگار حاملگی فصل داره ... من یکماهه زیاد میبینم ... جالبه

سرم رو درد نیاوردی ... انگشتام رو درد آوردی ... شوخی بود

مرسی خواهری ... داداشی هم دوست داره

پاستیلی شنبه 6 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 02:43 ب.ظ

داداشیییییییییییییییییییییی
فکر بد نکنی
اکانت تموم شد
بعدش مسنجر ارور داد
از شراره عذر خواهی کن
خودتم
داداشمی
معذرت

دووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا
پ.ن:خیلی باحالی
پسمل خوب
شاد باشی همیشه

جون داداشیییییییییییییی
نه عزیزم فهمیدم ... من همیشه میشناسم مدل خداحافظیت رو ... فهمیدم تموم شده بود
قربونت ... این حرفا چیه

منبیشترمنبیشترمنبیشتر

پ.ن: تو مهربونی
دخمل خوب
توهم شاد باشی عزیز داداشی

آرام شنبه 6 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 06:43 ب.ظ http://www.aram58.blogfa.com

سلام
هیچی لذت بخش تر از این نیست که اولین کامنت رو بگذاری البته اگه کامنت تایید نشده تلنبار نشده باشه پس به سلامتی خودم دومی رو هم خودم میگذارم .

سلام آرام جان
برا من حضور طرف بیشتر مهمه و لذت بخش
اولی
دومی
سومی
فرقی نداره برام
لطف داری این که مهمه
سلامتی پرچم ایران که سه رنگه
تخم مرغ که دو رنگه
خانم که یک رنگه
نوش

آرام شنبه 6 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 07:05 ب.ظ http://www.aram58.blogfa.com

۱- فاضله رو با ((ض )) می نویسن .
۲- برای رسیدن به مدینه فاضله دموکراسی یک وسیله است یا بهتره بگم یک مرحله برای رسیدن به مدینه فاضله که با جامعه ایده ال مد نظر مارکس زیاد فرقی نداره باید این مرحله هم طی بشه همون طور که حکومتهای فئودالی عمرشون سر اومد وتاریخ مصرفشون گذشت دموکراسی هم یکمرحله است که باید طی بشه . خوبه که بتونیم باهاش کنار بیایم و به نفع خودمون ازش استفاده کنیم .
البته این صرفا نظر یک اقتصاد خوانه که زیادم سواد جامعه شناسی وشعور سیاسی ندارم وفکر کنم بیشتر شور سیاسی داره .



در مورد پست قبلیت
اولا که نه به اینکه نیستی نه به اینکه چند تا چندتا پست می ذاری آدم نظر کم میاره ولی حسنش به اینه که حتما حالت خوب شده .
.
.
.
من وقتی ۹ ساله بودم به مامانم گفتم بچه ها میگن من سر راهیم . ایمن نظر فاضلانه هم به خاطر این بود که خواهر برادر نداشتم .نتیجه اش این شد که مامانم برام یک خواهر هند جیگر خوار آورد که امسال پیش دانشگاهیه .
.
.
.
راستی منم تو دانشکده مون یک دوست دارم که یک وقتایی من می گم بیا داداشم بشو میگه حالا زوده (البته بعد از ۳ سال ) وقتی هم اون می گه آبجیم بشو از لجم می گم ۱۰۰ سال سیاه ...
نتیجه این شده که دوتا دوست معلق در هوا با رابطه نامعلوم موندیم. البته اون ۲ تا خواهر داره ولی اونقدر بده که من رو خواهرش نمی کنه .میگه دوست معمولی باشیم بهتره ....

فعلا خدا حافظ

سلام آرام جان
فاضله آخ دیدمش ولی یادم رفت درستش کنم
ممنونم از یاد آوریت
منتظر یاری سبزتان هستیم ، شراره جان ، آرام جان

من فچ میکنم اگه باید از دمکراسی رد شد تا به مدینه فاضله رسید پس دمکراسی هم مثل بقیه نظریات دیگه هم سرش سوراخه هم تهش
بنظر من غریغ(غریغ رو تاحالا ننوشتم درستش رو نمیدونم) نجاتی که خودش شنا بلد نیست نمیتونه کسی رو نجات بده.
مارکس برخلاف بقیه فیلسوف ها یا متفکر ها که به جزئیات مبانی فکری فکر میکردند بیشتر به دنبال شر و شور بود و در تظاهرات ها شرکت میکرد ودر کل اروپا تحت تعقیب بود ... اون مدت کوتاهی شاگرد هگل آلمانی بود با وجود اینکه هگل دید ماتریالیستی نداشت ولی مارکس فلسفه خودش رو با آموخته های هگل درآمیخت و اصل متریالیست دیالکتیک آغاز شد ... به حدی که از دفتر حذب کمونیست از اون خواستند تا مبانی حذب (حذب چجوریه؟) رو براشون بنویسه که میشه گفت افکار مارکس پایه وستون کمونیسته ... من فچ میکنم یک عقل بشری نمیتونه سرنوشت بقیه آم هارو تغیر بده ... بیشتر بدنبال ریشه های متافیزیکی هستم که برپایه عقل باشد ... من فلسفه غرب رو در مقابل فلسفه شرق صفر هم نمیدونم ... هرچه هست در حکمت متعاله مولی صدراست ... حکمت عشق حکمت ذوق حکمت عقل ... حکمتی که نه عقل پیشی میگیره نه قلب چون عشق و عقل یکیه ... هرچه عشق کامل تر عقل هم کامل تر هرچه عقل کامل تر عشق هم محکم تر ... حکمتی که نه قلب سرخ و نه سر سبز معنی نمیده ... حکمت متعالیه ... جایی که عقل و عشق معنی نمیده ... چون دویی دیگه معنی نمیده ... هرچه هست یکی است و یکی
گذر معنی نمیده تا بجایی برسیم ... باید این حکمت بتونه مردم رو با خودش حمل کنه نه اینکه مردم ازش رد بشند.
بفرض الان سال صفر زمانی ... یک لحظه پیش وارد دموکراسی شدیم ... من حالا رو نمیبینم من میگم 123 سال جهش کنیم و برسیم به سال 123ب.د(بعد از دمکراسی) اونوقت آیا از دمکراسی رد شدیم و وارد مدینه فاضله شدیم ... آیا دمکراسی تونسته مارو رد کنه ... آیا اصلا حالا واقعا تو مدینه فاضله هستیم ... اگه تونسته مارو از خودش رد کنه و به مدینه فاضله برسونه پس دموکراسی هم خود مدینه فاضله است پس مارو رد نکرده بلکه حمل کرده در نتیجه به این بن بست میرسیم که مدینه فاضله خودش باید بیاد و مارو حمل کنه نه چیزی دیگه از جنس دیگه ... مثلا جمعه ها اتوبوس های بهشت زهرا سر چهار راه ها وای میسند تا مردم رو بصورت رایگان به بهشت زهرا جهت زیارت اهل قبور ببرند ... هیچ اتوبوسی از خط دیگه اینکار رو نمیکنه ... فقط اتوبوس های مقرر شده برای بهشت زهرا مردم رو میبرند به بهشت زهر ولی اتوبوس های خط های دیگه مارو میبرند ولی یهو سر از شهرک پردیس درمیاریم ... نه به مقصد میرسیم تازه پول هم باید بدیم ...
بیخوابی فشار آورده دارم چرت مینویسم انگار ... انگار نه حتما

مرسی ... نظر کم بیاد طوری نیست ولی حضور اگه کم بیاد حالم گرفته میشه ... آره بهترم ... مرسی از دعا های شماست

منم چون شکل خواهرم نیستم این فکر رو میکنم ... اون خوشگله ... اونم یجورایی ... ولش ... رفیق نیستیم خیلی ولی بیشتر یه مامان مهربون امروزیه که حرف منو میفهمه ولی خیلی راه نمیده ... نمیزاره ببوسمش.

میخواستم یه نظر فلسفی درمورد سرراهی بودن تو و من یا سر راهی نبودن تو و من بدم که میدونم حتما بدت میاد چون من خیلی تک بعدی و رک حرف میزنم البته بی غرض ... همینجور که خودم رو بی رحمانه نقد میکنم تورو هم بی رحمانه نقد میکنم بس به تو نیست با همه اینجوریم خودم و بقیه فرقی نمیکنه ... نمیگم ... اصرار نکن ... ولی در کل چرت بود چون ساعت از 2 گذشته و مخ من داره 3 کار میکنه ... بیخی تا میشه حرف خوب زد چرا اراجیف بگیم ... یکی نیست بگه آخه وقتی تو در این مورد مینویسی اونم مجبور بنویسه یعنی تخم لق رو خودم میکارم بعد گیر میدم به یکی دیگه ... دیدی خودم رو نقد کردم


گفتی دانشکده منو یاد گذشته دور انداختی
تو اداره پست بودم و تو صف منتظر بودم که نوبتم بشه ودفترچه دانشگاه رو بگیرم
یه دختری پهلوم بود که اونم اومده بود مثه من دفترچه بخره
یروز دیگه توی صف تو اداره پست بودم ومیخواستم دفترچه رو پست کنم دیدم همون دختره جلومه ... دنبال خودکار میگشت که آدرس خونشونو تصحیح کنه ... گفت آقا آقا چرخید گفت آقا بطرف من چرخید گفت آق ق ق تا منو دید وشناخت گفت ببخشید خودکار دارید منم حس فردین بازیم گل کرد و هرجوری بود براش جور کردم ... اسمشو خوندم رو دفترچه : منیر مولایی.
تو دانشگاه واسه ثبت نام رفته بودم و بازم دیدمش جفتمون دیگه داشتیم شاخ در میاوردیم ... ایندفعه سلام و احوال پرسی وگرم
تو سلف دورادور میدیدیم همدیگه رو ... دیگه میگفتیم داداشی و خواهری
ولی خوب من ادامه ندادم دانشگاه رو
وفقط یک خاطره نیمه کاره باقی موند برام
از گذشته بدم میاد
دیگه باید دکتر مهندسی چیزی شده باشه برا خودش
هرجا هست خدا نگهدارش باشه

بهر حال من اعلام آمادگی میکنم که داداشت باشم ... روش فکر کن
ممنون که سر میزنی
خدا نگهدار

آرام شنبه 6 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 07:07 ب.ظ http://www.aram58.blogfa.com

راستی یادم رفت بگم این عکس هیچ شباهتی با قبلی نداره

سن و سالش حداقل چهار سال فرق میکنه
دیگه مویی درکار نیست

پاستیلی شنبه 6 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 07:19 ب.ظ

سلوم
خوبی؟
کجای؟تایید نکردی
خوبم
رفتم کلاس کلی دعوا شدم
بیخی
خوب درس نخونی همینه
گفتی این پست ادامه داره؟
این داستان آخر پست کلی نکته داره

ایول
دوووووووووتا

سلام
خوبم
کارداشتم شدید
چرااااااااااااااااااا خواهری ... درس نخونه داداشی ... الهیییی چرااااااااا
آره نکته

گفتن ایول واسه دخمل خانوما بده ... باید بگی بابا دستت درست ترکوندی بابا تودیگه کی هستی
اااااا بدتر شد که ... اثراته بی خوابیه
همون ایییییییییول
منبیشترمنبیشترمنبیشتر
داداشی دوست داره

MAX PAYNE خواب آلود یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 12:46 ق.ظ

دادشی خوابش میاد خیلی
میرم بخوابم ... چشام باز نمیشه
تا فردا شب جوایش رو میدم چون ظهر شاید نتونم بیام
خیلی ممنون کامنت گذاشتید ولی خوابم میاد میترسم چرت جواب بدم.

کلاس نزاشتم ... جنبه هم دارم ... ترنجبین بانو ممنون کامنت گذاشتی ... آرام جان ممنونم کامنت گذاشتی و جنبه دارم دوتا دوتا میزاری ممنونم میام جواب میدم ... شراره جون داداشی لپکشانی رو ببخش خوابش میاد خیلی.

من که چشمم به دنبال پیتزای بقیه بود حالا تو نصف مال خودم مونم معدم کوچیک شده ... نصف لیوان نوشابه خوردم بعد از یکماه دارم منفجر میشم ... امروز ۸۳ تا بودم ... ۸۷ کجا ۸۳ کجا ... بابا رژیم ... نمیدونم چی توش بود که پلکام باز نمیشه ... چی دارم تایپ میکنم

اشتباه شد
97 کجا 83 کجا

شراره مامان بردیا یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 02:54 ب.ظ

داداشی لپ کشانی؟
خوبی؟
نگرانت شدم خوندم معدت درد میکنه. والله بخدا. انقدر همذات پنداری کردم که آخرش معده خودمم از یه ربع بعد از خوندن کامنتت شروع شد تا ۱ ساعت قبل. بدون اینکه بخوام حتی ذره ای انرژی بذارم روی این مسأله-مسئله.
راستی کوشولو موشولوووو دیگه چطوری؟؟؟؟؟؟؟؟
میدونم خوبی. ایشالا همیشه خوب خوب باشی. نیکا کوچول چطوره با اون نی نیه که خدا پرت کرده توی دل مامانش؟
ووووووووووووش جوووووووووووووونم الهی. بچه ها اینجوری حرف میزنن آدم میخواد یه لقمه چپش کنه.
بردووووووووووووآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
وای وای بردوآ نگو بگو قند عسل.بگو حبه نبات. آخ آخ شد ماجرای خاله سوسکه؟؟؟؟؟؟؟؟ ببخشین
راستی یه فایلی دیشب توی راه گوش کردم کلی خستگیم در رفت و هرهر خندیدم:
فاطی فاطی فاطی فاطی
عدس و کلم قرو قاطی
فاطی!!!!
جووووووووووووون،
فاطی بی مادرم کن
فاطی بی پدرم کن
فاطی بیا بغلم کن
فاطی یه ماچ از لبم کن
فاطی خون جیگررررم کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن

:))
:))
:))
مردم دیشب از خنده خلاصه
یحتمل شنیدیش

خوبم خواهری مرسی
دیگه گیاه خواری همینه ... دیگه اینجور چیزا بهم نمیسازه
اما جدا نوشابه خیلی خوشمزست
سازندش آدم خیلی باحالی بوده حتما
بمییییییرم ... من کاری جز دردسر ندارم واسه کسی ... حالا بهتری ایشالا؟

نیکا خوبه ... فرا ساعت 8 دم در آماده وایساده حالا 2.5 من هنوز دارم تایپ میکنم
وای این حرفاش خوبه ... اگه بره تو بحث معاد شناسی که آدم دیونه میشه میگه خدا تو بالشت هم هست مگم آره میگم هرجا که فکرشو بکنی زود میگه توی سوراخ حمام هم هست منظورش چاه فاضلابه میگم آره میگه اونجا که چیزی نیست فقت پی پی یه
من=آی کونی که داره موهاشو میکشه

خدا حفظش کنه بردیارو ... ببوسش
اگه بچه های این دوره زمونند که هممونو میزارند خانه سالمندان
خداااااااااااااااا چقدر سوال میکنه

شنیدم ... من اونجوری که مثل آقای قرائتی حرف میزنه خیلی خندم میگیره


میدونی که بی مرام نیستم اگه میشد عکس العمل نشون میدادم
ارادتمند:
VAMPIRE

پاستیلی یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 03:17 ب.ظ

سلام
خوبی؟
شاد شدم بخدا
تو ۱ نصفه شب خوابت بیاد
والله ندیده بودم
شایدم چیز خورت کردن
ووووووووووووووی
تو پپسی یه چیزی ریخته بودن<نیش>

خوشحالم بیتری
خیلی
خیلی
یادم نبود اینقد باحالی
خیلی آقایی
داداشمی

دووووووووووووووووووووووووووووووتا

سلام خواهری
خوشحالم شادی
منم تعجب بودم ... بخدا یچیزی توش بود

تو خانومی عزیزم
خواهرمی

منبیشترمنبیشترمنبیشتر

نهال یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 04:00 ب.ظ

سلام
خوبی؟
چه زود آپ کردی ......تازه امروز اون قبلی رو دیدم .....منم وقتی فیلم دایره رو دیدم یه جور بدی شدم ....فیلمش خیلی تلخ بود من هیچ نقدی ازش نخوندم ...... وقتی هم آفسایدو دیدم خیلی برام عادی بود یعنی مثل فیلمهای مسخره ای که الان روی پرده اس اما با یه موضوعی که اجتماعی تره اصلا فکر نمیکردم یه دفعه ای اینقدر جهتش عوض بشه ......
الان که دارم نقدتو میخوانم میفهمم چقدر فیلمش سطحی بوده ....الانم تازه دارم میفهمم که حتما بعد دیدن هر فیلمی نقدشم بخونم....خیلی خوب بود مرسی

سلام نهال خوب
خوبم مرسی
نمیدونم ... پاداد دیگه

چقدر این خانومه اسمش خدایاااااا ... فرشته صدر عاملی خوب بازی میکرد ... انگار ذاتا بدبخته ... شوهرش هم همین نویسنده فیلم نامه بود که گارگردان معروفی هم هست ... میبینم بعد اسمشو میگم ... همون که کافه ترانزیت رو ساخت و خانم صدر عاملی هم توش بازی کرد ... حالا یادم نیست فردا اسمشو مسگم برات.

منم تعجب کردم اینقده تغیر کرده ... اول کلینکس آورده بودم کنارم تا مثل اون یکی قافل گیر نشم ولی فقط یجا احتیاج شد.
انشاالله زود آپم رو بروز میکنم و یکم دیگه راجع بهش مینویسم ... بزار یک بار دیگه ببینمش ... شاید فردا شب ... امید بخدا

مرسی میای

نهال دوشنبه 8 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 01:58 ب.ظ

سلام
خیلی خوبه که داری دوباره به کامنتها جواب میدی ...خیلی خوشحال شدم ..اسم همسر صدر عرفایی کامبوزیا پرتویی توی کافه ترانزیت خیلی نقش قویی داشت من که خیلی جسارت و قدرتمندیش حال کردم ..... اوه اوه یعنی تو واسه آفسایدم گریه کردی؟؟ بابا احساساته رقیق مرسی که میخوای در بارش برام بنویسی.فعلا خدافظ

سلام نهال خوب
مرسی لطف داری ... بهرحال تجربه غریبی بود.

منم لذت بردم ... خیلی ... کلا فیلم ایرانی خیلی کم میبینم بغیر از اینکه تعریفش رو بشنوم.

آره اونجا که دختره تو مینی بوس واسه دوستش که کشته شده بود گریه کرد ... منم پا به پاش گریه کردم.

گریه میکردم قبلا ها هم ولی از وقتی وبلاگ زدم دیگه شرشر میریزه ... امروز تو ماشین با یه آهنگ ترکی ...

قابلی نداره ... با من راحت باش ...

فعلا خدافس

پاستیلی دوشنبه 8 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 02:20 ب.ظ

سلااااااااااااام داداشی
گفتم این عکس جدید برا من نمیاد؟
چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نیدونم
خوبی؟
خوبم
کجایی؟
من دیروز رفتم کلاس
بچه مثبت نشو
بیچاره میشی
باید شونصد تا جمله تحویل بدم
غلط کردم

بهلع
چشمممممممممممممممممممممم
به جا ای...... میگم
چه خوف
نه دستت طلا
خوبه؟
دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

پ.ن:میشه منم ۸ دم در بیام
منم ببری مهد؟
میخوااااااااااااااااااااااااااام

سلاااااااااااااااااام خواهری

بقول خودت نیدونم ... ولی برات لینکشو تو آف میزارم

خوبم که خوبی خوشحالم تو خوبی ... خودت میدونی که چی میگم

غلط چیه خواهری ... نگی دیگه هااا ... خوب؟

بهلع
چشمت بی بلا
مرده چه خوف گفتنتم

منبیشترمنبیشترمنبیشتر

پ.ن:
من که دلم میخواد
ولی نیکا نمیزاره
کلا منتظره من با یک جنس مونث حرف بزنم اونوقت اینقدر حرف میزنه و سوال می پرسه که آبرو ریزی میشه ... بعضی وقت ها که مستقیما میگه براچی باهاش حرف میزنی به من نیگاه کن.
من موندم چجوری زن بگیرم
آخه اینقدر که بهش محبت میکنیم و قربون صدقش میریم ... چرا فک میکنه مثلا اگه با کسی حرف بزنم اونو فروختم.
کارهایی که مامانش اجازه نمیده انجام بده رو میاد از من میخواد تا براش بکنم ... من شدم پایه ثابت خلاف هاش.
بچه های این دورو زمونه هرکاریشون کنی عقده ای هستند.
شونصد تا خرسی خودم براش خریدم ولی یه خرسی کوچیک داشت گفتم بده آویزون کنم به مبایلم نداد بی وجدان.
اونوقت من عققده ای نمیشم ... من خرسیییییییییییی کوچیک میخوااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

آرام سه‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 01:03 ق.ظ http://www.aram58.blogfa.com

سلام
خوبی
من که حسابی حالم گرفته شده . تا حالا شده یک دست گل به آب بدی که راه برگشت نداره .من اون کار کردم .یعنی بافتنی مامانو که تازه تموم شده بود اتو کشیدم کش اومد . حالا مجبورم به همه اش اتو بکشم یک دست بشه یعنی کلاه و شال و ژاکت حسابی حرص خوردم . مامان میگه هم سن وسالات یک زندگی رو اداره می کنن ۱ بچه هم دارن .( منظورش خاله کو چیکمه که با من همسنه آخه اون یک نیمای ۴ ساله داره )
من که به یک بافتنی گند زدم وای به حال اونایی که به یک مملکت گند می زنن به نظرت چه حسی دارن .


تو یکی از پاسخهات نوشته بودی آدمهایی که یک کمبودی دارن وبلاگ راه می ندازن .خیلی برام جالب بود .چون من دقیقا همین مشکل رو داشتم خیلی از حرفها مو دلم می خواست به کسایی بگم که بی غرض نظر میدن ولی متاسفانه همه بچه های دانشکده بهش سر می زدن ودرباره بعضی مسائل اظهار نظرهایی می کردن که...بماند . در نتیجه اون یکی وبلاگم رو دیلت کردم .با اینکه خیلی دوسش داشتم . جالب اینه که این یکی رو هم چون یکی از دوستام میشناختش به بقیه آدرس داد وشد مثل قبلی .

راستی من به حدی شبیه مامانم هستم چه ظاهر وچه اخلاق که هیچ شبه ای نمی مونه .
البته برام مهم هم نیست به نظر من اگه آدم بتونه بچه ای رو که تعلق خونی بهش نداره با همه وجود دوست بداره هنر کرده وگرنه هر کسی به بچه خودش علاقه منده . به غیر از استثناء ها . همیشه آدمایی که بچه یکی دیگه رو عاشقانه بزرگ می کنن برام خیلی قابل احترامن .
تازه من تصمیم دارم اگه تا ۳ سال دیگه ازدواج نکردم و ۳۰ سالم پر شد برای خودم بچه بیارم .البته اگه بهم بدن . می دونی بعضی وقتا فکر می کنم بچه از شوهر عزیز تره البته اطرافیانم می گن سعی کن این حرف رو هیچ جا نزنی ولی من مرتبا عنوان می کنم .دروغ چرا تا قبر آه‌ آّه آّه
راستی پیشنهادت جالب بود ولی تو باید از بقیه افراد خانواده مجازیت هم اجازه بگیری بعد بگی من منتظر جواب خانواده گرمتون هستم

انگاری دارم کم کم بی ربط حرف می زنم اخه من شبا با شب به خیر کو چولو می خوابم صبح زود هم بلند می شم نا سلامتی امسال کنکور ارشد دارم .امشبم استثنا شده وبی خوابی زده به سرم .
مراقب خودت باش
فعلا خدا نگهدار

سلام آرام جان
خوبم عزیز

منم همینطور
دسته گل نگو تاج گل شب هفت بگو ... به همون بزرگی
میدونی که از گذشته بیزارم ... همین الان داره سکانس های مهم دسته گل هایی که تو زندگیم آب دادم از جلو چشمم رد میشه ... وای چه گند هایی که نزدم ... بعضی هاش که اصن روم نمیشه بگم ... وای ... بقول یکی یروز بهم گفت سوپر گند اونم جلو یه لشگر آدم ... رفتم تو زمین بخدا.

مامان ها به دختر ها دایم گیر میدند ... خواهر خودم هم همینطور بود تا وقتی که ازدواج نکرده بود تازه حالا بیشتر هم شده ... چیزی نیست بدل نگیر ... البته اینا یجور باصطلاح ناویگیتور میشه اسمشو گذاشت یجور مدیریت ... خواهرم خیلی خوبه و بسازه با شوهرش ... شوهرش هم همینطور اما مامانم بی رحمانه همچنان خواهرم رو نقد می کنه ... جوری که بعضی وقت ها خواهرم دلش میسوزه و با گریه زنگ میزنه به من میگه اینجوری اونجوری منم میفهمم مامانم چی میگه و واسه چی حالشو گرفته ولی خوب نمیشه که تو اون شرایط منم نمک رو زخمش بپاشم ... اینه که یکی به میخ میزنم یکی به نعل ... تا بجاهایی میرسم که نمیتونم پا روی حق بزارم منم از گیرهای بابام تعریف میکنم و بحث رو عوض میکنم ... مامان یعنی گیر درست و اصولی ... میدونی چرا چون مامان ها خیلی احساساتی هستند و معمولا طرف بچه هاشونو میگیرند و این بابا ها هستند که گیر میدند ولی وقتی کار بجایی میرسه که مامان گیر بده یعنی پا رو احساسش گذاشته و آینده رو دیده.
چند روز پیش از پشت کامپیوتر پاشدم و رفتم تو حیاط با موبایل صحبت کردم ... مامانم گفت تو آخرش عقیم میشی ... میبینم اونروز رو که صد تا امام زاده رو به عذاب گذاشتی و شمع روشن میکنی تا بچه دار بشی ... از پشت کامپیوتر پامیشی میری با مبایل حرف میزنی چاییت رو هم که تو ماکروویوگرم میکنی ( یه مثال دست به نقد حی و حاظر : الان یادم رفته چاییمو بخورم سرد شده بعد از جواب دادن به کامنت شما پا میشم گرمش کنم) میگه این اشعه ها ضرر داره ... گفتم هنوز که ثابت نشده ... گفت زندگی بهت ثابت میکنه ... خلاصه ادامه داد ادامه داد ادامه داد ... اینقدر رفت جلو که خودمو دم دادگاه خانواده تو خیابون کاشانی حس می کردم ... خلاصه دختره طلاق میخواست ... حقش بود بچه میخواست ... منم زبونم کوتاه بود اونم مهرشو گذاشت اجرا ... فردا هم باید برم دمه یه بورسی ماشینو بزارم واسه فروش.
اوه چه رفتم تو هپروت ... هیچی دیگه خلاصه ول کردم رفتم جوابشو ندادم ... اما امروز داشتم ماشین لباسشویی رو جابجا میکردم تا زیرش رو تمیز کنه منم سرم بوم خورد به تیزی کوشه کابینت تا فهمید گفت بمیره مامانی الهی اینقدر کیف کردم اینقدر کیف کردم آخه خیلی آمپر محبت خونم اومده بود پایین ... راستی ما هر سه ماه یکبار خونه تکونی داریم ...

حالا تو هم بدل نگیر ... میدونم بدل نمیگیری چون اونم بدل نمیگیره ... یجور محبته ولی از بس پسته و مخلفاتش زیاده که مزه خود شیرینی مهو شده.

نگی فضوله ها ولی تو هم به حرفش گوش بده دیگه ... حالا هی به پسر های مردم جواب رد بده و رو هر یکیشون یه عیبی بزار ... آهشون دامنتو میگیره یروز ... این پاراگراف شوخی بود.

و درمورد اونایی که به مملکت گند میزنند ... اونا تازه کیف هم میکنند ... نیشکر هفت تپه میتونست کشور رو از ورود شکر بی نیاز کنه و حتی صادراتش آسیا رو تحت پوشش قرار بده ولی یه آدم خیلی گل قرارداد واردات شکر رو بست چون سود دلالی چند میلیاردی توش بود ... حالا کارخونه تعطیله ... یا فرودگاه امام خمینی تهران باید بیست سال پیش ساخته میشد ... نقشه هاش ماله چهل سال پیشه ... میدونی اگه ساخته میشد الان شهر دبی عمارات وجود خارجی نداشت؟ ... میدونی؟ ... من از سیاست نفرت دارم کلا تلویزیون نگاه نمیکنم چه برسه به اخبارش و هیچ جا هم نقل قول نمیکنم ولی این دومثال رو چون مطمئن بودم گفتم.

آره ... البته منظورم عقده نبود ولی خوب آدما هیچوقت کامل ارضا نمیشند که به علط طبع مادی جهان مربوط میشه ... چون هرچیزی یه شروعی داره و یه پایانی ... انسان از چیزی که نمیداند میترسد ... از آینده میترسد ... بهمین علت وقتی در زمان حال یک ضربه ای میخوره چون از آینده نامعلومش ترس داره اینه که زانوهاش شل میشه و به هرکاری روی میاره که آروم بشه ... ماها هم چون کامپیوتر داریم سیگاری نشدیم چون میتونیم خودمونو ارضا کنیم باهاش.
البته تو وبلاگ هنوز معلوم نیست ضرر هاش بیشتره یا محاسنش ... ولی میتونه خیلی خطر ساز هم باشه ... ابته من یکی که خیلی شانس آوردم ... با اینهایی که ارتباط دارم هیچوقت حس نمیکنم یروز منو وتو کنند یا پشتمو خالی کنند یا منو به کس یگه ای بفروشند ... من میدونم که خیلی شانس آوردم ... البته به شانس اعتقاد چندانی ندارم ولی میدونم لطف خدا بوده ... البته میدونم که ضررش اینه که خیلی بی نهایت وابسته شدم من اصن دارم تو دوتا دنیا زندگی میکنم این چند وقت اخیر ... جدا حس میکنم دونفرم.

برا منم مهم نیست که چی هستم ... فقط داشتم نصف شبی برهان می آوردم ... میدونی که هر برهانی یک ضد برهان هم داره ... پس بعدش میخواستم برهان ضدش رو هم بگم ... بیخی ... همین که فهمیدی بی غرض حرف میزنم برام قنیمته.
منم به اینجور آدما احترام میگذارم ... دوسشون دارم.
البته اگه یک بچه برا خودت برداری ... بعد که بخوای ازدواج کنی شرایطت خیلی سخت میشه ... بهتره فعلا دست از اینجور ژان وال ژان بازی ها برداری ... مثل من که تو ذهنم میخواستم یروز با یک زن بیوه ازدواج کنم اونم تازه با داشتن یک بچه.

منم قبول دارم که هیچ مهری مهر مادر و فرزندی نمیشه اما در مورد عشق به همسر عقیده دارم در ازدواج موفق دیگه دوئیت معنی نمیده که بخوایم شخص مقابلمون رو دوست داشته باشیم ... شخصی دومی نباید وجود داشته باشه تا بخوایم دوسش داشته باشیم ... البته این ها روی کاغذ جواب میده ولی در کل با هم خیلی فرق می کنه ... احساس امنیتی و آرامشی که به آدم دست میده هیچ جور قابل دست یافتن نیست.

پیشنهادم جالب بود؟
امیدوارم خدای نکرده توی رودروایسی نیوفتاده باشید
من از وقتی خواهر های خیلی خوبی مثل ترنجبین بانو و شراره جون پیدا کردم خیلی احساس خوبی دارم اونا هم یجورایی خیلی به من لطف دارند و همه گیمون خیلی احساس خواهر و برادری واقعی و شفافی پیدا کردیم اینه که خیلی دوست داشتم شما هم این حس رو یجورایی تجربه کنید ... من خیلی پر رو هستم مگه نه؟
بهر حال از جانب من هیچ مشکلی نداره و با افتخار قبول می کنم ... در مورد اونها هم فک نمیکنم مشکلی باشه چون ما جدا بعضی وقت ها حس میکنیم واقعا خواهر و برادر واقعی هستیم اینه که هیچ جایی برای حسادت یا اینجور چیز ها باقی نمیمونه.

من شب بخیر کوچولو رو که داره میگه هنوز سر کارم ... خوابیدنم هم دست خداست هروقت پا بده ...

خیلی ممنون ... چشم
فعلا خدا نگهدار

پاستیلی سه‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:15 ق.ظ

سلااااااااااااااااام داداشی
خوبی؟کجایی؟
دیروز حالت چطو بود؟
نفمیدم
شاد باشی
راستی
این بابا مستر پناهی رو دعوت کن
بیاد ببینه چطور شستیش تو آفتاب پهنش کردی!

نه ولی خدایی
ایرادای خوبی گرفتیا
حالا من کامل فیلمو ندیدم
اما
گرفتم نکته ها رو
ولی خیلی زحمت کشیده بود.کاش بیتر در میومد

چه خبرا؟
من تریپ ورزشکار........از نوع درس خونش!<سووووووت>

آره والله
این انشاالله آخر متن کشته منو
خیلی باحالی.البت آرزوی خوبیه
اما این بنده خدا عمرا یه فیلم برا اکران نساخته
بقول خودت ۶۰۰ تومن میدی کنار خیابون
میبینیش
والله
بی استعداد!
راستی
بابا دستت طلا................<نیش>
بهله
دیگه اینکه
بوس برا نیکا
دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

سلااااااااااااااااااام خواهری
خوبم عزیز
مرسی

منم خیلی دوسش دارم ... فیلم خوبی بود ... خیلی دوست داشتم ... اما چون دلم سوخت اینجوری نوشتم ... من معمولا کسایی رو که دوست دارم نقدشون میکنم ... آره کاشکی بهتر درمیومد.

ورزش؟ قبلش بگم: میکشمت اگه یک اونس دیگه وزن کم کنی ... حالا ببین ... حالا ببین.

واالله
آره جالب بود
تاحالا فیلم برا اکران نساخته
اما چرا بادبادک سفید رو یادم میاد
اونم حتما از دستش در رفته بود
والله

بهلع ... دیگه اینکه دوست دارم خواهری

میکنم بهش ... مرسی

منبیشترمنبیشترمنبیشتر

حسین سه‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 11:29 ق.ظ http://www.cinematik.blogfa.com

سلام . بابا نه به اون عکس اولت که خودت گفته بودی خیلی مثبته . نه به این عکس که دیگه ته خلاف سنگینه . بابا دست مرزاد . امیدوارم حالت خوب باشه . از آفساید بدم میاد . کلا روی هر فیلمی نباید مانور داد و تحلیلش کرد . به هر حال ممنون از مطلبت . خداحافظ .

سلام حسین عزیز

خلاف سنگین من چای پر رنگ خوردنه با تا زدن پاچه شلوار جین

ممنون عزیز

منم قبول دارم بعضی فیلم هارو باید ولش کرد به حال خودشون ... یا ازشون نفرت برد یا لذت ... مثلا پدرخوانده یک رو فقط باید دید و حال کرد یا فیلمهایی مثل اسکارلت یا برباد رفته.

قربانت
ممنون اومدی
خدافس

پاستیلی سه‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 12:06 ب.ظ

سلووم
چرا جواب ندادی؟
خوبی اصن؟

یه چیزی یادم اومد
یکیو میشناسم
پایه برا منکرات رفتن!
تجربه شخصی ندارم...خدااااااااااااااااااااااا رو شکر
اما

اون میگفت.....بیخی
اما چیزای بدی تعریف میکرد
من ترسیدم
وووووووووووووووووووووووی
دیروز
نه چن روز پیش
همکلاسیمو دیدم
دم یه مغازه.که فروشندش اصن معروفه به...........
فک کردم اشتباه دیدم
اما جدا.............................خیلی دختر خوبی بود
بود
حالا

اه.تف به این دنیای کثیف
از کجا به اینجا رسیدم؟!!!!!!!!!!!!!
بحث چیز دیگه بود.بابا دستم طلا!

سکانس یک برداشت اول:
سلوم دیگه چیه
اااا
اما جالبه کلا
طوری نیست ... سلوم عیبی نداره ... بگو

سکانس یک برداشت دو:
سلوم خواهری
ای داد تو منو از راه بدر کردی
رفیق بد خداااااااا
زغال خوب خداااااااااااا

سکانس یک برداشت سه:
سلام خواهری جون جون جونی
چطوری خانومی

یاد استنلی کوبریک افتادم
I AM IN A WORLD OF SHIT

دوست دارم خواهری
ترنجبین بانوی داداشی

گیلاسی چهارشنبه 10 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 05:52 ق.ظ

مسئله مو نیس پسر!!! خیلی لاغر شدی!!! با خودت چیکار میکنی تو !!!!
مراقب خودت باش... خوب؟

سلااااااااااااااااام
گیلاس خانومی
میگفتی یه گوسفندی چیزی سر میبریدیم
خوش اومدی
دوخطی هم عشقه

یجوری گفتی که به خودم شک کردم ... حس کردم باید برم آزمایش اعتیاد.
اما کلا 15 کیلو در دو ماه خیلی زیاده میدونم ... همه میگند چیکار کردی.

خیلی ممنون برا سلامتیم نگرانی ... ممنونم ... چشم عزیز

MAX PAYNE چهارشنبه 10 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 06:52 ق.ظ

سلام
قسمت پاسخ به نظرات من باز نمیشه ... اینه که نمیتونم ج.اب کامنت هارو بدم ... شاید فردا

پاشو ترنجبین بانو
پاشو شراره جون
پاشو داداشی
پاشو آرام جان
نهال خوب پاشو
گیلاس خانومی تو هم که خواب چشم نداری مثه من

ورزش
انرژی
حرکت
۱
۲
۳
تنبل بدو عقب افتادی ... بدو ...

الهام یا همون آرام چهارشنبه 10 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:45 ب.ظ http://www.aram58.blogfa.com


۱- برای شراره جون :
سلام عزیزم
من اسم اصلیم الهام.علت اینکه با نام آرام میذارم هم کاملا مشخصه چون می خواستم با نام مستعار توی وبلاگ دوستای سابقم که هم دانشکده ای هم هستیم مطلب بذارم این شد که یک اسم رو انتخاب کردم ولی از این به بعد با اسم اصلیم اینجا می نویسم . شما ها هم هر چی خواستید صدام کنید .

۲- برای maxعزیز:
سلام
خوبی امیدوارم که دیگه خوب خوب باشی
الف -
مشکلم با محمد (همون دوستی که تعریفشو کرده بودم ) حل شد اول گفت زن بعد که چشم غره رفتم گفت تو از این به بعد خواهر زنم باش گفتم کدوم زنت گفت زن مرحومم. بماند که به من میگه با کسی نیست ولی من دوست جدیدشو می شناسم .خیلی دیوونه است مگه نه . تازه میگه باید حالا که نمی خوای زنم باشی و خودت تقاضای جدایی کردی باید بهم فدیه هم بدی ولی پیش بقیه می گم به خاطر اینه که در جنگ با من شکست خوردی .
خوب می خواستم ببینم هنوز حاضری داداشی من باشی یا نه

ب-
خیلی دوست دارم یک پست بذاری که توش از هر غلط املاییت ۱۰ بار نوشته باشی .امشب فقط ۳ تا غلط پیدا کردم
۱-حزب نه حذب
۲- مصنوعی نه مصنوئی
۳- غریق نه غریغ
در ضمن پیش بینی رو هم سر هم نمی نویسن .

ج-
یک دوست داشتم که پارسال خرداد ماه سر تجمع زنان میدون ۷ تیر گرفتنش و۱ هفته اوین بود اونم با پرونده سیاسی که البته اگه بدو بدو های محمد نبود هنوزم باید با اون سابقه همون جا می موند حالا اینها بماند . روزی که آزاد شد مستقیم اومد دانشکده و۷ -۸ ساعت تعریف کرد ولی دلم می خواد الان ازش بپرسی تعریفاش زمین تا آسمون عوض شده اگه کسی ندونه فکر می کنه از زندان الکادراس یا چه می دونم ابو غریب آزاد شده شکنجه های جسمی روحی وجنسیی رو میگه که فکر کنم خودشم تو کتابا خونده نه اینکه همچین چیزایی نیست ها ولی آخه این جوجه دانشجو... بازم بماند .

د- یک خبر خوب امروز در محیط فرهنگی دانشکده که ما به چشم مدینه فاضله بهش نگاه می کنیم ۱ ربع کیفم رو روی میز انجمن اسلامی گذاشتم در انجمن هم باز بود کسی هم نبود در نتیجه کیف پول منو با همه کارتهای شناساییم بردن .به همین خوبی به همین خوشمزگی . دعا کن کارتامو پیدا کنم وگرنه کلی مکافات دارم .

سلام الهام خانومی
خوبم عزیز ... لطف داری ... ممنونم


الف:
بهتره بگی حداقل زاویه تو با اون واضح تر شد
اوندفعه تا گفتی که محمد گفته حالا زوده یه لامپ رو سرم روشن شد ... بلاخره منم از زاویه پسملونه آنالیزش کردم دیگه.

وقتی یه پسر میگه حالا زوده ... دو حال بیشتر وجود نداره:
--- اول اینکه از دختر خوشش نمیاد ولی تو رودروایسی میگه حالا زوده ... میخواد که زمان همه چی رو حل کنه.
--- دوم اینه که خوشش میاد از اون دختر ولی یا روش نمیشه ابراز کنه یا اینکه هنوز مطمئن نیست از خودش یا اینکه با یه دختر دیگه رابطه داره و میخواد فعلا اون قبلی رو رد کنه برا همین به زمان احتیاج داره
--- و سوم اینه که هوس بازه و میخواد طرف رو تشنه کنه با بی تفاوتی هاش.

بنظر من ۳5% روش انرژی بزار ... چون ممکنه این همونی باشه که باید باشه ... در عین حال اگه قرار شد دل ببندی تا از امتحان خوب بیرون نیاد به این راحتی ها دل نبند.
گفتم 45% ... نگفتم ۶5% ... علتش معلومه

بله ... چرا نمیخوام ... خیلی ممنون


ب:
مرسی که غلط هام رو میگیری
کم کم درست میشم
اما تورو خدا سخت نگیر ... قدر شراره جون اومد دستم اون میگفت فقط یه لنگه پا وایسا کنار کلاس.
ممنونم

ج:
معمولا اونایی که واقعا گیر میکنند وشکنجه میشند هیچوقت حرف نمیزنند مگه اینکه از اون کله خر ها باشند.
اما جرم سیاسی با جرم منکراتی از زمین تا آسمون فرق میکنه اصن تو کلاس هم نیستند.

د:
یییه خبر خوب؟
یه فامیل داشتیم وقتی میومد از مدرسه تو حیاط به مامانش میگفت:
مامانیییییییی ... یههههه خبر خوششششششاااااالی ... هشت و هفتادو پنج گرفتم
مامانش هم میگفت آفرین پسرم باریکلا ... بیا تو آب پرتقالت گرم میشه
از بس که ماشالا درسش خوب بود و نونور بود
17 سالش بود ازدواج کرد ... حتی نمیتونست پشت رول بشینه ... گواهینامه نداشت این بود که ماشین عروس دوماد رو دامادشون میروند ... مامانش هم میگفت جدیده ... تازه مد شده ... عروس دوماد باید بشینند عقب ... باید راننده داشته باشند.
بنده خدا فک میکرد کالسکه سوارند که باید عقب بشینند.
منم طبق معمول گلوم باد کرد گفتم فک کنم تنها شرایطی که پسرتون واسه ازدواج داشت همون آلت ذکور بود ... خلاصه غوغایی شد اونجا و طبق معمول من تو ماشین حین برگشت به خونه دادگاه صحرایی شدم.

حالا چه ربطی داشت به کیف تو؟ ... آهان چون گفتی خبر خوب

امیدوارم پیدا بشه ... دعا میکنم ... خبرشو بده

پاستیلی چهارشنبه 10 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 11:28 ب.ظ

سلااااااام داداشی
خوبی؟
کجایی اصن؟
این بلاگ سکای شرمنده میکنه

کلی حرف امروز اومدم بزنم
باز نمیشد که
تی وی فیلم گود ویل هانتینگو داد
یه میلیون بار میگم
میمیرم برا این فیلم

تقصیر تو نبوده
میدونم
تقصیر تو نبوده
میدونم
هی مرد تقصیر تو نبوده
هی میدونم
بعد اشک
اشک
آخ
ممنون مت دیمن جون برا این فیلمت
قشنگترین صحنه آآآآاااخرشه
بن افلک میره دم خونه ویل
در میزنه
اما اون رفته
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآای حال میده

خوب
دیگه چه خبر؟
بای
تا فردا
یا پسفردا
دووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

سلاااااام خواهری خودم
کجام؟ ... بالای نردبون ... لامپ عوض میکنم ... اگه بدونی ... گریه
مردشورش رو ببرم ... چراااااااا اینجوریه؟

میمیری واسه مت دیمون یا واسه فیلم
منم دوسش دارم بنظر پسر خوبیه

خوب حسش رو رسوندی ... منم یادم اومد ... رابین ویلیامز چقدر ریش بهش میومد ... مگه نه؟
خیلی فیلم نرمی بود ... آدم حس راحت و خوبی بهش دست میده
من اون صحنشو دوست دارم که روی تخت روانپزشک دراز کشیده و خودشو زده به خواب خودشو زده به تشنج دوران کودکیش
حال کردم
خیلی چموش بود

بای عزیزم
فعلا
منبیشترمنبیشترمنبیشتر

MAX PAYNE خواب آلود پنج‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 02:29 ق.ظ

داشتم به قبلی ها جواب میدادم بعد دیدم دوتا کامنت دیگه هم دارم ... منو هم که میشناسید سر سری جواب نمیدم برا همین گذاشتم بعد کامل جواب بدم.

الهام خانومی:
داداشی خوابش میاد بعدا جواب کامنتت رو میده.
چرا آنالیز محمد رو همون روز اول برات ننوشتم ... خودت که الان گفتی فهمیدم آنالیزم با حرفت درست در اومد.
حتما دیگه فهمیدی جوابم رو ... مثبته البته با افتخار.

ترنجبین بانو:
تو هنوز نخوابیدی؟
از این کارا نمیکردی؟
میخوای داداشی نگرون بشه ... هان؟
ترنجبینم ... خانومی ... بخواب عزیزم.
منو از راه بدر کردی مت دامون رو دیگه چرا؟
بخند یکوشولو
شبت بخیر.
سفارش نکنم ... روتو بکش خواهری ... این فصل هوا نامرده
موظب خودت باش.

MAX PAYNE:
برو گمشو بخواب
فردا صبح نیکا مثل جلاد وایساده سر کوچه.

پاستیلی پنج‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 02:40 ب.ظ

سلاااااااااااااااااااااام داداشی
خوبی؟
از نیکا بترس برو بخواب
کجایی؟
اف نمیدی
خوبم
دیشب بیخواب شده بودم.اینسامنیا..آل پاچینو شدم
تو که سر حال بودی.شاد شدم
منم از ۸ دم در بودم
از جلاد بد تر..................اما ۹ اومد دنبالم
بد
مردم سرما
آره مت دیمن هم از راه بدر شد رفت!

آپ نمیکنی؟
البته برا این آپ فبلی به قدر سه تا آپ
مطلب گذاشتی
دستت طلا
ورزش..........همیشه!
بهله
دووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

سلاااااااااام خواهری گلم
ترنجبینم
اخم ... مواظب سلامتیت باش ... جدی نگرانت شدم ... سرم خوب شد ولی دلم ...

نیکا ... ای خدااااااااا ... یه نیگا به این بنده مظلومت بنداز

اینسامنیا ... دخمل بد ... آخه خواهری چرا اینکار رو میکنی ... مگه تو هم پرونده حل نشده داری؟ ... بمیرم ... بمیرم که تو خودت میریزی.

چرا عزیز منتظر بودم تو بگی چرا آپ نمیکنی ... میدونی که من این حرفت رو خیلی دوست دارم.

میدونیکهچقدردوستدارموهرچیمیگمواسهخودتهدوسمداریدوستدارم
منبیشترمنبیشترمنبیشتر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد