MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

تحلیل فیلم - چون قهوه‌‌ای بود

جکی براون شکست خورد ، چون قهوه‌ای بود.

مگر بالاتر از سیاهی هم رنگی هست که قهوه‌‌ای بتواند در جلوی آن بچشم بیاید؟

 

وقتی کوئنتین تارانتینو با سومّین فیلم خود یعنی "پالپ فیکشن" توانست بهترین اثر خود را خلق کند ، باطبع شرایط کار را هم برای خود و هم برای دوستداران آثارش سخت کرد. بینندگانی که روز به روز بر سطح توقعشان افزوده میشد و تارانتینویی که در سال 94 ، بهترین اثر خود یا بقولی بهترین فیلم دهه 90 را خلق کرده بود. سطح توقعی که استاد با فیلم های قبلیش در ذهن تماشاگر ایجاد کرده بود ، اکنون گریبانگر خود استاد شده بود. تارانتینو با دوسه فیلم قبلی خود اینقدر سروصدا ایجاد کرده بود که در این هیاهو دیگر صدای جکی بگوش نمیرسید.

 

بنظر من "جکی براون" اصلا شکست نخورد ولی باید اعنراف کنم که  این فیلم دوضعف بسار بزرگ داشت:

اول اینکه یک فیلم تارانتینویی تمام‌عیار بود ، یعنی این فیلم خیلی تارانتینویی بود یا میتوان گفت یک‌نوع تکرار تارانتینو بود. و دومین نکته ، زمان ساخته شدن این فیلم بود ... یعنی این فیلم با فاصله زمانی کوتاهی نسبت به "پالپ فیکشن" ساخته شد(بدون در نظر گرفتن فیلم "فور رومز" که اپیزودی کوتاه بود) ... چون  هنوز موج و اعوجاج فکری "پالپ فیکشن" که در ذهن تماشاگر ایجاد شده بود آرام نگرفته بود که تارانتینو دست به خلق تازه ای زده بود.

 

اما تارانتینو از این شکست درس بسیار بزرگی گرفت و الحق هم از این شکست به‌نفع خود استفاده کرد ، هم اینکه "کیل بیل" را با فاصله زمانی بیشتری ساخت و همه را منتظر و تشنه اثر بعدی خود کرده بود  و هم‌اینکه یک فیلم متفاوت ساخت و دوباره خودش را تکرار نکرد. یک فیلم حساب شده ساخت با ساختاری از پیش تعیین شده .

یک فیلم حساب شده که در دوقسمت ساخته شد ، فیلم دوقسمتی نه مثل فیلم سه‌گانه "ماتریکس" که سازندگان آن چون نمیتوانستند تماشاگر را سه ساعت و نبم روی صندلی‌های سینما بنشانند مجبور شدند فیلم دوم را در دو قسمت تولید کنند.

 

عناصر لذت بخش:

1. "جکی براون" فیلمی تماما تارانتینویی بود ، فیلمی که تمام عناصر لذت بخش سینمای تارانتینو که ما از او سراغ دارشتیم را بهمراه داشت ، البته جای عناصری مانند میان نویس‌ها در این فیلم خالی بود.

البته این فیلم نوعی فصل بندی نامحسوس هم داشت ولی به‌علت اینکه این فصل بندی ها با میان نویس نقطه گذاری نشده بود ، فصل بندی ها خیلی کمرنگ شده بود. منظورم زمان سرقت پول ها توسط جکی بود که تقریبا در آخر فیلم اتفاق افتاد و از زاویه دید 3 نفر روایت شد  ، ولی برخلاف کارهای قبلی تارانتینو این رویداد با میان نویس از همدیگر جدا نشده بود.

 

2. عناصر لذت بخش و اوریجینالی که در فیلم "کیل بیل" هم از آنها بخوبی استفاده شده.

منظورم دوقسمت شدن تصویر بود که در هر قسمت تصویر ، داستان متفاوتی روایت میشد.

 

3. قطعه های موسیقی که طبق معمول اینقدر خوب انتخاب شده بودند که معلوم نیست قطعه برای فیلم ساخته شده یا فیلم برای قطعه. منظورم ترانه انتخابی که برای سکانس اول و آخر فیلم انتخاب شده بود(زمانی که جکی در آغاز و پایان فیلم ، وارد داستان و خارج داستان میشود).

قطعه ای زیبا و تاثیر گذار که خیلی بیاد ماندنی بود.

 

4. و باز هم در مورد ترانه فیلم که انتخاب آن کاری بس حرفه ای و زیباست.

 در آغاز و پایان فیلم این ترانه بصورت موسیقی متن بگوش میرسد ولی درسکانس پایانی فیلم مشاهده میکنیم که جکی همین ترانه را لبخوانی میکند. دقیقا در این لحظه است که فاصله بین ناظر و منظور برداشته میشود ، از بین بردن فاصله بین ناظر و منظور یکی از خصیصه های سینمای پست مدرن است که در این قسمت فیلم بخوبی از آن استفاده شده.

 

 

محک تارانتینو:

به نظر حقیر ، "جکی براون" و فیلم آینده تارانتینو(اثر بعد از "کیل بیل") بهترین سنگ محک این کارگردان خوش فکر بوده و هستند.

"جکی براون" به این خاطر سنگ محک بود که طعم شکست را به تارانتینو چشاند و باعث پیروزی بعدی او شد.

 

و فیلم بعدی او به این خاطر سنگ محک است که تارانتینو  بعد از این همه خلق و ایده های ناب فیلم های قبلی ، حتما باید چیزی برای گفتن داشته باشد وگرنه تارانتینو در چاه بی سرو تهی سقوط می کند که حتی میتواند گذشته پربار اورا زیر سؤال ببرد. شاید نتوان از کلمه چاه استفاده کرد ، بهترست بگوییم انبار ، بله دقیقا مثل سگهای انباری که هیچ یک از قهرمانان فیلم نتوانستند از آن زنده خارج شوند.

 

 

از خداوند برای این کارگردان خوش فکر سینما ، طلب روشنی و وسعت بیشتر اندیشه خواستاریم.

بهرحال اگه تارانتینو برای همه تارانتینو باشه ، ولی واسه ما ایرونیا یک چیز دیگست و اون چیزی نیست جز "برادر تارانتینو"

   

آآآمین.

 

http://www.imdb.com/name/nm0000233/

http://www.fexon.com/personinfo.php?pid=26

 

 

 

 

 

 


 

 

 


محرم نوشت

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین

عشق بازی کار هر شیاد نیست ... این شکار دام هر صیاد نیست

عاشقی را قابلیت لازم است ... طالب حق را حقیقت لازم است

شاهد این مدعی خواهی اگر ... بر حسین و حالت او کن نظر

ظهر عاشورا در آن میدان عشق ... کرد رو جانب سلطان عشق

بار الهی این سرم این پیکرم ... این علمدار رشید این اکبرم

 

۴:۱۵ آ ام
مالشعیر کلاسیک و یه استکان کوچیک رو عشقه
ابی جون مخلصیم
میخوامت
تاحالا هروقت گفتم یاابالفضل دست خالی روونم نکردی
چار پنج تا خاربرادر داریم که لینکشون سمت چپ وبلاگمه
یه حالی بهشون بده
خودم خیلی بهت احتیاج دارم ولی دستوره اول واسه بقیه دعا کنیم بعد واسه خودمون

مخلصیم


۴:۲۹ آ ام
ماالشعیر تموم شد ... نشئگی داره بیداد می کنه

یه پک سیگار موور پایه بلند میخوام ولی حیف من که دودی نیستم
با افتخار مخلصیم
فدای دستات
هی هی هی
کدوم حروم زاده ای از پشت زدت

از پشت نخلا اومدند
وگرنه عددی نبودند

حروم زاده ها

 

هی مکسی اونارو بیخی آقا رو بچسب ... آره آقاجون خودمون دوتارو عشقه ... ببخشید میدونم گند زدم ... لیلی رو ول کردم و نشستم نامه هاشو میخونم

 

برداشت دوم ... سکانس اول و آخر ... نور صدا دوربین ... اکشن

ماچت کنم؟

ماچت کنم؟

ماچت میکنماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

کات ... خوب بود ... خسته نباشید ... آقا مصطفی دوتا سینی چایی بیار

 

مرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررسی ... خیلی آقایی

 

بر اساس یک مشاهده عینی 

 

 

 

ارادتمند

MAX PAYNE

تحلیل فیلم - سوته دلان

 

 

یک دو سه چار آزمایش میکنم ماچتکنمماچتکنمماچتمیکنماااااااااااا

 

 

آخه مگه میشه راجع به فیلم های حاتمی چیز نوشت.

یچیزی گفتم و توش موندم.

گفتم راجع به سوته دلان مینویسم ولی هرچی میخوام شروع کنم نمیشه.

 

فیلم های حاتمی یه مدل هاییه که فقط باید دیدشون.

توی فیلم های حاتمی دوربین نقش مهمی داره و فیلم هاش جوری هستند که داستان خیلی متکی به تصویر پیش میره ، در عین حالی که تصویر های فیلم هاش خیلی عادی هستند ، یعنی تصویر های خیلی خاص و پیچیده ای نیستند که حرکت و زاویه و کادربندی دوربین به چشم بیاد ولی یک روح و گرمایی داره این تصویر ها جوری که انسان حظور حاتمی رو توی کادر دوربین حس میکنه.

 

تصویر های فیلم های حاتمی خیلی ساده و آروم هستند ولی یکجور حس و بوی غریب ایرانی بودن توی کارهاش به مشام میرسه ، شبیه فیلم های کار وی که فیلم های اون هم خیلی بوی وطن میده ولی البته تصویرها  توی فیلم های کار وی خیلی پیچیده تر هستند.

 

وقتی فیلم های حاتمی رو نگاه میکنیم حس میکنیم با یک فیلم معمولی داستانی سرگرم کننده طرف هستیم ولی معمولا پایان فیلم هاش روی آدم تاثیر زیادی میگذاره.

 

یک حس خوبی که فیلم های حاتمی داره اینه که آدم رو با داستانش درگیر می کنه ولی داستان فیلم هاش روی اعصاب آدم راه نمیره ، بقول کیارستمی فیلم خوب فیلمی هست که آدم رو میخکوب نکنه ، حتی بگذاره پای فیلم آدم خوابش ببره ولی وقتی چند روز بعد به فیلم فکر کنیم ، تازه فیلم تو ذهنمون شروع بشه ، چه بسا فیلم هایی هستند که توی سالن سینما آدم پای اون فیلم میخوابه ولی در آینده  برای چند شب خواب رو از سر آدم بیرون ببره ، بنظر من فیلم های حاتمی همینطوره ، آدم وقتی تو ذهنش فیلم های حاتمی رو مرور میکنه ، بیشتر دیالوگ ها از جلو ذهن آدم رد میشه تا تصویر هاش ، جدا بعضی از دیالوگ های فیلم های حاتمی هیچوقت از ذهن بیرون نمیرند.

 

حاتمی هم مرد بزرگی بود هم کارگردان بزرگی و هم فیلم های بزرگی داشت.

 

کسایی که فیلم سوته دلان رو دوست دارند و عاشقش هستند ، بنظر من اکثرا یجورایی ، خودشون در گذشته سوزیدند !

قبول ندارید؟

پس عشق است ، نوش نوش.

 

هرچی میخوام راجع به داستان فیلم مطلب بنویسم نمیدونم چرا نمیشه ، چندین بار میخواستم از خیر این پست بگذرم ولی نمیدونم چرا یکجور ادا دین میدونم نوشتن راجع این فیلم رو ، خوب نمیتونم دیگه ، دوس ندارم اصن ، نمیدونم نوشتنم نمیاد چرا ، اصن انگار بلند نیسم بنویسم ، نوشتنم خشک شده ، اصن اعتراف میکنم من هیچی راجع به سینما نمیدونم و نمیدونم چرا بیخودی درگیر نوشتن سینمایی شدم چون خودم رو حتی یک اپسیلون هم قادر به نوشتن و دارای دانش سینمایی نمیدونم ، اصن قهرم با خودم ولی یچیزی میگه ادامه بده و بنویس ، آهان این یادم اومد که من اصن بلد نیستم راجع به فیلم های ایرانی مطلب بنویسم ، تازه یادم اومد ، واسه خودم هم جالب بود که علت رو فهمیدم ، کلا توی ایران نقد کردن راجع به فیلم های ایرانی خیلی سخته ، یکجور حس به آدم دست میده که الان با نوشتن این نقد یک کسی اگه خوشش نیاد میاد و دودمانتو به باد میده ولی نقد کردن فیلم های خارجی اصن اینطور نیست ، همه راحت و در کنار هم میاند و حرف میزنند و همه نظر هاشونو میدند ولی فیلم های ایرانی اینطور نیست ، نمیترسم بخدا ولی نمیدونم چرا اینقدر نقد های فیلم های ایرانی ضد و نقیض داره ، حس میکنم نظرات شخسی بیشتر دخیل باشه تو نوشتنش ، اعتراف میکنم که نمیتونم راجع به فیلم های ایرانی مطلب بنویسم ، نمیدونم چرا ، امیدوارم کسی بهم نگه از بس وطن فروشی و فیلم های داخلی رو آدم نمیدونی اینجوری شدی ، آخه ببینید حقیقتی تلخ وجود داره که اکثر فیلم هایی که تو ایران تولید میشه از نظر فیلمنامه خیلی ضعیفه و اگر هم فیلمنامه خوبی باشه باید خیلی شانس داشته باشیم که یک کارگردان درست و حسابی اونو ساخته باشه ، فیلم های ایرانی که توی این چند ساله ساخته میشه اگثرا فیلم های چیپ و بی ارزشی هستند که احتیاجی به نقد ندارند و اگثر فیلم های خوبی هم که ساخته میشه بیشتر نون اسم کارگردانش رو میخوره تا باطن خود فیلم ، برای همین نقد کردن و آنالیز یک فیلم خوب واقعا دانش و آگاهی بالایی میخواد ولی برعکس برای تشخیص دادن یک فیلم خوب توی این آشفته بازار اتفاقا احتیاجی به دانش بالایی نداره و تقریبا همه میتونند این کار رو بکنند.

 

بنظر من توی این آشفته بازار که معمولا فیلم خوبی ساخته نمیشه یا اگه ساخته میشه بر اثر جریان های پشت پرده ناکام میمونه ، باید نقد نکنیم باید فقد تعریف کنیم ، سینمای ایران الان توی یک خواب زمستونیه ، باید مثل گذشته یک فیلم جریان ساز ساخته بشه تا حداقل برای تقلید کردن بقیه دست باز بشه.

گاو ، قیصر ، هامون ، و ... فیلم هایی بودند که مسیر و جریان فکری سینمای ایران رو تغیر دادند ، بقول امیر نادری فیلم گاو ، ستون فقرات سینمای ایرانه.

 

برای همین من خودم رو عددی نمیبینم که بتونم چیزی بنویسم راجع فیلم های ایرانی ، حتی اون چند خطی رو هم که اول پستم راجع به حاتمی نوشتم رو هم پس میگیرم ، در کل من این پست اخیرم رو اصن قبول ندارم و تکذیب میکنم و اگه دارم ادامه میدم و مینویسم بخاطر اینه که قبلش قول داده بودم که راجع به سوته دلان مینویسم.

 

 

 

ولی مگه میشه از سر دیالوگ های دلچسب این فیلم گذشت !!

 

داش حبیب: انشا الله به شادی ، کارت چاپ کردید؟

مشتری: یادم رفت تقدیم کنم ، بفرمایید

داش حبیب: مرحمتتون کم نشه ، والا من که گرفتارم واسه مجید میخوام ، تو هر مجلسی که ظرف میدیم باید بره ، خواه عذا خواه عروسی.

 

مجید: یک دو سه چار آزمایش میکنم ، ماچت کنم ماچت میکنماااااا

 

پسر: آقا حبیب مجید زیر پل گیر کرده ، با مجید رفته بودیم جوب گردی،  مجید سرش تو لجن ها گیر کرده

داش حبیب به مجید: باز زیره پل رفتی چیکار؟  پسر؟

مجید: جوب گردی !!!!

داش حبیب: خودتو شل کن

مجید: من که شل خدایی هستم، یه زنجیر جستم نیم زر ، حز کن ، آلمانیه

داش حبیب: چرا نیومدی در دکون؟

مجید: امروز جمعس تعطیلیه !!!

داش حبیب: امروز دوشنبس ، خیلی داریم تا جمعه

مجید: نخیییییییر ، تو اون تقویمه که آقام اونسال عید خودش با دست خودش بهم عیدی داد امروز جمعس

داش حبیب: اون تقویم باطلست

مجید: واسه من جمعه جمعه آقامه شنبه شنبه آقامه ، خواه مرده خواه زنده ، جخ تقلید مرده جایزه ، آقا میگه بالا منبر.

 

مجید با خودش: چشم شیطون کر توپ توپم ، این مالو منال مفتی همچین هلو برو تو گلو گیر نیومد ، حاصل یک عمر جوب گردیه ، آقامون ظروفچی بود خودمون شدیم جوب چی ، آقا مجید ظروفچی جوب چی ، میخه زنگ زده ، زنجیره زنگ زده ، تارزانه زنگ زده ، ساعته زنگ زده ، حواستو جمع کن ساعت زنگ زده دیگه زنگ نمیزنه چون زنگاشو زده.

 

مجید به خدا: چقدر دشمن داری ای خدااااااا ، دوستات هم که ماییم ، یه مشت عاجز الییل ناقص عقل که در حقشون دشمنی کردی.

 

مجید که سکه های کج و کوله کف جوب رو داره با چکش صافشون میکنه و میبوسه میزاره به چشمش: آهن هم برکت خداست ، مثل دونه گندم نعمته ، انار میوه بهشته خون رو صاف میکنه الا خون ناپاک.

 

مجید: یه نامسلمون نیست دست من الیل رو بگیره مثل تارزان بگه شززززززززززم ببره امامزاده داوود حالم رو خوش کنه ، تو سرم مثل بازار آهنگرا  صدا میکنه ، مثل پیت حلبی خورده ریزه هاش جابجا میشه.

 

مجید با خودش: التماس دعا ، خوش به سعادتون که میرید روزه ، جاتون وسط بهشته ، ماکه دنیامون شده آخرت یزید ، کیه ماهارو ببره روزه؟ ، مجید آقا تورو چه به روزه؟ روزه خودتی  گریه کن نداری والا خودت مصیبتی ، دلت کربلاست ، ماچت کنم؟ مااااااچت میکنما!!!!

 

 

 

 

من نوشت: هوا سرده یچیزی تنت کن

او نوشت: جونم از تو میلرزه حبیب دو عالم

 

ارادتمند:

MAX PAYNE

ماچت کنم

ماچت کنم؟

مااااچت میکنماااااااااااا !!!

تحلیل فیلم - یک ذهن زیبا

 

بعضی از فیلم هاست که آدم نمیتونه اون فیلم رو بدون بازیگر نقش اصلی اون تصور کنه

یک ذهن زیبا فیلمیه از همین مدل

یعنی وقتی من هرجا به کلمه ذهن برخورد میکنم یاد فیلم یک ذهن زیبا می افتم و بالطبع به یاد راسل کرو.

 

... راسل کرو ... و باز هم راسل کرو  راسل کرو

این بازیگر استرالیایی.

 

در جایی خواندم که بزرگترین صادرات استرالیا به آمریکا ، چیزی یا کسانی نبودند ، بغیر از راسل کرو و نیکل کیدمن

بنظر شما اینطور نیست؟

کیدمن

کرو.

 

 

توی این فیلم راسل کرو یکی از بهترین اجراهای خودش رو به نمایش گذاشت

نمایشی از سنین جوانی در حدود 20~25 سالگی تا دوران کهولت و پیری.

البته گریم خیلی خوب این فیلم رو نباید ازش غافل بشیم ولی این استعداد ذاتی راسل کرو بود که پشت این گریم سنگین طراوت جانبخشی به این کاراکتر داده بود ، بصورتی که حرکات راسل کرو با سنی که در آن بازی میکرد همخوانی داشت به اضافه بار اضافه ایکه باید بخاطر داشتن عوارض بیماری اسکیزو فرنی روی این نقش اعمال میکرد.

 

این بازی اتفاقی نبود ، بیاد بیاوریم بازی راسل کرو را در فیلم نفوذی اثر استاد مایکل مان ، در این فیلم راسل کرو در سنین 30~35 سالگی میبایست نقش یک کارمند رده بالا در یک کارخانه تولید سیگار را بازی میکرد ، البته نقشی که از او 20 الی 30 سال پیر تر بود.

او از پس این نقش برآمد و بخاطر این نقش 25 کیلو اظافه وزن را بخود تحمیل کرد ... چنان این نقش رو خوب بازی کرد که بازی او در همان فیلم در مقابل آل پاچینوی کهنه کار توی ذوق نمیزد و قابل قبول بود.

 

در یک کلام ، فیلم یک ذهن زیبا ، فیلم راسل کرو بود.

 

 

خدا کنه هرچه زود تر از عوارض این فیلم خلاص بشم

احتمالا مشخصه از طرز نوشتنم

این فیلم روی من خیلی تاثیر داشت

یعنی بازی راسل کرو تاثیر داشت

روز پنج شنبه گذشته تا بحال بخاطر درد سیاتیکم نتونستم از خونه بیرون برم

طبق تجویز پزشک باید هر هشت ساعت یک متاکاربامول و یک آلفن میخوردم ولی دو وعده از قرص هارو نخوردم و مثل فیلم یک ذهن زیبا قرص هارو می انداختم توی کشوی میزم ... انگار این قرص ها هم داروهای روانی بودند که جاسوس های روس به من میخوراندند و من نباید میخوردم و فقط تمارض می کردم که خوردم وگرنه میبایست به تخت بسته میشدم.

ولی درد به حدی رسید که در آخر مجبور شدم بخورم قرص ها رو و حالا بحمدالله بهترم ، یعنی بدک نیستم.

 

 

این فیلم سرگذشت یک دانشجوی رشته ریاضیه که وارد دانشگاه میشه و به مدارج بالا میرسه و در آخر ، در سنین پیری مفتخر به دریافت جایزه نوبل میشه ، ولی داستان به همین سادگی ها هم نیست.

او وقتی به درجه دکترا میرسه وفارغ التحصیل میشه از طرف وزارت دفاع آمریکا مامور میشه که در کار رمز گشایی پیام های روس ها به اونها کمک کنه و اتفاقا در این کار هم خیلی موفقه ، بطوری که به یکی از نیروهای سری و رسمی وزارت دفاع تبدیل میشه.

او مامور میشه که هر روز مجله های خاصی که منتشر میشه رو بخونه و از توی قسمت های خاصی از اون مجله ها به رمزی که در اون نهفته است دست پیدا کنه.

این رمز ها مشخصات جغرافیایی خاصی هستند که روس ها از طریق اون میتونند به کشور آسیب برسونند و قصد دارند بمب پرقدرتی رو در کشور آمریکا منفجر کنند.

 

بالطبع این پروفسور جوان که پروفسور نش نام داره از این کار خودش بسیار خرسنده و با جدیت این کار رو دنبال میکنه ولی در اواسط فیلم متوجه میشیم که اینها همه توهماتی هستند که به ذهن پروفسور نش هجوم آورده وهمه اینها خیالاتی بیش نیست که در ذهن اون جریان داره.

اطرافیان میدونند که پروفسور نش به بیماری اسکیزو فرنی دچار شده ولی خودش اصلا قبول نداره واعتقاد داره که این بستری شدن ها و خوراندن قرص های روانی چیزی جز دسیسه روس ها نیست.

البته این قبول نکردن واقعیت یکی از عوارض اصلی و شناخته شده بیماران اسکیزو فرنی هست که در این فیلم بخوبی ازش استفاده شد.

کار پروفسور نش بجایی میرسه که در بیمارستان بستری میشه ودائم به اون شوک وارد میشه و قرص های روانی خورانده میشه تا بلکه بتونه به حالت طبیعی برگرده.

شاید بپرسید اگه شوک وارد میشه پس چرا سیم یا وسیله ای بهش وصل نبود؟

این نوع شوک با شوک الکتریکی فرق میکنه

یکنوع درمانه که بوسیله تزریق انسولین به بدن و در نهایت شوکی که از اوردوز کردن overdose انسولین به شخص دست میده باعث درمان میشه.

 

سرانجام این بیماری پروفسور با همکاری وفداکاری های بسیار زیاد همسر او و داروهای پزشکان تا حد زیادی تعدیل میشه ولی این بیماری تا آخر عمر در وجود پروفسور باقی میمونه حتی تا آخرین لحظه ها هم اون دوست هم اطاقی خودش و ماموران وزارت دفاع رو در کنار خودش حس میکنه.

حتی بیشتر از حس ، با اونها زندگی میکنه و از اونها دستورات میگیره که چطور از دست روس ها فرار کنه ولی با کمک پزشک ها و همسر فداکارش و اراده خودش تصمیم میگیره که به اونها توجه نکنه و به حرف هاشون گوش نده ولی مجبوره که همیشه و در همه جا اون هارو ببینه.

بقول گفته خود پروفسور اون یکجور رژیم مغزی گرفته ، یعنی خودش تصمیم میگیره که به چه نوع افکاری که تو ذهنش وجود داره توجه کنه یا توجه نکنه ، یعنی خودش باید تصمیم بگیره که چجوری وبه چه چیزهایی فکر کنه وگرنه بی اختیار وارد عوراض بیماری اسکیزو فرنی میشه و دوباره زندگیش بهم میریزه

بطور مثال مواقعی که با اشخاص جدیدی روبرو میشه ومجبور میشه حرف بزنه ، پروفسور از یکی از نزدیکانش یا مثلا شاگرد هاش میپرسه که آیا شما هم این شخص رو میبینید یا خیر تا ماهیت این شخص جدید براش مشخص بشه که آیا تصور ذهنیه یاکه یک فرد واقعیه.

 

بهرحال پروفسور به سختی و با اراده زیاد به سنین پیری میرسه وبعد از عمری مفتخر به دریافت جایزه نوبل میشه.

 

این فیلم رو معمولا از جنبه های پزشکی و داستانی و بازیگری بررسی می کنند ولی نکته ای در این فیلم نهفته که همین نکته باعث شده این فیلم یکی از فیلم های جنجالی و سیاسی چند سال اخیر شناخته بشه.

نکته مجهول این فیلم اینه که حرکات رفت و برگشت داستانی فیلم به ما این اجازه رو نمیده که کاملا مطمئن بشیم که آیا پروفسور واقعا بیماری اسکیزو فرنی داشته و یا اینکه واقعا اون از طرف وزارت دفاع مامور کشف رمز بوده و سر انجام توسط نیروهای روسی ، در بیمارستان روانی بستری شده و شستشوی مغزی شده که تمام اطلاعاتش پاک بشه.

 

این شک در تمام فیلم جریان داره ، البته تماشاگر عامی ، خیلی نمیتونه به این موضوع پی ببره ولی افرادی که فیلم هایی از این دست دیده اند به یاد فیلم  کاندیدای منچوری ساخته جان فرانکر هایمن فقید می افتند و حتما در ذهنشون این جرقه یا شک بوجود میاد که این فیلم یک فیلم کاملا سیاسیه که در پوشش یک فیلم داستانی پنهان شده.

 

شکی نیست که این فیلم یک فیلم سیاسیه که با این دو وجهی بودنش تونسته از تیغ برنده سانسور فرار کنه

دلیل این مدعا بر اینه که ، پروفسور نش در آخرین صحنه فیلم بازهم اون افراد و مامور وزارت دفاع رو میبینه.

 

پروفسور نش: در حالی که بعد از دریافت جایزه داره با همسرش حرف میزنه به یک جهتی نگاه میکنه

همسرش: چیه؟ چی شده؟

پروفسور نش: در حالی که باز هم داره ماموران وزارت دفاع رو میبینه میگه هیچی

 

غافل نشیم از بازی راسل کرو در لحظات اول فیلم ... همون لحظه هایی که به نظر داستان کند جلو میرفت ... اگر عوارض بیماری شیزوفرنی رو در اواخر فیلم ببینیم فک میکنیم که پروفسور نش در دوران میانسالی به این بیماری مبتلا شده ولی و اگر یکبار دیگه صحنه های اول فیلم رو ببینیم متوجه میشیم که راسل کرو این عوارض رو بصورت نامحسوس در بازیش نشون داده ... اینه که قدرت بازی راسل کرو را در دوباره دیدن قسمت اول فیلم میشه تصور کرد.

 

 

این دوگانگی ارزشی که در فیلم نشون داده شده منو بیاد یک مطلب فلسفی انداخت که حقیقت چیست یا واقعیت کدام است ... جدا کدام قسمت از فیلم حقیقت داشت؟ ، اون قسمتی که باید باور کنیم پروفسور نش بیماری شیزوفرنی داره یا اون قسمتی که مامور مخفی وزارت دفاع بود؟

 

 

از کجا معلوم وقتی مرغ سوخاری میخوریم و مزه ای که میچشیم ، این مزه و طعم ماله یک غذای دیگه نباشه

از کجا معلوم خامه عسلی مزه اش همینیه که هست؟

شاید مزه جوجه کباب مال مزه مرغ سوخاری باشه.

از کجا معلوم که شب ها که خوابیدیم ، توی خواب بیدار نشیم و جاهایی نریم و صبح از اون بی خبر باشیم.

این سوال من رو یکبار برادران واچوفسکی در فیلم ماتریکس بهش اشاره کردند

 

شاید هم من یکم زیادی شکاک هستم

من به شخصه کامپیوترم رو با رمزی که روی یک فلاپی ذخیره شده و باید او فلاپی در دستگاه باشه تا روشن بشه محافظت میکنم و شب ها قبل از خواب اون فلاپی رو در جایی نگه میدارم که دسترسی و پیداکردنش منوط به هوشیاری کامله ... با این کارم باعث جلوگیری از شب گردی در اینترنت میشم که خدای نکرده واسه کسی آف های چرند نگذارم.

 

مرع سوخاری یا جوجه کباب ، مسئله این است

 

این هم آدرس فیلم در فکسون:

http://www.fexon.com/movieinfo.php?mid=67

 

 

 

 

حالا حاضری که بریم؟

بله حاظرم

بله البته

واقعا متشکرم ... متشکرم

 

 

چیه؟ چی شده؟

 

 

هیچی؟

 

 

 

 

ارادتمند:

MAX PAYNE

تحلیل فیلم - ماهی بزرگ

 

 

یک فیلم به همین سادگی

یک دروغ به همین بزرگی

یک حس به چه زیبایی

 

از کارگردان ادوارد دست قیچی(تیم برتن) ... تخیلی دوباره ... زیبایی بچه گانه و صداقتی نانوشته که یکبار دیگه بخوابیم ... یکبار دیگه بچه بشیم ... یکبار دیگه انسان بشیم.

 

داستان یک مرد سالخورده که در بستر بیماریه و میدونه که داره میمیره

پسر بعد از سه سال که با پدرش قهر بوده اومده که تو لحظات آخر کنار پدرش باشه

اون سه سال پیش با پدرش قهر کرده چون پدرش همیشه تو محافل و مجالس داستانهای عجیب و غیر باور تعریف میکرده و باعث خجالت پسر میشده

حالا بازم پدر داره مثل سابق کار خودش رو انجام میده ... داره داستان زندگیش رو واسه عروسش تعریف میکنه

بازم.

 

داستانهای عجیب و غیر قابل باور ... دروغ هایی به چه بزرگی ولی انقدر شیرین که جرات نداریم به زبون بیاریم که این فیلم دروغه.

تاحدی شیرین که خودمون هم با فیلم همراه میشیم و نمی خوایم هیچوقت فیلم تموم بشه چون تموم چیزایی که تاحالا تو رویا هامون دیدیم و دنبالش گشتیم رو حالا داریم تو این فیلم می بینیم

و به چه زیبایی میبینیم و لذت میبریم.

 

این فیلم پر از جلوه های دیجیتالیه ... حتی بیشتر از فیلم مرد عنکبوتی ولی هیچوقت به ما توهین نمیشه که چرا داریم این دروغ ها و این فیلم رو میبینیم.

 

کارگردان بقدری با خلوص این فیلم رو ساخته که حس نمی کنیم که ذهنمون دلخوش به جلوه های دیجیتالیه ... برعکس داریم لذت میبریم ... وقتی فیلم تموم میشه نمیتونیم حس کنیم که دروغ چیه و یا واقعیت کدومه ... فقط حس میکنیم که داشتیم یه تیکه شکلات رو گوشه لوپ مون جابجا می کردیم.

 


پدر میدونه که در آخر چجوری خواهد مرد

این فیلم در ظاهر یک فیلم عشقیه ولی در باطن و در تودرتوی این فیلم که پر از داستانهای فرعی و متفاوتیه حرف هایی برای گفتن داره.

 

یک توصیه دوستانه میکنم و اون اینه که اگه به فیلمی برخورد کردید که پر از داستانهای متفاوت و یا پر از شخصیت های مختلفه بدونید که تحلیل این فیلم به دوصورت بیشتر نیست:

یا اینکه بایک فیلم مفرح و عامه پسند و سرگرم کننده طرف هستید یا با یک فیلم عمیق معنا گرا که از یک کارگردان مهمه

پس اگه تشخیص دادیم که با یک فیلم مهم طرف هستیم باید بدونیم که هر شخصیت یا هر داستان تودرتو رو بصورت یک اپیزود مستقل روش فکر کنیم ولی بدونیم که همه شخصیت ها و اپیزود ها دست بدست هم میدند تا به یک حقیقت واحد برسیم.

 

تو این فیلم همه چیز امکان داره

یک دختر 8 ساله عاشق یک پسر 18 ساله میشه

یا یک پسر کوچولو ... نحوه و زمان مردنش رو توی چشم یک جادوگر میبینه ... پس چون میدونه کی و چه زمانی میمیره اینه که خودشو تو هر شرایطی و هر خطری میندازه تا زندگی رو پشت سز بگذاره و با خیال راحت به سن پیری میرسه.

تو این فیلم هر چیزی امکان داره.

 

این فیلم پر از داستانهای تودرتوی مجزاست که همگی در راستای یک داستان واقعی فعالیت می کنند

از اون فیلم هایه که نمیشه تعریفش کرد که فلان شخصیت چیکار کرد و کجا رفت تا به چی برسه بلکه وقتی شخصا فیلم رو دیدیم ... بعد از پایانش یک احساس خوب به آدم دست میده که خیلی لذت بخشه که قابل تعریف نیست.

 

چندتا از دیالوگ هاش رو نوشتم که بخونید:

 

-  بعضی از ماهی هارو نمیشه گرفت.

 

-  در یک ظرف کوچک ماهی کوچک خواهد ماند ولی در یک محیط بزرگتر ماهی 2 برابر 3 برابر یا بزرگتر میشه.

 

-  بزرگترین ماهی رودخانه به این خاطر بزرگه که هرگز شکار نشده.

 

-  دختر: تو چند سالته؟

- پسر: 18

- دختر: من 8 سالمه ... وقتی 18 سالم بشه تو میشی 28 سال ... وقتی من 28 سالم بشه تو میشی 38 سال

- پسر: تو ریاضیاتت خیلی خوبه

- دختر: 38 سالم که بشه تو میشی 48 سال اونوقت دیگه فرق زیادی باهم نداریم

- پسر: ولی حالا تفاوت هامون زیاده ... نه؟

- دختر: اوهوم

 

- وقتی کشتی به راه افتاده دیگه کاری نمیشه کرد ...  فقط احمق ها بدنبال اون میدوند.

 

 

 

نام فارسی: ماهی بزرگ

محصول سال: ۲۰۰۳

ژانر: ماجراجویی . کمدی . درام . فانتزی

کارگردان: تیم برتن

 

مشخصات در سایت فکسون:

http://www.fexon.com/movieinfo.php?mid=530

 مشخصات در IMDB:

http://www.imdb.com/title/tt0319061/

 

  

ارادتمند:

MAX PAYNE

تحلیل فیلم - راه های کارلیتو

 

 

Carlito’s Way

 

 

I CHANGE

قبلش بگم حالم خوبه

اما حال مکس بده

آخه آل پاچینو ی عزیزم رو کشتند.

 

دیشب بلاخره آرشیو فیلم های آل پاچینوی من تقریبا کامل شد

هم زبان اصلی هم زیر نویس

تقریبا جوره ... خوباش رو جمع کردم ... دست اقا مصطفی ویدیو کلوپ درد نکنه اونم خیلی کمک کرد

امشب هم قراره عطر خوش زن رو بگیرم ... از نظر بازی فیلم فوق العاده ایه ... اونجا نقش یک نابینا رو به زیبایی هرچه تمام بازی میکنه ... جوری که وقتی همون سال اومد که اسکار بهترین بازیگر مرد رو بگیره گفت: دیگه کم کم وقتش بود.

 

اما دیشب راه های کارلیتو رو دیدم

حالم بده

دوباره من فیلم دیدم

کشتنش

توف به این زندگی

چرا وقتی یه آدم میخواد عوض بشه ... محیط اطراف عوض که نمیشه هیچی تازه بدتر هم میشه ... قرار بود 30 سال حبس بکشه ولی با تلاش یک وکیل (شان پن - که بعدا ناتو از آب در اومد - ت خ م  س گ) به 5 سال تقلیل پیدا کرد.

حالا میخواد مثل یه آدم زندگی کنه ولی مگه میذارند.

میخواد 70 هزار دلار جور کنه و بره باهاماس و آژانس اتومبیل کرایه رو با دوستش شریک بشه ولی پولی در کار نیست. فعلا با ترفند هایی که از دوران خلاف کاری گذشتش بلده داره یه نایت کلوپ رو میچرخونه تا خورد خورد پول در بیاره.

 

هرچی میخواد نزدیک خلاف نشه نمیشه ... ولی خلاف بهش نزدیکتر میشه

خودمونیم ولی 5 سال پیش بد جونوری بوده هاااا

چقدر به قاضی گفت من عوض شدم چقد گفت ولی مگه میذارن

همه چیز عوض شده ... همه چیز ... دورو برش پر از نامردیه و کشت و کشتار

بقول خودش من چند سال مگه نبودم که اینهمه همه چیز عوض شده؟ ... مینی ژوپ دیگه معنی نمیده و نوع رقص ها جوری عوض شده که من نمیتونم دیگه برقصم.

 

خلاصه میره با معشوقه سابقش (گیل) آشتی میکنه چون ... گیل ازش دلخور بود چون وقتی کارلیتو میخواست بره زندان برای اینکه گیل آزاد باشه و نگران نباشه اونو بی خبر تنها میذاره و میره.

 

حالا آخرای فیلمه:

ساعت 11 و تو ایستگاه قطار

گیل منتظره که کارلیتو با پول ها بیاد تا برند بقول خودشون پارادایز و با بچه ایکه تو شکم گیل هست ... با بچه خودش ... با گیل ازدواج کنه و یک زندگی جدید شروع کنند.

 

کاری نداریم که با چه نکبتی رسوند خودشو به ایستگاه و از دست چندین نفر فرار کرد ولی تو لحظه آخر که میخواستند سوار بشند بوسیله یکی از دشمنای کارلیتو که ربطی به این تعقیب و گریز اخیر نداشت هدف گلوله قرار میگیره (کارلیتو چرا اوجا توی اون خیابون خلوت نکشتیش با اینکه میتونستی ... چوب دلرحمی خودتو خوردی ... باید میکشتیش فلان فلان شده رو).

کارلیتو تیر خورد و ...

 

بمیرم ... از فاصله نزدیک ... دوووتاااااااااااا با صدا خفه کن ... بمیرم ... افتاد زمین ... همینطور چشمش به سقف خیره بود ... گیل هم که داشت خودشو میکشت واسش ... چقده بوسیدش ولی ...  کارلیتو پول هارو به گیل داد و چشماش رو بست ... آخ ... توی بیمارستان چشمش به تابلویی که تصویر ساحل دریا رو نشون میداد خشک شد ... همون ساحل که قرار بود با گیل برند اونجا ... بمیرم ... چقدر درد کشید ... اشکم هنوز جاریه لامصب ... اه ... اه ... چرا مردی؟ ... من تو همه فیلم ها خودمو جای پاچینو قرار میدادم ولی تو این فیلم چرا جای گیل بودم؟ ... همش دارم گریه میکنم ... عاشقشم ... پاچینوی عزیزم ... کارلیتوی من ... دیگه کی شبا منو نوازش میکنه؟.

 

 

 

یکی از تاثیر گذارترین تیتراژ های پایان فیلم تاریخ سینما ... چون کل فیلم تو لحظه آخر از جلوی چشم آدم رد میشه

چون توی این فیلم کارلیتو تو یک نایت کلوپ شریک بود و یجورایی صاحبش بود

رقص ... آواز ... کوکایین ... سکس ولی به هیچی توجه نمیکرد چون هدفش این بود که 70 هزار دلار دربیاره و گورشو گم کنه

به هیچ زنی توجه نمیکرد

اما گیل از قبل یک رقاصه باله بود و هنوز هم به کارش ادامه میداد

کارلیتو به هیچ زنی توجه نمیکرد ... فقط حواسش به گیل بود

وقتی تو بیمارستان مرد و چشمش به اون تابلوی پارادایس Paradise خشک شد ... تصویر تابلو از حالت سکون خارج شد و افراد داخلش زنده شدند ... یک زن بود که به زیبایی کنار ساحل میرقصید که از فیزیکش مشخص بود که گیل بود  و چند تا بچه که ظاهرا بچه هاشون بودند

اون تصویر تا مدت طولانی متحرک بود و تیتراژ داشت روی اون حرکت میکرد

چقدر گریه کردم ... هق هق ... مردشورتو ببرن کارلیتو چرا اینقده مهربون بودی.

 

 

فیلمش خیلی شبیه بازی مکس پاین بود و همچنین به زندگی خود من

فیلمش مونولوگ داشت ... حتی لباس های کارلیتو مثل لباس های مکس پاین بود

مونولوگ های فیلم که صدای ذهنی کارلیتو بود و دایم روی فیلم حرف میزد اونم باصدای گرفته پاچینو درست مثل مکس پاین که مونولوگ داشت ... درست مثل خودم که در روز مونولوگ میگم اینقدر که خسته میشم از خودم و فقط هندزفری مبایل میتونه جلومو بگیره که مونولوگ نگم اونجا بازم دارم با سرعت فکر میکنم ولی حداقل ابراهیم تاتلیس بجام حرف میزنه

 مونولوگ ترکی ... راستی باید یه دیکشنری زبان ترکی بخرم چندتاش رو بلدم مثل

San siz

Sevda

Ebed

gal

ولی بقیشو اصن

 ... درست مثل خودم بود همه چیزش ولی فقط صاحب نایت کلوپ نبودم ... مثل من

I CHANGE

 

...

 

فیلم با یک سکانس شروع میشه و با همون سکانس تموم میشه فقط مونولوگ هاش عوض میشه

نماهاش همون نماهای تیر خوردن کارلیتوهه که میبرنش به بیمارستان ولی مونولوگ های سکانس اول و آخر فیلم باهمدیگه فرق میکنه

 

 فیلم با این مونولوگ ها اغاز میشه:

یکی داره منو میزاره روی زمین

میتونم حس کنم ، ولی نمیتونم ببینم

اصلا نترسیدم ، قبلا هم اینجا بودم

وقتی در خیابان صدوچهارم تیر خوردم

لطفا من رو بیمارستان نبرید

اورژانس نمیتونه کسی رو نجات بده

حرومزاده ها همیشه نیمه شب ضربه میزنند

وقتی که تو بیمارستان فقط انترن های تازه کار هستند

یه نگاهی به این احمق ها بکن چجوری دور خودشون میچرخند

چرا؟

چون انتظار نداشتند من اینقدر زنده بمونم

بیشتر هم گروهی هام خیلی وقت پیش از بین رفتند

نگران نباش

قلب من هرگز از کار نمی افته

هنوز آمادگی خداحافظی رو ندارم

 

 

و با این مونولوگ ها تموم میشه:

بچه ها متاسفم

ایندفعه حتی تموم بخیه های دنیا هم نمیتونند خوبم کنند

دراز بکش

دراز بکش

قراره توی قبرستان هرناندز خیابان 109 دفن بشم

همیشه میدونستم سری به اونجا میزنم

اما نه به این زودی ها

آخرین بازمانده پورتوریکویی ها

شایدم آخرین نباشم

مطمئنم گیل مادر خوبی میشه

یک کارلیتو بریگانته جدید و پیشترفته

امیدوارم عقلش کار کنه و با پول از اینجا بره

این شهر جایی برای قلب های بزرگی مثل اون رو نداره

متاسفم عزیزم ، تمام سعی خودم رو کردم

واقعا میگم

اما نمیتونی همراهم در این سفر باشی

حالا دیگه لرز شروع شد ، آخرین فرصت برای نوشیدنی

کلوپ داره تعطیل میشه ، آفتاب غروب کرده

برای صبحانه کجا میریم؟

یجای نزدیک

شب سختی بود

خسته ام عزیزم

خسته

 

 

 ...

 

آل پاچینو هم بازیش بی همتاس هم صدای گرفتش تاثیر گذار

اونجا که میگه:

Don’t Worry

Sorry Baby

 

 اون کسیه که بازی در متد اکتینگ رو که خیلی مهمه با گرمی بازیگر های کلاسیک تاریخ سینما در آمیخته و بصورت نوع جدیدی از بازیگری ارائه داده.

 

 

 

 

 

- قیصر نوشت:

قیصصصصصصصصصصصصصصر ...

کجایی که داش کارلیتو رو کشتند.

 

- وی جی (آمیتا باچام) نوشت:

پدر من نمیخوام بمیرم ... اینجا سرده.

 

- تاتلیس نوشت:

http://h1.ripway.com/ehsan1980/for%20blog/mp3/ibrahem01.mp3

تورو خدا کسی ترکی بلد نیست؟.

 

- سگ پاچه بگیر نوشت:

امروز دیدم اخلاق ندارم اگه برم بیرون پاچه بقیه رو میگیرم

باید یه فیلم خوب ازش ببینم تا حالم جابیاد.

 

- فامیلی من نوشت:

موندم تو خونه و شدم مرد خانواده

چقدر پرده کرکره باز و بست کردم و چراغ سوخته های خونه و پارکینگ عوض کردم

بمییییییییییییییییرم واسه خودم

نردبون دوطرفه ... بپا نیوفتی ... مواظب باش برقه هااا ... اونطرف تر آره خوبه ... سفتش کن ... دستت درد نکنه بیا پایین.

 

- دیگه نوشت:

دیگهههههههههه

آرشیوم رو سروسامون دادم ... چند تا کلاسور نو خریدم و امروزی ها رو که رایت کردم گذاشتم توش

یه کپی از ایمیج هاش رو هم  ریختم رو دی وی دی ... گذاشتم برا روز مبادا که اگه خدای نکرده زبونم لال یکیش خراب شد به چکنم چکنم و منت کشی نیوفتم.

 

- حکمت نوشت:

بقول دون کورلئونه تو فیلم پدرخوانده:

همیشه تو زندگیم جوری رفتار کردم که از کسی معذرت نخوام

اینه که یه کپی پشتیبان همیشه رو دی وی دی دارم.

 

- مامانی نوشت:

بیا یکم از اون اطاق بیرون.

 

- میرم بیرون نوشت:

میرم بیرون خودمو نشون میدم و برمیگردم ... میگم بیا اومدم بیرون ... یاد فیلم پالپ فیکشن افتادم که گفت: یچیزی بگو اونم گفت: یچیزی.

 

- فرامرز اصلانی نوشت:

دستم بگییییییییر دستم را تو بگیر

التماسهههههه دستم را بپذیر

درمانی باش پیش از آنکه بمییییییییییییرم

 

- مکس نوشت:

از بوی تو ... چون پیراهن تو ... آغشته شد جانم با تن تو ... آغوشی باش تا بوی تو بگیرم

آغوشی باش ... آغوشی باش

تا بوویه توبگیییییییییییییییییررررررررررررررررررم.

 

 

ارادتمند:

MAX PAYNE