MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

نقد دموکراسی از دیدگاه یک ذهن خطرناک دیشب سیب خورده

  

جعفر خان از فرنگ برگشته

خدا بیامرزه علی حاتمی رو اسم یکی از فیلم هاش بود

نه کسی خودشو شناخت نه فیلماشو ... بمیرم.  

 

دیشب که نشد بخوابیم آخر یه فیلم دیگه از جعفر پناهی دیدم ... فیلم آفساید.

نگید مکس از دایره فیلم دیدن عقبه ... من تو آرشیوم فیلم هایی دارم و ندیدم که اگه به کسی بگم باورش نمیشه مثل فیلم راننده تاکسی مارتین اسکورسیزی ... من عقیدم اینه هر فیلمی رو باید تو زمان خودش دید تا بیشترین تاثیر رو داشته باشه ... هنوز زمان دیدن راننده تاکسی برام نرسیده.

 

فیلم آفساید هم از این قائده مستثنا نبود(آخ جون فچ کنم درست نوشتم شراره جون؟ مستثنا ... راستی امروز اینجا ابریه از اون ابر های کلفت که من خیلی دوست دارم و خورشید نمیتونه عرض اندام کنه ... هوراااا)

آفساید رو من همون اوایل از دست فروش های کنار خیابون میدون انقلاب گرفتم ... چند هفته پیش هم که آقا مصطفی ویدیو کلوپ دی وی دی اونو بهم داد ولی هنوز تو مودش نبودم که ببینم ... هرکی میرسید میگفت آفسایدو ندیدی؟ زکی بابا خیلی عقبی ... بزا بگند ... هرچی میخواند ... دیشب مودش بود ... مود آفساید و بلاخره دیدمش.

 

اینقده از دستش عصبانیم که نگو

بابا جعفر جون عزیزم ... معلومه با این سبک فیلم ساختنت باید گوشه نشین بشی ... آخه اینقده تابلو که به زمین و زمون گیر نمیدند ... معلومه فیلم هات سانسور میشه ... آخه عزیز چرا اینقده تابلو نقد نظام می کنی ... مگه تو طرف دار دموکراسی نیستی؟ ولی خودت با تیغ تیز هنر میوفتی به جون سیاست بی پدر و مادر ... قبلش باید بگم من دموکراسی رو قبول ندارم حتی بهترین و پیشترفته ترینش که اصلا وجود نداره ... دموکراسی اصن وجود نداره چون اگه وجود داشت اسمش دموکراسی نبود ... بیخی حالا دوباره حرف های بی سر و ته من شروع میشه.

عزیزم کسی نمیتونه سیاست رو نقد کنه ... چرا نمیفهمی جعفر چون اگه میشد سیاست رو نقد کنی که دیگه اسمش سیاست نبود ... اگه میتونستی که قبل از اکران فیلمت کنار خیابون سی دی های فیلمت پهن نبود و با 600 تومان دست خلق الله نبود ... چی فکر کردی همین 600 تومان رو حساب کن ... کی میاد اینقیمت فیلم بفروشه؟ ... 600 تومان پول سی دی خامش هم نمیشه ... تابلو بود دارند فیلمت رو سلاخی میکنند ... تابلو بود چرا نمیفهمی ... 600 تومان تازه سود هم داشته واسه طرف ... مگه ندیدی امیر نادری رو چیکارش کردند ... مگه ندیدی با کیارستمی چیکار کردند ... نمیگم آدم باید محافظه کار باشه ولی یجوری آدم باید حرف بزنه که بالاتر از حد فکر کردن بالایی ها باشه تا حد اقل نتونند نقدش کنند ... من نه طرفدار نظام هستم نه مخالف نظام ... من طرفدار مدینه فاظله هستم که تاحالا هیچ جا ندیدم که اگه دیده بودم هزار باره وطنم رو میفروختم و میرفتم اونجا ... نه تو آمریکا دیدم نه تو گینه بی سا او نه تو ایران ... که اگه یروزی پیدا کنم ثانیه ای صبر نمی کنم ... جعفر جون اگه فهمیدند چی میگی یه پتک اندازه فکرت برات درست می کنند و همچین میزنند تو سرت که پانشی ... سیاست کیارستمی رو ببین چون نمی فهمند چی میگه اینه که خیلی کاری به کارش ندارم وگرنه اون هم حرف میزنه حتی خطرناک تر از تو ولی زیبا حرف میزنه ...

 

این پست ادامه دارد ...

 

وقت هایی که چک دست مردم داشته باشم دلشوره دارم ... چک خودم نیست ... چک متفرقه دست مردمه میترسم یکی دیگه بد حسابی کنه پا من حساب بشه ... برم برسم به کسب وکار تا بینیم بعد چی میشه ... یک بار دیگه فیلمو می بینم بعد بیشتر راجع بهش مینویسم.

 

 

 

تو یک شهری یک چشمه آب بوده که هرکی ازش میخورده دیوانه میشده ... همه میخورند و دیوانه میشند بغیر از یک نفر ... اون یکنفر رو هم مردم به زور بهش می خورونند ... از فردا صبح که همه بیدار میشند دیگه هیچ دیوونه ای تو شهر نبوده ... همه عاقل بودند.

 

ارادتمند:

MAX PAYNE

 


 

ادامه پست بعد از چند روز که دیگه از دستش عصبانی نبودم:

 

تکیه بر جای بزرگان

 

یجوری نوشتم که انگار ادامه پست نیست ... یجورایی نوشتم که انگار دارم تو دفتر خاطرات چیز مینویسم ... انگار دارم واسه یکی تعریف میکنم ... قلمش زیبا نیست ولی قابل فهمه برا اونایی که میشناسند منو.

 

 

یکار خوبی که کرد این بود که در اول فیلم شخصیت های داخل ماشین  که به پیرمرد کمک میکردند رو نشون نداد

البته آدم یاد فیلم 10 کیارستمی میوفتاد.

 

یکار خوب دیگه که تو فیلمنامه بود اینبود که خیلی بدون اصطکاک پیر مرد وارد اتوبوس شد و رفت به طرف استادیوم که علتش قال گذاشتن پیرمرد توسط همون ماشینی بود که رسوندش به اتوبوس.

 

البته دیالوگ های داخل اتوبوس خیلی مصنوئی از دهن افراد درمیومد ... خوب نابازیگر بودند ولی حس میکنم ضعف دیالوگ برجسته تر کرد اونو.

 

تو فیلم به دخترا تاکید بیخودی میکردند که اگه بگیرنتون میدونی چیکار باهاتون میکنند؟ ... بیخودی مسئله رو بزرگش میکرد ... یجوری میگفت انگار آدم رو میبرند تو ساواک ... خوب اون دختری که این ریسک رو میکنه پیه منکرات رو هم بخودش میماله ... نهایت منکرات اینه که یه تلفن می زنند به خونه طرف ... اما جوری بزرگش میکرد که مثلا ...

من خودم منکرات رفتم ... میدونم محیط خشک و بی احساسیه و توش بی عدالتی و ظلم به آدم میشه ... آدم وقتی از اونجا داره خلاص میشه وقتی به روشنایی بیرون نزدیک میشه همینطور که داری از در بیرون میری ... ناخدا گاه تو دلت داری فوهش خواهر و مادر به همشون میدی بدت میاد داری رها میشی دلت میخواد برگردی و توف بندازی تو صورت همشون ... من بودم رفتم حس کردم ولی اینجور که تو فیلم تعریف میکرد انگار ساواکه ... تازه تو منکرات اصن کاری به دخترها ندارند چند تا صندلی ردیف شده توی یک اطاق و همشون رو دعوت میکنند که بشینند و معمولا توهین کلامی هم بهشون نمیشه اونم تازه واسه جرمی که هیج جا ثبت نشده حتی ورودی استادیوم ها هم ننوشته که ورود خانوم ها ممنوع ... جالبیش همینه که قانونی واسه اینکار وجود نداره که بخواد جرمی وجود داشته باشه ... یک تلفن به خانواده یک تعهد نامه صوری و بعد خدا حافظ ... نمیدونم چرا اینجوری زوم میکرد روی اماکن ... انگا غرض شخصی داشت.

 

بعد آرایش دختره (نقش اصلی) تو چشم بود ... رژ لب داشت ... دختری که میخواد بصورت پسر وارد استادیوم بشه که رژ نمیزنه.

 

اون سربازی که دختر رو داشت میبرد بطرف به اصطلاح بازداشت گاه توی راه پله ... چه دلیلی داشت طرف به دوست دخترش زنگ بزنه یا از کلام سرباز نشون بده در آن واحد با چند دختر رفیقه ... بنظر من میخواست اضمحلال روابط اجتماعی رو نشون بده وتاکید کنه ... شاید ... اما خوب یه نکته قرینه بود چون دختر مبایلش رو داد که سرباز زنگ بزنه ولی سرباز اجازه نداد دختر زنگ بزنه ... این حرکت قرینه معکوس اون صحنه ایه که اون دختر وقتی تو دست شویی از دست سرباز فرار کرد بخاطر گاو گوسفندای سرباز و اضافه خدمت خوردن سرباز به اصطلاح خانومی کرد و برگشت ... این قرینه سازی قشنگی بود ولی میتونست اون سرباز به مادرش زنگ بزنه تو یه شهر دیگه که خبر سلامتیش رو به اون بده.

 

اون دختر که واقعا شکل پسر ها بود و مثل اونها حرف میزد و اون سرباز ترک خیلی خوب ازشون بازی گرفته شده بود ولی آرایش دختر ها اذیت میکرد ... مگه همشون نمیخواستند قاچاقی و بصورت پسر وارد بشند پس چرا همشون یه نمه آرایش داشتند؟.

 

میومد مثل کیارستمی سوال طرح کنه و یک مسئله رو به چالش بکشه و با سوال و جواب های افراد به نتیجه برسه ولی به هیچ نتیجه ای نمیرسیدیم ... اون میگفت چرا ما نباید وارد استادیوم بشیم ولی در جواب یک حرف های نامربوط میشنیدیم ... خود پناهی هم نفهمید چرا نباید خانوم ها وارد استادیوم بشند ... اگه سوال طرح میکنی باید یه جوابی هم داشته باشی یا حداقل جوابی ندی که خود بیننده به جواب برسه ... میگه چرا خانوم ها نباید وارد استادیوم بشند ولی درجواب میشنویم که رو دیوارهای سرویس های بهداشتی مثلا فوهش نوشه ... آیا این جواب یک چالش بزرگه ... چون رو دیوارهای استادیوم فوهش نوشتند یا حرف های رکیک زده میشه ؟ ... خوب این مسائل واسه یه پسربچه 10 ساله هم خوب نیست و دور از اخلاقه پس چرا فقط زوم میکنه روی خانوما ... خوب پسربچه ها هم درست نیست که بیاند استادیوم ... سوال طرح میکنه ولی تو جوابش میمونه.

 

خودشو قاطی مسائل حاشیه ای فوتبال میکنه که جو رو بهم بریزه و از آب گل آلود ماهی بگیره که چرا خانوما نمیتونند وارد استادیوم بشند ... مثلا میگه خداداد عزیزی خودش به تیم ملی نیومد یا حقش رو خوردند ... خوب این چه ربطی به فیلم ما داره ... یا زوم میکنه روی خانم هایی که دم در استادیوم تجمع کردند با روسری سفید ... اینا دردی رو دوا نمیکنه که چرا خانوم ها  نمیتونند وارد استادیوم بشند ... پناهی اگه سوال و چالش طرح میکنه باید یه جوابی هم تو آستین داشته باشه یا حد اقل جوابی نده که خودمون به جواب برسیم ولی با هوچی بازی خودش رو از مسئولیت جواب دادن به سوال اصلی پنهان میکنه ... بنظر من این مرام یک هنرمند نیست ... این مرام یک آدم فرحیخته نیست .. نباید هنر رو با سیاست و هوچی بازی قاطی کرد ... اگه سوال طرح میکنی پای جواب دادنش هم باش ... تو فیلم های کیارستمی اگه سوالی طرح میشه یا یک جوابی بهش داده میشه یا اینکه سوال بی جواب میمونه که خودمون فکر کنیم ... یا اگه جواب شخصی داده میشه میدونیم که کیارستمی پشت دوربینه ... اگه جواب غلط هم میده خودش تمام مسئولیت رو قبول می کنه ... نه اینکه با هوشی بازی و داستان های حاشیه ای خودمون رو مخفی کنیم.

من پیشاپیش میگم که از سیاست بدم میاد و پیشاپیش توف تو صورت بعضی ها میندازم و از کسی یا ارگانی دفاع نمیکنم ولی این نوع پرخاش کردن توی فیلم خیلی گل درشت بود انگار داشت یک وظیفه ادیانی رو انجام میداد که بر خلاف گروه یا ارگان یا مثلا نظام صحبت کنه ... این براش خیلی مهم بود و فک میکنم که پناهی جو گیر شده بود.

با اون سرود ای ایران آخر فیلم انگار اون دختر قله اورست رو فتح کرده بود ... آدم یاد ترانه های قدیمی داریوش میوفتاد که دم از آزادی و بپاخیزید میزد ... ای برادر بپاخیز ... آدم فک میکرد اگه بره در خونه رو باز کنه همین جمعیت رو میبینه ... یجورایی خوشی بعد از فوتبال رو به یک تجمع شورشی ضد نظام تبدیل کرده بود.

مردم از سرباز ها دعوت کردند که بیاند وسط خیابون برقصند ... دعوت نبود بلکه یجور اعمال زور بود ... سرباز هارو بزور پایین کشیدند تا برقصند که این مطمئنا معنی رقصیدن نمیداد بلکه یکجور خلع صلاح کردن سربازها بود که درنتیجه افراد داخل ماشین فرار کردند.

من کاری به درست یا غلط بودنش ندارم ... من میگم این رسالت یک هنرمند نیست که با نازل ترین ابزار به نازل ترین اهداف برسه ... خودشو از مقام یک دایرکتور اینقدر پایین بیاره و برسه به یک جوان دانشجوی خام جو گیر شده که دم از اعتلای جامعه میزنه.

وقتی اون صحنه های پایانی رو میدیدم یاد فیلم دیوار افتادم که تلفیقی بود از مستند و فیلم و کلیپ و ترانه های پینک فلوید ...

WE DON’T NEED NO EDUCATION

WE DON’T NEED NO CONTROL

یاد اینها میوفتادم

کلا حس خوبی بهم دست نداد

بیشتر حس کردم این جایزه هایی که در خارج میگیره بیشتر جنبه سیاسی داره و بخاطر همین سیاه نمایی هاست که از جامعه نشون میده

دلیل دارم

مثلا وان کار وی که یک کارگردان آسیایی هست انقدر با سبک و تکنیک فیلم میسازه و جامعه اطرافش رو مترقی و اجتماعی نشون میده که کسی در آمریکا و جشنواره ها بهش محل نمیدند و گرنه این معروفیت اخیرش در آمریکا بخاطر این بود که تارنتینو از سبک فیلمسازیش خوشش اومد و کار وی رو با نفوذی که داشت به آمریکا شناسوند.

 

بگذریم

 

یه نکته خوبی که فیلمنامه داشت این بود که فکر میکردیم شخصیت دختر اصلی فیلم با اون پیر مرد نسبتی داره مثلا باباشه ولی معلوم شد نسبتی نداشته و دخترش کسه دیگه ایه که خوب شد که نشون داده نشد.

 

کار خوب دیگه ای که کرد ولی ناپیدا بود این بود که بنظر من این فیلم چند فیلمنامه زنده داشت که کارگردان خودش رو آماده کرده بود نسبت به شرایط بازی و نتیجه بازی اون رو اعمال کنه ... مثلا اگه ایران تو اون مسابقه میباخت مطمئنا روند فیلمسازی تعطیل نمیشد بلکه کار گردان روی میا ورد به فیلم نامه دیگه ایکه برای اون موقعیت نوشته شده بود.

این هنر فیلم بود که نادیده گرفته شده بود و بعضی ها فیلم رو پشت صحنه فوتبال نامیدند ... اگه نتیجه بازی عوض میشد مطمئنا کارگردان اینقدر پیشبینی لازم رو کرده بود که بخوبی و سلامت نتیجه فیلم رو به یک چیز دیگه تبدیل کنه.

 

انشاالله موفق باشه.

 

ارادتمند:

MAX PAYNE

تحلیل فیلم - ادوارد دست قیچی

 

 

 

+ برو زیر پتو عزیزم ، اون بیرون هوا خیلی سرده

- برای چی برف میاد مادر بزرگ؟ از کجا میاد؟

+ داستانش طولانیه عزیزم

- برام بگو

+ امشب نه ، بگیر بخواب

- خوابم نمیاد ، برام بگو ، خواهش میکنم

+ باشه ... بزار فکر ببینم ... فکر کنم با یه قیچی شروع شد.

 

ادوارد دست قیچی ساخته کارگردان پر آوازه سینما یعنی تیم برتون است که در سال 1990 ساخته شده.

 

این فیلم داستان مردی(رباتی) هست که توسط یک مخترع ساخته شده.

اون مخترع همه چیز برای این ربات فراهم کرده منجمله عقل ، قلب ، هوش ولی تنها چیزی که برای این ربات نگذاشته یک جفت دسته که موقتا از یک جفت قیچی بجای دست برای اون ربات تعبیه کرده.

نام این ربابت ادوارد ه ... ادوارد مرد خیلی باهوش و عاقل و خیلی خیلی ساده ایه ... البته ساده به معنای معصوم.

در آخرین لحظه ایکه اون مخترع میخواد برای ادوارد دست درست کنه ، اون مخترع میمیره و ادوارد بدون دست می مونه.

ادوارد در قلعه ای در ارتفاعات شهر زندگی میکنه ... در همون خانه مخترع.

ادوارد توسط یکی از زن های مهربون و کنجکاو شهر کشف میشه و اونو به خونه خودش می بره.

ادوارد کم کم توسط افراد دیگه شهر شناخته میشه وهمه به معصومیتش پی می برند.

مردم شهر به هنر های ادوارد پی میبرند که این هنر ها توست همین دست های قیچی مانندش انجام میشه

اون با دست هاش موهای زن های شهر رو آرایش میکنه ... از هر خیابونی که رد میشه ... گل ها و سبزه های شهر رو به اشکال زیبا و جالت  آرایش می کنه و ... ووو

ادوارد کم کم عاشق دختر اون زن میشه ولی عشقشو نمیتونه ابراز کنه.

مخفی کردن عشقش که بیشتر بخواطر دستهاشه یا به تعبیر دیگه بخاطر معلولیتش.

 

سر انجام ادوارد بخاطر سوء تفاهمی که براش با مردم شهر پیش میاد و مردم قدرش رو نمی دونند و به اون مضنون می شوند ، از اون شهر میره و برای همیشه برمیگرده  به همون قلعه و تا ابد در عشق اون دختر می سوزه ... باطبع دختر هم از معصومیت و عشق واقعی ادوارد آگاه میشه ولی دیگه خیلی دیر شده چون پلیس ها و مردم شهر بدنبال ادوارد هستن ... اون دختر ادوارد رو فراری میده و ... و ... اون هم تا ابد در عشق ادوارد میسوزه.

 

این جملات بالا داستان زندگی پیر زنی بود که داشت سرگذشتش رو برای نوه کوچیکش تعریف می کرد.

 

 

Girl: Hold me

Edward: I Can't

این دیالوگی بود که همیشه اشکم رو در می آورده

این فیلم هم یجورایی برای من کازابلانکاست

 

 

میخواستم فیلم شناسی این فیلم رو بصورت یک پست سینمایی معمولی منتشر کنم ولی 48 ساعت پیش بلاگ اسکای به دلایلی قطع شد و امکان دسترسی به وبلاگم نبود.

این ساده ترین شکل توضیح قضیه بود ... شکل مهم ترش اینه که 48 ساعت امکان دسترسی به دوستام به خواهر ها به برادرم نداشتم.

من در این بلاگ اسکای یک زندگی مجازی ولی خیلی خیلی گرم دارم ... بس به من نیست ، خیلی های دیگه هم همینطور هستند ... این زندگی من 48 ساعت قطع بود و من خیلی خیلی ناراحت بودم.

 

البته فقط این خانواده اینترنتی ما در خطر نابودی نیست !!! ... خانواده واقعی ما هم ممکنه به همین صورت برای چند مدت فلج بشه ... یا شاید هم برای همیشه ... خدا نکنه.

هر چیزی امکان داره که رخ بده ... مرگ یکی از عزیزان ... حادثه دلخراش ... جدایی ... تصادف ... ورشکستگی و ... ووو ... خدا نکنه.

 

زندگی همه ما مثل یک مداد میمونه که روی یک میز بصورت عمودی کار گذاشته شده

این مداد با کوچک ترین حرکت میز و یا یک نسیم قابل افتادنه

در فیزیک یه بحثی هست بنام اثر پروانه ای ... این قانون میگه بال زدن یک پروانه میتونه سرانجام وقوع یک طوفان باشه.

بله بال زدن پروانه میتونه باعث افتادن یک مداد از روی میز باشه ... به همین سادگی ... قطع شدن اتفاقی بلاگ اسکای هم میتونه باعث جدایی این جمع پر مهر و مهربون باشه ... اگه بلاگ اسکای دوباره راه نمی افتاد یا اینکه فیلتر میشد ما دیگه چجوری به هم دسترسی داشتیم.

آیا اگه دیگه از هم بی خبر می موندیم اصن هیچیمون نمی شد؟ ککمون هم نمی گذید؟ آیا دلمون برا هم تنگ نمی شد؟

من که داشتم روانی می شدم

حرف ها ... جمله ها ... تکیه کلام ها ... و خاطرات دوستام دایم از تو ذهنم بی وقفه عبور می کرد:

 

شراره با اون دستپخت خوبش ... با اون مهربونیش ... با اون مرامش که مثل مرد ها سر حرفش میمونه ... با اون پسر نازش ... با اون سفره یک در یکش ... با اون رنگ صورتی وبلاگش ... با اون 18 تا گل قشنگ تو گلدونش ... با اون تکیه کلامش که میگه آی کیو در حد هویج ... با آف های پر مهرش که آدم رو درگیر میکنه ... با هزار تا چیز دیگه ... آخ با اون تذکر دادن غلت های املایی داداشش. ... جدی چقدر با مرامه و به من لطف داره.

کاشکی 3 تا مسئولیت دیگه تو شرکت بهت بدند که دیگه وقت نکنی بیای پیش داداشی ... اونوقت دیگه یه آدم بی احساس نیست که با اون روحیه رباتیکش بهت ضد حال بزنه.

فردا حالمو جامیاره.

 

شهرام با اون پست های رنگارنگش که همه رو دعوت به فرا خوان میکنه ... با اون لوگوی خروسش ... با خیل عزیم خواننده های  وبلاگش که از سرو کولش بالا میرند و قربون صدقه داداششون میرند آدم یاد یکی از فیلم های باستر کیتون میوفته که داشت از دست زن های یک شهر فرار میکرد بخاطر اینکه هیچ مردی تو اون شهر زندگی نمی کرد و فقط اون بود و همه دوستش داشتند ... با اون حسودی های شیرینش که البته خودش همیشه گفته و من فقط نقل قول می کنم ... با اون اصن گفتنش که تبدیل شد به تکیه کلام خودم.

ایشالا یه آینده روشن تر در پیش داشته باشه و خوشبخت بشه ...  و یه داداش خوب که  رو اعصابش با کفش میخی راه نره ... داداشی دوست دارم ... مرسی که اینقده خوبی

 

ترنجبین بانو با اون اعتمادی که به یک نفر کرد ... با آف های منظمش که ترک نمیشه و اینقدر ساده و بی آلایش مینویسه که اصن ... با اون پاستیل های هریبو اصل ... با اون داداشی گفتنش که دل آدم غنج میره ... با اون تکیه کلامش که همیشه میگه: نیدونم. یا میگه: ووووووی چگده من دخمل ... ... ایشالا به یه مایه دار شوهر کنی که ورت داره بره اون کله دنیا که همه از دستت راحت بشند. ... شبا دیگه تو کیسه خواب بخوابی که دیگه داداشی شب ها نگران پس رفتن روت نباشه. ... شوخی بود.

 

گیلاس خانومی با اون شیطونی های شیرینش که همه عاشقش هستند ... اینو احتیاج نیست ازش خاطره بگم اینقده خاطره خوب برا همه گذاشته که گفتنش تکرار مکرراته.

ایشالا اون هم تو کارهاش موفق باشه و بقول خودش خدا اون دستهای مهربون رو ازش نگیره ... ایشالا یه سه قلو بیاره که دیگه وقت نکنه بشینه پشت کامپیوتر.

پیشاپیش بخودم تسلیت عرض می کنم. ... شوخی بود بخدا.

 

نهال خوب با اون همه مهربونی و پاکیش ... با اون همه عکس نی نی که تو وبلاگشه.

نهال خوب رو براش آرزوی خوشبختی می کنم.

 

حسین گودرزی ... اونم دوست خوبیه برام ... پسر خیلی با ادبیه ... همیشه به من میگه شما ولی من چند بار بهش گفتم تو ... همیشه هر وقت سوال میخواد بپرسه میگه میتونم یک سوال ازتون بپرسم؟

اونم پسر خوبیه انشا الله به جواب واقعی برسه.

 

و دوست های دیگه که همیشه به من لطف داشتند و با کامنت هاشون من رو خوشحال کردن.

محمد ... محمود ... دختری از نیمه تاریک ماه ... یلدا و ووو ... کرگدن فهیم.

 

و کوه های سیرا که من جز اذیت هیچ وقت کاری براش نکردم

ازش معذرت می خوام ... امیدوارم منو ببخشه.

 

 

 

 

اینها چیز هایی بود که دایم از جلو ذهنم عبور می کنه ... امید وارم این جمع قدر خودشون رو بدونند ... قدر دوستانشون رو بدونند و اگر جدایی در کار باشه ... این جدایی با خاطره خوبی همراه باشه ... البته کسی قصد جدایی نداره فقط گفتم که گفته باشم اینجور بهتره.

 

امید وارم شما هارو اذیت نکرده باشم ... اگر هم چیزی بوده ناخواسته بود ... معذرت میخوام از تک تکتون و دستتون رو از راه دور می بوسم ... تقاضای عفو دارم ازتون ، اگه تا حالا ناراحتتون کردم ... امید وارم براتون همیشه یه داداش خوب ، یک ادوارد مهربون و بی کلک بوده باشم.

دلم میخواد همیشه از این ادوارد خاطره خوبی تو ذهنتون باقی بمونه.

 

دوستتون دارم.

خیلی.

 

 

 

 

 

 

 

ارادتمند:

MAX PAYNE

 

تحلیل فیلم - کازابلانکا

 

 

 کازابلانکا عشق همه عاشق های سینما

 

در تعریف کازابلانکا میشه گفت:

بعضی ها ، بخاطر بعضی ها ، به خاطر یک دلیل ، میرند کنار

کی میره کنار؟

بخاطر چی؟

بخاطر کی؟

تک همسری چیز جالبیه حتی تو حیوانات هم بخوبی مشحوده

تک همسری!!!

تک همسری یعنی فرق بارز عشق الهی با عشق زمینی

در عشق الهی هرکی به معشوق میرسه ، باز میگرده و داد میکشه جوری که حنجرش جر میخوره میگه ایوهلناس(اینو تاحالا ننوشتم به یک خانم پاک کن نیاز مندیم فوری از نوع شراره) میگه آهای مردم من عاشق شدم سیراب شدم بیاید شما هم حال کنید ... بیاید بخدا ، خوبه هاااا ... دلش نمیاد تنها حال کنه ... میگه بیاید مست بشید ... مثل پیامبر(ص) ... خدا بیامرزه ... چقدر گفت بهمون ... اون که آمرزیدست ... خدا مارو بیامرزه.

ولی در عشق زمینی چهل نفر همدیگه رو تیکه پاره می کنند تا به یه لیدی برسند

این عشق نیست این یک هوس زمینیست

عشق زمینی واقعی یعنی کنار رفتن

اونیکه بیشتر دوست داره ، عاشق تره ، کنار میره چون میبینه کس دیگه ای هست که بیشتر خوشبختش کنه

میره کنار ... یه پیک عرق ... یه پک سیگار ... تا آخر عمر کارش همینه ... این عشقه ...عشق

این عشق بازنده هاست؟ ... نمی دونم ... loser ها ... بقول صاحب لاگ arxiv (البته اون منظورش چیز دیگه ای بود ... من فقط از کلمه لوزر خوشم اومد)

نمیدونم شاید من اینجوری دوست دارم

شاید بعضی ها شعارشون اینه: من آخرین نفری هستم که کنار نمی ره

تا تهش وای میسند

تا حدی که به صورتش اسید می پاشند

نمی دونم

هرکی یجور طرز فکر داره

...

تک همسری یا چند همسری ... مسئله این است

تو این عکس کی بهش میرسه

کازابلانکا یعنی به نفع دیگری کنار رفتن ... یعنی عشق.


 وقتی از یچیزی لذت می برم همیشه با خودم میگم:

MAX چرا بعضی چیزها اینقدر زیباست؟

- وقتی کازابلانکا رو هم دیدم همینو گفتم

- وقتی بازی آل پاچینو و براندو رو هم میبینم همینو میگم (راستی دیشب پیتر سلرز تو فیلم حضور چیکار که   نکرد ... تو سینما یک پخش کرد حضور رو ... یه اس ام اس از یه نفر بنام آقا مصطفی ویدیو کلوپ بدستم رسید که نوشته بود بزار یک بزار یک ... برا همین میگم سینما جزو عشق هاییه از نوع عشق الهی ... چون خودش اون فیلمو دوست داشت به منم گفت بزار یک بزار یک ... بیخی ... این حرفا تو این دوره زمونه دیگه طرفتار نداره ... بقول بهروز تو قیصر : دیگه کسی حال و حوصله شاهنامه خوندن نداره وقتی سه دفه آفتاب بیوفته لب دیفال دیگه کسی نمی دونه کی بودیم و چی بودیم و واسه چی مردیم)

راستی MAX چرا بعضی چیزا اینقده زیباست؟

- وقتی توت فرنگی میخورم همینو میگم

- وقتی صدای ابی و کریس د برگ اوج میگیره همینو میگم

- وقتی یه لامبورگینی دیابلو میبینم همینو میگم

- وقتی یه جگوار ایکس کی آر گاز میخوره و صداش جیگر آدمو حال میاره همینو میگم

- وقتی یه قورباقه سبز فسفری می بینم با خال های سبز همینو میگم

- وقتی شب تو بیابون وای میسی کنار جاده و ستاره هایی که میشه گرفتشون رو می بینم همینو میگم

- وقتی دوتا عاشق از هم لب میگیرند همینو میگم

- وقتی یه قرص جوشان ویتامین ث تو یه لیوان آب جوش میخوره همینو میگم

- وقتی یه تن فروش دوتا کیسه میوه خرید و میبره با هم اتاقیش(با رفیق فابریکش که یه پسره) بخوره ، اول دلم از غربت درد میگیره ولی بعد همینو میگم

- وقتی یه نینی میخنده هم همینو میگم ... دلم میخواد بچلونمشون همشونو

- وقتی یه کد آپتیمایز شده زبان ++C رو میبینم همینو میگم

- کلا وقتی چیز زیبا میبینم همینو میگم

راستی MAX چرا بعضی چیزا انقده زیباست؟.

 

 

 

ارادتمند:

MAX PAYNE

 

 

نمیدونم اسم این چیه ... شاید یه هدیه ... شاید یه دل ضعفه یا غنج دل ... هرچی هست تو ماشین همیشه میگذارم ... آروم میشم ... شاید شما هم آروم بشید

تقدیم به خواهرها و برادرم و دوستای خیلی خوبم ... یه لحظه دلم غنج رفت واستون گفتم اینو بزارم

حالا

http://h1.ripway.com/ehsan1980/for%20blog/mp3/samiYousef_Lastisyourfase.mp3

اگه Error داد محلش نزارین ... یه روز دیگه خوب میشه ... اعصاب منو خورد کری این ریپ وای

اکران مجدد پالپ فیکشن در این وبلاگ بمناسبت حلول ماه مبارک رمضان


باران بی صدا

تلفن همراه ؛ Online یا Offline ؛ بودن یا نبودن ؛ خواستن یا نخواستن.

همگی مون تا حالا کم و زیاد از تلفن همراه استفاده کریم و می دونیم ، یک مشترک تلفن همراه همیشه و همه جا به سیستم مخابراتی متصل است ، تا آن زمانیکه خودش ارتباطشو با سیستم قطع کنه.

یعنی همیشه وهمه جا میتونه از تلفنش استفاده کنه و بقیه باهاش ارتباط داشته باشن (البطه به صورت تئوری) تا اون زمانیکه خودش تلفن را خاموش کنه (Switch Off) تا کسی کاری به کارش نداشته باشه ، حالا دوباره به محض روشن کردن تلفن باز به سیستم وصل میشه و میاد تو شبکه.

حالا ارتباط خدا با مخلوقاتش هم یه جورایی به این داستان ما شبیه چون خود ما آدمها صاحب اراده و قدرت و علت این هستیم که بتونیم انسان باشیم یا نباشیم ؛ با خالقمون قهر باشیم یا آشتی.

البته فرق شبکه ارتباطی خدا با مال ما اینه که توهمه نقاط دنیا با هر نوع شرایط آب و هوایی و اقلیمی هیچ نقطه کوری وجود نداره و همیشه مشترک در دسترس است یا بقول خودمون همه جا آنتن میده ، برای همین در مورد سیستم مخابراتی خودمون پرانتز باز کردم گفتم (البته به صورت تئوری).

SMS(پیام کوتاه) ؛ چترها را باید بست زیر باران باید رفت.

یکی از امکانات تلفنهای همراه یه چیزی به نام SMS یا پیام های کوتاه است که این پیام ها را دوستانمون یا افراد دیگه می تونن برامون بفرسند.

این پیام ها را مثل مثال بالا تو همه شرایطی یا تو هرجایی میتونیم دریافتشون کنیم فقط یه فرقی که دارند اینه که دائمی نیستند و دارای دوره زمانی یا طول عمر زمانی (Time Life) هستند ؛ ساختارشون ایجوریه که محدود به زمان هستند اما محدود به مکان نه.

حالا اگه از بدشانسی ، تلفن همراه ما تو اون لحظه یا بهتر بگیم تو اون دوره زمانی ، روشن نباشه و یا در دسترس نباشیم اون پیام رو برای همیشه از دست دادیم.

رحمت خدا ونفحات خدا هم از یک جهاتی همین طور هستند ، یعنی بستگی به خود آدم داره که هواسش جمع باشه و خودشو تو جریان انوار الهی قرار بده و به این انوار و نفحات عکس العمل نشون بده.

خود خداوند هم می فرماید:

و ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات الا فتعرضو لها و لا تعرضوا عنها.

« بدانید و آگاه باشید که از جانب پروردگارتان در مواقعی برای شما نسیمهایی هست ، هان بکوشید که خود را در معرض آنها قرار دهید و از آنها روی نگردانید » .

حدف از این حرفام اینه که به چه نتیجه ای برسیم؟
توی این فیلم باید دید چه کسی خودشو توی این نفحات(نسیمها) قرار داد؟
یا اینکه ناخدا گاه توی این نسیمها بود ولی بهش توجه کرد!
همه توی این فیلم حق انتخاب داشتند، یعنی توی موقعیتهایی قرار می گرفتند که میتونستند تصمیم بگیرند.

هانی بانی و پامکین:
سعی کردند از راه سرقت امرار معاش کنند نه کار کردن و راه درست(شاید تو زندگی بعدی)

بوچ:
- میتونست پول رو از مارسلوس قبول نکنه.
- یا اگه قبول کرد توی مسابقه ببازه، نه اینکه حریفشواونقدر بادست خالی بزنه تا بمیره ( بقول ازمیرالدا).
- یا می تونست وینسنت رو نکشه، اما وقتی این کار رو کرد اون صداس توستر دیگه چجوری و با چه زبونی بما میخواست حالی کنه که انگار دوره انقضای بوچ هم فرا رسید و از ملک خدا رانده شده. (اینه فرق برادر تارنتینو با بقیه).
- تازه وقتی مارسلوس رو تو خیابون دید، اون رو با ماشین زیر کرد.
- وقتی داشت از اون مخمسه که تو اون مغازه براش پیش اومده بود فرار میکرد نتونست حریف وژدانش بشه و برگشت مارسلوس رو نجات داد (آخه ملک خدا که حد واندازه نداره که کسی ازش رانده بشه فقط باید بقول جولز حضور خدا رو احساس کرد).

ازمیرالدا:
- قول داد بگه چند تا مسافر شیک پوش رو بجای بوچ سوار کرده. (نمی دونم بقولش عمل کرد یا نه، یا اصلا چرا باید این اتخاب را می کرد.

مارسلوس:
در قبال نجات جونش توسط بوچ قول داد بوچ رو ببخشه و بی خیالش بشه

وینست و میا:
- تو حوادث زیادی قرار گرفتند و قول دادند راجب اتفاقات اون شب به مارسلوس چیزی نگند.

جیمی:
- کمک کرد جولز و وینست رو از اون مخمصه نجات بده.
- شاید بگید مجبور شد، اما اگه اونو با آقای وینستون ولف ، جو قولتشن و دخترش راکل مقایسه کنیم حق انتخاب بیشتری داشت ، درسته که در قبال لطفش پول دریافت کرد اما شغلش نبود.

وینسنت و جولز:
- هردو از اون گلوله های بی پدر و مادر جون سالم بدر بردند اما کودومشون اون حادثه رو به رخداد الهی تعبیر کردند و قبول کردند که خدا ازاون بالا اومد وجلوی اون گلوله هارو گرفت.
- دلم میخواست جولز اون یارو که تو حمام قایم شده بود و بعد بهشون شلیک کرد رو نمی کشت، ولی بهتر چون این اپیزود هم در قسمت اول فیلم بود و هم در آخر، اگه این تصمیم رو می گرفت شخصیتش دیگه برای ما جذاب نبود و دیگه اون پیام اخلاقی آخر فیلم خیلی خیلی کمرنگ می شد.

جولز:
- وقتی به قول خودش رفت تو یه دوران تحول فکری و یا به قول الکلی ها لحظه حقیقت رو احساس کرد:
- سعی کرد وینست روهم به این حقیقت آشنا کنه ولی این وینسنت بودکه قبول نکرد ، برای همین هم بود که دستاش از خون پاک نشد.
- میتونست پامکین و هانی بانی رو سه سوت دخلشونو بیاره اما نه این که این کارو نکرد بلکه با حرفای خودش لرزه بر وژدان پامکین بندازه(وقتی اسلحه رو به حالت ضامن می بره چشمای تیم روث رو ببینید) و تو اون نمای بیاد ماندنی که
پامکین دستشو دور گردن هانی بانی میندازه اون حالت تعلیق و تحول فکری حردوشونو نشون میده (این صحنه فقط چند ثانیست جون من یه بار به ابن صحنه شاهکار کوتاه تاریخ سینما توجه کنید که اگه دست پامکین یه جور دیگه بود این حس القا نمی شد).
البته بنظر من این تحول پامکین و هانی بانی تاوقتیه که تو اون جو رستوران دارند بطرف در حرکت می کنند و بقول هانی بانی میخواهند برند خونه (عجب تعبیری) ولی تصمیم اساسی رو باید وقتی بگیرند که پاشونو از در رستوران میزارند اونور و کف پاشون با آسفالت کف خیابون دوباره آشنا میشه.

شاید کسی که این مطالب رو بخونه با خودش بگه این بابا از اون شیفته های تارنتینو که نمی شه جلوش به فیلمهای تارنتینو چپ نگاه کرد یا اصلا توکه این همه تعریف واسه این فیلم کردی تاثیری هم روت داشت؟
باید بگم دوفیلم روی زندگی من تاثیر خیلی زیادی داشتند : اولی فیلم فرانچسکو ساخته لیلیانا کاوانی (نسخه دوم با بازی میکی روکی) و دومی همین داستان عمه پسند بود

آخه این فیلم چه نکته پیچیده و ماورای عقول داره که اینهمه بهش گیر میدند، تنها فرقش اینه که هرچی بهش نگاه می کنی کهنه نمی شه.


رمضان نوشت

این هم یه ماه رمضون دیگه ... هنوز حسش نکرده بودم تا اینکه صدای استاد شجریان رو امشب شنیدم ... ماه رمضون یجورایی با صدای ایشون مچ شده ... چند خوردییییییی چرب وشیرین از طعااااااااام.

آره یه ماه رمضون دیگه هم اومد ... بقول یه عزیزی سفره یک در یک ... آره سفره یک در یک چه صفایی داره ...

 

کاشکی فقط تو ماه رمضون به خودمون گشنگی ندیم ... حد اقل یه کاری هم بکنیم ... یه تحولی چیزی ...آخه یعنی دیگه انگار بچه نیستیم ... باید یه فرقی بکنیم ... هرسال فقط گشنگی بی خودی بعدشم نمی دونم چرا همه اضافه وزن پیدا می کنند ... از بس زولبیا بامیه می خوریم ... یه وری جلوی تلویزیون می افتیم ، یه دستمون زیر سرمونه و با یه دست دیگه لیوان دوغ رو گرفتیم و هر از چند گاهی یه بامیه نوش جون می کنیم ...این تصویر نیمه حقیقی بود از ... بیخی ...

 

پاشیم یه کاربی بکنیم ... مثل جولز تو فیلم پالپ فیکشن دنبال نفحات بگردیم ... ببینیم چی پیدا می کنیم ... دلیل نداره خیلی دقت کنیم ... فقط کافیه بدونیم حرکت نا محسوس برگ ها یه حکمتی داره ... وقتی یه ته سیگار کف پیاده رو میبینیم بدونیم اون هم یه حکمته ... هیچ چیز بی دلیل نیست

 

سعی کنیم تو ماه رمضون کسی رو اذیت نکنیم ...  کافی نیست که فقط گشنگی و تشنگی بکشیم ... کار های دیگه ای هم لازمه که انجام بدیم ... پشت چراغ قرمز بوق خرکی نزنیم ... نور بالا تو خیابون نریم ... پشت چراغ قرمز مثل بعضی ها مه شکن عقب رو روشن نکنیم ... آخه دهن چشم  پشت سریمون سرویس میشه ... روی خط آبر وای نستیم ... نمی دونم از این جور کارها.

 

راست میگفت ، می گفت: دل شکستن گناه هشتمه ... ببینیم برامون چند خط کامنت گذاشتند ماهم همون تعداد خط حتی چند خط بیشتر براشون بنویسیم ... شاید کم جواب دادن نشونه کلاس باشه ولی سردی میاره دوری میاره ... این یعنی چی که در جواب کامنت می نویسیم ببخشید کوتاه جواب دادم ... این یعنی چی؟ ... خوب تو که گرفتاری اصن میخواستی جواب ندی ... خوبه یکی هم با خودمون همینجور برخورد کنه ... یکم آدم باشیم ... یکم شعور پیدا کنیم.

 

یه ذره ببینیم دور و ورمون چی میگذره ... یه لیست درست کنیم که سی تا خونه داشته باشه ... هرشبی که افطار می کنیم بعدش توی اون لیست بنویسیم که اونشب کجا افطار کردیم ... مثلا روز پنجم خونه خاله ... روز ششم خونه عمه ... تا روز سیزدهم خونه خودمون ... و الی آخر ... اونوقت روز بعد از عید فطر دوباره اون لیست رو بخونیم ... همینطور که با یک دست لیست رو نیگه داشتیم و با یه دست دیگه به چونمون ور میریم و یه لنگه پا وایسادیم و با اون یکی پامون دمپایی روی فرشیمون رو لمس می کنیم به اون لیست فکر کنیم ... ببینیم این سی شب کجا ها افطار کردیم ... با محبت چه کسایی ... با رودروایسی چه کسایی ... با پول چه کسایی ... این ها رو خوب بهش فکر کنیم ... اگه خودمون رو به خری نزنیم از توی این لیست به یه نتیجه ای میرسیم که اون نتیجه خودش یک نفحاته ... وقتی اون نفحه رو درک می کنیم که بجای لمس دمپایی روفرشی اشتباها پایه مبل رو داریم لمس می کنیم.

 

بقول جولز تو پالپ فیکشن این همون لحظه حقیقته. 

 

 Stop

I wanna go home

Take off this uniform

And leane the show

But I'm waiting in this cell

Because I have to know

Have I been quilty all this time?

بس است

می خواهم به خانه بروم

این لباس زندان را در بیاورم

و نمایش را ترک کنم

اما در این بند انتظار می کشم

چون می خواهم بدانم

آیا تمام این ایام گناهکار بوده ام؟

song: Pink Floyd

 

 

 

ارادتمند:

MAX PAYNE

تحلیل فیلم - SE7EN

 

 


Seven deadly sins, Seven ways to die

With
Morgan Freeman & Brad Pitt

A David Fincher Film

هفت گناه محلک ، هفت راه برای مردن
یکی از بهترین فیلم های زندگیم ... از کارگردان محبویم دیوید فینچر

این فیلم گذشت یک هفته کامل رو نشون میده که در هر روزش یک قتل رخ میده ... قاتل بر اساس هفت گناه کبیره مقتول های خودشو انتخاب میکنه و به بدترین شکل نابودشون میکنه ... هر کسی رو بر اساس گناهی که مرتکب میشدند انتخاب میکنه مثلا یک وکیل رو بخاطر دروغ گویی ، یک تن فروش رو بخواطر شهوت و الی آخر ... اما این یک هفته تموم میشه و قاتل فقط پنج قتل رو انجام داده برای همین خودش رو به پلیس های مربوطه تسلیم میکنه و طی یک شرایت خاصی باعث میشه که خود پلیس ها باعث رخ دادن اون دو قتل دیگه بشند ... دو گناه آخر این بود : حسادت و خشم ... فرد حسود خود قاتل بود که به هوش پلیس جوان حسادت میکرد ... پس مقتول ششم خود قاتل هست که توسط پلیس به قتل میرسه و پلیس جوان هم گناه هفتم که خشم باشه رو انجام میده و توسط پلیس های دیگر دستگیر و بجای نا معلومی فرستاده میشه ... در اینجا هفت گناه کبیره انجام میشه ... هفت

گناه ها عبارتند از:
پرخوری
طمع
تنبلی
حسادت
خشم
غرور
شهوت

هرکدوم از ما ممکنه یکی یا چند تا از این گناه ها یا حالت های ناپسند رو تو وجودمون داشته باشیم ... اما مخفیه ... به وقتش خوب بلدیم از اون استفاده کنیم ... صادقانه بگید کدوم این گناه های این لیست تو وجودتون هست ... بگید برای یه بار هم کی شده صادق باشید.
اول از خودم شروع میکنم ... امیدوارم شما هم بنوسید ... امیدوارم تنها داوطلب این پست نباشم.

بزرگترین گناه من طمع هست ... طمع دارم خیلی زیاد
تنبل هم هستم 25 درصد البته اگه انگیزه نداشته باشم
پرخور هم هستم اونم 25 درصد ... البته یکی دوساله خیلی کم شده تازه این اواخر کمتر هم شده
حسادت ندارم ... خیلی کمه ... شاید 2 درصد
خشم بد نیست 50 درصد ... از آدم های پر رو و کسایی که حرف سربالا می زنند بدم میاد خیلی ... البته تا کسی کاری به کارم نداشته باشه بیخودی پاچه نمی گیرم
غرور دارم 8 در صد
شهوت هم دارم مجازش 100 در صد و غیر مجازش 53 درصد

این پست از اون پست هایی که کامنت هاش به احوال پرسی و قربونت برم طی میشه و هیشکی از خودش نمی نویسه ... اینو نوشتم که به غیرتتون بر بخوره ... بنویس نترس

ارادتمند:
MAX PAYNE