ذلیل مرده این چه کاری بود که کردی؟ مردیم از دستت...
آره این طوری میرند؟ اونوقت این رسمشه؟ یعنی درسته؟ نه جدا؟ رفتی دیگه؟ مطمئن؟ ... من که باور نمی کنم، خیلی ساله که تلویزون نگاه نمی کنم ولی این بار مجبور بودم، هیچکی تاحالا اشکای منو تو جمع ندیده بود، خیلی دوست داشتم ولی نمیدونستی، خیلی. اینارو که دارم می نویسم همینطور اشکام داره رو کی برد می چکه. خیلی دوست داشتم
[این کلمه "خیلی" رو مثه خودت ادا کردم که چشماتو می بستی و به سرت یه نیم چرخش می دادی و بعدش یه لبخند تلخ می زدی]
روزی روزگاری، انسانمیمونی
مبحث نشانه شناسی در سکانس آغارین فیلم اودیسه فضایی استنلی کوبریک
THE DAWN OF MAN(1)
ادامه مطلب ...
بدو لولا، بدو (۱۹۹۸) Run Lola, Run
مانی بر اثر یک بدشانسی، پولی به مبلغ یکصد هزار مارک را که متعلق به رئیس گردنکلفتش است گم میکند. از بخت بد مانی، بیست دقیقه دیگر با رئیس قرار دارد و اگر پولها را بی کم و کاست به او نرساند، در یک چشم بهم زدن و به راحتی جانش به خطر میافتد.
به همین خاطر مانی که دستش از همه جا کوتاه است، به دوست/دخترش لولا تلفن میزند و از او تقاضای کمک میکند. درضمن مانی به لولا تاکید میکند که تا بیست دقیقه دیگر به یک فروشگاه دستبرد میزند تا شاید بتواند مبلغ مورد نظرش را بدست آورد. لولا به مانی قول میدهد که تا بیست دقیقه دیگر به همراه پولها خودش را به او برساند.
لولا گوشی تلفن را به هوا پرتاب میکند و دواندوان و با عجله از آپارتمانش خارج میشود تا از هر راهی که شده پول کذایی را تهیه و خودش را به مانی - که در چند خیابان آنطرف تر است – برساند.
این فیلم - بغیر از بخش افتتاحیه و معرفی اولیه – از سه اپیزد شبیه به هم تشکیل شده و در کل فیلم، سه مرتبه صحنه پرتاب گوشی تلفن (توسط لولا) و خروجش از آپارتمان جهت تهه پول به نمایش گذاشته میشود. در این فیلم رخدادها و حوادثی که در هر اپیزد در جلوی راه لولا است متفاوت است و باعث خلق اپیزدهایی با داستان و سرنوشت متفاوت میشود. لولا در طی هریک از این سه اپیزد با حوادث جالب و غیر منتظره ای مواجه میشود که در نتیجه و حاصل تلاشش که همان نجات جان مانی باشد تاثیر میگذارد.
در اپیزد اول لولا نمیتواند پولی که مدنظرش بوده را از پدرش قرض بگیرد و هرچه هم که تلاش میکند باز دیر به مانی میرسد و در نهایت بر اثر حادثهای بصورت اتفاقی جانش را از دست میدهد.
در اپیزد دوم لولا به هر ضربوزوری که شده 100هزار مارک از پدرش قرض میگیرد و به موقع به قرارش میرسد ولی اینبار مانی جانش را بر اثر تصادف رانندگی از دست میدهد.
در اپیزد سوم لولا نمیتواند پولی از پدرش بگیرد، به کازینویی میرود و با شانس و عقیده خود در قمار برنده میشود. لولا به همراه پولهایش زود تر از موقع به مانی میرسد. حتی مانی نیز اتفاقی پولهایش را که گم کرده بود از چنگال یک ولگرد بازپس میگیرد و به موقع و با آسودگی خیال به سراغ رئیسش میرود و شیرین میکارد. در پایان مانی و لولا به همراه پولهای باد آورده به خوبی و خوشی آنجا را ترک میکنند. اما مانی نمی داند که لولا با چه مشقتی این پولها را بدست آورده.
ادامه مطلب ...
مچ پوینت/match point، درست مانند یک شکلات:
روکش کلاسیکی با طعم پسا مدرنی و مغز وودی آلنی
امتیار نهایی Match Point
نویسنده و کارگردان: وودی آلن. مدیر فیلمبرداری: رمی آدفارآرسیان. تدوین: آلیسا لپس لتز. موسیقی: تک آثاری از ژرژ بیزه، گتانو دونیزتی، کارلوس گونز، گیواچینو روسینی و پنج اثر از جوزپه وردی. بازیگران: جاناتان رایس مهیرز (کریس ویلتون)، اسکارلت جوهانسون (نولا رایس)، امیلی مورتیمر (کلوئه، همسر کریس)، ماتیو گود (تام، برادر کلوئه)، پنهلوپه ویلتون (آلنور هیویت، مادر کلوئه و تام)، برایان کاکس (آلک هیویت، پدر کلوئه و تام)، مارگارت تیزاک (خانم ایستبی، پیرزن همسایه نولا)، میراندا ریسن (هدر، همسر تام)، استیون پمبرتون (کارآگاه پری)، جیمز نسبیت (کارگاه بنر). محصول: 2005، انگلستان، آمریکا. زمان: 124 دقیقه.
کریس ویلتون ایرلندی، تنیسور جوانی است که به اهمیت شانس در زندگی اعتقاد جدی دارد و موقعیت «امتیاز نهایی/match point» در بازی تنیس را بسیار مشابه لحظه های متکی به شانس در زندگی میداند: این زمانی است که توپ در آخر بازی به لبه تور میخورد و بالا میرود و در کثری از ثانیه، ممکن است به زمین تو بیوفتد و با بد بیاری امتیاز از دست بدهی و ببازی یا توی زمین حریف بیوفتد و شانس بیاوری و برنده شوی. کریس در لندن در یک مدرسه معتبر تنیس مربی میشود. با تام هیویت، جوان اشراف زاده انگلیسی که شاگردش شده دوست و صمیمی میشود و علاقه مشترک کریس و خانواده ثروتمند هیویت، اوپرا، آشنایی بیشتر او با اعضا خانواده و از جمله دختر جوانشان کلوئه را در پی میآورد. در حالیکه کلوئه سعی میکند علاقه و توجهش به کریس را ابراز کند، کریس در یک مهمانی خانوادگی هیویت، دختر آمریکایی زیبایی به نام نولا رایس را میبیند و مجذوب او میشود، ولی خیلی زود میفهمد که او نامزد تام هیویت است. کلوئه به کریس پیشنهاد میکند که در شرکت پدرش مشغول به کار شود، در حالیکه فکر نولا و جاذبهاش از ذهن کریس بیرون نمیرود. امکانات پیشرفت اجتماعی و اقتصادی از طریق صمیمیت بیشتر با کلوئه و خانواده او، شانسی است که کریس از دست نمیدهد، اما یک روز که مادر تام با متلک هایش در باره انتظار طولانی و بینتیجه نولا برای هنرپیشه شدن، اورا به شدت آزرده میکند، نولا و کریس همدیگر را درگوشه ای از مزرعه اطراف عمارت هیویت ها مییابند و درست در آستانه ازدواج کریس با کلوئه؛ الفتی میان کریس و نولا پدید میآید.
مدتی پس از ازدواج کریس و کلوئه، تام به کریس میگوید که نامزدیاش با نولا بهم خورده و حالا به دختری به نام هدر علاقهمند شده که انگلیسی و اشراف زاده و مقبول خانواده هیویت است.
تام با او ازدواج میکند و کریس با ارتقا در شرکت پدر کلوئه روز به روز وضع مالی بهتری بهم میزند. کلوئه به شدت اثرار و علاقه دارد که بچهدار شوند ولی این اتفاق نمیافتد. معاینهها نشان میدهد که کلوئه و کریس سالماند و فقط باید با زمانبندی مناسب بچهدار شودند. حساب و کتابهای کثالت بار کلوئه برای این زمانبندی، رابطه آنها را از طراوت میاندازد و کریس که بلاخره نولا را تصادفی پیدا کرده، گرمای گم شده در زندگی زناشویاش را نزد او جستوجو میکند. یکبار کریس در راه پله آپارتمان نولا، پیرزن تنهای همسایه او خانم ایستبی را میبیند. در میانه سفر تفریحی خانوادگی کریس، باتفاقه خانواده زنش، نولا بارها به کریس تلفن میکند و او را به خطر لو رفتن میاندازد. دلیل تماسها و عجله نولا این است که باردار شده. کریس که نمیخواهد زندگی مرفهاش را از دست دهد، به نولا اثرار میکند بچه را نگه ندارد، اما نولا از کریس میخواهد که از کلوئه جدا شود و به سوی نولا بیاید. کریس ظاهرا قول میدهد اما عملا قادر به رها کردن شانس هایش در زندگی با خانواده هیویت نیست. یکی از تفنگ های شکاری خانواده کلوئه را برمیدارد و با برنامه ریزی مشخص به آپارتمان نولا میرود اول خانم استبی را میکشد و جواهرات او را به اضافه قرص های آرام بخشش برمیدارد و بعد نولا را به ضرب گلوله از پای درمیآورد. با زمینهچینی های کریس، پلیس هم در گذارش های اولش به این نتیجه میرسد که هر دو قتل کار یک معتاد بوده است. کلوئه خبر باردار شدنش را با ذوقزدگی تمام به پدر و مادرش میگوید. پلیس برای تحقیفاتش کریس را احضار میکند و او در راه اداره پلیس جواهرات خانم ایستبی را به رودخانه میاندازد اما بیآن که ببیند حلقه ازدواج خانم استبی به لبه نرده کنار رودخانه میخورد و بر میگردد و توی پیاده رو میافتد.
کریس در اداره پلیس در مییابد که نولا خاطراتش را مینوشته و طی چند ماه پیش از مرگاش اسم کریس و ماجرای بارداری، در دفتر خاطرات نولا هست. مجبور میشود به رابطه پنهانی با نولا اقرار کند، اما تاکید میکند که قاتل نیست؛ و از پلیس میخواهد آبروی اورا به عنوان مردی متاهل و در آستانه پدر شدن، در نظر بگیرد. شبی یکی از دو کارآگاه پیگیر پرونده، خوابنما میشود و صبح میگوید مطمئن است که کریس قاتل بوده، ولی همکارش به او خبر میدهد که قاتل معتاد در همان حوالی، دست به قتل دیگری زده و دستگیر شده. حلقه ازدواج پیرزن بینوا را توی جیب اش پیدا کرده اند!. پس از تولد پسرشان، کلوئه به کریس میگوید که میداند بچه بعدی شان دختر خواهد بود؛ و تام آرزو میکند که پسر کریس و کلوئه در آینده آدمی «خوش شانس» بشود!.
ادامه مطلب ...