بدو لولا، بدو (۱۹۹۸) Run Lola, Run
مانی بر اثر یک بدشانسی، پولی به مبلغ یکصد هزار مارک را که متعلق به رئیس گردنکلفتش است گم میکند. از بخت بد مانی، بیست دقیقه دیگر با رئیس قرار دارد و اگر پولها را بی کم و کاست به او نرساند، در یک چشم بهم زدن و به راحتی جانش به خطر میافتد.
به همین خاطر مانی که دستش از همه جا کوتاه است، به دوست/دخترش لولا تلفن میزند و از او تقاضای کمک میکند. درضمن مانی به لولا تاکید میکند که تا بیست دقیقه دیگر به یک فروشگاه دستبرد میزند تا شاید بتواند مبلغ مورد نظرش را بدست آورد. لولا به مانی قول میدهد که تا بیست دقیقه دیگر به همراه پولها خودش را به او برساند.
لولا گوشی تلفن را به هوا پرتاب میکند و دواندوان و با عجله از آپارتمانش خارج میشود تا از هر راهی که شده پول کذایی را تهیه و خودش را به مانی - که در چند خیابان آنطرف تر است – برساند.
این فیلم - بغیر از بخش افتتاحیه و معرفی اولیه – از سه اپیزد شبیه به هم تشکیل شده و در کل فیلم، سه مرتبه صحنه پرتاب گوشی تلفن (توسط لولا) و خروجش از آپارتمان جهت تهه پول به نمایش گذاشته میشود. در این فیلم رخدادها و حوادثی که در هر اپیزد در جلوی راه لولا است متفاوت است و باعث خلق اپیزدهایی با داستان و سرنوشت متفاوت میشود. لولا در طی هریک از این سه اپیزد با حوادث جالب و غیر منتظره ای مواجه میشود که در نتیجه و حاصل تلاشش که همان نجات جان مانی باشد تاثیر میگذارد.
در اپیزد اول لولا نمیتواند پولی که مدنظرش بوده را از پدرش قرض بگیرد و هرچه هم که تلاش میکند باز دیر به مانی میرسد و در نهایت بر اثر حادثهای بصورت اتفاقی جانش را از دست میدهد.
در اپیزد دوم لولا به هر ضربوزوری که شده 100هزار مارک از پدرش قرض میگیرد و به موقع به قرارش میرسد ولی اینبار مانی جانش را بر اثر تصادف رانندگی از دست میدهد.
در اپیزد سوم لولا نمیتواند پولی از پدرش بگیرد، به کازینویی میرود و با شانس و عقیده خود در قمار برنده میشود. لولا به همراه پولهایش زود تر از موقع به مانی میرسد. حتی مانی نیز اتفاقی پولهایش را که گم کرده بود از چنگال یک ولگرد بازپس میگیرد و به موقع و با آسودگی خیال به سراغ رئیسش میرود و شیرین میکارد. در پایان مانی و لولا به همراه پولهای باد آورده به خوبی و خوشی آنجا را ترک میکنند. اما مانی نمی داند که لولا با چه مشقتی این پولها را بدست آورده.
کیشلوفسکی آلمان
حالا دیگر تام تیکور برای خودش کسی شده. تام تیکور را در کشورش آلمان و در سطح جهانی به خاطر سبک منحصربفردش میستایند، تا آنجا که آلمانیها بر این باورند که با کشف این فیلمساز جوان، حالا دیگر کیشلوفسکی کشور خودشان را دارند. به همین خاطر و بیشتر بخاطر سبک ذاتی و منحصربفرد تیکور است که به او پروژه های بزرگ هالیوودی نیز پیشنهاد میشود. البته امیدواریم که تیکور با پاگذاشتن در هالیوود، به سرانجامی که - چند سال پیش – برای لوک بسون فرانسوی و ویم وندرس آلمانی پیش آمد دچار نشود تا از یک فیلمساز نامتعارف و بنوعی هنری به یک فلیلمساز تجاری تبدیل نشود. البته این سرنوشت شوم بنوعی برای تیکور نیز محتمل است چون هماینک و در همین برهه هم کارهای تیکور با آن ظاهر زرقوبرق دارش – فارق از درون مایه جذاب و دلچسبش – به شو های تلویزیونی شبیه تر است تا یک فیلم هنری. برای همین است که حرکتهای بعدی تیکور مانند راه رفتن بروی تیغ میماند و سقوطش به ورطه ابتذال (خدا نکند) بیشتر محتمل است. امیدوارم که اینگونه نباشد و مثل همیشه برای آنهایی که دوستشان دارم دعا میکند. یاد دارم چند سال پیش در اوایل کارم توی همین وبلاگ، برای تارانتینوی عزیزمان نیز همین دعا را کردم اما ...
یک فرمالیست دوستداشتنی
کارهای تیکور از یک روند مبنی بر فرم افراطی پیروی میکند. او در رسیدن به اهدافش هیچ ایده و تمهید سمعیبصری را بلا استفاده نمیگذارد. از دو قسمت کردن کادر و نمایش دو نما در آن واحد گرفته تا موسیقی شلوغ و سوار بر تصویرش، از حرکتهای تند یا آرام تصویر گرفته تا منجمد کردن و حک کردن متون (به عنوان مثال نام بازیگران) بر روی تصویر. از استفاده نگاتیوهای پر کنتراست و سیاه و سفید برای نمایش فلاشبک ها گرفته تا تصاویر ویدیویی و فیلترهای رنگی برای نمایش لحظات احساسی و پر شور و تلفیق این دو تکنیک در کنار هم. تیکور بخوبی میداند که چگونه قوه تحلیل و قضاوت بینندگان فیلمهایش را از آنها سلب کند و در سیر واردات سمعیبصری قرغشان کند. البته او آنقدر ها هم ذوق زده ویا بیرحم نیست. او در پایان و در لابلای این همه زرقوبرق صوتی و تصویری، پیامی نهفته دارد که پس از پایان فیلم و پس از اینکه این پیام را پخته و قوام آورد، فقط کافیست تا با یک اشاره و یا یک حرکت صورت بازیگرانش آن احساس و پیام را بسوی مخاطب و بیننده اش روانه سازد. به عنوان مثال نمای پایانی همین فیلم (بدو لولا، بدو) وقتی مانی خوشحال و سرخوش (از اینکه پولهای گم شده را صحیح و سالم به رئیسش تحویل داده) به سوی لولا بر میگردد و با او همراه می شود، لولا با چهره ای دردمند و متعجب و با اخم کمرنگی که در پس ابروانش دارد این حس را به بیننده منتقل میکند که "چه زحمت ها که در راه عشق ناگفته میماند" و معشوق ذره ای از آن خبر ندارد. در آخرین پلان فیلم، تازه مانی از لولا میپرسد (اشاره به کیسه پر از پول) که توی این کیسه چیه؟ و در همین لحظه است که فیلم با یک فیکسفرم از چهره متعجب مانی به پایان میرسد و جاودانه میشود.
بدو لولا، بدو از آن فیلم هایست که پس از دبدنش عاشق میشویم. نمی دانم چرا ولی شاید بخاطر خود شخصیت لولا (با بازی فرانکا پوتنته) باشد که خیلی خوب پرداخت شده و در عین حال بازی خوبی را ارائه داده. ولی به هرحال و در پس این همه زرقوبرق و سروصدای فیلم، یک حس و یک جوشش پاک وجود دارد که فیلم را - با این ظاهر خفنش – باور پذیر میکند. در این فیلم دغدغه ها و دلمشغولی های کارگردان بخوبی عریان است منجمله حرکت و چیستی و احساس نامعلوم زمان، قضا و قدر، تصادف، نظم مستتر، حرکت دایرهای زمان، قدرت عشق و ...
بدو لولا، بدو فیلم جذابیست. در اصل این فیلم برای جذب و میخکوب کردن تماشاگر ساخته شده که در عین حال دلمشغولیها و سوالهای کارگردانش (از هستی) بخوبی در حفرههای فیلم جاخوش کرده. من فکر میکنم این فیلم یک اثر جذاب، سوال برانگیز و چالشگرا باشد ولی در عین سادگی و بی ادعاگی، احساسها و حالتهای نابی را برای ما در معرض تجربه قرار میدهد که حتی خود فیلم و خالقش سعی در پیدا کردن جوابی برای آن نیستند.
سفر فقط رسیدن نیست:
بدو لولا، بدو بنوعی سرگذشت روزانه تمام افراد کره زمین است. البته و مطمئنا تمام افراد جهان مجبور نیستند که ظرف بیست دقیقه صدهزار مارک تهیه کنند ولی آنچه تیکور در این فیلم بدان پرداخته است، راهها و مسبرهای مختلف منتهی به یک هدف است که حقیقتا وجود دارد ولی افراد جهان در زندگی روزانه و در انجام دادن و به سرانجام رساندن کارهایشان از آنها بی خبرند و یا حتی بدان اعتقاد ندارند.
تیکور در بدو لولا، بدو میخواهد زوایا و احتمالات دیگر جهان را که کمتر دیده شده به ما نشان دهد. با اینکه بدو لولا، بدو یک اثر چالش برانگیز (حداقل در مسئله زمان) است ولی این مسئله فقط یک بعد از ابعاد فیلم است. تیکور در یکی از مصاحبه هایش میگوید: «لولا برای من اثری پیوسته است؛ در لولا دوست داشاتم تماشاگر احساس کند که لولا هر سه امکان را تجربه کرده و نه فقط قسمت آخر و خوشایند را».
تام تیکور در این فیلم در عین زدن حرف های قلمبه و فلسفی بازهم بی ادعاست. درست است که درک بیننده را با این فیلمش از زمان و حتی زندگی و عشق فرو میریزد ولی حقیقتا او سعی دارد که بگوید: «تجربه کنید، شاید این حالت هم جالب باشد».
M A X P A Y N E
سلام . چطوری احسان جان ؟ خوبی ؟
راستش کاری به کیشلوفسکی آلمان ندارم . اما خودم هر وقت اسم تیکور میاد یاد شهرام مکری می افتم . به خود شهرام هم گفتم . دلیلش هم الان میگم . البته حکمی صادر نمیکنم . نه میگم بده و نه خوبه . چون خیلی وابسته به شرایطه نمیشه ایراد گرفت یا تعریف و تمجید کرد ازش . در گذشته افراد اون قدر بزرگ می شدند و رو راست کار میکردند تا به جایی برسند که میگفتند حالا یه جور دیگه می سازم و سنت شکنی میکردند . خود کوروساوا آخرین فیلمش یعنی رویا ها غیر متعارف ترین فیلمشه . البته راشومون رو فاکتور بگیرید که در ارائه ی ساختار و فرم بی نظیر بود . و خیلی های دیگه . اما الان بر عکسه . تو باید برای نشون دادن خودت با یه فیلم غیر متعارف عرض اندام کنی و بعد که وارد بدنه ( منظورم بدنه ی کلیست . نه بدنه ی تجاری ) شدی میتونی دست به هر کاری بزنی . ساده یا خشخاشی . عرض کردم که نمیشه هم ایراد گرفت ازش . زمان حاضر و فرصت ها و محدودیت ها با زمان هیچکاک خیلی فرق داره . مکری در شروع خیلی مثل تیکور هستش . البته در ادامه تیکور هیچ شباهتی به مکری نداره . ولی در شروع هر دو یه کار فرمی تحسین شده ارائه دادند .
بحث ابتذال رو از صحبت هات قبول ندارم . شاید متوجه نشدم . اصلا ابتذال از دید من با دید تو و با دید هر کس دیگه ای زمین تا آسمون فرق داره . معیار دقیقی نیست . تارانتینو اون تارانتینویی نیست که در پالپ فیکشن بود . آخرین فیلمش افتضاح بود . اما نه بدلیل ابتذال . چون اگر ابتذالی در اثر آخر هست در اثار قبلی هم بوده . اگر ابتذالی بوده . پس نمیشه گفت افت تارانتینو به این دلیل بوده .
در خصوص فرم افراطی که فرمودی برام قابل هضم نیست . فرم افراطی یعنی چی ؟ این واژه رو تا به حال نشنیدم . فرم هم مگر افراطی میشه ؟ فرم فرمه . لیوان لیوانه . افراط و تفریط نداره . کمی و کاستی شاید داشته باشه . ایراد و شکستگی و ناهماهنگی هم همینطور . اما فرم افراطی شاید مفهومی که میخواستی برسونی رو خوب منتقل نکنه .
اما سینمای تیکور رو فکر میکنم نباید با این فیلم شناخت . میشه با این فیلم تیکور رو شناخت ولی سینماش رو نه . چون سینمای تیکور در فیلمهای بعدی یه روند دیگه ای رو طی میکنه . خودم بهشت رو خیلی دوست دارم . فیلمنامه کار کیشلوفسکیه اما کارگردانی تیکور و مخصوصا بازی گرفتن ها فوق العادس . یه جاهایی هم خیلی فوق العاده مینیمالیستی کار میکنه . بازی کیت بلانشت از بازی هاییه که همیشه تو یادم میمونه . همیشه . بار ها و بارها سکانس بازجویی در اداره پلیس و متوجه شدن بلانشت از کاری که کرده رو دیدم . این نشون میده که تیکور خیلی خوب میتونه بازی بگیره . در آثار بعد از لولا تیکور نشون میده که سینماش سینمای درک میزانسن و نماد و استعاره هست . البته من به غیر از لولا فقط پرنس و بهشت رو دیدم و عطر رو ندیدم . پس زوده که در خصوصش نظر قطعی داد .
سلام حسین جونم خوبم مرسی
در مورد شهرام مکری مطالب خوبی گفتی مرسی
درسته ابتذال معیار دقیقی نداره
شاید منظورم از ابتذال نوعی پسرفت و یا حتی درجا زدن باشه
همین که تارانتینو نتونه کار خوب ارائه و حتی حداقل درجا بزنه این یعنی رکود و گندیدن
البت به علت های زیاد انتظار خلق پالپ فیکشن از اون نداریم ولی حداقل یک کار آبرومند که میشه انجام داد...
از نظر من ابتذال (البت تو این مورد) استفاده نکردن از عوامل موجوده. یعنی نداشتن پرفورمانس
در مورد تیکور هم باید بگم منظورم از ابتذالش لغزیدن به وادی فرم تنهاست. یعنی دیگه درون مایه نداشته باشه. تو خیلی جاها خوندم که کارهای اون رو به برنامه های شبکه ام.تی.وی تشبیه کردند. منظورم اینه که وقتی داری با این ظاهر خفن به راهت ادامه میدی اگه یکم از بار درون مایه فیلم کم بشه فقط یک پوسته میمونه که اون هم بقول خود فرنگی ها یعنی تدوین سریع به روش ام.تی.وی
و اینکه گفته بودی کارهای آخرش رو ندیدیم و نمیشه هنوز سینمای تیکور رو شناخت. درست میگی ولی باید بازهم انتظار کارهای بصری شبیه به گذشته رو تو فیلم هاش پیشبینی کرد
در نقدی خوندم که تو فیلم عطر چندین بار دوربین در سیاهی حفره های بینی شخصیت اصلی فیلم گم میشه
حتما میدونی که موضوع فیلم چیه: پسری که دستیار یک عطر سازه (داستین هافمن) و قوه بویایی خوبی داره و ...
در مورد فرم افراطی درست میگی جمله مناسبی نیست
آقا خیلی ممنونم که دقیق پیگیر کارهام هستی
به داشتن دوست و برادری مثل تو افتخار می کنم
بعد یک غیبت یک ماهه ----------> ××× آپدیت جدید ×××
سلام خوبی؟ بلاخره یک آپدیت جدید گذاشتم یک سری بزن نظری بده. مرسی
آپدیت های این هفته :
- فیلم پرستیژ PRESTIGE
- سریال LOST
- سریال Prison Break
- برنده ی نظر سنجی هفته ی قبل
حتماً سر بزن http://bladestudio.blogfa.com
سلام ممنونم
حتما میام
ممنون اومدی
سلام آقای مکس پین . میشه بپرسم چرا مکس پین ؟
من از دیدار با شما خوشحالم . وبتون رو دوست داشتم چون خیلی عمیق و متفاوت بود . راستی شما هم ساکن اصفهانید ؟ من خوشحال شدم .
به اون بلگتون هم سر زدم .. زیبا بود ... تبریک میگم بهتون .
نظرتون در مورد تبادل لینک یا لوگو چیه؟
و اگر موافق بودید بگید با چه نامی لینکتون کنم یا کد لوگوتون رو واسم بفرستید ..
شما خبرم کنید که با تبادل لینک موافقید یا نه ؟
سلام فرزانه خانم
چرا مکس پین؟ دلیل شخصی داره ولی دوتا دلیل عمومی هم هست که میگم:
اول اینکه MAX PAYNE اسم یک بازی کامپیوتری هست که من خیلی بهش علاقه دارم
دوم اینکه این اولین بازیه کامپیوتری هست که قصد دارند از روی داستانش یک فیلم بسازند چون تاحالا معمولا قضه برعکس بوده.
نظر لطف شماست. بله عرض کردم که. لطف دارید.
ممنونم محبت دارید
حتما تمایل به این کار دارم. چشم خبر از من.
ممنون اومدید. موفق باشید.
سلا من جواب سوالتون رو در وبم دادم حتما بیایید .در ضمن لینکتون کردم با نام مکس پین .
ممنونم
سلام
خیلی ممنونم
لطف کردید
خواهش ممنون اومدید
من از این فیلم های فلسفی خیلی خوشم میاد . ممنون حتما باید ببینمش .
سلام
میدونم
خواهش
اگه ندیدیش نصفی نه ها نفصی از عمرت به فناست :)
ممنون اومدی