MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

 

 

تحلیل فیلم - SE7EN

 

 


Seven deadly sins, Seven ways to die

With
Morgan Freeman & Brad Pitt

A David Fincher Film

هفت گناه محلک ، هفت راه برای مردن
یکی از بهترین فیلم های زندگیم ... از کارگردان محبویم دیوید فینچر

این فیلم گذشت یک هفته کامل رو نشون میده که در هر روزش یک قتل رخ میده ... قاتل بر اساس هفت گناه کبیره مقتول های خودشو انتخاب میکنه و به بدترین شکل نابودشون میکنه ... هر کسی رو بر اساس گناهی که مرتکب میشدند انتخاب میکنه مثلا یک وکیل رو بخاطر دروغ گویی ، یک تن فروش رو بخواطر شهوت و الی آخر ... اما این یک هفته تموم میشه و قاتل فقط پنج قتل رو انجام داده برای همین خودش رو به پلیس های مربوطه تسلیم میکنه و طی یک شرایت خاصی باعث میشه که خود پلیس ها باعث رخ دادن اون دو قتل دیگه بشند ... دو گناه آخر این بود : حسادت و خشم ... فرد حسود خود قاتل بود که به هوش پلیس جوان حسادت میکرد ... پس مقتول ششم خود قاتل هست که توسط پلیس به قتل میرسه و پلیس جوان هم گناه هفتم که خشم باشه رو انجام میده و توسط پلیس های دیگر دستگیر و بجای نا معلومی فرستاده میشه ... در اینجا هفت گناه کبیره انجام میشه ... هفت

گناه ها عبارتند از:
پرخوری
طمع
تنبلی
حسادت
خشم
غرور
شهوت

هرکدوم از ما ممکنه یکی یا چند تا از این گناه ها یا حالت های ناپسند رو تو وجودمون داشته باشیم ... اما مخفیه ... به وقتش خوب بلدیم از اون استفاده کنیم ... صادقانه بگید کدوم این گناه های این لیست تو وجودتون هست ... بگید برای یه بار هم کی شده صادق باشید.
اول از خودم شروع میکنم ... امیدوارم شما هم بنوسید ... امیدوارم تنها داوطلب این پست نباشم.

بزرگترین گناه من طمع هست ... طمع دارم خیلی زیاد
تنبل هم هستم 25 درصد البته اگه انگیزه نداشته باشم
پرخور هم هستم اونم 25 درصد ... البته یکی دوساله خیلی کم شده تازه این اواخر کمتر هم شده
حسادت ندارم ... خیلی کمه ... شاید 2 درصد
خشم بد نیست 50 درصد ... از آدم های پر رو و کسایی که حرف سربالا می زنند بدم میاد خیلی ... البته تا کسی کاری به کارم نداشته باشه بیخودی پاچه نمی گیرم
غرور دارم 8 در صد
شهوت هم دارم مجازش 100 در صد و غیر مجازش 53 درصد

این پست از اون پست هایی که کامنت هاش به احوال پرسی و قربونت برم طی میشه و هیشکی از خودش نمی نویسه ... اینو نوشتم که به غیرتتون بر بخوره ... بنویس نترس

ارادتمند:
MAX PAYNE

تحلیل فیلم - من حضور خداوند رو احساس کردم

 



پالپ فیکشن ... عشق من ... جزو پنج فیلم برتر زندگیم
یکی از فیلمهایی که بر خلاف ظاهر غلت اندازش یک فیلم خیلی خیلی عرفانیه
جای تاسف داره تو ایران که مهد عرفان و فلسفه است به این فیلم اینقدر کم بها داده میشه.

یکی از صحنه های پایانی فیلم که جولز و وینسنت (با بازیهای درخشان جکسون و تراولتا) رو بروی همدیگه نشستند و جولز میخواد که شغل شریف آدم کشی رو کنار بزاره ... در اون صحنه جولز به وینسنت میگه من امروز حضور خداوند رو احساس کردم ... وقتی این صحنه رو می بینیم چشمای آدم گرد میشه وقتی این کلمات رو از دهن یه آدمکش حرفه ای میشنویم ... یک آدمکش با اون چهره خلافش ... بدن آدم مورمور میشه ... همه چیز دست بدست هم میده تا در پایان فیلم تارنتینو مقصود خودش رو از این همه کثافت و خشونت داخل فیلم بیان کنه ... وقتی جولز میگه من حضور خدا وند رو احساس کردم و یا وقتی میگه من دلم میخواد یک شبان باشم در تاریکی دره ها ولی این حقیقت نداره ، آدم اشکش در میاد ... برای بار هزارم این فیلم رو شاید هر جمعه صبح می بینم ... و همیشه به این صحنه که میرسم اشکم در میاد.

چهره خلاف جولز و خونسردی وینسنت و اون همه خشونت و کثافت داخل فیلم به ما این اجازه رو میده که در پایان فیلم برادر تارنتینو تیر خلاص رو به افکار کفک زده ما بزنه ... البته از دوبله خوب فیلم غافل نباشید که اونهم برای خودش عالمی داره ... توی ویدیوکلوپ ها نسخه دوبله اش هست هتما ببینید ... هر کسی این فیلم رو نبینه واقعا به خودش مدیونه ... این پنج شنبه از کلوپ سر کوچه بگیریدش ... تا در لذت دیدنش با هم شریک باشیم.

امروز داشتم از خیابون رد میشدم ... یه خیابون خیلی شلوغ بنام ولی عصر که منتهی میشه به میدان قیام ... عوام به این میدون میگن سبزه میدون ... خودتون دیگه تصور کنید چه جاییه ... ته لختی بازی و آخر فوحش خواهر مادر ... ته اصفان که میگن همینس همینجاس ... آخر تمدن ... تازه احالی محل به اونجا سبزه میدون هم نمیگن تو بین خودشون میگن میدون کونه ... الان دیگه تو ذهنتون کامل 3 بعدی شد که چه جاییه.

خلاصه داشتم از خیابون رد میشدم که دیدم یه پیر مرد خیلی خیلی فرتوت میخواد از خط آبرپیاده رد بشه (البته اونجا خط آبری وجود نداره) ... از کنارش رد شدم ولی یکی دو قدم که ازش گذشتم به خودم گفتم آخه اینجا تو این خیابون کی واسش ترمز میزنه ... خودم هم اگه حواسم شیش دنگ جمع نباشه ده تا موتوری پسو پیشم رو صاف صوف می کنند ... برگشتم و بازوش رو گرفتم ... بدنش مثل مرغ میلرزید ... اینقدر بازوش نازک بود که گفتم یکم محکم تر بگیرم با یه حرکت نا بجا میشکنه برای همین با آرومی دستم رو گذاشتم روی سر شونش اینقدر بازوهاش لاغر بود که نگو.

تو این هیرو ویر یاد بازوهای نیکول کیدمن افتادم که چقدر ظریفه ... حالا تو این فکرم که چجوری این پیر مرد که سرعتش از یه لاک پشت هم کمتره رو برسونم اونور خیابون ... ماشین هارو که دیدم بخدا وحشت کردم چجوری ردش کنم از خیابون ... نمی دونستم چه غلطی بکنم ... باهر بدبختی که بود قدم اول رو برداشتم ... ولی خدا شاهده وقتی قدم اول رو برداشتم تمام ماشین ها ترمز کردند ... همشون بدون استثنا ... همشون ... جوری که من از تعجب شاخ در آوردم ... فک کردم دارم خواب می بینم ... قدم دوم رو که گذاشتم دیدم که خواب نیست حقیقته ... شاید چهل الا پنجاه ثانیه طول کشید تا با اون سرعت پیرمرد عرض خیابون رو طی کرنیم ... تو حالت عادی الان باید صد تا بوق و فوحش خواهر مادر باید رد وبدل می شد ولی انگار کسی زبون نداشت ... سکوت محض ... سبزه میدون مثل یه بچه خواب بود ... صدا از کسی در نمیومد ...جوری که وحشت کرده بودم ... حتی ماشین هایی که از جلوشون رد می شدم هم تکون نمی خوردند نمی خواستند از پشتم رد بشند ... باور کنید وحشت کرده بودم ... من واقعا ... واقعا یک لحظه حضور خداوند رو احساس کردم ... احساس کردم ... باور کنید ... همه راننده ها احترام گذاشتند در مرکز بی تمدنیه پایتخت فرهنگی جهان اسلام ... انگار زمان متوقف شده بود ... هیچ صدایی بگوش نمی رسید بغیر از صدای دلنشین سلوی ماشین ها ... ...

بلاخره عرض خیابون رو رد کردم و اون پیر مرد رو به پیاده رو هدایت کردم ... ماشینها هم همگی خیلی آدم وار حرکت کردند ... اینهمه جنتل من از کجا اینجا جمع شده بودند؟

 کارم که تموم شد یه مرتبه از یه صدای باس بلند از جا پریدم ... رومو که برگردوندم دیدم یه راننده تاکسی با یه سبیل کلفت از اونا که مثل دسته کتریه وایساده کنار ماشینش و با یه لنگ صورتشو داره خشک میکنه ... خوب که توجه کردم دیدم داره با من حرف میزنه ... بخدا صداش از پاواروتی هم کلفت تر بود.

با اون صدای مافوق کلفتش گفت مطمئن باش جزای کاری رو که کردی میبینی ... وقتی که دیگه این حرف رو شنیدم دیگه مغزم ساپورت نمی کرد که الان کجام و دارم کجا میرم ... انگار اون راننده تاکسی هم حضور خدا رو احساس کرده بود ... بعد با همون صدا البته با دو سه پرده بالاتر گفت احمد آباد دوتا بیا بالا رفتیم...

 

واقعا می تونم چی بگم ...
شاید برای بعضی ها خیلی مهم نباشه ولی فقط میتونم بگم من حضور خداوند رو احساس کردم.

MAX PAYNE

 

 

این mp3 رو به شراره جون مامان بردیا قول داده بودم

Yanni - Nostalgia

http://h1.ripway.com/ehsan1980/for%20blog/mp3/Yanni_Nostalgia.mp3

سینما - ای برادر کجایی

 

 

 

دیشب نتونستم بخوابم

مگه میتونستم به فیلم دیگه ای هم بغیر از این فیلم نگاه کنم

سربسته نوشت: امیدوارم لیاقت داشتن رو داشته باشم