MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

تحلیل فیلم – پری – سرک کشیدن به حرمت های کهن یا شرح شیدایی

 

 

منشور پری:

 

     در اولین برخورد با "پری" دچار احساسات مختلفی می شویم. شخصا به عنوان نگارنده این متن ، دچار حالاتی شدم که پس از سبک و سنگین کردنش به این نتیجه رسیدم که این حالات – از خشم تا لذت – به سه دسته مجزا که همگی از یک منبا نشات می گیرند تقسیم می شوند.

 

 

 

زاویه اول:

     در بحوث اخلاقی و عرفانی مبحثی داریم به عنوان تقیه. تقیه یا تقیه کردن فعلی است که از طرف سالک سر می زند. این فعل اولین قدم از مسیر عرفان و سلوک الی الله است که اکیدا و شدیدا از طرف اساتید فن به شاگردان توصیه می شود. حال این فعل چیست؟. این فعل چیزی نیست جز رازداری و حرمت نگه داشتن در راه خداوند. سالک الی الله وظیفه دارد که در مسیر حرکتش بسوی معبود ، رازدار باشد و چیزی از حالات و سکناتش به دیگران بروز ندهد چون این حقیقتی که بدنبالش است اعظم تمام حقایق و ارزشهاست. بالاترین گوهر است. گوهری که زیبا تر و کامل تر و خوشتراش تر از آن در هستی موجود نیست. این گوهر ، خدای یگانه است. سالک مانند کاشف این گوهر است با این تفاوت که گوهر دنیوی را در دل صحرا ها و کویر های آفریقا می بایست جستجو کرد ولی گوهر الهی در دل سالک است. میبایست پیدایش کند. ولی دراین راه مثل هر کشف دیگر ، رازداری مهمترین تکنیک است. تکنیکی که حتی کاشفان الماس نیز از آن بخوبی بهره می جویند.

 

     در این فیلم بوضوح مشاهده می کنیم که شخصیت اصلی فیلم اصلا و در هیچ جایی از این فیلم ، به این فعل عمل نمی کند. حتی مهم ترین و با حرمت ترین موارد سلوک را برای نا آشنا ترین افراد(نامزدش) به سلوک بیان می کند. در صورتی که مشاهده می کنیم ، "پری" بصورت خود سرانه به این راه نرفته است و حداقل همیشه می بینیم کتابی دراین باب بدست دارد. نام کتاب "سلوک" است نه چیز دیگری. میتوانست نام این کتاب چیز دیگری باشد مانند: "الحقیقه الحقیقه" یا "النسان الکامل" یا "شرح شوریدگی" ولی نام این کتاب چیزی جز "سلوک" نبود. از این خاطر مهرجویی نام سلوک را برای این کتاب انتخاب کرده است که ، سلوک مجموع تمام بیانات است. مجموع تمام راه هاست که به یک منبا می رسد. دراینجا سلوک کنایه یا نشانه ایست از استاد زنده. مبحث استاد زنده یا استاد حی در سلوک بحث بسیار عمیق و مدلل و منطقی ای است که در اینجا اصلا امکان شرحش وجود ندارد ولی بصورت خلاصه می توان گفت که ...

 

     "پری" دراین باب کتابی بدست دارد که به مواردش مو به مو عمل می کند. حال چگونه است که دراین کتاب حرفی و نقلی از تقیه بمیان نیامده است. و دیگر و اساسی تر اینکه مبحث سلوک خود دارای حرمت و ارزش والایی است. و به همان دلایلی که در بالا بدان اشاره شد ، بنظر من اینگونه بی پروایی و ساده نگاری در مورد سلوک ، خود یک نوع بی حرمتی ست. از کارگردانی که به این امر وقوف کامل دارد انتظار اینگونه پرده دری را نداشتم.

 

 

 

زاویه دوم:

     از شخصیت های فیلم حرکاتی سر می زند که گاهی تماشاگر عام را بخنده وا می دارد. از رو به دوربین – در ماشین نامزدش - شعر خواندن "پری" گرفته تا همدردی کردن و گریه کردن مسافران تاکسی با "صفا" یا صحبت کردن و دعوا کردن "اسد" با ابرهای آسمان یا خل بازی های داداشی ُاین حرکات و سکنات برای افرادی که آشنایی با سلوک و عرفان دارند امری موجه است اما برای تماشاگری که با چیپس و پفک بهمراه فرزند کوچکشان در یک بعدالضهر روز تعطیل به طرف سینمای شهر می روند و به استقبال این فیلم می نشینند ، این حرکات و نمایش عجیب است. مخصوصا اینکه این بازی ها بدستور کارگردان بوضوح اغراق شده از کار درآمده اند. این اغراق در بازی ها باعث نوعی هجو می شود. حالت هجوی که در آن لحظه تماشاگر نمی داند بخندد یا گریه کند. نمی داند این دوگانگی احساسی آیا فقط یک امر سرخوشانه است یاکه نوعی ترفند کارگردان برای حساس تر شدن و گل درشت تر شدن قضیه. یا بدبینانه ترین حالتش این است که این فیلم هجو سلوک و طی طریق است.

 

 

 

زاویه سوم:

     جای بسی خوشحالیست که کارگردانی دست به ساخت این فیلم زده که خود با فلسفه و مبانی عرفانی شناخت کامل دارد. او یک کار بلد است. فیلم "هامون" به نوعی شرح سرگشتگی خود "مهرجویی" بود. خواب های "حمید هامون" به اطمینان به خواب های مهرجویی شبیه است(به نقل از کارگردان). کارگردانی که دارای دغدغه های فلسفی و عرفانی داشته باشد بهتر می تواند احساس و روایت این سرگشتگی را بیان کند. به جرات می توان گفت در تاریخ سینما و ادبیات معاصر ایران هیچ اثری به این شفافی و جرات و صراحت به امر سلوک و عرفان نپرداخته است و اینگونه بی پرده با مخاطب روبرو نشده است.

 

     در قسمت های قبلی ، از این همه پرده دری و بی مهاباگی گلایه داشتم ولی بازهم قدردان مهرجویی هستم. من کتاب "سالینجر"(فرانی و زویی) را نخوانده ام. البته خیلی مهم نیست چون می دانم نوع اقتباسی که مهرجویی از آثار ادبی انجام می دهد با اقتباس های دیگر کارگردانها متفاوت است. او خیلی به ماهیت اثر پایبند نیست برای همین مهم نیست که سالینجر چه می گوید یاکه مهرجویی چه برداشتی از اثر کرده است. مهرجویی روایت خودش را می کند. در اینجا مهم اثر است با آن طعم بی همتا و مخصوص بخودش.

 

     بعد از این همه زیاده گویی ، بی پرده بگویم خیلی از "پری" لذت نبردم اما خوشحالم که کارگردان پایان بندی خوبی برای اثرش در نظر گرفته است. یا بقول دوست خوبم "حسین گودرزی" کارگردان آدرس اشتباه به بیننده نداده است. مهرجویی در این فیلم بوضوح می گوید که این راه(سلوک) استاد می خواهد. می گوید که سلوک داشتن سالک مغایرتی با در جمع بودن او ندارد. مهرجویی می گوید که سلوک در میان مردم عادی و عامی است نه در دیر و کوه و گوشه نشینی. این تشخیص و این پایان بندی مهرجویی جای قدردانی دارد که اگر چیز دیگری بغیر از این گفته بود حقیر مطمئنا اورا مورد لعن و نفرین قرار می دادم و اورا در لیست سیاههم در سطر دوم و بعد از کمال تبریزی به عنوان خائن ترین کارگردانان تاریخ سینمای ایران قرار می دادم. به غیر از لعن و نفرین حقیر که می دانم گیرا هم نیست ، مهرجویی میبایست منتظر ...

 

     از نظر سینمایی قدرت نقد مستقیم اثر را در خود نمی بینم ولی از نظر مفهومی و موارد فرامتن فیلمش خوب می دانم که مهرجویی آدرس را اشتباه نداده است.

استاد خدا قوت.

 

 

 

دلنوشنت:

(حال)

     چند شب پیش به "رستوران شهرزاد" رفته بودم. عجیب در فکر بودم. اصلا به روی غذایی که می بایست می خوردم تمرکز نداشتم. دائم "فرانی و زویی" را در کنارم در میز پهلوییه خودم احساس می کردم. "مهرجویی" را می دیدم که دستور اکشن میداد. "نیکی کریمی" را می دیدم که در راه پله های طبقه بالای رستوران دارد به شتاب حرکت می کند و دست راستش به دیوار کشیده می شود. با آن چادر عربی که به سرش بود.

 

(گذشته)

     چند شب قبلش خواب دیده بودم که در رستوان شهرزاد بر سر همان میز مشغول غذا خوردن هستم ولی لیوان های رستوران شکل عجیبی داشت(تلفیقی از چهارگوش و استوانه). در خواب میدانستم که لیوان های کریستال رستوران شهرزاد اینگونه نیست و ظاهر ساده ای دارد(چون دائم به آنجا می روم و به نوعی پاتوق من است) اما در خواب می دیدم که لیوان ها به شکل عجیی است پس در همان حال به این نتیجه رسیدم که چون لیوان ها شکل استاندارد خود را ندارد پس آنجا رستوران شهرزاد نیست(دلیل و نتیجه گیری را حال می کنید)

 

(حال)

     بر سر میز فکرم را متمرکز کده ام تا غذایم را بخورم و همراهم از این نکته و آشفتگی من بویی نبرد. ناگهان می بینم که لیوان های رستوران شهرزاد مثل قبل نیست و حالت گذشته را ندارد. دقیقا به شکلی است که در خواب دیده بودم. جالبتر اینکه آن شب شلوغ بود و من و همراهم مجبور بودیم بر سر یک میز چهار نفره همرا دیگران غذا بخوریم ولی بعد از زمان کوتاهی یک میز خالی دونفره پیدا شد و من و همراهم بر سر آن میز نشستیم. آن میز همان میز درون خواب بود.

 

(کدو)

    سالکی از فرط جذبه خداوند و صافی دلش با معبود یکی شده بود. اینگونه بود که همیشه خود را گم می کرد. برای همین شبها به گردنش یک کدی توخای(کدو تنبل) آویزان می کرد. شبی دوستش کدو را از گردن او باز کرد و به گردن خود بست. صبح که آن سالک از خواب بیدار شد دید کدو به گردنش نیست. با خود گفت:

گر تو منی پس من کیم؟ / گر من منم پس کو کدوی گردنم؟

 

(جهان هولوگرافیک)

     چند روزیست که با فیلم پری احساس قرابت شگرفی می کنم. رستوران شهرزاد همان لوکیشن معروف سنتی و زیبا و دلنشین فیلم پری است.  در تئوری جهان هلوگرافیک هر چیزی امکان پذیر است و همه اجزای جهان با هم اتحاد دارند. مثل اتحاد لیوان های رستوران با خواب من.

 

(من کی رفتم؟)

     فیلم "هامون" پر است از لطایفی که برای هامون بازها هیچ وقت کهنه نمی شود. در جایی "حمید هامون" لطیفه ای تعریف می کند:

یه روز یه مرده میره ممونی(مهمونی). از ممونی که برمیگرده میبینه کفشاش نیس(نیست). میگه من کی رفتم؟(با خنده)

 

(لیوان استوانه ای)

گر اینجا "رستوران شهرزاد" نیست پس این لیوانای عجیب چیه / گر اینجا "رستوران شهرزاد"ه پس کو لیوانای استوانه ای؟

 

 

(تو چقدر قشنگی)

     در فیلم "پری" آنجا که "اسد" را می بینیم که چقدر روحش لطیف شده. آنجا که به آن دخترک میگوید: "تو چقدر قشنگی" خیلی زیباست. او در صورت دخترک به زیبایی دیگری اشاره دارد.

     تجربه کرده اید ، وقتی کودک یکساله ای را می بوسید و بصورتش فوت می کنید ، آن لحظه که لبهایش را بهم می فشارد و چشمانش را می بندد و نمی تواند بخنند و با فشار دستش بصورت شما ، به شما التماس می کند نکن ، چقدر زیباست؟

 

(پند)

اسرار عزل را تو ندانی و نه من / این حرف معما نه تو خوانی و نه من

هست در پس پرده گفته گوی منو تو / چون پرده بر افتد نه تو مانی و نه من

 

(عذاب وجدان)

     ... زنبور بی عسل

 

 

 

ارادتمند:

MAX PAYNE 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
رضا مشتاق جمعه 11 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 03:20 ب.ظ

با زبان تشنه مردن بر لب دریا خوش است
این تک مصرع صائب اونجایی به ذهنم رسید که به سلوک در بین جمع رسیدم .
و یا همون اشاره حمید گودرزی ...
در بین دریای مردم بودن با مردم در آمیختن و مستغنی بودن هنر هست .

به نظرم یه رهرو بابد راز داری خدا باشه
به این دلیل که اسرار خداذو درجات هست ...، از نگاه و زاویه ایی سهل و از نگاهی دیگر سخت و پیچیده .

و یه مطلبی رو به دوست عزیزم بگم
به نظر من اسرار و سلوک الهی بیشتر از اونکه نوشتاری و مکتوب باشه .... ، در نهایت امر به تصویر شباهت داره .

خیلی بی راه نیست اگر بگیم که سینما و نگاتیو و پزیتیوها و راش های طولانی ابزاری برای شرح بخشی از این اسرار هست .( البته ... بخشی کوچک از این دریای بزرگ الهی )

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
این حرف معما نه تو خوانی و نه من

* * *

آقا شرمنده ما بازم زیاد روده درازی کردیم
به قول یکی از بچه های بلاگر ...
هدف دیدار و ایجاد مزاحمت بود که بحمدالله انجام شد

مخلص آقا احسان تحویلیان هستیم
... تا بعد

با کمال احتیاج از خلق استغنا خوش است / با دهان تشنه مردن بر لب دریا خوش است

ای ول مگه من چی میخوام ازین وب نویسی منگلیسم وار
همین
همین که یکی باشه نخوای کلمه کلمه باهاش حرف بزنی
همین که سرتو تکون بدی تا آخر خط بره

کاملا موافقم
رهرو خدا باید راز دار باشه چون از دید یکی سهل و از دید یکی کفر :)

این یکی رو هم قبول دارم که تصویریه واسه همینه که معلومات این راه سینه به سینه منتقل میشه نه مثه دوندگان دوی امدادی وقتی اون یکی خسته میشه بسپاره به دست اون یکی

اختیار دارید آقا
آقا هدف همدلی و ارضا حس محبت بود که به بهترین شکل انجام شد
ممنونم.

مخلص اخوی گرام جناب آقا رضا مشتاق هستیم

یا حی

آقای کلمه چهارشنبه 16 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:01 ب.ظ http://sedaaa.blogfa.ir

فرانی و زویی سلینجر یه جورایی بومی شده بود

یجورایی

شراره مامان بردیا سه‌شنبه 22 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 05:47 ب.ظ

:))))))
واقعا استنتاج قشنگی بود...اونجا که داری هستن یا نیستن :))‌ توی شهرزاد رو مقایسه میکنی.....:)))))))))
چیزه چند شب قبل فیلم wasabi واسابی رو با بازی ژان رنو دیدم.پسر محشره.....بگیر ببینش یه چیزی تو مایه های لئو/ن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟....شایدم یحتملن دیدی....از بازی دختره خیلی خوشم میاد........چه خبرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یک کیلومتر مربع چطوره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
فلاشرت خوووووووبه ه ه ه ه ه ه ه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عجب ب ب ب ب ب ب ب!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
یادته با جودی توی سر و کله ی هم میزدیم این تبدیل ساعتها رو یاد بگیرم بالاخره گرفتم شاید یذره طولانی شده ولی واسه من خیلی عالیه خصوصا که خودم راهکارهای درست حسابی هم ابداع کردم.
دیگه تا دیروقت نمیمونم که کارکردا رو محاسبه کنم توی یه روز مال ۵تا بخشو جمع میکنم به عبارتی میشه ۷۰ نفر آدم......
آره دیگه اینگوریاس.
هی ی ی ی داداشی دعا بنما برام.خب؟ مرسی.

مرسی
لطف داشتی همیشه

آره قشنگه

خوبه
مدیریتش عوض شده خیلی نمیرم اونجا ولی وقتی رد میشم محاله خاطرات به مغزم حجوم نیاره

:)

الهی خواهری خسته میشه


همیشه دعا می کنم واسه خواهری خودم
همیشه
فهمیدی
همیشه
:)
مرسی

ایشالا ... خدایا ...
نقطه هارو پرش کن

مخلصیم از نوع بدش(در قاموس خانم همسر ٬ بد یعنی خیلی خوب)

شراره مامان بردیا چهارشنبه 23 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:36 ق.ظ

:)))))))))
به روش اسم گذاری فیلم Screaming, Kicking که ترجمه ش کردن به لگد زنان، جیغ کشان باید بگم که در حالت موکشان (همون مو کشیدن و داد زنان) داداشی اون هجووووووومه هجووووووووووووووووووووووم.
:))))))))))
دیگه نمیخواد ده بار ازش بنویسی.وارد قرن نانوتکنولرجی شدیم هویجوری یاد بگیر.خب؟
ما همینطور ماهم ناجور و نوع بد.:))))))
هنوزم به تمام مهربانیها ومحبتهای خالصانه ی تو مدیونم.هنوز.
هنوزم راهکارهای روشن و دعاهای پر از محبتت یادمه.محرم نزدیکه.یا ابوالفضل العباس.

من هجوم رو اشتباه نوسیده بودم؟
میرم میبینم
مرسی

خواهش آباجی مخلصیم

مخلص ابی جون و خانواده محترمشان نیز هستیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد