دکتر استرنج لاو
فیلمِ کوبریک برای رسیدن بهمعنایِ فلسفیِ خلقت از چهار بخشِ اصلی تشکیل شده است: بخشِ اول، یا سحرگاه انسان، به نخستین مواجهة میمونها با لوحی سیاه و سنگی میپردازد که طبیعت خشن و بدویِ محیط اطراف، وجود شیئی مشابه آنرا تأیید نمیکند. کوبریک و کلارک در طرحِ اولیة فیلمنامة خود قصد داشتند بهاین لوحِ سنگی (همچون تخته سیاه کلاسِ درس) وجهی آموزشی و نه رازآمیز بدهند، و با نشان دادنِ تصویرهایی بر رویِ لوح سیاه، راهِ بهکاربردنِ سلاح و کشتن بهقصدِ دستیافتن به گوشت را به میمونها بیاموزند؛ اما در بازنویسیِ فیلمنامه دریافتند، لوح سنگی همانقدر که برای میمونها رازآمیز است و میتواند قوة هوشمندیِ آنها را تقویت کند، قادر است تخیلِ تماشاگرانِ فیلم را هم تحریک کند.
بنابراین پس از نخستین آشنایی با لوح سنگی است که میمونی استفاده از استخوان را، بهعنوان ابزاری مؤثر در ستیز و دفاع میآموزد، و سپس بهشکلی نمادین با پرتاب کردنِ استخوان بهآسمان و با جهشی چندهزار ساله، سفینة فضایی، یعنی ابزارِ پیشرفتة ساختِ دستِ بشر، نشانداده میشود؛ بخشِ دوم، سفرِ تحقیقاتی به کرة ماه، در پایانِ قرن بیستویکم است. سفینههای فضایی بهسوی سیارات و ستارگان در حرکتاند، و با دستگاههای فضاییِ دورافتاده تماس گرفته میشود. خبرِ کشفِ لوح سنگیِ سیاه گزارش میشود، که گویا میلیونها سال در زیرِ سطح کرة ماه مدفون بوده است. اینبار هم مواجهه با لوح سنگی، انسانها را از حیثِ تاریخی رو بهجلو میراند؛ یعنی 18 ماه بعد و سوار بر سفینة اکتشافی، که عازم سیارة مشتری است؛ بخشسوم، سفرِ اودیسهوار به سیارة مشتری است. درواقع این بخش بیانگرِ ستیزِ انسان و ماشین است، و در صحنهای که فضانوردی در بیکرانِ آسمان رها میشود، بر تنهایی و بیچارگیِ او تأکید میشود. مخالفتِ پارهای از منتقدان با فیلمِ کوبریک از همینجا آغاز میشود: آیا 2001: یک اودیسة فضایی تأکیدی خوشبینانه بر تواناییهای بشر است، یا برعکس، نمایشی تلخاندیشانه و بدبینانه از سرنوشتِ او است؟
کوبریک در بخشِ چهارم به بررسیِ ماورایِ بینهایت و مکاشفة نهایی انسان میپردازد. یکی از شخصیتهای فیلم بهنامِ «دالیا»، که در حال احتضار است، در آپارتمانِ خود به کودکی بدل میشود، که ظاهری شبیه به انسان دارد. او در وضعی متفکرانه در فضا مٌعلق میشود، و بهنظر میرسد که مکاشفة نهایی در ماورایِ بینهایت سرانجامِ مطلوبی یافته است. با چنین مضمونی بسیاری از منتقدان 2001: یک اودیسة فضایی را نخستین فیلمِ نیچهای تاریخ سینما خواندند، که مایة اصلیِ آن همان رأیِ نیچه دربارة تحولِ جهان است. از این لحاظ فیلمِ کوبریک بحثانگیزترین و درکناشدهترین فیلمِ دهة 1960 ارزیابی شد. همچنین پس ازنمایشِ عمومیِ فیلم، گروهی از منتقدان ساختارِ فیلمنامه را کٌند و ملالآور خواندند، و برخی آنرا بیانیهای بهظاهر ژرفنگر ارزیابی کردند. منتقدانِ جوان و پٌرشور، فیلم را بهعنوان تلاشِ بدفرجامی برای بزککردنِ چهرة فرتوتِ سینما محکوم کردند، و اندرو ساریس آنرا در حدّ تصاویرِ مجلة «لایف» تقلیل داد. بسیاری از این نظرات، درواقع، ناشی از عدم درکِ ابعاد علمی و فلسفی و زیباییشناختیِ فیلمی بود که بهشیوهای نو پرداخت شده بود.