زندگی در عیش مردن در خوشی
در کتابخانه منزل دوستی چشمم به کتابی افتاد که طرح روی جلد آن مرا برای چند لحظه به فکر فرو برد.
نام آن کتاب بود "زندگی در عیش مردن در خوشی"
برای چند روز آن کتاب را امانت گرفتم روزی که قرار بود کتاب را به دوستم پس بدهم نیمی از کتاب را هنوز نخوانده بودم.
کتاب را به او پس دادم.
گفت: خب.
گفتم: خب.
گفت: چطور بود؟
گفتم: چی؟
گفت: کتاب رو میگم. گیجی؟
گفتم چیزی ازش سر در نیاوردم. ظاهرا از آن کتابهایی است که در رابطه با سلطه رسانه ها بر انسان صحبت می کند.
گفت: اشتباه می کنی. درست نخوندیش. این کتابو بهت هدیه میدم که هر وقت حالشو داشتی سر فرست بخونی.

اون زمان 16-17 سالم بود.

چند سال پیش تو اسباب کشی دوباره چشمم به اون کتاب افتاد.
وقتی دوباره بصورت کامل و بدون عجله کتاب را خوندم , لذتی بردم بدیع وجالب , جوری که تا به حال چنین حسی نداشتم. مزش هنوز زیر دندونامه.
اون موقع بود که فهمیدم چرا دوستم کتاب رو به من هدیه داد.

"وقتی رفتی نفهمیدم کی رفته
حالا که اومدی فهمیدم کی اومده"
مسعوخان کیمیایی هم عجب دیالوگی گذاشت تو دهن بهروز وثوقی.

چون خودم حال کردم دوست دارم شماها دوستان هم کیف کنید برای همین مشخصات کتاب رو می نویسم.
نام فارسی کتاب هست : "زندگی در عیش, مردن در خوشی"
ترجمه دکتر صادق طباطبایی
انتشارات سروش
سال 73

اصل کتاب آلمانی است و به نام "زندگی در جنگ , مردن در خوشی" یا "Amusing Ourselves To Death" منتشر شده است.
نوشته Neil Postman
سال 92

در آینده مطالب کوتاهی از این کتاب را نقل می کنم ولی این مطالب هیچ گاه قدرت انتقال مفهوم کتاب را ندارد چون ساختار کتاب بگونه ایست که وقتی کتاب را می خوانید احساسی بشما دست می دهد که انگار این کتاب با کتابهای همرده خود تفاوت چندانی ندارد و انگار نوعی ترس بی هوده را به شما منتقل می کند.

علت ایجاد این حس اشتباه در شما این است که نویسنده در فصلهای مختلف کتاب به کالبد شکافی عمیقی در مورد وسایل ارتباط جمعی از گذشته تا کنون دست می زند که این کالبد شکافی نوعی خستگی را در خوانندگان کم صبر ایجاد می کند که ممکن است خواننده برای همیشه از ادامه خواندن کتاب دوری کند ولی اگر با حوصله ین کتاب خوانده شود در یک لحظه که معلوم نیست چه موقع است ابتدا انتها یا چند مدت پس از اتمام کتاب به یاد جمله ای از کتاب می افتید که ناگهان برقی به مغز شخص القا می شود و نتیج آن همه کالبد شکافی و روده درازی نویسنده را می فهمید و به وسعت فکری و اندیشه "نیل پستمن" پی می برید.

یرای من آن کلمه این بود:

"رسانه خود یک پیام است"