در داستانِ استیفن کینگ و فیلمنامهای که فرانک دارابانت براساس آن پرداخته است، رهایی از شائوشنگ فیلمی مردانه محسوب میشود که زنان در آن نقشی ندارند. رهایی از شائوشنگ داستان دو گروه از مردان است: یک دسته آنهایی هستند که تسلیمِ بلاشرط شرایط و موقعیت تحمیلی شدهاند، و پارهای از آنها مانند گروهی از زندانیها که به رهبریِ بوگز موجب آزار و اذیت اندی میشوند، خود جزیی از سازوکارِ مخوف و مخربِ زندانِ شائوشنگِ درآمدهاند؛ و دستة دوم ـ که البته اندکشمارتراند ـ کسانی هستند که از فروغلتیدن به ورطة تسلیم و انفعال سرباز میزنند و معتقداند که بایستی کاری کرد تا عدالتِ واقعی برقرار شود. اندی نمایندة اصلیِ این دسته از زندانیها است که وقتی دادگاه او را محکوم میکند و رییس زندان نیز تنها شانس او را برای آزادی نادیده میگیرد و دستور به قتل تنها شاهدی میدهد که میتواند امکانِ آزادی او را فراهم سازد، به این نتیجه میرسد که بایستی خودش عدالت واقعی را برقرار سازد. او از زندان میگریزد و «رد» را نیز ـ که زندانیِ اصلاحشدهای است ـ با خود همراه میسازد.
از این لحاظ رهایی از شائوشنگ داستانِ امید و بزرگیِ روح بشری در فضایی بهیمی است؛ حکایتِ ماجراها و حوادثی غمانگیز و در عین حال دلچسب است؛ روایت زندگیِ دهشتبارِ آدمهایی است که ابتدا هیچ علاقهای به محیط وحشتزایی که در آن قرار میگیرند ندارند، و با زجر و شکنجه و مصیبت آن را تحمل میگنند تا بهتدریج بهآن خو بگیرند؛ اما وقتی هم به آن خو گرفتند، چنان دلبستهاش میشوند که حاضر به ترک کردنِ آنجا نمیشوند، و اگر هم با عفو و بخشودگی از آنجا رهایی یابند یا مثل بروکس هاتلن از فرط استیصال و عدمتطبیق و هماهنگی با فضایِ ظاهراً آزادِ خارج از زندان خودکشی میکنند، یا همچون ردینگ در پی راهحلی میگردند تا دوباره به زندان باز گردانده شوند؛ یعنی به همان جایی که بیشترین سالهای عمر خود را در آنجا سپری کردهاند، به آداب و آیین آن آشنا هستند، و با تمام فلاکتها و مشقتهایی که در آنجا متحمل شده و میشوند، حسی درونی به آنها ندا میدهد که در آن فضای بهیمی ارزش و احترام بیشتری، دستکم نزد همبندهایشان، دارند، و در آنجا احساس امنیت بیشتری میکنند. اگر زندانیهای قدیمی همچون بروکس یا ردینگ سپری کردنِ بقیة عمرِ خود را در داخل زندان به خارج از آن ترجیح میدهند قطعاً به این دلیل نیست که در زندان آزادتراند یا موقعیت بهتری برای آنها فراهم است، یا در خارج از زندان اوضاع وحشتزا و رعبآورتری وجود دارد، بلکه باید برای این تصمیم آنها بهدنبال پاسخ این پرسش بود که امثال رییس زندان و زندانبانها با زندانیها چه رفتاری داشتهاند که آنها را به بود و نبود و آزادی و حبس خود بیاعتنا ساخته است. در فیلم چند بار شاهد هستیم که ردینگ در مقابل اعضای کمیتة عفو قرار میگیرد، و هر بار در پاسخ به این پرسشِ کلیشهای و مکرر که از وی پرسیده میشود: آیا در صورت آزادی میتواند زندگی را دوباره آغاز کند، با قاطعیت پاسخ مثبت میدهد، اما در آخرین مرتبه پاسخاش طوری است که او را آدمی بیاعتنا به آزادی و مرگ خود نشان میدهد. نتیجهای که از رویاروییهای مکرر ردینگ با اعضای کمیتة عفو حاصل میشود این است که آنها رأی به آزادی زندانیهایی نخواهند داد که هنوز امید به زندگیِ دوباره در آنها زنده و بیدار است، بلکه بخشودگی را مستحق زندانیهایی میدانند که همچون بروکس و خود ردینگ محیط زندان را به بیرون از آنجا ترجیح میدهند؛ یعنی زندانیهایی که خواهان آزادی نیستند و با شرایط حبس و خفقان بهتر و بیشتر خو کردهاند.
در صحنهای که اندی با پاهایی که در غل و زنجیر است وارد زندان میشود با نگاهی بلند به آسمانِ آبی و دیوارهای مرتفعی که ارتباط او را با فضای بیرون قطع میکند، این حس را در ما نیز که تماشاگرانِ فیلم هستیم برمیانگیزد که قدم به فضایی مخوف و بیبازگشت گذاشتهایم، که بهتعبیر ردینگ در همان شب اول بسیاری را از فرط خشونت و ناامیدی دیوانه میسازد. با تلکلیفی که از همان ابتدا رییس زندان برای زندانیها تعیین میکند، و با تنبیه کردنِ یکی از زندانیها در بدو ورود و سپس کشتن یکی از دیگر در همان شب اول، و خشونتی که زندانبانها بر زندانیها اِعمال میکنند، دارابانت به توصیف فضایی میپردازد که طبعاً امیدی برای هیچکس باقی نمیگذارد. با وجود این دارابانت گفته که مایل بوده ایت فیلمی امیدوارکننده بسازد؛ چرا که روح بشر بسیار بلندتر از آن خشونتهایی است که بر وی اِعمال میشود. اندی تنها نمایندة زندانیهای امیدوار فیلم است، که در لحظهای غافلگیرکننده، که گمان میکنیم مثل همة زندانیهای ناامید، امید خود را به زندگی از دست داده، از زندان میگریزد. شخصیتِ پُررنگ و حضورِ تأثیرگذارِ وی چنان است که اگر مجموعة آدمهای داخل زندان در یکسو قرار بگیرند، و او در سوی دیگر، میتواند چنان سهم و نقشی بهعهده بگیرد که نه فقط همبندهایش را از خود راضی نگه دارد (مثل نوشابههای خنکی که برای دوستانش در پشتبامِ زندان تدارک میبیند)، بلکه زندانبانها و رییس زندان را نیز وابسته به شغل و ذکاوت کند. خود دارابانت در پاسخ به این پرسش که چرا داستانی با چنین ابعاد و جنبههای متعارضی را انتخاب کرده، گفته است
ادامه دارد. |