تحلیل فیلم: ضدمرگ / death proof

 در احوالات تارانتینو و ضدمرگش

 

 


نیمه خالی (نوشیدن از نوع پسامدرن)

بدون تعارف باید گفت که فیلم ضدمرگ تارانتینو چیزی به اطلاعات و دانش سینمایی مخاطب اظافه نمی­کند. فقط مقداری هیجان و ایده­های جدید است که در طول نمایش فیلم از سر می­گذرانیم. قاتلی روانی (کرت راسل)، بدون پیشینه داستانی (یک مرتبه وارد داستان می­شود) که دیگر بصورت کلیشه سینمایی در آمده، اینبار با سلاحی جدید (ماشین بدلکاری) از طرف تارانتینو مجهز شده تا برای ساعتی بیننده را سرگرم کند. نمایش خشونت یا بهتر است بگوییم پ.و.ر.ن.و گرافی خشونت چیزیست که تارانتینو و دوست کابویی­اش (رابرت رودریگرز) در آن تبهر دارند. روزی رودریگرز به خانه تارانتینو می­رود و با دیدن پوسترهای فیلم­های قدیمی روی دیوار ناگهان فریاد می­زند: هی! کیو-تی(1) همیشه چقدر دوست داشتم یکی از این فیلم­های دوتایی(2) بسازم. تارانتینو هم جواب می­دهد: این همان ایده لعنتی ای بود که دنبالش می­گشتم؛ پس بیا بسازیمش!!!.

یک بدلکار سینما به نام مایک با ماشین قدیمی تقویت شده و خفن­اش، آنچنان به ماشین قربانیانش می­کوبد که دیگر چیزی جز تکه­خرده های گوشت از آنها باقی نمی­ماند. این ایده­ای جذاب و در اصل تارانتینویی است که باید در طول فیلم تماشا کنیم. پشت­بندش هم دیالوگ­های طولانی و خسته­کننده ایست که در همان دقایق اول، تماشاگر از خودش می­پرسد که چگونه باید تا پایان فیلم آنها را تحمل کند. ابن فیلم تکرار وکپی ناخوانایی است از گذشته فیلم­سازی تارانتینو. چیزهایی که دیگر از سبک و روش، عبور کرده و به دلمشغولی­های موءلف بدل شده است.

در اواسط فیلم، تماشاگر قرن بیست و یکمی به ضریب هوشی تماشاگران دهه نود قرن بیستم، به خاطر تحمل دیالوگ­های بی­سروته پالپ فیکشن شک می­کند. این فیلم از آن دست فیلمهایی است که فقط باید خودمانی­ها (بقول امیر قادری) به تماشایش بنشینند و در دلشان خرابکاری­های استاد را رفع و رجوع کنند. این فیلم پر است از صحنه­های نوشیدن و می.گساری شخصیت های فیلم. اما ایکاش برای یکبار هم که شد – این شخصیت ها - ، جهت سلامتی و بازگشت دوباره استاد به دوران اوجش می­نوشیدند. خوب این هم یک­نوع از نوشیدن است. نوشیدن پست مدرن شنیده بودید؟.

نیمه پر (پدیده تارانتینویزم)

در این اوضاء و احوال و در این شرایط ظاهرا پسامدرن، دیگر تارانتینو و فیلمهایش جایگاهی فراتر از یک فیلمساز و فیلم دارند. آنها فی­الواقع به فرهنگ و خرده فرهنگ تبدیل شده اند. درست است که او جوان است، درست است که تعداد فیلمهایش به تعداد انگشتان یک دست است، اما دست کم­کم­اش حدود دو دهه است که با پدیده تارانتینویزم دست و پنجه نرم می­کنیم. درست است که تارانتینو یک آدم بی­کله و شر و شیطان است، ولی آنقدر کارکشته و بافکر هست که بداند در اولین شلیک هایش، درست به وسط خال زده و مابقی گلوله هایش ممکن است به خطا برود. او در سال 1994 غوغایی به پا کرد که فقط دفاع از جایگاه و عنوانش، تا آخر عمر برای هر کارگردانی نفس­گیر است.

تارانتینو به خوبی می­داند که برای خلق و کسب افتخار فیلمی همپای پالپ فیکشن، به چیزی فراتر از معجزه نیاز دارد. در مقابل این تماشاگران آثار و هواداران او هستند که نمی­دانند با سطح توقع­شان چگونه کنار بیایند. نباید از یاد برد که همین جوان پیشخوان­دار ویدئوکلوپی بود که مزه خیلی چیزها و آدرس خیلی جاها را به ما نشان داد. تارانتینو تاریخ سینما را تغیر داد و خود به یکی از فاکتورهای حذف ناشدنی سینما بدل گشت. حتی بعضی عقیده دارند، تاریخ سینما به دو دوره قبل از تارانتینو و بعد از تارانتینو تقسیم می­شود. پس توقع دوست­داران سینما برای خلق شاهکاری دوباره از استاد همانقدر بعید و ساده لوحانه است که ساخت اثری متفاوت و غوقایی دوباره از استاد.

همانطور که عرض شد فیلمهای تارانتینو را به خاطر تبدیل شدن به خرده­فرهنگ، نمی­توان به سادگی تفسیر و تاویل کرد و در مورد آنها نظر قطعی داد. البته نه به خاطر ساختار پیچیده و استثنایی این فیلمها، بلکه به نوعی می­توان گفت آنها دیگر یک فیلم قطعی نیستند که بشود با معیارهای مدرن و یا کلاسیک مورد سنجش قرار داد. می­گویند فیلم ضدمرگ حاوی ارجاعاتی به حدود 70 فیلم تاریخ سینما است. شاید اقراق باشد اما قابل نفی هم نیست. مگرنه اینکه پالپ فیکشن و خصوصا کیل بیل سرشار از ارجاعات سینمایی بود؟ باید در نظر داشت که این ارجاعات از نوع اداء دین و احترام گذاشتن کارگردان به یک فیلم و یک سکانس دوست­داشتنی نیست. به عنوان مثال، بعد از دیدن فیلم پول را بردار و فرار کن ساخته وودی آلن که همین اواخر نسخه کاملش (غیر تلویزیونی) را دیدم، در صحنه ایکه ویرژیل (وودی آلن) و همسرش (دایان کیتون) می­خواهند با کشیدن سیگار ه.ش.ی.ش ی یک شب جنسی را تجربه کنند، با آن فضا و لباسهای شخصیت­ها ناخود آگاه به یاد سکانسی از فیلم چشمان باز و بسته استنلی کوبریک افتادم که کوبریک، نیکول کیدمن و تام کروز را دقیقا در همان وضعت قرار داده بود. شاید این اداء احترام کوبریک به وودی آلن باشد یا حتی چیز دیگر، اما مطمئنا از جنس ارجاعات و بازسازی­های تارانتینو نیست. متفکران جدید در عصر ما (پسا مدرن)، عقیده دارند هیچ متنی (کلمه متن دارای مفاهیمی گسترده است) به تنهایی و مستقل دارای تفسیر و تاءویل (کلمه تاءویل دارای مفاهیمی گسترده است) نیست، بلکه ارجاعات و کپی­هایی به متن ها و آثار دیگر هنرمندان و موءلفان است. حال و با در نظر داشتن این مطلب دیگر می­توان گفت که تارانتینو در ضدمرگ خود را تکرار کرده است؟. آیا دیگر می­توان گفت که تارانتینو از فرط غرور و خودستایی، خود را و فیلمهای گذشته اش را و المانها و خصلتهای منحصربفردش را ستایش کرده؟. آیا این نوع برخورد با چنین دست فیلمهایی است؟. آیا نقد تارانتینو کار هر کسی است که مثلا من و امثلهم بخاطر اینکه جوانیمان را با سینما و تارانتینو شناخته ایم، حق داشته باشیم به تارانتینو یورش ببریم ویا گندهایش را ماست مالی کنیم؟. بیاد داشته باشیم، تارانتینو اول یک فرهنگ است و  بعد یک فیلم­ساز.

(1)    کیو-تی QT مخفف اسم کوئنتین تارانتینو است

(2)    همان اصطلاح دو فیلم با یک بلیط خودمان. قبل از راءی دادگاه بر ضد نظام فیلمسازی هالیوود و قبل از فروپاشی نظام استودیویی هالیوود (1948) و به خاطر کاهش تماشاگران در دوران پس از جنگ، در سینماهایی که به اندازه سینماهای درجه یک زرق­وبرق نداشتند، برای جلب تماشاگران بیشتر دو فیلم درجه­دو را با یک بلیط نمایش می­دادند. این سالن­ها را در اصطلاح گریندهاوس می­خواندند. گریندهاوس نام فیلم مشترک تارانتینو و رودریگرز است که دو اپیزود دارد و اپیزود تارانتینو به نام ضدمرگ شناخته می­شود.