دان جانستون (بیل موری) معامله گر بازنشسته کامپیوتر است که زندگی آرام خود را کنار یک همسایه فضول و وراج ، اما خوش قلب به نام وینستون (جفرى رایت) میگذراند. درست در همان روزى که آخرین عشق دان، شری (جولی دلپی) ترکش مى کند، نامه اى بدون امضا به دست او مى رسد، که با جوهرى قرمز رنگ بر روى کاغذى صورتى تایپ شده است. نویسنده این نامه که ظاهرا یکى از محبوبه هاى قدیمى او است، به او اطلاع مى دهد که بیست سال است پدر شده و فرزند نوزده ساله پسرى دارد که احتمالاً در پى یافتن او است. دان نسبت به این نامه بى اعتنایى نشان مى دهد و تمایلى به پیگیرى آن ندارد، اما وینستون – همسایه دان - که رگ پلیس مخفى بازى آماتورى اش گل کرده، دان را راهى مى کند تا به دنبال چهار زنى بگردد که بیست سال پیش با آنها معاشرت مى کرده است. وینستون برخلاف دان که تنبل و خوش گذران است، مردى است خوانواده دار و سخت کوش که براى گذران زندگى مجبور است همزمان در سه جاى مختلف کار کند. از آنجا که نامه روى کاغذ صورتى رنگ نوشته شده، وینستون دان را مجاب مى کند که براى آن زنان گل هاى صورتى رنگ بخرد و در خانه هایشان به دنبال رنگ صورتى بگردد. دان که از یک سو کنجکاو شده تا بار دیگر آن زنها را ببیند و از سوى دیگر معذب است که چطور باید از آنها بپرسد. به راه مى افتد تا بار دیگر با چهار زن ملاقات کند. لورا (شارون استون) بیوه یک راننده رالی، با دختری که مقابل دان در خانه بر/هنه میگردد. دورا (فرانسیس کانروى) یک مشاور املاک که هنوز رابطه گذشته اش را فراموش نکرده است. کارمن(جسیکا لانگ) کسی که قبلا وکالت خوانده اما در حال حاضر شغل ارتباط با حیوانات خانگی را اتنخاب کرده است. پنی (تیلدا سوینتون) که در یک روستا کنار چند موتور سوار خطرناک زندگی میکند. در انتها آنچه دان جانستون کشف مىکند تعدادى وسائل صورتى رنگ در خانه هریک از آنان است که البته معماهاى بیشترى را بر سر راهش قرار مى دهد. در بازگشت دان از سفر ناخواسته اش به نامه صورتی رنگ دیگری – اینبار با امضا شری، آخرین عشقش - برخورد میکند و فورا در کافهای پیش وینستون میرود. وینستون به دان میگوید که این نامه با نامه قبلی حداقل از نظر ابعاد فیزیکی متفاوت است و نامه را برای تحقیق بیشتر به خانه خود میبرد. در خروج دان از کافه با پسر جوانی که قبلا اتفاقا در فرودگاه دیده بود برخورد میکند و با او همکلام میشود. دان متوجه میشود که پسر بر اثر سفری که انجام داده گرسنه است پس برایش غذا میخرد و هردو به گپی دوستانه مینشینند. دان علت اینکه روبان پارچهای صورتی رنگی به کولهپشتی پسر گره خورده را از او میپرسد و پسر جواب میدهد که مادرش برای شانس او در این سفر این تکه پارچه را به او داده. دان هرچه بیشتر مجاب میشود که این پسر همان فرزند ناخواستهاش است. اما وقتی که بی مقدمه به پسر میگوید که ممکن است من پدر تو باشم، پسر از ترس اینکه دان آدم ناجوری است پا به فرار میگذارد و دان را در برهوت آگاهی تنها میگذارد.
اثر ناخواسته گلهای شکسته نمایش چند روز از زندگی مرد میانسالی بهنام دان جانستون است که بعد از دریافت نامه بینام و نشانی (صورتی رنگ)، بعد از بیست سال از وجود فرزند ناخواستهای مطلع میشود. دان جانستون بعد از این اطلاع راهی سفر نامشخصی به سوی معشوقههای قدیمیاش میشود. این سفر در اصل حرکت معکوسی است در زمان و در گذشته دان. سفر دان، حرکتی است از خود در خود. در طرف دیگر ماجرا، پسر جوانی وجود دارد که در آغاز زندگیاش در پی این سوال است که هدف از خلقتش چه بوده. پس در ابتدا، لازماً به دنبال پدر مجهولالهویهاش میگردد تا شاید اولین قله از سوالات زندگیاش را فتح کند. حرکت دان، کاوشی در گذشته است اما در زمان حال. کاوشی در رَد و اثر خودش که به زمان حال رسوخ پیدا کرده است. حرکت فرزند دان درست برخلاف این روند است. فرزندی که ماحصل رخدادی در گذشته است و اکنون به آینده سفر میکند بلکه پدرش را در گذشته بیابد. این حرکت هم مانند قبلی نوعی مکاشفه است. مکاشفهای که از خود در خود شروع و پایان میپذیرد. این دو با سرعت باورنکردنی به سوی هم در حرکتند، گویی که در هر لحظه بیم برخوردشان با یکدیگر احتمال میرود. اما بر خلاف یک داستان کلاسیک، ماحصل این ماجرا وصل و وصال نیست بلکه توهمیست بزرگتر از قبلی. اینبار ذهن و چشمان دان، اشیاء صورتی رنگ را رها کرده و هر پسر نوجوانی را فرزند خود میپندارد. عشق کامل احتمال، حرف اول را در فیلم گلهای شکسته میزند. نوعی بعد دوم از هر چیز و هر رویدادی که حاصل نگاه تیزبین جیم جارموش است به جهان اطراف. پس چه اشکال دارد که دان جانستون با آن گذشتهاش که گواه بر هوسباز بودنش است را، یک انسان کمال گرا بدانیم. روابط دان با زنهای گوناگون شاید هوسباز بودنش را در ذهن تدایی کند اما امکان این شِق از مسئله نیز وجود دارد که دان، در پی تکامل و رسیدن به عشق واقعی بوده که در زندگیاش چنین انتخاب هایی را در مورد زنها انجام داده. پس این احتمال وجود دارد که دان در تمام زندگیاش در پی آن بازِ بلند پروازیست که تیر هیچ شکارچی بدان نرسد. میگویند: چون که صد آید، نود هم پیش ماست. پس احتمال دومی نیز بر کمال گرا بودن دان وجود دارد و آن این است که دان با روابط مختلفش با زنان متفاوت، سعی در جمع و جور کردن پازل یک عشق آرمانی را دارد. پازلی که هر قطعهاش با حضور یک زن متفاوت کامل میشود. زبان نامفهوم جیم جارموش فیلمسازیست که یکی از دلمشغولی هایش نشان دادن روابط و هویت از دست رفته انسانهاست در عصر حاضر. در قاموس جارموش، انسانهای این قرن کسانی هستند که با داشتن زبان مشترک بینالمللی و با دارابودن و مجهز بودن به انواع وسایل ارتباطی بازهم تنها هستند و زبان همدیگر را نمیفهمند. در بررسی سرگذشت هر یک از زنهایی که با دان جانستون ارتباط داشته اند به نوعی تغیر و تحول اساسی در زندگیشان میرسیم که جالب توجه است. زن زیبا و دختری که در پی یک عشق نافرجام (کشته شدن همسر و پدر دخترش در یک تصادف مسابقات اتومبیل رانی) زندگی و شغل کاملا متفاوتی را با گذشتهشان برگذیده اند. زن دیگری که در ابتدا وکیل بوده و اکنون با همسر جدیدش به شغل پر منفعت دلالی املاک مشغول هستند. زن دیگری که بیشتر به یک شیاد میماند تا یک دکتر روانپزشک حیوانات. که اگر واقعا در روابطش با انساها مانند شغل فعلیاش موفق بود، زندگی و ارتباط عشقیاش با دان در گذشته پایان نمیپذیرفت. و زن دیگری که زندگی آرام و تضمین شده شهری را با دان جانستون رها کرده و در یک بیقوله با چند مرد گردنکلفت (که هر یک رگ غیرتشان بیشتر از دیگری برایش میجوشد) سر میکند. انسانهای دنیای جیم جارموش کسانی هستند که نمیتوانند با دیگران ارتباط برقرار کنند. شوخی یا احتمال نامه بینام و نشانی که میتوانست فقط یک شوخی مسخره باشد و نویسنده نامه که مکگافین داستان را تشکیل میدهند و مهم تر از همه آن حس فضولی همسایه دان که حکم کاتالیزر را دارد، سرآغار حرکت، سفر و تحول دان جانستون میشود. حرکتی که باعث شناخت دان از جهان اطراف و گذشتهاش میشود. حرکت و سیری که تمام مولفههای بالا را (اثر ، عشق، زبان) در خود دارد و در طی چند روز از جلو چشمان دان – در خواب و بیداری - عبور میکنند و در نهایت باعث ابهامی بزرگتر و حلزونی پیچیده تر در ذهن دان میشود. حلزونی بنام عدم قطعیت.
MAX PAYNE |