21گرم / 21 Grams
کارگردان: آلخاندرو گونزالس ایناریتو. فیلمنامه: گیرمو آریاگا. مدیر فیلمبرداری: رودریگو پریتو. موسیقی: گوستاوو سانتائولایا. تدوین: استیون میریون. بازیگران: شان پن (پل ریورز)، نیامی واتی (کریستینا پک)، بنیسیو دلتورو (جک جردن)، شارلوت گنیزبورگ (مری همسر پل). محصول: 2003 آمریکا. زمان: 124 دقیقه.
بودجه: 20 میلیون دلار. افتخار های مهم: بهترین بازیگر مرد (شان پن) از دید داوران و بهترین بازیگر مرد (دل تورو) و زن (واتس) از دید تماشاگران جشنواره ونیز، نامزد شیر طلایی بهترین فیلم همین جشنواره. نامزد جایزه گلوپ بهترین فیلمنامه اورژینال، بازیگر مرد (پن ، دل تور) و زن (واتس)، نامزد اسکار بهترین بازیگر زن نقش اصلی (واتس) و مرد نقش مکمل (دل تورو).
قطعات پراکنده داستان، بدون هیچ نوع ترتیبی، بخش های مختلف فیلم را تشکیل میدهند: جک جردن، مردی که در گذشته خلافکار بوده وحالا پس از بازپروری، یک مسیحی معتقد و مومن است، در تصدف ناگهانی ماشین، باعث مرگ یک پدر و دو دختر کوچک میشود و از صحنه تصادف میگریزد. مرد دچار مرگ مغزی میشود و همسرش کریستینا میپذیرد که قلب اورا به بیماری که نیاز به پیوند دارد، اهدا کنند. قلب در سینه پل جای میگیرد که با همسرش مری، روابط آشفتهای دارد. جک با احساس گناه ناشی از تصادف، خود را به پلیس معرفی میکند و مدتی زندانی میشود. پل سعی میکند خانواده کسی که قلب اش را به او داده، بیابد و پس از یافتن کریستینا، به او علاقه مند میشود. مری، پل را ترک میکند. جک پس از آزادی از زندان بواسطه تلاش و وکیل گرفتن همسرش، باز دچار عذاب وجدان است. کریستینا هم نمی تواند مسبب مرگ شوهر و دخترانش را ببخشد. پل در میانه رابطه با کریستینا، میپذیرد که با او همراه شود تا جک جردن را به قصد انتقام بکشد. آنها جک را در حالی پیدا میکنند که در کارخانه ای دور افتاده کار و در متلی پرت زندگی میکند تا به این طریق، خودش را مجازات کند. درگیری با جک، به گلوله خوردن خود پل منجر میشود و جک به پلیس میگوید به او شلیک کرده تا شاید بتواند مجازات شود و از رنج گناه، رهایی پیدا کند. اما پلیس شواهد را کافی نمیداند و اورا آزاد میکند. پل میمیرد، کریستینا در میابد که از او باردار است و جک، نزد خانواده اش باز میگردد. منبع خلاصه داستان: ماهنامه فیلم
جریان خطی اتفاق
این فیلم حکایت سرنوشت چند انسان است که در اثر یک حادثه رانندگی به هم پیوند میخورد. آلاخاندرو گونزالس ایناریتو در این فیلم نیز مانند کارهای دیگرش، با نوعی روایت – مخصوص بخودش – که از یک حادثه ارائه میدهد، نوع و زاویه دید و احساس منحصربفردی را از یک حادثه برای ما به ارمغان میآورد. عمر انسانها، هر لحظهاش پر است از اتفاقات مختلف. بنوعی میتوان گفت تکرر و پیوند پیدرپی حوادث، حیات مارا تشکیل میدهد که بر اثر روزمرگی و عادی شدن، نوعی جریان خطی را در اذهان ما پدید میآورد که انسانها در یک کلام به آن زندگی میگویند. ایناریتو در این فیلم برشهایی از چند زندگی را انتخاب کرده و با برجسته کردن ودر کنارهم گذاشتن آنها و نظم خاصی که به آن تزریق کرده، اثری خلق کرده است که منحصربفرد است.
جایگاه هنر و هنرمند
در مباحث قبلی، راجع به قدرت و وظیفه هنر مطالبی عرض شد. گفتیم که هنرمند با زاویه دید خود از پیرامونش، چیز یا قسمتی از یک چیز را انتخاب و یا حتی چیزی را خلق و در معرض نمایش عموم میگذارد. این چیز میتواند – از نظر کلاسیک ها – خلقی جدید بر روی بوم نقاشی باشد یا که – از نظر مدرنیست ها – عکسی باشد از یک گل آفتابگردان که این عکس نمایشی است از ریتم و نظم مستتر در طبیعت و یا – در نظر پست مدرنیست ها – دیتیل یا برشی باشد از لبخند درون تابلوی مونالیزا که به عنوان یک اثر مستقل در معرض عموم قرار میگیرد.
با همه این اقسام گوناگون هنر، ولی بازهم وظیفه هنرمند همانی است که بوده است. سرویس دادن به خلق وظیفه و اعتلای یک هنرمند است. یا بقول آندری تارکوفسکی «وظیفه یک هنرمند همانند یک پیامبر است». آری هنرمند همانند یک پیامبر، زیبای را – در نوع نگاه تازه و تفکر بکر – به مخاطب و به اجتماع نشان میدهد.
وزن یک فاجعه چقدر است
در مباحث قبلی راجع به مرگ مطالبی عرض شد. عرض شد که بنظر نگارنده، رخداد مرگ برخلاف آنچه در اذهان عموم است، بیشتر برای بازماندگان است تا خود متوفی. متوفی که سرگذشتش فعلا برای ما نامعلوم است ولی آنچه میدانیم این است که مرگ متوفی مانند عبوری میماند ولی، این عبور و این نبودنش در دنیا، اثر و بازتاب سنگینتر اش بر روی قلب بازماندگان تا زمان مرگشان سنگینی میکند. ایناریتو در فیلم اش 21 گرم، همین مسئله را به پیش میگشد و بنوعی در صدد این است که فاجعه را توزین کند و وزن اش را بدست آورد.
نظریهای وجود دارد مبنی بر اینکه، جسم انسان پس از مرگ، وزنی از دست میدهد برابر 21 گرم. دانشمندان در تحقیقاتشان و در وزنکشی ایکه از انسانهای در حال احتظار به ثبت رسانده اند، نشان دادند که یک انسان پس از مرگش 21 گرم وزن از دست میدهد.
ایناریتو از این مبحث علمی و از آن مبحث نظری مبنی بر مرگ بازماندگان، دستمایه ای فراهم کرده است برای ساختن فیلم 21 گرم. در فیلم 21 گرم، با نوع ساختاری که از مرگ ارئه میدهد، به روایتی دست پیدا کرده که سنگینی داستان و یا بهتر است بگوییم سنگینی مرگ را بر روی سینه تماشاگر بخوبی منتقل میکند. ایناریتو در این فیلم بدنبال این مطلب است که تراژدی را بخوبی برجسته کند، ولی این برجستگی برخلاف دیگر کارگردانان رویکرد اش به روی بازماندگان است تا خود متوفی. در این فیلم بخوبی مشاهده میکنیم که وزن یک حادثه، چگونه زندگی بازماندگان را متلاشی میکند.
در سکانس پایانی فیلم، پل ریورز (شان پن) در بستر مرگ است، به اطرافش نگاه میکند و خاطراتی را بیاد میآورد و همین حین جملاتی را نیز ادا میکند. این جملات با فلاشبک همراه است و بنوعی تاثیر دوگانه دارد. هم خاطرات گذشته پل از جلو چشمانش عبور میکند و هم تماشاگر را در اعماق خاطراتش غرق میکند. خاطراتی که در حین این دوساعتی که به تماشای فیلم نشسته در ذهنش رسوب کرده و اینک با گفتارهای پل ریورز مانند لرد و جلبکهای ته حوض آب که بههم میزنیم، دوباره پراکنده میشود و از جلو چشمانمان دور نمیشود. ایناریتو با ترفندی جالب این کار را انجام میدهد، این فلاشبک ها که عرض شد، صحنه هایی از سکانس هاس مختلف فیلم است که دوباره تکرار میشود ولی تفاوت اش این است که از یک زاویه دیگر و با دوربین دیگری فیلمبرداری شده. تصاویر این زاویه جدید دوربین، دیدن اش غوغایی به پا میکند که سکانس پایانی فیلم 21 گرم را برای همیشه در ذهن جاودانه میکند.
پل ریورز در بستر مرگ میگوید:
ما چند بار زندگی میکنیم؟؛ چند بار میمیریم؟.
میگند وقتی انسان میمیره، درست 21 گرم از وزنش کم میشه؛ این 21 گرم چه رمزی در خودش داره؟.
چه چیزی رها میشه؟؛ کی باید به لحظه رهایی برسیم؟؛ چه بخشی از ما با اون میره؟؛ چه چیزی باقی میمونه؟؛ چه چیزی باقی میمونه؟.
21 گرم، وزن چند تا سکه پنج سنتی؛ وزن یک گنجشک مگسخواره؛ یا یک تکه شکلات.
اصلا وزن 21 گرم چقدره؟.
MAX PAYNE |