تحلیل فیلم - پری - ورود افراد بدون استاد ، ممنوع

پری

 

کارگردان: داریوش مهرجویی

فیلمنامه نویس: داریوش مهرجویی

دستیار اول کارگردان و برنامه ریز: محمد رضا شریفی نیا

برداشت آزاد از: سه داستان دیوید سالینجر

مدیر فیلمبرداری: علی رضا زرین دست

صدابرداری همزمان: ساسان باقر پور

طراح گریم: عبد الله اسکندری

موسیقی متن: کیوان جهانشاهی

مدت زمان: 117 دقیقه

بازیگران:

خسرو شکیبایی / نیکی کریمی / علی مصفا / توران مهرزاد / فرهاد جم / پارسا پیروزفر

اطلاعات فیلم: کتاب نقد آثار داریوش مهرجویی / نشر هرمس

 

 

 

"پری" دانشجوی ممتاز رشته ادبیات و تئاتر با خواندن کتابی که متعلق به برادرش "اسد" می باشد از زندگی معمولی دل کنده شده و در وادی دردناک "طلب" سرگردان می شود. "اسد" چندی پیش در حادثه آتش سوزی کلبه اش درگذشته است. "داداشی" برادر دیگر پری که مخالف راه و رسم اسد است و عقیده دارد که میان عشق به خداوند و زندگی عادی تضادی نیست می کوشد پری را از این حالت قهر و طقیان نجات دهد.

 

          این متنی بود که در پشت جعبه فیلم از طرف توضیع کننده این اثر برای بیننده باقی مانده بود و با چندین بار خواندنش ، هربار بیشتر متاثر شدم. متاثر نه بخاطر داستان غمناک فیلم بلکه بخاطر اوج اعتلای فکری نویسنده که به همین مقدار محدود شده بود.

 

          "پری" ، "اسد" ، "صفا" ، "داداشی" ، فرزندان یک خانواده هستند که هرکدام در مقطع های زمانی متفاوت دارای تحصیلات عالیه بوده اند. اسد ، صفا ، داداشی ، پری به ترتیب سنی از بزرگ به کوچک هستند. آنها همگی در یک خانواده روشنفکر بدنیا آمدند و همگی تحت تاثیر برادر بزرگ خود یعنی اسد روی به عرفان و سلوک آورده اند. اسد در سیر سلوک خود بجایی میرسد که دیگر جسمش انقدر لطیف می شود که تحمل این جسم مادی را ندارد و تن به خودسوزی می دهد و کلبه اش را آتش می زند. صفا برادر دیگرشان هم به گوشه نشینی و نوشتن و مطالعه مشغول است و تقریبا راه و روش اسد را دنبال می کند. پری کتابی بنام "سیر و سلوک" را در اتاق اسد پیدا میکند و شیفته اش می شود و او نیز به راه و روش اسد ، تن به وادی عشق می نهد و تقریبا منزوی و عصبی میشود. داداشی برادر بزرگتر پری با راه و روش اسد مخالف است و می کوشد که پری را مجاب کند تا دست از این رفتارهایش بردارد و سیر و سلوک را درین گوشه نشینی و رخوت و کسالت جستجو نکند بلکه به میان مردم باز گردد و همانطور که شیوه گذشتگان و بزرگان در سلوک بوده است رفتار کند و خداوند را در میان و در میان جمع مردم بیابد.

 

"پری" برداشتی است آزاد از کتاب “Frani & Zoiee” نوشته سالینجر که توسط "داریوش مهرجویی" به فیلم برگردانده شده. مهرجویی خود در سنین نوجوانی با کتابهی سالینجر آشنا شده و همیشه این آرزو را در سر داشته که روزی از کتابهای سالینجر فیلمی بسازد. مهرجویی تحصیل کرده رشته فلسفه و سینما از دانشگاه UCLA آمریکا است. به نظر حقیر از روی حرکات و سکنات مهرجویی پیداست که در امر سیر و سلوک نیز دستی بر آتش دارد.

باطبع کشف زیبایی های رشته فلسفه و شهوت دانستن بیشتر و مطلع شدن از وحدت خالق و مخلوق ، از نتایج رشته زیبا و بی همتای فلسفه است. هر شخصی که علاقمند به این رشته باشد بعد از اندکی غور و تفحص در این مسیر به لذتی می رسد که حداقل مزه اش را تا آخر عمر به یادگار حفظ می کند. خصوصا اینکه در جوانی پای به این مسیر گذاشته باشد.

 

"فریدالدین عطار نیشابوری" در کتاب ارزشمند و بسیار زیبای "منطق الطیر" ، مسیر حرکت بسوی عشق را به هفت منزل تقسیم می کند: "طلب" ، "عشق" ، "معرفت" ، "استغنا" ، "توحید" ، "حیرت" ، "فقر و فنا". اینها نام هریک از منازل هفتگانه است که میباید سالک از میانشان عبور کند تا به معبود برسد. و تازه پس از آن به این نتیجه می رسد که خداوند همانا نفس خود اوست.

از طرفی این مسیر و این منازل دقیقا در درون نفس خود سالک جای دارد و سالک میباید یکی یکی از موانع هر کدام عبور کند و از این وادی به وادی دیگر رسد. از مانعی به مانع دیگر رسد و با توکل به خدا به مرحله بعدی پای نهد.

و زیباتر و جالب تر اینکه دشمن سالک در رسیدن به خداوند و عبور از نفسش همانا نفس خود اوست و سالک پس از اولین گام در این مسیر متوجه میشود که شیطان چگونه در دلش چمبره زده است و قصد بیرون رفتن از دلش را هم ندارد. بقول پدرم که میگوید حتی پیامبر هم برای رساندن مردم به بهشت  قول و قسمی نخورده است ولی شیطان روزی که از درگاه خدا رانده شد به خداوند گفت: "به عزت تو قسم که بندگانت را گمراه خواهم کرد مگر مخلصین".

 

در کتاب منطق الطیر عطار میخوانیم که مرغ سالکی به میان جمع کثیری از پرندگان رفت و آنها را به خداوند و رستگاری بشارت داد. گفت که در کوهی بلند پرنده ای هست که "سیمرغ" نام دارد و از فرت ارتفاع آن کوه بال هیچ پرنده ای طاقت رساندن خود را به قله آن کوه را ندارد ولی با توکل و ایمان به صحت و حقیقت مسیر میشود که رستگار شد و خود را بدانجا رسانیم. از همان ابتدا هر گروهی و هر مرغ و پرنده ای به بهانه ای از حرکت به مسیر سرباز زدند و با بهانه های نفسانی خود آن مرغ سالک را تنها گذاشتند که خواندن شرح هریک از این بهانه ها از زبان خاص خود پرنده بسی زیباست و لذت بخش است. در ادامه داستان میخوانیم که بازهم تعداد زیادی از پرندگان همراه آن مرغ شدند و به دنبال او حرکت کردند. آن پرندگان از مسیر های سخت و خطرناکی می گذشتند و هرچه به مقصد نهایی نزدیک می شدند از تعداد پرندگان کاسته می شد. عده ای در مسیر راه تلف میشدند و عده ای با بهانه ای از ادامه مسیر سر باز می زدند. این تلف شدن ها و این سرباز زدن ها همگی توئطعه نفس آنها بود تا جایی که عده پرندگان آنقدر کم شد که به 30 مرغ کاهش یافتند و از قله کوه نیز اثری نبود. ناگهان آن مرغ سالک آن 30 پرنده را بر سر کوه بسیار بلندی نشاند. پرندگان به مرغ سالک خطاب کردند که آن سیمرغ که به ما بشارت داده ای کجاست؟. آن مرغ در جواب گفت: که سیمرغ خود شما هستید. آری سیمرغ همان 30 مرغ است که توانسته اند از گردنه ها و پیچ و خم های مرگبار نفسشان عبور کنند و تازه به خود برسند. به خود خالص که همان خداست. چیزی که عرفا به جان جانان تعبیرش کرده اند.

 

همانگونه که با اسامی منازل سلوک آشنا شدیم ، دریافتیم که این مسیر هفت منزل دارد و اولین منزل طلب نام دارد. عطار اینگونه می گوید:

 

هست وادی طلب آغاز کار          وادی عشق است از آن بس بی کنار

پس سیوم وادیست آن معرفت          هست چارم وادی استغنا صفت

هست پنجم وادی توحید پاک          پس ششم وادی حیرت صعبناک

هفتمین وادی فقر است و فنا          بعد از این روی روش نبود تورا

 

          این سفر و این حرکت سالک بسوی خدا همانا بزرگترین سفر و اعتلا و قوام یک ذهن بشریست که پس از طی این سفر دیگر حجابی و لباسی بین خود و معبودش نمی بیند. اما مسئله ای که در این میان است این است که هرچه هدف بزرگتر پس مسیر نیز سخت تر. همانطور که در این زندگی مادی هم بارها و بارها به همین نتیجه رسیده ایم که برای رسیدن به یک هدف بزرگ میباید تلاش بیشتری انجام داد.

          مسئله مهم دیگری که در سیر و سلوک میبایست درنظر داشت این است که انسان مثل هر حرکت و جستجو و تجربه و آزمایش دیگر و اعمالی که برای رسیدن به هدفش و گرفتن نتیجه بهتر انجام میدهد و پیش بهترین راهنما و استاد میرود ؛ سیر و سلوک نیز از این قاعده مستثنا نیست و برای حرکت در مسیر خداوند انسان میباید بهترین استاد را برای خود انتخاب کند. بهترین استاد. استادی که خود این مسیر را بسلامت طی کرده باشد و بی غرض باشد. استادی که بتواند انسان را از کویرها و مسیرهای خطرناک بسلامت عبور دهد. این اولین آماده سازی و مهمترین کاریست که انسان قبل از گام گذاشتن در این راه میباید انجام دهد. که خودسری و خود محوری و نداشتن استاد میتواند(حتما) انسان را به هلاکت برساند. عین همان حالتی که برای اسد رخ داد. که ای کاش هلاکت را میتوانستیم به خود سوزی جسم تشبیه کنیم. ای کاش. خودسوزی جسم کمترین بلاییست که اسد بر سر خود آورد. انسانی که در راه سلوک گام برمیدارد در پی آن است که نفس اهریمنی خود را تظعیف و نابود کند تا بتواند حقیقت را ادراک کند ولی بی استادی و خود سری میتواند برای سالک نتیجه عکس بهمراه داشته باشد و تازه این نفس هیولایی خفته مارا بیدار کند و بر انسان مسلط کند. انسانی که تا امروز در پی دریدن حجابهای بین خود و خدا بوده ، در این حالت بجایی میرسد که خود حجاب خود است. بجایی میرسد که دیگر قادر به دیدن نور و حقیقت نیست. هرچه هست خود است و خدایی نیست حتی خدا هم دیگر خود است. این یعنی خودسوزی روح.

 

اسد بر اثر بی استادی و خودسری در آتش نفس خود سوخت. صفا هم در بین خوف و رجا باصطلاح کوپ کرد و مانند میوه کالی نه به تکامل رسید و نه از پتانسیل های درونی اش بخوبی بهره جست. میماند داداشی و پری. پری که روز و حالش معلوم است و به سوی مسیر گذشتگان است ولی داداشی انگار از این مراحل گذشته است و به مسئله جور دیگری می نگرد. اوکه در ظاهر کوچکترین برادر خانواده است ولی انگار مسیر را مسیری را که برادران بزرگتر نتوانسته اند بپایان برسینند درنوردیده است و حالا به کمک پری آمده است تا اورا از هلاکت برهاند. البته ذکر این نکته الزامیست که گذر کردن داداشی و درنوردیدن راهی که داداشی طی کرده است منظور همه راه نبوده و آن را میتوان به طی کردن خم یک کوچه از هزاران کوچه شهر تشبیه کرد.

 

به این اشعار خوب توجه کنید که عطار چگونه حق مطلب را ادا کرده است و این زیاده گویی های اخیر بنده را در چند جمله به بهترین شکل خلاصه کرده است. نترسید ؛ مانند یک متن ادبی با شعر زیر برخورد نکنید بلکه مثل یک انشا بخوانیدش تا اثر کند.

 

چون فرود آیی به وادی طلب          پیشت آید هر زمانی صد تعب

صد بلا در هر نفس اینجا بود          طوطی گردون مگس اینجا بود

حد و جهد اینجا بباید سالها          زانکه اینجا قلب گردد حال ها

چون نماند هیچ معلومت به دست          دل بباید کرد پاک از هرچه هست

چون دل تو پاک گردد از هلاک          تافتن گیرد ز حضرت نور پاک

چون شود آن نور بر دل آشکار          در دل تو یک طلب گردد هزار

خویش را از شوق او دیوانه وار          برسر آتش زند پروانه وار

جرعه ای زان باده چون نوشش بود          هر دو عالم کل فراموشش بود

 

          و حالا این برگ برنده من است که تازه رو میکنم. بخوانید و لذت ببرید و از لذتش مست شوید گویی که تا کنون چیزی بنام عقل را نمیشناختید.

 

کفر و ایمان گر بهم پیش آیدش          در پذیرد تا دری بگشایدش

چون درش بگشاد ، چه کفر و چه دین          زانکه نبود زان سوی در ، آن و این

 

 

دلنوشت 1:

سالکی پیش استاد رفت و گفت: در ره او ترک کردم آنچه بود و  آنچه نیست.

استاد گفت: چه چیز را ترک کردی؟.

سالک گفت: ترک دنیا ، ترک آخرت.

استاد گفت: ترک را نیز ترک کن. که تو هنوز در بند نفسی.

 

دلنوشت 2:

اگه کفره کلام من ، یکی حرفی بگه بهتر

وگرنه بازی واژه ، نمیبازم من کافر.

 

دلنوشت 3:

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر          من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش.

 

 

 

 

 

ارادتمند:

MAX PAYNE