سکانس برتر – پالپ فیکشن - گوهر انسانی یا زرق و برق دنیوی

 

 

نوستالجی نوشتِ پالپ

   چگونه این پست را شروع کنم؟

خوب به سبک همیشه J

یا به سبک آنونس فیلم های سیاه و سفید دهه پنجاه ایران ، با آن صدای بی نظیر حسین باغی که می‌گفت:

شما اینک به چشمان یک کنیز نگاه می کنید.

شما اکنون به سرنوشت دختری جوان نگاه می کنید

حسین عرفانی در نقشی متفاوت

پوران مهرزاد ، استاد نقش های حساس و درونگرا

ملوسک ستاره اغوا گر سینما

و

سعید راد

ستایش شده به عنوان بهترین بازیگر از طرف جامعه منتقدین ایران

شما اینک به چشم های یک کنیز نگاه می کنید.

 

   واقعا چه نوستالجی ای شد. رفتم به دوران فیلم های بتاکم و ویدیو های T7 و شاید هم دستگاه های حرفه ای ناسبونال چهار هد با مارک J20. بارها و بارها شده که با یکی از این دستگاه ها یک فیلم مورد علاقه مان را دیده ایم ولی بعد از مدتی بازهم دلمان برای صحنه هایی از همان فیلم تنگ شده یا حتی همان لحظه هنگام دیدنش هم دلمان برایش تنگ شده. عشق فیلم ها میدانند که من چه میگویم. مثلا الان من دلم برای ویسنتِ پالپ فیکشن میسوزد و حتی خیلی دلم میخواهد که کمکش کنم.

 

 

سرشت انسانی

   این یک چمدان پر از رخت چرک های رئیس است یا چمدانی پر از سرشت انسانی؟

در فیلم پالپ فیکشن ، راه ها و شرایط و وسایل مختلف و زیادی ، برای افراد مختلف وجود دارد تا هر کدام از آنها ، راه خودشان را پیدا کنند و به رستگاری برسند. این بار من به روی چمدانِ فیلم فوکوس کرده ام و بحثم را از زاویه چمدانی شروع می کنم.

 

پیشگفتار

   بعضی از فیلم ها هستند که بدجور در ذهن انسان نقش می بندند. پالپ فیکشن یکی از آنهاست. پالپ از آن دست فیلم هایی هست که اگه کسی بتواند حرف هایی که پشت این همه کثافت و خون و انتقامِ مخفی شده در فیلم را حس کند ، لذت فهمیدنش تا آخر عمر دست از سر او بر نمی دارد. آن وقت است که هر فرصتی پیدا می کنید تا دوباره و دوباره این فیلم را ببینید. به جلو می زنید ، به عقب می زنید ، همه کاری می کنید تا باز هم آن لذت دفعه اول را تجربه کنید یا اگر واقعا دیوانه پالپ باشید ، با هربار دیدنش یک چیز تازه کشف می کنید. پالپ یعنی سینما ، پالپ یعنی فیلم ، پالپ یعنی عشق ، فقط باید راه عشق بازی با آن را پیدا کنید ، آن وقت است که پالپ هم به شما حال خواهد داد.

 

   انتخاب صحنه ای از پالپ فیکشن به عنوان سکانس برتر ، عملا غیر ممکنه. بله اگر این فیلم را یکی دوبار بیشتر ندیده باشیم باطبع یکی دو صحنه نیز به عنوان سکانس برتر در ذهنمان جا باز خواهد کرد. ولی منظور من دیدن پالپ است به گونه دیوانه وار ، آن وقت است که هر صحنه اش جداگانه صحنه ایست که لذت خواص خودش را دارد.

 

فلسفه نوشت – رستگاری در هفت و چند دقیقه آ. ام

   در بحوث عرفانی مشرق زمین ، شاخه ها و بحث های مرتبطی در هدایت و رستگاری وجود دارد.

درک حقیقت ، اثالت وجود ، اتحاد خالق و مخلوق ، اینها شاخه های فلسفه اسلامی هستند که فقط شرح هرکدام و انطباق صحنه هایی از پالپ با هرکدام از این بحوث خود مثنوی هفتاد من می شود – مثل این موضوع که چرا جولز(شخصیت سیاه فیلم) به رستگاری رسید و وینسنت با اینکه حقیقت را دید آن را انکار کرد که از دیدگاه فلسفه اثالت وجود قابل بحث و اثبات است – ولی برای کوتاه شدن عرایض و پرداختن به جنبه های بصری لذت بخش فیلم ، به یک شاخه بیشتر اکتفا نمی کنم و آن پاسخ یا لبیک گفتن به حقیقت است.

 

   انسان مادی در زندگی خود ، به شرایط و حوادث و نکته های ظریفی برخورد می کند که سرشار است از توحید و ایمان ، فقط یک چشم بینا و یک دل صاف و عاری از زنگار می خواهد تا انعکاسش را در روح خود مشاهده کند. از پنچر شدن لاستیک ماشین گرفته تا پیدا شدن دسته کلید های خانه(بقول جولز ، شخصیت فیلم). از لذت چشیدن و مزمزه کردن یک توت گرفته(طعم گیلاس کارستمی) تا گرفتن دست یک پیر مرد و کمک به او در عبور از خیابان. این ها همه و همه حتی کوچکترین حرکات جزئی طبیعت ، از  تکان خوردن یک برگ گرفته تا فوران یک آتش فشان ، همه و همه نشانه هاییست از لطف خداوند و تحقیقا معجزه هایی از قدرت بی پایان او.

 

   آری اینها زبان خداوند است که با ما سخن می گویند. حال فقط انسان می ماند با آن عقل نصفه و نیمه اش در برابر این آثار. جالب است که انسان ، بازهم قدرت درک این آثار را دارد که بازهم این خود یکی از نشانه ها و معجزه های خداوند است. حال کو یک دل روشن و صیقل خورده ، که بتواند انعکاس خداوند را در خود مشاهده کند.

 

شرح فیلم

   این فیلم مجموعه ای است از چند اپیزودِ در ظاهر مجزا ولی در باطن مرتبط بهم ، که در کل نمایشیست از عکس الاعمل های افراد متفاوت در موقعیت های متفاوت که این افراد با اختیارات خاص خود می توانند بین راه خیر و شر یکی را انتخاب کنند. این فیلم ، در کل نمایشیست از سیر تحول و رستگاری گانگستری سیاه پوست ، که بعد از دیدن یک معجزه از شغل کثیفش دست بر می دارد و به رستگاری می رسد (از نوع هالیوودی)

 

   به این خاطر اینقدر موجز و مختصر به شرح این فیلم پرداختم چون این فیلم نه یک فیلم معمولی است که بتوان به روش عادی آن را بیان کرد و نه دارای روایت خطی و سرراستی است که بشود آن را برای دیگران تعریف کرد.

 

شرح سکانس

   جولز و وینسنت ، دو قاتل حرفه ای از طرف مارسلوس والاس دستور می گیرند که به هتلی که محل تجمع چند جوان است بروند و کیفی(کیف مهم اما با محتویات نا معلوم) که متعلق به مارسلوس والاس است را از آنها پس گرفته و آنها را به سزای اعمالشان برسانند. جولز و وینسنت به هتل مورد نظر رفته و به راحتی کیف را پیدا می کنند و دو تن از آنهارا می کشند ، اما قافل از اینکه یکی از آن جوان ها در داخل حمام مخفی شده. آن جوان ناگهان از حمام بیرون پریده و به  طرف جولز و وینسنت شلیک می کند. او تمام گلوله های خشابش را به طرف جولز و وینست خالی می کند ولی با تعجب می بیند که جولز و وینست سالم هستند و هیچ آسیبی ندیده اند. جولز و وینست باتفاق به طرف جوان شلیک می کنند. بعد از این حادثه و به تدریج این جریان باعث یک تحول فکری در جولز می شود.

 

تحلیل سکانس

   این سکانس پر از نکته های جالب و ظریف و زیباست ، ولی روی صحبت من بیشتر با آن صحنه ایست که وینسنت آن کیف کذایی را از درون کابینت آشپزخانه پیدا می کند و بعد آن کیف را به روی اوپن آشبزخانه گذاشته و درب آن را بخاطر اطلاع از صحت محتویاتش باز می کند. در این هنگام نور نسبتا شدیدی(زرد رنگ) از درون کیف به صورت وینسنت تابیده می شود. وینسنت آن نور را نمی بیند و ظاهرا مشاهده این نور فقط برای تماشاگران این فیلم امکان پذیر است.

 

   چند روز پیش دست نوشته ها و جزوه های سالهای گذشته ام را زیرو رو می کردم که اتفاقی چشمم به این ترجمه از آیات قران افتاد:

بنام خداوند بخشنده و مهربان

و بر روی دلهای ایشان غلافها و پوششهایی قرار دادیم تا نفهمند و ادراک ننمایند و بر گردنهایشان سنگینی قرار دادیم و زمانی که تو(محمد) پروردگارت را در قران به وحدانیت یادکنی ، پشت نموده و با وحشت و انزجار دور می شوند.

راست گفت خدای بزرگ و بلند مرتبه

آیه 4 از سوره اسراء

 

   تمرکز من بیشتر بر روی کیف کذایی است که متاسفانه نمی توان روی آن نامی نهاد. از محتویات داخل این کیف هیچ گاه پرده برداری نمی شود و شخصیت های  داستان هم هیچ گاه لب به سخن نمی گشایند تا که بفهمیم چه چیز مهمی در داخل این کیف است که این دو (جولز و وینسنت) برای بدست آوردنش و حفظ آن اینگونه خود را به خطر می اندازند. فقط می دانیم که این کیف ممکن است مهم باشد چون جولز و وینسنت با تعصب خاصی این ماموریت را انجام می دهند. معلوم هم نیست ، شاید این کیف حاوی چیز مهمی نباشد ، یا حتی بدبینانه تر هم می توان به این موضوع نگاه کرد و آن این است که اصلا چیزی درون کیف نیست و جولز و وینست حامل یک کیف خالی هستند. منظورم این است که احتمال دارد محتویات احتمالی کیف برای مارسلوس اهمیتی نداشته باشد و آن خود کیف است که برایش ارزش معنوی خاصی دارد درست مثل ساعتی که برای بوچ بوکسور اهمیتی فراتر از یک ساعت دارد آنگونه که خود را برای پیداکردنش در معرض خطر مرگ قرار داد. بنابر این نمیتوان به این کیف ، کیف پر از پول گفت یا بشود گفت کیف پر از طلا فقط به این خاطر که نور زرد رنگی به صورت وینسنت تابیده. یا حتی نمی توان گفت کیف پر از رخت چرک(طبق قول جولز). آری فقط میتوان گفت کیف.

 

   اکنون دقیقا تمرکز من بر روی همین کیف است ، با آن نوری که از درونش به صورت وینسنت تابید و من میخواهم به کالبد شکافی اش بروم. مشخص ترین خصلت سینمای پست مدرن ، یکی نبودن حقیقت یا شک در حقیقت است. یعنی ممکن است کارگردان از چند زاویه مختلف به یک موضوع نگاه کند و تمام این جهات مختلف را به تماشاگر اثرش منتقل کند که در نهایت تاثیری جز سردرگمی و بی ارزشی ماهیت اشیا ، افراد و اعمال برای تماشاگر به بار نخواهد آمد. این اتفاق دقیقا بر سر کیف مورد نظر ما نیز آمد. اولین بار بود که در اتاق هتل که محل اختفای آن جوان های بخت برگشته بود فهمیدیم که آنها(جوان ها) کیفی را از مارسلوس به سرقت برده اند چون جولز به آن جوان ها ، شرکای تجاری مارسلوس والاس خطاب کرد که باطبع از کلمه شرکای تجاری و یک کیف سیاه رنگ چیزی جز یک کیف پر از بسته های صد دلاری نمیتوان برداشت کرد. در دفعه بعد دیدیم که وینسنت درب کیف را باز می کند تا از صحت محتویاتش آگاه شود که در آن هنگام نوری زرد رنگ به صورتش میتابد که از این جلوه بصری چیزی جز کیفی پر از شمش های طلا به ذهن تماشاگر نمی رسد و در پایان جولز به پامکین در جواب سوالش که پرسید چی تو کیفته؟ جواب داد که این کیف پر است از رخت چرک های رئیس ، در آن هنگام حتی بر من بیننده هم این شک جاری شد که نکند واقعا این کیف پر از رخت چرک است که دوباره این فکر و ذهنیت ما با مات و مبهوت شدن پامکین و لبخند رضایت مندانه اش به داخل کیف بهم می ریزد. واقعا چه چیزی داخل این کیف بود که برای هر قشری از افراد قابل توجه بود.

 

   برداشت من از محتویات کیف تقریبا چیزیست بین شمش طلا و دسته های اسکناس که برای افراد خرده پا (هم پامکین و دوستش و هم آن جوان های بخت برگشته) که به دنبال پول های سرگردانند خوشایند است. اما این ظاهر قضیه است ولی در دل این پول و زرق و برق طلا ها و اسکناس ها چیزی جز کثافت نبض نمی زند. این تشبیه جولز که به محتویات کیف ، لقب رخت چرک های رئیس را داد صحیح تر است. هر شئ ، ماده ، جسم ، انسان ، افعال ، رفتار ، کردار و حتی صحبت های ما در این جهان مادی ، یک صورت مادی دارد که قابل دیدن و لمس کردن و احساس است که به آن صور ظاهری گویند ولی تمام این امثال در دل خود دارای صور باطنی مخصوص به خود هستند که برای چشم های رمد دار و خواب آلوده ما قابل رویت نیست.

 

   شیخ محمود شبستری گوید: رمد دارد دو چشم احل ظاهر *** که از ظاهر نبیند جز مظاهر. درست است ، باطن این کیف سیاه رنگ پر از اشیای قیمتی چیزی جز همان کثافتی نیست که جولز آن را به رخت چرک های رئیس تشبیه کرد. این تشبیه او درست بعد از زمان رستگاری او اتفاق افتاد. نشان به آن نشان که به پامکین گفت: شانس آوردی که تو یه دوران تحول فکری به پست من خوردی وگرنه الان باید مرده باشی.

 

 

   اما تکلیف آن نور زرد رنگ چه می شود که به صورت وینسنت تابید؟

این نور دست خداوند بود. آیات خداوند بود. نشانه های خداوند بود. حضور خداوند بود که با آن شدت به وینسنت ابراز محبت کرد. آن نور به صورت وینسنت تابیده شد تا شاید او هم مانند جولز بتواند از دل همین کیف کثیف به رستگاری برسد. دیگر چگونه خداوند خود را تا به این حد پایین بیاورد تا که شاید ما بتوانیم احساس کنیم و به آن لبیک گوییم. آن نور انقدر زیاد بود که من و تو تماشاگر آن را دیدیم و تعجب کردیم ولی وینسنت لعنتی انگار که مست یا نشئه بود که اصلا به آن توجهی نکرد و آن نور را ندید. شخصت درونی وینسنت آدمی متریالیست بود که فقط به ظاهر حوادث نظر داشت و در بقیه موارد خود را به راه دیگر میزد. نشان به آن نشان که جولز و وینسنت بر سر میز صبحانه در آن کافه خلوت نشسته اند و جولز با شور و حرارت برایش تعریف می کند و وینسنت از این حقیقتی که جولز می خواهد بازنشسته شود و از آنان کناره گیری کند می ترسد و به او جواب های سربالا می دهد در این لحظه است که جولز به او میگوید تو اگه خودت رو میخوای به خریت بزنی برو قاطی گوسفند ها.

 

   حقیقت همه جا هست در خیابان و کوچه درست در بین مردم درست همان جاکه فکرش را نمی کنیم. فقط باید احساسات و وجدان پاک الهی خود را از درون صندوق های تو در توی نقس خود خارج کرده و بگذاریم اندکی هوا بخورد. امید است که همگی رستگار شویم

 

بنام خداوند بخشنده و مهربان

و بر روی دلهای ایشان غلافها و پوششهایی قرار دادیم تا نفهمند و ادراک ننمایند و بر گردنهایشان سنگینی قرار دادیم و زمانی که تو(محمد) پروردگارت را در قران به وحدانیت یادکنی ، پشت نموده و با وحشت و انزجار دور می شوند.

راست گفت خدای بزرگ و بلند مرتبه

آیه 4 از سوره اسراء

 

و  این جمله را نیز از مکس پاین به یاد گار داشته باشید که: توجیه ، آفت درک حقیقت است.

 

 


 

کامنت منتخب:

سیاوش :
سلام مکس پین خوبی
میدونی چیه اینو که میگم ناراحت نشی ولی فکر میکنم یک ذره تند رفتی و فکر نمیکنم قیاس ایه های قران با فیلم منطقی باشه
البته نظر همه محترمه
من خودم از فیلمهای تارانتینو خوشم میاد و مخصوصا از انتخاب اما تورمن تو فیلمهاش چون خوب اونو درک میکنه
ولی چند سال پیش وقتی کارگردان سزیال خاک سرخ که ایرانی بود رو به یک برنامه دعوت کردند
کلی فیلمش رو تحلیل کردند و از زوایای مختلف نقد کردند و دلایل مختلف برای صحنه های فیلم اوردن
میدونی کارگردان خاک سرخ که فکر کیمیایی بود چی گفت
کیمیایی با تجب گفت نمیدونستم فیلمم اینقدر توش موضوع باشه و من اصلا به اون فکر نکرده بودم
موفق باشی

 

پاسخ :
سلام سیاوش خوبم مرسی
:)
نه ناراحت نشدم
آره تند رفتم ... قیاس نبود بلکه عین حقیقت بود.

تمام اجزای جهان هستی با همدیگه مربوطه ... آیه قران همون فلسفه متعالیه و فلسفه تعالی همون عرفانه و عرفان ریشه عربی عرف است
عرف یعنی شناخت و شناخت یعنی قران
قران برای آگاهی مردم اومده.

تعالیم قران تو همه شریان های اجتماعی و زندگی ما قابل پیاده شدنه.
حرف حق حقه از دهن هرکی که میخواد در بیاد ... میخواد تارانتینو باشه یا یه فیلم ساز ایرانی.

من هم بی گدار به آب نزدم که تو تخیلم به این نتیجه رسیده باشم
این چیزایی که نوشتم عین حقیقته و همش از تعالیمیه که در گذشته از دروس حوضوی بردم.

فقط نکته مهم اینه که نوشته های من قیاس نبود بلکه بازگو کردن حقیقت بود از دریچه سینما.

در ضمن همه میدونند که پالپ فیکشن یه فیلم معمولی نیست بلکه بهترین فیلم دهه نوده.
بیش از یک دهه از ساخته شدنش میگذره.
یک فیلم کاملا عرفانیه
تارانتینو برای نوشتن فیلمنامه فیلمش همه چیز رو ول کرد و یک سال بیشتر روی فیلمنامه اش کار کرد.
اینقدر پتانسیل در درون این فیلم هست که خیلی کارگردان ها بهش ادای دین کرده اند. حتی کمال تبریزی هم در فیلم مارمولک به این فیلم ادای احترام کرد.
فقط عیبش اینه که از ذهن کسی این فیلم تراوش پیدا کرده که همه دنیا اونو به یک دیوانه بیشتر میشناسند تا یک فیلمساز و اون تارانتینو ست.

امیدوارم قانع شده باشی.

ممنون سرزدی

 

یکشنبه 27 خرداد ماه سال 1386 ساعت 8:53 PM

 

 

 

ارادتمند:

MAX PAYNE