تحلیل فیلم - یک ذهن زیبا

 

بعضی از فیلم هاست که آدم نمیتونه اون فیلم رو بدون بازیگر نقش اصلی اون تصور کنه

یک ذهن زیبا فیلمیه از همین مدل

یعنی وقتی من هرجا به کلمه ذهن برخورد میکنم یاد فیلم یک ذهن زیبا می افتم و بالطبع به یاد راسل کرو.

 

... راسل کرو ... و باز هم راسل کرو  راسل کرو

این بازیگر استرالیایی.

 

در جایی خواندم که بزرگترین صادرات استرالیا به آمریکا ، چیزی یا کسانی نبودند ، بغیر از راسل کرو و نیکل کیدمن

بنظر شما اینطور نیست؟

کیدمن

کرو.

 

 

توی این فیلم راسل کرو یکی از بهترین اجراهای خودش رو به نمایش گذاشت

نمایشی از سنین جوانی در حدود 20~25 سالگی تا دوران کهولت و پیری.

البته گریم خیلی خوب این فیلم رو نباید ازش غافل بشیم ولی این استعداد ذاتی راسل کرو بود که پشت این گریم سنگین طراوت جانبخشی به این کاراکتر داده بود ، بصورتی که حرکات راسل کرو با سنی که در آن بازی میکرد همخوانی داشت به اضافه بار اضافه ایکه باید بخاطر داشتن عوارض بیماری اسکیزو فرنی روی این نقش اعمال میکرد.

 

این بازی اتفاقی نبود ، بیاد بیاوریم بازی راسل کرو را در فیلم نفوذی اثر استاد مایکل مان ، در این فیلم راسل کرو در سنین 30~35 سالگی میبایست نقش یک کارمند رده بالا در یک کارخانه تولید سیگار را بازی میکرد ، البته نقشی که از او 20 الی 30 سال پیر تر بود.

او از پس این نقش برآمد و بخاطر این نقش 25 کیلو اظافه وزن را بخود تحمیل کرد ... چنان این نقش رو خوب بازی کرد که بازی او در همان فیلم در مقابل آل پاچینوی کهنه کار توی ذوق نمیزد و قابل قبول بود.

 

در یک کلام ، فیلم یک ذهن زیبا ، فیلم راسل کرو بود.

 

 

خدا کنه هرچه زود تر از عوارض این فیلم خلاص بشم

احتمالا مشخصه از طرز نوشتنم

این فیلم روی من خیلی تاثیر داشت

یعنی بازی راسل کرو تاثیر داشت

روز پنج شنبه گذشته تا بحال بخاطر درد سیاتیکم نتونستم از خونه بیرون برم

طبق تجویز پزشک باید هر هشت ساعت یک متاکاربامول و یک آلفن میخوردم ولی دو وعده از قرص هارو نخوردم و مثل فیلم یک ذهن زیبا قرص هارو می انداختم توی کشوی میزم ... انگار این قرص ها هم داروهای روانی بودند که جاسوس های روس به من میخوراندند و من نباید میخوردم و فقط تمارض می کردم که خوردم وگرنه میبایست به تخت بسته میشدم.

ولی درد به حدی رسید که در آخر مجبور شدم بخورم قرص ها رو و حالا بحمدالله بهترم ، یعنی بدک نیستم.

 

 

این فیلم سرگذشت یک دانشجوی رشته ریاضیه که وارد دانشگاه میشه و به مدارج بالا میرسه و در آخر ، در سنین پیری مفتخر به دریافت جایزه نوبل میشه ، ولی داستان به همین سادگی ها هم نیست.

او وقتی به درجه دکترا میرسه وفارغ التحصیل میشه از طرف وزارت دفاع آمریکا مامور میشه که در کار رمز گشایی پیام های روس ها به اونها کمک کنه و اتفاقا در این کار هم خیلی موفقه ، بطوری که به یکی از نیروهای سری و رسمی وزارت دفاع تبدیل میشه.

او مامور میشه که هر روز مجله های خاصی که منتشر میشه رو بخونه و از توی قسمت های خاصی از اون مجله ها به رمزی که در اون نهفته است دست پیدا کنه.

این رمز ها مشخصات جغرافیایی خاصی هستند که روس ها از طریق اون میتونند به کشور آسیب برسونند و قصد دارند بمب پرقدرتی رو در کشور آمریکا منفجر کنند.

 

بالطبع این پروفسور جوان که پروفسور نش نام داره از این کار خودش بسیار خرسنده و با جدیت این کار رو دنبال میکنه ولی در اواسط فیلم متوجه میشیم که اینها همه توهماتی هستند که به ذهن پروفسور نش هجوم آورده وهمه اینها خیالاتی بیش نیست که در ذهن اون جریان داره.

اطرافیان میدونند که پروفسور نش به بیماری اسکیزو فرنی دچار شده ولی خودش اصلا قبول نداره واعتقاد داره که این بستری شدن ها و خوراندن قرص های روانی چیزی جز دسیسه روس ها نیست.

البته این قبول نکردن واقعیت یکی از عوارض اصلی و شناخته شده بیماران اسکیزو فرنی هست که در این فیلم بخوبی ازش استفاده شد.

کار پروفسور نش بجایی میرسه که در بیمارستان بستری میشه ودائم به اون شوک وارد میشه و قرص های روانی خورانده میشه تا بلکه بتونه به حالت طبیعی برگرده.

شاید بپرسید اگه شوک وارد میشه پس چرا سیم یا وسیله ای بهش وصل نبود؟

این نوع شوک با شوک الکتریکی فرق میکنه

یکنوع درمانه که بوسیله تزریق انسولین به بدن و در نهایت شوکی که از اوردوز کردن overdose انسولین به شخص دست میده باعث درمان میشه.

 

سرانجام این بیماری پروفسور با همکاری وفداکاری های بسیار زیاد همسر او و داروهای پزشکان تا حد زیادی تعدیل میشه ولی این بیماری تا آخر عمر در وجود پروفسور باقی میمونه حتی تا آخرین لحظه ها هم اون دوست هم اطاقی خودش و ماموران وزارت دفاع رو در کنار خودش حس میکنه.

حتی بیشتر از حس ، با اونها زندگی میکنه و از اونها دستورات میگیره که چطور از دست روس ها فرار کنه ولی با کمک پزشک ها و همسر فداکارش و اراده خودش تصمیم میگیره که به اونها توجه نکنه و به حرف هاشون گوش نده ولی مجبوره که همیشه و در همه جا اون هارو ببینه.

بقول گفته خود پروفسور اون یکجور رژیم مغزی گرفته ، یعنی خودش تصمیم میگیره که به چه نوع افکاری که تو ذهنش وجود داره توجه کنه یا توجه نکنه ، یعنی خودش باید تصمیم بگیره که چجوری وبه چه چیزهایی فکر کنه وگرنه بی اختیار وارد عوراض بیماری اسکیزو فرنی میشه و دوباره زندگیش بهم میریزه

بطور مثال مواقعی که با اشخاص جدیدی روبرو میشه ومجبور میشه حرف بزنه ، پروفسور از یکی از نزدیکانش یا مثلا شاگرد هاش میپرسه که آیا شما هم این شخص رو میبینید یا خیر تا ماهیت این شخص جدید براش مشخص بشه که آیا تصور ذهنیه یاکه یک فرد واقعیه.

 

بهرحال پروفسور به سختی و با اراده زیاد به سنین پیری میرسه وبعد از عمری مفتخر به دریافت جایزه نوبل میشه.

 

این فیلم رو معمولا از جنبه های پزشکی و داستانی و بازیگری بررسی می کنند ولی نکته ای در این فیلم نهفته که همین نکته باعث شده این فیلم یکی از فیلم های جنجالی و سیاسی چند سال اخیر شناخته بشه.

نکته مجهول این فیلم اینه که حرکات رفت و برگشت داستانی فیلم به ما این اجازه رو نمیده که کاملا مطمئن بشیم که آیا پروفسور واقعا بیماری اسکیزو فرنی داشته و یا اینکه واقعا اون از طرف وزارت دفاع مامور کشف رمز بوده و سر انجام توسط نیروهای روسی ، در بیمارستان روانی بستری شده و شستشوی مغزی شده که تمام اطلاعاتش پاک بشه.

 

این شک در تمام فیلم جریان داره ، البته تماشاگر عامی ، خیلی نمیتونه به این موضوع پی ببره ولی افرادی که فیلم هایی از این دست دیده اند به یاد فیلم  کاندیدای منچوری ساخته جان فرانکر هایمن فقید می افتند و حتما در ذهنشون این جرقه یا شک بوجود میاد که این فیلم یک فیلم کاملا سیاسیه که در پوشش یک فیلم داستانی پنهان شده.

 

شکی نیست که این فیلم یک فیلم سیاسیه که با این دو وجهی بودنش تونسته از تیغ برنده سانسور فرار کنه

دلیل این مدعا بر اینه که ، پروفسور نش در آخرین صحنه فیلم بازهم اون افراد و مامور وزارت دفاع رو میبینه.

 

پروفسور نش: در حالی که بعد از دریافت جایزه داره با همسرش حرف میزنه به یک جهتی نگاه میکنه

همسرش: چیه؟ چی شده؟

پروفسور نش: در حالی که باز هم داره ماموران وزارت دفاع رو میبینه میگه هیچی

 

غافل نشیم از بازی راسل کرو در لحظات اول فیلم ... همون لحظه هایی که به نظر داستان کند جلو میرفت ... اگر عوارض بیماری شیزوفرنی رو در اواخر فیلم ببینیم فک میکنیم که پروفسور نش در دوران میانسالی به این بیماری مبتلا شده ولی و اگر یکبار دیگه صحنه های اول فیلم رو ببینیم متوجه میشیم که راسل کرو این عوارض رو بصورت نامحسوس در بازیش نشون داده ... اینه که قدرت بازی راسل کرو را در دوباره دیدن قسمت اول فیلم میشه تصور کرد.

 

 

این دوگانگی ارزشی که در فیلم نشون داده شده منو بیاد یک مطلب فلسفی انداخت که حقیقت چیست یا واقعیت کدام است ... جدا کدام قسمت از فیلم حقیقت داشت؟ ، اون قسمتی که باید باور کنیم پروفسور نش بیماری شیزوفرنی داره یا اون قسمتی که مامور مخفی وزارت دفاع بود؟

 

 

از کجا معلوم وقتی مرغ سوخاری میخوریم و مزه ای که میچشیم ، این مزه و طعم ماله یک غذای دیگه نباشه

از کجا معلوم خامه عسلی مزه اش همینیه که هست؟

شاید مزه جوجه کباب مال مزه مرغ سوخاری باشه.

از کجا معلوم که شب ها که خوابیدیم ، توی خواب بیدار نشیم و جاهایی نریم و صبح از اون بی خبر باشیم.

این سوال من رو یکبار برادران واچوفسکی در فیلم ماتریکس بهش اشاره کردند

 

شاید هم من یکم زیادی شکاک هستم

من به شخصه کامپیوترم رو با رمزی که روی یک فلاپی ذخیره شده و باید او فلاپی در دستگاه باشه تا روشن بشه محافظت میکنم و شب ها قبل از خواب اون فلاپی رو در جایی نگه میدارم که دسترسی و پیداکردنش منوط به هوشیاری کامله ... با این کارم باعث جلوگیری از شب گردی در اینترنت میشم که خدای نکرده واسه کسی آف های چرند نگذارم.

 

مرع سوخاری یا جوجه کباب ، مسئله این است

 

این هم آدرس فیلم در فکسون:

http://www.fexon.com/movieinfo.php?mid=67

 

 

 

 

حالا حاضری که بریم؟

بله حاظرم

بله البته

واقعا متشکرم ... متشکرم

 

 

چیه؟ چی شده؟

 

 

هیچی؟

 

 

 

 

ارادتمند:

MAX PAYNE