ریشه های پست مدرنیسم در هنر

 

در حالت نرمال و معمولی ، همیشه یک اثر هنری ، یک خالق داره و چند بیننده

به عبارت بهتر بگوییم که یک اثر هنری میتونه یک خالق داشته باشه و بی نهایت ناظر که این بی نهایت ناظر میتونه مقیاسی باشه برای تعداد بازدید کنندگان اثر.

 

ولی از دیدگاه پست مدرنیسم ، یک اثر هنری میتونه بی نهایت خالق +1 داشته باشه

یعنی چی؟

یعنی اینکه به تعداد بینندگان اثر ، به همون تعداد خالق اثر داریم

یعنی اینکه یک نفر اثر رو برای بار اول خلق میکنه ولی هر بازدید کننده ای یکبار دیگه این اثر رو در داخل ذهنش خلق میکنه ، یکبار دیگه زنده میکنه ، به نوعی خلق اثر میکنه.

 

بطور مثال شما اگر یک اثر هنری رو بعد از دیدن در ذهنتون خلق نکنید ، قادر نخواهید بود که به اون فکر کنید

یعنی شرط دیدن یک اثر اینه که یکبار دیگه بیننده در ذهنش اون اثر رو خلق کنه تا بتونه اون رو ببینه و بفهمه و درک کنه.

 

یا یک مثال دیگه ، شما وقتی در یک سالن سینما فیلمی رو میبینید بالطبع نوعی برداشت دارید که مطمئنا با برداشت فرد کنار دست خودتون متفاوته ، یعنی بعد از دیدن یک فیلم ، شما نوعی تجسم و برداشت در ذهنتون تداعی میشه که با فرد دیگه ایکه همون فیلم رو در همون مکان و زمان دیده متفاوته ، یعنی بعد از ادراک یک اثر هنری ، شما یکنوع صحنه سازی و برداشت فکری دارید که مختص به خودتونه

 


این متن رو بخونید:

 

 بعد از گذشتن از کوچه های تودرتو و پرپیچ وخم ... پس از خستگی زیاد ... ناگهان خودم رو در انتهای کوچه بن بستی یافتم ... در این کوچه چیزی نبود بجر یک در نیمه باز ... در را باز کردم و آرام آرام مسیر دالان شکل تاریکی را طی کردم ... کم کم مسیر پرنورتر و پرنورتر میشد ... تا اینکه از شدت نور چشمانم را نمیتوانستم باز کنم ... پس از مدتی که چشمانم به نور عادت کرد ... به آرامی از لابلای پلک های چشمم که آنها را بهم فشرده بودم ... منظره ای زیبا و خیره کننده مرا مبهوت کرد که تا آن زمان چنین منظره ای را ندیده بودم و چنین احساسی را نداشتم.

 

حال به متن بالا دقت کنید و دریابید و مطمئن باشید که احساسی را که در حین خواندن این متن داشته اید ، یک احساسی شخصی و منحصر بفرد بوده. مطمئن باشید که هر فردی که این متن را خوانده با نوعی نگاه منحصر بفرد و شخصی این متن رو در ذهنش تجسم کرده و بالطبع پایانی منحصر هم به این داستان داده ، یعنی بعد از اینکه تجسم کرد که به آرامی پلک های چشمش را باز کرده ، هر کسی یک منظره منحصر بفردی که ساخته ذهن خودش بوده رو دیده.

مثل خود من که این متن رو بدون داشتن پیش زمینه قبلی ، بطور فی البداهه نوشتم.

 


حال به تصویر زیر دقت کنید:

 

 

 

نام این چیدمان هست ، بودای تلویزیون ، 1974 ، اثر نم چون پایک که در موزه اشتدلیک آمستردام به معرض نمایش قرار گرفت

در موردش چی فکر می کنید؟

البته مشخصه که هر شخصی نظر خودش رو داره ولی هدفی که هنرمند از خلق این اثر داشته ، نشانگر بودایی بوده که در حال مراقبه ی نفس خود با تلویزیون است ، تصویری است بیاد ماندنی ، منحصر به عصر اطلاعات ، که در آن ، محصور شدن با رسانه های الکترونیکی ، جایگزین معنویت متعالی ، در مرکز زندگی شده است.

 

 


 یا چیدمان دیگری را ببینید اثر ایلیا ناباکوف روسی:

  

 

اسم این اثر بود مردی که از آپارتمانش به فضا پرتاب شد

این یک اثر کاملا بازه که هر شخصی میتونه از دیدنش به دیدگاه خاصی برسه و برداشت متفاوتی داشته باشه

حتی اگر من اسم این اثر رو قبلا نمیگفتم شما ممکن بود ذهنتون در چیز ها و موضوع های متنوع تری سیر کنه.

 


یا مثال دیگه ایکه به ذهنم رسید این بود که داستان کوتاهی رو در وبلاگ برادر خوبم شهرام مطالعه کردم ... در نظر اول این مطلب برام جالب بنظر نیومد و یک حس کلیشه ای بهم دست داد ولی کنجکاو شدم که ببینم افراد دیگه نظرشون چی بوده که بعد از باز کردن قسمت نظرات دیدم اکثر قریب به اتفاق تقریبا یکنوع احساس از این مطلب داشته اند

در ذهن نا خودآگاهم بیشتر کنجکاو شدم ... نمیدونستم چرا ... از یک طرف میدیدم این داستان هیچ کششی برام ایجاد نمیکنه ولی از طرف دیگه دنبال پازل گمشده میگشتم این بود که یکبار دیگه داستان رو خوندم و به این نتیجه رسیدم که افرادی که این داستان کوتاه رو خواندند به یک نکته ظریف که نویسنده توی داستان گنجانده دقت نکردند

در این داستان دو شخصیت اصلی داریم به نام های حاج آقا و آقازاده که در آخرداستان ، ظاهرا  شخصیت آقازاده پیروز از این داستان بیرون میاد و خوانندگان وبلاگ فوق تقریبا همگی خوشحال از پیروزی شخصیت مورد نظر مثل فیلم های مکزیکی به نشانه خوشحالی کلاه های خود را به بالا پرتاب میکردند

ولی بنظر من این داستان هیچ شخصیت پیروزی نداشت بلکه دو شخصیت اصلی داستان هردو بازنده شدند

داستان رو ما از قسمتی شروع کردیم که حاج آقا پیروزمندانه داشت اسب می تاخت ولی بعد از مدت کوتاهی توسط تلفنی که از طرف دوستان پدر آقازاده بهش شد ، در اوج ناباوری مجبور به عقب نشینی شد

بعضی از خوانندگان این وبلاگ به نکته ظریف داستان دقت نکرده بودند که شخصت پسر داستان نام مستعار دیگرش آقازاده بود ، بلکه در ذهنشون تصور میکردند که به او بجای کلمه آقازاده ، پسر خطاب میشه ، برای همین پسر رو پیروز میدیدند ولی غافل از اینکه که ، جمله آقازاده در فرهنگ عوام ، معمولا کلمه خوبی نیست و یک دنیا معنی میده ، به همین خاطر من دو بازنده در این داستان دیدم.

داستان ذکر شده در آدرس زیر قابل دسترسیه:

werwer.blogsky.com

 


نشانه های پست مدرن در سینما هم خیلی زیاده

 

 

مثلا در فیلم لئون حرفه ای ساخته لوک بسون فرانسوی ، هر زمان که شخصیت اصلی فیلم یعنی لئون با دوست ایتالیایی خودش صحبت میکنه ، همیشه در کنار قاب تصویر ، چهره یک مرد رو میبینیم که بی صدا نشسته و هیچ عکس العملی از خودش نشون نمیده ، انگار که اصلا وجود نداره یا در زمان فیلم برداری نامرئی بوده و از چشم کار گردان دورمانده و حالا پس از آماده شدن فیلم و به نمایش در اومدنش متوجه اون مرد در تک تک نماهای لئون و دوست ایتالیاییش میشیم ... ولی دیگه چاره ای نیست ، کار از کار گذشته

یا میشه از این نظر فیلم رو بررسی کرد ........

یا از این نظر ...........

یا که این نظر ..........

که مشخصا بینندگان تیزبین این فیلم باید به میل خود این نقطه چین هارو پر کنند

 

 

بنظر من ، پست مدرنیسم یعنی ، شک در حقیقت.

 

 

 

ارادتمند:

MAX PAYNE