N O N A M E L A D Y - ترشحات یک ذهن نم کشیده

 

قبلنا داستان های کوتا پست مدرن مینوشتم ولی حالا نوشتنم مثل سابق نمیاد

اینم یک دوره ایه واسه خودش

هوا بارونی شدید بود اینه که کسب و کار رو تعطیل کردیم و اومدیم خونه ... یک فنجون چای داغ که مامانی واسه گل پسرش آورده ... و یک ذهن نم کشیده ... اینه که به نتیجه بهتری نمیشه رسید.

 

 

آسفالت خیابون خیسه

سنگفرش پیاده رو خیسه

کف پشت بوم خیسه

چشم های من؟

 

تو ماشین ... مبایل ... هق هق ... صدای بارون رو سقف

کی میتونه بداد من برسه؟

معلومه ، رطوبت

رطوبت چشم ها که غم رو فراموش کنم؟

نه اصلا

رطوبت ... همون بخار آبی که روی شیشه نشسته و باعث میشه که کسی منو از بیرون نبینه

کسی نتونه گریه منو ببینه.

 

تاحالا تو چت دستتون رو روی شیشه مانیتور گذاشتید؟

اون میگه من دستم رو گذاشتم سمت چپ پایین ... تو هم بذار

و وقتی منم همون جا دستم رو گذاشتم دیدم اون ناحیه گرم ترین قسمت شیشه مانیتوره.

 

تورو خدا این بشر ، این انسان چیه؟

فقط خدا مارو میشناسه

بخدا فقط خدا ما هارو ، ما آدمارو میشناسه.

 

خودم رو با کسی مقایسه نمیکنم

فقط فهمیدم خدا عالی مقام ترین بنده خودش و پست ترین بنده خودش رو با همین عوامل طبیعی محافظت میکنه

عالی مقام ترین بنده خودش رو با تنیدن تار عنکبوت به دهنه غار

و

پست ترین بنده خودش رو با بخار آب نشسته روی شیشه ماشین

چون اگه یکبار دیگه فلانی منو در حین گریه کردن با گوشی مبایل میدید کارم تموم بود.

 

تویی که بخاطر من میخوای بری

تو این گریه هامو میشنوی ولی هنوز به من شک داری

تویی که بخاطر من میخوای بیای

پس بیا ... خواهی آمد ولی سنگینی قدم هایت مرا خواهد کشت

فقط ... روز.

همیشه در قلبم باقی خواهی ماند

روی ورودی آئورت قلبم که خونم عطر تورو بگیره و در سراسر بدنم جریان پیدا کنه

اگه دیگه نتونم ببینمت یا بشنومت ... دعا میکنم برات

خودت میدونی خودم میدونم

هیچکس نتونست این نوع این رابطه رو درک کنه بغیر از من و تو

به شرافتی که ندارم قسم ... به شرافتی که ندارم صاف بودیم

حتی تو هم شک میکنی ... توایکه این وبلاگ رو بخاطر تو راه انداختم

گناه من فقط صادق بودنه.

 

- عجول نوشت:

لطفا تعصبی برخورد نکنید و نگید با این حرفت آسمون به زمین میاد ... تو چطور خودتو میتونی با رسول خدا تو کفه های یک ترازو قرار بدی؟

 

- کافر نوشت:

هنوز عذابی نیومده

من هنوز زنده هستم

پس کفری نگفتم.

 

- حکمت متعالیه نوشت ... شیخ نوشت ... ملاصدرا نوشت:

هر شیئ یا جسمی که توی این عالم هست ، یک تمثال یا صورحقیقی داره در عالم دیگر

اینجا عالم ماده

اونجا عالم حقیقت و معنی

اینجا جسم ... ماده ... شکل ... اندازه

اونجا حقیقت بدون محدودیت

اونجا دلیلی نداره افراد با مشخصات متفاوت کنار هم باشند

اونجا هرکسی تو درجه خودش سیر میکنه

اونجا جا برای همه هست ... و هیچ تداخلی پیش نمیاد ... چون نه زمانی هست نه مکانی

اما اینجا عالم ماده ... محصور در زمان و مکان

اینه که من و ایشون اجبارا باید باهم برخورد داشته باشیم

چون محصوریم در زمان و مکان.