اکران مجدد پالپ فیکشن در این وبلاگ بمناسبت حلول ماه مبارک رمضان


باران بی صدا

تلفن همراه ؛ Online یا Offline ؛ بودن یا نبودن ؛ خواستن یا نخواستن.

همگی مون تا حالا کم و زیاد از تلفن همراه استفاده کریم و می دونیم ، یک مشترک تلفن همراه همیشه و همه جا به سیستم مخابراتی متصل است ، تا آن زمانیکه خودش ارتباطشو با سیستم قطع کنه.

یعنی همیشه وهمه جا میتونه از تلفنش استفاده کنه و بقیه باهاش ارتباط داشته باشن (البطه به صورت تئوری) تا اون زمانیکه خودش تلفن را خاموش کنه (Switch Off) تا کسی کاری به کارش نداشته باشه ، حالا دوباره به محض روشن کردن تلفن باز به سیستم وصل میشه و میاد تو شبکه.

حالا ارتباط خدا با مخلوقاتش هم یه جورایی به این داستان ما شبیه چون خود ما آدمها صاحب اراده و قدرت و علت این هستیم که بتونیم انسان باشیم یا نباشیم ؛ با خالقمون قهر باشیم یا آشتی.

البته فرق شبکه ارتباطی خدا با مال ما اینه که توهمه نقاط دنیا با هر نوع شرایط آب و هوایی و اقلیمی هیچ نقطه کوری وجود نداره و همیشه مشترک در دسترس است یا بقول خودمون همه جا آنتن میده ، برای همین در مورد سیستم مخابراتی خودمون پرانتز باز کردم گفتم (البته به صورت تئوری).

SMS(پیام کوتاه) ؛ چترها را باید بست زیر باران باید رفت.

یکی از امکانات تلفنهای همراه یه چیزی به نام SMS یا پیام های کوتاه است که این پیام ها را دوستانمون یا افراد دیگه می تونن برامون بفرسند.

این پیام ها را مثل مثال بالا تو همه شرایطی یا تو هرجایی میتونیم دریافتشون کنیم فقط یه فرقی که دارند اینه که دائمی نیستند و دارای دوره زمانی یا طول عمر زمانی (Time Life) هستند ؛ ساختارشون ایجوریه که محدود به زمان هستند اما محدود به مکان نه.

حالا اگه از بدشانسی ، تلفن همراه ما تو اون لحظه یا بهتر بگیم تو اون دوره زمانی ، روشن نباشه و یا در دسترس نباشیم اون پیام رو برای همیشه از دست دادیم.

رحمت خدا ونفحات خدا هم از یک جهاتی همین طور هستند ، یعنی بستگی به خود آدم داره که هواسش جمع باشه و خودشو تو جریان انوار الهی قرار بده و به این انوار و نفحات عکس العمل نشون بده.

خود خداوند هم می فرماید:

و ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات الا فتعرضو لها و لا تعرضوا عنها.

« بدانید و آگاه باشید که از جانب پروردگارتان در مواقعی برای شما نسیمهایی هست ، هان بکوشید که خود را در معرض آنها قرار دهید و از آنها روی نگردانید » .

حدف از این حرفام اینه که به چه نتیجه ای برسیم؟
توی این فیلم باید دید چه کسی خودشو توی این نفحات(نسیمها) قرار داد؟
یا اینکه ناخدا گاه توی این نسیمها بود ولی بهش توجه کرد!
همه توی این فیلم حق انتخاب داشتند، یعنی توی موقعیتهایی قرار می گرفتند که میتونستند تصمیم بگیرند.

هانی بانی و پامکین:
سعی کردند از راه سرقت امرار معاش کنند نه کار کردن و راه درست(شاید تو زندگی بعدی)

بوچ:
- میتونست پول رو از مارسلوس قبول نکنه.
- یا اگه قبول کرد توی مسابقه ببازه، نه اینکه حریفشواونقدر بادست خالی بزنه تا بمیره ( بقول ازمیرالدا).
- یا می تونست وینسنت رو نکشه، اما وقتی این کار رو کرد اون صداس توستر دیگه چجوری و با چه زبونی بما میخواست حالی کنه که انگار دوره انقضای بوچ هم فرا رسید و از ملک خدا رانده شده. (اینه فرق برادر تارنتینو با بقیه).
- تازه وقتی مارسلوس رو تو خیابون دید، اون رو با ماشین زیر کرد.
- وقتی داشت از اون مخمسه که تو اون مغازه براش پیش اومده بود فرار میکرد نتونست حریف وژدانش بشه و برگشت مارسلوس رو نجات داد (آخه ملک خدا که حد واندازه نداره که کسی ازش رانده بشه فقط باید بقول جولز حضور خدا رو احساس کرد).

ازمیرالدا:
- قول داد بگه چند تا مسافر شیک پوش رو بجای بوچ سوار کرده. (نمی دونم بقولش عمل کرد یا نه، یا اصلا چرا باید این اتخاب را می کرد.

مارسلوس:
در قبال نجات جونش توسط بوچ قول داد بوچ رو ببخشه و بی خیالش بشه

وینست و میا:
- تو حوادث زیادی قرار گرفتند و قول دادند راجب اتفاقات اون شب به مارسلوس چیزی نگند.

جیمی:
- کمک کرد جولز و وینست رو از اون مخمصه نجات بده.
- شاید بگید مجبور شد، اما اگه اونو با آقای وینستون ولف ، جو قولتشن و دخترش راکل مقایسه کنیم حق انتخاب بیشتری داشت ، درسته که در قبال لطفش پول دریافت کرد اما شغلش نبود.

وینسنت و جولز:
- هردو از اون گلوله های بی پدر و مادر جون سالم بدر بردند اما کودومشون اون حادثه رو به رخداد الهی تعبیر کردند و قبول کردند که خدا ازاون بالا اومد وجلوی اون گلوله هارو گرفت.
- دلم میخواست جولز اون یارو که تو حمام قایم شده بود و بعد بهشون شلیک کرد رو نمی کشت، ولی بهتر چون این اپیزود هم در قسمت اول فیلم بود و هم در آخر، اگه این تصمیم رو می گرفت شخصیتش دیگه برای ما جذاب نبود و دیگه اون پیام اخلاقی آخر فیلم خیلی خیلی کمرنگ می شد.

جولز:
- وقتی به قول خودش رفت تو یه دوران تحول فکری و یا به قول الکلی ها لحظه حقیقت رو احساس کرد:
- سعی کرد وینست روهم به این حقیقت آشنا کنه ولی این وینسنت بودکه قبول نکرد ، برای همین هم بود که دستاش از خون پاک نشد.
- میتونست پامکین و هانی بانی رو سه سوت دخلشونو بیاره اما نه این که این کارو نکرد بلکه با حرفای خودش لرزه بر وژدان پامکین بندازه(وقتی اسلحه رو به حالت ضامن می بره چشمای تیم روث رو ببینید) و تو اون نمای بیاد ماندنی که
پامکین دستشو دور گردن هانی بانی میندازه اون حالت تعلیق و تحول فکری حردوشونو نشون میده (این صحنه فقط چند ثانیست جون من یه بار به ابن صحنه شاهکار کوتاه تاریخ سینما توجه کنید که اگه دست پامکین یه جور دیگه بود این حس القا نمی شد).
البته بنظر من این تحول پامکین و هانی بانی تاوقتیه که تو اون جو رستوران دارند بطرف در حرکت می کنند و بقول هانی بانی میخواهند برند خونه (عجب تعبیری) ولی تصمیم اساسی رو باید وقتی بگیرند که پاشونو از در رستوران میزارند اونور و کف پاشون با آسفالت کف خیابون دوباره آشنا میشه.

شاید کسی که این مطالب رو بخونه با خودش بگه این بابا از اون شیفته های تارنتینو که نمی شه جلوش به فیلمهای تارنتینو چپ نگاه کرد یا اصلا توکه این همه تعریف واسه این فیلم کردی تاثیری هم روت داشت؟
باید بگم دوفیلم روی زندگی من تاثیر خیلی زیادی داشتند : اولی فیلم فرانچسکو ساخته لیلیانا کاوانی (نسخه دوم با بازی میکی روکی) و دومی همین داستان عمه پسند بود

آخه این فیلم چه نکته پیچیده و ماورای عقول داره که اینهمه بهش گیر میدند، تنها فرقش اینه که هرچی بهش نگاه می کنی کهنه نمی شه.


رمضان نوشت

این هم یه ماه رمضون دیگه ... هنوز حسش نکرده بودم تا اینکه صدای استاد شجریان رو امشب شنیدم ... ماه رمضون یجورایی با صدای ایشون مچ شده ... چند خوردییییییی چرب وشیرین از طعااااااااام.

آره یه ماه رمضون دیگه هم اومد ... بقول یه عزیزی سفره یک در یک ... آره سفره یک در یک چه صفایی داره ...

 

کاشکی فقط تو ماه رمضون به خودمون گشنگی ندیم ... حد اقل یه کاری هم بکنیم ... یه تحولی چیزی ...آخه یعنی دیگه انگار بچه نیستیم ... باید یه فرقی بکنیم ... هرسال فقط گشنگی بی خودی بعدشم نمی دونم چرا همه اضافه وزن پیدا می کنند ... از بس زولبیا بامیه می خوریم ... یه وری جلوی تلویزیون می افتیم ، یه دستمون زیر سرمونه و با یه دست دیگه لیوان دوغ رو گرفتیم و هر از چند گاهی یه بامیه نوش جون می کنیم ...این تصویر نیمه حقیقی بود از ... بیخی ...

 

پاشیم یه کاربی بکنیم ... مثل جولز تو فیلم پالپ فیکشن دنبال نفحات بگردیم ... ببینیم چی پیدا می کنیم ... دلیل نداره خیلی دقت کنیم ... فقط کافیه بدونیم حرکت نا محسوس برگ ها یه حکمتی داره ... وقتی یه ته سیگار کف پیاده رو میبینیم بدونیم اون هم یه حکمته ... هیچ چیز بی دلیل نیست

 

سعی کنیم تو ماه رمضون کسی رو اذیت نکنیم ...  کافی نیست که فقط گشنگی و تشنگی بکشیم ... کار های دیگه ای هم لازمه که انجام بدیم ... پشت چراغ قرمز بوق خرکی نزنیم ... نور بالا تو خیابون نریم ... پشت چراغ قرمز مثل بعضی ها مه شکن عقب رو روشن نکنیم ... آخه دهن چشم  پشت سریمون سرویس میشه ... روی خط آبر وای نستیم ... نمی دونم از این جور کارها.

 

راست میگفت ، می گفت: دل شکستن گناه هشتمه ... ببینیم برامون چند خط کامنت گذاشتند ماهم همون تعداد خط حتی چند خط بیشتر براشون بنویسیم ... شاید کم جواب دادن نشونه کلاس باشه ولی سردی میاره دوری میاره ... این یعنی چی که در جواب کامنت می نویسیم ببخشید کوتاه جواب دادم ... این یعنی چی؟ ... خوب تو که گرفتاری اصن میخواستی جواب ندی ... خوبه یکی هم با خودمون همینجور برخورد کنه ... یکم آدم باشیم ... یکم شعور پیدا کنیم.

 

یه ذره ببینیم دور و ورمون چی میگذره ... یه لیست درست کنیم که سی تا خونه داشته باشه ... هرشبی که افطار می کنیم بعدش توی اون لیست بنویسیم که اونشب کجا افطار کردیم ... مثلا روز پنجم خونه خاله ... روز ششم خونه عمه ... تا روز سیزدهم خونه خودمون ... و الی آخر ... اونوقت روز بعد از عید فطر دوباره اون لیست رو بخونیم ... همینطور که با یک دست لیست رو نیگه داشتیم و با یه دست دیگه به چونمون ور میریم و یه لنگه پا وایسادیم و با اون یکی پامون دمپایی روی فرشیمون رو لمس می کنیم به اون لیست فکر کنیم ... ببینیم این سی شب کجا ها افطار کردیم ... با محبت چه کسایی ... با رودروایسی چه کسایی ... با پول چه کسایی ... این ها رو خوب بهش فکر کنیم ... اگه خودمون رو به خری نزنیم از توی این لیست به یه نتیجه ای میرسیم که اون نتیجه خودش یک نفحاته ... وقتی اون نفحه رو درک می کنیم که بجای لمس دمپایی روفرشی اشتباها پایه مبل رو داریم لمس می کنیم.

 

بقول جولز تو پالپ فیکشن این همون لحظه حقیقته. 

 

 Stop

I wanna go home

Take off this uniform

And leane the show

But I'm waiting in this cell

Because I have to know

Have I been quilty all this time?

بس است

می خواهم به خانه بروم

این لباس زندان را در بیاورم

و نمایش را ترک کنم

اما در این بند انتظار می کشم

چون می خواهم بدانم

آیا تمام این ایام گناهکار بوده ام؟

song: Pink Floyd

 

 

 

ارادتمند:

MAX PAYNE