MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

سینما: حمید هامون، ز دریا باز نگشت!

 

ذلیل مرده این چه کاری بود که کردی؟ مردیم از دستت...

 

 

آره این طوری میرند؟ اونوقت این رسمشه؟ یعنی درسته؟ نه جدا؟ رفتی دیگه؟ مطمئن؟ ... من که باور نمی کنم، خیلی ساله که تلویزون نگاه نمی کنم ولی این بار مجبور بودم، هیچکی تاحالا اشکای منو تو جمع ندیده بود، خیلی دوست داشتم ولی نمیدونستی، خیلی. اینارو که دارم می نویسم همینطور اشکام داره رو کی برد می چکه. خیلی دوست داشتم

 [این کلمه "خیلی" رو مثه خودت ادا کردم که چشماتو می بستی و به سرت یه نیم چرخش می دادی و بعدش یه لبخند تلخ می زدی]

سکانس برتر: 2001: یک اودیسه فضایی 2001: A SPACE ODYSSEY

  

روزی روزگاری، انسان­میمونی

مبحث نشانه شناسی در سکانس آغارین فیلم اودیسه فضایی استنلی کوبریک

THE DAWN OF MAN(1)

 

ادامه مطلب ...

تحلیل فیلم: بدو لولا، بدو | Run Lola, Run

 

بدو لولا، بدو (۱۹۹۸)     Run Lola, Run

مانی بر اثر یک بدشانسی، پولی به مبلغ یکصد هزار مارک را که متعلق به رئیس گردن­کلفتش است گم می­کند. از بخت بد مانی، بیست دقیقه دیگر با رئیس قرار دارد و اگر پولها را بی کم و کاست به او نرساند، در یک چشم بهم زدن و به راحتی جانش به خطر می­افتد.

به همین خاطر مانی که دستش از همه جا کوتاه است، به دوست/دخترش لولا تلفن می­زند و از او تقاضای کمک می­کند. درضمن مانی به لولا تاکید می­کند که تا بیست دقیقه دیگر به یک فروشگاه دستبرد می­زند تا شاید بتواند مبلغ مورد نظرش را بدست آورد. لولا به مانی قول می­دهد که تا بیست دقیقه دیگر به همراه پولها خودش را به او برساند.

لولا گوشی تلفن را به هوا پرتاب می­کند و دوان­دوان و با عجله از آپارتمانش خارج می­شود تا از هر راهی که شده پول کذایی را تهیه و خودش را به مانی - که در چند خیابان آنطرف تر است – برساند.

این فیلم - بغیر از بخش افتتاحیه و معرفی اولیه – از سه اپیزد شبیه به هم تشکیل شده و در کل فیلم، سه مرتبه صحنه پرتاب گوشی تلفن (توسط لولا) و خروجش از آپارتمان جهت تهه پول به نمایش گذاشته می­شود. در این فیلم رخدادها و حوادثی که در هر اپیزد در جلوی راه لولا است متفاوت است و باعث خلق اپیزد­هایی با داستان و سرنوشت متفاوت می­شود. لولا در طی هریک از این سه اپیزد با حوادث جالب و غیر منتظره ای مواجه می­شود که در نتیجه و حاصل تلاشش که همان نجات جان مانی باشد تاثیر می­گذارد.

در اپیزد اول لولا نمی­تواند پولی که مدنظرش بوده را از پدرش قرض بگیرد و هرچه هم که تلاش می­کند باز دیر به مانی می­رسد و در نهایت بر اثر حادثه­ای بصورت اتفاقی جانش را از دست می­دهد.

در اپیزد دوم لولا به هر ضرب­وزوری که شده 100هزار مارک از پدرش قرض می­گیرد و به موقع  به قرارش می­رسد ولی اینبار مانی جانش را بر اثر تصادف رانندگی از دست می­دهد.

در اپیزد سوم لولا نمی­تواند پولی از پدرش بگیرد، به کازینویی می­رود و با شانس و عقیده خود در قمار برنده می­شود. لولا به همراه پولهایش زود تر از موقع به مانی می­رسد. حتی مانی نیز اتفاقی پولهایش را که گم کرده بود از چنگال یک ولگرد بازپس می­گیرد و به موقع و با آسودگی خیال به سراغ رئیسش می­رود و شیرین می­کارد. در پایان مانی و لولا به همراه پولهای باد آورده به خوبی و خوشی آنجا را ترک می­کنند. اما مانی نمی­ داند که لولا با چه مشقتی این پولها را بدست آورده.

 

ادامه مطلب ...

تحلیل فیلم: مچ پوینت | match point

 

 

مچ پوینت/match point، درست مانند یک شکلات:

روکش کلاسیکی با طعم پسا مدرنی و مغز وودی آلنی

 

 

 

 

 

امتیار نهایی     Match Point

نویسنده و کارگردان: وودی آلن. مدیر فیلم­برداری: رمی آدفارآرسیان. تدوین: آلیسا لپس لتز. موسیقی: تک آثاری از ژرژ بیزه، گتانو دونیزتی، کارلوس گونز، گیواچینو روسینی و پنج اثر از جوزپه وردی. بازیگران: جاناتان رایس مه­یرز (کریس ویلتون)، اسکارلت جوهانسون (نولا رایس)، امیلی مورتیمر (کلوئه، همسر کریس)، ماتیو گود (تام، برادر کلوئه)، پنه­لوپه ویلتون (آلنور هیویت، مادر کلوئه و تام)، برایان کاکس (آلک هیویت، پدر کلوئه و تام)، مارگارت تیزاک (خانم ایستبی، پیرزن همسایه نولا)، میراندا ریسن (هدر، همسر تام)، استیون پمبرتون (کارآگاه پری)، جیمز نسبیت (کارگاه بنر). محصول: 2005، انگلستان، آمریکا. زمان: 124 دقیقه.

کریس ویلتون ایرلندی، تنیسور جوانی است که به اهمیت شانس در زندگی اعتقاد جدی دارد و موقعیت «امتیاز نهایی/match point» در بازی تنیس را بسیار مشابه لحظه های متکی به شانس در زندگی می­داند: این زمانی است که توپ در آخر بازی به لبه تور می­خورد و بالا می­رود و در کثری از ثانیه، ممکن است به زمین تو بیوفتد و با بد بیاری امتیاز از دست بدهی و ببازی یا توی زمین حریف بیوفتد و شانس بیاوری و برنده شوی. کریس در لندن در یک مدرسه معتبر تنیس مربی می­شود. با تام هیویت، جوان اشراف زاده انگلیسی که شاگردش شده دوست و صمیمی می­شود و علاقه مشترک کریس و خانواده ثروتمند هیویت، اوپرا، آشنایی بیشتر او با اعضا خانواده و از جمله دختر جوانشان کلوئه را در پی می­آورد. در حالی­که کلوئه سعی می­کند علاقه و توجهش به کریس را ابراز کند، کریس در یک مهمانی خانوادگی هیویت، دختر آمریکایی زیبایی به نام نولا رایس را می­بیند و مجذوب او می­شود، ولی خیلی زود می­فهمد که او نامزد تام هیویت است. کلوئه به کریس پیشنهاد می­کند که در شرکت پدرش مشغول به کار شود، در حالیکه فکر نولا و جاذبه­اش از ذهن کریس بیرون نمی­رود. امکانات پیشرفت اجتماعی و اقتصادی از طریق صمیمیت بیشتر با کلوئه و خانواده او، شانسی است که کریس از دست نمی­دهد، اما یک روز که مادر تام با متلک هایش در باره انتظار طولانی و بی­نتیجه نولا برای هنرپیشه شدن، اورا به شدت آزرده می­کند، نولا و کریس همدیگر را درگوشه ای از مزرعه اطراف عمارت هیویت ها می­یابند و درست در آستانه ازدواج کریس با کلوئه؛ الفتی میان کریس و نولا پدید می­آید.

مدتی پس از ازدواج کریس و کلوئه، تام به کریس می­گوید که نامزدی­اش با نولا بهم خورده و حالا به دختری به نام هدر علاقه­مند شده که انگلیسی و اشراف زاده و مقبول خانواده هیویت است.

تام با او ازدواج می­کند و کریس با ارتقا در شرکت پدر کلوئه روز به روز وضع مالی بهتری بهم می­زند. کلوئه به شدت اثرار و علاقه دارد که بچه­دار شوند ولی این اتفاق نمی­افتد. معاینه­ها نشان می­دهد که کلوئه و کریس سالم­اند و فقط باید با زمان­بندی مناسب بچه­دار شودند. حساب و کتاب­های کثالت بار کلوئه برای این زمان­بندی، رابطه آنها را از طراوت می­اندازد و کریس که بلاخره نولا را تصادفی پیدا کرده، گرمای گم شده در زندگی زناشوی­اش را نزد او جست­وجو می­کند. یکبار کریس در راه پله آپارتمان نولا، پیرزن تنهای همسایه او خانم ایستبی را می­بیند. در میانه سفر تفریحی خانوادگی کریس، باتفاقه خانواده زنش، نولا بارها به کریس تلفن می­کند و او را به خطر لو رفتن می­اندازد. دلیل تماس­ها و عجله نولا این است که باردار شده. کریس که نمی­خواهد زندگی مرفه­اش را از دست دهد، به نولا اثرار می­کند بچه را نگه ندارد، اما نولا از کریس می­خواهد که از کلوئه جدا شود و به سوی نولا بیاید. کریس ظاهرا قول می­دهد اما عملا قادر به رها کردن شانس هایش در زندگی با خانواده هیویت نیست. یکی از تفنگ های شکاری خانواده کلوئه را برمی­دارد و با برنامه ریزی مشخص به آپارتمان نولا می­رود اول خانم استبی را می­کشد و جواهرات او را به اضافه قرص های آرام بخشش برمی­دارد و بعد نولا را به ضرب گلوله از پای در­می­آورد. با زمینه­چینی های کریس، پلیس هم در گذارش های اولش به این نتیجه می­رسد که هر دو قتل کار یک معتاد بوده است. کلوئه خبر باردار شدنش را با ذوق­زدگی تمام به پدر و مادرش می­گوید. پلیس برای تحقیفاتش کریس را احضار می­کند و او در راه اداره پلیس جواهرات خانم ایستبی را به رودخانه می­اندازد اما بی­آن که ببیند حلقه ازدواج خانم استبی به لبه نرده کنار رودخانه می­خورد و بر می­گردد و توی پیاده رو می­افتد.

کریس در اداره پلیس در می­یابد که نولا خاطراتش را می­نوشته و طی چند ماه پیش از مرگ­اش اسم کریس و ماجرای بارداری، در دفتر خاطرات نولا هست. مجبور می­شود به رابطه پنهانی با نولا اقرار کند، اما تاکید می­کند که قاتل نیست؛ و از پلیس می­خواهد آبروی اورا به عنوان مردی متاهل و در آستانه پدر شدن، در نظر بگیرد. شبی یکی از دو کارآگاه پیگیر پرونده، خواب­نما می­شود و صبح می­گوید مطمئن است که کریس قاتل بوده، ولی همکارش به او خبر می­دهد که قاتل معتاد در همان حوالی، دست به قتل دیگری زده و دستگیر شده. حلقه ازدواج پیرزن بی­نوا را توی جیب اش پیدا کرده اند!. پس از تولد پسرشان، کلوئه به کریس می­گوید که می­داند بچه بعدی شان دختر خواهد بود؛ و تام آرزو می­کند که پسر کریس و کلوئه در آینده آدمی «خوش شانس» بشود!.

 

ادامه مطلب ...