MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

سینما - اعترافات یک دشت گریان با آدامس خرسی گوشه لپ

MIRAMAX AND PARAMONT PRESENT

 

Base story is half true

 

A MAX PAYNE Dream

 

 

 

 

 

Chapter Three

To Mahnaz home

روز ... داخلی ... ماشین هنگام حرکت ... ساعت 9:45 صبح

Fade to white

 

 

هنوز سرم بنگه

یکمی کیج میزنه

هنوز خوابم؟

اصلا بیدارم؟ ...  یا اگه خوابم کی خوابیدم؟

یه آدامس خرسی دارم میجوم

زرورقش رو تو دستم گلوله کردم و هی میچلونم ... افکارم بهم ریخته و عصبانیم ... منتظرم تا مثل سگ پاچه بگیرم

عکس برگردون پوسته شم گذاشتم توی داشبورد واسه نیکا که بعدا با توف به دستش بچسبونم

مرتیکه اوشکول برو جلو ... حالا قرمز میشه ... خود بی صفتت رد میشی و منو 5 دقیقه میکاری پشت چراغ

اینجا کجاست که من دارم میرم؟

بیست دقیقه اس تو خیابوناهستم و با اشاره دست مامانم اینور اونور میرم

وارد اتوبان شدیم

پنج دقیقه اس داریم مستقیم میریم

روی تابلو نوشته: اتوبان کاوه ... خروجی نیما

دست مامانم سمت راست رو نشون میده یعنی برو بالا

مامانم داره بهم نگاه میکنه ... مثل همیشه میدونه من یچیزیمه ولی فقط نگاه میکنه

یادم اومد ... باصدای سل فونم از خواب بیدار شده بودم

روی ال سی دی سل فون نوشته بود:

Incoming from MEHRI JOON

 

 

 

Chapter One

In a Dream

شب ... خارجی ... حیاط ویلای شخصی رابرت رد فورد ... ساعت 10:20 عصر

Fade to Black

 

کنار دیوارهای بلند یک فصر ، پشت درب چوبی و مجلل بزرگی نفس نفس زنان ایستادم

آخه از دیوارهای باغ یواشکی اومده بودم داخل

مثل بازی آی جی آی دوربین های حیاط قصر رو به مدت دو دقیقه از طریق اتاق کنترل خاموش کرده بودم

ای داد دودقیقه انگار تموم شد چون سنسور کنار دوربین بالای درب چوبی شروع کرد به چشمک زدن

دوربین یک تکونی خورد ، حس میکنم داره زوم میشه روی من

درب چوبی بصورت اتوماتیک باز شد

Welcome

چقدر این صدا برام آشناست

داخل شدم

توی ساختمان هیچکی نیست

از پله های مارپیچ داخل ساختمان دارم میرم به طرف طبقه بالا

عجب خونه ای

کاخه به خدا

زیر کاپشن چرمی خودم اسلحه ام رو جابجا میکنم چون ضامنش داره میره توی شیکمم

درد میکنه

آخه مثل قبلنا توپول نیستم ... دوسایز کوچبک کردم ... الان مدیوم میپوشم

آخ ... سرم گیج میره ... فک میکنم یکی یه ضربه زد به سرم

همه جا سیاهه

دارم پلک هامو باز میکنم

چهره یک مردیه که خیلی برام آشناست

این که رابرت ردفورد خودمونه

ولی چرا داره زبان اصلی حرف میزنه

من عاشق رابرت رد فورد هستم با دوبله چنگیز جلیلوند

Welcome

Congratulation for best choice

پشت سرش از اتاق مجاور یه خانوم خوشگلی میاد بیرون

نمیتونم باور کنم

اون

اون

نو نایم لیدی خودمه

عشقمه

سهممه

نفسمه

ولی چرا با این لباس عزیزم

این لباس پنج هزار دلاری رو کی بهت داده؟ ، من که اگه یکسال گرسنگی بکشم و پس انداز کنم بازم نمیتونم برات همچین لباسی بخرم

خدااااااااااااااااااا

چی برات کم گذاشتم؟

تموم عشق و علاقه من تویی

بعد از ازدواج باتو به هیچ زنی نگاه محبت آمیز نکردم حتی مستخدم پیر همسایه خونه بقلی که صبح به صبح میگه روز خوبی داشته باشید آقای پاین

چی برات کم گذاشتم؟ با همین حقوق بخور و نمیری که دارم جوری زندگی کردم که آب تو دلت تکون نخوره

مونا میگه: این فقط یک سکسه ، عشقی بین من و رابرت درکار نیست … من این کار رو برای تو کردم عزیزم که بتونی قرض هات رو پس بدی و بتونیم خونه قشنگمون رو از گرو بانک در بیاریم … ما باهمدیگه به این تصمیم رسیدیم ، یادت نیست؟

رابرت ردفورد میگه: من کارم هنوز با این خانوم تموم نشده ، شما وسط برنامه من رسیدید و اونو خراب کردید ولی من اینقدر سخاوتمند هستم که نصف پول رو پرداخت کنم ، سهم شما دوتا میشه پانصد هزار دلار

تازه یادم اومد که چیکار کردم

خدااااااااااااااااااااااا

یک هفتست من و مونا داریم با پیشنهاد یک میلیون دلاری رابرت کنار میایم

یک میلیون دلار در مقابل یک شب

بلاخره من و مونا یک میلیون دلار رو در مقابل غیرتمون انتخاب کردیم

حالا که نشئه گی اون یک بطری ودکا از سرم پریده اومدم که پسش بگیرم

خیلی دیر رسیدم

خیلی

اون عشق منه

من با اون چیکار کردم؟

ما باهمدیگه چیکار کردیم؟

چه بلایی سر زندگیمون آوردیم؟

فقط بخاطر یک مشت دلار ... کلینت ایستفود مرده شورتو یکی رو هم ببرم

آره سرجیو لئونه عزیزم ... آره ... فقط بخاطر یک مشت دلار

سلاحی که آورده بودم تا باهاش رابرت رو بکشم رو از زیر لباسم در میارم

چشم های رابرت مضطربه

سردی فلز رو روی لب هام احساس میکنم

و همچنین تلخی لوله تفنگ رو که توی دهنم قرار دادم

من فقط یک تصمیم میتونم بگیرم و اون تصمیم اینه که نیم ژول انرژی به انگشت اشاره دست راستم وارد کنم

نمیتونم عذاب وجدانم رو تحمل کنم

خدایا کمکم کن

انگار این انرژی رو وارد کردم چون همه جا سفیده

تصویر داره واضح تر میشه

از بالا دارم خودم رو میبینم که با سر متلاشی شده وسط اتاق ولو شدم

لکه خون کف اتاق پر کرده

تیکه های مغرم روی پرده های حریر اتاق چسبیده

بعضی تیکه ها که با خون مخلوط شده داره آروم آروم از روی پرده سر میخوره و میاد پایین

انگار داره پرده رو نوازش میکنه

مثل دستای من که شبها صورت مونا رو لمس میکرد

مونا داره گریه میکنه

خیلی زیاد

مثل گیل توی فیلم راه های کارلیتو که بالا سر آل پاچینو زار میزد

آل پاچینوی عزیزم دوست دارم ... همیشه ... تو مثل برادر بزرگترم هستی که تاحالا نداشتم

مونا هم میخواد بهم نزدیک بشه و هم از ترس نمیدونه چیکار کنه

رابرت هم کنج اتاق سرش رو تو دست هاش گرفته

 

 

 

Chapter Two

OLD HOME

روز ... داخلی ... خانه قدیم ، کنار بخاری ، زیر پتو ... ساعت 9:05 صبح

Fade to White

 

سل فونم زنگ میخوره

ملنگم

واااااااااااااااااااااااااااااااای ( داد میزنم و بیدار میشم)

هی هی هی (نفس میزنم)

خیس عرقم

صورتم خیس خیسه

گوشیم کجاست

روی ال سی دی سل فونم نوشته:

Incoming from MEHRI JOON

بله

مکس؟

بله مامانی

خواب بودی؟ کجایی؟

آره کمرم درد میکرد ، تو خونه قدیم خوابیده بودم

تو کار و زندگی نداری که میری میخوابی

گفتم که درد میکرد ... چیه حالا

معلومه وقتی تا صبح میشینی پشت این کامپیوتر هم کمرت درد میگیره هم کسل میشی ... با این سیاتیکت

چی شده حالا ... بگودیگه ... گیر نده

درست حرف بزن

خیلی خوب بفرمایید

مگه قرار نبود بریم خونه مهناز خانوم؟

خوب؟

خوب زود باش دیر شد ... داره از خونه میره بیرون ... دو ساعته منتظر ما مونده تا بریم پارچه رو بدیم در خونشون

خوب؟

میگه خوب ... خوابی؟ ... حواست به منه؟

آره ... نه

مممممممممممکس (همراه با جیغ بنفش)

اومدم ... اومدم ... یک ربع دیگه بیا سر کوچه

 

 

 

 خود نوشت ۰۰: دو هفته بود کابوس ندیده بودم

خود نوشت ۰۲: تو جنبه هیچی نداری حتی یک فیلم که میدونی دروغه

خود نوشت ۰۳: گریه کن سبک میشی ... آره خانومم گریه کن

خود نوشت ۰۴: دیگه نباید فیلم ببینی ... هیچ وقت

خود نوشت ۰۵: دیگه نباید بخوابی

خود نوشت ۰۶: یه زنگ به مونا بزن ... ولی مگه میخوای چی بهش بگی؟ ... چی داری که بگی؟

خود نوشت ۰۷: خیلی حساس نشو ... اون فقط یک خواب بود فقط یک خواب ... خوب؟

خود نوشت ۰۸: تو اینجا رو داری شاید دوستات بتونند آرومت کنند

خود نوشت ۰۹: میتونند مثل همیشه ... میدونم ... ولی نمیدونم چرا احساس شرم میکنم

همه نوشت ۰0: به روم نیارید

 

 

در تاثیر فیلم های: پیشنهاد بی شرمانه ،  پالپ فیکشن ، راه های کارلیتو

ارادتمند:

MAX PAYNE

نظرات 15 + ارسال نظر
شراره مامان بردیا دوشنبه 4 دی‌ماه سال 1385 ساعت 10:16 ق.ظ

و علیکم السلام بر............. بر............
آخه چی باید بهت بگم
تو که جنبه نداری برا چی آخه؟
ای بابا هی میام ...........
بیخی بابا
میگما این طبیعیه
این حالات همه بخاطر اون هول نهانیه که داری
شاید بگی من؟ هول؟ هراس؟ من؟نـــــــــــــــــــــــــــه!!!!
ولی بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
خواهشا این یه ماهو فیلم نبین باشه؟
چیزیت نمیشه
هیچی ازت کم نمیشه
سرتو گرم کن به هزار تا چیز مختلف
ببینم راستی
تو و سیروس تو انتخاتب مارک لباساتون از رو دست هم تقلب میکنین کلکها؟
مگه نگفتم کیف بذارین وسط؟ هـــــــــــــــــــــــان؟
آروووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووم
بقول خودت
دوست نداشتم توی کامنت قبلیم از کلمه بالانس استفاده کنم
آخه مال موقعی بود که دچار یه کوشولو (؟) عدم بالانس شده بودم....رو نیست که
راستی منم هر چهار روز باید سل فونمو شارژ کنم همیشه روی خط سبزه
آره بابا
سونی اریکسون دبلیو هشتصد آی و شارژ اونم هر چهار روز یه بار به مدت نیم ساعت
بزن به تخته
آدامس خیسی میخوری؟ الهی
میدونی از بافتش خیلی خوشم میاد
عین حلیم میشه توی دهن
هی میشه آدم باهاش شکل بسازه توی دهنش گوشه لپش
راستی بقول الهام دیگه فعلا کاری به کار غلط دیکته هات نداریم
خاکی که چه عرض کنم؟
والله این جاده ای که توش زدی...............نه به ترکستان هم نمیره نه بابا استار سیتی هم نمیره
استار سیتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بــــــــــــــــــــــه پسسسسسسسسسسسسر
آقا چه انرژی
خلاصه
از لابلای اینا میدونی چی میگم دیگه
همون نعل به نعل خودمون
ولی قد ۱۰۰۰ تا قابلمه رو پیشکش خودت و نو نیم لیدی عزیزت میکنم
دیگه نو نیم لیدی نیست میشه گفت N نیم لیدی هست.
نـــــــــــــــــــــه؟
گذشته از چرندیات و چرتیات و خزعبلات و لاطائلات (الهام جون فقط شیش ماه طول میکشه این داداش گل ما اینا رو درست بنویسه :)) ) فکرتو انقدر درگیر و مغشوش نکن؟
تو نوشت: فکر من؟ مــــــــــــــــن؟ نه اصلا اتفاقا من خیلی هم متعالیم با هزارتا الف
من نوشت:..........................................
چرت نوشت: ////////////////////////
سوال نوشت: شبیه یه چیزی شده این بالایی ها که دیگه بک گراندم نیست یادش به خیر نه؟ نـــــــــــــــــــــه!!!!!
دری وری نوشت: ذره های برف عینهو خاک قندی که از کله قند بالای سفره عقد روی سرت بپاشن روی کوههای محله پست مدرنیسم نشسته.
هی راستی دوم دی میشد ده ماهگی بردیا و هشتمین سالی که من و سیروس همدیگرو ساعت پنج برای اولین بار دیدیم
کادو+کیک ابتیاع شد و یه مراسم گوگولی عشقولانه برپا کردیم البته با حضور مدعوین محترمی همچون جناب آقا عسلی بردیای مامانی قشنگ که دوست داشتم به کیک چنگ بزنه
روش دادم نوشتن: هشت سال قبل
واااااااااااای پسسسسسسسسسسسر
سوپریز=سورپریز کردم سیروسو
یه فیلم مستند تهیه کردم دوربین به دست.
هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی خدای قورباغه های خوش صدا
بله بنده من؟ کاری داری؟ بگو به گوشم
ادعونی استجب لکم
ببخشین دری وری شده

الهام دوشنبه 4 دی‌ماه سال 1385 ساعت 12:27 ب.ظ http://www.lemonarts.blogfa.com/

سلام...
ممنون از حضورتون در وبلاگ و نظرتون... انیمیشن در هر دورانی خاطره انگیز اما انیمیشن و تمهای ساده و صمیمی اون در گذشته خاطره انگیزتر...امروزه بیشتر رقابت بر سر تکنولوژیهای ساخت برتر تا انتقال احساس به دنیای کودکان در هر حال هنوز جذابه... وبلاگ خوب و خواندنی دارید خوشحال میشم به روز شدید مطالبتون رو مرور کنم. موفق باشید.

پاستیلی دوشنبه 4 دی‌ماه سال 1385 ساعت 02:32 ب.ظ

سلاااااااااااااااااااااااااام داداشی
آخی منم اساسی تو کار کابوس دیدنم
میدونم تاثیر بدی میگذاره گاهی

آخی
خوبی حالا؟چه خبراست؟فک کردم جدی دنبال خونه ای....هستی؟

نیدونم
خدا کنه شاااااااااااااااااااااااااااااااااااد باشی

من خوبم.تو خوبی خوشتیپ خان؟
خدا کنه
فهلا دوباره کارو بار داریم
تا قبل ماه محرم

آره دیگه
آخی
از خونه قبلی گفتی

یادمه
اولین پستی که کامنت گذاشتم...از خونه قبلی گفتی
از کوله ای برده بودی
ماالشعیر و اینا
من گفتم آب سیب بیتره

حالا میگم اصن نارنگی از همش بهتره!!!!
الان دچار خود پیر بینی شدم
یه اتفاقی رو یادمه
دیروز ۱۵ همین سالگردش بود
باورم نشد!!!!!!!!!!!!!
ننه عصا برم بخرم؟

آره پیش میاد

رووووووووووووووووووووووووووووووووووز خوش
دووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

پ.ن۱:آره عکس آدامس خرسی برا نیکا
پ.ن۲:دنیا میگذره
مثه رویا
نه کابوس

بازنگار سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1385 ساعت 09:34 ب.ظ http://baznegar.com

بنا به درخواست شما این وبلاگ در فهرست منابع اصلی گروه سینما و تئاتر سایت بازنگار (خانه وبلاگ های ایران) به ثبت رسیده است. مقدمه تمامی مطالب وبلاگ شما 15 دقیقه پس از انتشار در وبلاگتان به وسیله ماشین خبرخوان در سایت بازنگار منتشر می شود. از شما درخواست می کنیم شما نیز با درج لوگو یا لینک بازنگار از انتشار بازنگار حمایت کنید.

پاستیلی سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1385 ساعت 11:36 ب.ظ

سهلام
خوبی؟کجاهایی؟خوبم..............اینسامنیا
آره
چه خبراست؟نمیگی که
من بگم؟الان از مهمونی اومدم

اینسامنیا به علت چایی های بسیار است!!!!عادت ندارم خوب

ولی بسی خوشگذشت
با دخملای خاله ها جمع بودیم ما!!!بسی شلوغ نمودیم
بهله و عکسای نازمدی و عاروسی میدیدیم

و احساس پیری نو مودیم!!!

بابا تاثیر پذیر!

ههه
بوووووووووووووووووووووووووووس برا نیکا

شاد باشی
دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

پ.ن:فردا مهمون دارم.شاید نیام

الهام چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1385 ساعت 01:06 ق.ظ

سلام
وای وای حال بدی دارم این روزا .
بازم امتحان پایان ترم داشتم .
گمونم همه استادای دانشکده مون دارن با هم می رن مکه
خلاصه که دقیقه نودی شدم .
البته عادتمه بیشتر از یک بار تورق نمی کنم .
دیروز دوتا از بچه ها می گفتن ما اگه مثل تو کلاس می پیچوندیم و اینقد درس می خوندیم هر ترم مشروط می شدیم .
خوب به من چه مثل آدم درس خوندنو بلد نیستن .
فک کن
لابد من مثل آدم درس می خونم .
راستی این فک کن هم یک تکیه کلام مشترکه بین من و حمیده جون
محمد دیوونه میشه می گه وقتی می گی فک کن زیادی خودتو لوس می کنی جوری که آدم دلش می خواد با منگنه لباتو به هم بدوزه که دیگه نگی
لحنشم اینجوریه فففففففففففففک کوووووووووووووووون
با کج کردن گردنم اونم یک مقدار کم
یک مدت برای اینکه از سر ما بیفته همه بچه ها می گفتن ولی ما ول کن نیستیم که.
ای آقا محمد هنوز نیومده دیگه تو برف دفن شده مطمئنم
این روزا همه ازم سراغشو می گیرن...
خلاصه که اگه دیر به دیر میام شرمنده
.....................................................................
شبی نیست که خوابای سریالی نبینم
همه عاجزن از خوابام .چون نود درصدشون تعبیر می شه
فک کن مامن تا میام خوابامو تعریف کنم می گه تو رو خدا نگو
بعدشم صدقه می ندازه
از همه بدتر اینه که خیلی از شبا خواب می بینم توی یک جاده که نمی دونم به کجا می رسه گم شدم
خیلی می ترسم البته فک کنم جزء ترسای کودکیم باشه
مثل موش که ازش حالم به هم می خوره ولی همیشه تو خوابام هست
.....................................................................
مراقب خودت باش
هوارتا
بای

تاریخ سینما چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1385 ساعت 02:24 ب.ظ http://www.reviews.persianblog.com

سلام دوست عزیز . اتفاقی پیغامت در وبلاگ حسین رو در مورد کیشلوفسکی و دیدن سه رنگش خواندم.
حالا که با این کارگردان بزرگ سینمای مدرن آشنا شدی و نسبت به فیلمهاش ابراز علاقه کردی دلم نیامد پیشت نیایم و چند فلم دیگرش را بهت معرفی نکنم.
فیلم هایی مانند : شانس کور (blind chance - زندگی دوگانه ی ورونیکا- فیلم کوتاه در مورد کشتن - فیلم کوتاه در مورد عشق.
بهت پیشنهاد میکنم حتما فیلم شانی کور رو ببینی . به شدت فیلم تاثیر گذاری است. هم بازی با فرم رو در خود داره و زیر متنی بسیار قوی.
این فیلم هایی که اسم بردم. فیلمهایی بود که باعث شد کیشلوفسکی رو بشناسن و دست آخر بهش اعتماد بشه تا بتونه شاهکار های سینمایی خودش یعنی سه رنگ : آبی - سفید و قرمز رو بسه.
موفق باشی

حسین پنج‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1385 ساعت 12:33 ق.ظ http://www.cinematik.blogfa.com

سلام . میبینم که تو هم مثل نیچه جون یه اسم پست مدرن برای این پستت گذاشتی . چطوری ؟ خوبی ؟ دلم برات تنگ شده بود .
راستش یکم از دستت ناراحتم و چون دوستت دارم اومدم بهت بگم تا کینه بوجود نیاد . شاید خیلی های دیگه اگه بودند برام مهم نبود بهشون بگم . البته یه جورایی هم میخوام باهات درد دل کنم .
میدونی چیه احسان جان تو که غریبه نیستی .چند وقتی میشه که اون قدر مشکلات فکری و مسائلی که داره به قول صادق هدایت روح و مغزم رو مثل خوره میخوره افتاده بجونم که به اندازه کافی اعصابم خورد هست . یه جورایی قاطی کردم . دلم خوش بود به این دنیای مجازی که جدایی از مشکلات روزمره زندگی و زیرآب زنی ها و غیبت ها و تهمت ها و دروغ ها و ... میشه توش ازادانه بحث کرد . اما الان یه نگاهی که به دور و برم تو این دنیای مجازی میکنم میبینم اینها هم مثل همون دنیای واقعی شدند . اون قدر دور و برم رو آدمهای کوچیک پر کردند که داره نفسم بند میاد

حسین پنج‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1385 ساعت 12:39 ق.ظ http://www.cinematik.blogfa.com

حالا میون دو تا دنیا گیر کردم . هر دو تاشون کثیف و بی خاصیت . بعد از آخرین پستم یعنی فیلم بمان دارم فکر میکنم که به اندازه کافی این دنیای واقعی خستم میکنه . دیگه چرا شر این دنیای مجازی رو از سرم کم نکنم .
بابا ما یه غلطی کردیم یه مطلب نوشتیم درباره فیلم بمان . خیلی جالبه اونهایی که ادعای سینمایی نداشتند اومدند و آزادانه گفتند و چه خوب هم گفتند . اما امان از ادعاهای ...
هر کی اومد یه چی پروند . بابا آخه کجای حرف من ایراد داشت . اصلا به فرض که ایراد داشت من که دکتر عالمی یا جعفری نژاد نیستم . من یه کسیم که تازه وارد عرصه سینما شدم . تازه دارم تحصیل میکنم تو این زمینه .

حسین پنج‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1385 ساعت 12:48 ق.ظ http://www.cinematik.blogfa.com

هیچکس نیومد بگه بابا این حرفی که زدی کامل ترش اینه . هر کس که اومد گفت نه تو فلانی . تو بلانی . خلاصه حتی به جز من هم خیلی ها به جون هم افتادند . بابا آدم . انسان . روشنفکر . کسی که ادعای هنر میکنی . کسی که ادعای فلسفه میکنی . اصلا کسی که ادعای بودن میکنی . هر کس یه عقیده ای داره . یه نظری داره . قرار نیست که همه یه چیز بگن که . یکی بهم میگه از سینما ماورا بنویس . یکی میگه ننویس . یکی میگه درباره فیلمهای پست مدرن بنویس . یکی میگه برای چی نوشتی نکنه میخواستی برای ما کلاس بزاری . بابا پس چی بگم . من حسین هستم . تموم . من یه علایقی دارم . یه نگاهی دارم . یه نظری دارم و یه اطلاعاتی . دلیلی نداره که اون ها رو به خاطر هر حرفی عوض کنم که . احسان جون حاضرم قسم بخورم خیلی ها منتظرند من برای تو چی کامنت میزارم که بیان بخونند . شاید باورش برات سخت باشه اما خیلی ها کامنتهای من رو حفظ هستند . میان میخونند نکنه یه نفر عقیده ای داشته باشه . خدایی نکرده اگه نظری داشت برای خودش باید بزنیمش زمین که زوده برای تو . تو نباید چیزی بگی . بابا من دوست دارم با تو درد دل کنم . اصلا نظرم رو بگم . حالا فردا میرم میبینم برام کامنت گذاشتند که آهای چی میگی ؟ چرا این نظر رو داری .

حسین پنج‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1385 ساعت 12:57 ق.ظ http://www.cinematik.blogfa.com

یکم هم از دست تو ناراحتم . تو هم دیروز وقتی اومدی کامنت ها رو دیدی جو گیر شدی و اصلا یادت رفت درباره فیلم چیزی بگی . جون من بیا و کامنتت رو بخون . یک کلمه که هیچ حتی اسم فیلم رو هم نگفتی . درباره فیلم ۲۱ گرم نوشتی و کمی هم درباره اینکه من باید فیلمهای متنوع تر ببینم . احسان جون تو که بهتر از بقیه من رو میشناسی که چقدر فیلمهایی که میبینم پراکنده و از هر ژانر و مکتبیه . باور کن همین چند دقیقه پیش داشتم انیمیشن ماشینها رو میدیدم . اصلا اطرافیانم بهم میخندند و میگند تو چرا این قدر به همه چی ناخنک میزنی . حالا این که من تو وبلاگم از بعضی فیلمها مینویسم دلیلی نداره که من فیلم دیگه ای ندیدم یا علاقه ای ندارم بهشون . جالبه که برام کامنت گذاشتند تو فقط فیلمهای تلوزیون رو میبینی . بابا من اگه تو وبلاگ از چند تا فیلم محتوی گرا میزارم دلیلش اولا اینه که خودم دوست دارم و هیچ کس نمیتونه این حس رو ازم بگیره . دوما شاید کسی ازم خواسته و من برای اون افراد این مطالب رو مینویسم . سوما هم اگه بگم اون کسایی که دارند کامنتم رو میخونند اعدامم میکنند . به جرم اینکه عقیده داشت . وبلاگ بازی هم خز شد رفت . آدمهای با سواد هم رفتند تو خاله زنک بازی . دلمون خوش بود حد اقل اینجا حرفمون رو میزنیم . اما مثل اینکه اینجا نظام کومونیستی حاکمه .

حسین پنج‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1385 ساعت 01:01 ق.ظ http://www.cinematik.blogfa.com

شرمنده . سرت رو درد آوردم . اگه دوستت نداشتم نمیومدم باهات درد دل کنم . شاید وبلاگ نویسی رو بوسیدم گذاشتم کنار . شاید هم موندم . فعلا که موندم چی کار کنم . درباره مطلبی که نوشتی هم سیوش کردم که با دقت بخونم . میام درباره نظر میدم . اگر چه عده ای از علما فتوا دادند که نظر دادن حرامه اما بزار حرام باشه . ما نظرمون رو میدیم . این کامنتها هم اگه میشه و مشکلی نیست بزار درج بشه تا همه بخونند . بزار یه بار هم دل ما خنک بشه . قربونت برم . مواظب خودت باش . خداحافظ .

حسین پنج‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1385 ساعت 12:46 ب.ظ http://www.cinematik.blogfa.com

سلام . قربونت برم احسان جون .
راستش من خیلی وقته که با کیشلوفسکی آشنا شدم و برام خیلی خیلی قابل احترامه و خیلی با فیلمهاش حال میکنم .
مواظب خودت باش . خداحافظ .

پاستیلی پنج‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1385 ساعت 01:09 ب.ظ

سهلام داداشی خوبم
خوبی تو؟کجایی؟انگار حرفای یه هفته رو زدم

راستی
فک نکن نفهمیدم چه قد خوبی که هیچی نگفتی بهم
که اونهمه حرف زدم.........که چی؟فک کردم خواهر بزرگم
اما نه

میدونم هیچی نمیگی
ولی فک نکن نفمیدم

خلاصه اینکه دیروز مهمون داشتم.ناهارای خوب براش پختم
اما امروز جات خالی نباشه
خورشت لوبیا نپخته داریم!!!

اگه معلم آشپزیم ببینه میکشه منو
به من چه!!!!

نپخت که نپخت
منم گفتم همین که هست!!خوب بیییییییید؟

ههه
خوبی دیگه چه خبرا؟الو....سلام...خوبین شما؟...هوا شطوره؟...اخی ......درسا خوبن؟...اااااا سخته؟...منم خوبم.....کارو بارا خوبه...ممنون

هه ذهن خلاق!!!با سانسور نوشتم البت
هههه

لوسم؟آره شادم آخه

رووووووووووووووووووووووووووووووووووووز خوش
دووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

شراره مامان بردیا پنج‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1385 ساعت 11:57 ب.ظ

آقا دوماد پاسخات کو پس؟
قرار نشد یه طرفه باشه ها

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد