MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

تحلیل فیلم - یک ذهن زیبا

 

بعضی از فیلم هاست که آدم نمیتونه اون فیلم رو بدون بازیگر نقش اصلی اون تصور کنه

یک ذهن زیبا فیلمیه از همین مدل

یعنی وقتی من هرجا به کلمه ذهن برخورد میکنم یاد فیلم یک ذهن زیبا می افتم و بالطبع به یاد راسل کرو.

 

... راسل کرو ... و باز هم راسل کرو  راسل کرو

این بازیگر استرالیایی.

 

در جایی خواندم که بزرگترین صادرات استرالیا به آمریکا ، چیزی یا کسانی نبودند ، بغیر از راسل کرو و نیکل کیدمن

بنظر شما اینطور نیست؟

کیدمن

کرو.

 

 

توی این فیلم راسل کرو یکی از بهترین اجراهای خودش رو به نمایش گذاشت

نمایشی از سنین جوانی در حدود 20~25 سالگی تا دوران کهولت و پیری.

البته گریم خیلی خوب این فیلم رو نباید ازش غافل بشیم ولی این استعداد ذاتی راسل کرو بود که پشت این گریم سنگین طراوت جانبخشی به این کاراکتر داده بود ، بصورتی که حرکات راسل کرو با سنی که در آن بازی میکرد همخوانی داشت به اضافه بار اضافه ایکه باید بخاطر داشتن عوارض بیماری اسکیزو فرنی روی این نقش اعمال میکرد.

 

این بازی اتفاقی نبود ، بیاد بیاوریم بازی راسل کرو را در فیلم نفوذی اثر استاد مایکل مان ، در این فیلم راسل کرو در سنین 30~35 سالگی میبایست نقش یک کارمند رده بالا در یک کارخانه تولید سیگار را بازی میکرد ، البته نقشی که از او 20 الی 30 سال پیر تر بود.

او از پس این نقش برآمد و بخاطر این نقش 25 کیلو اظافه وزن را بخود تحمیل کرد ... چنان این نقش رو خوب بازی کرد که بازی او در همان فیلم در مقابل آل پاچینوی کهنه کار توی ذوق نمیزد و قابل قبول بود.

 

در یک کلام ، فیلم یک ذهن زیبا ، فیلم راسل کرو بود.

 

 

خدا کنه هرچه زود تر از عوارض این فیلم خلاص بشم

احتمالا مشخصه از طرز نوشتنم

این فیلم روی من خیلی تاثیر داشت

یعنی بازی راسل کرو تاثیر داشت

روز پنج شنبه گذشته تا بحال بخاطر درد سیاتیکم نتونستم از خونه بیرون برم

طبق تجویز پزشک باید هر هشت ساعت یک متاکاربامول و یک آلفن میخوردم ولی دو وعده از قرص هارو نخوردم و مثل فیلم یک ذهن زیبا قرص هارو می انداختم توی کشوی میزم ... انگار این قرص ها هم داروهای روانی بودند که جاسوس های روس به من میخوراندند و من نباید میخوردم و فقط تمارض می کردم که خوردم وگرنه میبایست به تخت بسته میشدم.

ولی درد به حدی رسید که در آخر مجبور شدم بخورم قرص ها رو و حالا بحمدالله بهترم ، یعنی بدک نیستم.

 

 

این فیلم سرگذشت یک دانشجوی رشته ریاضیه که وارد دانشگاه میشه و به مدارج بالا میرسه و در آخر ، در سنین پیری مفتخر به دریافت جایزه نوبل میشه ، ولی داستان به همین سادگی ها هم نیست.

او وقتی به درجه دکترا میرسه وفارغ التحصیل میشه از طرف وزارت دفاع آمریکا مامور میشه که در کار رمز گشایی پیام های روس ها به اونها کمک کنه و اتفاقا در این کار هم خیلی موفقه ، بطوری که به یکی از نیروهای سری و رسمی وزارت دفاع تبدیل میشه.

او مامور میشه که هر روز مجله های خاصی که منتشر میشه رو بخونه و از توی قسمت های خاصی از اون مجله ها به رمزی که در اون نهفته است دست پیدا کنه.

این رمز ها مشخصات جغرافیایی خاصی هستند که روس ها از طریق اون میتونند به کشور آسیب برسونند و قصد دارند بمب پرقدرتی رو در کشور آمریکا منفجر کنند.

 

بالطبع این پروفسور جوان که پروفسور نش نام داره از این کار خودش بسیار خرسنده و با جدیت این کار رو دنبال میکنه ولی در اواسط فیلم متوجه میشیم که اینها همه توهماتی هستند که به ذهن پروفسور نش هجوم آورده وهمه اینها خیالاتی بیش نیست که در ذهن اون جریان داره.

اطرافیان میدونند که پروفسور نش به بیماری اسکیزو فرنی دچار شده ولی خودش اصلا قبول نداره واعتقاد داره که این بستری شدن ها و خوراندن قرص های روانی چیزی جز دسیسه روس ها نیست.

البته این قبول نکردن واقعیت یکی از عوارض اصلی و شناخته شده بیماران اسکیزو فرنی هست که در این فیلم بخوبی ازش استفاده شد.

کار پروفسور نش بجایی میرسه که در بیمارستان بستری میشه ودائم به اون شوک وارد میشه و قرص های روانی خورانده میشه تا بلکه بتونه به حالت طبیعی برگرده.

شاید بپرسید اگه شوک وارد میشه پس چرا سیم یا وسیله ای بهش وصل نبود؟

این نوع شوک با شوک الکتریکی فرق میکنه

یکنوع درمانه که بوسیله تزریق انسولین به بدن و در نهایت شوکی که از اوردوز کردن overdose انسولین به شخص دست میده باعث درمان میشه.

 

سرانجام این بیماری پروفسور با همکاری وفداکاری های بسیار زیاد همسر او و داروهای پزشکان تا حد زیادی تعدیل میشه ولی این بیماری تا آخر عمر در وجود پروفسور باقی میمونه حتی تا آخرین لحظه ها هم اون دوست هم اطاقی خودش و ماموران وزارت دفاع رو در کنار خودش حس میکنه.

حتی بیشتر از حس ، با اونها زندگی میکنه و از اونها دستورات میگیره که چطور از دست روس ها فرار کنه ولی با کمک پزشک ها و همسر فداکارش و اراده خودش تصمیم میگیره که به اونها توجه نکنه و به حرف هاشون گوش نده ولی مجبوره که همیشه و در همه جا اون هارو ببینه.

بقول گفته خود پروفسور اون یکجور رژیم مغزی گرفته ، یعنی خودش تصمیم میگیره که به چه نوع افکاری که تو ذهنش وجود داره توجه کنه یا توجه نکنه ، یعنی خودش باید تصمیم بگیره که چجوری وبه چه چیزهایی فکر کنه وگرنه بی اختیار وارد عوراض بیماری اسکیزو فرنی میشه و دوباره زندگیش بهم میریزه

بطور مثال مواقعی که با اشخاص جدیدی روبرو میشه ومجبور میشه حرف بزنه ، پروفسور از یکی از نزدیکانش یا مثلا شاگرد هاش میپرسه که آیا شما هم این شخص رو میبینید یا خیر تا ماهیت این شخص جدید براش مشخص بشه که آیا تصور ذهنیه یاکه یک فرد واقعیه.

 

بهرحال پروفسور به سختی و با اراده زیاد به سنین پیری میرسه وبعد از عمری مفتخر به دریافت جایزه نوبل میشه.

 

این فیلم رو معمولا از جنبه های پزشکی و داستانی و بازیگری بررسی می کنند ولی نکته ای در این فیلم نهفته که همین نکته باعث شده این فیلم یکی از فیلم های جنجالی و سیاسی چند سال اخیر شناخته بشه.

نکته مجهول این فیلم اینه که حرکات رفت و برگشت داستانی فیلم به ما این اجازه رو نمیده که کاملا مطمئن بشیم که آیا پروفسور واقعا بیماری اسکیزو فرنی داشته و یا اینکه واقعا اون از طرف وزارت دفاع مامور کشف رمز بوده و سر انجام توسط نیروهای روسی ، در بیمارستان روانی بستری شده و شستشوی مغزی شده که تمام اطلاعاتش پاک بشه.

 

این شک در تمام فیلم جریان داره ، البته تماشاگر عامی ، خیلی نمیتونه به این موضوع پی ببره ولی افرادی که فیلم هایی از این دست دیده اند به یاد فیلم  کاندیدای منچوری ساخته جان فرانکر هایمن فقید می افتند و حتما در ذهنشون این جرقه یا شک بوجود میاد که این فیلم یک فیلم کاملا سیاسیه که در پوشش یک فیلم داستانی پنهان شده.

 

شکی نیست که این فیلم یک فیلم سیاسیه که با این دو وجهی بودنش تونسته از تیغ برنده سانسور فرار کنه

دلیل این مدعا بر اینه که ، پروفسور نش در آخرین صحنه فیلم بازهم اون افراد و مامور وزارت دفاع رو میبینه.

 

پروفسور نش: در حالی که بعد از دریافت جایزه داره با همسرش حرف میزنه به یک جهتی نگاه میکنه

همسرش: چیه؟ چی شده؟

پروفسور نش: در حالی که باز هم داره ماموران وزارت دفاع رو میبینه میگه هیچی

 

غافل نشیم از بازی راسل کرو در لحظات اول فیلم ... همون لحظه هایی که به نظر داستان کند جلو میرفت ... اگر عوارض بیماری شیزوفرنی رو در اواخر فیلم ببینیم فک میکنیم که پروفسور نش در دوران میانسالی به این بیماری مبتلا شده ولی و اگر یکبار دیگه صحنه های اول فیلم رو ببینیم متوجه میشیم که راسل کرو این عوارض رو بصورت نامحسوس در بازیش نشون داده ... اینه که قدرت بازی راسل کرو را در دوباره دیدن قسمت اول فیلم میشه تصور کرد.

 

 

این دوگانگی ارزشی که در فیلم نشون داده شده منو بیاد یک مطلب فلسفی انداخت که حقیقت چیست یا واقعیت کدام است ... جدا کدام قسمت از فیلم حقیقت داشت؟ ، اون قسمتی که باید باور کنیم پروفسور نش بیماری شیزوفرنی داره یا اون قسمتی که مامور مخفی وزارت دفاع بود؟

 

 

از کجا معلوم وقتی مرغ سوخاری میخوریم و مزه ای که میچشیم ، این مزه و طعم ماله یک غذای دیگه نباشه

از کجا معلوم خامه عسلی مزه اش همینیه که هست؟

شاید مزه جوجه کباب مال مزه مرغ سوخاری باشه.

از کجا معلوم که شب ها که خوابیدیم ، توی خواب بیدار نشیم و جاهایی نریم و صبح از اون بی خبر باشیم.

این سوال من رو یکبار برادران واچوفسکی در فیلم ماتریکس بهش اشاره کردند

 

شاید هم من یکم زیادی شکاک هستم

من به شخصه کامپیوترم رو با رمزی که روی یک فلاپی ذخیره شده و باید او فلاپی در دستگاه باشه تا روشن بشه محافظت میکنم و شب ها قبل از خواب اون فلاپی رو در جایی نگه میدارم که دسترسی و پیداکردنش منوط به هوشیاری کامله ... با این کارم باعث جلوگیری از شب گردی در اینترنت میشم که خدای نکرده واسه کسی آف های چرند نگذارم.

 

مرع سوخاری یا جوجه کباب ، مسئله این است

 

این هم آدرس فیلم در فکسون:

http://www.fexon.com/movieinfo.php?mid=67

 

 

 

 

حالا حاضری که بریم؟

بله حاظرم

بله البته

واقعا متشکرم ... متشکرم

 

 

چیه؟ چی شده؟

 

 

هیچی؟

 

 

 

 

ارادتمند:

MAX PAYNE

نظرات 26 + ارسال نظر
شراره مامان بردیا شنبه 11 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:35 ق.ظ

سلااااااااااااااااااااااااااام
صبح شنبه بخیر
به وقت پایگاه ناسای شرور ساات ۱۰:۱۵ :)) یادته که؟ ناسا
******************
شطوری عشق خواهری؟ لپ کشانی گلی خودم؟ خووووفی؟
گبل از گذا حتما پیش بندتو میبندی لپ کشانی عقش مادر؟
آفنر.
آقا...........................
مرسی از تحلیل بیوتیفول مایند. هه.....هه
اول ممنون از لطفی که به بردیا مامانی قشنگ من و سیروس داری.مرسی ..... مرسی
بگم که دیشب اسمشو سیروس گذاشته بود عالیجناب موش.
جمعه ها شب یه سریال نشون میده -دانم-اهل تی وی نیستی ولی من این سریالو خیلی میدوسم
خلاصه داستان یه عده دختره که توی قصر پادشاه چین هستن و میخوان بشن بانوی آشپزخانه دربار.
نمیدونم چرا ولی فضا و دیالوگها و دوبله هاشو دوست دارم
صدای دوبلورهای کاراکترها رو خیلی باهاشون عشق و حال میکنم
صدای زیبای خانمها روی دوبله پسر چه میکنه
خلاصه همینطوری که داشتم فیلمو نگاه میکردم و توی فیلم هی دخترها میگفتن عالیجناب عالیجناب یهو دیدم سیروس بردیا رو روی دستش داره هی تاب میده و میگه عالیجناب موش.....عالیجناب فیش....عالیجناب فوش.....
میدونی که من و سیروس.................. :))
بقول خودت اگر یکیمون اون ریختی نبود اون یکی خیلی اذیت میشد :))
خلاصه عالیجناب موش و امپراطور پیشی دیشب رفتن حموم
آی صدای غش غش خنده مامانی عسلی میومدوای که چه حالی داره
پارسال این موقعها سیروس میومد خونه میگفت شرور پس کی نی نو میاد گازش بگیریم بعد سرشو میذاشت روی دلم و میگفت آهای نی نو بدو بیا بخورمت
ولی امسال نی نو خان و بابایی توی حموم مزدن و میرقصیدن
صدای شرشر آب و چلپ چلپ دستای کوشولوی بردیا و قهقه خنده سیروس و قربون صدقه ها و صدای جیغ های کودکانه سرشار از شادی بردیا زندگی رو برای من میکنه مثل.......................... چی بگم.....چی بگم که خودت میدونی. بدو برو ورامین داداشی بدو برو.ایشالا وقتی نی نوی شما با مامیش رفت حموم یا با خودت اومد حموم و خندید میفهمی.وقتی حوله رو روی موهای خیسش میکشی میفهمی.وقتی کفش پای دخترک یا پسرکت میکنی و راهش میبری میفهمی
وقتی اولین سرویس غذاخوری چیکو یا هر ممارک دیگه ای رو جلوش میذاری و با قاشق بهش به به میدی میفهمی
وقتی اولین کاپشن عمرشو میخوای تنش کنی میفهمی
وقتی نگرش میداری و به سرتاپاش نگاه میکنی و اون زل میزنه به تخم چشمات میفهمی
وقتی دهنشو باز میکنه تا مثلا بوست کنه و یه عالمه تف بهت تحویل میده میفهمی
وقتی مثلا میخواد نازت کنه و چنگ میزنه و موهاتو میکشه میفهمی
وقتی نازت میکنه و عینکتو میکشه پایین میفهمی و ووووووووووووووو..................................
خلاصه چی بگم از این دنیای زیبا............
***********************
و اما ذهن زیبا
عاشق بازی راسل کرو توی این فیلمم
خیلی......ق......... باورت میشه من هم که سیاتیک و دیسکم عود کرده بود قرصها رو اینطوری-اینگوری سربه نیست میکردم؟ هه......هه عججججببببب
به من ایندومتاسین ۷۵ و از همونا :)) و یه چیزای دیگه داده بود.وای پسر چه درد مزخرفی اه.....اه
آهان اینو میگفتم
میدونی از اون صحنه که راسل کرو میخواد بچه کوچولوشو یه جوری سربه نیست بکنه ......یه جوری دلم براش میسوزه
متنفر نمیشمااااا دلم میسوزه
یا اونجایی که زنش شترق لیوان آبو پرت میکنه به آینه و میشکنه اونجا هم دلم برای کرو میسوزه نه برای زنش بیننده میدونه زنه چرا این کارو میکنه قشششششنگ معلومه ولی من دلم برای اون طفلی ناجور میسوزه
عاشق صحنه ای از فیلمم اونجا که روی شیشه معادلات ریاضی مینویسه و اونجا که میاد توی رستوران دانشکده و همه قلمها و روان نویس هاشونو بهش میدن که امضا بکنه
عاشق صحنه ای هستم که زنش با احساس داره بهش نگاه میکنه که نوبل میگیره
میدونی بعد سیاسی رو آدم میفهمه توش هست ولی جاهای دیگه زیاد روم تاثیر داره
اونجا که با زنش توی کلاس آشنا میشه
عجب زن باجذبه ایه ها. هه....هه که سرشو میبره بیرون و به کارگرا میگه ما درس داریم
از اونجایی که همو بغل میکنن و راسل کرو داره با انگشتش توی آسمون یه سیمبول ریاضی میکشه و به دختره نشون میده کیف عالمو میکنم
ولی دلم براش میسوزه
خیلی
گفته بودی یه جور شوک با استفاده از تزریق انسولین
آره میدونم چیه
البته تجربه شخصی نیست توی یه کتابی خوندم به اسم......به اسم....ای بابا بازم اسمش افتاده نوک زبون کوچیک ته حلقم
خلاصه اونجا یکی از قهرمانهای داستان اینطوری شوک میگیره و روحش در عالم مادی سیر میکنه و تمامی دیالوگها و کارها و افعال رو میبینه
راستی گفتی از کجا معلوم این که میخوریم اون نباشه یا چیزهای دیگه
باورت میشه یه وقتایی که توی اتوبوس یا تاکسی یا مهمونی هستم و خیلی ساکتم یهو به خودم میام و فک میکنم توی این سکوت نکنه جایی رفتم نکنه چیزی گفتم
این حسو از دوران دبستان دارمها.خیلی جالبه بابا تله پااااااااتی
حتی صبح که بیدار میشم و میبینم یه خواب عمیق بدون بیدار شدن شبانه بخاطر بردیا یا حتی غلت زدن بوده از خودم میپرسم دیشب کجا رفتم؟
وای پسر یعنی اند فاجعه
یعنی مگه میشه شب پاشم و با کلی دنگ و فنگی که خونمون داره و فقط من و سیروس میدونیم چی رو کجا میذاریم و چه ریختی میذاریم و کجا میذاریم از در بیرون برم و دوباره ساکت و صامت بیام و بخوابم
راستی پریشب توی خواب داشتم خفه میشدمااااا اونوخ دیگه بی شرور میشدی
دیدم خدایا نفسم در نمیاد دارم خفه میشه و یه مدلایی توی خواب دست و پا میزدم
یهو با ترس و هراس و هول هولکی و و حشت و عرق کرده چشمامو باز کردم دیدم خودم نفسمو نگه داشتم
بربختی این بود که اصلا حالا که بیدار هم شده بودم نمیتونستم نفس بکشم و انگار بند اومده بود
البته انگاری توی خواب نفسمو خودم حبس کرده بودم و اینطوری مونده بود تا بیدار شدم
حالا سیروس هم خوااااااااااااااب
اگه بیدار نمیشدم عمرنات میفهمید و یحتمل جنازه منو ساعت ۷ یا ۸ یا ۹ صبح میدید
هه....هه یاد فیلم پدرخوانده افتادم که کله بریده اسبو توی رختخواب طرف گذاشته بودن
درست گفتم؟
خلاصه انگاری به قول گفتنی بختک روم افتاده بود. نمیدونم
ولی خب دیگه میشه.امروز حلوا میخوردین به جاش
:))
:))
نه بابا مگه شرور به این راحتیا و بی سروصدایی میمیره؟
نه عزیزم تا طبقه چهارم و کامیون هست شرور در نمیماند.
بازم میام.
فهلا

سلاااااااام خواهری لپ کشانی خودم
آره یادمه .. ناسا ولی فک کنم طبق معمول یک ربع دیر کردی ... ما قرارمون 10 بود
: ))
چشم مامان جونم ... چشم عشق فرزند

قابلی نداشت ... میدونستم دوست داری

و درمورد بردیا ... خواهش میکنم البته اگه چند لحظه دیرتر گرفته بودیش از دستم مطمئنم بچه له شده بود
الهییییییی
شوبولوفس کوویچ من
گیر دیر نیری نیر نیرنیر نیر نهههههههههههههههههه
وای
اوووووووووووووووم زیرگلوشو ببین چه بوی خوبی میده
بردیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
بردواااااااااااااااااااااا
بگیرش الان کتفش رو گاز میگیرم

عالیجناب موش ... خوبه قاطی نمیکنید با اسم های دیگه که شبیه به همه و به هم میگید
راست میگی ... جدا زجر میکشیدید اگه یکیتون اونریختی نبود

گفتی عالیجناب یاد اون فیلم ایتالیایه میوفتم که پلیسیه
من تو مغازه آقا مصطفی بودم که اتفاقی دیدم داشت تی وی پخش میکرد
چرا اینا اینجوری کردند .. هیشکی به هیچکی نرسید ... زدند به تیپ هم
اگه دیدی بگو چی شد داستان ... نگران اون دختر پلیس مو سیاهه هستم ... الهی امشب خیلی دپرس بود
راستی سریال پرستاران هم که دوست دارم رو شاید شیش هفت قسمته ندیدم
اینو از ترنجبین باید بپرسم چون اونم دوست داره
خوش گذشت عروسی یا نه؟ ... امیدوارم خوش گذشته باشه
ترنجبین چی شد دکتر پیرهن صورتیه با سر پرستار ازدواج کرد یانه ... من نگران اون دختره راننده آمبولانسم ... الهی ... مدل موهاشو دوست دارم
جدی منم خلم بخدا

منم دست میزارم به دل خواهرم و جابجاش میکنم میگم بزار بچه شونه به شونه بشه اگه از یک طرف بخوابه خدای نکرده زخم بستر میگیره ... بهش میگم خسته شدم پس چرا زود تر تکلیف مارو روشن نمیکنی
میگم میخوام از حولش در بیام ... میخوام زود تر بدبختیم رو با چشمم ببینم ... اون نیکا که نسل منو در آورده وقتایی که میاد من عملا کامپیوتر ندارم تازه بعضی شبا خواب میبینم رفته و تموم آرشیو فیلمم رو وسط اطاق پخش کرده ... بخدا یک شب داد زدم نیکا و از خواب پریدم ... پیشاپیش تسلیت عرض میکنم به خودم

الهی چقدر شاد بودند باهم
خیلی قشنگ محیط رو سه بعدی کردی
کامل درک کردم و حس کردم
خوش باشید الهی همیشه

آره منم دلم براش خیلی سوخت ... خیلی
یه لحظه هایی طاقت نداشتم ببینم
آره به قسمت های خیلی لایتی اشاره کردی ... منم خیلی دوسشون دارم

آره میفهمم دقیقا چی میگی ... مخصوصا سکوت مهمونی ... آفنر ... حس کردم تاحالا

من وقتی نیکا پهلوم میخوابه ... تو شب میپرم از خواب بالا نکنه لهش کرده باشم ... معمولا این مسئولیت رو قبول نمیکنم چون هی میپرم از خواب بالا ... یه حس مسئولیت بهم دست میده

خدا نکنه ... ای ن حرفا چیه ... زبونت رو گاز بگیر ... نگی دیگه هاااا
آره منم تاحالا تجربه کردم
آدم از خودش بدش میاد ... حس میکنه خودش دشمن خودشه ... دیگه بخودش اطمینان نداره آدم
خدا نکنه
خدا نکنه
بله خواهری درسته ... پدرخوانده بود ... شما همیشه درست میگید
خواهری بزرگه مگه اشتباه هم میکنه؟
حلوای منو بخوری ایشالا نگو دیگه ... اااااااااااا

بگو بگو هی بگو تا خودم هولت بدم زیر کامیون
)):
)):
الهی
عزیز داداشی نگو دیگه اینجوری
خوب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مرسی که اومدی عزیز داداشی
خوشحالم خوشت اومد از پستم
خیلی لطف داری به من
ممنونم

قدمت رو چشام
منتظرم

نهال شنبه 11 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 04:16 ب.ظ

سلام مکس
خوبی؟
تو ککه میدونی من چه جوری فیلم میبینم ......هیچ وقت تمام فیلمو نمیفهمم اما وقتی میام اینجا دیگه توپه توپ میشم .الان دیگه من ذهنه زیبا رو فهمیدم دستت درد نکنه اما بلاخره فهمیدم این فیلم خودش چند جانبه بود و زیاد مشکل از درک و فهم من نبوده ......خیلی خوب بودبا این که چند دفعه ای دیده بودمش اما خیلی از چیزایی که میگفتی انگار برام تازگی داشت .....یه کم که فکر میکنم میبینم خیلی چیزاشواز یادم رفته اما تک و توک یادم هست ....میدونی کجاشو دوست داشتم ......اون جایی که یه دفعه ایی میز تحریرشو از پنجره پرت میکنه پایین ....خیلی مبهم یادم میاد اون جایی رو که میره توی یه اتاقی توی جنگل و میبینه که تمام اتاق از رمزگشایی هاش پره اما خیلی دوستش داشتم .....راستی امروز دو تا فیلم خریدم خیلی قدیمی ان یکی استعاذه که ماله مخملبافه و یک یدیگه هم شازده احتجابه که ماله فرمان آراست .....خیلی دوست دارم ببینمشون اگه حال داشتی یه نقدی هم به ما برسون
خیلی خوب بود دستت درد نکنه
امید وارم هر چه زود تر سیاتیکت خوب بشه
موفق باشی مهربون

سلام نهال خوب
چطوری؟
من بهترم ... مرسی

خیلی لطف داری ... نه بابا این حرفا چیه هرکسی واسه خودش درک مخصوصی داره مطمئن باش چیزهایی رو تو فهمیدی که من متوجه نشدم باور کن ...
خوشحال شدم نقد فیلمم بدرد خود
البته تو هم خیلی لطف داری به من ... ممنونم

من اون قسمت که جنیفر کانلی تو کلاس پنجره رو باز کرد خوشم اومد ... کلا از دختر پر دل وجرات خوشم میاد ... با شهامت درحالی که پر رو نباشه
و قسمت هایی که توی ذهنش حروف و متن ها رو بصورت پرنور میدید ... اون هارو هم خیلی دوست داشتم

آره خیلی قدیمیه
ندیدمشون ولی نقد ازشون خوندم
دست مارو هم بگیرید ... به آرشیو کجا دستبرد زدی؟
منم فیلم میخوام
)):
((:

خیلی لطف داری نهال خوب ... خیلی ... ممنونم
قربانت ... ممنون سر میزنی

الهام شنبه 11 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:59 ب.ظ

سلام خوبی
بهتر شدی
مراقب خود که هستی .ولی با این پستهایی که گذاشتی بعید می دونم ...
.....................................................................
وای خدا
آلان دارم حسابی خودمو تو ئخونه لوس می کنم . اگه گفتی چرا

خوب معلومه طبق معمول احساس مریضی دارم .
حالا اونم چی .
گوشام گرفته وملتهبه .یک شبم ازش خون اومد . ولی خوب همه اش از التهابه .
مامان صبح می گفت متخصصی مونده که نرفته باشی .

داروهام هم همه اش خواب آوره . سر شب با شب به خیر کوچو لو می خوابم .
آی حال می ده از زیر اقتصاد خوندن در رفتن .
سه هفته هم پشت سر هم نیم ترم دارم .
چه درسای نحصی هم .
حسابداری صنعتی - مبانی فقهی اقتصاد اسلامی - اقتصاد مدیریت .
شاید فردا تکلیفم روشن بشه . نمی دونم چی بشه ولی به قول تو هر چی بشه خوبه .
.....................................................................
مراقب خودت خیلی خیلی باش
بازم هوارتا
خداحافظ

سلام خواهری
خیلی بهترم ... امروز رفتم سر کار
:)
ممنونم خیلی لطف داری ... مرسی
..........................................................
خیلی واست نگران شدم
جدا واسه چی اینطوری شدی؟
فک میکنم عصبی باشه ... البته بعد از پایان جریانات خوب میشه ... انشا الله
ایشالا زود خوب بشی

توکه زود میخوابیدی ... دیگه با آرام بخش که دیگه هیچی
انشا الله تو درسات هم موفق بشی
الهی زود تکلیفت روشن بشه
ولی جدی گفتم هااا ... هرطور بشه برد رو تو کردی ... باور کن
نگران نباش
............................................................................
چشم ... چشم خیلی ممنونم
لطف داری
منم هوارتا
خدافس

شهرام شنبه 11 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:25 ب.ظ

سلام داداشی

میلاد نور مبارک ....

با نام رضا به سینه ها گل بزنید

وز اشک به بارگاه او پل بزنید

فرمود که هر زمان گرفتار شدید

بر دامن ما دست توسل بزنید ..

سلام داداشی مهربون

ممنونم ... بر شما هم مبارک باشه

ای ول ... خیلی دوست داشتم اینی که نوشتی ... ای ول ... آخه میدونی چرا؟

چون یاد سفر ذهنی که به حرم داشتم افتادم ... یک ماه پیش بود که خیلی احتیاج داشتم واسه دوستم دعا کنم ... درمونده شده بودم ... آن شدم دیدم اتفاقا چراغ ترنجترن هم روشنه خلاصه گفتم که خواهری خیلی گیر کردم بدجور ... تجبین بانو گفت چرا نریم پیش امام رضا ... گفتم چجوری ... گفت مگه چند وقته نرفتی گفتم دو سه سالی میشه ... گفت بیا همین حالا بریم ... گفت من دیسی میکنم تو هم دیسی کن ... دو رکعت نماز میخونیم واسه دوستت بعد چشمامونو میبندیم و میریم حرم ... شهرام بخدا رفتم ... تا برگشتیم ترنجبین بانو گفت بند انگشتم درد گرفت از بس شبکه های ضریح رو محکم گرفته بودم ... منم گفتم دیدمت اون خانومه هولت داد رفتی کنار ... شهرام داداشی بخدا رفتم.

خیلی آقایی ... ممنون اومدی ... مرسی داداشی

vahid یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:19 ق.ظ http://sinse7en.blogfa.com

فیلم زیبایی است ولی به نظر من بهترین فیلم مربوط به ریاضی در این چند سال فیلم π بوده که به وضعیت شیزوفرنی یک ریاضیدان می پردازد

ندیدمش متاسفانه

خیلی ممنون که میاید و مینویسید
حتما میام بهتون سر میزنم
ممنون

پاستیلی سرماخورده یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:42 ق.ظ

سلام داداشی
خوبی؟خوبم.ینی بیترم
کاش دیشب یک کم بیتر بودم.اونوقت میرفتم عروس کشون.میدونی هوا خیلی سرد بود.باد و بارون و این حرفا
این شد که نرفتم عروس کشون
اما بسیااااااااااااااااار خوش گذشت.خیلی....آره خوب گفتی.به اندازه افتتاحیه المپیک مقدمه چینی داره.نههههههههه
من اینقدا دیگه افراطی نیستم
یه شینیون....همین...با مشاوره رفیقم کمی تا قسمتی خوشمل کردم رفتم
خوش گذشت................دوستم
آخ اینقد ملوس شده بود.........ای عروس مهتاااااااااااااااااب

آره دیگه


ذهن زیبا رو دوست دارم
زیاد.هم فارسیش رو دیدم هم اصلیشو
چقدر دلم برا زنش سوخت
طفلکی
وای اونجا که داشت بچشو به کشتن میداد
آخ

من نبودم چه قدر اتفاقا افتاده.پست قبل بسیییییییااااااااااااااار
ناز بود
خوشم اومد منتظر خبرت هسسسسسسسسسسستم
با تمام وجود

الهام خانوم::::::: ممنون......آره برف هم شاید بیاد
اصن تگرگ شطوره؟


داداشی
دووووووووووووووووووووووووووووتا

پ.ن:امروز نمیام آف بده

الهی داداشی نباشه که ترنجبین سرما بخوره
چراااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟
الهی
الهی
الهی
میدونم عروس کشون دوست داری
میدونم
الهی
ولی خوب کاری کردی که نرفتی ... خدای نکرده بدتر میشدی

خواهری دیدم پیش گیلاس خانومی نوشته بودی که اینقدر مریض بودی که ... خلاصه خیلی حالت بد بوده
نگران شدم ... حالا چطوری؟ ... بهتری؟ ... هان؟ ... حرف بزن
خبر بده زود زود زود

خوشحالم بهت خوش گذشت
خیلی
تو همیشه خوشمل هستی خواهری

من در طول فیلم فکر میکردم که زنش هر لحظه ممکنه تنهاش بزاره ولی این اتفاق نیوفتاد و دلم براش میسوخت که داره تحمل میکنه
آره صحنه بدی بود واسم ... خیلی داشت رو اعصابم راه میرفت.

پست قبل کامل تر بود ولی یکم کوتاهش کردم اما چون تو میخوای واست مینویسم دوباره:
...................................................................................
همیشه به پیراهنت حسودی میکردم ، چون جای دستان امن مرا گرفته بود
یکسره و تمام وقت تورا در بر گرفته بود
از محبت تو تب میکرد
و از ترس و وحشت تو منجمد می شد

همیشه به گل های دامن تو حسودی میکردم ، چون جای چشمان پاک مرا گرفته بود
آنجا جای بغض های من بود
و جای پاک کردن اشک هایم

کاش چین های دامن تو جویبار اشکهایم میشد

دیشب در رویا ، بوسیدن گونه های برجسته تو، باعث حرکت در زمان شد
...................................................................................

خواهری
منبیشترمنبیشترمنبیشتر

پ.ن: اگه ظهر اومدم خونه چشم روچشم

الهام یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 03:36 ب.ظ

سلام داداشی
عیدت مبارک امیدوارم هم روح و هم جسمت همیشه در کمال آرامش وآسایش باشه .
.....................................................................

الان که دارم این پست رو می ذارم ۵ دقیقه است که زنگ زده وگفته که نمی یاد . می گه مریضم البته که سوسول تر از این حرفهاست با کوچکترین دردی تو خونه بست می خوابه . قرار بود برام جزوه بیاره که اونم می خواد فردا برام با پیک بفرسته .
قرار رو هم گفت باشه برای یک روز دیگه که صبح بیکار باشم . یعنی رو هواست آخه ادم چه فکری باید در مورد این آدم بکنه . قبلا بهش گفته بودم که اگه هی پشت گوش بندازی حس خیلی بدی بهم دست می ده .اونم گفته بود باشه در اولین فرصت ولی حالا .
فک کن .یک سارافون شلوار جدید پوشیدم با یک کاپشن فوق العاده ملوس . آرایش صورت و موهام رو هم با هزار وسواس انجام دادم ولی او نیامد چی بود آهنگش آهان
به راه دل تا سحر ماندم ناله افشاندم او نیامد
فک کنم اشتباه نوشتم ولی خوب ریتمش نوک زبونمه .

بماند. حالا فقط برام دوتا حدس مونده . تو می تونی به هر کدومش یک درصدی رو اختصاص بدی ولی داداشی مجموع احتمالات باید ۱۰۰٪ بشه فک کنم جبر واحتمال حسابی یادت رفته .

۱- هنوز با خودش کنار نیومده و باید بهش زمان بدم تا بتونه حرف دل وزبونشو یکی کنه و تا این اتفاق نیوفته جواب حتمی نمی تونم بگیرم . حالا چه اینوری وچه اونوری .
۲- از اینکه منو به صورت معلق نگه داره واز احساساتم سو ء استفاده کنه لذت می بره و مایله که من رو همینجوری سر بدوونه.
به هر حال روزم رو خیلی تلخ کرد . الان شکل برج زهر مار شدم .
.....................................................................
خوشحالم که بهتر شدی
بازم مراقب خودت باش
هوااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارتا
خدانگهدار

سلام خواهری
عید تو هم مبارک
منم واسه تو چنین آرزویی دارم که آرووووم اروم بشی ... ممنونم و تشکر

اول که مبارکه لباست باشه ... ایشالا که صد تا صد تا از این لباسا کهنه بشه و خودت سلامت باشی

آره میدونم ضدحاله ...

یادم رفته ولی اوندفعه منظورم درصد احتمالات نبود که برات نوشتم بلکه قدرت احتمالات رو جدا جدا برات اندازه گرفتم این شد که مجموعش از صد میزد بالا
این دفعه یه احتمال سومی هم باید براش در نظر بگیریم که نمیدونیم چیه
برات تو آف مینویسم
....................................................
ممنونم
چشم مرسی
شونغارتا + ۱۰٪
خدافس

شراره مامان بردیا یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 04:43 ب.ظ

سلام داداشی لپ کشانی عزیز دل خواهری عقش مادری
شطوری گلی؟
خوووووووووووبی؟
ایشالا هی بهتر و بهتر و بهتر بشی
ببین یهو به کمرت فشار مشار نیاری ها
باشه؟ افنر
داداشی؟
دادااااشییییییییییییییییییییی گلی؟
داداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشی خوب من؟

*****************************
یه خبر خیلی خیلی بد دارم
جودی داره میره :((
برای تو و جودی از سه هفته پیش کانت داون گذاشته بودم
خیلی خوشحالم که به صفر داریم نزدیک میشیم
ولی آخه فکر منم بکنین
جودی داره میره یه شرکت دیگه
خدایا امروز و دیروز داشت کاراشو بهم تحویل میداد
آخه

آخه

آخه...........

خودت میدونی که چقدر دوستش دارم

خیلی حالم بده خیلی.
این کانت داون لعنتی تموم بشه دیگه
اه.........اه

سلام خواهری عشق فرزند

میسی بهترم

خوبم ... تو چطوری؟

چشم مرسی مواظبم

جووووووووووووووووون داداشی بهههله؟

میدونم چقدر دوسش داشتی
یادته نون نیر شو نصف کرد باهم خوردید

مواظب خودت باش

.:.:.:. دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 01:20 ق.ظ

نوشته ای:
همیشه به پیراهنت حسودی میکردم ، چون جای دستان امن مرا گرفته بود
یکسره و تمام وقت تورا در بر گرفته بود
از محبت تو تب میکرد
و از ترس و وحشت تو منجمد می شد

همیشه به گل های دامن تو حسودی میکردم ، چون جای چشمان پاک مرا گرفته بود
آنجا جای بغض های من بود
و جای پاک کردن اشک هایم

کاش چین های دامن تو جویبار اشکهایم میشد

دیشب در رویا ، بوسیدن گونه های برجسته تو، باعث حرکت در زمان شد

درست است -همین است-حرکت در زمان
درست در زمانی که متحیر از توقف آن بودیم
درست در لحظات و روزهایی که نمی دانستیم چه در پیش رو داریم
درست در همان دقایقی که داشتم روحم را به حراج میگذاشتم

بوسیدن گونه های برجسته!!!
بسیار هوس انگیز است
بسیار
با آنکه از جنس تو نیستم ولی هوس پاک را میتوانم تشخیص دهم
دیگر اسمش هوس نمی شود باشد
بنامیمش عشق
پس عشق یعنی بوسیدن گونه های برجسته معشوق
درست است
دقیقا همین
دقیقا همین

شراره مامان بردیا دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 01:46 ق.ظ

ببین داداشی گلی لپ کشانی عقش مادری
این منم این جودیه :(( اینم...........
اگه بدونی چقدر ناراحتم
ولی امشب با جودی اومدیم
وای پیاده
آهان یه چیزی
دیشب که توی اون هیر و ویری که میدونی چی میگم یکی از بروبچز فابریک -بگم ما سه تا خیلی جوریم باهم- پیشنهاد داد پس خانم جودی امشب که دیگه اخرین شبه شام آخر رو نمیدی؟
جات خالی
جات خالی
رفتیم اولای خیابون دزاشیب حالا ما داریم از کجا میایم؟
داریم از نیاورون ویژژژژژژژژژژژژژژ میایم پایین توی اون اب و بارون و گل و شل
جودی که بابا عین آهو میدوید و تازه دست ما ها رو هم میگرفت میکشید
خلاصه رفتیم و شدیم مهمون جودی
آی خوشمزه بود
بهدا بهت میگم چی چی خوردیم
عمرا حدس بزنیا
عمرا
حالا................
خلاصه
امشب دوباره سه تایی اومدیم ولی با تاکسی خوشبختانه
خیلی جودی نازه
اومدیم اینور خیابون گفت خب بچه ها یکی وظیفه ماشین گرفتنو به عهده بگیره یکی حرف بزنه یکی هم گوش بده
من ماشین گرفتم و جودی و اون یکی هم از اتفاق خنده دار امروز که خودم سوژه بودم حرف میزدن
خلاصه رسیدیم به تجریش و من با جودی از اونوری رفتیم
توی راه خیلی با هم حرف زدیم
جودی گفت حس میکنه شاید دو ماهی میشه که حس میکنه میتونه هر کس رو به اندازه ای که جودیو دوست داره اون هم اونو به همون اندازه دوست داشته باشه
خلاصه خیلی خیلی باهم حرف زدیم
آهان میگفت بچه های طبقه دوم که همشون مال مالی هستن و خاله زنک نمیدونن با تو یعنی من چطوری ارتباط برقرار کنن
گفتم آره همشون شاخ درآوردن از اینکه آدم رباتیک و خشکی عین من چطوری با تو انقدر جووووور شده که حتی سر ناهار هم غرق هم هستن و ثانیه ای برای بقیه وقت نمیذاریم
آره داداشی اینگوریاس
یادته گفتی.............گفتم آخه عین کوهه
آره اینگوریه
نبین من انقدر اتوبانم ها .توی شرکت کلا خیلی جدی و آمرانه و خلاصه بگم همون جدی هستم
اینگوری خوبه
بدون اینکه آتو به کسی بدم
هه..............هه

و دیگه اینکه دلم برای تو و جودی تنگ میشه آخه میدونی چراااااااااااااااا؟
من...........من......................... آخه چیزه من..... شما ها رو فقط و فقط اندازه ۱۵ تا دوست دارم
فقط ۱۵ تا ببین یعنی به اندازه ۷ تا دریا و ۷ تا اسمون و یه دنیا بعبارتی میکنه هفت تا و هفت تا چهارده تا و یکی میکونه بعبارتی پونزده تا آبجی به سلامت ایشالا مشتری خودمون میشی
بدو بیا ححححححرررررررررررراااااااااااااااااااججججججججججهههههههههههه

متری ۳۵۰۰ تومن بدو بیا اون یکی ها مجانی بدو بدو
:))
شرور جون چرا افتادی به چرت و پرت گفتن مادر؟
هیچم چرت نیست داداشی قشنگ میدونه من چی میگم
مگه نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــع؟
خلاصه اینگوری
برای شاهین اس ام اس زدم میگم کجایی میگه: خینا
میگم الو؟ میگه بهفرماین میگم شاهین این کجاییه؟ میگه زبون جهنم دره ای که توش درس میخونم
از دست این پسمله
بردیا خان یا عالیجناب موش هم همچنان به دلبری مغشوله
وای ضعف میکنم از دستش
زیر غبغبش چقدر نرمه و خوشبو
آدم میخواد گازش بگیره
موهاش عین موهای امپراطور پیشی پدر شده نرم و خرمایی روشن و صاف
وووووووووش چه ناناسه
الهی
دو تا دندون موشی پایین داره
وای چطوری سیب یا نارنگی میخوره
مامانی به به.....به به.....به به
مامانی دست دستی
شاهین میگفت بردیا باستان شناس میشه چون به جزئیات یه چیز خیلی توجه داره
یعنی یه لیوان خوگشل دستش بدی کاری به لیوان نداره میره مثلا مارک چاپ شده ته لیوانو بررسی میکنه
عمش براش عروسک گرفته به عروسک که قشنگه کار نداره رفته اتیکت عروسکو پیدا کرده
ووووووووووووووووش جووووووووووووووووووووووون
شومبولوسکوویچ؟؟؟؟
آره؟
درسته؟
واقعا هم
القاب بردیا:
مامانم بهش میگه مامان قندی
من: مامانی قشنگ۰عشق مادر
سیروس: پسر بابا-گربه بابا-موموش بابا-عشق بابا
عمه: ببری -بر فتح هر دوتا ب
مامان سیروس: بردیای قشنگم
دختر عمه: ای خدا خدا این کی بود دیگه
:))
تازگیها هم که عالجناب موش بهش اضافه شده
ای خدااااااااااااااا
جمعه شب داشتیم با سیروس باهاش بازی میکردیم
بالا و پایین مینداختیمش
یه آهنگ عروسی داشت پخش میشد با کلیپش
براش خوندم و گوش کرد و خندید
گفتم عقش مادر قول میدی بیست و شیش سال دیگه لباس دومادی بپوشی؟ اره؟ قول میدی؟ :((
یعنی من هستم تا اون وخ؟
بعععععععلللللللللللللللللللللللله
هورا عروس خانوم بعله رو گفت
لی لی لی لی لی لی لی لی لی لی لی لی لی لی لی لی لی لی لی لی لی لی لی لی لی.........
سه بعدیش کن
یالا زودباش
................ق....................ع..........ع........ل.................................ت........بنفش.......
رش کن بابا هلن کلللللللللللللللللللرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر
:))
:))
بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــالانــــــــــــــــــــــــــــــــــــس

نووووووش جونتون
عمرا بتونم حدس بزنم ولی میدونم که قرمه سبزی نبوده :))
نوش جونتون

جدا اینگوریه

آره یادمه مثل کوه میمونه

میدونم ... توهم مثل ترنجبین مهربونیاتو میاری اینجا ... مرسی ... میدونم خدا نکنه مه مثل تو عصبانی باشه که مثل رادیو اکتیو تا شعاع چند صد مایلی کسی جرات نداره نزدیکش بشه
ولی اینجا که میاید شماها اتوبان میشید ... مرسی

مرسی ممنونم منم همینطور

دانم ... میدونم ... مرسی

الهی
خدا حفظش کنه واست (میدونم از این جمله خوشت میاد)
الهی
مثل مامانش نکته بینه ... حواسش به همه جزئیات هست

نه نیستی تا اون موقع چون خودم هولت دادم زیر کامیون از بس از این خزئبلات میگی ... بله که هستی ... انشاالله زیر سایت هروس و نوه نوه هاتم ببینی
:))
:))
:))

خیلی خوشحالم بالانشی

همیشه در کنار خانواده شاد و بالانس بمونی

پاستیلی دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:11 ق.ظ

سلام داداشی
خوبی؟
من یکم بیترم..ینی اگه تب نکنم خوبم.
آره دلم نیومد بهت بگم چقد مریض بودم.اما الان بیترم
تو کجایی؟اینجا برف اومد دیشب منم مثه تو خودمو جای شخصیت کارتون نیدونم چی میبینم.خواهرم و دوستاش بیرون برف بازی میکنن.من به نقطه ای خیره شدم

چرا دوا تو نخوردی؟عجب ذهنی داری...ذهن زیبای داداشی

خیلی پست قبلی حس داشت.ممنون برام نوشتی

دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

سلااااااااااااااااام خواهری گلی خودم
من خوبم تو چطوری که از من قایم میکنی ... داشتیم؟
من که هر مرضیم میشه میگم بهت که
الهی زود زود خوب بشی
میدونستم نمیخواستی داداشی نگرونت بشه ... ببینین چه خواهری گلی دارم ... مرسی

اینجا هم برف اومد ولی زود آب شد
میزارم عکساشو
با عکسای خیسی چون این هفته دوبار شستمش ... یکبار بردمش حمام با خودم وایندفعه باید ببینی چه بلایی سرش آوردم ... تمیز تمیز شده
آخ نقاشی نیکا که برات کشیده بود رو هم یادم رفت برات بزارم ... چشم ... سرم شلوغه نهایتا تا جمعه ... باید ببخشی

میشناسی که منو ... کودوم کارم بهع آدمیزاد شبیه که دوا خوردن و فیلم دیدنم باشه

وای گربه روی شیروانی داغ رو دیدم
پل نیومن و الیزابت تایلور
خیلی زیبا بود
میترسم با این حالی که دارم منم مثل پل نیومن الکلی بشم
همین یک کارم مونده بخدا ... زیاد باهاش همزاد نداری نکردم وگرنه کار دست خودم میدادم فقط تو باز بینی مجدد فیلم سه تا ماالشعیر کلاسیک خوردم
چه فیل ملوسی بود ... تازه آخرشم خوب تموم شد اونجوری که من دوست دارم.

قربونت قابلی نداشت

منبیشترمنبیشترمنبیشتر

پاستیلی سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:59 ق.ظ

سلام داداشی
خوبی؟کجایی؟چیکارا میکنی؟آف نمیدی

منم بد نیستم
اینقد سوپ و مایعات خوردم معدم از دست رفت!!!
تو بیتری؟خیلی کار داری ها
خبرم میکنی نه؟
وای که چه خوشحالم
الهی همیشه شاد باشی
همیشههههههههههههههههههههههههههههههههههه

تنها اتفاقی که تو مریضیم افتاده :۲ کیلو وزن از دست دادم
مامانم بدتر از تو...داره جبران میکنه

تو چی؟دیگه کم نکنی ها
ضعف میکنی غش میکنی آبرومون میره!!!
لطفا همزاد پنداریی با یه آدمی بکن که کمی نرمال باشه

خیلی باهالی
اوکی؟دووووووووووووووووووووووووووووووتا

پ.ن:نقاشی رو هر موقع تونستی بده

سلام خواهری مهربون
چرا آف میدم ... گرفتار بودم ... اصن کامی من تو این دو روزه ۲۰ دقیقه هم روشن نبوده

خوشحالم بهتری
الهییییییییییییی
عوضش خوب میشی
ایشالا

آره کار دارم ... برات تو آف مینویسم
چرا شادی؟ ... نکنه تو ضمیر ناخودآگاهم بهت خبر دادم
مرسی خواهری مهربون

۲ کیلووو؟ ... داداشی بمیره الهی
خوب کاری میکنه ... بگو چشم و بخور
ایشالا زود خوب بشی

خودبخود داره کم میشه
الان ۸۲ تام
حدود یک کیلو و نیم تقریبا دوباره کم شده
دعوام نکن ... خود بخود شده ... شاید بخاطر ...

مرسی عزیزم
ممنونم
منبیشترمنبیشترمنبیشتر

پ.ن:
http://maxpaynethefall.persiangig.com/image/new.jpg
زود خوب شو

الهام چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 01:49 ب.ظ

سلام داداشی
چطوری بهتر شدی یا نه ؟ نگران سلامتی منم نباش دارو هامو خوردم بهتر شدم .
.....................................................................
امروز امتحانمو دادم . آخی از دست اولی راحت شدم . فک کن از ساعت ۵ صبح بیدارم تازه شبم دیر خوابیدم باورت می شه . احتمالا الانم می رم بخوابم ...
.....................................................................
راستی نگفتی روزم مبارک ها .
.....................................................................
داداشی افهات بهم نمی رسه . اگه میشه تو صفحه کامنتهام بذار . دلم می خواد زودتر اون نظریه سومت رو هم بدونم .
.....................................................................
خیلی مراقب خودت باش
هوارتا
خدانگهدار

سلام داداشی

خیلی بهترم ... ممنوم ...
امیدوارم بهتر بشی زود زود

...................................

انشا الله موفق باشی

...................................

رفتم پرسیدم که چیه روزی بوده و فهمیدم که روز دانشجو بوده منو که میشناسی از وسایل سمعی و بصری بیزارم ... تازه فهمیدم

روزت مبارک خواهری

.................................

باشه

.................................

چشم
هوارتا
خیلی ممنونم خواهری
خدافس

حسین پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:44 ق.ظ http://www.cinematik.blogfa.com

سلام . آقا ما رو یادت رفته ها . چرا خبرم نکردی . دلم تنگ شده بود برات گفتم یه سر بیام وبلاگت مطالب گذشتت رو بخونم که دیدم بروز کردی و ما بی خبریم . پست خیلی خوبی بود . درباره یک ذهن زیبا قبلا با هم صحبت کردیم . هنوز دوست دارم کامنتت رو توی اون پست ببینم . تصمیم نداری کامنت بزاری ؟ خداحافظ .

سلام.
نه عزیزم سر قولم هستم ... خیلی گرفتار بودم خیلی
ولی جمعه حتما از فیلم هام لیست برداری میکنم و برات میفرستم
لازمه چون خودم هم نمیدونم چه فیلمهایی دارم واسه همین حتما این کارو انجام میدم

چرا عزیزم حتما میام سر میزنم و برات مینویسم
فیلمی که تحلیل کردی خیلی دوست دارم و بی نهایت مایلم که ببینمش
ولی فیلمی که ندیدم رو نمیتونم در رابطش نظر بدم ولی حتما میام و بهت سر میزنم و مینویسم

تا جمعه
خدافس

پاستیلی پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:49 ب.ظ

سلام داداش
خوبی؟کی اومدی؟دلم تنگیده برات
منم خوبم

یه چیزا مونده هی یادم میره بگم


۱:داداش دکتره تو پرستاران هنوز با سر پرستار عروسی نکردن.میرن تئاتر...رومئو و ژولیت...میرن پیتزا میخورن..میرن سینما!خدا زن و مرد ۴۵ ساله!!!!!!!!!

۲:چی؟هیچی بیترم.مهمونی بودم.از خودت بگی برام.آفها خوب بود.کوتاه و کامل
اما منو میشناسی جزئیاتو دوست دارم
اوووووووووو اینقدا پررو نشدم
فقط هر چی دوست داشتی بگو
اصن نگو.بذار با تخیلم سر همش کنم

آقایی
الهی شاااااااااااااااااااااااااااااد باشی

دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

محمد جمعه 17 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 01:18 ق.ظ http://en.wikipedia.org/wiki/John_Forbes_Nash

سلام
فکر می کنم دیدگاهت نسبت به ذهن زیبا اشتباه باشه .. پروفسور نش واقعا وجود داره .. واقعا سال 94 نوبل اقتصاد رو گرفته .. و واقعا هم اسکیزوفرنی بوده .. واقعا هم پدر تیدوری بازی ها بوده .. اصلا بجث سیاسی بودن .. تنها چیزی که تو این فیلم ساهتگی یه رمانتیک بودن بیش از حد اونه .. نش این قدر رومانتیک نیست .. آخر فیلم می گه که نش هنوز در پرینستون زندگی می کنه و هنوز زنده است .. توی فیلم نگفتن که نش یه بار از زنش طلاق گرفته و دوباره با همون ازدواج کرده ..
Nash began to show signs of schizophrenia in 1958. However, all throughout his years at Princeton (1945-1949) he believed he had a roommate while records show he lived by himself[citation needed]. He became paranoid and was committed into the McLean Hospital, April-May 1959, where he was diagnosed with paranoid schizophrenia and mild depression with low self-esteem. After a problematic stay in Paris and Geneva, Nash returned to Princeton in 1960. He remained in and out of mental hospitals until 1970, being given insulin shock therapy and antipsychotic medications, usually as a result of being committed rather than by his choice. From 1970, by his choice, he never took antipsychotic medication again. According to his biographer Sylvia Nasar, he recovered gradually with the passage of time. Encouraged by Alicia, Nash worked in a communitarian setting where his eccentricities were accepted.

In campus legend, Nash became "The Phantom of Fine Hall" (Fine Hall is Princeton's mathematics center), a shadowy figure who would scribble arcane equations on blackboards in the middle of the night. The legend appears in a work of fiction based on Princeton life, The Mind-Body Problem, by Rebecca Goldstein.

بهتره به ویکیپدیا یه سری بزنی .. انیشتن یه حمله ای داره وو میگه هر چیزی رو باید در جد ممکن ساده کنی .. اما نه از اون ساده تر .. و تو اینجا خیلی فیلم رو پیچیده کردی ..

پاستیلی جمعه 17 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 02:32 ب.ظ

سلام
کجایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی؟

تنــهاتـرین تنــهایـان شنبه 18 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 02:02 ب.ظ http://tanhatarinetanhayan.blogsky.com


به نام تنــهاتـرین تنــها
00000000000000000
سلام همراه مهربون
رفیق من سنگ صبور غمهام
به دیدنم بیا که خیلی تنـــهام
هیچکی نمی فهمه چه حالی دارم
چه دنیای رو به زوالی دارم
مجنونم و دلزده از لیلیا
خیلی دلم گرفته از خیلیا
نمونده از جوونیام نشونی
پیر شدم پیر تو ای جوونی!
به روزم و چشم انتظار نگاه سبزتون ...
00000000000000000000000000000
__________امضاء : تنــهاتـرین تنــهایـان

الهام شنبه 18 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:18 ب.ظ

سلام
چطوری داداشی
ما که افتادیم درب و داغون تو خونه . شما هم که یک سراغی چیزی از ما نمی گیری . تازه آف هم نمی دی .هیچ خبری هم ازت نیست .
چطوری
مطمئن باشم که خوبی
مراقب خودت باش
خدانگهدار

الهام شنبه 18 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:29 ب.ظ

راستی آپیدم می خوام برای این مطلب وقبلیش این در حد یک خواهش خواهرانه است . البته اگه وقت وحوصله داشتی .

پاستیلی یکشنبه 19 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 02:17 ب.ظ

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
خوبی؟
حدس نمتونی بزنی که چقدر خوشحالم
باور کن
برا تو........................تو هم خوبی؟
خدا کنه

جدا امیدوارم همیشه شاد باشی
دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

حسین دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 02:34 ب.ظ http://www.cinematik.blogfa.com

سلام احسان جان . به پیشنهادت گوش کردم و رفتم فیلم رو خریدم . ممنونم از پیشنهادت . واقعا زیبا بود . ذهن زیبا الان جزو بهترین فیلمهایی که دیدم قرار گرفته . خیلی تحت تاثیرش قرار گرفتم . موفق باشی . خداحافظ .

پاستیلی سه‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:12 ب.ظ

سللااااااااااااااااااااااااااام خوبی تو؟
منم خوبم
سرده..........نه زیاد.دیشب بدتر بود
اووووووووو راستی این جهانگردا یه مدت دیدن من راحتم زیادی دیشب دوباره اومدن سلام احوال پرسی

حالا منم خشن به هیچ جهانگردی سلام نکردم.بی ادب!!!!!
نه بابا سلام کردم...بیشترشو نهه

آره داداش
آبجی خشنه!مراقب باش
ههه نه با داداشش مهربونه
الهی شااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااد باش

همیشه
همیشه
دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

پ.ن:نیکا در چه حاله؟

الهام چهارشنبه 22 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:07 ق.ظ


سلا م داداشی گل گلاب عرق بیدمشک احوال شما
گمونم بازم سیاتیکت گرفته که جواب نمی دی
ای ای ای ای چرا مراقب نیستی ها
برادر من جوونی اگه بره دیگه بر نمی گرده ها ..
از ما گفتن بود از شما هم نشنیدن .
.....................................................................
شعر ایمان بیاوریم فروغ رو خیلی دوست دارم . مخصوصا این قسمت رو که میگه :
به مادرم گفتم دیگر تمام شد
همیشه پیش از آن که فکر کنی اتفاق می افتد
باید برای روزنامه ها پیام تسلیت فرستاد
...
و خورشیددر یک زمان بر دو قطب نا امید نتابید
وتو از طنین کاشی ابی تهی شدی
و من چنان پرم
که رو ی صدایم نماز می خوانم
...
حالا خودت ربطشو پیدا کن .
.....................................................................
خیلی مراقب خودت باش
خدانگهدار

پاستیلی چهارشنبه 22 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 04:33 ب.ظ

سلام خوبی؟
دلم برا جوابهات تنگیده

اما اشکال نداره.میدونم اینقده فکرای جور وا جور داری که تمرکز نداری
مراقب خودت باشی ها
شاد باشی

برف اذیتت نکنه.میدونم برف اومده.حالا چقد نیدونم
هر موقع شد
حالت خوب بود.سرت شلوغ نبود
آپ میکنی؟

شهرام پنج‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:45 ب.ظ

سلام

دلواپسیم داداش ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد