MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

تعالیم گائوتمه بودا برای گوسفندان

 

چند وقت بود که قرار بود لوزه سوم نیکا رو عمل کنیم

بلاخره روز پنج شنبه صبح بردیمش بیمارستان

مثل هر روز آماده شد برای رفتن به مهد

تو راه آروم آروم بهش یجورایی گفتم(گفتیم)

خلاصه قرار شد که فقط یک عکس ازش بگیریم ... اما این عکس َ یک عکس مخصوصه که باید یه لباس آبی بپوشی خوب؟ ... اونم قبول کرد.

این همون لباس آبیه

بمیرم اضطراب تو چشماش موج میزنه

گفتم دایی من من پهلوتم نگران نباش

گفت خوب

بمیـــــــــــــــرم

 

 

اینجا خانوم پرستار داره لباس هاشو عوض میکنه

 

 

الان بعد از عمله

بمیرم چیزی نمیگفت فقط آروم و بی صدا اشک میریخت

فقط اشک میریخت بی صدا و آروم نمیشد

چون مامانش هم پهلوش نبود ... نمیتونست بیاد

 

 

من گشتم توی کیفم ولی چیزی که بتونه حواسش رو پرت کنه پیدا نکردم

خلاصه یک کتاب تعالیم گائوتمه بود که مصور بود ومثال هاش از گوسفند ها بود

منم شروع کردم به خزعبلات گفتن به بچه

عکسهارو نشون میدادم ولی یه داستان بچه گونه براش سر هم میکردم

 

 

اینجا آروم شده و داره به اراجیف من گوش میده

 

 

اینجا دایی داره با شور و حرارت داستان گوسفندی تعریف میکنه

 

 

و اینجا هم

 

 

خلاصه بچه خوابید

درست مثل یک گوسفند

انگار تعالیم گائوتمه اثر کرد

هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

آفنر دایی

تو اون لحظه همه به من افتخار میکردند

 

 

اینجا توی خونه داره به سی دی هایی که دایی براش خریده نگاه میکنه

 

 

اینجا مامانی داره میبوستش

راستیه نیکا و چپیه مامانی

 

 

گفته بودم مامانی برام یه عروسک خرسی خریده

ایناهاش ... مال نیکا صورتی بود ولی مال من آبیه

اینجا شب اوله که اومده تو اطاقم

یکم غریبی میکرد

گذاشتمش پهلوی ببی

ببی اسم گوسفندمه ... باهاش آشنا بشید

ببی داره باهاش احوال پرسی میکنه

اسم این عروسک جدیدم رو گذاشتم خیـیییییسی ... دوسش دارم 

 

 

دایی ایشالا زود خوب میشی و بازم آتیش میسوزونی

بازم کف اطاق منو با سی دی مثل میدون مین نا امن میکنی

و غش غش میزنی زیر خنده

منم که نمیتونم کاریت بکنم از بس دوست دارم ... فقط لپ تو میکشم و سرم رو تکون میدم

 

 

بازم هی میگی دایی عکس بگیر

 

 

بازم ژوژو رو میاری خونمون

 

 

- دایی نوشت:

دایی دوست دارم

- دایی نوشت ۲:

الهی قربونت برم

- ژوژو نوشت:

خفه شدم ... یکم شل تر بگیر گردنمو

- سی یرا نوشت:

دوست دارم ... تویی که اون کتاب رو برام خریدی ... یادته ... چقدر خاطره برام زنده شد ...  چقدر خاطره برات زنده شد ... مرسی عزیزم

 

نظرات 41 + ارسال نظر
شراره مامان بردیا شنبه 27 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:43 ق.ظ

الـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــهی بمـــــــــــیییــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرم مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
الهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
فک کن روز شنبه میای چایی اول صبحتو بخوری وای الهی نیکا-الهی-الهی
:((
:((
:((
ولی فکرشو میکنم که دیگه نفساش خس خس صدا نیمده و دکتر درویشی حسابی شاد میشه کلی خوب میشم
اوا اوا سلااااااااااام راستی
بخدا شوکه (شکه) شدم داداشی.
بخــــــــــــــــــــــــــــدااااااااااااااااااا!!!!!!!!!!!!!!!

پاستیلی شنبه 27 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 02:59 ب.ظ

اوووووووووووووووووو سللام
باز شد آخر!
فک کن اگه باز نمیشد این عکسای مامانی رو نمیدیدم
ووووووووووووووووووووووووووووی چه نااااااااااااااااااااااااااااااز
بمیریم برا ون چشما که بیصدا اشک میریخت
دائی خائن
عکس کوشولو؟

نا اشکال نداره
عوضش استعدادتو در بچه آروم کردن بروز دادی
آفتر داداشی

خودت خوبی؟
منم نگران مامان نیکا بودم
با این وضع این نی نی تو دلش
حتما نگران بوده

دائی خوب
اصن معلوم بود استعداد داری
الهی شااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااد باشی همیشه
دووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

الهام شنبه 27 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:14 ب.ظ

سلام
خوبی . یک کتاب ارامش گوسفندی خریده بودم که معرکه است منم مثل نیکا تحت تاثیر قرار گرفتم . اون روز که با محمد خوندیم ۱ ساعت تمام خندید مخصوصا به چند صفحه ای که همه اش بهش می گفتم بی ادب . به جای ساعت ۷ شب نه ونیم رسیدم. مامان چپ چپ نگام کرد گفتم کار پیش اومد گفت تا حالا ................................................

داداشی قول میدم که زود ادم بشم . فقط تو هم برای من دعا کن .
الان خیلی عجله دارم دوباره میام .
مراقب خودت باش
خداحافظ

نیکا شنبه 27 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:39 ب.ظ

نیکا نوشت : هیچ کس مثه من یه دایی خوب نداره ....فقط یه عیب داره !!!
همش میگه بمیرم ....بمیرم.....
دایی جونم اگه تو یه وخ خدایی نکرده بمیری اونوخ از کجا پیدا کنم دایی مهربونی مثه تو ....

قول بده دایی ...قول بده دیگه هی نگی بمیرم ...بمیرم....مگه تو نمیخوای تو عروسی من باشی دایی مهربونه....

خیلی دوستت دارم....راستی...من فهمیدم وقتی از رو اون کتابه که عکسایه گوسفند داشت برام داستان میخوندی از خودت در میاوردی داستان رو ....ولی به روت نیاوردم....تابلو بودی خدا یی ....

دوست دارم دایی جونم..

خییییییییسی شنبه 27 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:42 ب.ظ

میتسم این ببی منو بخوله ......اینجویی بهم نیگا نکن ....من گوشتم تلخه ...

ببی شنبه 27 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:43 ب.ظ

خیییییییسی خوشگلم کی خواست تو رو بخوره .....من داشتم از تنهایی دق میکردم .....حالا که تو اومدی خیلی خوشحالم.....تو هم قول بده نامرد نباشی منو بخوری دوست جونم...

ژو ژو شنبه 27 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:45 ب.ظ

نیکا جونم مگه کیسه برنج گرفتی دستت ....وای گرررررررردنم

گیلاسی یکشنبه 28 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 02:50 ب.ظ

وای چه خوشگله این دختر !!!
من دایی خوب داشتم ... میدونم چه کیفی داره.... هیچ وقتم دعوام نکردن.... همیشه کنارم بودن حتی الان !!
نمیگم خوش به حال نیکا چون میدونم حسشو...
راستی پست خیلی خیلی قشنگی بود...
مرسی
راستی اون خواب چی بود؟

محمود یکشنبه 28 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 03:32 ب.ظ http://www.lordmehr.blogfa.com/

سلام ... یه سر بهم بزن ... با کراننبرگ بروز کردم .. میدونم دیر به دیر میام ... شرمنده ...

الهام یکشنبه 28 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 03:46 ب.ظ

سلام
هیچی ازاین وحشتناکتر نیست که به جای مهد از بیمارستان سر در بیاری اونم بدون مامان اونم تو این سن الهی بمیرم .
نخندی ها من هنوزم بدون مامان دکتر نمیرم . حتی تا همین ماه رمضون گذشته که برونشیت شدم .تازه بعد از امپول هم تا ۱ روز استراحت می کنم . نمی دونم چرا تو خونه هم لوس بازیهام رو باور می کنن و جدی می گیرن .
۴ ساله که بودم یک بار یک تیکه از انتن تلویزیون تو دهنم بود یکهو فرو رفت تو گلوم بابا جبهه بود ( اخه با با ارتشی بود الان بازنشسته است )‌ما هم شهرضا بودیم وای یکی از همسایه ها بردم بیمارستان حنجره ام بخیه خورد .درست کنار تارهای صوتیم خدا می دونه تا چند وقت عذاب کشیدم وهیچی نخوردم .طفلی نیکا .
هیچ وقت دردش یادم نمیره همینطور گریه های مامان رو . اونم بعد از ۲۲ سال .
............................................................
چرا جواب میلم رو ندادی اگه جایی برات مبهمه تو افها بپرس .
هوارتا مراقب خودت باش .
بای .

شهرام یکشنبه 28 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:14 ب.ظ

سلام داداشی ..

برای نیکا جون ارزوی سلامتی دارم و برای تو هم ارزوی سعادت و رسیدن به تمام ارزوهات....

یا علی

نهال یکشنبه 28 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:57 ب.ظ

آخی اون عکسای توی بیمارستان خیلی ناراحتی بود دلم خیلی براش سوخت.....الان که حالش خوبه؟؟؟ خدارو شکر اون روز که گفتی برم به نیکا سر بزنم فکر کردم الان دیگه حالش خوب خوب شده نگو تازه بیمارستان بوده.....طفلی .....داستان اون کتاب هم خیلی جالب بود ....اون عکس بوسیدن مادر و دختر هم خیلی قشنگ بود ......امیدوارم دیگه هیش کی تو دنیا مریض نشه بخصوص بچه ها.....
موفق باشی

شراره مامان بردیا دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:13 ق.ظ

بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه ســــــــــــــــــلام داداشی.
نیکا چطوره؟ این دخترک ناز و زیبای چشم تیله ای من. میدیش به پسر من؟
بخدا بردیا خیلی پسمل خوبیه ها مهریه دخترتون هم ۱۰۰ عدد پستونک از بهترین مارکها. شطوره؟
انقدر فکر نیکا ذهنمو این چند روز مشغول خودش کرده که نگو
راستی خوش وگذشت؟.............................خودت پرش کن.............................
دیگه اینکه....................و.........و اینکه...............و .............

:))

پاستیلی دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 02:20 ب.ظ

سلااااااااااااااااااااااااااام داداشی
خوبی؟کجای؟خسته نکنی خودتو

ایشالله عروسیت
خوبم
منم اون گوسفنده رو میخوام
خرست هم که میبینم دیگه غریبی نمیکنه
خیلی باحالی

عروسیه دوستمه
۲هفته دیگه
سرم شلوغ میشه کم کم!
اونوقت تو هی میگی کجاییییییییییی؟بیا.................
این به اون در!

راستی
من دائی مهربون میخوام

ندارم.................................................



دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

MAX PAYNE سه‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 12:43 ق.ظ

فقط میتونم بگم شرمندم
جون خودم اینقده برام کار پیش اومده که نگو
میتونم یه جواب سرسری به کامن ها بدم ولی میدونید که من اهلش نیستم
بخدا نمیدونم چرا اینقدر گرفتاری واسه خودم درست کردم
مثلا تازه همین الان اومدم از بیرون ... هنوز شام نخوردم ... تازه یه عالمه کار جلوی روم ریخته
شرمندم
داداشی رو ببخشید توروخدا
از خجالتتون درمیام
مرسی که درک میکنید

ترنجبین داداشی ... من بی معرفتم تو چرا دیگه آف نمیزاری ... میخوای تلافی کنی ... تو اینجوری بودی؟ ... منو تو اینطوری بودیم؟ ... به من میگی این به اون در ... خواهری ما از این حرفا داشتیم؟ ... عزیزم بجون خودم خیلی گرفتار شدم .. تو چرا بدل میگیری قربونت ... میام مینویسم و از خجالتت در میام ... خودت میدونی داداشی چقدر دوست داره
هیچوقت منو تنها نزاشتی میدونم ... مرسی

شراره جون ... بخدا شرمندم ... قربون اون مرامت ... بدل نگیر تورو خدا ... منو ببخش نمیتونم فلا جواب بدم ... خیلی هوامو داری میفهمم و درک میکنم ... خیلی خانمی ... داداش رو ببخش

الهام خانومی ... ببخش تورو خدا ... مرسی هوارتا

نهال خوب ... مرسی اومدی خیلی ممنون ... خیلی گرفتارم ... ببخش دیر به دیر میام پیشت

شهرام داداشی ... صفای قدمت مرد ... میام جبران میکنم

گیلاس خانومی ... خیلی دلم تنگ شده بود ... خیلی ... مرسی اومدی

محمود جون عزیزم میام پیشت ... خیلی ممنون ... چشم

الهام سه‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:28 ق.ظ

سلام داداشی
امیدوارم همیشه خوب خوب خوب باشی .
راستی تونستم بخونمش . دارم فکر می کنم .حتما در جریان می ذارمت
ممنون که به فکرمی
هوارتاداداش جونمی
مراقب خودت باش
بای

سلام خواهری
مرسی ممنونم
باشه ممنونم اعتماد داری … راستی ای مایل دومت نرسیده ها
قربونت
هوارتا خواهرمی ممنون
چشم
خدافس

[ بدون نام ] سه‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 12:43 ب.ظ

سلام داداشی ...

پر تلاش و پر امید باشی ....

و خستگی ناپذیر ...

سلام عزیز داداشی
مرسیییییییییییییییی
ممنون
آره خستگی ناپذیر
ممنون بهش احتیاج داشتم

شراره مامان بردیا سه‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 01:32 ب.ظ

بی تو آنلاین شبی....

بی تو آنلاین شبی باز از آن Room گذشتم. همه تن

چشم شدم. دنبال ID تو گشتم. شوق دیدار تو لبریز شد

از Case وجودم. شدم آن User دیوانه که بودم. یادم

آمد که شبی با هم از آن Room گذشتیم. پر گشودیم و

دآآن خلوت دلخواسته گشتیم. تو همه راز های

Hack ریخته در آن Booter های سیاهت. من همه

محو تماشای PM هایت. Talk صاف و Room آرام.

بخت خندان و زمان رام. منو تو (و بقیه) همه دلداده

به آواز روی Voice. یادم آید تو به من گفتی از این

عشق حذر کن. لحظه ای چند بر این Room نظر کن.

Chat آیینه عشق گذران است. تو که امروز نگاهت به ای میلی نگران است. باش فردا که دلت با ID

دگران است. تا فراموش کنی چندی از این Room

سفر کن. با تو گفتم حذر از Room ندانم...

ممنون از مطالبت
مرسی

فلا که من بیشتر با وبلاگ مشکل دارم
یادمه به ترنجبین بانو میگفتم داداشی وبلاگ نزنی ها

راستش زندگی آدم رو عوض میکنه
زندگی منو که عوض کرد

خواهر بزرگمی و …
دنبال یه جمله هستم
فقط میتونم بگم ارادت دارم

شراره مامان بردیا سه‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 01:33 ب.ظ

گـلـه مـیـکـرد زِ مـجـنـون لـیـلـی کـه

شـده رابـطـه‌ مـان ایـمـیـلـی


حــیــف ازان رابـطـة انـسـانـی کـه چـنین

شـد کـه خـودت میدانی


عـشــق وقـتـی بـشـود دات‌کـامی حـاصلـش

نـیـسـت بـجـز نـاکـامـی


نـازنـیـن خـورده مگـر گـرگ تورا؟ برده

یا "دات‌کام" و"دات اُرگ" تورا؟


بــهــرت ایـمـیـل زدم پـیشـترک جـای

"سابجکت" نـوشـتم بـه درک


بـه درک گـر دل مـن غمگین است بـه درک گـر

غم مـن سنگین است


بـه درک رابـطـه گر خورده تَـرَک قـطـع

آنـهم بـه جـهـنـم، بـه درک!


آنـقـدر دلـخـور ازیـن ایـمـیـلـم کـه

بـه ایـن رابـطـه هـم بـی ‌مـیـلم


مـرگ لـیـلی، نِت و مِت را ول کن هـمـه را

جای "اوکِی" ، "کنسِل" کن


OFF کـن کـامـپـیـوتـر را جـانـم یـار

مـن بـاش و بـبـیـن مـن ON ام


اگـرت حـرفـی و پـیـغـامـی هسـت روی

کـاغـذ بـنـویـس بــا دسـت


نــامـه یـک حـالـت دیـگـر دارد خـــط ِ

تـو لـطـف ِ مـکـرر دارد


خسته ازFont و زِFormat شده‌ام دلـخـور از

گـردالـیِ @ شــده‌ام


کرد "ریـپـلای" بـه لـیـلـی مـجـنـون که

دلم هست ازین "سابجکت"خون


بـاشـه فـردا تـلـفـن خـواهـم کـرد هرچه

گفتی کـه بکن خـواهم کـرد


زودتـر پـیـش تـو خـواهـم آمـد هی مـرتـب

بـه تـو سر خـواهـم زد


راسـت گـفتـی تـو عـزیـزم لـیـلـی دیــگر

از مــن نــرسـد ایـمـیـلی


نـامـه ‌ای پـسـت نـمـودم بـهـرت بـه ا

مـیـدی کـه سـرآیـد قـهـرت

یاد دوتا چیز افتادم

اولی داستان عاشقی که داشت نامه های معشوق رو میخوند و اینقدر حواسش پرت نامه خوندن بود که از حضور معشوق خبردار نشد و بعد از خبردار شدن باز هم به خواندن ادامه میداد ... پس معشوق با یک ضربه اورا از بالای کوه به پایین انداخت ... با پس گردنی ... این مثال در نزد بزرگان معرفت جایگاه بزرگی داره

دومی یاد نشستن عاشق و معشوق در کنار هم و دیدن تلویزیون افتادم
که دستهاشون دور گردن همدیگست ولی فکر هاشون هزاران مایل باهم فاصله داره

کلا زندگی دیجیتاله دیگه کاریش نمیشه کرد
عشقشم دیجیتالیه

خواهری دوست دارماا

حسین سه‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 04:09 ب.ظ http://www.cinematik.blogfa.com

سلام . آقا شرمنده . چند وقت بود دستگاهم خراب بود . این چند روزی هم که درست شده من خراب شدم و حال روحی خوبی ندارم . الهی من قربونش برم . خیلی ناراحت شدم پستت رو خوندم . کم مونده بود گریم بگیره . مخصوصا وقتی اون عکسی رو که نیکا جان کم کم داشت خوابش میبرد رو تخت بیمارستان جیگرم رو اتیش زد . ما بزرگا این هم کسافت کاری میکنیم و اون وقت یه بچه با اون دل صاف و خوشگلش باید رو تخت بیمارستان باشه . چند وقتیه میخوام در باره ی فیلم بهار تابستان پاییز زمستان و دوباره بهار بنویسم . اما نمیدونم چرا دستم مثل همیشه به قلم نمیره . فیلم فیلم عجیبی بود و تبعاتش هم عجیبه.راستی ازت دو تا خواهش داشتم . . یکی اینکه میخواستم بیایی به وبلاگم و درباره ی همین کتاب تئالیم بودا برای گوسفندان برام بگی . من از بودا زیاد مطلب خوندم و شنیدم . حتما اگر زحمتی نیست این کار رو برام بکن . و دومی اینکه یادته چند وقت پیش که با هم صحبت میکردیم گفتی یه زمانی تو یه زمینه هایی فعالیت داشتی و مطالعه خاص داشتی . من رک نمیگم شاید دوست نداشته باشی اینجا بیان کنم . منظورم رو که میفهمی ؟ حتما بیا در وبلاگم کامنت بزار و جوابم رو بده یا اینکه اگه وقت بزاری تو مسنجر با هم صحبت کنیم که چه بهتر . راستش من میخوام دوباره از نو شروع کنم . جدی تر . خیلی جدی تر . هم برای خودم خوبه و هم زمینه تحصیل و کارم یعنی سینما . ولی نیاز به یه استاد دارم . کسی که کتاب معرفی کنه و جهت بده به مطالعاتم . این هم دومین خواهشم بود که صد البته در صورت موافقت و تمایل شما بسیار خوشحال میشم . من منتظر شما هستم . مواظب خودتون باشید . خدایارونگهدارون .

سلام
آقا دشمنت شرمنده
حال روحیت یا جسمیت؟ … امیدوارم زود خوب بشی … دعا میکنم برات … میدونی که مدیونم واسه اونشب بهت … یادته واسه دوستم دعا کردی … مدیون هم که نبودم بازم واسه دوستم دعا میکردم.

خدانکنه … الهی … ببخش ناراحتت کردم … خوب دوسش دارم خیلی واسه همین دلم گرفته بود و براش نوشتم … ما بزگا؟ ما از اونا بچه تریم … اونا عاقل واقعی هستند چون فقط احساس محض تو رگ هاشون جریان داره … من نوعی اگه عثل داشتم که…….
اما مطمئنا یه حکمتی داشته … مثل هرچیز دیگه … در ظاهر یک عمل جراحی ساده که دلیل عقلی داره ولی اگه خدا پرده رو از جلوی چشمامون برداره میبینیم که بی نهایت رخداد و اتفاق افتاده تا به این مرحله برسیم.

میدونم فیلم عجیبیه
عجیب بودنش اینه که من عاشقش شدم ولی هنوز نتونستم ببینمش
البته خیلی نقد ازش خوندم ولی هنوز موفق نشدم ببینمش
یک نقد خوب و عالی و پر پروپیمون ازش دارم که توی مجله فیلم چاپ شده بود … اگه نخوندیش برات اسکن کنم و بفرستم.
چشم میام پیشت … هرچند که اطلاعاتی راجع به بودا ندارم … البته نمیخواستم که داشته باشم … علتش هم همونیه که سربسته گفتی … چون که 100 آمد 90 هم پیش ماست.

خیلی خوبه که میخوای از نو شروع کنی
البته شما لطف دارید ولی خودم میدونم که هیچی حالیم نیست تو زمینه سینما … بی تعارف میگم … البته کیف میکنم که ازم تعریف بشه ولی خوب میدونم که چیزی بارم نیست.

اما به یک چیزی اعتقاد دارم که آدم باید از خودش یک سبک و منش داشته باشه
چه کارگردان … چه بازیگر … چه منتقد … چه دوست دار سینما
سبک آدم رو متمایز میکنه با دیگران
من نظرم اینه که حالا که میخوای متحول بشی … اول فکرت رو متحول کن و یک سبکی به فکر کردنت بده و بعد با اون دیدگاه به سینما نگاه کن
تجربه شخصی خودم اینه که کن اول یکجور جامعه شناسی خوندم … یکجور شناسایی نظام اطلاعات … یکجور باصطلاح کشف روابط پشت پرده تبلیغات رنگارنگ و بعد به سینما نگاه کردم.
کتابهایی خوندم بنام های مبانی تبلیغ … ژئوپولتیک اطلاعات … بررسی رسانه های خبری … شناخت رسانه های جمعی … زندگی در عیش مردن در خوشی

این کتاب ها دیدم رو عوض کرد جوری که من هنوز فیلم های مرد عنکبوتی وارباب حلقه ها و فیلم هایی از این دست رو نه تونستم ببینم ونه میبینم … کلا با فیلم های تجاری مشکل دارم … فیلم های تجاری محض مثل متریکس 2 و 3 … ولی متریکس یک واقعا یک شاهکار علمی تخیلی بود.
و بعد اینکه تو سینما به چند نفر ارادت داشته باش البته بدون تعصب
در کارگردانی از نوع همه فن حریف و آینده نگر ، من کوبریک رو گذاشتم
در کارگردانی روشن فکر مترقی ، من دیوید فینچر رو گذاشتم
در کارگردانی فانتزی ، تیم برتن
و الی آخر

بنظر من حتما یک دیدگاه رو انتخواب کن و با اون به سینما نگاه کن … دلیل نداره با اطلاعات امروزت و کتاب هایی که خوندی دیدگاه درست کنی … بلکه میتونی با احساسی که در کودکی دیدن فیلمی روت گذاشته زود تر به هدفت برسی … به گذشته کودکیت فکر کن و بیاد بیار احساسی که از دیدن اون فیلم ها داشتی … بنظر من اینجوری سریع تر میتونی دیدگاه پیدا کنی
بطور مثال من اولین فیلمی که تو سینما دیدم فیلمی بود بنام خط پایان با بازی ایرج طهماسب … یادمه برای رفتن به سینما من و چند تا از بچه های دیگه توی صندوق عقب ماشین دائیم رفتیم قایم شدیم و در رو بستیم وقتی رسیدیم به در سینما دائیم از تکون تکون خوردن ماشین فهمید کسی تو ماشینه و در روباز کرد … اون صحنه واون نما ایکه من دائیم رو از داخل صندوق عقب میدیدیمش باعث شد که وقتی فیلم پالپ فیکشن رو دیدم اون صحنه ایکه جولز و ینسنت در اوایل فیلم دارند تفنگ هارو از تو صندوق عقب ماشین در میارند … اون صحنه منو به فیلم های تارنتینو پیوند زد
یا وقتی یاد صحنه آخر فیلم دگتر استرنج لاو افتادم که اون شخص روی بمی اتم نشست و به پایین پرتاب شد . گریه کردم در کودکی چون هنوز خودکشی رو نمیتونستم درک کنم … اون صحنه باعت تغیر دیدگاه من به زندگی وسینما شد و من الان کوبریک رو میستایم مثل یک بت. نه بخاطر اینکه در کودکی یک فیلم ازش دیدم بلکه بخاطر قدرتی که توی فیلمش بود و تونست از اون طرف دنیا و بعد از چند دهه از ساخته شدن فیلمش بتونه تموندگار بمونه جوری که رو یک بچه تاثیر بزاره.

خیلی زیاده گفتم … به دل نگیر … قصد نصیحت و اینجور چیزا نداشتم بلکه یکجور بلند فکر کردن بود … یکجور داشتم تئوری فکر کردنم رو مرور می کردم.

خیلی لطف داری به من … البته من یک فیلم بین هستم نه چیز دیگه … اگه بتونم کمکی بکنم کوتاهی نمیکنم … هر وقت آپ کردی یه خبری بده بی زحمت … حتما میام پیشت

خیلی ممنون سر میزنی حسین عزیز
برام آف بزار

--------------------------------------

ویرایش دوم:
حسین عزیز اسکن نقد فیلم رو برات میل زدم
کاری دیگه داشتی بگو
منتظرم یک آپ خوب بکنی مثل همیشه
یکم سرم شلوغه ... خیلی نمیتونم بیام ... تو سوالی داشتی بپرس اگه بلد بودم جواب میدم ... هروقت آپ کردی حتما یه ندا به من بده ... در مورد پست مدرن هم یه چیزایی از تو مجله برات پیدا کردم ... آف بزار
ممنون که میای

پاستیلی سه‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 06:52 ب.ظ

داداشی جونی
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام


من اینهمه آف دادم که
جون خودم
چرا برداشت بد کردی؟معذرت
منظورم تلافی نبود
ببخش.............................گفتم منم کم سر میزنم همین
امروز اصن نشد بیام

اوکی؟بخدا آف دادم
گفتم انشالله خیر باشه
خسته نکنی خودتو
داداشی گلم

که پرت شدی تو بچگی هات
که ترقه میترکوندی
من خواهریتم
نیستم؟من تلافی نکردم
گفتم که نگران نشی

فهمیدم آفها نرسیده
اوکی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
میدونم میدونی


دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووومیلوینتا

داداشی
داداشی
سلاااااااااااااااااااااام
گجایی تو؟
این مسنجر به درد ... لا اله الا ا.. ... هرچی از دهنم دربیاد به یاهو بگم
میدونستم منظوری نداشتی ... دلم تنگ شده بود برا کل کل کردن باهات
الهی

نرسید عزیز بدستم ... آف ها نیومد
مرسی خواهر گلم
منم داداشیتم عزیز مثل همیشه

اوکی
مرسی
منبیشترمنبیشترمنبیشتر

تنــهاتـرین تنــهایـان چهارشنبه 1 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 03:18 ق.ظ http://tanhatarinetanhayan.blogsky.com


سلام همراه مهربون
آقا انشالله که داغ این عزیزا رو هیچ وقت نبینی ماشالله حلال زاده به داییش میره دیگه مگه نه رفیق ؟
توی این مدت که نبودم دلم واستون خیلی تنگ شده بود
بالاخره پس از یک ماه انتظار بروز شدیم و چشم به راه اومدنت
منتها این دفعه تصمیم گرفتم زود به زود آپدیت کنم
یادتون نره که به کلبه تنهایی من هر از چند روزی سر بزنی
منتظر همراهی سبز شما هستم
______امضاء : تنهاترین تنهایان

سلام خسته نباشید
ممنون ... شما هم همینطور ... لطف دارید
اطاعت امر میکنم و خدمت میرسم
چشم حتما ... شما هم تشریف بیارید خوشحال میشم

الهام چهارشنبه 1 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:48 ب.ظ

سلام داداشی
امیدوارم خوب خوب باشی

.......................................................

آقا کم پیدا شدیدسایه تون سنگین شده .گاهی یک نگا به زیر پاتون بندازید . یک بنده نوازی چیزی .آخه این رسمشه که ما هییییییییییییییییییییییییی کامنت بی جواب ببینیم .برادر من ما دلمون قد یک گنجیشک کوچیکه آخه جا نداره .

.....................................................

داداشی اگه یک وقت خودت سرت مثل پسر داییت شلوغ بشه چه کار می کنی . نکنه ...
......................................................

راستی یک ایمیل دیگه زدم منتظر اظهار نظرت هستم امیدوارم خیلی مسائل رو پراکنده نگفته باشم .

......................................................

مراقب خودت باش
بازم هوارتا
خداحافظ

سلام خواهری
مرسی تشکر

......................................

حق داری بخدا ... خیلی گرفتارم ... خیلی لطف داری شما ... خیلی ممنونم

......................................

نه بی معرفت نیستم ... خیالت راحت

......................................

چشم ... هرکمکی بتونم می کنم ... ممنون اعتماد داری

......................................

چشم
منم هوارتا بازم
خدافس

پاستیلی چهارشنبه 1 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 01:46 ب.ظ

باز من


اون قبلی رو یادم رفت بگم
برا تو بود..................................تایید نکن
پلیز


خوبی؟
خوبم

امیدوارم شاااااااااااااااااااااااااااااد باشی همیشه

بازم تو ... همیشه تو ... یادته قدیما همیشه همینو جواب میدادم

مییییییییییییییسسسسسسسسسسسییییییییییییییییی
قربونت

خوبم خواهری
خوشحالم خوبی

شاد شدم ... خیالم راحت شد ۱۰۰۰٪

MAX PAYNE چهارشنبه 1 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 03:46 ب.ظ

ظهر نوشت:
هرچی بگین حق دارین بخدا.
شرمنده بخدا.
خیلی کار دارم.
گرفتارم.
کلی کار ریخته رو سرم .
شب بر میگردم و جواب ها رو تک تک میدم.

خیلی ممنون از همتون.........

پاستیلی چهارشنبه 1 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:26 ب.ظ

سلام داداشی
خوبی؟
خوبم
۱۰۰۰٪

آخ بمیرم امروز یهو دی سی شدم
دیگه نیومدم باز
اما آفهات نرسید.الان دیدم که آن بودی

جدا ممنون که فهمیدی...آره کل کل حالی داره
یه داداشی و خواهری جون میدن برا کل کل

خوبی؟خسته نکنی خودتو
واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای لباسم برا عروسی دوستم حاضره
دارم ثانیه شماری میکنم

ثانیه خیلی طولانیه!

شاد باشی
دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

سلام خواهری عزیز
خوبم مرسی
خوشحالم خوبی ... خیلی
آره ۱۰۰۰٪ مرسی

آره دیدمت ... ولی ... قسمت نبود ... حیف شد

آره کل کل ولی کم چون نمیخوام برنجونمت

باشه مواظبم چشم مرسی بفکرمی

لباس عروسی جدید؟
چون قبلی ها برات گشاد شده از بس رژیم گرفتی <اخم>
مثل من
من کلا اصن به تنم زار میزنه باید کت شلوار نو بدوزم
از ایکس لارج تبدیل شدم به لارج
آره بعضی وقت ها خیلی طولانی میشه ... خوبه این روحیه شاد بودنت رو حفظ کن تا منم خوشحال باشم

مرسی عزیز داداشی
منبیشترمنبیشترمنبیشتر

امین پنج‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 05:06 ق.ظ

:((
به غمگین ترین پستت رسیدم
آخخخخخخخخخخخخخخه
الهی عمو بمیره
هنوزم حیونکی تو کف یک عکس مخصوصه !!!
این پایینم کمتر میآد
:(
یادم باشه یه بوسه محکمش کنم :-* اوممممممممم
اینم از ردپا
میدونی که چرا بیشتر نمی نویسم ؟!
کیبوردم آخه یاری نمی کنه :-D

بچه ها این عموی نیکاست که اومده ها
سلام امین خوب
خوش اومدی

خدانکنه ...

مشجم بقول خودش نه محکم

آره میدونم ... دانم
w750i حالش چطوره ... اینقدر انگولک بهش نرسون ... ((:

مرسی اومدی
سلام برسون

پاستیلی پنج‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 02:28 ب.ظ

سلاااااااااااااااااااااااااااام داداشی
شااااااااااااااااااااد باشیی همیشه

خوبی؟خوبم
کجایی؟
خیلی کار داری؟اوخ یوخ خسته نکنی خودتو
کارای مهمتریم داری

حالا انگار میدونم
چکار داری میکنی!


اشکال نداره
موفق باشی
هرچی هست
خوبم من.به صورت یخ زده!
نه بابا یکم فریز شدم فقط
شب مهمونم
کاش تو هم کارو تعطیل کنی یه گردش یا استراحت کوشولو
ضرر نداره

اوکی هر موقع شد یکم بخودت برس
خوب؟

دووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

سلااااااااام خواهری جونم
مرسی عزیز

مرسی
خوشحالم
مرسی ... مرسی ... همیشه به فکر من هستی تو ... ممنون

دونستنش محم نیست ... همین که مهربونی این برام مهمه

چرا یخ زده
چرااا
اون نکنه اونجا مهمونی؟ ... آره؟
الهی
فکرشو نکن خیلی ... خوب؟

مرسیمرسیمرسیکهبفکرمیمرسیممنونم

منبیشترمنبیشترمنبیشتر

امین جمعه 3 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 06:20 ق.ظ

w750 ?!!!!!!!
seri W aslan 750 nadare be khoda
:-D
w700i

من که میدونستم
میخواستم ببینم تو حواست هست یا نه؟
((:
((:

پاستیلی جمعه 3 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 02:21 ب.ظ

سلاااااااااااااااااام خوبی؟
خوبم
خوش گذشت!

سرده اما خوبه
تو چه میکنی؟مشغول؟اوووووووووووووووه
نیکا خوبه؟هنوز مهد نرفته؟۸ دم در؟

بوسش کن
میبینم که نه فقط دایی.....عموی مهربونم داره
خوشبحالش
من دایی که هیچی..........................عمو اما یکدونه دارم
وا قحطیه؟
نه بابا.......................................پیش اومده!

خوبی تو؟
مهم اینه که ۱۰۰٪

دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

سلااااااااااااااام خواهری
خوبم مرسی
تو خوبی؟ ... ایشالا همیشه خوب باشی
پس خوش گذشت ... خوشحالم

اینجا هم یکم سرده ... ابریه اونجوری که من دوست دارم
منم مشغووووووووووووووول ... آره دیگه
نیکا خیلی بهتره ... فردا میره مهد ... سراغت رو میگرفت چند روز پیش ... فک کنم دوباره میخواد برات نقاشی بکشه.


باشه میبوسمش
آره یه عمو داره اونم خیلی مهربونه
خوشبحالش
من یه دایی دارم ولی تا دلت بخواد عمو دارم در سایز های مختلف
وا سیل اومده؟
نه بابا از منم پیش اومده
((:

مرسی عزیز داداشی
آره ... آفنر ... آفنر ... ۱۰۰٪ ... آفنر

منبیشترمنبیشترمنبیشتر




خیلی ممنون

پاستیلی جمعه 3 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:47 ب.ظ

دووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

منبیشترمنبیشترمنبیشتر

الهام جمعه 3 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:57 ب.ظ

سلام داداشی
خوبی
چه خبرا ؟
....................................................
دوباره برات میل کردم امیدوارم به دستت برسه . در ضمن اگه جمله بندیهام یک کم ناقصه بذار به حساب بی سوادیم .آخه خیلی سخته که بخوای ذهنیات مشوشت رو به رشته قلم در بیاری . ملغمه ای میشه که به غیر از نویسنده هیچ کس قدرت تحلیلش رو با یک بار خواندن نداره .
.......................................................
راستی امروز ثبت نام کردم وای که چه قدر راحته که امسال اینترنتی ثبت نام می کنن . کیف کردم که توی صف گیر نکردم .
از حالا دیگه شرکتم توی ازمون اقتصاد حتمیه . چون چند روزی بود که شیطون گولم می زد که با محمد مطالعات زنان بخونم . نمی دونی چه رشته جذابیه . خیلی جالب تر از اقتصاده . حالا .
من که دیگه ثبت نامم تموم شد .
.................................................
مراقب خودت باش
بازم هوارتا
خداحا فظ

سلام خواهری چطوری؟
بد نیستم خیلی ممنون ...
شما خوبی؟
هیچی خبری نیست ... زنده ایم از سرمون هم زیاده
.....................................
متاسفم ... بازم نرسید
بفرست بازم
میدونم چی میگی ... بفرست ... بخونم میفهمم ... ایشالا
....................................
مطالعات زنان
نمیدونم چیه ... میشه توضیح بدی ... دوست دارم بدونم
....................................
چشم ممنون بفکرمی
تو هم مواظب خودت باش
منم هوارتا ممنونم
خدافس

پاستیلی شنبه 4 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 01:00 ب.ظ

سلام کجایی داداشی؟
خوبی؟خوبم

داداشی آپ نمیکنی؟
دلم برات تنگیده
دووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

سلام خواهری
بدک نیستم
توی خونم از پنج شنبه تا حالا
سیاتیک دوباره گرفته

چرا منتظر بودم مثل همیشه تو بگی ... مثل قدیما
تقریبا آمادست ولی نمیتونم بشینم روی کمرم وگرنه آپ میکردم
منم دلم برات تنگیده خواهری ... میدونی ... مثل همیشه

مواظب خودت باش ... هوا سرده ... اونجا بیشتر ... منم همین هوای سرد تشدیدش کرد
تو آف بزار ... من خیلی نمیتونم بشینم ... مرسی
خیالم راحت شد از اتوبوس جهانگردی ... مرسی گفتی

منبیشترمنبیشترمنبیشتر

.::.::.::. شنبه 4 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 03:05 ب.ظ

همه چیز را مثل موهایت

به باد بسپار

دلت را به من.

یادت نرود مال منی!

میدونی که!!!!!!!

احتیاجی به گفتن نیست
یه کتاب دارم میخونم اسمش اینه: ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد با موزیک متن چهارفصل ویوالدی!!!!
چقدر باذوقم من.
هروقت تمومش کردم حسابی میچلونمت تا تو هم بفهمیش.
هوا چرا اینطوری سرد شده؟
ولی حسابی دو نفری شده این هوا.


.:.:.:.
سی یرای تو

شراره مامان بردیا یکشنبه 5 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:09 ق.ظ

سلام داداشی گلی خودم.شطوری لپ کشانی خواهری؟
ای داد بیداد سیاتیک؟ کمر؟ درد؟ نــــــــــــــــــــــــــــــــه!!!
یه بار بهت گفتم بابا یه ام ار آی بکن گوش نمیدی که حتما باید زبونم لال مثل من کارت به عمل دیسک بکشه؟ آره؟ آرهههههههه؟
طفلی.از پنجشنبه تا حالا.جی میکشی تو!! بمــــــــــــــــــیییییییییییییییییییرم

ولی داداشی جون گذشته از شوخی تروخدا حواست بیشتر به خودت باشه.ببین.......این منم...این تویی....:)) یاد جودی به خیر نه؟
راستی جودی تا شنبه دیگه نیست از امروز تا جمعه میره اونوری برا صعود و تمرین و بعدشم اونجا که خودت دانی.
بابا الکی نیست تو با یه تیم ورزشکار روبرو هستی.البته این یک دوربین مخفی است لطفا لبخند بزنین. :))
ببین...........ببین داداشی....................نگاه کن......................نیگا نیگا........بقول شهر قصه که میگه نی نی گاهم به شماست.....چی چی گاتون؟.......نی نیگاهم.
حالا نیگا کن............بدو.....بدو بدو......................بابا هلن کلرررررررررررررر...............................بابا.......................................................<از اون آیکونا>......مال شما نبود D:
ولی گذشته از لاطائلاتی که بهت تحویل دادم خیلی جدی به حرف خواهری گوش کن و مستدعی است در اسرع وقت اقدامات لازمه را مبذول فرمایید.


با تشکر
کارگزینی و تدارکات و کنترل پروژه
خواهری

سلاااااااااااااااااااااام خواهری جونی
خوبم شکر خدا ... میییییییسسسسسسسسسیییییی

آره دیگه همیناس که گفتی
دردش هم که میدونی چجوریه
همسایمون هم همینو میگفت ... راست میگی باید برم بلاخره

فلان که همونجوریاس
خداااااااااااااااااااا نکنه
خسته شدم تنهایی تو خونه

((:
جودی چطوره راستی
قضیه تاتا بکجا کشید
من که نشنیدم دوشیزه ای در طبقه منهای دو کشته شده باشه
پس ایشالا مبارکه؟ ... هان؟
پالس مالس خبری نشد؟

مرسی فلورانس نایتینگل ... روحم وا شد عزیز

مرسی بخاطر اونا ... اومدم اومدم

باشه محبت کنید بدید اطاق بقلی ... عنایت داشته باشید که برسه به دست سرکار خانم جودی کلایمبر CLIMBER که پاراف کنند

باتشکر
آبدارخانه مرکزی
واحد تفاله چایی

پاستیلی یکشنبه 5 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:37 ب.ظ

سلاااااااااااااااام داداشی
بمیرم چی شدی؟
سرما اذیت میکنه سیاتیکو...راست میگی
تورو خدا مراقب باش.....یه دکتر برو
شاید یه کاری کرد بیتر شد

بمیرم اینقد خودتو خسته میکنی اینطور میشه دیگه
کاش میتونستم یه کاری بکنم
کاااااااااااااااااش زووووووووووووووووووووود
شاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااد بشی

از ته دل.......و موندگار
دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
م
خواهری عزیزم

خداااااا نکنه عزیز
آره دیگه
باشه مراقبم (اینجای آدم دروغ گو)
((:
باشه میرم چشم

خدانکنه ... نگو دیگه خوب؟ ...
چیکار کنم چاره ای نیست
همینه که هست
داداشی و هزار سودا

دیگه خسته شده بودم تو خونه ... بلاخره یه آپ شلم شوروا کردم

مرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررسی
توووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو هم
ممنونم عزیز

دانم
دانم
دانم
منبیشترمنبیشترمنبیشتر

شراره مامان بردیا یکشنبه 5 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 04:03 ب.ظ

سلام داداشی سیاتیک عود کرده گلم.شطوری تو؟
دیدم این خوگشله گفتم تو هم بخونیش.مال........مال چیزه.یادم نمیاد:

اگه قهر کردم و گفتم دارم از خونه میرم بگو نرو
درو وا کردم و گفتم واسه همیشه میرم بگو نرو
اگه گفتم دیگه دنبالم نیا . گوشه کنار منو نپا
شب تا سحر چشمام بیدار . برو تو خواب من نیا
بگو نرو پیشم بمون . دوستت دارم . اینو بدون
بگو نرو پیشم بمون . دوستت دارم . اینو بدون
اگه ناز کردم و با عشوه صدا کردم
یه قطره اشک تو چشمام بود . یواشکی نگات کردم
یواشی رامو کج کردم . یا جای منه یا تو
بد اخلاقی و لج کردم . که جون منه یا تو
نگاهی توی چشمام کن . منو عاشقم فردام کن
یه جوری التماسم کن . با گریه هات کبابم کن
آخه من رفتنی نیستم . بی تو موندنی نیستم
دلم بید و تو مثل باد . ولی لرزیدنی نیستم
آخه من رفتنی نیستم . بی تو موندنی نیستم
دلم بید و تو مثل باد . ولی لرزیدنی نیستم
اگه ناز کردم و با عشوه صدا کردم
یه قطره اشک تو چشمام بود . یواشکی نگات کردم
یواشی رامو کج کردم . یا جای منه یا تو
بد اخلاقی و لج کردم . که جون منه یا تو
نگاهی توی چشمام کن . منو عاشقم فردام کن
یه جوری التماسم کن . با گریه هات کبابم کن
آخه من رفتنی نیستم . بی تو موندنی نیستم
دلم بید و تو مثل باد . ولی لرزیدنی نیستم
آخه من رفتنی نیستم . بی تو موندنی نیستم
دلم بید و تو مثل باد . ولی لرزیدنی نیستم

اینگوری.

سلام خواهرم
ممنون دلواپس و دائم بهم سر میزنی
مرسی ... دوست داشتم

منو که میشناسی روانیم
مثلا دعوا میکنم که قهر پیش بیاد چون آشتی کردن بعدش برام لذت بخشه
این متن هم همین احساس رو بهم داد

که هینطور
هویجوری

فی فی یکشنبه 5 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 04:05 ب.ظ http://baronc-rampantc.persianblog.com

آخخخخییییییییی طفلی !!! چه ترسی داشت کوچکولو .... ولی کتاب خیلی باحالیه من که عاشقه گوپسندام مال تو ام خیلی خوجله !!!

منم عاشق گوسفند هام
خیلی صادق هستند
آره خوجلند خصوصا نژاد مرینوس
تا میبینمشون یاد موهای پسر داییم میوفتم که فرفریه

ممنون سر زدی

نهال یکشنبه 5 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 04:15 ب.ظ

سلام مکس
خوبی؟؟
میبینم که تو پائولو خون شدی.....منم یه زمانی همه ی کتابهاشو حفظ بود اما الان هیچی شونو یادم نمیاد .....اما الان که یکم فکر میکنم میبینم توی تمام لحظه هایی که ورونیکا رو میخوندم سکانسهای ذهن زیبا جلو چشمم بود انگاری که این دو تا رو با هم قاطی میکردم ......دو سال پیش تو تابستون دوبار خوندمش خیلی برام جذاب بود.....داستانش خیلی برام تازه بود ...

سلام نهال خوب
مرسی عزیز
تو چطوری

((:
چه جالب ... قرار بود بجای این پست جدیدم راجع به ذهن زیبا بنویسم
آخه از پنج شنبه که دوبله فارسیشو دیدم محو فیلم شدم و یکجور شخصیت پنداری وجودم رو فرا گرفته ولی بخاطر سیاتیکم نشد که راجع بهش آپ کنم

ایشالا آ~ بعدی مال ذهن زیباست

مرسی اومدی نهال خوب
ببخش من سرم شلوغه نمیتونم بیام اونورا ... شرمندم ... تو اولین فرصت میام پیشت
اطف داری

الهام یکشنبه 5 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:10 ب.ظ

سلام داداشی
برام خیلی دعا کن خیلییییییییییییییییییی
دلم می خواد فریاد بزنم ولی دارم به همه لبخند می زنم ومی خندم .داداشی خیلی دعام کن .
هوارتا دلتنگم
خداحافظ

سلام خواهری
چی شده؟
من همیشه دعا میکنم بخدا ... پاستیلی و شراره جون و شهرام داداشی رو همیشه دعا میکنم بصورت دائم ... از وقتی گفتی بهم منم دعات میکنم مستمر
تو هم دعا کن

لبخند مونالیزا ... مثل وقتی که آدم روی پونز نشسته باشه ... میفهمم ... چشم حتما

هوارتا از خداوند برات آرزوی آرامش میکنم

راستی بازم اون ای میل نرسید ... نمیدونم چرا
لطفا اینبار به این باکس بفرست:
maxpaynethefall.gmail.com

خدافس

ایشالا آروم بشی

شهرام یکشنبه 5 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:45 ب.ظ

سلام داداش..

عرض ادب و احترام....همراه با ارزوی سلامتی ...

سلام داداش عزیزم

عرض اینکه خیلی بزرگوارید و مهربون
لطف داری داداشی

خیلی ممنون
خوشحالم کردی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد