MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

تحلیل فیلم - راه های کارلیتو

 

 

Carlito’s Way

 

 

I CHANGE

قبلش بگم حالم خوبه

اما حال مکس بده

آخه آل پاچینو ی عزیزم رو کشتند.

 

دیشب بلاخره آرشیو فیلم های آل پاچینوی من تقریبا کامل شد

هم زبان اصلی هم زیر نویس

تقریبا جوره ... خوباش رو جمع کردم ... دست اقا مصطفی ویدیو کلوپ درد نکنه اونم خیلی کمک کرد

امشب هم قراره عطر خوش زن رو بگیرم ... از نظر بازی فیلم فوق العاده ایه ... اونجا نقش یک نابینا رو به زیبایی هرچه تمام بازی میکنه ... جوری که وقتی همون سال اومد که اسکار بهترین بازیگر مرد رو بگیره گفت: دیگه کم کم وقتش بود.

 

اما دیشب راه های کارلیتو رو دیدم

حالم بده

دوباره من فیلم دیدم

کشتنش

توف به این زندگی

چرا وقتی یه آدم میخواد عوض بشه ... محیط اطراف عوض که نمیشه هیچی تازه بدتر هم میشه ... قرار بود 30 سال حبس بکشه ولی با تلاش یک وکیل (شان پن - که بعدا ناتو از آب در اومد - ت خ م  س گ) به 5 سال تقلیل پیدا کرد.

حالا میخواد مثل یه آدم زندگی کنه ولی مگه میذارند.

میخواد 70 هزار دلار جور کنه و بره باهاماس و آژانس اتومبیل کرایه رو با دوستش شریک بشه ولی پولی در کار نیست. فعلا با ترفند هایی که از دوران خلاف کاری گذشتش بلده داره یه نایت کلوپ رو میچرخونه تا خورد خورد پول در بیاره.

 

هرچی میخواد نزدیک خلاف نشه نمیشه ... ولی خلاف بهش نزدیکتر میشه

خودمونیم ولی 5 سال پیش بد جونوری بوده هاااا

چقدر به قاضی گفت من عوض شدم چقد گفت ولی مگه میذارن

همه چیز عوض شده ... همه چیز ... دورو برش پر از نامردیه و کشت و کشتار

بقول خودش من چند سال مگه نبودم که اینهمه همه چیز عوض شده؟ ... مینی ژوپ دیگه معنی نمیده و نوع رقص ها جوری عوض شده که من نمیتونم دیگه برقصم.

 

خلاصه میره با معشوقه سابقش (گیل) آشتی میکنه چون ... گیل ازش دلخور بود چون وقتی کارلیتو میخواست بره زندان برای اینکه گیل آزاد باشه و نگران نباشه اونو بی خبر تنها میذاره و میره.

 

حالا آخرای فیلمه:

ساعت 11 و تو ایستگاه قطار

گیل منتظره که کارلیتو با پول ها بیاد تا برند بقول خودشون پارادایز و با بچه ایکه تو شکم گیل هست ... با بچه خودش ... با گیل ازدواج کنه و یک زندگی جدید شروع کنند.

 

کاری نداریم که با چه نکبتی رسوند خودشو به ایستگاه و از دست چندین نفر فرار کرد ولی تو لحظه آخر که میخواستند سوار بشند بوسیله یکی از دشمنای کارلیتو که ربطی به این تعقیب و گریز اخیر نداشت هدف گلوله قرار میگیره (کارلیتو چرا اوجا توی اون خیابون خلوت نکشتیش با اینکه میتونستی ... چوب دلرحمی خودتو خوردی ... باید میکشتیش فلان فلان شده رو).

کارلیتو تیر خورد و ...

 

بمیرم ... از فاصله نزدیک ... دوووتاااااااااااا با صدا خفه کن ... بمیرم ... افتاد زمین ... همینطور چشمش به سقف خیره بود ... گیل هم که داشت خودشو میکشت واسش ... چقده بوسیدش ولی ...  کارلیتو پول هارو به گیل داد و چشماش رو بست ... آخ ... توی بیمارستان چشمش به تابلویی که تصویر ساحل دریا رو نشون میداد خشک شد ... همون ساحل که قرار بود با گیل برند اونجا ... بمیرم ... چقدر درد کشید ... اشکم هنوز جاریه لامصب ... اه ... اه ... چرا مردی؟ ... من تو همه فیلم ها خودمو جای پاچینو قرار میدادم ولی تو این فیلم چرا جای گیل بودم؟ ... همش دارم گریه میکنم ... عاشقشم ... پاچینوی عزیزم ... کارلیتوی من ... دیگه کی شبا منو نوازش میکنه؟.

 

 

 

یکی از تاثیر گذارترین تیتراژ های پایان فیلم تاریخ سینما ... چون کل فیلم تو لحظه آخر از جلوی چشم آدم رد میشه

چون توی این فیلم کارلیتو تو یک نایت کلوپ شریک بود و یجورایی صاحبش بود

رقص ... آواز ... کوکایین ... سکس ولی به هیچی توجه نمیکرد چون هدفش این بود که 70 هزار دلار دربیاره و گورشو گم کنه

به هیچ زنی توجه نمیکرد

اما گیل از قبل یک رقاصه باله بود و هنوز هم به کارش ادامه میداد

کارلیتو به هیچ زنی توجه نمیکرد ... فقط حواسش به گیل بود

وقتی تو بیمارستان مرد و چشمش به اون تابلوی پارادایس Paradise خشک شد ... تصویر تابلو از حالت سکون خارج شد و افراد داخلش زنده شدند ... یک زن بود که به زیبایی کنار ساحل میرقصید که از فیزیکش مشخص بود که گیل بود  و چند تا بچه که ظاهرا بچه هاشون بودند

اون تصویر تا مدت طولانی متحرک بود و تیتراژ داشت روی اون حرکت میکرد

چقدر گریه کردم ... هق هق ... مردشورتو ببرن کارلیتو چرا اینقده مهربون بودی.

 

 

فیلمش خیلی شبیه بازی مکس پاین بود و همچنین به زندگی خود من

فیلمش مونولوگ داشت ... حتی لباس های کارلیتو مثل لباس های مکس پاین بود

مونولوگ های فیلم که صدای ذهنی کارلیتو بود و دایم روی فیلم حرف میزد اونم باصدای گرفته پاچینو درست مثل مکس پاین که مونولوگ داشت ... درست مثل خودم که در روز مونولوگ میگم اینقدر که خسته میشم از خودم و فقط هندزفری مبایل میتونه جلومو بگیره که مونولوگ نگم اونجا بازم دارم با سرعت فکر میکنم ولی حداقل ابراهیم تاتلیس بجام حرف میزنه

 مونولوگ ترکی ... راستی باید یه دیکشنری زبان ترکی بخرم چندتاش رو بلدم مثل

San siz

Sevda

Ebed

gal

ولی بقیشو اصن

 ... درست مثل خودم بود همه چیزش ولی فقط صاحب نایت کلوپ نبودم ... مثل من

I CHANGE

 

...

 

فیلم با یک سکانس شروع میشه و با همون سکانس تموم میشه فقط مونولوگ هاش عوض میشه

نماهاش همون نماهای تیر خوردن کارلیتوهه که میبرنش به بیمارستان ولی مونولوگ های سکانس اول و آخر فیلم باهمدیگه فرق میکنه

 

 فیلم با این مونولوگ ها اغاز میشه:

یکی داره منو میزاره روی زمین

میتونم حس کنم ، ولی نمیتونم ببینم

اصلا نترسیدم ، قبلا هم اینجا بودم

وقتی در خیابان صدوچهارم تیر خوردم

لطفا من رو بیمارستان نبرید

اورژانس نمیتونه کسی رو نجات بده

حرومزاده ها همیشه نیمه شب ضربه میزنند

وقتی که تو بیمارستان فقط انترن های تازه کار هستند

یه نگاهی به این احمق ها بکن چجوری دور خودشون میچرخند

چرا؟

چون انتظار نداشتند من اینقدر زنده بمونم

بیشتر هم گروهی هام خیلی وقت پیش از بین رفتند

نگران نباش

قلب من هرگز از کار نمی افته

هنوز آمادگی خداحافظی رو ندارم

 

 

و با این مونولوگ ها تموم میشه:

بچه ها متاسفم

ایندفعه حتی تموم بخیه های دنیا هم نمیتونند خوبم کنند

دراز بکش

دراز بکش

قراره توی قبرستان هرناندز خیابان 109 دفن بشم

همیشه میدونستم سری به اونجا میزنم

اما نه به این زودی ها

آخرین بازمانده پورتوریکویی ها

شایدم آخرین نباشم

مطمئنم گیل مادر خوبی میشه

یک کارلیتو بریگانته جدید و پیشترفته

امیدوارم عقلش کار کنه و با پول از اینجا بره

این شهر جایی برای قلب های بزرگی مثل اون رو نداره

متاسفم عزیزم ، تمام سعی خودم رو کردم

واقعا میگم

اما نمیتونی همراهم در این سفر باشی

حالا دیگه لرز شروع شد ، آخرین فرصت برای نوشیدنی

کلوپ داره تعطیل میشه ، آفتاب غروب کرده

برای صبحانه کجا میریم؟

یجای نزدیک

شب سختی بود

خسته ام عزیزم

خسته

 

 

 ...

 

آل پاچینو هم بازیش بی همتاس هم صدای گرفتش تاثیر گذار

اونجا که میگه:

Don’t Worry

Sorry Baby

 

 اون کسیه که بازی در متد اکتینگ رو که خیلی مهمه با گرمی بازیگر های کلاسیک تاریخ سینما در آمیخته و بصورت نوع جدیدی از بازیگری ارائه داده.

 

 

 

 

 

- قیصر نوشت:

قیصصصصصصصصصصصصصصر ...

کجایی که داش کارلیتو رو کشتند.

 

- وی جی (آمیتا باچام) نوشت:

پدر من نمیخوام بمیرم ... اینجا سرده.

 

- تاتلیس نوشت:

http://h1.ripway.com/ehsan1980/for%20blog/mp3/ibrahem01.mp3

تورو خدا کسی ترکی بلد نیست؟.

 

- سگ پاچه بگیر نوشت:

امروز دیدم اخلاق ندارم اگه برم بیرون پاچه بقیه رو میگیرم

باید یه فیلم خوب ازش ببینم تا حالم جابیاد.

 

- فامیلی من نوشت:

موندم تو خونه و شدم مرد خانواده

چقدر پرده کرکره باز و بست کردم و چراغ سوخته های خونه و پارکینگ عوض کردم

بمییییییییییییییییرم واسه خودم

نردبون دوطرفه ... بپا نیوفتی ... مواظب باش برقه هااا ... اونطرف تر آره خوبه ... سفتش کن ... دستت درد نکنه بیا پایین.

 

- دیگه نوشت:

دیگهههههههههه

آرشیوم رو سروسامون دادم ... چند تا کلاسور نو خریدم و امروزی ها رو که رایت کردم گذاشتم توش

یه کپی از ایمیج هاش رو هم  ریختم رو دی وی دی ... گذاشتم برا روز مبادا که اگه خدای نکرده زبونم لال یکیش خراب شد به چکنم چکنم و منت کشی نیوفتم.

 

- حکمت نوشت:

بقول دون کورلئونه تو فیلم پدرخوانده:

همیشه تو زندگیم جوری رفتار کردم که از کسی معذرت نخوام

اینه که یه کپی پشتیبان همیشه رو دی وی دی دارم.

 

- مامانی نوشت:

بیا یکم از اون اطاق بیرون.

 

- میرم بیرون نوشت:

میرم بیرون خودمو نشون میدم و برمیگردم ... میگم بیا اومدم بیرون ... یاد فیلم پالپ فیکشن افتادم که گفت: یچیزی بگو اونم گفت: یچیزی.

 

- فرامرز اصلانی نوشت:

دستم بگییییییییر دستم را تو بگیر

التماسهههههه دستم را بپذیر

درمانی باش پیش از آنکه بمییییییییییییرم

 

- مکس نوشت:

از بوی تو ... چون پیراهن تو ... آغشته شد جانم با تن تو ... آغوشی باش تا بوی تو بگیرم

آغوشی باش ... آغوشی باش

تا بوویه توبگیییییییییییییییییررررررررررررررررررم.

 

 

ارادتمند:

MAX PAYNE

نظرات 32 + ارسال نظر
الهام شنبه 13 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 12:22 ب.ظ

سلام داداشی جونم
این عکس رو کجا انداختی . خیلی متفاوته با قبلی یک حسی رو منتقل می کنه که آدم همه بدنش کرخ میشه . وای داداشی همش سرما و دور از جون دور از جون دور از جون تو مرگه .
آخه مرگ برای من مساوی با سردخونه است هر چند که خاک هم سرده .کافور هم سرده آب غسال خونه هم سرده . عین همون که صادق چوبک توی ذهنم ساخته ازش نمی ترسم ولی اسمش که میاد حس سرما بهم دست میده انگار الان زیر هزار خروار خاکم واییییییییییییییییییییییییییییییی.



تحلیل فیلمت خیلی جالب بود من زیاد مثل تو سواد سینمایی ندارم به همین خاطرم تا یک تحلیلی چیزی از یک فیلم نخونم تحریک به دیدنش نمی شم .ولی عوضش کتابایی رو که دوست دارم ۱۰ بار می خونم باور کن . فقط یک عیب دارم مثل تو راحت گریه نمی کنم یک گوشه می شینمو حرص می خورم تا چند ساعت هم با کسی حرف نمی زنم چند روز هم همزاد پنداری می کنم . مثلا سر کتاب سمفونی مردگان تا چند روز آیدین بودم . یا بعد از چند سال هر وقت که کتاب برباد رفته رو ورق می زنم میشم رت باتلر . بینوایان ورمان کوزت رو که نگو نقل دهنمه هر وقت تو خونه بهم کارایی مثل تعمیر لوازم برقی یا نصب پرده ویا از همه بدتر روغن کاری کولر رو می گن میگم من رو کوزت صدا کنید به مامان وبابا هم می گم تناردیه .
هیچ چیز هم برام رمان تاریخی نمیشه از سلطانه بگیر تا خورشید مصر یا ریشه ها خلاصه این جور کتابا رو می خورم نمی خونم .


اون سه تا نظری که در مورد دوست جون دادی گزینه ۱ رد میشه چون ما ۱ سال ونیم از دوستیمون می گذشت که متوجه برخوردهای همدیگه شدیم از اون موقع هم ۱سال ونیم میگذره . توی این مدت هم اون توی موقعیتهای متفاوتی بوده . هم تنها بوده هم با کسی . در همه شرایط هم ۱۰۰ بار حرف از رابطه مون به میون کشیده . از نگفته هاش از اینکه باید تکلیفمونو روشن کنیم از اینکه یک چیزی هست که خیلی وقته می خواد بگه ومنتظره تا من بگم ولی هر دفعه من حرفو پیچوندم . یا اینکه برام موقعیت ازدواج پیش اومده و اول همه رفتم با هاش مشورت کردم اون طفلی هم بی غرض قضاوت می کنه بعدم می گه تو سری زیاد بهش فکر نکن .راستش فکر می کنم بیشتر می ترسه چون تو هر موقعیتی من پس کشیدم . می دونی من ۲۰ در صد هم بهش فکر نمی کنم ولی همیشه یک جوری میچرخه که باز کنار هم قرار می گیریم . حالام من دارم صبر می کنم تا هر چی صلاحه چیش بیاد الانم منتظرشم که بیاد از خونه زنگ زده که راه افتادم تو راهم زنگ زد بمیرم الهام جون یک کم دیگه هم باید صبر کنی منم به جای صبر کردن اومدم سایت دانشکده به قول تو بیخی .

.
.
.
.
الهام نوشت :
داداشی تو چرا اینقد می گی بمیرم بمیرم خدا نکنه

غر غر نوشت :
مامان میگرن داره تخت ش هم دیوار به دیوار کامپیوتر منه .دیشب سر دردش اود کرده بود میگفت کامپیوترو خاموش کن من قرص خوردم می خوام بخوابم .باورت نمیشه صدای مودم اذیتش می کنه اونم از پشت دیوار .باید امشب صدا رو قطع کنم . هزاااااااااااااااااارتا شرمنده که دیشب بی موقع ارتباطمو قطع کردم .داداش ما مخلصیم بزرگی کن و ببخش می دونم آقایی سروری مام غلامیم چمنیم ( چ اکریم + م خلصیم + ن وکریم =چمنیم )

املا نوشت :
توی این کامنت ا غلط املایی هست اگه بگی یک جایزه توپ پیش خودم داری . دقت کن داداشی جایزه اش از اون خرسی که نیکا بهت نداده هم بهتره


داداشی جونم مراقب خودت باش
هوارتا دوست دارم
فعلا خدانگهدار

سلام خواهری جونم

فک نمیکردم اینقده حسش قوی باشه ... این عکس رو تو یه شرایط روحی خیلی بد گرفتم ... یعنی اصلا صحنه سازی نیست ... دقیقا حالم بد بود توی اون لحظه ... دقیقا حس سرما داشتم ... قبلش توی تختم دراز کشیده بودم ... دنبال یه جای دنج میگشتم که برم فکر کنم ... نصف شب بود ساعت 2 یا 3 فچ کنم ... رفنم توی حمام ... با لباس یه حدود 2 ساعتی بودم انگار ... عین انفرادی بود ... تا دو قدم میزدی میرسیدم به دیوار روبرو ... دوباره بر میگشتم ... تا راه میرم میتونم بهتر فک کنم ... در کل حس نوستالژی خیلی قوی اونجا حاکم بود ... کمتر از مردن نبود برام ...تا به نتیجه درست نرسیدم نیومدم بیرون ... عالمی داشت ...
خدا نکنه زیر خاک باشی ... دشمنت ایشالا ... نگی دیگه ها.

منم همینجورم ولی با فیلم بیشتر
کتاب رو نمیتونم دوام بیارم و آخرین صفحه شو همون اول میخونم
ولی با فیلم مثل تو رفتار میکنم که با کتاب
هرکاری میکنم یاد یک صحنه از یک فیلمی می افتم که دیدم
مثال هاش زیاده ...

خوشحالم که حداقل پرت نگفتم ... حد اقل سه حالت گفتم که یکیش صدق میکرد
یه آدم منطقی این دوره وزمونه کم پیدا میشه
حس میکنم تجربه بدی یا شکستی تو این زمینه داشتی ... شاید نمیتونی اعتماد کنی به پسر ها ...
خیلی خوبه حداقل باهم منطقی برخورد می کنید
فک نمیکنم رابطه تون منطقی باشه البته ... بیشتر احساسیه ولی یه لایه منطق اونو عایق بندی کرده
اینکه میگی 20% یعنی یچیزی بلاخره بینتون هست
کانت میگفت من فکر میکنم پس هستم
حالا تو هم میگی حدود 20%
پس یعنی یچیزی هست
از قدیم گفتند: قسمت ، قسمت جنبان میخواد
یعنی بقول ما اصفهانیا : باید یه پل نشون بدی اونوقت ما سی و سه تا پل بهت نشون میدیم
سربسته گفتم
چجورم
امیدوارم زاویه های این رابطه واضح تر بشه که هرجفتتون تکلیفتون روشن بشه
مرد را دردی اگر باشد خوشست
درد بی دردی علاجش آتش است

مکس نوشت:
آخه علاقه دارم به مردن ... خیلی
خیلی راحت با خودم کنار اومدم
نمیترسم اصلا
اگه همین حالا میشد چه میشد ولی نمیشه انگار
یکی دو ساله حس میکنم دیگه خوب تر از اینی که حستم نمیتونم باشم
زورم رو زدم همشو
من دیگه تغیری تو خوبتر شدنم حس نمیکنم
بقییش همش گناه و گناه بیشتره
نمیخوام امتیازهایی که تو بازی جمع کردم یهو از دستم بره
اینه که تا مسئولیتی رو دوشم نیومده میخوام برم

غرغر نوشت:
دقیقا مثل مامان من
اونم میگرن داره
دقیقا به صدای مودم حساسیت داره
اونم فاصلشون با اتق من کمه
اون به نور اتاقم که از زیر در میاد بیرون حساسه
میدونم چی میگی
درک کردم
نه موجلی نبود خواهری ... گفتم چی شد چرا بی خبر رفت ... گفتم نکنه چیزی گفتم بدش اومد ... چند بار چت باکس رو خوندم دیدم خداییش چیزی نگفتم ... گفتم آخه گرم اومد جلو ولی زود رفت ... فهمیدم یکاری پیش اومده ... فکر بد نکردم بخدا ... خواهری جون نگو دیگه چمن ها ... همون ارادت خوبه ... چون منم ارادت دارم ... بخدا من تعارفی نیستم.

املا نوشت:
فچ کنم عود بود نه اود

چشم خواهری ... مرسی بفکرمی ... لطف داری
منم همینطور خواهری ... هوارتا لطف داری
خدافس
مرسی که میای

محمد شنبه 13 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 12:28 ب.ظ

لعنت بع تو مکس .. ببخشیدا .. اما لعنت .. من سی دی اولشو دیده بودم .. آخر فیلمو که نمی گن پسر // اولش هشدار می دن .. این که تحلیل نبود ..
خوش باشی :)

سلام
ناراحت نشدم چون حست رو کاملا درک کردم
منم عشق فیلمم میفهمم چی میگی
مقصر نبودم ولی معذرت میخوام
من نقد نمیکنم ... این وبلاگ ظاهرش سینماییه ولی باطنش داره چیز دیگه ای میگه
خوشم ... شکر

پاستیلی شنبه 13 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 02:37 ب.ظ

سللام
خوبی داداشی؟
خوبم
الان اومدی
من از مت دیمن خوشم نمیاد
ولی با این فیلم حال کردم
آره از اون صحنه تو مطب روانشناسه حال نمودم

منم فیلم خوب میخوام
چقد قشنگ نقد میکنی
دلم میخواد فیلمو ببینم
شاید دوستم که مثه تو میمیره برا آل پاچینو داشته باشه
میپرسم

ببخش دیشب ناراحت شدی


من گااااااااهی
فقط گاااهی لج میکنم با خودم
همین!


قشنگ نوشتی
منم اصلانی دوست دارم
نه همیشه
وقتی حسش هست
مامانت راست میگه
جدی
یچیزی؟
همین؟نه
مامانت حقش بیش از ایناس

اوه حالا انگار خودم چه بچه گلی هستما!

من
رفتم
روززززززز خوش
دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

پ.ن:ورزش نکردم امروز
تنبل!

سلام خواهری
خوبم مرسی
خوشحالم خوبی

گفتم میتونم بفرستم ولی خودت نخواستی
کاشکی دوستت داشته باشه تا بتونی ببینی
کاشکی

ناراحت نشدم ... نگران شدم ... چون عقلت میرسه و میدونی داری چیکار میکنی ... اینه که فقط نگرانم.

میدونم اثر نداره حرفم وگرنه میگفتم لج نکن دیگه

اصلانی دوست دارم
منم گاهی
باید حسش باشه
آخ دستم بگیر ... دستم را بپذیر ... التماسه ...

میدونم چی میگی
ممنون بفکرمی
دیروز دلم غنج رفت واسش
داشت ظرف میشست یا یه همچین کاری
رفتم از پشت دستم رو دورش حلقه کردم
سرو رو گذاشتم رو شونش
هیچی نگفتم
اونم هیچی نگفت
سکوت
گفت خسته شدم ... له شدم
گفتم ... خانم (بااسم کوچیک صداش کردم)
دوست داره تو مهمونیا با اسم کوچیک صداش کنم ... یه خانم هم میزارم آخرش
حال میکنه
بیخی حالا اشکم درمیاد

بهلع ... گلی ... پس چی ... شک داری؟ ... من ندارم

برو
روز تو هم خوش
منبیشترمنبیشترمنبیشتر

پ.ن:
ورزش کن
تنبل نیستی

[ بدون نام ] شنبه 13 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 04:19 ب.ظ

سلام شهرام جون خوبی؟؟
سه روز بود نبودم ....دلم براتون تنگ شده بود ...تبریک میگم آرشیوتم که کامل شده به سلامتی .....خیلی باحاله ها همه فیلمهای ال پاچینو ... خیلی ارزشمنده .....من زیاد ازش فیلم ندیدم اما اونهای هم که دیدم خیلی عالی بودند...
موفق باشی .

شراره مامان بردیا شنبه 13 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 05:09 ب.ظ

اولم یا نه؟
به هرحال سلـــــــــــــــــــــــــــــــام. چطوری تو؟
داداشی خوبه؟ فک نکنم آخه هروخ (دقت کن-هروخ نه هروقت) همذات پنداری میکنی خصوصا با جنس مونثی مث گیل یحتمل معلومه حالت خوب نیست. بابا مرد خانواده. بابا بابابرقی.

به آرام یا الهام جان:
الهام جان سلام خوشحالم که توی جمع خواهرهای مکس یه دوست خوب مثل تو میبینم. به هرحال خوش اومدی. راستی این مقوله غلط دیکته کپی رایتش با منه ها!!!!!
یادمه یه روزی از مکس غلط دیکته گرفتم و بهش گفتم ۱۰ بار بنویس فک میکنی چیکار کرد؟ روز بعدش توی پاسخ دیدم واقعا ۱۰ بار نوشته.
حتی تنبیهش هم کردم بره گوشه کلاس یه لنگه پا وایسه که بازم مث یه پسر حرف گوش کن و سربراه رفت و وایساد.
یادته مکس؟
بابا ایول عکس جدید مبارک. این قشنگه. خیلی یه جوریه آدم یه فکرایی میکنه یجوریه. کج نشیا.
از اون مدل چهره هاست که من دوس دارم.
بذار آنالیزش کنم:
یه بینی کشیده و یه پیشونی بلند. مهم نیست دماغ انحراف داشته باشه یا نه.مهم استراکچرشه.
هی پسررررررررر!!!!! استراکچر-دیزاین-متریال-فیوچر.داری حافظه منو که. هویجوری <چشمک.ک.ک.ک.ک>
خوب میگفتم یه صورت مردونه با یه خط ریشی که به موازات پایین شیشه عینک پنسی اومده شایدم قاب عینکت مثل قاب عینک کم کائوچویی ظریفه نه پنسی هاااااان؟
میدونی قاب من چه رنگیه؟ حدس بزن.....بذار خودم میگم یه جوری بین بنفش کمرنگ و قهوه ای خوش رنگ مارکش هم چارلز جردن. بابا باکلاس.
خب هی پرت میشم از داستان چرا؟
میگفتم با یه موی کوتاه کرده آنکادر.وااااااای چه دخترکش.
از این مدل ابروی مردونه خیلی خیلی خوشم میاد.حتی از سیر نگاهت که به یه طرف دیگه رفته بیشتر حظ میکنم/
گونه هات ظاهرا برجسته اس ولی کشیدگی گونه داد میزنه. نکنه میکل آنژ تراشیدتت پسر؟
من حتی داداش خودم رو هم اینطوری آنالیز میکنم.
هرچی عکست قشنگه ولی شبیه عکس اینایی شده که توی بازداشتگاه چپ و راست و نیم رخ راست و چپ ازشون پرتره میگیرن.
یادم میفته به طرف چی گفتی میمیرم از خنده که بهش گفتی نقش............بازی میکنه هیچی گیرش نمیاد بدتر گند میخوره به زندگیش. واااااااااااااااااای.
خلاصه داداش منی دیگه بایدم خوگشل باشی.
هــــــــــــــی خدای قورباغه های سبز خوش صدا؟ جانم بنده من؟ کاری داری؟ بگو به گوشم :)) :))

سلام خواهری بزرگه گه حرفم رو خوب میفهمه همیشه که لطف میکنه خودشو میاره پایین قد من میکنه که به راه دل من حرف میزنه همهیشه که ممنونم ازش

اینجا با جاهای دیگه فرق میکنه
مگه کجاست که اول داره آخر هم داره
خواهر برادری سر وته نداره

داداشی هم خوبه مرسی عزیزم
هی شاید ... حالا فلا یه چند روزی تو فاز هستم

بابا برقی گفتی خوشم اومد

یادمه گوشه کلاس بودم ... تخته پاک کن هم رو سرم بود ... اگه تکون میخوردم میوفتاد
اما هنوز اون پسره که برام شکلک در میاورد جلو چشممه
زخم چاقو خوب میشه ولی زخم زبون نه ... همیشه تازست + یه کیسه نمک ید دار

هویجوری (چشمک)

نه اصلا قاب نداره ... فقط دوتا دسته

من نمیدونم مارکش چیه ... چون تا عینکم رو برمیدارم تا مارکش رو بخونم همه جا تار میشه ... پس معلوم شد که تو چشمات آستیکماتیسم نیست ولی از من هست یلی ... معاف از رزم شدم ولی معاف از خدمت نه

از سیرنگاهم ؟ اگه میدیدی حالم رو تو اون لحظه ... خودت دور و برم نمیومدی

نه میکل آنجلو نبود ... با این قیافم فک میکنم ون گوک منو تراشیده

حیف نمیتونم عکس کاملشو بزارم چون فکر میکنم لباسم مناسب نیست ... اونجا حسم کاملا آشکاره

خوشکل؟ ... زشت؟ ... معنی نمیده بنظر من ... باطن آدما ... ای داد

خداجون من عاشق اون قورباقه فسفریه هستم ... میشه چند تا خال قرمز پشتم بکشی تا بیشتر بیام تو چشمش ... دوسش دارم ولی اصلا راه نمیده.

پاستیلی شنبه 13 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 07:54 ب.ظ

سللام
خوبی؟
قابل توجه داداشی و داداش شهرام و خواهری خوبم
من یه مدت مجبورم کمتر سر بزنم
یعنی هر موقع بتونم کامنت رو حتمااااااااااااااااااااااا
میدم

اما اگه یک روز نتونستم
خوب
فرداش دوتا میدم
خوب داداشی؟
خوب؟
اگه قراره بچه مثبت بشم
باید از تفریح کم و به کار اضافه نمود!
بهلع

خوب؟
آف بده
آف میدم
هر چی میخوای بگو
جواب میدم
اینجا هر روز میام
خیالت راحت

دووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووومیلیون تا

پ.ن:خیلی آقای
ممنونم

راستی
منم سعی کردم تو زندگی طوری رفتار کنم
که مجبور به معذرت خواهی نشم
به یه جایی همونجا ها رسیدم
اینه که
یکم مرخصی لازم دارم
دوستون دارم
همههههههههههههههههههههههههههههههههه

سلام خواهری
خوبم مرسی

بهلع
خیالم راحته
منبیشترمنبیشترمنبیشتر

پ.ن:
خودت خانومی
منم واسه همه چیز ممنونم ... واسه صبرت

مرخصی خوبه برات ؟ پس معتل نکن برو
من میخوام همیشه تو آرم باشی
اگه لازمه زود برو و زودی برگرد

توووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو

پاستیلی یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 12:00 ب.ظ

سلوم
خوبی؟
کجایی؟چرا جواب ندادی؟
وقتی جواب نمیدی فک میکنم حالت خوش نیست
چرا؟
چی شده؟

من هر روز به تو سر میزنم
گفتم که
امروز آن نیستم
فردا میام که
چی شده؟
میدونی چند وقته هیچی از خودت نمیگی؟
فک کردی نگرانتم؟یا نه
مطمئنی بیخیال شدم؟

نه میدونم میدونی
نمیفهمم چی شده
آف بزار
بگو
خوب؟
خواهش میکنم
احتیاج دارم بدونم اگه با من موجلی داری
اوکی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتتا

سلوم
کجام؟ تو اطاقم
بلاگ اسکای باز نمیشد
چیزی نیست عزیز
نگران نباش
بمیرم واسه دل کوچیکت

آره چند وقته نمیدونم چرا حرفم نمیاد
با تو مشکلی ندارم ... و اعتمادم تازه بیشتر شده بهت ... انگار حس میکنم نمیخوام ناراحتت کنم با حرفام ... شاید واسه این کم شده حرفام
تو همیشه میفهمی حرف داداشی رو
ممنونم واسه همه چیز

من باتو مشکلی ندارم ... ما همون روزای اول واسه هم خط و نشون هامون رو کشیدیم که دیگه خیالمون راحت باشه ... یادته چه ای میلی واست زدم و ...
پس خیالم دیگه از تو راحته
تو هم خیالت از من راحته
چرا فکر بد کردی؟
همین یه ترنجبین بانو رو که بیشتر ندارم که ... که دوسش دارم

منبیشترمنبیشترمنبیشتر

پاستیلی یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 01:00 ب.ظ

سلااااااااااااااااااااااام
باز من
خوبی داداشی؟
خوشتیپ شدیا
بالاخره این عکس اومد......وانتد شدی؟

دنیا اینقدا بزرگ نیست
اما اینقدم کوچیک نیست
نه برا تو زیادیه
نه تو زیادی هستی

میفهمی؟
میفهمی

خیلی................خیلی

خوبی؟خوبم
کجایی؟آف بده

برا الهام خانوم:سلام خانوم.خیلی شبیه منی ها.دستت طلا.منم کتابامو حفظم.شدید.کمی سلیقه مون شبیهه.
خیلی باحالی.اون غلط دیکته رو هم نمیگم.تقلب ممنوع!

برا شراره خانوم:سلام خانوم.خوبی؟بردیا بوس بوسی خوبه؟


برا داداش بزرگه:سلام خوبی؟کجایی؟این کامنتینگت میکشه منو آخر

برا داداش مکس جونم:خیلی آقایی
کجایی؟اگه نگی چی شده هااااااااااااااااااااااااااا
آره دیگه
اگه من میریزم تو خودم.تو چیکار داری میکنی؟
میشه بگی؟
نه نگو
اینسامنیا یک شب در میون عود میکنه
نخوابیدم
چرت میگم
دووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

سلااااااااااااام
خواهری جون

من همیشه وانتدی بودم

خوبم نگران نباش
فقط شبا اینقده دیر میام و کار های زیادی دارم که نگو ... شبا وقتی دارم آف میدم چرت میزنم

خودت خانومی عزیز

بخواب تا منم خیالم راحت باشه

منبیشترمنبیشترمنبیشتر

الهام یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 03:25 ب.ظ http://aram58.blogfa.com

سلام داداشی جونم
اگه وقت کردی به وبلاگ من یک سر بزن حتما حتما هم نظرت رو بگو برام خیلی مهمه .
راستی می بینی چطوری تو دانشکده درس می خونم

سلام الهام خانومی جون
اومدم و خوندم ... فردا نظرم رو میگم

بهتره بگی چجوری درس میدم ... اونم درسی که تاحالا خودت نگرفتی

موفق باشی

الهام یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 03:30 ب.ظ

هر چی می کنم مطلبم پست نمی شه نمی دونم چرا








چند روزه بلاگ اسکای داره بازی در میاره
مثلا دیشب چون باز نمیشد نتونستم جواب کامنت هارو بدم

الهام یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 03:37 ب.ظ

بالاخره پست شد
هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
حتما حتما سر بزنیها واگه نری جیغ بنفش می کشم جیییییییییییییییییییییییییییییییییییغ

میام عزیزم ... چشم ... فقط جیغ نکش نیکی کریمی جون
.
.
.
اومدم
.
.
.
جوابشو فردا میدم

.::.::.::. دوشنبه 15 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:07 ق.ظ

خوش باشی
ساپورت عاطفی......
یادت نرفته که
مرام
قول
اشک
گریه
عیبی نداره
همیشه راهو برات باز میکنم
مهم نیست
یادم نرفته
توی سروکله هم زدیم
گفتیم
خندیدیم
باهم گریه کردیم
بغلت کردم
نازم کردی
ولی...........
باشه..........
عیبی نداره
تو راست میگی
خیلی حرف دارم بهت بگم
شاید وقتی..........
وقتی میفهمی که من......
.......
.........
...........
.............
........سکوت.........

سلام سی یرا عزیز
خوش باشم؟ ... ببین عیبی نداره ... من حافظه کوتاه مدتم خیلی ضعیفه ... خودت که میدونی ... پس چیزی تو ذهنم نمونده ... باور کن ... ما آدما کسایی رو که بیشتر دوست داریم ، بیشتر ناراحتشون میکنیم و تحت فشار میگذاریمشون ... چرت نمیگم ، مثال میزنم: مثلا شما صاحب نان وایی سر کوچه رو چقدر اذیت میکنی؟ ... معلومه خیلی خیلی خیلی کم ولی من تورو خیلی اذیت میکنم یا تو منو خیلی ، معلومه چون من رابطه سالم عاطفی که باتو دارم بی نهایت بیشتره نسبت به نانوایی سرکوچه اینه که معمولا کانتکت بیشتر بین اشیا و افرادیه که بهم نزدیک هستند ... پس عیبی نداره اگه اتفاقی رخ داده چون این حادثه ها در بین رابطه های دوستانه واقعی باید رخ بده وگرنه ابراز علاقه ها همش دروغه.
ولی من معنی اس ام اس ساعت 12 رو نفهمیدم که گفتی خوش باش ... من باتو خیلی ندارم ... همه چیز منو داری ... حتی یوزر و پسورد وبلاگم و ایضا ای میلم ... یکاری بکن که خیالت راحت بشه ... فردا ای میلم رو چک کن ... وبلاگم رو چک کن حتی یوزر و پسورد منو تو مسنجر وارد کن و برو آرشیو آف هامو بخون ... اونوقت شاید خیالت راحت بشه ... دوستای من همشون حدشون رو میدونند میدونند که پاشونو چقدر باید از گیلیمشون دراز کنند و باطبع منم میدونم باید چجوری رفتار کنم ... خیالم از خودم راحته ... اونا هم خیالشون از خودشون راحته ... مثلا اون اوایل ترنجبین بانو رو بمیرم اینقدر اذیتش کردم و ای میلی براش فرستادم که فکر نمی کردم پشت سرش رو نگاه کنه ولی با مرام بود و برگشت فهمید من چی میگم ... مثلا شراره جون رو اینقدر اذیتش کردم که حد نداره خدا از سر تقصیراتم بگذره ولی حالا باهم خیلی راحتیم اون بنه خدا اینقدر منو خوب تحمل کرد اینقدر اخلاق سگ منو تحمل کرد بمیرم بی نهایت معذرت میخوام واسه گذشته اینقدر دلشو شکوندم که حد نداره ولی حالا "و" که میگم دوتاییمون میریم ورامین ... یا این اواخر الهام خانومی رو بهش گفتم اگه با من صاف باشی منم باهات صافم جوری که خودت باور نمی کنی پس برا من صحنه سازی نکن ، اونم حالا حالا حا مونده تا اخلاق سگ منو درک کنه پیشاپیش تسلیت عرض می کنم بهش ، اینقدر از خودم بدم میاد که میخوام همه چیز با من تطبیق پیدا کنه نه اینکه من با دیگران ، خیلی آدم بدیم ، یادمه شراره جون تا من بد اخلاق میشدم میگفت خدا بدادت برسه شرور خانم یا ترنجبین بانو میگفت من کار دارم برم چون اینقدر ناراحتش کرده بودم که حد نداشت ولی بعدش بجای من میومد از من معذرت میخواست بمیرم چقدر من همه رو اذیت کردم ... اینه که من جنگ اول رو بیشتر از صلح آخر دوست دارم و حالا خیال من و خواهر و برادرام راحته ... همه گیمون میدونیم حدمون رو چقدر رعایت کنیم ... پس احتیاج نیست کسی ناراحت بشه ... فقط بگم من یه اخلاقی دارم و اون اینه که یا همه چیز رو باهم میخوام یا اصلا هیچکدوم رو نمیخوام ... پس اگه یکم دیگه تحت فشار قرار بگیرم قید همه چیز رو میزنم ... قید همه چیز ... بخدا وبلاگم رو دیلیت میکنم و دیگه جایی وبلاگ ثبت نمی کنم ... اونا شاید نتونند قید منو بزنند ولی من اگه تحت فشار قرار بگیرم هم قید اونارو میزنم و هم قید خودم رو ... هرچند که میدونم آخر نامردیه و بی صفتی که بخوام وبلاگم رو تعطیل کنم و قید خواهر برادرامو بزنم ... این کار رو میکنم و تا آخر عمر با عذاب وجدان اینکه بی صفت بودم در کنج پینک فلوید خودم سر میکنم ... قید همه چیز رو میزنم حتی او حتی او حتی او حتی تو حتی خودم حتی ...
اونوقت دیگه رد و اثری از من باقی نمیمونه.
امروز که محتاج تو ام جای تو خالیست
فردا که بیایی به سراغم اثری نیست
خودت میدونی چقدر دوست دام دوست خوبم و میدونم چقدر دوسم داری ... دلم میخواد گذشته رو فراموش کنیم و از فردا یه روز جدید شروع کنیم ... یک دوستی بهتر و عمیق تر.

الهام دوشنبه 15 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:46 ق.ظ

سلام داداشی جونم
خوبی
توی وبلاگ قبلیم یک پست گذاشته بودم که دقیقا منمعکس کننده وضعیت رو حی خودم بود . یک داستان کوتاه بود . حتما تو صفحه نظراتت می ذارم اینجوری بهتر منو میشناسی البته اگه چیز مهمی باشه .میدونی همه آدما فکر می کنن زندگیشون جون می ده برای اینکه یک رمان توپ یا یک فیلم جنجالی بشه ولی من فکر می کنم از اینهم بیشتر فراز ونشیب داشت به غیر از خودم برای کس دیگه ای مهم نبود .


اینو یک جای دیگه هم نوشته بودم یا تو وبلاگ قبلیم که خیلی دوسش داشتم یا توی نظرات تو .درست یادم نیست .

این روزا خیلی خسته ام می دونی دیگه بوی کنکور داره مییاد صبح ساعت ۶ بیدار می شم ولی تا آماده بشم ۸ شده ساعت ۹ هم دانشگاهم تا ساعت ۷ شب بیشتر از ۴ ساعت درس نمی خونم .خیلی بد شدم . شب هم از شدت خستگی ساعت ۱۰ ونیم می خوابم ولی اصلا نمی فهمم چه طور صبح شد .
تازه قراره از هفته دیگه هفته ای دو روز فول تایم با محمد اقتصاد مدیریت بخونیم خیلی بده اول بهش قول دادم حالا می بینم از درس خودم می افتم نمی دونم . ولی خیلی هم به کنکور نمونده راستی اونم مطالعات زنان شرکت می کنه میگه تو رو بهتر می شناسم منم گفتم اگه بخوام تو رو بشناسم باید جانور شناسی بخونم گفت خیلی رو داری ....



جایزه ات رو هم در یک شرایط مناسب می دم الان چیز توپی پیدا نکردم
خیلی مراقب خودت باش .
هوارتا به فکرتم
فعلا خداحافظ

سلام الهام خانومی عزیز

خیلی مشتاقم که بخونمش ...

برا مردم بیشتر تراژدی حکم یک فراز و نشیب رو داره ولی براخود آدم شاید یک کم محلی شاید یک اخم نابجا از کسی که انتظارش رو نداشتی یا حتی چیز های کوچیک حکم یک فراز و نشیب حسابی رو داشته باشه .
اینروزا مردم عقلشون به چشمشونه
آدم واسه خودش باید رمان بنویسه
واسه خودش چاپ کنه
واسه خودش بخره
واسه خودش بخونه
اونوقت شاید آروم بشه
مردم فقط بلدند بگند نوچ نوچ نوچ

دوتا جمله توی این هفته شنیدم که منو داغون کرد
یکیش این بود که گفت:
وقتایی که غصه میخورم ... کسی رو ندارم ... میرم تنها میشینم و به خودم میگم آروم باش ... آروم باش خانومی ... خودم رو ناز میکنم و دلداری میدم ... تازه اونوقت دلم بیشتر میگیره.


وقتی این جمله هارو شنیدم دلم ریش ریش شد ... نمیتونستم حرف بزنم

خسته نباشی ... امیدوارم زود سرت خلوت بشه و یک خواب راحت بکنی ... وموفق باشی تو درس هات ... یه خواهش دارم: جای حسرت منم درس بخون خیلی دلم کتاب و دانشگاه میخواد یاد گذشته افتادم ... اه ... دوباره.

خیلی ممنون چشم مواظبم ... هوارتا لطف داری خیلی ممنون ... فعلا

الهام دوشنبه 15 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:00 ق.ظ

سلام پاستیلی جون : خدا من پاستیلی چرا عود رو نوشته بودی از این به بعد باید تو افها ازش امتحان بگیرم مثل بچه هایی که تو دفتر مدیر مدرسه امتحان می دن .

راستی داداشی من این اولین بار درس دادنم نیست دوسال توی یک هنرستان ریاضی درس می دادم همزمان ریاضی کنکور برای رشته انسانی هم تدریس می کردم دیدم با روحیاتم سازگار نیست چون قراردادی بودم اومدم بیرون یک هفت هشت ماهی هم مشاور یک موسسه کاریابی بودم .
تجربه تدریس به محمدم زیاد دارم یک درس رو هر دو با هم داشتیم من چون سر کار می رفتم سر کلاس نمی رفتم .آخر ترم که با هم خوندیم من ۱۲ شدم اون ۱۵ البته اون روز زخم معده ام عود کرده بود. یک درس دیگه رو هم ۳ بار با ۴ و ۵ افتاده بود با هم خوندیم شد ۱۵ اونم بدون نیم ترم همینه که می گن:

درس معلم ار بود زمزمه محبتی
جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را


راستی من دیروز برات یک پست دیگه هم گذاشته بودم چی شد بلاگاسکای خوردش ؟؟؟!!!

سلام

سابقه درس دادن من ندارم چون درسم خوب نبود خیلی ... جوری درس میخوندم که نمره قبولی فقط بگیرم ... ولی تو زمینه کامپیوتر خوب چرا زیاد واسه این و اون

بیچاره بنده خدا ... تازه خوبه بقول خودت 10 یا 15% زورکی انرژی میزاری وگرنه ... کلا خدا خیلی بهش رحم کرده ... (اگه فضولی و پر رویی میکنم بگو که دیگه تکرار نگم)

نمیدونم شاید
ازش همه چی برمیاد
الان یکماهه که داره اذیت میکنه.

الهام دوشنبه 15 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:18 ب.ظ


منتظر بود . منتظر قایقی که قراربود روزی بیاید. ولی تاآن روز هیچ قایق یا حتی بلمی به خاطر او به دل دریا نزده بود .آنهایی هم که مقصدشان جزیره بود یا در میانه اقیانوس راه گم کرده بودند ویا در نزدیکترین جزیره لنگر انداخته بودند. وقتی که چنین اتفاقهایی برایش می افتاد اصلا به روی خودش نمی اورد که چقدر دلش شکسته می گفت:

(( از اول مال من نبوده . ))

مدتها بود که شکوه تنهاییش حتی خودش را هم مجذوب می کرد. لحظات برایش رنگ وبوی دیگری گرفته بود انگار انتظار را فراموش کرده وتنها به درختان سر به فلک کشیده ای می اندیشید که ریشه هایشان را در او فرو کرده بودند واو را از دور تنها نگین سبز دریا نشان می دادند.

یک روز که با همه روزها هیچ تفاوتی نداشت ماه را بر روی آبها در حال جلوه گری دید . چند روزی گذشت تا فهمید که آن ماه کشتی نقره فامیست که به سمت او می آید . کشتی که تمام جزیره ها که نه ،حتی بندرهای بزرگ هم از دیدنش لذت می بردند و آرزو می کردند که کشتی همانجا برای همیشه لنگر بیندازد .

ولی او باور نمیکرد تنها چیزی که به ذهنش می رسید و به آن ایمان داشت این بود که :

((مقصد این کشتی هم جای دیگریست .))

ولی ناخدا می خواست که در همان جزیره سرسبز لنگر بیندازد . هر چه کشتی نزدیکتر میشد جزیره از ترس تغییر مسیر کشتی به سمت دیگر خود را در آب بیشترپنهان میکرد وبرگ درختانش از غصه زردتر می شد.
تنها دلهوره اش این بود که در هنگام تغییر مسیر کشتی به سمت دیگر زرد شدن برگ درختانش را دیگران ومخصوصا کشتی ببینند...

وقتی که کشتی به خیال خود به کناره های جزیره رسیده بود . هنوز دستهای جزیره از آب بیرون بود و نفس می کشید, اما کشتی ...

قبلش یچیزی بگم ... در مورد پستی که گذاشته بودی : هرچقدر خواستم بنویسم برات نشد چون یک حسی توش بود که نمیشد با جمله اونو برسونی ... برا همین فقط خوندمش

ولی در مورد این داستان کوتاهت باید بگم که حسودیم شد
دلم میخواست اینو من نوشته بودم
منم گاهی یچیزایی می نویسم
تو آرشیوم تو قسمت نو نایم لیدی
بکیشو خیلی دوست دارم اونی که در مورد ماساژ دادن پاهاست.
هیچی دیگه خیلی دوست داشتمش ... مثل چایی نبات گرفت بدنم رو.
بی دلیل یاد این شعر افتادم:

بی دل شده ام بند دل تو
ساکن شده ام در منزل تو
نور دل ما روی خوش تو
بال و پر ما خوی خوش تو
ای طالع ما قرص مه تو ، سایه گه ما بوی خوش تو
نان بی تو مرا ، زهر است نه نان
هم آب منی ، هم نان منی

دل می نرود سوی دگران
چون رفته باشد سوی خوش تو
ور دل برود سوی دگران
اورا بکشد روی خوش تو
ای مستی ما از هستی تو
قوت گه ما جوی خوش تو
هم شاه منی هم ماه منی
هم لعل منی هم کان منی

خاموش شدم شرحش تو بگو
زین را به سخن برهان منی

MAX PAYNE سه‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 03:47 ق.ظ

دلنوشت یک ذهن اینزومنیایی در واپسین لحظات مانده به رویت شعاع فردا:

دلم میخواست می مردم تا زوده
فردا دیره
IS LATE , GOOD BAY
IS LATE
A MAN IN COLD SENSATION
MEMENTO FROM “CHANG KING EXPRESS FILM”
KEEP DRIVE
IS LATE
SO TONIGHT
آدم عقده ای یا روانی نیستم
شاید این نظر خودمه و بقیه بگند که خوشی زیر دلش زده
خوب من نمیتونم بهتر از اینی باشم که هستم
همینه
بی کم و کاست
الان مسئولیتی رو دوشم نیست
مهر کسی به دلم نیست
میدونم
هیچوقت نخواستم عاشق بشم
چون عشق برام یک هوس نبوده هیچوقت
در عین اینکه خیلی عاشق بودم ولی ...
در اوج خواستن نخواستم هیچوقت
از اون چیزی که میخواستم همیشه فرار کردم
برام یک مسئولیتی بهمراه داشته که از اون مسئولیتش حراس داشتم شاید
شایدم نداشتم
شاید ...
کاشکی منم مثل خیلی های دیگه میتونستم راحت عاشق بشم بدون اینکه به جوانب دیگش فکر کنم
عاشق شدن مسئولیت داره ... خوشی خیلی داره ولی مسئولیتش یک آدم درست و حسابی میخواد که من نیستم
تو این دنیا کار دیگه ای ندارم
هیچی
یاد فیلم قیصر افتادم
اول انتقام خون خواهرش رو از برادران آب منگل گرفت بعد توی یک دیالوگی گفت فقط دوتا گیر کوچیک دارم و اون اینه که اول این ننه مشهدی رو یک سفر ببرمش پابوس امام رضا بعد هم این مهرمو از دل اعظم بیرون کنم ... خدایا اون دختر خوبیه ... پاکه نجیبه خوشگله خونه داره ... یه تار گندیدش میرزه به صدتا دخترای توی خیابون ولی من آینده ای ندارم خدایا مهر منو از دلش بیرون کن.
حالا منم دلم میخواد نباشم دیگه
دوتا گیر کوچیک دارم
اولیش رو نمیتونم بگم
دومیش رو هم نمیتونم بگم
کاشکی صبح از خواب بیدار نمیشدم
کاشکی
خوشی زیر دلم نزده
ناشکری هم نمیکنم
چون شاکر هستم این لطف رو از خدا میخوام
تاحالا خوب پیش اومدم تقریبا بدون خطا و امتیاز منفی
خوب دلم نمیخواد دیگه ادامه بدم
مگه زوره
25~26 سال تاتی تاتی اومدم
حال بقیشو ندارم
چرا خودمو تو خطر بندازم وقتی تو اولین فرصتم وزنه 255 کیلویی رو زدم و رکورد جهان رو شکوندم و دیگه رقیبی برام نمونده ... مگه دیونم که یک بار دیگه ریسک کنم و بخوام وزنه 260 رو امتحان کنم ... تاحالا قهرمان دنیا هستم ... دیگه لزومی نداره ریسک کنم ... اگه نتونم بلند کنم وزنه رو آبروم میره و حرمت جمله ایکه روی سینه ام چسبوندم هم ریخته میشه.

کاشکی صبح بیدار نمیشدم.



لطفا درمورد چیزایی که نوشتم چیزی بروم نیارید چون داشتید دفتر خاطراتم رو میخوندید.

البته اگه بیدار شدم

الهام سه‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:09 ب.ظ

سلام داداشی جون
امروز یک کار حسابی کردم باور نمی کنی

رفتم توی زیر زمین وهمه انباری رو خالی کردم توی یک گوشه زیر زمین بعدم در ودیوارو شستم یک فرش کهنه هم بود پهن کردم با یک تخت و یک میز تحریر قدیمی قرائت خونه ام تکمیل شد . اینقدر دوسش دارم که از اتاق خودم هم به نظرم خوشگلتر میاد . البته همه این کارا رو من نکردم ها .فقط تماشاش با من بود کارش با بقیه . باورت نمی شه اونجا چقدر امن وساکته . تا همین الانم اونجا بودم . آرامشش آدم رو مست می کنه .



راستی می گی خدا بهش رحم کنه .چون دیروز وسط حیاط کلی داد وبیداد سرش کردم که چرا تکلیف این درستو معلوم نمی کنی . اونم دید که انگار سگها رو بستن منو ول کردن چیزی نگفت بهم . بعدم رفت سراغ استادش . وقتی هم رسید خونه زنگ زد که ناراحت نباشم منم در کمال پررویی گفتم به خاطر خودت میگم . امروزم زنگ زد که بیا با هم درس بخونیم گفتم خونه ام خشکش زد .

راستی اون پستهاتو خوندم از یک جمله اش خیلی خوشم اومد اینکه صفحه دل ما تنها صفحه ای که یا هو هم پیدا نمی کنه بود البته ببخشید اگه جمله ات رو. کج وکوله گفتم .


مراقب خودت باش .
هوارتا ( استثنا دلواپستم ) گفتی نپرس نمی پرسم
شب به خیر

سلام خواهری جون

یاد زیرزمین خونه مامان بزرگم افتادم و بچه گیم ... حیف شد ... حالا همش تبدیل شده به بتن ... همش ... حیف شد.

من حالا همین دمو دستک رو تو خونه قدیمی مون راه انداختم
خیلی آرامش داره ... خیلی.

خدا بهش رحم کرده واقعا

ممنون که خوندی ...
من تا داستانت رو خوندم یاد تراک جزیره قمیشی افتادم
اون داستان مورچه هه و داستان جزیره یک نقطه مشترکی داشت و اون پایانش بود که دل آدم هری میریخت پایین وقتی چشم آدم میوفتاد به سه تا نقطه ...

چشم خواهری
ولی من هوارتا ممنونم که بفکرمی
مرسی

شب تو هم بخیر

شراره مامان بردیا چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:18 ق.ظ

به به سلام داداشی مکس گل خود خود خودم. شطوری لپ کشانی خواهری؟
مارو نمی بینی خوش و خرمی؟
بابا چرا حالا میگی -و- باید بریم ورامین اقلا میگفتی ونیز.ونزوئلا اقلا میگفتی -ف- فرانسه حالا چرا ورامین؟ :(( ماماااااااااااااااان من میخوام برم ورامین.
ولی آره راست میگی یادته چقدر تله پاتی داشتیم و داریم؟ اوه اوه وحشتناک تله پاتیه. وحـــــــــــــــــــــــــــشـــــــــــــــــــــتــــــــــــــــــــــــ-نــــــــــــــــــــاک.ک.ک.ک.ک.ک.ک.ک.ک
دیگه اینکه بردیا رو بردم دیروز دکتر. الهی بگردم من. ممانی قشنگ من-پسری عسلی من به غذاهاش چیزای دیگه هم اضافه شده علاوه بر بیسکویت ساده اعم از پتی بور یا پتی مانژ یا بیسکویت مادر. بگـــــــــــــــــــــردم من دور بردیا با دوتا دندوناش دیشب عین موش خرچ خوروچ بیسکویت گاز میزد. الهی یه تق کوچولو میکرد و بعد هم قورتش میداد. بممممممممممممممممممممممممییییییییییییییییییییییرم
دیگه اینکه داداشی دوست دارم این هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوا. یه عالـــــــــــــــــــــــــــــمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه.
فقط خود خودت میتونی اندازه این مقیاس و اشل اندازه گیری منو بفهمی که یعنی چی. یه عالمه از نظر بقیه فقط یه عالمه ساده هست ولی از نظر تو یعنی یه چیز دیگه که ارزششو من و تو میدونیم.
دیگه اینکه: جودی ابوت که یادته برات تعریف کرده بودم همون کوهنورد عضو تیم ملی کوهنوردی و صخره نوردی ایران که لباس تیم ملی داره و پارسال میخواسته اعزام بشه به اورست که مامانش نذاشته.جودی ابوت امروز میره اونجا که توی یه روز صعود بکنه به هر چهار قله سبلان. وااااااااااااااای یه کفش کوهنوردی یکی از هم تیمیاش براش آورده مامان. اینطور که تعریف میکنه خیلی ماهه.
جودی رو خیلی دوست دارم. یه عالـــــــــــــــــــمــــــــــــــــــــــــــــــــه. میدونم تو هم دوستش داری. کوه صفه رو هم میشناسه. قرارشد عکس شب شهرو از بالای کوه صفه بهش نشون بدم اگه لطف الهی شامل حال ما بشود انشاءالله تعالی.
و اینکه اقا ما امروز تیپ زمستونی زدیم اومدیم دیدیم زرررررررررررررررررررررررشک هوا خوب شد ولی این تیپو دوست دارم خیلی اسپرته. حتی جودی هم تاییدش کرد. یه پانچو و خلاصه اینطوریا جینگیلی مستون ولی خوبه دوستش دارم هوا توی این طبقه یذره خنکه پس خوبه.
دیشب عین تو شده بودم همونطوری تله پاتی. همون ساعت دقیقا. آقا این سربالاییه خیلی سربالایی شده چرا نیومدش پس؟خلاصه هی راه رفتم هی به سقف بلند زل زدم هی.................................... دانــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
راستی...............................هیچی. میدونی چیه من گفتم -و- بزن بریم پســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر.
میدونی چقدر........................................... و اینکه ................................... دیگه اینکه....................... آره دیگه سانسورش کردم ولی میدونم که جاشو درست پر میکنی.
یه امتحان توی تافل داریم که اینطوریه باید بری نقطه چینارو از زبون خودت پر کنی با رعایت استایل صحیح زمان فعل و این حرفا.حالا منم میدونم استایل -یاد جودی به خیر-خیلی استایلو دوست داره-یا همون استیل یا سبک بابا اره خلاصه میدونم با سبک و سیاق مشترک هم این جاخالیا پر میشه.
دیگه اینکه.دیگگگگگگههههههههه آهان ترک ترکی از ابرو گوش کردم اسمش چینگنم بود حالا داشته باش من شینگلم میشنیدم تا اینکه زیر کلیپ نوشت:
Cingenem یه کسره یا هشت کوچیک زیر حرف سی گذاشته بود یه چ خونده میشه. بابا من واحد واژه شناسی و اینارو و اختصاصیامو بیست بیست پاس کردم. کجای کاری؟
آره خلاصه زودی یه اس ام اس زدم برای جودی ابوت که این یعنی چی اونم گفت.حالی به حولی. خیلی جاتو با ائن آهنگ خالی کردم. شاد بود و همینطوری که داشتم برای بردیا هم میخوندمش حالا عوضی عوضی اونم منو نگاه میکرد و میخندید.
و اینکه هوووووووووووووورا امشب میرم خونه مامی. دوست دارم اونجارو. میرم پیش شاهین. چقدر دلش برای بردیا و من تنگ شده و چقدر من دلم براش یذره شده. میدونی که رفتن به اونجا مساویست با=............................ خودت پرش کن.
آقا این ترنجبین بانوی من کو؟ دلم براش تنگ شده
راستی گفتی بتن. میدونی یاد چی افتادم دیگه. خوشم میاد که....................
آره و اینکه اینکه اینکه عارضم به خدمتتون یا همون که میدونی................... که......................
وای چگده هی میریم ورامین داداشی.!!!!!!!!!!!!!!!

پاستیلی چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 01:11 ب.ظ

سلااااااااااااااااااااااااااااام
بعد دو روز
دو روز طولااااااااانی
بد گذشت بدون دوستام.نیدونم موجل از کامیه منه یا بلاگ سکای؟به هر حال سلام.................
خوبی؟خوبم

یه چیز یادم اومد
میدونی موجل تو چیه؟
فوضولی نیس نظر منه
مشکلت تخیل فوق العاده قوی و ذهن بیش از فعالته
یه مرض هست نیدونم اسمشو
میگن بهش ترس از فضای بسته.من مدل خفیفش رو دارم!
ینی تو آسانسور تنها باشم راحت نیستم
حموم رو هم عمرا توش راه نمیرم.تا وقتی هوا اجازه بده پنجره کوشولوشو باز میکنم هوا بیاد

حالا
اینکه تو بیای برا خودت درست کنی این محیطو ذهن فعالی میخواد
راست میگی...عکسه حس سرما و تنهایی رو میرسونه
ترسیدم اول

یه چیز دیگه
گفتی از مسئولیت میترسی
مسئولیت یک نفر دیگه
کتاب عادت میکنیم رو خوندی؟ممنون زویا پیرزاد
حق به گردن همه داره
یه جا زنه از مرده (حدود ۴۰ ساله بود)میپرسه
چرا تا حالا ازدواج نکردی

گفت جوون که بودم
دنبال یکی میگشتم که شبیه من باشه.حرفمو بفهمه
کلا بیخیال شدم.چوون سلیقم بالا بود
دیر اینو فهمیدم که زندگی حرف زدن راجع به مبل و پرده
و خندیدن به اوناس



این مهمه
خیلی
ساده بگیرش
چون ساده است
باور کن
سخته.اول ضربه میزنه
اما سادست
خیلی




فضولی کردم ببخشی
دووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

پ.ن:مامانی رو بوس کن
دوسش دارم

شراره مامان بردیا پنج‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 01:53 ب.ظ

بی دل شده ام بند دل تو
ساکن شده ام در منزل تو
نور دل ما روی خوش تو
بال و پر ما خوی خوش تو
ای طالع ما قرص مه تو ، سایه گه ما بوی خوش تو
نان بی تو مرا ، زهر است نه نان
هم آب منی ، هم نان منی

دل می نرود سوی دگران
چون رفته باشد سوی خوش تو
ور دل برود سوی دگران
اورا بکشد روی خوش تو
ای مستی ما از هستی تو
قوت گه ما جوی خوش تو
هم شاه منی هم ماه منی
هم لعل منی هم کان منی

خاموش شدم شرحش تو بگو
زین را به سخن برهان منی

از این شعرت خیلی خوشم اومد پسر. بازم رفتیم ورامین که داداشی؟ ببین زیر تابلوی نطنز ۵۰۰ با سرعت ۲۱۰ این دفعه قرار بذاریم باشه؟ از اونجا بریم ورامین خوب؟
اوا راستی سلام داداشی گل لپ کشانی خواهری. داداشی کوشولوی من شطوره؟ دوستش دارم یه عاللللللللللللللللللمه. ببخشین با کیبورد اینطرف نمیتونم مثل کیبورد خودم چشم بسته بنویسم . الان اینجام خونه مامی. واااااااااای چه حالی میده دوباره دختر خونه شدم. آخ جون. مامان: شرااااااااااااااااااااااره.................شراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارههههههههههههههههههه...........................................................سییییییییییییییییییییییییییییییییییییییینننننننننننننننننننننننننندرللللللللللللاااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
توی اینترنتی؟ بیا اینو بره.............بیا اونو بده..............دستت میرسه اونجا اونو بده.....................آهای نردبون بیا...........آهای نردبون برو................دوست دارم
مامی: ناهار چی میخوری درست کنم
من: این...........اون.....نه اون.....نه همین.....نه همون.....اصا هرچی
مامی: اونو درست کنم؟ یا اینو
من: یه چیزی که شاهین شب میاد دوست داشته باشه
مامی: ژاشو اتاق شاهینو جمع کن براش
من: باشههههههههههههههههههه. من که این کارو میکنم بذار حالا و عین زمان قدیم شیطونیهای دخترونه میکنم. سر دراور مامانم میرم میریزم به هم. ماااااااااااااامااااااااااااااااااااااااااااان؟ این چیه؟ اون چیه؟ اوا تازه گرفتی؟ پس من چییییییییییییییی؟
مامی: خوب مال تو. برش دار. من نمیخوام. از اول هم برای تو برداشتم
من: باشه
مامی: بیا عصری بریم خونه فلانی همین روبرو
من: باشه
مامی زنگ میزنه به اونها و من اونا رو خیلی دوست دارم چون خیلی خوش صحبته خانومه.
اقا دیشب همسایه مامانم اومده بود خونمون خانوم خوبیه ولی خوابم میومد آی خوابم میومد یجورایی حالی کردم خوابم میاد. دارم میمیرم. ولی نمیدونم شطوری تا ساعت ۵ بیدار بودم.
دقت کن چطوری نه شطوری.
خیلی حالم خوبه یه آلمه-دقت کن عالمه نه آلمه- انرژی دارم بزن بریم ورامین.
راستی میدونم چرا غلط دیکته داری. میدونم مخصوصا اونطوری مینویسی. میدونم دیگه آخه .............................. و چون........................... خودت گفتی................................................. حالا پر کن جاهای خالی رو با استایل. بابا استایل. بابا جودی. جودی کجایی بیای هینت بگیریم.
دلم برای جودی و تو یذره شده انگده شده ببین انگده -.-
یکی الان زنگ مامی رو زد کیه|؟ ولش کن مامی دم دره آهان همون خانم همسایه پایینیه. میرم پیشش. خانوم خوبیه. آاااای جوووووووووودی بیا دیگه. آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی داداشی بیااااااااا دیگه.
یادته؟ ولو کف شهر؟؟؟؟؟ :)) وای چقدر خندیدم....محاسبه ذهنی تو برای ساعت هفت توی فرودگاه............:))
مردم از خنده. ساپورت....................طاقچه..........................................پرش کن پسر.....................من ورامینم. یوهو
آقا فلا خدافس. الهی نیکا رو بگو با شستشوی........................ نازی......نازی
دوستت دارم یه عالمه. خیلی خیلی با اجازت........... و ............................. فهمیدی که؟
تو هم استثنا این بار............................ ای وای همش شد خط بریل که. مهم نیست مهم اینه که میدونی و میفهمی و میبینی.مهم اینه. دوستت دارم.دوستت دارم.میدونی چرا و چقدر و براچی. برای .................................و.............و.......................................و ........و............ و یه عالمه خط بریل دیگه.

.:.:.:. پنج‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 03:37 ب.ظ

دیشب یادم نمیره. هیچوقت. باز هم بوی تو رو گرفتم. باز هم ((آغوشی)) شدیم. باز هم.باز هم ((آغوشی)) شدی. باز هم((آغوشی)) شدیم.صد در صد اطمینان دارم احسان به تو. برای همین دیشب توی بغلت راحت گریه کردم و خوابم برد.
مطلب ذیل ارتباطی به حال من نداره فقط مایل بودم تو هم نگاهش کنی. چون میدونستم سرت خیلی شلوغه نمی خواستم مزاحمت بشم پس اینجا مینویسم.
روزی دروغ به حقیقت گفت : مــــیل داری با هم به دریـــا برویم و شنـــا کنیم ، حقیقــت ساده لــوح پذیرفت و گول خورد . آن دو با هم به کنار ساحل رفتند ، وقتی به ساحل رسیدند حقیقت لباسهایش را در آورد . دروغ حیلــــه گـــر لباسهای او را پوشید و رفت . از آن روز همیشه حقیقت عــــریان و زشت است ، اما دروغ در لبــــــاس حقیقت با ظاهری آراسته نمایان می شود .

.:.:.:.
سی یرای تو

پاستیلی جمعه 19 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 02:17 ب.ظ

سلام داداشی
خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دیروز اینترنتات دچار موجل با فیبر نوریه عتیقه اش شد
خوب وصل نشدم
دلم یه کوشولو شده
خوبم

کجایی؟
باز جمعه باز ابر


محمود جمعه 19 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 05:06 ب.ظ http://lordmehr.blogfa.com/

واقعا عالی بود ... در ضمن شرمنده که دیر اومدم ... سرم خیلی شلوغ بود ... حتی به وب خودم هم سر نمی زدم ... متنت رو کامل نخوندم ... سیو کردم تا بعد بخونم ... ولی همون چند خط اولش منو جذب کرد ... راه کارلیتو جزو فیلمهای محبوب من از دی پالما نیستش ... ولی خب به هر حال فیلمی از دی پالما ست !!!

[ بدون نام ] شنبه 20 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:51 ق.ظ

همه نوشت:
شرمندم نتونستم جواب کامنت هارو بدم
تقصیر پسر داییم بود که یک عالم کار آورده بود رو سر من
چند روزه فکرمو مشغول کرده ... ماشا الله رحم نمیکنه به آدم
فقط کار میکشه ... چیکار کنم همین یکی پسر دایی رو بیشتر ندارم.
ببخشید کم محلی نمیتونستم بکنم ... بخدا وقتم اجازه نمیداد از دست این پسر.
بیت دقیقه از فیلم عطر خوش زن آل پاچینو رو اول هفته دیدم ولی بقیشو نذاشت ببینم از بس کار آورد رو سرم ... همینو دارم بگم ... شاهدم آل پاچینوست ازش بپرسید.

مامانی نوشت:
مامانی چرا امشب بوسم نکردی ... چقدر گفتم بوسم کن و ابرو بالا انداختی.
... طوری نیست ... موجلی نیست
ولی من دیروز دلم غنج رفت و بوسیدمت
چرا ابرو انداختی بالا ... کمت اومد؟
... موجلی نیست ... اینم بمونه

او نوشت:
یک فنجون چای سرد خوردم بدون قند تا تونستم تورو دوباره تو ذهنم مجسم کنم ... چای سرد خوردم که بدون عصبانیت بنویسم و فقط حرف دلمو بگم:
یکبار اعتماد کردم بهت ولی منو فروختی ... له کردی ...
خودت میدونی کی و واسه چی
گفتی ببخش
بخشیدمت
دوباره اعتماد کردم
بعدش دوباره گفتی نیا
منم نیومدم
میگی قهرم
ایندفعه بار سومه و میگی منو میخوای !میگی بیا!
تو گفتی نیا ... خودت گفتی یادت نیست؟ ... خوب منم نیومدم
حالا میگی بیا
منت میذاری؟
من قهر نیستم چون خودت گفتی نیا
من همونیم که بودم ... همونیم که چند ماه پیش بودم
هیچ تغیری نکردم
درجه خلوص و زلال بودنم ثابت مونده
اعتماد میکنم
منتظرم بار سوم پیش بیاد که پشتم رو خالی کنی
طوری نیست یکبار دیگه هم میام
این خط : -------------------
این نشون : /
------------/-----------------
کی وقتش میرسه که .........................منتظرم.....................

پاستیلی شنبه 20 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 01:09 ب.ظ

سلاااام داداشی
خوبی؟کجایی؟
خسته نکنی خودتو
اشکال نداره....همینکه خوبی خوبه
قربون داداشی حساسم
مامانا گاهی....گاهیی ..فقط گاهی دل آدمو میلرزونن
که اگه بخوای نسبت بگیری کلی بده کاریم هنوز
اشکال نداره
تو بوسش کن
منم همینکارو میکنم.بخوام بشینم تا مامان بوسم کنه
پیر شدم
مهم اینه که وقتی احتیاج داری خودت بتونی خودتو پر کنی
اینطوری هیچوقت کم نمیاری
خوبم

دلم برا نت تنگ بود
کاش من لاگ داشتم داداشا و خواهرم میومدن کامنت میدادن
برا من
فقط من

دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

پ.ن:ببخشید کامنت دیروز اشتباهی نصفه شد

پاستیلی شنبه 20 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 07:40 ب.ظ

سلاااام کجایی داداشی؟
خوبی؟
خوبمآ

آپ نمیکنی؟
راستی دنی براسکو رو دیدی؟
از آل پاچینوهای نسبتا خوبه

دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

MAX PAYNE یکشنبه 21 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 03:56 ق.ظ

سلام
هرچی بگید حقمه
شرمنده
خوب چیکار کنم منو که میشناسید نمیتونم سرسری جواب بدم به کامنتام ... روشون فکر میکنم ... حس میگیرم و جواب میدم.
میدونید خودتون
کدوم کاریم به آدمیزاد رفته که این یکیش باشه
ولی از بس کار روسرم ریخته که وقت سر خاروندن ندارم
بخدا بی جنبه نیستم
دلم اینجاست
در طول روز
ولی چند تاکار توی هم افتاده که مثلا امشب ساعت ۱۱.۵ اومدم خونه ... فقط اومدم آف هامو خوندم ... دیدم همه شرمنده کردند منو ... اومدم یکی یکی سر بزنم و جواب بدم که مودمم ایراد پیدا کرد ... فقط تونستم یه کامنت واسه شراره جون بزارم ... بعدش دیگه اینترنت بی اینترنت

حالا هم به چه نکبتی داره کار میکنه ثانیه ای دو بار دی سی میشه ... فقط اومدم بنویسم که بیادتون هستم ... شرمندم که اینقده لطف دارید و کامنت و آف گذاشتید و دیگه اینکه دوستون دارم یه عالمه و بازم شرمندم ... امشب هم که وقت کردم بیام کامپی ایراد داشت ... هرچی میخواید بگید به پسر دایی بگید ... من کاره ای نیستم ... امر خیره ... اگه خدا بخواد ... یجورایی دارم کمکش میکنم ... اینه که گرفتار بودم واسه پسر دایی

گوش شیطون کر فردا شب آپ کم و از خجالت همتون در بیام.

بخدا شرمنده نتونستم جواب بدم
خجالت میکشم وقتی این کامنت های طولانی رو میبینم
معذرت
بقول فرانچسکو : همدیگر را عفو کنید حتی هزاران بار

ترنجبین بانوی من عزیزم خواهری جونی مهربون معذرت
شراره جون خواهر گلم که ... ... ... معذرت
نهال خوب و دوست داشتنی که مثل خواهرم دوست دارم معذرت
الهام خانومی عزیز خواهری من معذرت
داداشی کم پیدایی دلم تنگ شده ؟
محمود عزیز معذرت
سی یرا معذرت
آجر های خونه قدیمی معذرت
او معذرت (من مثل همیشه صاف هستم ... مخلص کلام منم میخوامت اگه واقعا راست نوشته باشی ... که البته خیلی امیدوارم ... مسئله غرور نیست چون امشب فقط واسه تو آف میگذارم ... اصفهانیا میگن: یه پل نشون بده تا ما سی و سه تا پل نشونت بدیم ... حالا اینم یه پل واسه تو ... من سی و دوتا دیگه رو نمیخوام فقط صاف باش ... دوست دارم و دیگهههههههه اینکه بازم دوست دارم)

الهام یکشنبه 21 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 04:54 ب.ظ

سلام
داداشی برام خیلی دعا کن
همه می گن تو تو درس خوندن جنبه نداری .چون زیاد غر می زنم یک موقع یک همکار دیوونه داشتم من ترم ۶ بودم اون دکتری مدیریت استراتژیک .با این حال وقتی دم امتحانام می شد ومن غر غر می کردم ودیر می رفتم زود برمی گشتم می گفت با این درس خوندنت از هر چی درسه حالم به هم می خوره.
حالا که دیگه تو خونه بیداد می کنه غرغرام . صبح ساعت ۶ تا ۸ شب می خونم بعد به مامن می گم دلم شور می زنه اگه قبول نشم چی .اولا دل داریم می داد حالا می گه عیبی نداره فوقش سال دیگه .
ولی باورت نمیشه اگه اربع غر بزنم ۲ ساعت تمام ارومم.
راستی به نظرت چند بار گفتم غر .
کار محمدم گره توش افتاده .موقع فارغ التحصیلی می گن یک درس رو نگذروندی .سنواتشم پر شده . خلاصه که اوضاعش خیلی بی ریخته .
برام دعا کن
بای

سلام خواهری
خسته نباشی
دعا میکنم خاطرت جمع
فچ کنم 1+2 بار گفتی غر
و دوبار هم گفتی غرغر
انشاالله کار اونم درست میشه
حتما دعا میکنم چشم
تو هم دعا کن برام
ممنون که میای اینجا

ببخش کوتاه جواب دادم ... این یک هفته از زمین و آسمون واسم کار می باره

شراره مامان بردیا یکشنبه 21 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 05:58 ب.ظ

سلام داداشی گلم.......دوستت دارماااااااااااا یه عاااااااااااااااااااااااااااااااامه. فقط تو اندازه این عالمه رو میدونی فقط تو.
*****************************
لیوان آب را همین حالا زمین بگذار!

استادی درشروع کلاس درس ،لیوانی پرازآب بدست گرفت...آنرابالاگرفت که همه ببینند...بعدازشاگردان

پرسید:به نظرشماوزن این لیوان چقدراست؟

شاگردان جواب دادند:حدود ۵۰گرم

استادگفت: من هم بدون وزن کردن نمی دانم وزنش دقیقا چقدراست،ولی انچه مسلم است اینکه

وزن زیادی ندارد!...اما سئوال من اینست که اگرمن این لیوان آب را چنددقیقه درهمین حالت نگه دارم

چه اتفاقی خواهدافتاد؟

شاگردان گفتند:هیچ اتفاق خاصی نمی افتد!

استادگفت:خوب اگر یک ساعت همین طورنگه دارم چه میشود؟

یکی ازشاگردان گفت :دستتان کم کم دردمی گیرد ...

استاد:حق باتوست ،حالااگر یک روزتمام آنرانگه دارم چه ؟

شاگرددیگری پاسخ داد: دستتان کاملا بی حس میشود،عضلات به شدت تحت فشارقرارمی گیرند و

مطمئنا کارتان به بیمارستان خواهدکشید!

دراینحال همه شاگردان خندیدند وهمهمه ای درکلاس به پاشد!

استاد بعدازکمی تامل گفت: خیلی خوب است ! ولی آیا بعدازاینهمه مشکلی که برای من پیش امده

وزن لیوان تغییری خواهدکرد؟

شاگردان پاسخ دادند: البته که نه!

استاد: پس چه چیزباعث دردوفشارروی عضلات شده ؟ ودرعوض من چه بایدبکنم؟

شاگردان ازاینهمه سئوالات نامربوط گیج شده بودند...

درهمین حال ناگهان یکی ازشاگردان گفت: خوب لیوان رازمین بگذارید!

ودراینجا استاد بالبخندی پاسخ دادکه: احسنت!...نکته همین است! ...دقیقا مشکلات زندگی هم

ماننداین مثالند...اگرآنهارا برای چنددقیقه درذهنتان نگه داریدوبه آنهافکرکنید اشکالی ندارد ...

اگرمدت طولانی تری به آنهافکرکنید به دردخواهیدامد....

اگربیشترازآن نگهشان دارید،فلج تان میکنند ..آنگونه که هم ازلحاظ جسمی وهم ازلحاظ روحی بیمار

خواهیدشد ودیگرقادربه انجام هیچ کارمفیدی نیستید وحتی نمی توانید درست فکرکنید!

فکرکردن به مشکلات زندگی مهم است امامهمترآن است که درپایان هرروز وپیش ازخواب ،آنها را

برزمین بگذارید ویابعبارتی باذهنتان ومشکلات مربوطه تسویه حساب کنید !

به این ترتیب تحت فشارقرارنمی گیرید وهرروزصبح سرحال وقوی وپرازانگیزه بیدارمی شوید، به زندگی

لبخندمی زنید وازینکه خداوند مهربان به شمافرصت داده تایک طلوع دیگررابه نظاره بنشینید ازاو تشکر

می کنید،درحقیقت قدر فرصت زندگی که بهشماداده شده رامی دانید وبافکرراحت و اندیشه درست

قادرخواهیدبود ازعهده هرچالشی بربیایید!

آری دوست من ،یادت باشدکه لیوان اب راهمین حالا برزمین بگذاری!...زندگی درست همین است!

سلام خواهری مهربونم ... بخدا خیلی ارادت دارم
آره من فقط میدونم مقیاسش رو
از بزرگواریه توئه که اینقدر با من راحت حرف میزنی و اعتماد میکنی که من شرمنده میشم
اینقدر راحت حرف میزنی که آدم حس نمیکنه که امر ونهی میکنی یا ... هرچی
فقط آدم میفهمه که این آدم داره واسه تو دلش شور میزنه و دم نمیاد ولی جوری محبت میکنه و نامحسوس راه درست رو به آدم نشون میده که آدم کیف میکنه که به حرفات عمل کنه
خواهری خیلی دوست دارم ... خیییییییییییلی یه عاااااااااااااالمه
فقط میتونم بگم ارادت دارم

مطلب خیلی خوبی بود برام
جوری نشته بود که آدم میفهمید باید چیکا کنه
نه میگفت بی خیال شو نه میگفت که ...
خوب بود خیلی
ممنونم که بفکرمی
خانومی تو
مرسی

ببخش کوتاه جواب دادم ... این یک هفته از زمین و آسمون واسم کار می باره

بازم من یکشنبه 21 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 05:59 ب.ظ

پلها راهرگز خراب نکن!

ازینکه مجبورخواهی شد چندباردیگرهم ازهمان رودخانه عبورکنی

متعجب خواهی شد...!

مرسی عزیزم
مرسی

ببخش کوتاه جواب دادم ... این یک هفته از زمین و آسمون واسم کار می باره

الهام یکشنبه 21 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:53 ب.ظ

سلام داداشی
اگه وقت داشتی این پست جدیدمو بخون خیلی دوسش دارم .
به خودمم ربطی نداره .کاملا ذهنیه .اگه بخونی خوشحال می شم
مراقب خودت باش
فعلا بای

سلام خواهری
چشم میام عزیز
لطف داری که خبرم میکنی
چشم مواظبم ... ممنون که بفکرمی

ببخش کوتاه جواب دادم ... این یک هفته از زمین و آسمون واسم کار می باره

پاستیلی یکشنبه 21 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:04 ب.ظ

سلاااااااااااااااااااام
خوبی؟خسته نباشی
خوبم
اومدم یه چیز که دو روزه میخوام بگم رو
بگم

حسمه
میتونی قبول نکونی
اما میگم

تو خودت یه بار گفتی
مادر همیشه مهربونه میبخشه بوس میکنه
اما
اگه یه روز نکرد اینکارارو دعوا کرد
یعنی دست گذاشته رو احساساتش یعنی آینده رو دیده
نه؟

حالا
حسه من میگه
اگه مامانت بوست نکرد چون آینده رو دیده
تو رو میخواد دوماد کنه
خوشبخت شی
نمیخواد به مامانت وابسته بمونی
میفهمی؟

البته
تو تو چشاش نگاه کردی
شاید نظرم درست نباشه
اما
فک کن روش


تو رو خدا نگو نصیحت یا اینطور چیزیه.حسه منه
یه حسه زنونه
اوکی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دوتااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

پ.ن:
دادشمی

عزیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییزمی
خواهرمی
ترنجبین بانوی داداشی هستی
مهربون

راسته راست میگی
راسته راست
صد درصد قبول دارم
چون همون لحظه که ابروهاشو بالا انداخت یک جمله گفت که حرف تورو صد درصد تایید می کرد
صد درصد حق باتوئه
مرسی خواهری جونم که اینقده بفکرمی
اگه حدست درست هم نبود من فک نمیکردم که نصیحت کردی ... چون خواهرمی ونگرانمی اینه که درک میکردم
منبیشترمنبیشترمنبیشتر

پ.ن:
خواهرمی
شک ندارم

ببخش کوتاه جواب دادم ... این یک هفته از زمین و آسمون واسم کار می باره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد