MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

فرهنگ فیلمسازان - جملاتی از مکتب کیارستمی

 

تخیل یکی از پدیده های شگرفی است که به انسان عطا شده.

ما راجع به خصوصیات دیگه خودمون مثل بویایی یا شنوایی و غیره آگاهیم و بعضا شاکر هم هستیم اما راجع به اینکه میتونیم تخیل کنیم هیچ وقت فکر نکردیم که چرا میتونیم تخیل کنیم یا چرا باید تخیل کنیم.

 

ریشه تخیل چیه؟

ریشه تخیل را بیشتر در مواقعی میشه دید که ما از شرایطمون احساس نا رضایتی میکنیم.

 

وچه چیز قریب هم هست این تخیل که هیچ سیستم دیکتاتوری و تفتیش عقاید در جهان نمیتونه کنترل کنه رویا کردن مارو.

مارو در یک زندان یا سلول حبس می کنند اما ما این توانایی رو داریم که در دوران محکومیت خودمون عمدتا خارج از زندان بسر ببریم بدون اینکه کسی مارو بتونه کنترل کنه.

 

اما حالا وقتی از زندان میریم بیرون چرا دوباره بر می گردیم؟

این برگشتن همون اعتبار واقعیته که برگردیم و ببینیم که واقعیتمون چی بوده.

 

درواقع با رویا کردن این شانس رو داریم که تحمل کنیم بعضی از سختی های زندگی رو که غیر قابل تغیر هستند.

میریم بیرون ... تر و تازه بر می گردیم ... و دوباره زندگی می کنیم ... مثل پنجره اطاقی که باز می کنیم و اجازه میدیم که هوای تازه داخل اطاق بشه.

 

رویا یک پنجره است به زندگی ما.


فلا تا برمیگردم از این لئونی من مراقبت کنید ... اذیتش نکنید ... گوشش رو نکشید ... به دنبه های پشتش لگد نزنید ... خودش آب و غذا پیدا میکنه ... جایی رو هم کثیف نمی کنه فقط بعضی وقت ها عاشق میشه.

http://h1.ripway.com/ehsan1980/for%20blog/ever/LEONI_SHEEP_BARREYEKOCHAKEKHODA.EXE 

تایید بعد از نظر رو برداشتم ... درنتیجه نظر ها بعد از وارد شدن قابل مشاهدست

نظرات 22 + ارسال نظر
شراره مامان بردیا پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:16 ق.ظ http://www.mamanighashang.blogfa.com

هوووووووووووووورررررررررررررررااااااااااااااااااا ااااااااااووووووووووووووووووووووول ل ل ل ل ل ل ل


ضمنا فوق العاده لوووووسی. بعدا میام به تفصیل-تفظیل کدوم یکی؟ مینویسم......................... یه عالمه هم مینویسم.

ای داداشی بد!!!!!!!!!!!

شراره مامان بردیا پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:42 ق.ظ

با اینکه امروز ۵شنبه هست و معمولا اصلا پیش نمیاد که بخوام بیام شرکت ولی بخاطر ایزویی که پارسال گرفتیم و امسال بررسی مجددشه اومدم و مثل همیشه طبق عادت این چند ماهه وبلاگتو باز کردم.
اولا خیلی خوشحال شدم که شنبه اینو ندیدم اقلا شنبه میدونم چه خبره و کلی تابلو نمیشم و با قیافه آویزون پشت سیستم نیستم.
دویما ناراحت شدم ولی سیما همون سوما چون حس کردم داری میری حال و هوایی عوض کنی و خلاصه حرف از تر و تازه برگشتن بود کلی شاد شدم.
حالا که تایید نداره آدم باید خیلی حواسش (هواسش) باشه که درست و حسابی بنویسه. اقلا خلاف شئونات نباشه کمااینکه وقتی تایید داشت آدم کلی درددل میکرد اخرش مینوشت تایید نکنی ی ی ی ی ی ی ی ی هاااااااااااااااااااااااااا. :))
امروز هرچی آهنگ گوش کردم همش ربط داشت به اینکه تنهام نذار و به یاد من باش و اینها. ولی عجب تعبیری داشت. داداشی نازنین ماااااااااا!!!!!!!!! مواظب خودت باش. سیاتیکتو توی این مدت مواظب باش. موک چندی؟ <چشمک.ک.ک.ک.ک.ک.ک.ک>
خلاصه سفارش مفارش نکنم ها. روی زمین سرد نخواب.هرچی هم روت پتو بکشی از زیر که سرده اون زمین باباجووووون. دیگه اینکه............دیگه اینکه نیکا رو خیلی ببوس. سی دی بانی خرگوشه چی شد دایی بدقول؟
بدقولی دیگه. میدونی چرااااااااااااااا.لووووووس هم هستی تازه.
شیکم مامانش گیر میکنه به فرمون هنوز؟ بازم دلیوری نیکا داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خلاصه که این نوشته بوی رفتن نمیده.نمیدونم چرا یه چیزی میگه میای. من که هرروز علیرغم میل باطنی اینجارو چک میکنم.باشد که برآیی.
کاشکی آبجی کوشولو یه ای میل بهم بزنه. بخدا دلم خوشه به اون.
از همین جا بهش میگم: پاستیلی دوست دارم. خواهرمی.
اگه دلم اومد بازم میام صابخونه. مهمون ناخونده میپذیری نه؟

شراره مامان بردیا پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:48 ق.ظ

دلم گرفته. خدایا. آخه چرا؟هرکاری میکنم شاد باشم نمیتونم بخدا. الانم پاسخ به کامنت رو توی پست قبلی خوندم دیدم خیلی کلیه.
تروخدا برگرد. خیلی ناراحتم.
دیگه نمیتونم اون شراره شاد باشم که روزی چندبار سربسرت میذاشت.
دلم لک زده برااااااااااااای ........................

زور برگرد. حالا تو برگرد. ولی زوووووووووود. نه ببین میگم هروخ دوست داری برگرد ولی برگرد.

پاستیلی پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:05 ق.ظ

سلام داداشی
کجایییییییییییییییییییییییییییی

شراره مامان بردیا به پاستیلی پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:10 ق.ظ

خواهری سلام. یه ای میل بده یا منو اد کن توی مسنجر. دارم منفجررررررررر میشم. mamanighashang@yahoo.com باشه؟

:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((:(( :((

شهرام پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:43 ب.ظ

سلام
من خیلی با این بیرون رفتنت موافقم داداش....
اصلا جزو ضروریاته....
گاهی وقتا ادم بیرون که میاد قدم میزنه روحش تازه میشه ..
از رخوت و کسالت در میاد...
جون میگیره ..
زنده میشه ..
شاداب ببینمت داداش .....

شهرام پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:02 ب.ظ

زود بیای داداش....

پاستیلی جمعه 28 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 02:03 ب.ظ

سلام داداشی
چی بگم؟

دارم میمیرم
میدونی چرا عصبی شدم؟
واسه همون یه جمله
همون که گفتی
اینبار تو میبری

یاد اونشب و اینکه چقدر ترسدم
یاد ۲۱۰ تا افتادم

فکر کردم........................هیچی
فقط از نگرانی نفسم بالا نمیومد

اینا منت گذاشتن نیست بخدا
ببخش
ببخش
ببخش

برا هر ثانیه که داداشم بودی و هستی
ممنون
ممنون
ممنون

دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا



پاستیلی جمعه 28 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 02:35 ب.ظ

خوندی آفهامو میدونم

هر وقت آروم شدی

ببخش

خوب؟

دیگه طاقت ندارم

معده اجازه نمیده بشینم

من رفتم

منتظرم

شب میام

اما تو هر موقع خواستی ببخش

هر موقع آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآاروم بودی

یاد مشهد کردی

یاد منم بکن

داداشمی


دووووووووووووووووووووووووووووووتا

گیلاسی شنبه 29 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 02:48 ق.ظ

احسان تو کجایی؟ کی رفتی؟ پس چرا نمیای؟ یهوی دلم برات تنگ شد !!!
بیا زود... خوب... قول میدم دیگه بیام ... (:*

شراره مامان بردیا شنبه 29 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:50 ق.ظ

نخخخخخخخخخخخخیر دیگه این دل واسه ما دل نمیشه.

اکشالی نداره یه کمی با خودت خلوت کن. ولی زود بیا. اصا تو بیا حالا هرموقع که باشه.

پاستیلی شنبه 29 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 07:35 ب.ظ

سلام داداشی
خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
الان گفتی خوبم
راست گفتی؟

خوبم
زوووووووووووووووووووووووووود
خوب شو
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآاروم


شب خوش
دوووووووووووووووووووووووووووتا

پاستیلی شنبه 29 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 07:46 ب.ظ

گیلاس خانومیه عزییییییییییییییییز
داداشی مکس
گفت بهتون بگم
یه مدت سیاتیک و یه سری موجل دیگه
نمیذاره بیاد اینجا
سر بزنه

دعا کنید زوووووووووووووووووووووود
خوب بشه
میاد

آرام شنبه 29 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:59 ب.ظ http://www.aram58.blogfa.com

سلام
امیدوارم تو رو یاهات غرق نشی چون خیلی بده وقتی از رو یا در بیای وسرت بخوره به طاق .
راستی امیدوارم هرچه زودتر حالت خوب بشه . مشکلاتت هم حل شه .
در ضمن ممنون از این سمت مهم چوپانی که به بقیه سپردی .

شراره مامان بردیا یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:32 ق.ظ

داداشی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
داداشی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟//

داداشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بازم موجل؟

بابااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا!!!!!!!!!!!!!!!!

حیف که الانه کار دارم وگرنه خدمت اساسی میرسیدم.

.::.::.::. یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:35 ب.ظ

میدونم دوسم داری.
میدونی دوست دارم.
کافیه که دوتامون اینو میدونیم.
خوبم.
دیروز باهم کلی توی سروکله هم زدیم.یادته؟ آخرش چی؟همون که میدونی.
نوشتن گاهی اوقات خیلی بیشتر کمک میکنه.
حرف زدن یک موقع هایی کار نوشتن را میکند.
به نظرت کدام بهتر است؟
الان نوشتن.
دیروز حرف زدن.
فردا؟ هنوز فکری براش نکردیم.
باهم فکر میکنیم. باشه؟
وقتی جلوی چشممی نمیتونم بیام اینجا و بنویسم.یعنی هرکلمه اذیتم میکنه. خودت میدونی.
شامپاین؟ موافقم. رنگ شامپاینی؟ البته.چرا که نه؟ فقط میمونه همون مقدار اپسیلونی که ازنظر من موجلی نداره.
فکرشو بکن. ABS . جاده بارونی.شیشه مه گرفته.فلاشر.....تلق.تلوق-تلق.تلوق-صدای شیشه پاک کن.
کوچه پست مدرنیسم.همون جا که اونطرفش همونه و اینطرفش قل میخوری توی سرازیری البته من اونو سربالایی دیدم. تو چی؟ همون جا که وسطش یه جوی پرآبه مثل نهر.
چون تایید نداره دیگه نمی نویسم وگرنه خودت خوب میدونی..... این نقطه چین گذاشتنو از خودت یاد گرفتم.

حسین دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 02:19 ق.ظ http://www.cinematik.blogfa.com

سلام . مطلب قشنگی بود . البته من از دهن خودش این حرفها رو شنیده بودم . البته بگم دیده بودم بهتره . به هر حال ممنونم . مطالبت مثل همیشه متفاوته . من بروزم . حتما بیا . خداحافظ .

پاستیلی دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 11:07 ق.ظ

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
زوووووووووووووووووووووووووووووووووووووود
خوووووووووووووووووووووووووووووووووووووب
شووووووووووووووووووووووووووووووووووووو


دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

نهال دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 02:57 ب.ظ

سلام مکس
یه زمانی هر روز میومدومو بهت سر میزدم اما الان اینقدر سرم شلوغ پلوغ شده که فرصت نت اومدن هم ندارم
وبلاگت کم کم داره برام سخت میشه ....باید برای کوچیک ترها هم بنویسی ......نمیدونم چه اتفاقی برات افتاده...... بعد از اون شب های قبل از احیا احساس میکنم خیلی فرق کردی ....نمی دونم چه فرقی اما خیلی عوض شدی بی حوصله شدی ...... چند شب پیش خیلی ذوق زده بودم مکس پینو بازی کرده بودم ،خواستم برات کامنت بزارم اما وقتی اومد اینجا یه جوریم شد......حالا نمیدونم که چرا احساس میکنم حالت خوب نیست...
امیدوارم موفق باشی و حالتم بهتر بشه

آرام دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 03:22 ب.ظ http://www.aram58.blogfa.com

سلام
زود زود زود خوب شو .
امیدوارم هر چه زودتر برگردی .
مراقب خودت باش .
خدانگهدار

پاستیلی دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:17 ب.ظ

سلام عید
بر همهههههههههههههههههههههه
مخصوصا داداشی و خواهری و داداش شهرام
مباااااااارک

پاستیلی چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 01:41 ب.ظ

سللام
خوبی؟بیتری؟
نیستی؟
دلم تنگیده برا آپ کردنت

هر موقع خوب شدی
آپ کن
زووووووووووووووووووووووووووووووووووووووود
خوبشو
خوب؟
دوووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد