MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

آمپر چسبیده که چرااینقده سفتی چرا دلم میخواد حالتوبگیرم و نمیتوم

 

 

 

اگه کفره کلام من یکی حرفی بگه بهتر

وگرنه بازیه واژه ... نمی بازم منه کافر.

 

من اگه خدا بودم یه حال اساسی به همه می دادم.

دیگه نمیرفتم استار سیتی.

چرا وقتی یچیزی میخوای به آدم بدی تا دهن آدمو سرویس نکنی ، چیزی ازت نم پس نمی ده.

بخدا قدرشو میدونم قبل از اینکه ازت خواهش کنم ... چون اگه قدرشو نمی دونستم که ازت نمی خواستم.

بابا کارم گیره بفهم.

الاغ ... زبون نفهم ... عزیزم بفهم.

با چه زبونی بت بگم کارم گیره.

خره دهنم سرویس شده.

سیاتیکم گرفته ... معدم تو دهنمه ... رنگ به روم نیست ... بفهم.

چرا اینقده قر میای.

اونی که آخر میدی ... اول بده.

چرا اینقده مقروری.

چرا فک میکنی همه بهت محتاجند.

میدونی چرا این فکر رو میکنی؟ ... چون همه محتاجند.

مثل پروانه ای در مشت چه آسون میشه مارو کشت.

بفهم که کارم گیره.

چرا هر چیزی رو تو نا امیدی به آدم میدی ... فدات شم.

این دفعه آخرمه.

خوبه واسه خودم هم نمیخوام.

نزار پته مو بریزم بیرون ... آبروی خودمو میبرم ...

ببین حالا.

منم مثل خودت دیونم.

از یک قماشیم.

میگم ها !!!

حالا ببین.

آقایون خانوماااااااااااا ... منننننننننننن ...

ببین دارم میگم هااااا

من چند روز پیییییییییش.

چند روز پیش.

شششششششش.

باشه تو بردی.

هر وقت خواستی حاجتم رو روا کن ... ولی بدون دیگه ازت چیزی نمی خوام.

من لوزر هستم و تو وینر.

دیدی مقروری ... دیدی دوست داری همیشه رو سکوی اول وای سی.

خره آبروی خودت رفت.

من که رفتم استار سیتی.

مارو با قطره اشکی میشه لرزوند و ویرون کرد.

باشه یادت باشه

 

چه عیبی داشت اگه فردا ، جهان بهتر از این میشد

خدا میرفت و یک مادر ، پرستار زمین می شد

اگه کفره کلام من یکی حرفی بگه بهتر

وگرنه بازیه واژه ... نمی بازم منه کافر

صدای زنگ بی رحمی ، سر هر کوچه و برزن

به گریه می رسه از درد دل سنگ و دل آهن

من اگه خدا بودم ...

نظرات 26 + ارسال نظر
پاستیلی یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:29 ب.ظ

سلام
خوبی؟
خوبم
امشب تا جایی که خواهر ممکنه برادرشو اذیت کنه ناراحتت کردم
ببخش
درست میشه داداشی
تو هم اگه خدا بودی وضع همین بود
قانون دنیا اینه
اونی که فورا به خواسته اش میرسه عزیز نیست که
میفهمی؟
تو همچین حالی سخت میشه فهمید.اما تو سالمی عقل سالمی هم داری.بفهم
دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا شب خوش

سلام خواهری جونم
خوبم

ناراحت نکردی ولی بی نهایت شکه کردی
قبول کن باید آروم تر می گفتی
فک نکردی من پس میوفتادم

یعنی میگی ببخشم؟
خودت چی فک می کنی؟
آره می بخشم چون گفتم ناراحتم نکردی

درست میشه ... آره ... تو همیشه بهم دلگرمی دادی
من اگه جای خدا بودم ... نمی دونم ... ولی برا بعضی ها پارتی بازی میکردم
آره بعضی وقت ها خدا دوست داره ببینه بنده هاش ازش در خواست میکنند ... نه اینکه بگم روانیه ... ولی میدونم از اونایی که خوشش نمیاد زود کارشونو راه میندازه و اونایی که دوسشون داره رو یکم باهاشون لاس میزنه ... ولی من دوست دارم که توی این مورد من بنده نکبتی خدا باشم که بگه اوخ اوخ دوباره اومد اینو کارشو راه بندازید که نیاد اینجا ... اینجوری به حاجتم می رسیدم

خواهری خودت میدونی که من واسه خودم اینقدر تلاش نمی کنم ... خودت بار ها اینو بهم گفتی
ولی وقتی آدم از طرف یکی نماینده میشه باید با تموم نیروش تلاش کنه و هر راهی رو امتحان کنه ... اینه که به هر دری می زنم

می فهمم چی میگی
ولی تو هم بدون مال خودم نیست که اینقده دارم جر میدم خودمو
ولی الان به دلگرمی بیشتر از نصیحت احتیاج داشتم
دوست دارم خواهری

منبیشترمنبیشترمنبیشتر
شب تو هم خوش

MAX PAYNE دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 03:27 ق.ظ

سحر نوشت:
هی خوبم ... بد نیستم ...
رفتم و برگشتم
رفتم نطنز
ماه بالای سرم بود
مهتاب همه جارو روشن کرده بود
خاموش کردم ... اومدم پایین
سکوت
سکوت
شب ... سکوت ... کویر
جوری سکوت بود که صدای سرد شدن اگزوز ماشین رو میشنیدی که صدا میداد تیک تیک تیک
خیلی سکوت بود
خیلی
هر ده دقیقه یه ماشین رد میشد
سجاده رو پهن کردم ونشستم
دو رکعت نماز خوندم
بعد دعا کردم
اصلا گریم نمی اومد
خشک شده بود
من که همیشه اشکم دمه مشکمه ... ایندفعه خشک شده بود
خیلی دعا کردم
یه مرتبه صدای سرفه یه مرد به گوشم رسید
خیلی ترسیدم
وایسادم دورو برم رو نیگاه کردم
دیدم احدی نیست
مهتاب همه جا رو روشن کرده بود مثل روز
هیشکی اونجا نبود
بیابون برهوت بود
همه جا تا فاصله ۲۰۰ متری قابل رویت بود
خیلی ترسیدم
یک بار دیگه صدای صرفه یه مرد رو شنیدم
صداش اینجوری بود: اهوم اهوم
وای جدی ترسیده بودم
من به این راحتی ها نمی ترسم
اگه تو خونه تنها باشم که همیشه تاریکه
کلا موجلی با تاریکی و تنهایی ندارم
ولی ایندفعه خیلی ترسیده بودم
وای یک لحظه ... ایندفعه صدای پاش رو هم شنیدم
خش خش داشت می کشید توی خاک ها
سکته کردم
هرچی نگاه میکردم دور وبرم رو هیچی نبود
بلند ترین شیئ که اطرافم بود خار های بیابون بود که بیست سانت ارتفا داشت
ولی این صدایی که من میشنیدم صدای پای یه مرد بود
دیگه داشتم سکته می زدم
یاد خاطرات دوستم افتادم که از دوران سربازیش تعریف می کرد
یه همچین داستانی رو هم اون گفت برام ... حتی اون می گفت: تفنگم که کنارم روی زمین بود هم از حالت ضامن رفته بود به حالت تک تیر اون می گفت گلن گدن تفنگم هم کشیده شد بدون اینکه من بفهمم.
وای خدا این خاطرات تو ذهنم چرخ میزد که بازم صدای پاشو شنیدم
ایندفعه مثل خرگوش پریدم تو ماشین و گازشو گرفتن
اصلا ناراحت نیستم که براتون تعریف کردم که ترسیدم ... اصن
چون اگه جای من بودید با همون صدای سرفه اول فرار رو بر قرار ترجیه داده بودید چه برسه به صدای پا

خلاصه تو ماشین خیلی مودب با خدا صحبت کردم
خیلی آروم و متین مثل دوتا جنتل من
و کامل قانع شدم که اشتباه با من بوده
همجوره
دیگه ازش طلبکار نبودم
گفتم اگه امکان داره یه عنایتی بفرمایید به این مشکل ما اگه قابل حله دستور بفرمایید به ملائکه که یه تسریعی توی کار بنده باشه
خلاصه آشتی کردیم و با آرامش از هم جدا شدیم
میخواستم این پست رو پاک کنم ولی گفتم نه بزار باشه بجاش یه کامنت میزارم که توش یکم توضیح بدم
خوب اینم کامنت
تموم شد





نیکا سر شب زنگ زده میگه :
بابام صبح زود میره مطب
مامانم هم یه نی نی خوشگل که خدا پرت کرده تو دلش تو دلشه که گیر می کنه به فرمون ماشین
پس دایی تو باید بیای منو ببری مهد
هشتونیم خوبه
خدافس
بعد مامانش گوشی رو گرفته میگه نیای دنبالش فردا ها چون خیلی خستست ... دختر خانوم روزا برام روزه میگیره ... همه چی میخوره بغیر از میوه و غذا ... گفت هر کاریش می کنیم میگه نه میخوام روزه بگیرم ... نیا دنبالش بزار فردا بخوابه ... بعد گوشی رو دو باره گرفته میگه دایی شما کار خودت رو انجام بده من هشت و نیم منتظرم ... خلاصه مامانش گفت حالا شما بیا تا ببینیم چی میشه.

خدایا نیکا کم بود یکی دیگه هم توراهه

خوب انگار همه چی مرتبه
خوب اینو مثل آدم از اول آدم وار باش حرف می زدی
ولی خوب بعضی وقت ها هم بدونه ما اون روی سگمون که بالا میاد هیچ غلتی نمیتونیم بکنیم ... باید می فهمید ... حقش بود.
و دیگه اینکه دلت بخواد ... بچه به این خوبی ... فقط یکم بی نهایت لجبازه که هیچ کاریش نمیشه کرد.

پاستیلی دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:15 ق.ظ

سلام داداشی
وایییییییییییییییی نینی
چه خوب
اصن نی نی خوبه واسه عوض کردن هوای خونه
من میدونم
خوبی؟أفهامو بخون
شاید بخشیدی
خدایا
منم ترسیدم
دیشب
برا تو
وقتی گفتی من میبرم!
مردم

ببخش ناراحتت کردم

یه آف خیلی خوب برات میزارم

میزارم

حتمن

منبیشترمنبیشترمنبیشتر

نونی نو...نوووووووونی

دوووووووووووووووتا

خوشحالم خیلی

دلم نمیاد برم چون خوشحالم.برم؟

****************************************************

بعد از آف ها نوشتم اینارو ساعت ۱۲:۳۰

شراره مامان بردیا دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:25 ق.ظ http://www.mamanighashang.blogfa.com

صبح بخیر داداشی. تبریک میگم .دووووووووووووووووووووتا دایی شدی. هووووووووووووررررررررررررااااااااااااا. پیشاپیش قدم نورسیده رو تبریک میگم. ایشالا این یکی هم به همون بلایی نیکا کوشولو باشه.
مارلون براندوی شما هم خوبه. دیگه یاد گرفته راحت غلت و واغلت بزنه و قل بخوره. البته قلش بدی بیشتر حال میکنه. پسرم شیفته زبان اجنبی شده. چی می دونیم والله بخدا.
ای خدا کی میشه من عمه بشم. هی بچه شاهین بهم آویزون بشه بگه: عمممممممممممممممممههههههههه
یا بردیا زودتر زبون باز کنه بگه ماماااااااااااااااااااااااااااااااان!!!!!! مامااااااااااااااااااااااااااااان!!!!! باباااااااااااااااااااااااااااااااااااا!!!!
ای جان قربون اون صدا و زنگ صدای کودکانه بچه ها برم من الهی.
:)) خدافس :)) خیلی قشنگ حرف میزنن این فرشته ها. خیلی قشنگ دستور میدن. خیلی.
میگن توی یه کشور دو نفر حق فرمانروایی و حکومت دارن یکی که شاه اون کشوره اون یکی هم بچه است. قبول داری؟ من که دارم به عینه بردوووآآآآ خان رو میبینم که با ام-ام گفتن کارشو داره پیش میبره.

سلام خواهری گلم

مرسی ... لطف داری ... امروز هم فهمیدم که ظاهرا پسره ... نمیدونم سونا با مامو گرافی چه فرقی می کنه ... و دیگه اینکه هنوز نمی دونم خواهرم توی چند ماهه ... مثل اندازه قد خودم و سایز کفشم ... میشناسی که چیزایی رو که باید بدونم ، نمی دونم و چیزهایی که نباید رو می دونم ... مثلا میدونم چند تا قورباغه تو دنیا هست که صدای خوبی دارند ولی مثلا نمی دونم خواهرم تو چند ماهه یا قدم چند سانته ولی وزنم رو میونم چون هر روز صبح خودمو وزن می کنم ... الان 82/5 موک دارم حال می کنم هی داره کم میشه ... امشب بعد از دو ماه نوشابه خوردم ... دیگه نمی تونستم خودمو کنترل کنم ولی آخر خریدم ... یه رژمی.

وای همین یکی رو نمی تونم ساپورت کنم تازه اون یکی وای پسرم هست تازه ... کاشکی این یکی به دایی بره وآروم باشه

وای م حال میکنم برا خودشون غلت می خورند و قش قش می خندند ... وای بچلونی حالی میده

و در مورد فرمانروایی درسته ... نیکا عملا به همه ما حکومت می کنه

ممنون میای خواهری ... خیلی ممنون

شراره مامان بردیا دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:45 ق.ظ http://www.mamanighashang.blogfa.com

آخ جون دوباره رفتی نطنز؟ آفنر. بازم همونطوری مثل اون دفعه که تعریف کردی بود؟ یعنی دستت میرسید که ستاره بچینی و بغلشون کنی؟ یادمه اون بار ۲۱۰ تا میرفتی و حرف از یه حرکت فرمون بود و ............... ولی این دفعه ۱۴۰ تا. خیلی خوبه.
آب معدنی و باگت؟ :))
راستی اون صدا چی میتونست باشه؟ البته به وجود جن معتقدم.نمیگم اون وسط حالا جن اومده بود سراغ تو ببینه چیکار میکنی یه حال اساسی بهت بده. نه بابا. منظورم اینه که میگن بیشتر توی جاهای کویری و اینها این موجود هست. مثلا شاهین توی فردوس درس میخونه و میگه خونشون جن داره. نمیدونم شاید خونه ما هم داشته باشه. خلاصه که بمیرم الهی که چقدر ترسیدی.البته جنس این ترس با بقیه ترسها فرق داره.ترس از مجهولیات خیلی بیشتره. اونم کجا؟ وسط برهوت.واااااااای من همونجا فلج میشدم دیگه نمیتونستم از جام جم بخورم چه برسه به اینمه بخوام گوشامو تیز کنم و بعد عین شصت تیر در برم. اوه اوه تصورشم آدمو میترسونه.
راستی از یه جنایت توی خونه حرف زدی برای شهرام. راست میگی؟ یعنی طرف رو توی خونه شما یحتمل همسایه بوده دیگه یعنی کشتنش و پرتش کردن توی چاه خونه؟ با روسری زنونه؟ اول بیهوشش کردن بعدا خفش کردن؟ بازم خوبه یهو خفه نکردنش. زنش این کارو کرده؟ آخ ببخشین دارم میپرسم. میدونم حالت بدتر میشه.
داری تله پاتیو؟ امروز صبح توی اتوبوس هندزفری به گوش داشتم آهنگهای ابی رو لوپ وار گوش میدادم. همیشه صبحا اول یه چیز دیگه گوش میدم مثل حریق سبز یا یه چیز دیگه!!! ولی امروز با پروانه ای در مشت شروع کردم. ریختمش توی پلی لیست سفارشی و کاستومایز شده. کیف کردم. جاهایی که ابی داد میزنه مو به تن آدم سیخ میشه یعنی آدم به ارگاسم روحی میرسه. واقعا میگم.
دیشب برای اولین بار که رفتم خونه تنها بودم. نه بردیا بود نه سیروس نه هیچکس. راست دماغمو گرفتم از پله ها رفتم بالا. خیلی روی فرم نبودم آخه این نبودن یجوری بی خبر اتفاق افتاده بود.یهو سیروس هوش کرده بود با بردیا برن خونه مامانش کرج.منم دیروز اتفاقا زود خودمو رسوندم خونه فکر میکردم قبل از افطار میان.ولی نه........... چه بد....... بقیشو بعدا میگم. الان برم دنبال کارم

سلام
آره نطنز
مهتاب بود خیلی نمیشد بچینی ولی اونجا اونقدر بهت نزدیک هستند که شب مهتابیش از شب تاریک شهر بهتره ... یعنی بهتر میشه ستاره هارو چید

آره 140 تا به ترنجبین بانو قول داده بودم ... البته یتیکه داشت شیطون گولم میزد ولی زود یاد حرف ترنجبین بانو افتادم
رفتم یجا نون بگت بگیرم ... دیدم موندست نخریدم چون معدم خیلی حساسه دیدم برام خوب نیست ... همون آب معدنی شد

منم به جن اعتقاد دارم ... معمولا رفتارشون باهام خوبه یهنی میفهمم هستند ولی اون ها هم میدونند براشون بی خطر هستند پس بهم توجهی نمی کنند معمولا ولی این یکی داشت هی نزدیک میشد دفعه اول یه صدا شنیدم ... البته میدونی چون اونجا سکوت محض محضه کوچک ترین صدا هم جلب توجه می کنه ... دفعه اول هم شنیدم ولی شک کردم ... صدا تقریبا از 150 دور تر میومد ... صدای دومی از 60 متر اونور تر بود یعنی تقریبا اونطرف اتوبان بود ولی صدای دومی شاید 20 یا 10 خیلی نزدیک بود من فقط با یک حرکت همه چیز رو جمع کردم فقط با یه حرکت خودم هم تعجب کرده بودم ... پریدم تو ماشین وسایل همونطور روی پا هام مونده بود ... قفل در رو زدم و استارت زدم و گااااااااااااااز ... آره ترسیدم خیلی ...
داستان هایی عینی از جن دارم که بشنوی حالت گرفته میشه و هم حالت خوبمیشه ... من پدر بزرگ پدرم خیلی مرد با خدایی بود ... خیلی ... الان بعد از 18 سال هنوز اسمش همهجا هست همهجا ... همه روزی صد بار میگند خدا بیا مرزتش ... من بچه بودم یادمه وقتی میرفت توی پستوی خونه که تاریک بود اول بسم الله میگفت بعد چراق رو روشن می کرد بعد از جلوی راه میرفت کنار انگار کسی داشت از اونجا خارج میشد ... یه اخمی می کرد و روی زمین رو نگاه میکرد و بسم الله که میگفت آروم میشد و میرسید به کارش ... مامانم که علنا خودش تعریف می کنه از پدر بزرگم یه همچین خواطراتی که یک شب شام دعوتش کرده بودند عروسی شون

آره ... ولی چاه خونه نه ... اینجا تهران نیست همه جا فاضل آب داره ... توی یه چاه خالی آب ... یادم ننداز ... من اصن ... هیچی

آره ... فهمیدم چی میگی ... اورگاسم روحی ... آره حس می کنم چی میگی .

بردیا رو ببوس

شهرام دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:18 ق.ظ

سلام داداشی

میخوام بیشتر به داداشم سر بزنم...

دلت قرص باشه که چوب خطت پر نیست....نه پهلو من ...نه پهلو امام رضا...نه پهلو خدا.....اونایی که مهربونن چوب خط درست نمیکنن برا دوستاشون.....تو دوست منی.....دوست اقا...و دوست خدا....
کاری داشتی یه کوچولو صدا کن.....گفتی گوشام تیزه....اره داداش....اما اون چیزی رو که برات نوشتم! وقتی تموم شد فهمیدم چی نوشتم....اون فقط دست من حمالی کرد...من
ننوشتم........ما گفتیم.....خود دانی....میتونی باور کنی...
میتونی باور نکنی....
فقط میترسم بی طاقت باشی.....نمیدونم چجوری میخواد بچلونت.....

یا علی..

سلام داداشی
قربونت مرسی ... خیلی خوبی مرسی ... هر مشکلی داشته باشم حداقل احساس قربت نمی کنم ... خیلی ممنون
چوب خطططططططططط ... خیلی ممنون ... خیلی ... واسه همه چی
منم بعد که خوندمش فهمیدم این نوشته یجوریه ... اکتسابی نیست ... فهمیدم دلی یه

یا علی
ممنون که سر می زنی ... خیلی ممنون ... بزار خوب بشم .............

شراره مامان بردیا دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:24 ب.ظ http://www.mamanighashang.blogfa.com

داداشی یه سایت سینمایی پیدا کردم برات. لینکهاشم خوبه یه سر بزن
http://tahmirancinema.blogfa.com/

خیلی خیلی خیلی ممنون خواهری

آرام دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 04:56 ب.ظ http://www.aram58.blogfa.com

سلام
۱- تبریک می گم قدمش مبارک باشه . لطافت هیچ گلی بیشتر از لپ گلی نی نی کو چولوها نیست آدم دلش می خواد درسته بخوردشون .
۲- من اگه جای خدا بودم این با این پست حسابی حالتو می گرفتم .( عجب صبری خدا دارد )
۳- خوشحال می شم که به من سر بزنید .
۴-مغرور رو با ((غ)) می نویسن نه با ((ق)).

خدانگهدار

سلام آرام جان

1. خیلی ممنون ... خیلی لطف داری ... ممنون
2. آره بعضی وقت ها هم نمیدونه با من چیکار کنه
من معمولا خیلی مودب هستم باهاش ولی اگه زبونم لال توی موقعیت من بودی شاید بد تر از این هارو به میگفتی ... از خدا میخوام تو موقعیتی گیر نکنی که به همه بگی التماس دعا ... که به بچه خواهر 5 ساله بگی التماس دعا ... که اون بگه چیییییییییییی؟ ... بگی تاحالا دعا کردی ؟ میدونی چیه؟ میگه آره واسه تایر ماشین بابام دعا کردم باد بشه ... خدا مثل این روز رو برای کسی نخواد ... خدا نمیخواد ولی این خودمونیم که باعثش میشیم
3. حتما میام ... چشم ... یاد م نرفته ... فقط یکم نا میزونم برا همین یکی دور روز دیترر میام که اخلاق داشته باشم.
4. دستت درد نکنه ... بازم غلت بگیر ازم خوشحال میشم ... با کوشش های مستمر شراره جون من تازه فهمیدم حس رو با ح می نویسند نه با هه ... خیلی ممنون ... شما هم کمک کن


خدا نگهدار آرام جان

شراره مامان بردیا سه‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:15 ق.ظ http://www.mamanighashang.blogfa.com

ایهاالناس. کممممممممممک. داداشی بالاخره خودمو از طبقه چهارم همین جا پرت میکنم پایین. اراده!!!!!!! مردم از دست دیکته هاااااااااات. <اون آیکونه که موهای سرشو میکنه>

**********************
قربت = غربت
توضیح: قربت به معنای نزدیکی و غربت به معنای غریبی و دوری و در هجران به سر بردن است. مثلا قربت الی الله که موقع بستن اقامه نماز میگیم از اون دسته است.

**********************

چراق = چراغ

*********************

خواطرات = خاطرات

*********************

سونا = سونو:سونوگرافی
سونا همونیه که میری توش عرق میکنی که هم بخار داره هم خشک. سونو یا سونوگرافی رو باهاش میان مثلا کلیه و صفرا و یه سری از جوارح رو باهاش بررسی میکنن. شایعترین کاربرد تشخیص جنین در بدن مادر است.
ماموگرافی: مامو+گرافی= مامو=ریشه لاتین داره به معنای سینه و گراف= مطالعه
ماموگرافی یعنی بررسی بافت سینه چه آقایون چه خانمنا جهت تشخیص بافت زبونم لال سرطانی

***************************

قش قش = غش غش

الحمدلله که بالاخره با تلاشهای مستمر اینجانب هوس و حواس رو میتونی بالاخره درست بنویسی <چشمک.ک.ک.ک.ک>

ای خدا از دست تو داداشی :))

راست میگی بابابزرگ اینطوری بوده؟ آره قدیمیها اینجوری بودن.الانیا هم هستن ولی بروز نمیدن.

مواظب خودت باش. یه چیزی هست بنام Delivery pizza
:))

مرسی خواهری
که حواست به من هست

آره آدم خیلی خوبی بود ... خیلی چیزا می دونست ولی به کسی نمی گفت
روزی که مرده بود تموم لات لوت های محل اومده بودند جلو نمیزاشتند پسر هاش دست به جنازه بزنند ... میگفتند این حاجی به گردن همه ما ها خیلی حق داره ... خیلی هاشون توبه کردند همون روز ... ما اون روزا نمی فهمیدیم چرا اونا این کار رو می کنند ولی بعد از چند سال هر از چند گاهی یه داستانشو همون آدما تعریف می کنند که پدر بزرگم چه چیزایی ازشون دیده و به کسی نمی گفته در صورتی که خیلی راحت میتونسته آبروشونو ببره ... مثلا یکیشون که دزد بود میگفت آقاجونت کامل منو دید که داشتم از دیوار میومدم پایین و لی روشو اونطرف کرد و همونطور که پشتش بهم بود گفت چیزایی که برداشتی رو بزار همینجا و زنگ خونه رو بزن منم دارم میرم کسی رو هم ندیدم

پاستیلی سه‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:46 ب.ظ

سلام داداشی
خوبی؟
آره راست میگی اصن نباید اونقد یهویی میگفتم
خودم شاک زدم
از تب بود........................بعدا فهمیدم
اصن نمیخواستم به این زودی بگم
ببخش
خواهش
ناراحتت کردم بد جور
خدا کنه یکی خوشحالت کنه
ممامانم میگه یه نی نی که با اشتها غذا میخوره
از صدای قورت کشیدنش ....انگار خودت سیر شدی
لذتشو میبری
حالا منکه فقط دارم اذیتت میکنم
خدا کنه یکی خوشحالت کنه.اساااااااااااااااااااااااااااسی
اینقد که منم ذوق کنم
حالت خوب شه
تووووووووووووووووووووووووووووپ
ممنون
میبخشی.از ته دل بود؟
خیلی آقایی
دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

سلام خواهری جونم
خوبم عزیزم

بمیرم که تب داشتی ... بمیرم ... الهی
میدونم نمیخواستی بگی ولی دیگه پاداد
میبخشم ... ناراحت نباش ولی خودت میدونی یاد چی که میوفتم اشکم در میاد
عیبی نداره عزیزم ... الهییییییییییییییی ... فدات شم ... تو هم منو ببخش ... خیلی عاشقتم خواهری ... خودت میدونی ... من خیلی دلم میخواست خواهر این سایزی داشته باشم حالا دارم و قدرشو میدونم ثانیه به ثانیه ... ایشالا یه خبر خوب بهم بدی یروز که عروس شدی ... فقط زود زود زود خبر بده ... دلم میخواد زود خوشحال بشم ... باشه یادت نره ها ؟ ... بی خبر نری ها؟ ... منم اگه زود تر از تو شد خبرت می کنم می دونم که تو هم خیلی خوشحال میشی.

خیلی خانومی ترنجبین بانوی من ... عزیزم ... فدات شم که اینقده با من صافی و بی کلک ... خیلی گله این خواهرم.
خودت میدونی چرا اینقده دارم قربونت میرم ... میخوام قدرتو بدونم ... بزا هرکی از دور میبینه هرچی دوست داره فک کنه ولی من عاشقتم خواهری ... میبوسمت خواهری ... میچلونمت خواهری ... و فدات هم میشم خواهری ... ثانیه به ثانیه قدرتو می دونم خواهرم عزیزم کسی که تاحالا مثلشو نداشتم و نخواهم داشت ... ایشالا زود خبر خوش بهم بدی که داری عروس میشی ... انشا الله

ته دلم هیچی نیست
هیچی
خواطرت جمع باشه
اصن ناراحت نشدم که بخوام ببخشمت فقط شوکه شدم که اونم عیبی نداره و باش کنار میام هرچند که سخته
هیچی نیست ته دلم
آرووووووووووووووووووووووم باش
آروووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووم
خوب؟
خواهر خوبم
حالا با فکر آزاد برس به کار هات
بقول خودت نفس عمیق
باشه؟
آرومی؟
برم؟
دیوار شبم شکسته از تو از ظلمت شب نمی حراسم
منبیشترمنبیشترمنبیشتر

شراره مامان بردیا سه‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:17 ب.ظ http://www.mamanighashang.blogfa.com

اینجارو ببین داداشی!!!!!!!!!! مخصوص خودته!!!!!!!

http://www.allmusic.com/cg/amg.dll

مرسی شراره جون جونی

شراره مامان بردیا سه‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:26 ب.ظ http://www.mamanighashang.blogfa.com

سلام داداشی. باورت میشه از ساعت ۹ تا همین الان الان دنبال همین فایل کازابلانکا بودم. برات از روی سی دی خودم که تراک بود آپ کردم ولی حالیم نبود که باباجون از روی تراک فقط یه چیزی مثل اینفو مانند میشه درآورد.خلاصه گشتم و گشتم و گشتم. کلا صفحه اونو برات پیدا کردم. کازابلانکا میشه دومین آهنگ. خداکنه خوشت بیاد. انگلیسیشم برات نوشتم همین زیر اگه جا بشه.
http://www.allmusic.com/cg/amg.dll?p=amg&sql=10:om861vjozzba

اینم اسکریپتش:
Casablanca – Bertie Higgins

I fell in love with you
Watching Casablanca
Back row of the drive in
Show in the flickering light
Popcorn and cokes beneath
The stars
Became champagne and caviar
Making love on a long hot
Summers night
I thought you fell in love
With me watching
Casablanca
Holding hands 'neath the
Paddle fans in Rick's
Candlelit café
Hiding in the shadows from
The spies
Morrocan moonligt in your eyes
Making magic at the movies in
My old Chevrolet

*****
A kiss is still a kiss in Casablanca
But a kiss is not a kiss
Without your sigh
Please come back to me in Casablanca
I love you more and more each day
As time goes by

*****
I guess there're many broken hearts in Casablanca
You know I've never really been here
So, I don't know
I guess our love story will never be seen
On the big wide silver screen
But it hurt just as bad when I
Had to watch you go

برو تو حسش. من شبا با این میخوابم.

مرسسسسسیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
مرسیییییییییییییییییییییییییییییییییییی
مرسییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
همین حالا میرم سراغش

پاستیلی سه‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 03:04 ب.ظ

سلام داداشی
میگن اگه به یکی...به بد بیاریش بخندی سرت میاد
من بتو نخندیدم
خودت میدونی
اما سرم اومده
بد فرم
کسی منو نطنز نمیبره
چیکار کنم؟
عذاب وجدان نمیذاره یه نفس راحت بکشم
مثه تو.....برا خودم دعا نمیکنم
برا اونی که اذیتش کردم دعا میکنم
مثه تو......برا خودم آرامش نمیخوام
برا اونی اذیتش کردم میخوام
مثه تو.......خودم کردم که...........
آره
مثه تو.......
ببین اصن قضیه اون قدرا جدی نیست که اونشب گفتم
اونشب ۳۹ درجه تب داشتم
تو رو خدا فراموش کن
این دیگه مثه تو نداشت


ببخش
دوووووووووووووووووووووووووووووووووووومیلیون تا

قربونت برم الهی
فدات بشم من
چته عزیزم
خانومی؟
گلی؟
ترنجبین من؟
عزیزم
نفس؟
خانومی جونم
ترنجبین بانوی من
عزیزم
الهی من نباشم و تورو اینجوری ببینم
الهی داداشی بگم چی بشه که تو اینجوری شدی
بمیرم خانومی
میخوای اشک منو در بیاری
دل منو نسوزون
گناهش گردنتو میگیره
گفتم بهت که بخشیدم
اصن ناراحت نشده بودم فقط شکه شده بودم
عزاب وجدان ؟
عزیزم من خودخواه بودم که اونجوری برخورد کردم
تو هم ببخش
خوب؟
بهش فک نمی کنم که اشکم در نیاد
تو هم بهش فک نکن
تو اینجور مواقع که آدم ها احساسشون به مغزشون غلبه داره باید مثل ربات برخورد کنند
باشه؟
گلی جونم؟
خانومی؟
فدات بشم من
فدای اون نیدونم گفتنت بشم
خوب؟
دیگه نگی ها
باشه؟
چقده دخمل خوفی هستی تو منم پسمل خوفی هستم
خندیدی؟
آره؟
جونم
قربون خندت برم خواهری
دادشی دوست داره

نمی بخشم چون اصن طوری نشده بود؟
خوب؟

آفنر دخمل خوف

منبیشترمنبیشترمنبیشترمیلیونتا

نهال سه‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 03:43 ب.ظ

سلام
میبینم که داری بازم دایی میشی...خوشحالی؟؟؟اگه من جای تو بودم که خیلی خوشحال میشدم ....
منم اگه جای تو اونشب توی اون بیابون بودم میمردم
...من که باورم نمیشه برای خدانوشته بودی....بابا تو دیگه چرا تویی که همیشه عاقل بودی .....تویی که انقدر با خدات صمیمی بودی...از تو بعیده نمیدونم یعنی مشکلت اینقدر گنده اس که اینطوری داری به خدا درری وری میگی ....... بیخیال شاید زیادی به هم ریختی .....من وقتی به هم میریزم تنها چیزی که از خدا میخوام اینه که دیگه نباشم این طوری کار اونم سر راست تره مگه نه؟؟
.امیدوارم که زود تر مشکلت حل بشه ...
این غلط دیکته هات خیلی محشره حسابی میخندم باهاشون!!

سلام
آره دایی شدم با نون اظاف
خوشحالم خیلی وهم میترسم برای بلایی که داره به سرم میاد >شوخی

پاستیلی سه‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:38 ب.ظ

سلام داداشی
خوبی؟
خوبم
خیلییییییییییییییییییییییی
خوشحالم
خیلیییییییییییییییییییییی
دوست دارم
خیلیییییییییییییییییییییی
آروووووووووووووووووومم
خیلیییییییییییییییییییییی
داداشمی
خیلییییییییییییییییییییییی
خواهریتم
خیلییییییییییییییییییییییی



بقول مامان بزرگیم خوشحالم کردی
الهی خدا خوشحالت کنه
خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییی
آقایییییییییییییییییییییییییییییییییی
بخدا دنیا رو بهم دادی
نمیدونی چه آروووووووووووووووومم
مرسییییییییییییییییییییییییییییییییی
آره هر کی هر فکری میخواد بکنه
من تو رو دارم
همه دنیا رو بیخیال
فهلا مهمونتم
تایمش دست منه
یه چیز تو دنیا دسته منه
هووووووووووووووووووووووورا
منم تا تو رو دارم
غم ندارم
واااااااااااااااااااااااااای ممنون
دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووومیلیون تا
شبت خوش
الهی حاجت ورا شی زووووووووووووووووووووود

سلام خواهری
خودت خانومی

برات تو آف نوشتم

منبیشترمنبیشترمنبیشتر

محمد چهارشنبه 19 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 04:56 ق.ظ http://www.bestfilms.blogfa.com

سلام
وب خیلی متنوع وجالبی داری بهت تبریک میگم وموفق باشی از نظری که در یک وبلاگ سینمایی داده بودی خیلی خوشم اومد
جالب مینویسی
بدم نمیاد به منم سر بزنی راستی من لینک کردم
یا علی بای

سلام
خیلی لطف داری
ممنونم
چشم سر میزنم حتما
خیلی ممنون

شراره مامان بردیا چهارشنبه 19 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:53 ق.ظ http://www.mamanighashang.blogfa.com

داداشی مهربون. میخواستم به پاستیلی تبریک بگم که انقدر دوستش داری. توی دنیای عادیمون یه برادر و خواهر اینطوری نیستن. خیلی خوشحالم خیییییییییییلی هم برا تو هم پاستیلی. خیییییییییلی. کسی هم هیچ فکری نمیکنه.چرا ذهنتو درگیر این موضوع میکنی؟ هیچ کس حقی نداره.

با این کامنتت خیلی خوشحالم کردی
خیلی ممنون

پاستیلی چهارشنبه 19 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:32 ب.ظ

سلام داداشی
خوبی؟خوبم
کجایی؟
خوشحالم خوبی
خیلیییییییییییییییییییییییییییییییی آرومم
تو خوبی؟آروم؟
بخدا به دلم افتاده همچین درست میشه نفهمی چی شد...
زوووووووووووووووده زود
نیکا خوبه؟
رفت مهد اونروز؟
خوبم
دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

سلام خواهری

خوبم که خوبی

زیر سایه شما

منبیشتر

خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی خوشحالم که آرومی

آرومم وقتی بهم دلگرمی میدی

میدونم به دلت شک ندارم همینه که آرومم کرده ... اونم وقتی خوند آروم شد ... مرسی
زوووووووووووووووووووووووووووووووووووووود
زوووووووووووووووووووووووووووووووووووووود
زوووووووووووووووووووووووووووووووووووووود
انشاالله ... تورو خدا ... یعنی میشه ... انشاالله

نیکا خوبه عزیزم
مهد آره رفت ۳ روزه می برمش ... فچ کنم داره میره پیش دبستانی ... نمی دونم ... ۶ سالشه ... آره؟ پیش دبستانی میشه؟ ... نمی دونم ... فچ کنم ولی خیلی دوست داره ... همیشه زود تر از من تو کوچه وایساده ... اینو به داییش نرفته ... برعکس من از مدرسه خوشش میاد ... ایشالا تا آخرین مرحله خاطره بد تو ذهنش نمونه.

خیلی خوشحالم که خوبی خیلی باور کن شاید بخاطر منه چون یکبار تونستم آدم وار باهات حرف بزنم ... آره ؟ مال این بود؟ چقدر سر خودم معطلم؟ نیست؟

میدونی که منبیشترمنبیشترمنبیشتر نمیتونی جلو بزنی
خندیدی؟
داداشی قربونت بره

منبیشترمنبیشترمنبیشتر

.::.::.::. چهارشنبه 19 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:51 ب.ظ

تحمل کردن زیباست اگر ...........

تحمل کردن زیباست

اگر قرار باشد روزی به تو برسم

انتظار اسان است

اگر قرار باشد دوباره تو را ببینم

زندگی شیرین است

اگر قرار باشد مزه ی دستان تو را بچشم

مشکلات حل می شود

اگر قرار باشد روزی به پای تو بمیرم

اشک ها همه به لبخند تبدیل می شود

اگر قرار باشد تو را یک بار ببوسم

و لبخند ها دوباره به اشک

فقط اگر ببینم خیال رفتن داری

زنگیم می سوزد اگر بفهمم روزی از من دل گیر شده ای

اما بدان دوستت دارم

از پشت این همه فاصله

از پشت این همه حرف

دوستت دارم


برای او که می ستایمش

بستا که ستایش شده لایق ستودن است
بستا

.::.::.::. چهارشنبه 19 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 02:31 ب.ظ

یک دیدار به نگاه آغازین مانده و یک نگاه با هزاران حرف

و آن نگاهی است که دلی را می رباید و از وجودی نفرت زده می شود.

اری همان نگاه اشنایی است.

و جایگاه این واژه بی تکلف در قلب من و توست

تا من با تو اشنا شوم و برایت بیشتر بنویسم

گاه اشنایی یک آرزوست و یک آرمان

و آنچه آمیخته با آرمان است عشق است .آری عشق

آنچه قلب مهربان تو آن را می جوید.

و من نیز از آن می گریزم و کاش می توانستم همه چیز را برایت بنویسم اما می دانم

نا نوشته خواهی خواند که نگاهت آشناست.

برای ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ...

درویش بود هست و می ماند تا آخرین لحظه

شراره مامان بردیا چهارشنبه 19 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 04:23 ب.ظ http://www.mamanighashang.blogfa.com

یه مدتی نیستم نگران نباشین برمیگردم.
فعلا

فعلا همین؟

میبینی ترنجبین یکی یکی داره...
میبینی داداشی قلم پای آدم خرد میشه

پاستیلی پنج‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:55 ب.ظ

سلاام داداشی خوبی؟
خوبم
اوخ مسنجرم باز نمیشه
دلم برات یه کوشولو شده
قربون نیکا
اینجا رو به من رفته
من جمعه هام میخواستم برم مدرسه
البته فقط دو سال اول
بعد به خیر گذشت<نیش>

خوبی؟آفهاتو خوندم.
حتمااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
امشب
دعا میکنم


داداشی نگو دیگه اینو
قلم پای دشمنت خووورد
چرا تو؟
تو که به کسی احتیاج نداری

میفهمم حرفتو
میدونم
اما بقول خودت آدم آهنی باید باشیم

دعا میکنم
خیلی
خیلی
دووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

پ.ن:میشه.مطمئن باش

سلام خواهری
از منم یکوشولو شده جوری که فقط زیر میکروسکوپ میشه دید ... ولی باید از حالا عادت کنم ... که بعد مریض نشم

خدا نکنه ... اونم دوست داره ... بعضی وقت ها سراغ خاله رو میگیره
هر وقت ببینه دارم تایپ می کنم میگه: بزار منم واسه خاله e چیز به بینسم=یچیز بنویسم
جالبیش به اینه که وقی دگمه هارو بی هدف فشار میده بعدش اینتر رو میزنه میگه : چی نوشتم واسش؟ ... میگم : بی خودی چرت و پرت ... میگه : eeeeee گفتم نقاشی کشیدم

مرسی
حال اونجوریم خیلی بده ولی در عین حال امید زیاد دارم
به دلم افتاده امشب میگیرم حاجتمو
خیلی پشتم محکمه که تو هم داری برام دعا می کنی
کاشکی بتونی روی خوش من رو هم ببینی ... همش که تاحالا ضد حال بوده
بی نهایت ممنونم واسه همه چیز

باشه
نمی گم
ولی دل آدم میسوزه
آخه اینجا هم شده زندگیمون ... از من که واقعی تر از زندگی عادی
راست میگی باید آدم آهنی باشیم که دردسشو نفهمیم
البته ناراحت نشی ها ... به من گفت که میره که به همه بگم ولی زمانش زیاده دو هفته حد اقل ... مگر اینکه معجزه بشه
بعضی وقت ها با خودم میگم چرا وبلاگ زدم که اینطوری پاگیربشم و بعدش میخوام دیلیتش کنم ولی مگه میشه آخه مگه دل آدم از سنگه ... اگه دیلیت خالی بود که راحت بود ... خیلی سخته خیلی ... جون داداشی وبلاگ نزنی هاااا ... خوب ؟ ...
چند ماه اول توری نیست ولی بعد از زندگی واقعیت واقعی تر میشه ... کسایی که از دور می بینند فک می کنند سادیسمه یا اعتیاد ولی نمی دونند وقتی خواهر آدم تب میکنه یعنی چی ... نمی دونند چه به حال آدم میگذره ... نمی دونند وقتی میگه فلا دسترسی وجود نداره یعنی اینکه قلب آدم تو سینه میخواد منفجر بشه
وبلاگ نزنی هااااا ... میدونم قبلا گفتی که نمیزنی ولی برا یاد آوری گفتم

دعا میکنی ... برا همین یکم آرومم
میدونم
میدونم
واسه دوستم که دعا کنی وقتی اون آروم بشه منم آروم میشم و تازه میتونم برم سر زندگی خودم ... تازه برم سر وقت مشکلاتی که خودت می دونی
خیلی خوبی که برا من دعا میکنی ... چون کس دیگه ای رو ندارم که پیوسته برام دعا کنه

منبیشترمنبیشترمنبیشتر

پ.ن:
قربون پی نوشتت برم که اینقده امید به آدم میده
مرسی خیلی انرژی داد بهم
آره درست میشه
امشب نمی گیرم چون بهم می دند ... مگه نه؟
میدونی چیکار می کنم امشب
من زودتر قولشو به دوستم دادم که برات گرفتم فقط تو راهه
خوب؟
اما نگرفتم که هنوز ... خودم که میدونم
اونوقت امشب میرم میگم والا ما قول دادیم دیگه ... خودتون یکاریش بکنید .. زشته ضایع میشیم ... هان؟ ... اون که بی احساس که نیست دیگه ؟ ... هان؟ ... پس نمیزاره ضایع بشیم ... جور میشه ... مگه نه؟.

اگه تو نبودی با رفتن شراره من دق می کردم
خودت میدونی چقدر دوست دارم
خواهری گلم

.::.::.::. پنج‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 03:31 ب.ظ

خودت کم بودی پای آجر های خونه قدیمی رو هم وسط کشیدی

اما یجورای انگار راست میگه
منم امیدوارم ... خیلی

_\%\%\%_ پنج‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 04:09 ب.ظ

قرارمون یادت نره
دیر نکنی منتظرم
اونشب فکر می کردم اگه بخوابم صبح پا نمیشم ... برا همین خیلی زود خوابیدم
یادت نره دوست دارم
خیلی دلم تنگه برات
... به پسر دایی زنگ زدم گفتم حلال کن ... ولی صبح متاسفانه دوباره بیدار شدم.
خالی نکردم پشتت رو ... فقط دکمه دینامیت رو دادم بهت
باور کن ... میدونی که خالی نکردم
یادت نره دوست دارم
میدونی ... میدونی که چه مدلی دوست دارم
سیگنال ها که درست شد که حتما درست میشه و بدون نویز بدا بحال من با پروتکل منفی شرمندگیش تا آخر عمر باهام میمونه
بازی فقط کلاغ پر
قصه فقط از آخر
تو شهر بی قلندر
کوچ شبونه از سر

سی یرا بلاخره همه چیز وایرلس میشه مطمئن باش

آجر های خونه قدیمی تودیگه اینجا چیکار می کنی
ربطی نداره به تو
خودتو قاطی نکن
پس همه چیز زیر سر تو بوده هان؟

شهرام پنج‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 04:34 ب.ظ

سلام داداش.....

و ارزوی سلامتی...

سلام دادش
خیلی خوبی
ممنون
خوب میشم میام پیشت
امیدوارم می کنی
خیلی ممنون
ببخش بی ادبم نمیام اونطرف
خوب میشم

امروز زود اومدی خونه ... پنج شنبه بود
لطف کردی

پاستیلی پنج‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 04:37 ب.ظ

سلام داداشی
خوبی؟خوبم
گشنمه باز
ایییییش

خوشحالم کردی
دلم تنگ بود
خوب شد
بقول دوستم تا آن لاینه دعا نشی
حاجتتو نمیگیری
از منو تو آ لاین تر؟
خیلی آقایی
داداشمی

راستی بعد ماه مبارک ممکنه برم مشهد
اما مطمئن نیستم
دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا
شب خوش

سلام خواهری
مرسی گلم
بمیرم
من کلا چون تو رژیم هستم معدم کوچیک شده و گرسنه نمی شم
من یکم تشنم میشه عصر ها
بمیرم

تو هم خوشحالم کردی
میدونستم میای پس صبر کردم

آن لاین حتما امشب

خیلی خانومی
خواهرمی

انشا الله میری ... کاشکی من جای داداش شهرام بودم اونوقت جا پهن می کردم دمه دانژه

منبیشترمنبیشترمنبیشتر
شب تو هم خوش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد