MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

تحلیل فیلم - کازابلانکا

 

 

 کازابلانکا عشق همه عاشق های سینما

 

در تعریف کازابلانکا میشه گفت:

بعضی ها ، بخاطر بعضی ها ، به خاطر یک دلیل ، میرند کنار

کی میره کنار؟

بخاطر چی؟

بخاطر کی؟

تک همسری چیز جالبیه حتی تو حیوانات هم بخوبی مشحوده

تک همسری!!!

تک همسری یعنی فرق بارز عشق الهی با عشق زمینی

در عشق الهی هرکی به معشوق میرسه ، باز میگرده و داد میکشه جوری که حنجرش جر میخوره میگه ایوهلناس(اینو تاحالا ننوشتم به یک خانم پاک کن نیاز مندیم فوری از نوع شراره) میگه آهای مردم من عاشق شدم سیراب شدم بیاید شما هم حال کنید ... بیاید بخدا ، خوبه هاااا ... دلش نمیاد تنها حال کنه ... میگه بیاید مست بشید ... مثل پیامبر(ص) ... خدا بیامرزه ... چقدر گفت بهمون ... اون که آمرزیدست ... خدا مارو بیامرزه.

ولی در عشق زمینی چهل نفر همدیگه رو تیکه پاره می کنند تا به یه لیدی برسند

این عشق نیست این یک هوس زمینیست

عشق زمینی واقعی یعنی کنار رفتن

اونیکه بیشتر دوست داره ، عاشق تره ، کنار میره چون میبینه کس دیگه ای هست که بیشتر خوشبختش کنه

میره کنار ... یه پیک عرق ... یه پک سیگار ... تا آخر عمر کارش همینه ... این عشقه ...عشق

این عشق بازنده هاست؟ ... نمی دونم ... loser ها ... بقول صاحب لاگ arxiv (البته اون منظورش چیز دیگه ای بود ... من فقط از کلمه لوزر خوشم اومد)

نمیدونم شاید من اینجوری دوست دارم

شاید بعضی ها شعارشون اینه: من آخرین نفری هستم که کنار نمی ره

تا تهش وای میسند

تا حدی که به صورتش اسید می پاشند

نمی دونم

هرکی یجور طرز فکر داره

...

تک همسری یا چند همسری ... مسئله این است

تو این عکس کی بهش میرسه

کازابلانکا یعنی به نفع دیگری کنار رفتن ... یعنی عشق.


 وقتی از یچیزی لذت می برم همیشه با خودم میگم:

MAX چرا بعضی چیزها اینقدر زیباست؟

- وقتی کازابلانکا رو هم دیدم همینو گفتم

- وقتی بازی آل پاچینو و براندو رو هم میبینم همینو میگم (راستی دیشب پیتر سلرز تو فیلم حضور چیکار که   نکرد ... تو سینما یک پخش کرد حضور رو ... یه اس ام اس از یه نفر بنام آقا مصطفی ویدیو کلوپ بدستم رسید که نوشته بود بزار یک بزار یک ... برا همین میگم سینما جزو عشق هاییه از نوع عشق الهی ... چون خودش اون فیلمو دوست داشت به منم گفت بزار یک بزار یک ... بیخی ... این حرفا تو این دوره زمونه دیگه طرفتار نداره ... بقول بهروز تو قیصر : دیگه کسی حال و حوصله شاهنامه خوندن نداره وقتی سه دفه آفتاب بیوفته لب دیفال دیگه کسی نمی دونه کی بودیم و چی بودیم و واسه چی مردیم)

راستی MAX چرا بعضی چیزا اینقده زیباست؟

- وقتی توت فرنگی میخورم همینو میگم

- وقتی صدای ابی و کریس د برگ اوج میگیره همینو میگم

- وقتی یه لامبورگینی دیابلو میبینم همینو میگم

- وقتی یه جگوار ایکس کی آر گاز میخوره و صداش جیگر آدمو حال میاره همینو میگم

- وقتی یه قورباقه سبز فسفری می بینم با خال های سبز همینو میگم

- وقتی شب تو بیابون وای میسی کنار جاده و ستاره هایی که میشه گرفتشون رو می بینم همینو میگم

- وقتی دوتا عاشق از هم لب میگیرند همینو میگم

- وقتی یه قرص جوشان ویتامین ث تو یه لیوان آب جوش میخوره همینو میگم

- وقتی یه تن فروش دوتا کیسه میوه خرید و میبره با هم اتاقیش(با رفیق فابریکش که یه پسره) بخوره ، اول دلم از غربت درد میگیره ولی بعد همینو میگم

- وقتی یه نینی میخنده هم همینو میگم ... دلم میخواد بچلونمشون همشونو

- وقتی یه کد آپتیمایز شده زبان ++C رو میبینم همینو میگم

- کلا وقتی چیز زیبا میبینم همینو میگم

راستی MAX چرا بعضی چیزا انقده زیباست؟.

 

 

 

ارادتمند:

MAX PAYNE

 

 

نمیدونم اسم این چیه ... شاید یه هدیه ... شاید یه دل ضعفه یا غنج دل ... هرچی هست تو ماشین همیشه میگذارم ... آروم میشم ... شاید شما هم آروم بشید

تقدیم به خواهرها و برادرم و دوستای خیلی خوبم ... یه لحظه دلم غنج رفت واستون گفتم اینو بزارم

حالا

http://h1.ripway.com/ehsan1980/for%20blog/mp3/samiYousef_Lastisyourfase.mp3

اگه Error داد محلش نزارین ... یه روز دیگه خوب میشه ... اعصاب منو خورد کری این ریپ وای

نظرات 49 + ارسال نظر
غریبه آشنا پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:13 ق.ظ http://apotheosc.blogsky.com

میدونی ؛ این کاره ای هااااااااااااااااااااااااااااا

خوشم اومد

شاید وقتی دیگر با یه حرف تازه بر گردم

شایدم نیام

یا علی

ممنون سرزدی
لطف کردی

یا علی

یلدا پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:45 ق.ظ http://h2oo.blogsky.com

MAX عزیز خیلی وقب بود به کسی سر نزده بودم خوشحالم به یادم آوردی که هنوزم دوستایی دارم تو این دنیای مجازی
زندگی تازهای رو شروع کردم در حالی که هنوز تو گشته سیر میکنم نمیدونم ولی اینم یه جورشه حتما

قربانت
لطف داری

آره گفتی اونبار و من هم آرزوی خوشبختی برات کردم
حالا هم میکنم ... زیاد

آره درک می کنم

خیلی لطف کردی اومدی
ممنون

یلدا پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:54 ق.ظ http://h2oo.blogsky.com

مکس بریا خواهر زادته
بابا ماشالله
مثل خودت زشته :d

اوا اوا
مامانش میاد میخونه زشته
خدا بدادت برسه ... صبح شنبه مثل عقاب میاد بالا سرت
پیشا پیش تسلیت عرض می کنم
<خنده>


ممنون سرزدی

پاستیلی پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 03:05 ب.ظ

سلام داداشی
خوبی؟
به خوبیه همون خواب؟
چه پست قشنگی شده.خیلیییییییییییییی
خوشم اومد زیاد
راستی چرا تو دنیایی که چیزای به این قشنگی هست....
در کنار اینا ناراحتی هم هست؟اگه باید شیرین باشه
چرا تلخی کنارشه؟
مثل کسی میمونه که عسل رو با مثلا زیتون تلخ بوخوره
دیگه نه از شیرینی اون عسل چیزی میفهمه نه ا مزه زیتون
ولی خوب که فکر کنی میبینی شیرینی وقتی میچسبه
که دهنت یا تلخ باشه یا خالی و منتظر

تلخی هم اگه نباشه دیگه شیرینی جلوه نداره

بحث فلسفی شد.......ولی من میخوام یه صحبت با خدا داشته باشم بپرسم آخه آدمای خوب و عزیز رو فقط واسه این خلق میکنی که بقیه رو بچزونی؟
خوب دروغ میگم؟از ناراحتی یه عزیز جگر آدم ریش میشه

اصن کاش همه مثل هم بودن........نمیدونم

بهر حال خنده نی نی لذت داره
خوردن توت فرنگی....صدای ابی
خش خش برگا.......صدای بابا بزرگا
تق تق مسنجر وقتی یه دوست آن میشه
خیلی دلبستگی داریم........................خیلییییییییییی
دووووووووووووووووووووووووووووتا

سلام خواهری
خوبم عزیزم
نه خوابش خوب نبود ... اصن خواب نبود ... فقط نرمال نرمال بود ... سیاه و سفید بدون نویز
ممنون ... خیلی لطف داری
کازا بلانکارو همه دوست دارند ... همه
خوب نمی دونم واقعا چرا ... شاید عینک خوش بینی باید زد ولی با عینک خوش بینی بازم اجاره خونه هست.
همون قدر دونستن فک کنم درست تره ... بلندی با کوتاهی معنی میده ... سردی با گرمی ... درسته همون که تو گفتی فک کنم درست تره

بمییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییرم
خدا بکشه اون کسی که جیگر تورو ریش کرده
بمییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییرمن الهی
<بخند خوب؟ ... قول؟ ... مرسی>

آره منم نمی دونم

آره لدت داره ... وقتی میچلونیش بیشتر ... نونیییییییییییییییییی نونی نو

آره خیلی دلبستگی داریم ... همیناس که آدمو زنده نیگه میداره و شاد و امیدوار و خوش بین

منبیشترمنبیشترمنبیشتر

پاستیلی پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 03:10 ب.ظ

سلااااااااااااام
باز من
این کامنت باز مال توئه
ببین داداشی من از شونصد کیلومتریه تو چطوری تکونت بدم بلکه یه قدم بر داری؟
راستش وقتی گفتی دیشب خوب خوابیدی دلم خیلی آآآآآآآآآروم شد
ولی مشکل که حل نشده نه؟

نمیدونم داری آبجی هات رو وادار میکنی تا اصفهان بیان...بدم نیست.عروسیتو میبینیم
ولی تا اون موقع................ووووای چقدر اتفاقا میخواد بیفته؟

از یکی شنیدم بزرگی میگفت اگه اسمتو عوض کنی سرنوشتت هم تغیییر میکنه
از موقع چشمم ترسیده میگم نه بابا همین اتفاقای جورواجور که واسم میفته خوبه
ناشکری فعلا تعطیل
حالا من نمیخواستم که اسممو عوض کنم..فقط دوسش ندارم

من خوبم
خوشحالم
همه چیز آآآآآآآآآآآآآآآآآرومه
مرسی داداشی
دوووووووووووووووووووووووووووووووووووتا روز خوش

سلااااااااااااااااااااااااام
بازم تو ... همیشه تو ... باید تو
ماله منه با افتخار ... حتما

همین که بفکرمی ... خودش یه تکونه ... یه تکون اساسی
میدونم آروم شدی ... براهمین گفتم که آروم شی ... حداقل یک بار تونستم آرومت کنم

نه نشده ... حل نشده ... حل میشه ... با خواهر برادرایی مثل تو که برام دعا می کنند حتما حل میشه ... قدرتونو میدونم بخدا ... همه گی تون رو ... تک به تک

افتخار میکنم تشریف بیارید به اتفاق خوانواده ... خیلی خوشحال میشم ... به خوانوادم معرفیتون میکنم ... با افتخار ... میگم این خواهر بزرگمه ... این خواهری کوچیکه نرنجبینه اینه که میگفتم ... این بچه خواهرمه بردیای من
نیکا یجورایی نسبت به من حسودی یا غیرت داره ... اول که بچه دیگه ای تا حالا نتونستم جلوش بقل کنم ... بچه که هیچی اگه با کسی حرف بزنم خصوصا خانم باشه میاد تو حرفم ... میکه به من توجه کن ... چه خبر میشه اگه تشریف بیارید

راست میگی ناشکری تعطیل

خیلی خوشحالم که آرومی
خیلی
ممنونم خبر دادی

منم مرسی خواهری

منبیشترمنبیشترمنبیشتر

نهال پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 03:45 ب.ظ

سلام
خوبی تو هر وقت که خواستی سر بزن به ما قدمت روی چشم...خیلی در باره ی پالپ فیکشن نوشته بودی من این فیلمو ندیدم خیلی وقت بود میخواستم ببینم تو هم هی در باره ای اون بنویس دل منو آب کن الان هم که در باره ی کازابلانکا نوشتی خیلی دوست دارم این فیلما رو ببینم اما هیش کی نیس که بهم بده ....... خوبه حداقل اینجا میام که چند تا چیز ازشون بخونم...

سلام نهال خوب
خوبی عزیز
خدا چشمتو نیگه داره
من افتخار می کنم که شما تشریف میارید ... در جواب کامنتم حضوری تشریف میارید ، این یک دنیا برام ارزش داره
پالپ تو ویدئو کلوپ هست ... با دوبله عالی ... یکم حذف داره ولی حذفش لطمه ای به فیلم نزده
امیدوارم فیلمهای اینچنینی گیرت بیاد ... تو لاگت خوندم با دوستت ده کیارستمی رو دیدی ... خوشحال شدم.
خیلی لطف داری نهال خوب
ممنون سر میزنی

پاستیلی پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:00 ب.ظ

سلام داداشی
خوبی؟
خوبم
کامنتامو خوندم دیدم چه بی معنی ان
من تو اولی فقط میخواستم بگم اگه به نظر شراره خانوم پست قبلیت ظریف بود این پست چیه؟
ظریف اینه
جدی حس خوبی میده

تو فقط مونده زن بگیری
شوخی نمیکنم
خیلی آآآآآآآآآآآآآآآقایی
ولی یک کم لطافت باید چاشنی بزنی به خودت
تا بشی ۲۰
اووووووووووووووووووف چه با کلاس!
شب خوش
دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

سلام خواهری
خوبم وقتی تو میای
چرا نباشم
وقتی تو یک روز سه بار سر میزنی ... چرا خوب نباشم
شراره جون هم کار داره که نتونسته بیاد ... از برنامه کاریش مطلع ام ... صبح شنبه میاد ... منتظرشم
جدی نعمت که میگند همینه
باید قدرشو بدونم که میدونم
نه همدیگه رو دیدیم نه میشناسیم ... توی یه محیط سرد مجازی اینهمه گرمای انسانی وجود داره
این نعمته
خیلی ممنونم از خدا بخاطر خواهر ها و برادر هایی که بهم داده
ممنونم خدا

بی معنی نیستند ... پر از حسه ... من که به امید همین کامنت ها زنده هستم ... به همه کامنت ها از هر کس که باشه فکر میکنم و جواب میدم.

ظریف
ظریف
ظریف
آره حس خوبی میده

آره زن گرفتم ما هم شده نقل مجلس فامیل
همینطور که زولبیا و بامیه میخوردند ... برا اینکه حوصله شون سر نره مارو هم گذاشته بودند وسط ... میگفتند زن نمی گیری؟ ... یکی از اونطرف میگفت آخه کی زنشو میده به این ... آقا گیر داده بودند اساسی ... گفتم چیکار کنم؟ .... یادم افتاد لوله آب تو خونه عمم نشتی داشته و خونه همسایه رو خراب کرده بود و دیروز لوله هارو درستش کرده بودند ... گفتم عمه جون با لوله هاتون چیکار کردید ... گفت درستش کردیم عمه ... گفتم درستش کردید یا اینکه بستید ... گفت اول بستیم بعد درستش کردیم ... مامانم که میدونست من چه نقشه پلیدی تو فکرمه به بابام اشاره کرد که پاشیم ... هی من می گفتم کجا بزا ببینیم عمه چیکار کرده ... لب های مامانم تموم شد از بس گاز گرفت ... گفتم عمه فک نمی کنید یکم دیر دست بکار شدید الان که دیگه فایده ای نداشت لوله هاتونو بستید ... جدی چقدر علم پیشترفت کرده بدون خونریزی و درد ... الان خوبید؟
خلاصه یه گند حسابی به مجلس زدم و اومدم هرچند که خانواده نزاشتند ولی در کل حالشونو گرفتم چون اونا بخاطر رفع خستگی یکی رو میزارند وسط و با مهم ترین رخداد زندگیش شوخی میکنند.
ولی
من از شما عزیز های من ناراحت که نمی شم هیچی خوشحال هم میشم چون ازروی دلسوزی و محبت واقعی برام مطلب می نویسید ... خیلی ممنونم از تو خواهر خوبم که بفکرمی
خودت خانومی

مردا همشون لطافت دارند ولی بلد نیستند بجاش استفاده بکنند
باشه چشم ... رو چشم
حالا بیست شدم
بقول تبلیغ کرم ب.ب.ک: حالا ماه شدم

شب تو هم خوش ... سفارش نکنم ... روتو بپوشون ... شب تو هم خوش

منبیشترمنبیشترمنبیشتر

محمد پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:19 ب.ظ

می دونی.. اصولا این فیلما ( کازابلانکا .. بر باد رفته .. ) با یه تیر دو نشون زدن .. اون روی سکه شون نه عشقو عاشقی بوده .. نه انتخاب .. یه برهه ای از زمان رو میخواستن نشون بدن ..
یه چیزی .. تو فکر می کنی که طرف کنار رفت .. این فقط یه جور کنار نرفتن دیگه بود .. فکر می کنی وقتی توی ایستگاه قطار پاریس سوار قطار شد فکر می کرد که طرفو بعدا می بینه .. که هنوز با هیچ کس نبود ... کازابلانکایعنی عشق .. اما من توش ندیدم که کسی به خاطر کسی کنار بره .. باور کن
در مورد سیستم تک همسری .. کلاغ ها .. زاغ ها و ماهی های آبنوس و گهگاه کرگدن ها به سیستم تک همسری زندگی می کنند .. بقیه شان هر که پیش آمد خوش آمده ..
در مورد چیزای زیبا موافقم ..

سلام
آره ... شاید ... شایدم نه ... ولی خیلی حسی بودند

اونجا آره ولی وقتی الزا برای اولین بار اومد تو کافه ریک هردو همدیگه رو شناختند ولی ریک با اینکه تو کار خودش یک بیرحم حسابی بود ولی تا اونجا که تونست نزاشت کسی بفهمه که قبلا با هم آشنا بودند چون زندگی الزا براش مهم بود ... بلیط هارو که میتونست اسم خودشو و الزا رو توش بنویسه و باهم برند ولی دید با اون خوشبخت تره ... دید اونو بیشتر دوست داره پس پاشو از زندگیش کشید کنار که با اون خوشبخت تر باشه ... حتی شوهر الزا هم خیلی منطقی برخورد کرد ... هردوشون الزا رو واقعی دوست داشتند ولی ریک بیشتر ... ولی ریک بیشتر ... اینو همه تاریخ میگند ... هرکی کازابلانکا رو دیده اگه ازش بپرسیم کی الزا رو بیشتر دوست داشت ... همهمیگند ریک ... ریک .... ریک ... همه موج مکزیکی بر میدارند و با یک صدا میگند ... ریک ... ریک ... ریک ... ریک ... ریک ... ریک

کلاغ ها و زاغ ها درست ولی بقیشون هم در طول یک زندگی مشترک کوتاه که اغلب یکسال طول میکشه ... تا بدنیا آمدن فرزندان به جفتشون وفادارند ... حتی اگه برای یکسال ... بعد از یکسال برای جفت گیری جدید واقعا می جنگند ... تا زندگی مجددی آغاز کنند
حتی فیلمی ساخته شد پارسال بنام راهپیمایی پنگوئن ها که به راهپیمایی امپراتور هم معروفه در اون زندگی یکساله پنگوئن های امپراتور رو نشون میده که حد اقل در طول این یکسال در این سرمای طاقت فرسا به همدیگه وفا دار هستند ... حتی پنگوئن نر برای شش ماه به مکانی دیگر میره تا غذا بیاره و بعد از شش ماه دوری دوباره همدیگه رو در مکان مقرر پیدا می کنند وتا زمان بزرگ شدن بچه پنگوئن در کنار هم وفادار می مونند

ممنونم
خیلی ممنون سر زدید

شهرام جمعه 7 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:15 ب.ظ

سلام داداشی......برقرار باشی...

سلام داداشی
خیلی ممنون

لطف کردی اومدی

پاستیلی جمعه 7 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:25 ب.ظ

سلام داداشی
خوبی؟
وای اینقد کار دارم....ولی خسته نیستم
اصن مهمونی افطار آدمو خسته نمیکنه

دلم کباب شد داداشی
هم واسه خودت هم مامانت
میدونم چی میگی
میدونی؟
میدونی
الهی اینقد خوشبخت شی همه کف کنن
خوب؟
دهن همه سرویس شه
منم معذرت منظورم فضولی نبود
میدونم خیلی با احساسی..گفتم تو این پست رو کردی
ببخش

دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

سلام خواهری

فضولی نبود عزیز ... همین که برات مهم هستم به خودم می بالم ... یه خواهر دلش واسه داداشش جوش میزنه ... که من از خدا متشکرم

تو ببخش که اذیتت کردم

منبیشترمنبیشترمنبیشتر

پاستیلی جمعه 7 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:44 ب.ظ

سلام داداشی
باز من
خوبی؟
دیدم اون کامنته کم شد
خودمو رسوندم یکی دیگه بدم
داداشی میدونی دوماه هم نیست که من تو رو میشناسم؟
باورت میشه؟

من آخرای مرداد اولین کامنتو برات دادم
برا اون پست که کوله پشتیت رو پر کردی رفتی خونه قبلیتون
حالا نرو به گذشته
گفتم یادت بیاد

دو ماه نشده
ببین تو این مدت کم چقد هم دیگه رو شناختیم
من حالا دوتتا داداش خوب دارم
شراره خانومو دارم
تو بیترین دوست و داداشی رو دارم
یادته واسه عروسی دوستم چه استرسی داشتم؟
اوووووووف چه فیلمی گرفتم
چههههه میکنه این پاستیلی

دوست دارم
نرو به گذشته با ما باش.هههه

همینطوری امروز رفتم تو فکر
دیدم شناختن یه آدم ...تجربه جمع کردن..به درد دلش گوش کردن
براش درد دل کردن
ایناس الان دلبستگیه من
البته من ممیدونم تو هم میدونی
که موقته
ولی یه چیزایی حک میشه تو ذهن
مال من همین روزاس
داداشام
داداش جونام

شب خوش
دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

بعضی وقت ها جواب یه کامنت ، به بلندی خود کامنت نیست ... شاید جوابش این باشه:

<اشک رو کی برد>
MAX چرا بعضی چیز ها اینقده زیباست؟

محمود جمعه 7 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 07:42 ب.ظ http://www.lordmehr.blogfa.com

ممنون که اومدی
من لینک وبلاگت رو اضافه کردم . من که به شخصه از این تبادل لینک خوشحالم...بازم بیا و خبر بگیر !!!

من هم ممنون
من هم اظافه می کنم با افتخار

پاستیلی جمعه 7 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:09 ب.ظ

سلاااام داداشی
خوبی؟خوبم
چه خبرا؟
ممنون از آفها منظورتو فهمیدم
من بیخبر نمیرم
مگه.......................هیچی

ولی خدا کنه مطمئن شم که تو آآآآآآآآآآآآآآآآآآاارومی و خوشبخت
همین

من آآآآآآآآآآآآآآارومم و خوش اخلاق.ههه
کلی خندیدم امروز
خسته ام نیستم
آماده واسه فردا
بازم مهمون
اینه دیگه
فردا ۶ تان فقط
دوستام
لازانیا دوست داری؟میخوام لازانیای پاستیلی پز بهشون بدم
میگی زنده میمونن؟هههه
آره دیگه
هر میخوای تو دلنوشتت بنویس داداشی
دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا
شب خوش

سلام خواهری
خوب خوب خوب مرسی
تو همیشه میفهمی ممنون
مثل نسیم ... خیلی ممنون ... همیشه میفهمی

یروز مطمئنت می کنم تا خوشحال بشی
همه چیز

خوبه
منم آرومم و خوش اخلاق
ولی لوله کش انگار خوش اخلاق نیست ... میخواست گیر نده ... تقصیر خودش بود ... حرف بدی زد ... منم که تا کسی پا رو دمم نزاره کاری به کسی ندارم ... لبخند شیطانی.

سفرتون همیشه پر برکت ... الهی

دوست دارم زیاد ... ولی رژیم هم دارم ... لطفا پنیرش کمتر باشه ممنون
خواهری ۱۲ کیلو ... اینه
زنده می مونند ولی باید زود برسونیمشون بیمارستان تا پیوند عضو بشند ... قبلش به بانک اعضا سفارش ۶ تا انگشت بده
۷ تا یکی هم من
۸ تا نه چون شراره جون خودش دست پختش خوبه ... چشم دلش پره از این چیز ها ... خانومه

منبیشترمنبیشترمنبیشتر

۸تا ۸تا ۸تا ... داداش بزرگهههههههههههههههههههههه

MAX PAYNE شنبه 8 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 05:16 ق.ظ

دلنوشت سحر گاهی:


*
این مال خدا:
خدایا بخاطر این همه نعمت که بهم دادی سپاسگذارم
سپاسگذاری از اینکه سپاسگذاری میتونم بکنم هم موجب سپاسگذاری مجدده
-----------------------------------


*
این مال خواهرم بزرگم:
دوست دارم خیلی خیلی زیاد
خودت میدونی چقدر ارادت دارم
خودت میدونی
چقدر خانومی
فقط تو میدونی چه ...
-----------------------------------


*
این مال داداشم:
ارادت دارم ... میدونی
دوست دارم بهمون اندازه که دوسم داری+خیلی خیلی بیشترش
ممنون سر میزنی
لطف می کنی
خیلی
-----------------------------------


*
این مال خواهرم:
واسه همه سوفیا لورن هستی
واسه من ترنجبین بانو
یه روز عروس میشی قشنگ ترین عروس دنیا
میزاری همه عروسک هاتو واسه ما
خوشبخت بشی خیلی ... خیلی ... حیلی ... الهی
خودت میدونی چقدر خواهری رو دوست دارم
-----------------------------------


*
این واسه رشته کوه های سی یرا .::.::.::.
پهلوی راستش درد میکرد
دیر فهمیدم
سحر
نوشته بود آه.ه.ه.ه.ه.ه.ه.ه.ه.ه.ه.ه.ه.ه.ه.ه.ه.
بمیرممنالهی
-----------------------------------


*
این مال خودم:
الان آرومم آروم
Last is your fase
Last is your name
my ...
Last is your smile
My tears a away
الان آرومم
-----------------------------------

مثل یه مازوخیست همتونو میچلونم جوری که بگید آخ ... منم میگم حقتون بود ... چرا اینقدر خوبید

شراره مامان بردیا شنبه 8 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:34 ق.ظ http://www.mamanighashang.blogfa.com

دونه دونه و کلمه کلمه کامنتاتو و جواباتو خوندم. کامنتای پاستیلی میشینه به دلم ناجوووووووور و بدفرم.
راس میگه یه کار نکن پاشیم بیایم اونجا عرض ادب+احترام+....
من چی بگم وقتی همممه فکرمو نصفشو پاستیلی گفته نصفشم تو جواب دادی هاااااااااااااااااان؟
مردم از خنده با جریان لوله عمه. طفلی مامانت اوه....اوه.
شاهین هم مثل تو میشه یه وقتایی ولی من قدرت به هم ریزندگیم بیشتره منتهی بدون اینکه از پایه شروع کنم. یهو دیدی همه چی اومد پایین.
ولی خییییییییییییلی خوشم اومد داداشی زدی تو خال. آره واقعا یعنی چی مهمترین رخداد زندگی آدم انقدر بازیچه دست ملت بشه درحالیکه دهن آدم سرویس شده. هان؟
متاسفانه باز چون من فیلم کازابلانکا رو فقط درحد ۱۵ دقیقه اول دیدم نمیتونم نظر بدم نمیخوام خدای ناکرده به من متشخص باسواد با علم و کمالات <چشمک.ک.ک.ک.ک> انگ و لیبل همون اتیکت بیسوادی بخوره. من بیشتر با دل نوشت حال میکنم.
واقعا جدی جدی وقتی حالت خوب باشه و نگاه کنی به دور و برت یه عالمه چیزای قشنگ میبینی. عین همون نکته هایی که تو اشاره کردی. دلم گرفت از میوه خریدن تن فروش که میبره با دوست فابریکش بخوره. آآآآآآه.
میخوای یذره پاک کن بشم برات؟ میگن اون آدمایی که روی یه چیزی حساسن یا توش خیلی خوب دارن جلو میرن معمولا بچه هاشون یا اون چیزو دوست ندارن یا خلاف اون مورد عمل میکنن. من به فکر دیکته کلاس اول بردیا هستم :))
واااااااااااای نیکا رو بگو چه میکنه؟ وای انقدره خوشم بیاد بچه ها دنبال دایی عمع خاله راه میوفتن هی میگن خاااااااااااال.ل.ل.ل.ل.ل.ل.ل.ل.ل.ل.ل.ه
داااااااااااااااااایی.ی.ی.ی.ی.ی.ی.ی.ی.ی.ی.ی.ی.ی.ی.
خصوصا وقتی دارن راپورت میدن مامانمون چیکار کرد و کجا رفت خصوصا اگه دختر خواهر بیاد هی گزارش آرایشگاه رفتن مامانشو به دایی بده. :)) :)) :))
دایی یه پا مانیکوریست و پدیکوریست و اپیلاسیون کار از آب درمیاد.
راستی شوکولات مرسی دوست داری؟ آره؟.....
نیکار کوچک بزرگ بشه عروس بشه دایی احسان چیکار میکنه؟ واااااای جووووووووووون.
آها میخواستم پاک کن بشم:
مشحود = مشهود

ایوهلناس= ایها الناس

قورباقه = قورباغه

سپاسگذارم = سپاسگزارم

نزار = نذار

نزاشتند = نذاشتند

بقل = بغل

ّface = fase
اینم بگم برم: دوستت دارم بغل بغل........... به من چه ابی میگه.
می میرم برای ابی و کریس د برگ.

خوشحال میشم تشریف بیارید ... با افتخار ... سرویس میدم اساسی ... البته باید با خانواده تشریف بیارید

آره دیدم لوله هاشون پوسیدست منم یه دستی بهش کشیدم ... لوله سبز اونم روکار ... ولی تو ماشین دادگاه سحرایی شدم

نه ایشالا هوشش به مامانش میره ... بیست میشه

نیکا ... نگو بلا بگو ... خدایا منو نجات بده ... وقتی میاد اینجا عملا من کامپیوتر ندارم ... یعنی برام حل شدست این مسئله

ممنون خانوم پاک کن ... خیلی ممنون

خیلی ممنون اومدی خواهری ... ممنونم

شراره مامان بردیا شنبه 8 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:38 ق.ظ http://www.mamanighashang.blogfa.com

انقدر حرف زدم که دیگه جا نداشت برا اضافیدن یه کلمه.
من می میرم برا لازانیای پاستیلی پز آخه آبجی کوچیکه درست میکنه همچینم الکی نیستااااااااااااااااااا.
لطفا انگشت اضافه یادتون نره اون گوشه موشه های سفره بذارین آخه من......... من...........
راستی یهو نمیدونم چرا هوس کردم من و تو و پاستیلی یه شب شام میرفتیم بیرون. نمیدونم چرا. الان بی هیچ مقدمه ذهنی دلم خواست .
خدارو چه دیدی شاید یه وقتی و یه جایی و یه موقعی مستجاب بشه. چه میدونیم؟؟؟؟؟
اگه اصفهان اومدیم باید ما رو ببری بریونی بخوریم با ریحون.
اگه اینجا اومدین میریم نایب شعبه پارک ساعی یا هرجای دیگه. اصا شاید خودمون ساندویچ درست کنیم بریم دربند . چطوره؟
نمیدونم پاستیلی کجاس ولی اگه پیش اونم بریم میدونم میریم بهترین جا.

منم دلم خیلی میخواد 3 تایی ... خیلی ... ولی خوشم اومد دختر خوبیه ... خیلی سفته ... اینجوری نیگاش نکن ... صد تارو میبره لب چشمه و تشنه بر میگردونه ... اینجا که میاد جدی لطف می کنه ... پشت در شمشیرشو باز می کنه ... خیلی سفته اینجوری نیگاش نکن ... وقتی میگم واسه همه سوفیا لورن واسه من ترنجبین بانو بیخود نمی گم ... من میدونم چه گلی یه ... اینجا که میاد واقعا خاکی میشه و بی ریا ... خیلی ماهه و بی ریا و در عین حال خیلی سفته ... خوشم میاد ... خدارو شکر ... خدا واسه بابا مامانش نیگهش داره ... ماکه ارادت داریم ... خودش میدونه ... ارادتم اول بخاطر اعتمادیه که به داداشی کرده و دوم بخاطر خودشه.
یچیز دیگه:اینجا ماشالا همه شعورشون بالاست ... کسی بهش بر نمی خوره ... با ظاهر کلمات کار ندارند با حس کلمات کار دارن ... حالا میخوام بگم توی جمله های بالا قصد توهین یا برچسب چسبوندن نداشتم میخواستم بگم همچین راحت هم با من خواهر نشد ... از چند ماه قبل نوشته های منو دنبال میکرده ... تموم آرشیوم رو خونده تا تویک لحظه که واقعا دورم رو خالی دیدم برام یه کامنت گذاشت ... من هم تیز بودم فهمیدم بی خودی کامنت نزاشته ... حرفاشو خوندم و بهش فکر کردم دیدم مثل شما خانومه گله بی قرضه آدم حسابیه منم استقبال کردم ... منظور اینکه زود با کسی خودمونی نمیشه)

خدا شما خواهر برادر هارو اول واسه خانواده تون بعد واسه من حفظ کنه ... الهی ... آمین

خدارو چه دیدی ... آرزو عیب نیست

بهترین بریونی ... بهترین ... میارم بنده منزل ... بریونی سفارشی ... با زرشک و خلال پسته ... یتیکه شش و جیگر کنارش ... نون سنگک ... ریحون ... لیمو ترش ... دوغ تو ارلن ... سفره قلم کار ... جون نثار می کنم بریون که چیزی نیست

دربند هم خوبه ... من کباب ترکی دوست دارم ... از اون خیابونه که سرتاسرش میفروشن از اونجا برام بخر بعد میریم هرجا خواستی.

منم نمیدونم کجاست ... تا حالا نپرسیدم و نمی پرسم ... چون خودش برام مهمه ... کامنت هاش برام مهمه ... خودش می دونه

خواهری لطف می کنی میای ... سرت شلوغه با دوتا مسئولیت ولی لطف می کنی ... من چی بگم ... فقط خیلی خانومی

شراره مامان بردیا شنبه 8 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:42 ق.ظ http://www.mamanighashang.blogfa.com

اینو پنجشنبه شب برای سیروس درست کردم.جاتو خیلی خالی کردم. دلم نیومد تک و تنهایی بخوریمش. من البته شاید یه لقمه خوردم. نه اصا نخوردم. آره دلم نیومد گفتم اگه زرشک پلوی شرور پز دوس داشته باشی حتما جوجه کبابش رو هم دوست داری اونم با گوجه و فلفل کباب شده و سیب زمینی به سبک فرنچ فرایز. نه؟

پس نوش جوووووووووووووون.
http://www.storage4all.com/uploads/c19875e694.jpg

دستت درد نکنه خانومی ...
حتما می دونم
حتما دوست دارم ... پس چی که دوست دارم ... پس چی
خانومی دیگه کاریت نمیشه کرد
ممنون ممنون ممنون

خیلی لطف می کنی میای
اگه نیای فقط یه دوری داغش به دلم میمونه ولی همین که بفکرمی برام یه دنیا ارزش داره
خیلی ممنون میای

شراره مامان بردیا شنبه 8 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:47 ق.ظ http://www.mamanighashang.blogfa.com

عین عقاب رفتم پیش یلدا.

عین گربه < ;) >

آره عین شوکت
(:

پاستیلی شنبه 8 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:56 ق.ظ

سلااام داداشی
سر تا پا غرق در آشپزی در خدمت شما
حالا هیشکی نیست بگه ۱۰ صبح افطاری میپزی آخه؟

آره.......آخه ۲ باید برم کلاس
باید همه چی آماده باشه
وووووووووی چگده من با استعدادم
چشم داداشی
کم پنیر .۷ کیلو....................یادت نرفته که
۱۲ کیلو یادم نمیره
داداشی خوشتیپم
خدا کنه خوشمزه بشه
آخه دهن روزه نمیشه چشید

ایییییییییییییش حالا بد مزه میشه
هیشکیم نقص عضو پیدا نمیکنه
خیالت راحت
ههه
دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

به سلاااااااااااااااااااااااااااااااام خواهری جون جونی جونی جونم
خوبی خواهری؟
خسته نباشی
خسته نباشی
خسته نباشی
بشین لب اوپن من استاد مسلم ماساژ هستم
اول دست ها ... از سر انگشت تا کتف
بمیرم خسته شدی از بس سرپا بودی
بعد انگشت پاها تا ساق
خوب شدی؟
حالا اینقدر بدنت ول شد که دیگه نمیتونی بری سرکارت
باز ما اومدیم واسه خواهری یه کاری کرده باشیم
ببین حالا
اما عوضش خستگیت در رفت
خسته نباشی خواهری
خسته نباشی
خسته نباشی

من همیشه مامنه رو(بقول نیکا یعنی مامان) ماساژ میدم ... میشینه لب اوپن خودش دستاشو میده بعد میگم پا هم میخوای میگه قربون دستت ... بعد میگه دستت درد نکنه بسه ... بعد میگه خدا بگم چی نشی حالا من تازه باید برم بخوابم از بس عضله هام شل شد سرپا نمی تونم وایسم ... دیگه نمیام پیشت ... بعد روز از نو روزی ازنو

خوشمزه میشه خاطرم جمع جمع جمع
خسته نباشی

خواهری لطف میکنی میای
خیلی ممنون
خیلی خانومی

منبیشترمنبیشترمنبیشتر

شراره مامان بردیا شنبه 8 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:24 ق.ظ http://www.mamanighashang.blogfa.com

اینم یه سایته مربوط به عکس Internet Movie Poster Awards فچ کنم قشنگ باشه.

http://www.impawards.com/

ممنون ... ممنون ... ممنون
خیلی کار داد
من عاشق جمع کردن پستر فیلمم
خیلی بدرد خورد
چند تا مورد نیاز هامو فعلا در آوردم از توش
سر فرست سایتو شخم میزنم

خیلی لطف می کنی میای
خیلی

شراره مامان بردیا شنبه 8 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:06 ب.ظ http://www.mamanighashang.blogfa.com

مینیمایز کرده بودم این پایین هر چند دقیقه یه بار میومدم یه دیدی میزدم دوباره میخوندم. میدونم فعلا جواب و تاییدی در کار نیست. گفته بودم آدم اینجا انقدرررررر کامنت میذاره تا یه اردنگی حوالش کنن و بندازنش بیرون.
خلاصه که داشتم اینو میخوندم که آبجی کوچیکه گفته اگه شراره گفته پست قبلی ظریف بود پس این چیه؟
همش ظریفه. بازم امروز رفتم از مرداد یعنی ۲۴ مرداد ساعت نه و بیست و یک دقیقه که اولین کامنتم بود رو خوندم و بعد دومیش ۲۸ مرداد بود که اونجا ازت خواستم تا داداشم بشی. توی شخم زدنا بود که معنی همه حرفاتو فهمیدم. از trust to me بگیر تا اون همه نکته و ظرائف.
اینایی که مینویسی منو یاد بافت حریر و ابریشم میندازه. خودت که توی کار فاستونی خبره و اوسسایی. ما چی میگیم این وسط؟ خلاصه میگفتم اینارو که میخونم یاد رشته های ابریشم میفتم و حریر که از نزدیک که نگاشون میکنی لابلاشو میبینی که نور ازش رد میشه. مزه اش هم شیرینه عین شهد. مثل شهد روی زولبیای ترد که از تردی و ظریفی وقتی گاز میزنی زود با دندونات نمی جویش و هی با زبون باهاش بازی میکنی. هی لیسش میزنی توی دهنت و بالا و پایینش میکنی تا حسابی شیرینی و اون حس لطیفشو بمکی بعد قورتش بدی. من که اینجوری زولبیا میخورم بقیه رو نمیدونم میدونم این کارم هم مثل بقیه کارام عین آدمیزاد نیست. ولی عیبی نداره. بذار به حساب بی کلاسی.
آره میگفتم این هم توی خط به خطش کلی نکته میبینم. توی رشته ما یه چیزی هست بهش میگن reading between lines من او لای خط ها رو میبینم و میفهمم. باور کن.
امروز روزه نیستم چون سحر بیدار نشدم. گشنمه. آآآآآآی من گشنمه. واااااااااای من گشنمه.
دلم لک زده برای زولبیای ترد و نازک که اول با لبام شیرینی و شهدشو بخورم بعدم با زبونم. آخرش هم ببلعمش.
واااااااااااااای من زولبیا میخوام.
جای همه خالی خیلی جای تو داداشی عزیز و پاستیلی و شهرامو خالی کردم غروب روز چهارشنبه. بردیا رو بردیم دکتر برگشتنی حلیم خوردیم. خیلی عالی بود. سیروس روزه بود اومد دنبالمون مطب. من و مامانم و سیروس و بردیا مامانی قشنگ.ای خداااااااااااااااااا. اولین قاشقو به نیت تو بعدی به نیت پاستیلی بعدیش به نیت شهرام خوردم. جاتون خالی خیلی عالی بود. به من که چسبید شخصا. هی سیروس میگفت چقدر آروم میخوری. گفتم دارم مولکول ها و سلولهای حلیم رو با همه وجود حس میکنم. میدونه چی میگم و میفهمه این حرفا یعنی چی. گذاشت توی حال خودم بمونم. توی چشمای عسلیش ذوب شدم و رفتم قعر نگاهش.قاشق حلیم روی هوا مونده بود. گفت: بخورش.سلول به سلول. مولکول به مولکول.سرد میشه.
خیلی باشکوه بود. فکرشو بکن عشق همه جا فوران میکنه حتی توی بالاخونه یه حلیم فروشی دور یه میز چوبی ساده که روش شکر و بشقاب حلیمه. ولی به نظرم چه باشکوه میومد.
ببخش دیگه گفتم اینجا آدمو وادار میکنه بریزه بیرون مهربون من.کیفیت صفر کمیت بیست!!!!!!!

یه بار دیگه این حرفو بزن تا یه تیکه بندازم سر دلت تا حال بیای
جرات داری این حرفو بزن یه بار دیگه
بجون خودم ... بجون ........... لا الله .... بخدا یچیزی بت میگم
تورو جون عزیزت ... به ایمون و به دینت ... به نظر سفره چینت ... به حق نازنینت ... ازم رو بر نگردون
نگی دیگه این حرفو خوب؟
اون اوایل به ترنجبین بانو گفتم : صاحب این وبلاگ با بقیه فرق می کنه ... فک نکن اگه زیاد بیای اینجا فک می کنم که بی کاری ... من فقط فک می کنم که چقدر لطف داری
حالا همین حرفو با شما هم می زنم
من مثل خیلی ها 100 تا دوست ندارم که 100 تا کامنت هم داشته باشم ... من 4 پنج تا دوست دارم و نهایت 40 تا کامنت ... این ارزشش خیلی خیلی بیشتره ... اصن قابل مقایسه نیست.
وقتی یکی چند تا کامنت میگذاره در روز با اینکه هفته ای یه کامنت بگذاره خیلی فرق می کنه ... حالا میخوام کانترم عدد 100 رو نشون نده ... به جهنم
همین که خواهر و برادر نداشتمو پیدا کردم ... ... ... ...
دیگه این حرفو نزن خوب ... دهههههههههههه ... >اخم واقعی ... اصن هم نمی خندم ... سرد مثل بتن

.::.::.::. شنبه 8 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:11 ب.ظ

این چیزها رو اشاره کردی ولی من یه مورد دیگه هم اضافه میکنم که:
----------------------------------------
*
وقتی دلم برات تنگ میشه زیباست.
----------------------------------------
*
وقتی با هر اس ام اس که کسی برات میفرسته یهو دلت هری میریزه پایین زیباست.
----------------------------------------
*
وقتی منتظر جواب میمونم و جواب کوتاه کوتاه یک خطی و چند کلمه ای میگیرم زیباست.
----------------------------------------
همیشه برام خیلی جالب بوده اون هاله توهم و ابهام حول و پیرامون شخصیت انسانی. فرقی نداره منظورم کی هست.
فرقی نداره که کسی بدونه من توی قدیمها که مثل هم از بخاطر آوردنش متنفریم از کنار چی و کی گذشتیم. الان، برای من و تو جذابه. در حقیقت با no name lady ...........
اگه بیشتر بگم دیگه.......................... نه نمیگم.
بگذریم. بگذریم.
بندهای اساسنامه درحالت رسمی و حقوقی قابلیت اجراشدن دارند ولی اساسنامه من و تو که با عهد و پیمان پاک مهر و موم شده این پارامتر رو ندیده میگیره. میفهمی که؟
دیشب که درد داشتم به این فکر افتادم. دوست داشتم پیشم بودی یا لااقل کنارت نشسته بودم. میدونم دیگه دردی در کار نبود. حتی با فوکوس روی تو و اطاقت و کامپیوترت و حتی اون انگشتر عقیق توی انگشت کوچیکه دست راستت یه کم بهتر شدم. میبینی من چقدر عجیبم؟البته اثرات داروهای آرام بخش و مسکن را منکر نخواهم شد ولی یاد تو اثری فراتر داشت.
به خاطر دارم گذشته ای را که من و تو از یادآوردن آن به شدت متنفریم. چه بر ما میگذشت. واقعا چه بر ما میگذشت؟
تیک عصبی یادت هست؟ خنده های بریده بریده که معنا و مفهومش فقط برای ما روشن بود. فقط تو میفهمیدی و من. فقط ما.سردی هوا. بالای پشت بام؟ توی ماشین؟کنار دیوار اطاق؟ خاموش و ساکت.نزدیک در. دیوانه کننده بود.از فکر به آن لحظه حالت مرگ به من دست میدهد.فلج میشوم. گوشهایم داغ و پر حرارت میشود و صدای طنین قلبم را میشنوم. صدای موتور هوندا که تو هم روزی آرامش و آسایش را از ساکنین میگرفتی.
نوشتار ادبی را نیاموخته ام گاها قلمی میزدم ولی امروز.................................
دیشب کانال دو فیلم سینمایی برادران مارکس را پخش میکرد. خندیدم.پس از آن مدت یک خنده حسابی البته همراه با دردی که برایم داشت جانکاه و طاقت فرسا میشد.
نمی دانم اصلا نوشته های من به نمایش در میآید یا خیر؟ مهم این است که برای توست. برای تو.
درآوردن هندزفری و زدن شارژر به پریز برق. دستم نمیرسید.تو هم کنجکاو. دوستت دارم.

N O N A M E L A D Y

می فهمم ... یادم کن گاهی ... یه دنیا یه دنیا

بخشیدمش به تو ... حالا مال توهه ... برا دستت بزرگه باید بزاری تو جانمازت

واقعا چی گذشت؟ ... میدونم ... و اون مرگ بود که با احساسات له شده ما لاس میزد ... مرگ را تجربه کردم ... تجربه کردیم ... فقط یک راه امید بود ... فقط یک راه ... ولی مطمئن ... مطمئن ولی در هاله ای از ابهام.

دیگه کنجکاو نیستم ... منو ببخش ... منو ببخش ... دوست دارم سی یرا

شراره مامان بردیا شنبه 8 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:45 ب.ظ http://www.mamanighashang.blogfa.com

بانمکه شاید قبلا دیدیش ولی بهش الان خیلی احتیاج داشتم. خندیدم.

http://www.gangineh.com/flash/flash/14.swf

نه ندیده بودم
خیلی زیبا بود
منم احتیاج داشتم

خیلی ممنون زیبا بود
خیلی ممنون

نهال شنبه 8 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 04:17 ب.ظ http://fazmetr.blogsky.com

سلام مکس عزیز
من بلاخره میتونم یکی از بهترین فیلمهایی رو که تو دوستشون داری رو ببینم ...هامون ....فرداشب سینما ماورا میخاد هامونو نشون بده من خیلی خوشحالم
موفق باشی دوس عزیزم راستی دارم کم کم تو وبلاگم مینویسم اما خیلی مونده تا راه بیفتم ...ما رو از نظراتت محروم نکن .....راهمنماییم کن

سلام نهال خوب
خیلی خوشحالم
و ممنونم که بهم خبر دادی
کاشکی منتقدش دکتر بلخواری باشه
فیلم به یک ور منتقد رو فراموش نکن اگه دکتر بود
نهال خوب بدون دیگه این موقعیت دیگه تکرار نمی شه پس از دستش نده
دلم میخواد بعدش بیای شونصد تا سوال ازم بکنی ... من دوست ندارم واسه خودم گل بفرستم ولی این یک فیلم استثناییه پس بپرس تا رو کنم برات که استاد مهرجویی کیه ... برای اولین بار دلم میخواد ازم سوال بشه تا هی بریزم بیرون آخه این فیلم اسمش هامونه
به صدای ذهنی اول فیل توجه کن تمام فیلم تو این یک تیکه است
انسان از آن چیزی که علاقه دارد می گریزد
در اوج خواستن نمی خواهد
می خواهد که فراموش کند
ایییییییییییییییییییییییییییییییییی مهشید
ایییییییییییییییییییییییییییییییییی مهشید
امشب بازم میبینم و واسط می نویسم
این کامنت ویرایش دوم داره
سحر بیا بخون
نقاط حساسش رو برات علامت گذاری میکنم تا فیلم بهت بچسبه
حواسم هست نمی زارم جوگیر شم و فیلمو تعریف کنم
ای هامون عشق من

بفرمائید تو ... علی نیست ماکه هستیم
اگه ابراهیم تو اون چند روز خسته می شد
سر مرکبشو برمیگردوند
اگه
اگه
و اگه های دیگه
اونوقت دیگه پدر ایمان نبود
یکی بود مثل منوووووووووووووو تو

راستی رشته منم گرافیک بوده
کلی تقلب برات دارم تو قسمت سواد بصری
هر درسی که داری زود ترش بگو نا برات جوابشو اسکن کنم و بزارم
نقطه
خط
سطح
و حرکت

حالا برو تا سحر
مرسی اومدی







ویرایش دوم:

انسان از آن چیزی که بسیار دوست میدارد خود را جدا می سازد
در اوج خواستن نمی خواهد ... در اوج تمنا نمی خواهد (نهال خوب:تمنا رو بعدا می فهمی که چرا گفت تمنا)
دوست میدارد ولی در عین حال می خواهد که متنفر باشد
امیدوار است اما امیدوارست که امیدوار نباشد
همواره بیاد می آورد که می خواهد فراموش کند
(نهال خوب: کاغذ هارو ببین که باد داره می بره روی سطح شهر روی سطح فکر مردم عادی

به جای پا ها روی زمین نگاه کن توی فیلم چند جا هست

به تابلو های نقاشی نگاه کن که پشت سر بازیگر هاست که یاداور همون احساس اونهاست همون چیزی که به سرشون دارخ میاد

به اون تابلو نگاه کن که پشت سر هامونه تابلو سفید با لکه های سیاه هنگامی که داره با مهشید جر وبحث می کنه)

وای نهال خوب من دیگه طاقت ندارم میخوام همشو تعریف کنم

اگه گفتی چرا لنگه کفش رو پرتاب کرد ... چرا چیز دیگه ای پرت نکرد ... چرا با آچار خدا حافظی کرد بای بای کرد

ببین هامون میگه کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را ... اونوقت ببین دکتر کجا میره

فقط بدون این فیلم 24 ساعت از شرایط زندگی هامون رو نشون میده

یارو میره مهمونی
از مهمونی که بر میگرده میبینه کفششاش نیست
میگه من کی رفتم


وای مردم
نمیتونم تعریف کنم
من برم
حالا همه فیلمو می نویسم

نهال شنبه 8 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 06:35 ب.ظ

سلام
وقتی فهمیدم گرافیگ خوندی داشتم ذوقمرگ میشدم اصلا تصور هم نمیکردم که این طور باشه ...خیلی خوشحالم
حواست باشه فیلمو تعریف نکنی ها ...میخوام فیلمو کامل ببینم مو به مو میدونم از بهترین فیلمای مهر جوییه
وااای من هنوزم ذوق زده ام!!

سلام نهال خوب
خدا نکنه
من رشته اصلیم کامپیوتره ولی گرافیک رو بصورت آکادمیک دنبال کردم
تو این رشته کتاب های مصور خیلی بدرد میخوره خیلی
موفق باشی
کاری داشتی زود تر بگو تا برات حد اقل یه تصویری چیزی بزارم ... تعارف نکن
حتما ازتون خواستند یه جعبه راپید هم بخرید
ارزون نخر
جعبه های شیش تایی رو نخر
گرون بخر ولی آلمانی
مارک آلمانی درجه یک بخر ولی دوتا اما با سر های مختلف نهایت چهار تا سر بقیش بدر نمی خوره
جوهر خودش رو با همون مارک بخر ... جوهر سیاه فقط ... رنگی نخر ... گواش بخر که بتونی روی سطح رو پوشش بدی
کاغظ کالک کوچیک و بزرگ داره هر سایزی خواستی هست ... اگه نبود سایز بزرگ بخر و خودت کوچیکش کن
یکم مقوا هم باید بخری تا کارهاتو پاسپارتو کنی(قاب بگیری)

.
این نقطه بود کوچک ترین واحد با انرژی متمرکز

. . . . . ..
این نقطه بود که با انرژی خودش یا انرژی شی دیگه به حرکت در اومده بود

______________
این همون نقطه بود که بر اثر حرکت خودش در محیط دو بعدی خط رو تدایی کرده بود

______________
______________
______________
______________
______________
این همون خط بود که به محور y لقزیذه بود و یا حرکت کرده بود و با این حرکت سطح رو تدایی کرده بود

موفق باشی



راستی ویرایش دوم اون کامنتت حاظره

محمد شنبه 8 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 07:15 ب.ظ

مب دونب رفیق .. نکته اینجاست .. من فکر می کنم که قهرمان اصلی فیلم ویکتور لازلو بود ه ..

یجورایی میفهمم چی میگی
حس می کنم
از یه زاویه دیگه باید نیگاه کرد تا به این نتیجه رسید

خیلی ممنون که اومدی
ممنونم

پاستیلی شنبه 8 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:18 ب.ظ

سلاااام من زنده ام
هووووراااااااااااااا
مهمونا رفتن من خوبم
البته اون موضوعه خوش اخلاقی سر جاش..ولی جهت اطلاع داداشا و خواهر خوب
باید بگم لازانیای پاستیلی پز..کم پنیر و کم کالری بسیا خوب از آب در اومد
خوب شکسته نفسی بیمورد خوب نیست
نمیگم عالی بود ولی خوب بید
جاتون خالی.کاش میشد پست کنم
شراره خانوم....داداش شهرام
و داداشی گلم بفرمایید واسه شمام میپزم

دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا شب خوش

سلام
زتده باشی همیشه الهی

میدونستم
آفنر
خوبه خوب بود ... می دونم

منبیشترمنبیشترمنبیشتر

شب تو هم خوش

سفارش نکنم

شبت بخیر عزیزم

شهرام شنبه 8 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:28 ب.ظ

سلام داداشی.....
بی خبرم ازت.....خوبی.......خوشی......

بگردم این ابجیارو که اینقده دورت میگردن.....خانومن بخدا...

سلام داداشی

میام پیشت ... یکم کار داشتم ... خوبم عزیز ... به لطف شما عزیز ها خوب خوبم
ممنونم ازت که میای

تو هم آقایی که سر میزنی

خیلی ممنون اومدی

MAX PAYNE یکشنبه 9 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 03:27 ق.ظ

روز نوشت:

امروز بعد از سالیان رفتیم سینما
مرخصی گرفتم
بلیط گرفتم
رفتم بنام پدر
تا اونجا دیدم که گفت فرشته ها دوتا پا دارند
فقط نیم ساعت گذشته بود
بقول امیر نادری سل فون زنگ زد
از پنتاگون بود
احضار شده بودم
برگشتم پایگاه
اگه فیلمو نشد ببینم
حداقل زود قال قضیه رو کندم و موجب ناراحتی بیشتر نشدم
مثل پترس انگشتمو کردم تو سوراخ
خوب اینم یجورشه
<گریه>

ولی بعدش یه خبر خیلی خیلی خوشحالی شنیدم که از دلم در اومد
بقول رضا بیک تو قیصر:
صبی کله پاچه رو خوردیم از دلم در آورد.

باشه اینم یجورش
به ما نه مرخصی میاد نه سینما

طوری نیست
حرف پدر و مادر ارزشش بیشتر از این حرف هاست
فیلمو بعدا هم میشه دید
<گریه>
دیگه نمی خوام بدونم ادامش چی میشه

نهال یکشنبه 9 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 05:05 ق.ظ

سلام
وقتی عاشق فیلم باشی نمیتونی جلو خودتو بگیری یا باید کلشو بگی یا هی ازش تعریف کنی من نمیدونم تا شب چه جوری سر کنم با این همه تعریف که میکنی.....همین ها رو که خوندم دارم به ظریفکاری های هامون دارم پی می برم ....ندیده!!!
.
.
دوست دارم کمکم کنی اما تا حدی که خودمم یه دستی تو کارم داشته باشم.......راپید ۵تاداشتم بابام قبلنا برای خودش خریده بود .....جوونی هاش فابر کستل اصلن باهاش خط تمرین میکرده!! میدونی چیه پریروز رفتم کلی کاغذ و مقوا خریدم اما اسم هیچ کودم از کاغذارو بلد نیستم!!!از بس که زیادن .....یه عالمه کاغذ میگم حالا خوبه قبلش چند ترم طراحی رفته بودم که با چند تاچیز آشنا بشم ....این توضیحاتی رو وکه این آخر داده بودی برای چی بود؟؟؟تا اون جایی که منمیدونم هنوز به جاها نرسیدیم ما هنوز داریم رو نقطه کار میکنیم....مرسی که صبح خروس خون پاشدی و بخاطر من خودتو تو زحمت انداختی
خوب بخوابی

سلام نهال خوب

راست میگی منم نمیدونستم چجوری صبر کنم

ولی یچیزی الان ساعت نزدیک یکه که دارم جواب میدم
حالم گرفته شد که فیلم حدوده نیم ساعت سانسور داشت و دیگه اینکه دکتر بلخواری نبود برای نقد ... ولی در کل حرکت خوبی بود توی تلویزیون

باشه
فابر کاستل یکی از بهترین هاست

اسم مقوا ها یکیش همین فابر کاستل و دیگه فابریانا ... یه نگاهی تو کارام میندازم بعد بهت میگم کدومش برای چه کاری خوبه

قربانت
مرسی

پاستیلی یکشنبه 9 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:27 ق.ظ

سلااااااام داداشی
خوبی؟
خوبم.خسته هم نشدم اصلا
چه خبرا؟اوووووووووو پسر خوب.آفتر بقول خودت
بیخیاال بنام پدر.تو خودت رو همه پسرا رو سفید کردی.هر کی بود گوشی رو خاموش میکرد بعد میگفت آنتن نداشت!
دیدم که میگم

دی سی کردم همه کامنتارو خوندم

تو اینهمه منو میشناسی؟تو جواب شراره خانوم نوشتی
خوبه.......داداشی دارم شاه نداره
خودم دارم<زبون>
ماساژ؟نه بابا ۶ تا مهمون این حرفارو نداره
ولی مرسی........خیلی آقایی

داداش شهرام چشه میدونی؟

دیشب گیلانه داد.چههه میکنه این خانوم معتمد آریا
من هامونو خیلی وقته ندیدم
مهمونم.خدا کنه برسم به فیلم

راستی این رشته کوههای سیرا کیه؟من میشناسم؟

نخواستی نگو

روووووووووز خوش

سلام خواهری

مرسی لطف داری

حسش می کنم ولی برام نمیگه چشه

ممنون
همه وقتت خوش

شهرام یکشنبه 9 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 02:56 ب.ظ

گفتی پتروس یاد گذشته افتادم.....لبخند رو لبام نشست..

اره داداشی فیلم رو همیشه میشه دید....اول پدرو مادر....

ای ول....مرحبا.....پیر شی جوون...

سلام

آره وقتی خودم هم داشتم می نوشتم یاد گذشته افتاده بودم

مرسی داداشی

آدم یچیزی تو دلش باشه ولی به داداشش نگه
من چند بار برات کامنت گذاشتم ولی گفتم تائید نکن
درد ودلم کوتاه بوده ولی دردودل کردم پیشت ولی تو هیچوقت پیشم نمیای واسه درد و دل
یچیزیت هست ولی من انگار نا محرمم
منتظرتم

پاستیلی یکشنبه 9 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 03:20 ب.ظ

سلاااااااام داداشی
خوبی؟
خوبم
امروز خواستم باز کامنت بدم صبح.نشد.
حالا اومدم.قبوله؟یا قرضی هم داره؟تا ۳ نشه .......
خوبی؟

امروز دیر اومدم چون مامانم صدام زد........سی تا سوال پرسید
هیچ نگفتم.مامانه
مهمونی داره هفته دیگه.باز پاستیلیییییییی بیا
اینو بپزم یا این یکی؟مامانه دیگه

سینما اینجا باغهای کندلوس رو نشون نداد
چرا تبعیض؟اوووووووووووووووه

چه کنیم.هیچی نمیگیم
اصرار واسه آپ نمیکنم
باید یه چی بیاد تا بنویسی.هر وقت شد بکن

وای اگه به هامون نرسم.........چه میکنم!
آره دیگه شهرام ازم میترسه.یعنی ندید حساب میبره
نمیدونه اونایی که میبینن اصن حساب نمیبرن
من تقریبا اختیاری واسه خودم ندارم

وای فمینیستا حمله!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

کمک

آره دیگه چه کنم.کتاب هم یه مدته نخریدم
وای راستی یه چیزو نگفتم
من ستاره شناسیو خیلییییییییی دوست دارم
وسط این کامنت دی سی شد
آیا میاد حالا؟
دووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

سلاااااااااااااام خواهری جونم
خوبم عزیزم
قبول قبول قبول که هیچی از سر من هم زیاده
خیلی لطف داری

کلا تو شهرستان ها اینجوریه
مدیریت دست مافیای سنف سینما دار هاست
کاری به شهرستان نداره تو تهران هم همینطوره فقط یکم با کلاس تر

دارم رو آپ فکر می کنم

میرسی ایشالا
دیدی گفتم
فقط اولشو یکم ندیدی

حمله نمی کنند چون داداشش پهلوش وایساده

منم دوست دارم

سالها کارم این بوده
ولی حالا یجوری شدم دلم میخواد با چشم غیر مسلح ببینمشون ... بگیرمشون

آندرومدا
جبار
m45
کوتوله قهوه ای
اسکیمو

یه دوربین ۲۰*۵۰ دارم با اون حال می کردم

منبیشترمنبیشترمنبیشتر

پاستیلی یکشنبه 9 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 03:25 ب.ظ

چون از سرنوش اون یکی کامنت خبری نیست
بااااااازم من

خوبی؟
گفتم ستاره شناسی دوست دارم
البته تلسکوپم هیچیو نشون نمیده
به من چه........من دوسش دارم.کلی هم شبا آسمونو میپام باهاش
اینقد خیره شدن به ستاره ها آرامش میده بهم
البته انوشه انصاری نمیشم.....یعنی از اون بالا
هیچوقت نگاه نمیکنم به زمین ترسناکه.نه؟
میدونی این انوشه خانوم چی کار کرده دیگه تو ایرون عزیز نیست؟
بعد میگم

دلم پاستیل میخواد
هاریبو........کرمی
نداری؟

دووووووووووووووووووووووووووووتا

بگو چون نمی دونم و میخوام بدونم

ندارم ... متاسفم

منبیشترمنبیشترمنبیشتر

شراره مامان بردیا یکشنبه 9 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 03:46 ب.ظ http://www.mamanighashang.blogfa.com

سلام داداشی مکس. در خانومی آبجی پاستیلی کوچکترین شبهه و شکی ندارم .این که خانومه-گله-مهربونه-ماهه اصا شکی توش نیست و نبوده.
خلاصه که کم کم دارم میرم. امروز زیاد سرحال نبودم یکی بهم گفت بیچاره سیروس با این اخلاقت. ولی اونا نمیدونن من چقدر عاشق سیروسم این اخلاقم هم عین ابر بهاره. شاید خیلی طول بکشه ۵ دقیقه.
میخواستم امروز زیاد کامنت بذارم به تعداد بوقها. ولی نمیشه آخه خسته هستم. کلی بیمه نامه آتش سوزی مطالعه کردم و کلی با یه شرکتی چک و چونه زدم که بابا اینطوری اونطوری. واااااااااااااای. دیوونه ها.
امروز به یکی گفتم الاغ. باهاش ندار هستم گفت بله چشم ممنون من الاغم. آخه من که نخواستم بهش توهین کنم خودش یه بار گفته بود الاغ.یذره باید عفت کلام داشته باشم نه؟
چه میدونم یهو یه چیزایی بهم برمیخوره که به من ربطی نداره.بعد طرف میدونه که سرکاریه بیشتر منو سرکار میذاره.کیف میکنه از حالت تعجب و سوالای من.منم واقعا انرژیم میره.
خلاصه که میخواستم براتون امروز یه سفره بندازم رنگارنگ. یکی از مشتقات لازانیا رو دیشب درست کردم. خیلی به یاد تو و پاستیلی بودم. بعدا توی یه پست جدید میذارمشون.
داداش شهرام گفته خوش بحالت با این آبجی خانوما که دورت میگردن.
پس چی؟ داداش به این ماهی و گلی. ماشاالله آقای اخلاق و معرفت.آبجی ها هم که هی دورش میچرخن و قربون صدقش میرن. داداشی خوش خوشانت شد نه؟
سمنت و سیمان و کیلر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نی می دونم.
آقا دیشب برای بردی خان عسلی ناهار امروزشو درست کردم بچم دیگه افتاده به غذا. جوووووووووووووووووووووون
به به . البته ملچ و مولوچ نمیکنه ولی خیلی همکاری مثبتی داره در قاشق بدست گرفتن و مالیدن به سر و صورت.
وقتی نیکا کوچولو بود یادت میاد؟لابد خیلی شیرین بوده. به به. جووووووووووووووووووونم.

همین یه کامنتت هم واسه ما قنیمته
خیلی ممنون که منو تحمل می کنی و برام وقت میگذاری

وای نازی بردیا جون
من عاشق بچه این سایزی هستم
کسی تو فامیل بچه هاشو به من نمیده چون میدونه له شدش رو تحویل میگیره

میدونم خیلی با نمک میشند وقتی چیز می خورند

یادمه خیلی هاشو خودم بهش غذا دادم

راستی یه قاشق با سر سیلیکونی براش بخر آخه خیلی نرمه
هم از قاشق متنفر نمی شه
هم وقتی دندون در میاره میتونه گازش بگیره
خیلی میخاره دندوناشون
وقتی اون قاشق رو گاز میگیرند کیف میکنند

قاشق یادت نره
مارک چی کو ... با سر سیلیکونی




راستی
خیلی ارادت دارم

شهرام یکشنبه 9 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:03 ب.ظ

سلام داداشی......

روز گار غریبیست نازنین.....روزگار غریبیست....

پر انرژی و پرتوان باد مکس پاین.......سر فراز و پیروز...

سلام داداشی

در این زمانه بی هایو حوی لال پرست
خوشا بحال کلاغان قیل وقال پرست
چگونه شرح دهم لحظه لحظه خود را
برای این همه ناباور خیال پرست

به شب نشینی خرچنگ های مردابی
چگونه رقص کند ماهی ذلال پرست
رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند
به پای حرزه علف های کاه پرست

راست میگی روز گار غریبیست ... داداشی

بریز بیرون
بخدا تائید نمی کنم
من چند بار برات این کار رو کردم ... چند بار سنگ صبور یه مرد شدی ... حالا من محرم نیستم

مرسی خیلی لطف داری
خیلی ممنون اومدی

پاستیلی یکشنبه 9 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:29 ب.ظ

پیییییییییییش بسوی هامون

آزمودم عقل دور اندیش را
بعد از این دیوانه سازم خویش را

مهشید من؟
حقیقت داره؟

پاستیلی یکشنبه 9 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:58 ب.ظ

سلام داداشی
میدونی که اخلاق مخلاق ندارم
پس خدا رو شکر کن مسنجرم باز نشد
اگه میشد و تو آن بودی........شاید برا ۱ دفعه یادم میرفت داداشمی
خیلی آخه کفری بودم
حالا مهم نبود اینقد..از ضد حالش بیشتر ناراحتم

بیخیال
هامونو عقشه.من اولشو ندیدم.....کمک
ولی خوب بود
چون با یه دید دیگه نگاش کردم
وای خیلی خوب بود
ولی خدا رو شکر کن مسنجرم باز نشد!!!!!!!!!!!!!!

من رفتم حیاط با ستاره جونام حال کنم
دیدی امروز شونصد تا کامنت دادم؟؟؟؟
شب خوش

دووووووووووووووووووووووووووتا

کاشکی بودم
حداقل من که میتونم درکت کنم
ازت ناراحت نمی شدم
مثل تو که ازم ناراحت نمیشی
کاشکی بودم و یکم خالی میشدی

حیف نیم ساعت سانسور داشت ... حیف ... من که اعصابم خورد شد

برو منم میام
وعده ما ستاره وسطی کمربند جبار

شب تو هم خوش
سفارش نکنم خواهری

منبیشترمنبیشترمنبیشتر

شراره مامان بردیا دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:37 ق.ظ http://www.mamanighashang.blogfa.com

سلام داداشی جون مهربون.خوبی تو؟ بگم خدا چیکارت نکنه دیروز عصری سر راه خونه رفتن یه ویدئو کلوپ دیدم خیلی نزدیکمون بود سرمو انداختم رفتم تو یه یارو گفتم آقا پالپ فیکشن دارین؟ طرف انگاری بهش گفتی سیانور میخوام یه جوری منو برانداز کرد و خلاصه زنگ زد به یکی دیگه و بعد از بیعانه گرفتن گفت فردا یعنی امروز برات میارم.
حالا گیر داده بود به معنی پالپ فیکشن. داشت حس شیطنت و پالس بازی هام گل میکرد که یهو یه سیخونک زدم به خودم آهای شرور درست وایسا. تو فقط حق داری با یه نفر شوخی کنی اونم داداشیته.
آخه یارو آخر خل و چل بود. خلاصه میخوام امروز برم پالپو ببینمش اگه بشه.
آره قاشق سیلیکونی چیکو رو همون روز اول بابایی سیروس برای بردیا خرید. چه گازی هم میزنه به قاشقه. میبینم شما هم مادر خوبی میشین.!!!!!! ماشاالله ید طولایی دارین در آشپزی و انواع ترشی (!!!!!!!) و وسایل کودک.
ولی من جرات میکنم بردیا رو بهت بدم تا بچچچچلونیش چون اونم غش غش میخنده وقتی غبغبشو بوس میکنی.جوووووووون
صبحها که میخوام بیام دلم غنج ج ج ج ج ج ج ج ج میزنه و غش ش ش ش ش ش ش ش ش میره میخوام بیام بیرون. هی نگاش میکنم نازش میکنم اگه فکر کنم خوابش عمیقه بوسش هم میکنم. ای جااااااااااااااان چه بویی میدن نی نی های اینقدری. بوی طراوت.پاکی. بوی شیر. بوی نی نی.
بابا ستاره شناس. بابا منجم. وقتی توی حیاط خونمون می ایستم (وایمیسم) همیشه و همیشه یه ستاره ای میبینم مثل بادبادک که سر تیز بادبادک رو به ماست و دمش و چهار گوشه دیگه اش رو به قبله هست. اسم اونا چیه؟
البته من بادبادک میبینم شاید اصا یه شکل دیگه باشه.
واییی یه تلسکوپ داشتم مامان....عشق..... محشر.... باهاش وقتی آسمون شبو میدیدی حالی به حالی میشدی انقدر عظمت داشت. یادت میرفت کجایی و شاید یه ساعت میخ میشدی روی یه چیز.

راستی عرض ادب+ارادت+.......

سلام خواهری جون مهربون.
خوبم عزیزم.
خوب ... حداقل من اینقدر خودمو جر دادم یکی رفت دنبال این فیلم ... ولی متاسفانه فیلمش خیلی مردونست میترسم خوشت نیاد ... ایشالا خوشت میاد ... فقط بچه رو بخوابون بعد سر فرصت ببینش ... معنی پالپ رو اول خود فیلم بصورت نوشتار همراه با دیالوگ میگه.
حالا که فیلم پالپ رو میبینی معنی این جمله منو میفهمی:
اگه اجازه بدی برم سکته کنم

شوخی ... خیلی ممنون که به من اطمینان داری ... کبریت بی خطر یادته ... مرسی بدم نمیاد.

قاشق سیلیکونی :)

جووووووووووووووون ... غبغب ... جوووووووووون
یچیزی : خیلی خوبه که تو املات اینقدر خوبه ها ... اگه ننوشته بودی ... من غبغب رو می نوشتم قب قب
اینقدر املات خوبه که من کم کم دارم شک می کنم به املات
من که ته غلط قولوطم

اینقدر خوب تشریح کردی که اصلا توی بوی نی نی غرق شدم
وای وای چه نازند
بوی معصومیت میدند
واییییییییییییییییییییییییی
یجا زیر گلوشون هست؟ اونجا که سینه میخواد شروع بشه ... پنج سانت زیر انتهای گردن
اونجا اینقدر صافه و خوشبو و وایییییییییی
بوی بهشت میده
نازیییییییییی
من که فقط بو می کنم و با نوک بینی هی لمسش می کنم
بوی شیر
بوی پاکی
بوی صفر کیلومتر ی میدند
بعد که خوب با نوک بینی لمسش کردم ... جوری میشه که میرم تو تشنج ... یه بوس مشجم(محکم بقول نیکا) به سینش می کنم و بچه رو از خودم دور میکنم ... داد میزنم یکی بیاد اینو از من بگیر ... مامانش میگه چی شده مگه جیش کرده ... میگم سوال نکن فقط بیا بگیرش ... طرف حاج و واج میمونه منو نیگاه میکنه ... با تهدید میگم میندازمش رو زمین ها ... میگه وای بچم ... میدوه زود میگیرتش

حال کردم مرسی ... من نی نی خیلی دوست دارم.

نمی دونم شاید اشتباه می کنم
اگه تو تابستون باشه شاید ذات الکرسی باشه
اگه تو پاییز باشه شاید جبارباشه
بیشتر فک میکم صورت فلکی هوت باشه
من بیشتر با تلسکوپ سطح ماه رو میدیدم ... حفره کپرنیک رو خیلی دوست دارم ... نیمه تاریک ماه رو بیشتر از جاهای دیگش

میگم: جدی دارم میگم شما ها خیلی لطف دارید که به من سر میزنید ها ... جدی کم کم دارم حس می کنم ظرفیت این همه خواهر و برادر رو ندارم
نمی دونم ... جدی چرا شما ها اینقدر خوبید ... فقط میتونم بگم : ممنونم بی نهایت و نمی تونم جبران کنم
از شما شراره جون ممنونم ... از شما ترنجبین بانو ... از شما شهرام داداشی ... از شما نهال خوب ... از .........
خیلی ممنونم
عرض ادب+ارادت+...

پاستیلی دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:07 ب.ظ

سلام داداشی
ووی دیشب چقده بد بودم.خودم نیدونستم

خوبی؟منم خوبم
گشنمه
آره منم فهمیدم هامون سانسور داشت
چه کنیم
ولی برا من لذت بخش بود
ههههه دیشب رفتم تلسکوپمو تنظیم کنم
وای خرابش کردم
ایراد نداره.بابام یه کاریش میکنه

کتابم ندارم سرمو گرم کنم
نه داداش
نمیدونی چه خوشبختی که دیشب نبودی
قورت میدادم هر کی میومد طرفم

رووووووووووووووووز خوش
پ.ن
اگه فهمیدی داداش شهرام چشه ندا بده

سلام خواهری جونم

شاید ... آدم وقتی از دور بخودش نیگاه میکنه یعنی بعد از یه مدتی که از روی چیزی میگذره بهتر خودشو میشناسه
انگار توی آینه قدی داری بخودت نیگاه میکنی
دلم میخواست پیشت بودم و آرومت می کردم

خوبم مرسی ... خوشحالم حالت بهتره

گشنه؟
من نه چون کلا این رژیم اینقدر دستوراش خوبه که آدم گشنش نمی شه ... کلا معدم هم کوچیک شده و زیاد چیزی نمی تونم بخورم
امروز صبح 85 موک
من فقط تشنم میشه

آره سانسور داشت ... چه کنیم
من دلم میخواد نسخه کامل این فیلم رو واسه اونایی که دوست دارند بفرستم ... در قبالش هیچی نمیخوام ... یجور ادا دین میمونه برام ... هرکی میخواد ، آدرس بده تا براش بفرستم

کتاب چیا دوست داری؟

خودت میدونی که منو قورت نمی دادی
منو که میدیدی اول میومدی تو بغلم زار میزدی
بعد آروم که میشدی می گفتی زود برو نمی خوام کسی بفهمه آروم شدم ... از بس که غدی تو دختر

روز تو هم خوش

بقول شراره جون آی کیو در حد هویج ... پ.ن ؟

چیزی نم پس نمی ده
معمولا داداشی ها به خواهری کوچیکه خیلی اطمینان دارند پس برو از زیر زبونش بکش

منبیشترمنبیشترمنبیشتر

شراره مامان بردیا دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:34 ب.ظ http://www.mamanighashang.blogfa.com

سلام داداشی مکس مهربون. یه سر بزنین اونورا یه سفره خودمونی کوچولو پهن کردیم.خوشحال میشم ببینمت.
باید برم بقیه رو هم دعوت کنم دوباره میام.به تعداد بوقها

اومدم ... دیدم
خیلی لذت بردم
خیلی با صفا بود
نازی بردیا
ممنون منو جزو مهمون هات دعوی کردی
خیلی ممنون

پاستیلی دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 02:41 ب.ظ

سلام داداشی
خوبی؟خوبم
نیدونم...خدا کنه امروز ناراحت نشده باشی
آخه تازه خوب شدم.نمتونستم بیام دوباره بهش فک کنم
وگرنه حتما به تو میگفتم
میدونی که آخه
اتوبوسه بووووود.همون

آره.حالا دیگه شده پارازیت.هفته ای چند بار باید سر بزنه
بیخی

آره داداش ستاره ها آرومم کردن.
ووووووووی شراره راست میگه.استاد بچه داری شدی
خوشبحال نیکا
خوشبحال بچت
دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

سلام داداشی
خوبی؟ خوبم

من ناراحت بشم؟ چی میگی؟
شاید با خواهر بزرگش آدم کل کل کنه ... طوری نیست ... چون بقول دیالوگ فیلم پدرخوانده همگی از یه قماشیم ... پوستمون کلفت شده ... شاید گیر بدیم ولی همه میدویم چیزی تو دلمون نیست
اما خواهر کوچیکه رو همه دلشون میخواد بزرگ تر نشه ... همین قدی باشه ... وقتی میایم تو خونه بگه سلام داداشی یا بگه سلام خواهری خسته نباشی ... دست بدیم باهاش یکم هم دستشو بچلونم بگه آخ ... بعد یه بوسش بکنیم.
ناراحت نشو میدونم اینقدر کوچیک نیست ولی اینو هم میدونم که خیلی نازی و با محبت

فهمیدم درک کردم ... چی شده
امان از اتوبوس جهانگردی
نظرت با یه مشت میخ سه پایه چیه؟
حرکت ... رد شدن ... یخورده اونور تر پیسسسسسسسسسسسس ... واردی که سوفیا >خنده شیطانی

شراره مامان بردیا دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 03:52 ب.ظ http://www.mamanighashang.blogfa.com

پاستیلی جونم !!!!!!!!!!!!!!!!آبجی کوچیکه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
این داداش مکس انقدر عسله اندر گله عین مربببببببببببببببببببببببببببببببا شیرینه. از شیرینی و شهد شکرک بسته.واااااااااااااااااااااااااااااااااااااای شیرینش دل آدمو میزنه.
اگه دلت نخواست تاییدش نکن. همینطوری گفتم. آخه دلم سوخته بود.:(

یه درس دیگه خانه داری از کتاب چگونه همسرمون رو خر کنیم و در عین حال عاشقش باشم ... تالیف MAX PAYNE
مربا وقتی شکرک می زنه چیکارش می کنند؟
معلومه شیشه مربا رو درشو می بندند و چند ساعت میگذارند تو آفتاب
حالا یکم بهم اگه کم محلی بکنی ... ادب میشم و آدم میشم ... مربا وقتی شکرک زده یعنی خوشی زده زیر دلش
ولی قبلش اگه چند قطره جوهر لیمو میریختی توش اینجوری نمیشد

من طاقت دوری تورو ندارم
تو هم نداری
پس راه سومی هم هست و اون اینه:
معذرت ... منو ببخش ... حق با تو بود

بعضی وقت ها یکم روبات می شم
دست خودم نیست ... مربوط میشه به همون خازن های سوخته که خودت تشخیص دادی
معذرت

.::.::.::. دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 04:01 ب.ظ

داستان های عامه پسند که روی کاغذ کم ارزش چاپ میشه.

حتما درست میگی. باید نیچه رو مطالعه کنه بیاد پیشت درس پس بده.بهش میگم اینبار.ولی تقصیری نداشت با اون یکی هم اینطوری حرف میزنه.اونی که اون دفعه اون خبرو به تو داد. فکر میکرد تو هم مثل اون یکی هستی نمی دونست اینطوری جوابشو میدی. برات وقت گذاشته بود ولی قبول دارم از روی بچگی بوده نگاه نکن به سنش.هنوز کودک درونش بیشتر از خودش فعالیت میکنه.
باشه اعتماد نداشته باش توی آخرین لحظه ای که داشت جمع میکرد بره فهمید اونو. میتونستی بهتر بهش بگی.اون روی حرف تو حرفی نمیزنه. یعنی یاد گرفته که با اعصابت بازی نکنه.نمیخواد اونطوری باهاش رفتار کنی. یه آدمه که دارای شخصیته. یه انسانه.آدمیت رو هم بلده. قصد سربه سر گذاشتن نداره.همه چیزو دوست داره برات بگه بی کم و کاست.دلش میخواد همه چیزو بدونی تا فکر نکنی صاف نیست.شاید حالت ازش به هم میخوره؟ نه؟ شاید عقت میگیره ازش؟ مستقیم بهش بگو چرا متلک میگی بهش؟

تونی راکی از ساختمون افتاد پایین
یا یجورش اینه که پرتش کردند
یجور دیگش هم اینه که مارسلوس این کار رو کرد
مارسلوس تونی راکی رو پرت کرد از ساختمون پایین بخاطر تو
...
...
...
اینارو از جانب من بهش بگو شاید اثر داشته باشه:
بگو آره به ترانه
بگو آره به شکفتن
بگو نه به رمز و راز و به اشاره ها بگو نه
تو به این نو شدن از نو ... بگو آره بگو آره
به دباره دل سپردن ... بگو آره

نهال دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 04:43 ب.ظ

سلام
خوبی؟
همونو دودفعه دیدم .....اما فیلمش خیلی سخت بود ..... فکر نمیکردم اینقدر سردرگم بشم .....؟؟؟؟؟......معنی خیلی چیزا رو نفهمیدم ... ..این که چرا تمنا رو نوشت......یا این که چرا اون پیرزن تو راهرو ولو شد .......چرا وقتی از خودش خون گرفت اون طوری شد.....چرا به دوستش نرسید .......
چرا این هامون اولهای فیلم همش پابرهنه بود؟؟؟
اما واقعا بازی خسرو شکیبایی فوقالعاده بود .....دیونه بازیهاش محشر بود ......اما آخرشم اصلا نفهمیدم که چرا ایقدر از سر و تهش زده بودند؟؟؟
اما فکر کنم فهمیدم آخرش چی شد
بعدا بهت میگم راستی جواب هیچ کدوم از اونهای رو هم که قبل از دیدن فیلم گفته بودی رو نفهمیدم!!!اگه خواستی جواب بده چون خودت گفته بودی میخوای رو کنی .....پس روکن

سلام نهال خوب

هم سخته هم سخت نیست
سختیش بخاطر اینه که مربوط میشه به دوران میان سالی انسان وهم خیلی فلسفیه و راحتیش به اینه که درباره عشقه درباره دله... البته مخلوطی از عشق زمینی و عشق الهی

اول از یک دید کلی برات چند خط بنویسم:
حمید هامون پس از هفت سال همچنان همسرش را دیوانه وار دوست دارد ولی زندگی آنها بخطر عدم تعادل روانی هامون در حال از هم پاشیدن است.
هامون مشقول نوشتن رساله ای در ماهیت عشق و ایمان تحت عنوان عشق در ادیان ابراهیمی است که پس از مطالعات فراوان هنوز بجایی نرسیده است
فیلم وصف بیست و چهار ساعت از زندگی بحرانی هامون است که میان واقعیت و خیال . زمان گذشته و حال . میان رویا و کابوس می گذرد.




الان مامانم رو باید برسونم جایی ... شاید امشب آپ کردم وبلاگم رو ... تو ذهنم یچیزایی هست ولی مطمئن نیستم چی باید آپ کنم ... ولی ادامه جواب تورو سحر برات می نویسم
مرسی میای

نهال دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:02 ب.ظ

سلام
اهنگت خیلی عالی بود خیلی وقت بود سامی یوسف گوش نکرده بودم واقعا حال کردم
راستی دیروز طعم گیلاسو دیدم ....اما هیچی نفهمیدم آخه یکی نیست بگه که توکه هیچی حالیت نمیشه مجبوری این طور فیلمها رو ببینی؟؟؟
موفق باشی و خوشحال دوست عزیزم

سلام نهل خوب

قربونت ... قابلی نداشت

این حرفو نزن
یه نیگا به سنت بکن ... ببین تو چند سالگی تونستی این فیلمو ببینی
من یکساله پیش تونستم ببینمش
من چند سال نقدشو خوندم ... با عکساش حال کردم تا بلا خره دی وی دیش به دستم رسید.

مگه منم روز اول اطلاعاتم همین قدر بود؟ ... الانم چیزی حالیم نیست ... منم فیلم دیدم ... نقد خوندم ... تا حد اقل بتونم اسم چند تا فیلم رو بدون غلط ادا کنم ...

یه چیز دیگه:
تو هم دست گذاشتی رو بد جور فیلم هایی
غلیظ ترین ... ناب ترین ... پیچیده ترین فیلم های تاریخ سینما

یچیز دیگه:
بدون یکی هست که هر وقت ازش بپرسی بدش نمیاد و وقتش هم کم نمیاد و خیلی با حوصله و علاقه برات توضیح میده

الان تازه بلاگ اسکای راه افتاده ... بزار برات یچیزایی در رابطه با هامون بنویسم ... بعد اگه خواستی راجع به طعم گیلاس هم مینویسم ... هیچ وقت رو در وایسی نکن ... هرچی میخوای بپرس اگه بلد بودم جواب میدم

میخوام امشب آپ کنم
تو پست بعدی یه کامنت مخصوص برات میگذارم راجع به هامون


و تو هم موفق باشی وشاد و خوشحال
خیلی ممنون که میای

پاستیلی سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 07:02 ب.ظ

سلام داداشی
خوبی؟بالاخره درست شد
وای این ریپ وی چه حجمی داره
۱۰ دقیقه ای هست داره اینستال میشه

واااااااااااااااااااای چه خوب
من اینو یه بار شنیدم
نیدونم کجا
اما خیلی دوسش دارم
ممنووووووووون
خوبی؟

خوبم
یه کتاب خوب خوندم
یه داستان جالبم امروز این علیخانی مجری جزر و مد برنامه دم افطار
گفت...جالبه.فقط طولانیه.شاید بعد گفتم
دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

سلام خواهری

خوبم خواهری

آره بلاخره درست شد

اصلش ۵ مگ بود ولی فشردش کردم که بشه دانلود کرد

خوشحالم خوشت اومد

خوشحالم خوبی

باشه بعد حتما بگو

منبیشترمنبیشترمنبیشتر

MAX PAYNE سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 07:15 ب.ظ

بعد از وصل بلاگ اسکای نوشت:
جواب کامنت های زیر از نظر زمانی مربوط میشه به همون موقع قطع بودن بلاگ اسکای که به علت قطعی سایت قادر به جواب نبودم ولی بعد از وصل شدن مجدد سایت جواب ها اضافه شده.

محمود سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:20 ب.ظ http://lordmehr.blogfa.com/

یه سرب بزن ... خوشحال میشم

چشم
اطاعت امر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد