MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

اکران مجدد پالپ فیکشن در این وبلاگ بمناسبت حلول ماه مبارک رمضان


باران بی صدا

تلفن همراه ؛ Online یا Offline ؛ بودن یا نبودن ؛ خواستن یا نخواستن.

همگی مون تا حالا کم و زیاد از تلفن همراه استفاده کریم و می دونیم ، یک مشترک تلفن همراه همیشه و همه جا به سیستم مخابراتی متصل است ، تا آن زمانیکه خودش ارتباطشو با سیستم قطع کنه.

یعنی همیشه وهمه جا میتونه از تلفنش استفاده کنه و بقیه باهاش ارتباط داشته باشن (البطه به صورت تئوری) تا اون زمانیکه خودش تلفن را خاموش کنه (Switch Off) تا کسی کاری به کارش نداشته باشه ، حالا دوباره به محض روشن کردن تلفن باز به سیستم وصل میشه و میاد تو شبکه.

حالا ارتباط خدا با مخلوقاتش هم یه جورایی به این داستان ما شبیه چون خود ما آدمها صاحب اراده و قدرت و علت این هستیم که بتونیم انسان باشیم یا نباشیم ؛ با خالقمون قهر باشیم یا آشتی.

البته فرق شبکه ارتباطی خدا با مال ما اینه که توهمه نقاط دنیا با هر نوع شرایط آب و هوایی و اقلیمی هیچ نقطه کوری وجود نداره و همیشه مشترک در دسترس است یا بقول خودمون همه جا آنتن میده ، برای همین در مورد سیستم مخابراتی خودمون پرانتز باز کردم گفتم (البته به صورت تئوری).

SMS(پیام کوتاه) ؛ چترها را باید بست زیر باران باید رفت.

یکی از امکانات تلفنهای همراه یه چیزی به نام SMS یا پیام های کوتاه است که این پیام ها را دوستانمون یا افراد دیگه می تونن برامون بفرسند.

این پیام ها را مثل مثال بالا تو همه شرایطی یا تو هرجایی میتونیم دریافتشون کنیم فقط یه فرقی که دارند اینه که دائمی نیستند و دارای دوره زمانی یا طول عمر زمانی (Time Life) هستند ؛ ساختارشون ایجوریه که محدود به زمان هستند اما محدود به مکان نه.

حالا اگه از بدشانسی ، تلفن همراه ما تو اون لحظه یا بهتر بگیم تو اون دوره زمانی ، روشن نباشه و یا در دسترس نباشیم اون پیام رو برای همیشه از دست دادیم.

رحمت خدا ونفحات خدا هم از یک جهاتی همین طور هستند ، یعنی بستگی به خود آدم داره که هواسش جمع باشه و خودشو تو جریان انوار الهی قرار بده و به این انوار و نفحات عکس العمل نشون بده.

خود خداوند هم می فرماید:

و ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات الا فتعرضو لها و لا تعرضوا عنها.

« بدانید و آگاه باشید که از جانب پروردگارتان در مواقعی برای شما نسیمهایی هست ، هان بکوشید که خود را در معرض آنها قرار دهید و از آنها روی نگردانید » .

حدف از این حرفام اینه که به چه نتیجه ای برسیم؟
توی این فیلم باید دید چه کسی خودشو توی این نفحات(نسیمها) قرار داد؟
یا اینکه ناخدا گاه توی این نسیمها بود ولی بهش توجه کرد!
همه توی این فیلم حق انتخاب داشتند، یعنی توی موقعیتهایی قرار می گرفتند که میتونستند تصمیم بگیرند.

هانی بانی و پامکین:
سعی کردند از راه سرقت امرار معاش کنند نه کار کردن و راه درست(شاید تو زندگی بعدی)

بوچ:
- میتونست پول رو از مارسلوس قبول نکنه.
- یا اگه قبول کرد توی مسابقه ببازه، نه اینکه حریفشواونقدر بادست خالی بزنه تا بمیره ( بقول ازمیرالدا).
- یا می تونست وینسنت رو نکشه، اما وقتی این کار رو کرد اون صداس توستر دیگه چجوری و با چه زبونی بما میخواست حالی کنه که انگار دوره انقضای بوچ هم فرا رسید و از ملک خدا رانده شده. (اینه فرق برادر تارنتینو با بقیه).
- تازه وقتی مارسلوس رو تو خیابون دید، اون رو با ماشین زیر کرد.
- وقتی داشت از اون مخمسه که تو اون مغازه براش پیش اومده بود فرار میکرد نتونست حریف وژدانش بشه و برگشت مارسلوس رو نجات داد (آخه ملک خدا که حد واندازه نداره که کسی ازش رانده بشه فقط باید بقول جولز حضور خدا رو احساس کرد).

ازمیرالدا:
- قول داد بگه چند تا مسافر شیک پوش رو بجای بوچ سوار کرده. (نمی دونم بقولش عمل کرد یا نه، یا اصلا چرا باید این اتخاب را می کرد.

مارسلوس:
در قبال نجات جونش توسط بوچ قول داد بوچ رو ببخشه و بی خیالش بشه

وینست و میا:
- تو حوادث زیادی قرار گرفتند و قول دادند راجب اتفاقات اون شب به مارسلوس چیزی نگند.

جیمی:
- کمک کرد جولز و وینست رو از اون مخمصه نجات بده.
- شاید بگید مجبور شد، اما اگه اونو با آقای وینستون ولف ، جو قولتشن و دخترش راکل مقایسه کنیم حق انتخاب بیشتری داشت ، درسته که در قبال لطفش پول دریافت کرد اما شغلش نبود.

وینسنت و جولز:
- هردو از اون گلوله های بی پدر و مادر جون سالم بدر بردند اما کودومشون اون حادثه رو به رخداد الهی تعبیر کردند و قبول کردند که خدا ازاون بالا اومد وجلوی اون گلوله هارو گرفت.
- دلم میخواست جولز اون یارو که تو حمام قایم شده بود و بعد بهشون شلیک کرد رو نمی کشت، ولی بهتر چون این اپیزود هم در قسمت اول فیلم بود و هم در آخر، اگه این تصمیم رو می گرفت شخصیتش دیگه برای ما جذاب نبود و دیگه اون پیام اخلاقی آخر فیلم خیلی خیلی کمرنگ می شد.

جولز:
- وقتی به قول خودش رفت تو یه دوران تحول فکری و یا به قول الکلی ها لحظه حقیقت رو احساس کرد:
- سعی کرد وینست روهم به این حقیقت آشنا کنه ولی این وینسنت بودکه قبول نکرد ، برای همین هم بود که دستاش از خون پاک نشد.
- میتونست پامکین و هانی بانی رو سه سوت دخلشونو بیاره اما نه این که این کارو نکرد بلکه با حرفای خودش لرزه بر وژدان پامکین بندازه(وقتی اسلحه رو به حالت ضامن می بره چشمای تیم روث رو ببینید) و تو اون نمای بیاد ماندنی که
پامکین دستشو دور گردن هانی بانی میندازه اون حالت تعلیق و تحول فکری حردوشونو نشون میده (این صحنه فقط چند ثانیست جون من یه بار به ابن صحنه شاهکار کوتاه تاریخ سینما توجه کنید که اگه دست پامکین یه جور دیگه بود این حس القا نمی شد).
البته بنظر من این تحول پامکین و هانی بانی تاوقتیه که تو اون جو رستوران دارند بطرف در حرکت می کنند و بقول هانی بانی میخواهند برند خونه (عجب تعبیری) ولی تصمیم اساسی رو باید وقتی بگیرند که پاشونو از در رستوران میزارند اونور و کف پاشون با آسفالت کف خیابون دوباره آشنا میشه.

شاید کسی که این مطالب رو بخونه با خودش بگه این بابا از اون شیفته های تارنتینو که نمی شه جلوش به فیلمهای تارنتینو چپ نگاه کرد یا اصلا توکه این همه تعریف واسه این فیلم کردی تاثیری هم روت داشت؟
باید بگم دوفیلم روی زندگی من تاثیر خیلی زیادی داشتند : اولی فیلم فرانچسکو ساخته لیلیانا کاوانی (نسخه دوم با بازی میکی روکی) و دومی همین داستان عمه پسند بود

آخه این فیلم چه نکته پیچیده و ماورای عقول داره که اینهمه بهش گیر میدند، تنها فرقش اینه که هرچی بهش نگاه می کنی کهنه نمی شه.


رمضان نوشت

این هم یه ماه رمضون دیگه ... هنوز حسش نکرده بودم تا اینکه صدای استاد شجریان رو امشب شنیدم ... ماه رمضون یجورایی با صدای ایشون مچ شده ... چند خوردییییییی چرب وشیرین از طعااااااااام.

آره یه ماه رمضون دیگه هم اومد ... بقول یه عزیزی سفره یک در یک ... آره سفره یک در یک چه صفایی داره ...

 

کاشکی فقط تو ماه رمضون به خودمون گشنگی ندیم ... حد اقل یه کاری هم بکنیم ... یه تحولی چیزی ...آخه یعنی دیگه انگار بچه نیستیم ... باید یه فرقی بکنیم ... هرسال فقط گشنگی بی خودی بعدشم نمی دونم چرا همه اضافه وزن پیدا می کنند ... از بس زولبیا بامیه می خوریم ... یه وری جلوی تلویزیون می افتیم ، یه دستمون زیر سرمونه و با یه دست دیگه لیوان دوغ رو گرفتیم و هر از چند گاهی یه بامیه نوش جون می کنیم ...این تصویر نیمه حقیقی بود از ... بیخی ...

 

پاشیم یه کاربی بکنیم ... مثل جولز تو فیلم پالپ فیکشن دنبال نفحات بگردیم ... ببینیم چی پیدا می کنیم ... دلیل نداره خیلی دقت کنیم ... فقط کافیه بدونیم حرکت نا محسوس برگ ها یه حکمتی داره ... وقتی یه ته سیگار کف پیاده رو میبینیم بدونیم اون هم یه حکمته ... هیچ چیز بی دلیل نیست

 

سعی کنیم تو ماه رمضون کسی رو اذیت نکنیم ...  کافی نیست که فقط گشنگی و تشنگی بکشیم ... کار های دیگه ای هم لازمه که انجام بدیم ... پشت چراغ قرمز بوق خرکی نزنیم ... نور بالا تو خیابون نریم ... پشت چراغ قرمز مثل بعضی ها مه شکن عقب رو روشن نکنیم ... آخه دهن چشم  پشت سریمون سرویس میشه ... روی خط آبر وای نستیم ... نمی دونم از این جور کارها.

 

راست میگفت ، می گفت: دل شکستن گناه هشتمه ... ببینیم برامون چند خط کامنت گذاشتند ماهم همون تعداد خط حتی چند خط بیشتر براشون بنویسیم ... شاید کم جواب دادن نشونه کلاس باشه ولی سردی میاره دوری میاره ... این یعنی چی که در جواب کامنت می نویسیم ببخشید کوتاه جواب دادم ... این یعنی چی؟ ... خوب تو که گرفتاری اصن میخواستی جواب ندی ... خوبه یکی هم با خودمون همینجور برخورد کنه ... یکم آدم باشیم ... یکم شعور پیدا کنیم.

 

یه ذره ببینیم دور و ورمون چی میگذره ... یه لیست درست کنیم که سی تا خونه داشته باشه ... هرشبی که افطار می کنیم بعدش توی اون لیست بنویسیم که اونشب کجا افطار کردیم ... مثلا روز پنجم خونه خاله ... روز ششم خونه عمه ... تا روز سیزدهم خونه خودمون ... و الی آخر ... اونوقت روز بعد از عید فطر دوباره اون لیست رو بخونیم ... همینطور که با یک دست لیست رو نیگه داشتیم و با یه دست دیگه به چونمون ور میریم و یه لنگه پا وایسادیم و با اون یکی پامون دمپایی روی فرشیمون رو لمس می کنیم به اون لیست فکر کنیم ... ببینیم این سی شب کجا ها افطار کردیم ... با محبت چه کسایی ... با رودروایسی چه کسایی ... با پول چه کسایی ... این ها رو خوب بهش فکر کنیم ... اگه خودمون رو به خری نزنیم از توی این لیست به یه نتیجه ای میرسیم که اون نتیجه خودش یک نفحاته ... وقتی اون نفحه رو درک می کنیم که بجای لمس دمپایی روفرشی اشتباها پایه مبل رو داریم لمس می کنیم.

 

بقول جولز تو پالپ فیکشن این همون لحظه حقیقته. 

 

 Stop

I wanna go home

Take off this uniform

And leane the show

But I'm waiting in this cell

Because I have to know

Have I been quilty all this time?

بس است

می خواهم به خانه بروم

این لباس زندان را در بیاورم

و نمایش را ترک کنم

اما در این بند انتظار می کشم

چون می خواهم بدانم

آیا تمام این ایام گناهکار بوده ام؟

song: Pink Floyd

 

 

 

ارادتمند:

MAX PAYNE

نظرات 17 + ارسال نظر
a ّFashisT دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:10 ب.ظ HTTP://FASHISTZ.BLOGSKY.COM

سلام دوست عزیز
وبلاگ قشنگی داری
وقت داشتی به ما هم یه سری بزن
http://fashistz.blogsky.com

سلام دوست عزیز
خیلی ممنون
حتما چشم
خیلی ممنون سر زدید

پاستیلی دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:28 ب.ظ

سلام داداشی
خوبی؟
من نرفتم.هستم.
دارم میرم سحری بپزم

دلم واقعا تنگ شده بود.فهمیدی؟

نمیدونم

خوشحالم بهتری.نبینم دیگه اونهمه اشک بریزی
پاشو....اگه تو ماه رمضون خوبه غیر از گشنگی کشیدن کارای بیتری هم بکنیم یکیش اینه:پاشو یه فکر به حال آیندت بکن
با مامانت حرف بزن
نمیدونم
آخه غیر از خودت کی باید واسه تو زحمت بکشه؟

اینقد اعصابم خورد میشه وقتی فکر میکنم که اگه من جدا خواهرت بودم تا حالا حد اقل چند قدم جلو تر ازاین بودیم
ولی تو زحمت به خودت نمیدی هیچ...از کسی هم درخواستی نمیکنی
اگه اون شب اون دعا رو واسه خودت خواسته بودی خوشحالتر بودم
خدا کنه حالا که به فکر دیگرانی همین بشه یه پایه تو زندگیت
خوشبخت شی

بد جنس شدم؟نه میخوام یه کاری بکنم از اینجا نمیشه

دووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

آخر شب جواب میدم
فلا منبیشترمنبیشترمنبیشتر

---------------------------------------------

ویرایش دوم:
ساعت 1:00

سلام خواهری
خوبم مرسی
خوبه که آشپزی می کنی ... خسته میشی ... ولی بعد قدر کاری که مامانت برات کرده رو می فهمی ... حالا هم می فهمی ... تو ترنجبین بانوی داداشی هستی.

میدونم ... خیلی میدونم ... من هم ... خیلی من هم

این نمیدونم گفتنت از نوع نگرانی واسه داداشیه

خیلی ممنون ... چیکار کنم ... باشه چشم

حال آیندم ... آره شاید ... سخته ... میدونی ... میدونم ... چی بگم ... سعی می کنم.

باشه سعی میکنم حرف بزنم

هیشکی ... فقط خودم ... راست میگی ... بزار این مدت نسبتا کوتاه بلند اعصاب خرد کن تموم بشه ... اگه نتیجه ای نگرفتم ... طرحی نو براندازم

بمیرم ... چرا واسه داداشی خودتو ... اول میگی هیشکی غیر از خودت نیست ولی بعد دلت تاب نمیاره میریزی بیرون ... ببخش اذیتت کردم ... راست میگی با همتی که تو داری حتما به یه جایی رسیده بودیم.

آره حالم یکم اینجوری شده ... خودت که میدونی ماله پس لرزه کدوم زلزلست.

کجای کاری اگه بدونی ... همون یه ایکس زاپاس خودم رو هم خرج کردم ... البته پشیمون نیستم ... خیلی هم خوشحالم ... حداقل یه نتیجه ای داد ... خوشحال شدم که ایکسم بعد چند سال هنوز کار میکنه ... با یه استارت روشن شد ... خیلی خوشحالم ... ترسیده بودم کفک زده باشه.

انشا ا...

تو هم همینطور ... کسی که برای دیگران آرزوی خوب داره مگه ممکنه که خودش به مشکل بر بخوره ... تو حتما خوشبخت میشی ... من دارم می بینم.

چجوری تشکر کنم ازت ... فقط میتونم بگم ... نمی دونم ... چرا یجور هست ... نووووووووونی نونی نو

مرسی ... مرسی ... مرسی

منبیشترمنبیشترمنبیشتر

MAX PAYNE دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:37 ب.ظ

پینک نوشت:

If I show you my dark side
Will you stil hold me tonight?
I held the blade in trembling hands
Prepared to make it , but
Just then the phone ring
I newer had the never to make the final cut

اگر نیمه تاریکم را نشانت بدهم
آیا باز امشب مرا نگه میداری
تیغ را با دستان لرزانم برداشتم
آماده بودم که کار را تمام کنم اما
همان دم تلفن زنگ زد
هرگز زهره نداشتم که ضربه آخر را بزنم


Song: Pink Floyd

Because I love you
N O N A M E L A D Y

شراره مامان بردیا سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:52 ق.ظ http://www.mamanighashang.blogfa.com

سلام داداشی سرتا ته پستتو ۱۰ دفعه خوندم توی ۱ ساعت. کلی نکته . ظرافت مثل همیشه.
اول میخواستم ازت تشکر کنم که مجلس مارو گلبارون کردی. ا؟ به شماها هم توی ظرف یکبار مصرف غذا میدن؟ <چشمک.ک.ک.ک.ک.ک.ک>من که اون روز نون+ماست+خرما خوردم.
حالا خیلی خوشحال نباش چون باید از روی غلطهای دیکته ات ۱۰ بار بنویسی:
حواس=هواس
مخمصه = مخمسه
وجدان =وژدان
عابر=آبر
دفعه بد باید با اولیا تشریف بیارین.

دیگه بگم که وای بابا تو ته سلیقه ای. آخه آدم دوغ با بامیه میخوره جلوی تلویزیون؟ وای تصور کن زولبیا و بامیه رو با دوغ بخوری. تازه دوغ بیشتر تشنه ات میکنه. بعد یحتمل دم اذون که میشه هی هوس هندونه میکنی.
بعدشم اینکه آهان بگو چرا سیاتیکت هی میگیره اونجور یه لنگه پا وایسادن اصا (داری که!!!!) برا (بازم!!!!!!) سیاتیکیا خوب نیس. بزا (!!!!!!!) خوب شی اونوقت اونجوری یوری بشو.
راستی چرا توی لیستتون اسم ما نبود هاااااااااان؟ خونه خاله-خونه عمه-خونه عمو-خونه دایی- اینو اضافه کن خونه خواهری!!!!!!!!!!!
راستی اون ایکست هم که زاپاس خودت بود و دادیش به این و اون اصا ناراحت نباش. میدونی چرا؟ چون به ازای اون هزار برابر ایکسهای بزرگ و بهتر گیرت اومده فقط استارتش در زمان معین میخوره.
پاستیلی راست میگه باید یه تکو.و.و.و.و.و.و.و.ونی بخوری که خودمون تکوووونت میدیم. عین اون درخته که میتکونیش.
اکی؟ فک میکنم حس (هس) لامسه ات هم قروقاطی شده. فکرشو بکن مثلا بابا یا مامانت نشسته باشن روی صندلی یا مبلی که داری پایه اونو بجای دمپاییت لمس میکنی. :))
کم کم پات جلوتر و جلوتر میره و میبینی وای چقدر نرمه. هی لیستو میخونی هی پاتو میبری اونورتر. فکرشو بکن میای به خودت میبینی پات توی پاچه بابایی گیر کرده. :)) :))
راجع به فیلم نظر نمیدم چون ندیدمش. نمیخوام فک کنی بیسوواتم.

سلام خواهری
خیلی لطف داری ... ممنونم از لطفت ... خودم حس نمی کنم ظرافت باشه ، حس می کنم یجور سادیسم باشه ... مثل همیشه.
کاری نکردیم ... انجام وظیفه بود ... امر کردید ... با سر اومدم ... باعث افتخار من بود ... خیلی
آره میدن ... یک دفعه بیشتر نبود ولی کلی دلتنگی داشت ... نتونستم تنها بخورم ... بردم خونه ... نه چشمک نداره ... من هم نون و ماست خوردم.
چشم هرچی تو بگی ... حد اقل بهتر از اون ناظممون هستی ...
حواس.حواس.حواس.حواس.حواس.حواس.حواس.حواس.حواس.حواس.
مخمصه.مخمصه.مخمصه.مخمصه.مخمصه.مخمصه.مخمصه.مخمصه.مخمصه.مخمصه.
وجدان.وجدان.وجدان.وجدان.وجدان.وجدان.وجدان.وجدان.وجدان.وجدان.
عابر.عابر.عابر.عابر.عابر.عابر.عابر.عابر.عابر.عابر.

نه اینو مثال زدم ... نه زولبیا بامیه می خورم ... نه تلویزیون نیگاه میکنم ... ولی دوغ رو دوست دارم توی تنگ های قدیمی ... تنگ هایی که شکل ارلن آزمایشگاه بود ... با عکس شاه عباس که سیبیلش جلب توجه می کرد ... هنوز یادمه خونه مامان بزرگم رو هفتصد متر حیاط بود با یه حوض قلبی شکل بزرگ که وسطش بود ... گلدون های شمعدونی که لب حوض بود ... سفره می انداختند تو حیاط از این سر تا اون سر ... سفره هاش یادمه مثل حالا پلاستیکی نبود ... پارچه ای بود سفید سفید ... برای مهمون های VIP هم سفره قلم کار ... الان نه اون سفره هست ... نه اون گلدون ها هست ... نه اون حوض قلبی ... نه اون حیاط ... فقط یک چیز جاش هست ... یک چیز ... بتن.

سیاتیکم با سیکل ماهانه ام مرتبطه ... دو روزه مثل معتاد ها هی پامو دست می کشم ... خوب میشه

خونه خواهری ... راست میگی ... بی دقتی کردم ... امشب دومین افطاری رو رفتم ... اولیش عکس هاش توی وبلاگ شما هست و دومیش هم اینه:

من چیزی رو که می بخشم ... همون لحظه ازش دل می کنم ... میخواد هزار برابر ... میخواد منفی هزار برابر ... هرچی قسمت باشه

انشا الله ... خیلی ممنون ... لطف کنید تکون بدید ... فقط بعدش باید یه غسل مس میت کنید ... کرم ها منتظر من هستند ... تکون بده و بگو افهم؟ افهم؟ افهم؟

درمورد گیر کردن پا تو پاچه خندم گرفت ... یاد فیلم ممل آمریکایی افتادم ... نمی دونم ممل آمریکایی بود یا یه چیز دیگه ... ممل آمریکایی نبود ... ولی بهروز توش بود ... یه میز 6 نفره بود که چند تا زن دورش نشسته بودند و حکم می زدند ... بهروز هم بود ... پای یکی از زن ها خورد به پای یه زن دیگه ... زنه خیلی خوشش اومد فک کرد بهروزه ... اومد پای بهروز رو لمس کنه اشتباهی پای یه زن دیگه رو لمس کرد ... خلاصه این سیکل ادامه داشت جوری که بیا و ببین ... خیلی خنده دار بود ... امروز تو منو فقط بردی به گذشته.

ممنون سر زدی
یکم خولقم بده
میدونم
گیر میدم به یکی تا شاید یکی یه چک بزنه تو گوشم
مثل بهروز تو فیلم کندو که میرفت عرق می خورد و پول نمی داد و کنک می خورد
ممنون سر زدی.

.::.::.::. سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:59 ق.ظ

****مدت نسبتا کوتاه بلند اعصاب خرد کن ****
با من بودی آره؟ خیلی ممنون. خیلی خیلی.
پس دیگه اعصاب خرد کن شدم.

پینک میگه:

one of my turns

day after day
love turns gray
like the skin of a dying man
night after night
but i have grown older
and you have grown colder
would you like to kearn to fly
would you like to call the cops
why are uyou running away

نه باتو نبودم
گفتم بهت که
باتو نبودم
منظورم تو نبودی



مکس میگه:

ممنون سی یرا
ممنون سر می زنی
ولی با تو نبودم

پاستیلی سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:37 ب.ظ

سلام داداشی خوبی؟
ببخش دیشب اعصابم قاطی بود..ولی فهمیدی
خیلیییییییییییییی خوبی

امیدوارم شاد باشی همیییییییییییییییشه
منم خوبم
سعی کن.....به خودت فشار بیار ..قدم اولو که برداری بقیش حله

امیدوارم اینقده خوشبخت شی.........که.........
خواهرتم
این پینک نوشت جالب بود

ایکس داری بازم
همه همیشه ۱ ایکس دارن.وقت احتیاج خودشو نشون میده
خوشحالم مشکل حل شد.خدا کنه مال تو هم....
آره ایکست هنوز اثر داشت.منم خوشحالم
دوووووووووووووتا

سلام خواهری
خوبم ممنون
همیشه می فهمم ... خودت همیشه میگی
خیلییییییییییییییییی خانمی

ممنون عزیز
خوشحالم
سعی کنم؟ ... میارم ... شاید آره حتما

اینقده ... که ...
داداشتم
امینت هستم

ممنون

نمی دونم ... فک نکنم ... همش خرج شد
شاید ... همینطوره

منم خوشحالم ... حله فقط زمانش سرگردونه ...

منم خوشحالم

منبیشترمنبیشترمنبیشتر

شراره مامان بردیا سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 03:15 ب.ظ http://www.mamanighashang.blogfa.com

ممنون که نظرات بنده را تایید نمیکنید. قبل از این یکی دیگه نوشتم کو؟ تازه مال من قبل از پاستیلی بود پس کوووووووووووووووووووووووووو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بابا یه خواهر بزرگی کوچیکی چیزی.
اصا اگه منظورت اینه اینجا نیام خوب مزاحمت نمیشم چرا اینجوری ترور شخصیتی میکنی آدمو؟ هاااااااااااااااااان؟

سلام خواهری

والا چیزی نبود همه رو تائید می کنم همیشه
نه بخدا
به شرافتی که ... قسم

ترور
باشه ترور ولی تو ترور کن
بکش مارا بکش مارا که دائم عید قربان است

شهرام سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 07:54 ب.ظ

سلام داداش

قبول باشه طاعات.....در پناه حق

سلام داداش
ممنون ... از شما هم قبول باشه ... در پناه حق
خیلی ممنون سر زدی
لطف می کنی
خوشحال میشم

پاستیلی سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:58 ب.ظ

سلام داداش
خوبی؟
بخشیدی؟ممنون
دکتر گفت خوبم...حالا که روحیه ام خوبه میگم معذرت.خوب؟
تو هم امروز ناراحتم نکردی.اوکی؟داداشمی
ناراحت بشم میگم ..فهمیدی؟
نگفتی بنام پدر رو دیدی یا نه

منکه حال نمودم
اینه
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآرومی؟آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآرومم

شب خوش دووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

سلام داداش
داداش نداشتیم ... داداشی داشتیم

خوبم ممنون

تو باید ببخشی

خدا رو شکر ... خوشحالم که چیزی نبود

بهر حال سر حرفم هستم ... باید ادب شم حتی اگه تو ناراحت نشده باشی.

ندیدم فیلمو
سلیقم یکم رادیکالی شده ... همه چی رو نمی تونم ببینم ... فیلمم نمیاد ... فقط چانگ کینگ اکسپرس می بینم این شب ها
خوشحالم که خوشت اومده پس حتما خوب بوده که تو پسندیدی

ولی خوشحالم که آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآروم هستی

شب خوش
منبیشترمنبیشترمنبیشتر

حسین سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:33 ب.ظ http://www.cinematik.blogfa.com

سلام . بابا گل کاشتی . خیلی آپت خواندنی بود . سیوش کردم تا دوباره بخونم . البته ما درباره ی پالپ فیکشن خیلی با هم صحبت کردیم . من نظراتت رو میدونم در رابطه با این فیلم . اما با این حال خیلی خواندنی بود مطالبت . عبادات و روزه ات هم قبول باشه انشاالله . ما رو یادت نره سر سفره افطار . دعام کن . این انتظار رو ازت دارم . تنهام نزار . منم خیلی تو مخمصه افتادم . دعا کن گره هام وا بشه . انشاالله مشکل تو هم حل میشه . خدا همیشه یار و نگهدارت .

سلام
خیلی لطف داری
وقتی ازم تعریف می کنند خیلی خشم میاد ... مخصوصا اگه یه دوست باشه
بی جنبه گی بد دردیه

یاد رابرت ردفورد افتادم تو فیلم جاسوس بازی
با براد پیت بازی می کرد
هم تو فیلم رابرت ردفورد با تجربه بود
هم تو بازیگری
براد پیت در مقابلش هیچی بود
رابرت ردفورد سوار هلی کپتر گفت : دور بزن ... دور بزن
خیلی دوست دارم مخصوصا با دوبله جلیلوند

ممنون ... آره این همون مطلبیه که تو فکسون ۲ سال پیش گذاشته بودم.

از شما هم همینطور
یادم نمیره
امشب داشتم با آب گرم افطار می کردم
هر جرعه که میخوردم یاد یکی از بچه ها بودم
شما چهارمی یا پنجمی بودید ... منظور اینکه یادتون بودم

باید داشته باشی ... حتما ... چون اونشب خیلی زحمت کشیدی ... کار داشتی ولی دیسی کردی و رفتی دعا ... کاشکی خودش هم میتونست اینارو بخونه ... که چه کسایی دعا کردند تا الان تو ماه عسل باشه.

عددی نیستیم ... خدا تنهات نذاره

خدا نکنه ... حتما دعا می کنم برات ... خیالت راحت ... سفارشی با نون اضاف

ایشالا

ممنون ... مرسی

MAX PAYNE چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:59 ق.ظ

پینک نوشت 2:

نفرت دارم از مدرسه ... گند بخوره به هرچی مدرسه ... بدم میاد ... چند دفعه بگم من از گذشته بدم میاد ... بدم میاد از مداد قرمز ... مداد قرمز ها هر کودومش یه رنگی بود ... نارنجی بود ... صورتی هم بود ... قرمز هم بود ... نوک زبونمون سرخ میشد وقتی می رفتیم خونه تو آینه می دیدم از بس می زدیم به زبونمون تا بنویسه ... توف ... مداد سیاه سوسماری ... اه ... گند ... بوی لجن میداد نیمک ها ... از بچه های پاچه خور بدم میومد ... میگفت خانوم این به من اینجوری نیگاه کرد ... از مبصر بدم میاد ... همشون رو نفرت دارم ... اه ... از خانوم بهداشت بدم میاد ... با اون صدای جیق جیقی ... اه ... جیش داشتم میگفتم خانوم اجازه میگفت دروغ میگی بشین سر جات ... حالا باید سنگ هاشو دفع کنم بعد از بیست سال ... هر هفت ماه یک سنگ ... اه

-------------------------------------------------------
The Happiest Days of Our Lives
When we grew up and went to school
there were certain teachers who would
Hurt the children in any way they could
By pouring their derision
Upon anything we did
And exposin every weakness
However carefully hiden by the kids
But in the town. it was well know
When they got home at night, their fat and
Psychopatic wives would thrash them
Within inches of lives

خوش ترین ایام زندگی ما
وقتی بزرگ شدیم و به مدرسه رفتیم
معلمانی بودند که همجوره بچه ها را اذیت می کردند
هر کاری که می کردیم به ما سرکوفت می زدند
هر عیبی را هم که ما ماهرانه پنهان کرده بودیم
به رخمان می کشیدند
اما در شهر ، همه خوب می دانستند
شب ها که معلم ها به خانه می رفتند
زن های خیکی و روانی آنها
با مشت و لگد حالشان را جا می آوردند
-------------------------------------------------------

نمی نویسم
دفترم رو اصن پاره کردم
ببین
خوب شد
هر جور دلم بخواد می نویسم
هواس ... مخمسه ... وژدان ... آبر ...
هواس ... مخمسه ... وژدان ... آبر ...
هواس ... مخمسه ... وژدان ... آبر ...
هواس ... مخمسه ... وژدان ... آبر ...
هواس ... مخمسه ... وژدان ... آبر ...
هواس ... مخمسه ... وژدان ... آبر ...
هواس ... مخمسه ... وژدان ... آبر ...
هواس ... مخمسه ... وژدان ... آبر ...
هواس ... مخمسه ... وژدان ... آبر ...
هواس ... مخمسه ... وژدان ... آبر ...
هر جور دلم بخواد می نویسم

-------------------------------------------------------
Another Brick in the Wall
We don't need no education
We don't need no thought control
No dark sarcasm in the classroom
Teachers, leave the kids alone
Hey! Teachers, leave the kids alone
All in all it's gust another brick in the wall
All in all you're just another brick in the wall

آجری دیگر در دیوار
ما هیچ جور پرورش افکار نمی خواهیم
ما هیچ جور تنویر افکار نمی خواهیم
در کلاس ، گوشه و کنایه نیش دار ، موقوف
معلم ها ، دست از سر بچه ها بردارید
آهای معلم ها دست از سر بچه ها بردارید
همه ماجرا فقط آجری دیگری است در دیوار
و شما هم فقط آجر دیگر در دیوار هستید
-------------------------------------------------------

شراره جون
هر کی جای تو باشه به خودش میگیره
ولی منظورم شما نبودید خواهرم
پینک نوشت یجور دل نوشته
تو که پینک رو می فهمی نباید از دست داداشی ناراحت بشی
یاد خونه مامان بزرگ افتادم ... اعصابم خورد شد
کسایی که خوره پینک باشند میدونند که پینک یجور اعتراظه
اعتراظم به همه خاله و دائی ها بود که چرا نتونستند اون سفره های رنگی رو دوباره پهن کنند ... اونها بتن دوست داشتند ... بتن ... نه تنگ دوغ
فقط از گذشته بدم میاد ... حتی یک لحظه پیش
بدم میاد از مداد قرمز

شراره مامان بردیا چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:15 ق.ظ http://www.mamanighashang.blogfa.com

عیبی نداره این دفعه رو هم پاره کن بریز دور.
لطفا ۱۰ بار از این بنویس!!!!!!!!!
چیه؟ اعتراظ داری یا اعتراض داری؟
اه داداشی حالمونو نگیر تروقرآن. کرمها.....کرمها.....کرمها.این حرفا چیه؟ افهم....افهم....افهم.....
واقعا که !!!!!! همه با داشتن همچین خواهرایی مثل من و پاستیلی (ارادتمندیم آبجی کوچیکه!!!!!!) اصا به فکر همچین چیزایی نمیفتن اونوقت تو..................................
گفتی سیکل ماهانه با سیاتیکت رابطه مستقیم داره......اگه فهمیدم چی میگی حتما یه سمینار میذارم تو رو هم دعوت میکنم افتخاری اونم ردیف اول.
آخ گفتی خونه هفتصد متر حیاط با سفره های پارچه ای سفید و قلمکار و حوض قلبی.تو هم منو پرت کردی به اون روزا. وقتی ۵ یا ۶ ساله بودم خونه عمه منم اون شهر بود محلش یادم نیست ولی یه محل خوب بود. پسر چه کیفی داشت.
آره تنگ دوغ شبیه ارلن آزمایشگاه.با یخ که توی تنگ دلنگ دلنگ میچرخید و روش نعناع خشک و گل سرخ میریختن تا سردی دوغو بگیره.
عشقم این بود انگشتمو بذارم روی اون قالب یخ و هی بچرخونمش بعد انگشتم یخخخخخخخ میکرد و سررررر میشد میذاشتمش توی دهنم و هی با زبونم لیسش میزدم تا گرم بشه و دوباره از اول.
دردونه بودم هیشکی بهم هیچی نمیگفت ولی همیشه اون ترمزه رو خودم میکشیدم.
یادمه رفته بودیم بالای رودخونه وایساده بودیم و انقدر به چراغایی که نورشون اون تو بود نگاه کردم تا خوابم برد.
همشو یادمه یکی یکی که اگه بخوام مث (داری که!!!!!!) تو هی بهش فک (!!!!!) کنم رسما باید برم خودمو ثبت نام کنم آسایشگاه روانی.
میدونم الانه یه جوابی بهم میدی که تا هفته دیگه ملنگم.
بتن؟ ....... بتن....... آهاااااااااااااااااان.
راستی این یعنی چی که نوشتی: ((من چیزی رو که می بخشم ... همون لحظه ازش دل می کنم ... میخواد هزار برابر ... میخواد منفی هزار برابر ... هرچی قسمت باشه
))؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
منظورت از چیز یه شیئه یا بخشش از انواع دیگه؟
توی هیچ کامنت دونی اینطوری روده درازی نمیکنم ولی اینجا لامصب انگار باید بریزی بیرون. حتی وقتی آدم فک میکنه یه کشیش حی و حاضر مث تو داره دلش میل فسق و فجور میکنه. البته اینو توی یه وبلاگ خوندم و ایده خودم این نیست ولی محرم راز بودنته که همه ما رو خراب خودت کرده.
این که میدونی الان فلانی چشه؟ چرا اینجوریه؟ اونجوریه؟ قهرعه؟ قهر نیست؟ تابلوئه؟ چیه؟ چه مرگشه؟ چه دردشه آخه؟ البته منظور از فلانی خودمو میگم توهین نمیکنم به بقیه.چرا در گنجه بازه؟ چرا دومنت درازه؟ چرا آب تو تلمبه اس؟ چرا گوشکوب قلمبه اس؟
راستی بهم گفته شده عدالت و مساوات را در برآورده سازی حق برادری رعایت نمی کنم. تو چی فک میکنی؟
میبینی تروخدا؟ دیکته منم عین خودت شده. اصا-بزا-فک-مث
اینم هست: ابداااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
ساعت ۴ به بعد یاد ابداااااااااااااااا هستم همیشه. نمیدونم چرا!!!!
دیگه اینکه هشت و ربعت به خیر داداشی......

با شما دوتا خیلی ندارم ... اینه که بجای جواب یه دل نوشت می نویسم.

پاستیلی چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:19 ب.ظ

سلام داداشی
خوبی؟
ببخش ی داداشی جونم افتاد دیروز
کجا رفت نیدونم
منم خوبم
امروز یا میام یا نه!

خوابم میاد
بعد سحر خواب نمیرم
روزا واسه همین خدای اخلاق میشم

داداشییییییییییییییییییییییی دوست دارم
خوبی؟خدایا نسل هر چی سیاتیکه منقرض کن لطفا
منم میرم افطاری.مهمونی.امروز.میدونی که.........
دووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

با شما دوتا خیلی ندارم ... اینه که بجای جواب یه دل نوشت می نویسم.

پاستیلی چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 03:36 ب.ظ

سلام داداشی
خوبی؟
من مدرسه رو دوست داشتم چون بهم خوش میگذشت
رئیس بودم....مشق عمرا نمینوشتم خلاصه میگذشت
آره داداش من از گذشته بیزار نیستم
فقط اون قسمتهایی رو که دوست ندارم باید حذف شه
همین
گذشته از حال جالبتره
چون میشه ادیتش کرد.همش بشه اتفاقات جلب
یا وقتی حالت گرفته اس به روزای آآآآآآآآآآروم فک کنی

خوبی؟آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآروم؟نه نیستی
خدا کن شاد شی همیشه
خدا کنه یاد بگیریم خوشبختی رو نگه داریم

من برم افطاری
جای تو هم خالی...........نیست اصن
دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووهزارتا

با شما دوتا خیلی ندارم ... اینه که بجای جواب یه دل نوشت می نویسم.

بانوی ماه پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:09 ق.ظ http://banooyemah.blogsky.com

سلام دوست گلم خوبی شرمنده مدتی نبودم

من همیشه به یادت و وبلاگ قشنگت هستم

موفق باشی

سلام دوست گلم
خوبم ... دشمنت شرمنده
من هم همینطور ... من هم همیشه یاد قدیمی ها هستم ... دوستای قدیم

MAX PAYNE پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 05:23 ق.ظ

سحر نوشت اختصاصی واسه خواهری جونیا:

هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
امشب خوابیدم بدون کابوس
بدون کابوس
بعد از دو سال
هوررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر
کی خوابیدم؟
کی؟
۱۰ شب
همه کف کرده بودند
کف داشت سر میرفت از همه
من اصن یاد ندارم زود تر از یک صبح خوابیده باشم
خودم حال کردم

دیشب قبلش حالم خیلی گرفته بود
بعضی وقت ها آدم یادکسایی میوفته که دوسشون داره ولی فلا بهشون دسترسی نداره ... تازه بعضی وقت ها که نه همیشه.
دیدم فکرش که از سر بیرون نرود
پس برم بخوابم

با یاد تو می خوابم
در خواب تورا بینم
چون .......... (سوت.اینجاشو یادم نیس ... منظور اینکه وقتی بیدار میشی)
اول تو به یاد آیی

خوابیدم که حداقل خواب باشم ... فک نکنم
تا سحر موک خوابیدم
بیدار که شدم دیدم حداقل امشب کابوس ندیدم
یه خواب سیاه بدون برفک
هوراااااااااااا
که این خودش یه بدعتیه
این برام خیلی خوشایند بود
خواب خوب دیدنمون پیشکش
همینکه کابوس ندیدیم یه دنیا می ارزه

پاشودم
چند تارو سرکشی کردم
سحری خوردم
چند تا آف
افتادم به نوشتن

خواهری ممنون برام مینویسی
خواهری ممنون برام مینویسی
شراره جون ممنون برام مینویس
ترنجبین بانو ممنونم برام مینویسی
خواهری جونیا ممنونم برام مینویسید

کسی که مثل من طمع داشته باشه میترسه از یه روزی که برید وتنهاش بگذارید
شما نمیرید هیچ وقت
ولی من که ادعای مرام می کنم شاید بی مرام بشم ... خدا نکنه ... آخ زبونم ... دو نصف شد
من نمی خوام بی جنبه باشم

دوستون دارم اساسی
یجورایی خرابتونم




به می خونه نمی رم ... که شب بی تو حدر شه
با اون دو چشم مستت ... میخوام شبم سحر شه
یه شب دو شب هزار شب ... میخوام مست تو باشم
به پای عشق بمیرم ... مثل پروانه ها شم

پیش زمینه فکریه جواب نوشتیه پاسخ سحری:

تو اول فیلم "کیل بیل" چرا بیل به همسرش شلیک کرد؟
قبلش گفت من یک مازو خیست هستم ولی نگفت من سادیسم دارم.
کسایی که سادیسم دارند بقیه رو اذیت می کنند
کسایی که مازوخیست هستند خودشونو اذیت می کنند
اینقدر دوسش داشت که بهش شلیک کرد.









می بوسمتون
و میچلونمتون
اینقدر که بگید آخ
منم میگم حقتونه ... چرا اینقدر خوبید شما دوتا؟ ... هان؟ ... هان؟

زمزمه های یک داداشی مازوخیست

محمود پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:07 ق.ظ http://lordmehr.blogfa.com/

سلام
یه سری به من بزن
همه می گن کازابلانکا بهترین رومانس تاریخ سینماست
وقتی من دیدمش نتونستم اینو قبول کنم وقتی برای بار دوم دیدم گفتم یه چیزی داره که بقیه ی فیلمها ندارند وقتی برای بار سوم دیدم از احساسی که در بار اول دیدن فیلم بهم دست داده بود شرمنده شدم. فیلمهای بزرگ با یه بار نمایش ماندگار نشدن....
در مورد مرگ سینما زیاد باهات موافق نیستم... تا وقتی یه حلقه فیلم از شکستن اواج فوت تریه یر وجود داشته باشه سینما ی ۹۰ زنده است !!!
دهه ی ۹۰ نزول سینما بود نه مرگ اون !!!
و من فیلم فون تریه یر رو بهترین اثر و بهترین تراژدی سینمای ۹۰ می دونم.
کیل بیل رو اینقدر دست پایین نگیر ؛ در نوع خودش شاهکار ! اونو با دیگر فیلمهای این سبک مقایسه کن نه با دیگر فیلمهای تارانتینو ...
رودریگوئز هم اوج تکامل دنیای سینمایی خودش تاکید می کنم خودش ؛ شهر گناه بود....!!!
راستی من از طریق وبلاگ حسین اینجا اومدم
خوشحال می شم یه سری به من هم بزنی
منتظرم. فعلا مکس پین !!
چرا مکس پین !؟

سلام
چشم
میام و اونجا برات می نویسم
خیلی لطف کردی که سر زدی
خیلی ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد