MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

MAX PAYNE

تحلیل فیلم / دلنوشت های سینمایی

 

 

نظرات 16 + ارسال نظر
MAX PAYNE چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 04:29 ق.ظ

روز نوشت:
دم صبح نوشت:
شبگردی نوشت:
ولگردی نوشت:
حال بد نوشت:

امروز فقط داشتم بغض می کردم
اینقدر که دلم پیچ بر میداشت
جوری شد که در مغازه نشد خودمو کنترل کنم
رفتم تو اتاق پرو مغازه بقلی
http://h1.ripway.com/ehsan1980/for%20blog/ever/pero01.jpg


ولی مگه اون چند دقیقه میتونه حریم نیگه داره و صدای ناله بشنوه
آخر منو انداخت بیرون
http://h1.ripway.com/ehsan1980/for%20blog/ever/pero02.jpg

امشب دیدم تو اصفهان نمیشه گریه حسابی کرد
یه بطر آب معدنی با یه نون باگت برداشتم
و رفتم نطنز
http://h1.ripway.com/ehsan1980/for%20blog/ever/natanz.jpg

چه سرزمینی
خیلی وقت بود اینهمه ستاره ندیده بودم
راه شیری کامل پیدا بود
میشد بگیریشون بادست
خوشه پروین رو
ذات الکرسی رو
چه اتوبانی
با 210 کیلومتر سرعت گریه میکردم
سرزمین که عوض بشه آدم زود تر گریه می افته
سریع ترین گریه توی بلاگ اسکای به نام من ثبت شد
http://h1.ripway.com/ehsan1980/for%20blog/ever/speed210.jpg

اگه اشکم در نمی اومد فقط یه حرکت کوچیک به فرمون میدادم
از مرگ نمی ترسم
ساعت حدود سه بود که برگشتم

هیچی نگو
آخر امید هستید شما
اصن شما کنسرت امیدید
هرکی بخونه به زندگی امیدوار میشه
راست گفتی باید عکسو عوض کنی خیلی مثبته
ساعت سه نصف شبه ... کودوم گوری بودی؟ ... هاااااااااان؟
برگرد همون خرابشده ای که بودی.

نهال چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:40 ق.ظ

سلام
کار خوبی کردی که دیشب خودتو خالی کردی با اون حالی که تو داشتی .....
خوش به حالت چه قدر ستاره دیدی ....توکه این همه گریه کردی بلاخره خالی شدی ؟؟ یه جوری نوشتی ... نمیخوام دلداریت بدم چون بلد نیستم ..... اههههههههه پس چیکار کنم ...نمیدونم ... دوستایی دیجیتالی هم دارن برام مهم میشن .....اصلا نمی تونم ذهنمو جمع کنم ....این کامنتت خیلی دلهره آور بود .....هم میترسم هم نگرانم
.
.
مثل اینکه دیشب خیلی خیلی شاکی بودی .
یه روز یه جمله بود که خودت گفته بودی اونم این بود که اونهای که وبلاگ میتوسن به نوعی هستیم .آره هستن. چون تو دنیای خودمون کمبود داشتیم اومدیم اینجا و خودمونو خالی کردیم .حسی که تو نسبت به دوستات داری هیچ وقت تبدیل به صفر و یک نمیشه چون این صفر و یک هیچ وقت احساس نداشته ......اما احساس تو واقعیه خیلی هم واقعی .اینترنت هم لایقه چون اون بود که واسطه شد که تو این همه خواهر و برادر جون جونی پیدا کنی ....اما این که خواهر برادرهات انالوگ بشن رو خودت میتونی بخوایی ازشون .
این دوتا مکمل هم دیگه هستن
.
.
مثل اینکه دارم نصیحت میکنم ببخشید بچه ها نباید این قدر فوضولی کنن و البته پرحرفی ....فکر کنم حرفام پر غلط غولوطه از همین الان منو ببخشید

.::.::.::. چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 11:45 ق.ظ

اول اینو

http://h1.ripway.com/nostalgia/yedonya1.JPG

بعد هم اینو

http://h1.ripway.com/nostalgia/yedonya2.JPG

منم بلیط کنسرت میخوام. منم کنسرت امید میخوام. منم کنسرو نون باگت و آب معدنی میخوام. منم میخوام لیوانمو بگیرم زیر راه شیری.میخوام زیر اون تابلو بشینم که روش نوشته ۵۰۰ کیلومتر تا بهشت ستاره ها. سرعت میخوام. سرعت.سرعت.

پاستیلی چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:02 ب.ظ

سلام داداشی
چی شده؟خوبی؟

با ۲۱۰ تا میرفتی.....با گریه؟نگفتی دیدتو میگیره اشکها
اونوقت اگه خدای نکرده طوری میشد..................
من چی کار میکردم؟

نه نفس عمیق تبدیل به صفر و یک نمیشه
دست رو شونه تبدیل به صفر و یک نمیشه
تنها چیزیه که

تبدیل به صفر و یک نمیشه

دقیقا با همون حسی که ته دل هست میرسه
داداشی
جواب نخواستی نده.یه آف بده
بفهمم خوبی
دیگه شب ساعت ۳ نری با سرعت گریه کنی

طاقت ندارم
خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
دووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا
چی کار میتونم برات بکنم؟بگو

شهرام چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:04 ب.ظ

...

.::.::.::. چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 03:08 ب.ظ

اینو ببین یادت بیاد:

((دوباره پست مدرن شدنت گل کرد
کمبود محبت داری
بازدید کننده کم داری ... میخوای آمارت بر بالا
تو که ادعای خواهر برادری داری ... مگه چی برات کم گذاشتند که برای خودت کامنت میزاری.
چقدر نوشابه برا خودت باز می کنی ... گل میفرستی واسه خودت.
اما اون یه تیکه رو قبول دارم ... به مشام منم امروز خورد ... چند تا برگ زرد دیدم ... امسال انگار زود شروع شده.
پست مدرنی دیگه کاریت نمیشه کرد. ))

پاستیلی چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 03:17 ب.ظ

سلام داداشی
خوبی؟

دلم برات تنگ شده.نگرانم
نگو نباش.داداشمی.من نگرانت نباشم
کی باشه؟

خواهری چیکار میتونه بکنه برات؟بگو

دلم واسه لوس شدنات یه ذره شده
خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
هر افطار یه دعای خوب واسه خودت بکن
منم میکنم واست
درست میشه
جدی میگم
اصن برو مشهد.بابات مرخصی که میده نمیده؟

مشهد...........................................
دنیای اشک
بدون ۲۱۰ تا سرعت
خوب؟
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآروم باش
میدونم سیاتیک هم حتما از دیشب سه پیچ داده

دوووووووووووووووووووووووووووووهزارتا

شراره مامان بردیا چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 03:19 ب.ظ http://www.mamanighashang.blogfa.com

سلام داداش مکس. آخه چرا؟ مگه چی شده؟ بازم دیکته ۱۹. اون حسه نه هس مجیدجان.
چرا که نه؟ بذار صفر و یک باشه.توی آنالوگ درسته آدمو قورت میدن. دور کدوم خواهر یا داداشتو میخوای خط بکشی هان؟
نکن.دل نشکن.گناه هشتمه.

.::.::.::. چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 03:32 ب.ظ

همیشه میدونستم اتاقت مرتب و منظمه. همین نظم و ترتیبتو خیلی دوست دارم. میبینی که چشمم همه جا کار میکنه.

اینجا:http://h1.ripway.com/nostalgia/nika_hendevane1.JPG

محمود پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:00 ق.ظ http://www.lordmehr.blogfa.com/

سلام ... من رو نمی شناسی چون اولین باره بهت سر می زنم ...وقتی به حسین خان سر زدم (معمولا وبلاگ هم رو می خونیم) یه نظر ازت دیدم که حرف دل همه است ولی یه کمی ...
می دونم هیچوقت کسی نمی تونه زوج ویویل لی و براندو در اتوبوسی بنام هوس رو دوباره تشکیل بده. می دونم دیگه سانست بولواری ساخته نمی شه، می دونم دیگه فیلم شیرین زندگی شیرین و باز هم فیلم تلخ زندگی شیرین ساخته نمی شه! می دونم دیگه کاپرا زنده نیست که شبی اتفاق افتاد و چه زندگی فوق العاده رو بسازه.
شاید دیگه هیچکاک نباشه و یا استیونس و ولز رفته باشن و همین طور موج نو هم دیگه خودت می دونی... ! ولی خب بنظرت چی باید کرد ؟ سینما رو فراموش کرد !!! قبول دارم که سینما دیگه اون هنر کلاسیکی که هنر هفتم شد نیست! ولی نباید همه رو قربانی جریان تجاری هالیوود کنیم. این که می گی یاد سینما بخیر درسته ولی می شه هنوز به زنده بودنش امید داشت مطمئنا همه این فیلمها رو دیدی فقط یه بار دیگه اسماشون نگاه کن شاید نگی سینما مرد.
شکستن امواج ( که اونو بهترین فیلم دهه ی نود می دونم! البته این دیگه یه سلیقه ست.امیدوارم دیده باشی وگرنه حتما ببین چون یه زندگیه یه تراژدی ، یه حقیقت ، یه عشق، یه ایثار و یه مرگ)
رفقای خوب که یادته؟
آمادئوس چی ؟
فانی و الکساندر
گاو خشمگین
توتسی
راه رفتن مرد مرده
فارگو
فورست گامپ
مردی که آنجا نبود
جی اف کی
پیانو
قصه ی عامه پسند
خیالبافها
دالان سبز
شهر خدا
محرمانه لس آنجلس
..... باز هم هست و ولی نیازی نیست . من هم بیشتر وقتم رو با کلاسیک ها پر می کنم ولی همیشه امید وارم یه چیزی مثل 21گرم دوباره پیدا بشه. میشه دلمون رو به همین چندتا خوش کنیم و نگیم که سینما مرده ؛ چون اگه بگیم مرده؛ باید بگیم خودمون مردیم! تنها نکته اش اینه که هر چیزی رو نبینیم بهتره انتخاب کنیم. متاسفانه این روزها فیلمها هستند که تماشاگر رو انتخاب می کنند...
درمورد چهار اتاق هم باهات موافقم ، جالبه که خود تارانتینو هم موافقه !!
در ضمن به نظر من شهرگناه وقتی فیلم ساده ایه که بهش ساده نگاه کنیم و گرنه اگه خوب بهش نگاه کنیم هیچوقت با دسپرادو مقایسه اش نمی کنیم !!!
کیل بیل هم اگه هر دو قسمتش را بصورت یک فیلم نگاه کنیم!!! دیگه یه اثر ساده نمی شه.
من عشق فیلمهای سیاه و سفید کلاسیک و سینما ی نوار اون هم از نوع آمریکایی اش هستم ولی نمی زارم رنگ که به قول ایبرت فیلم رو از حقیقت بیرون می اندازه این کار رو با من هم انجام بده. این حرفها رو حمل بر خودستایی ام نذار ! خواهش می کنم.!

شهرام پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:31 ب.ظ

سلام....
سلام داداشی جونم....
اگه میبینی کم میام ...یا وقتی میام کم حرفم.....یا اصلا حرف نمیزنم .....میدونی دلیلش چیه .....؟/

میبینم اینجا هیچ چیز کم نداره .....خواهرایه مهربون که مثه پروانه دورت میچرخن.....قربون صدقه ات میرن .....نصیحتت میکنن.......دل میسوزونن برات.....غصه میخورن برات.....با هر خنده تو میخندن و با هر اشک تو اشک میریزن...

همه کامنتا رو میخونم .....همه همشو......فک نکنی یه وخ
...چند بار میخونم.......اگه یه دوربین فیلم برداری بود از من فیلم میگرفت موقع خوندن کامنتها و جواباش جالب بود ....

بعضی وقتا میخندم....گاهی اخم میکنم .....گاهی بغض میکنم.....به فکر فرو میرم .......اشک تو چشام جمع میشه
.......پا میشم میرم صورتمو میشورم دوباره میام......

این عکسایه لعنتی هم باز نمیشه ....ادرساشم ارور میده ...

من نمیدونم چته داداش.....یه بوهایی بردم.......اما دقیقا نمیدونم......
نیستی الان......همه دلواپست هستن.....من....پاستیلی....شراره جون......گیلاسی....نهال......

خوب من بعضی اخلاقام با تو فرق میکنه .....اما احساس میکنم از وقتی با من و روحیه من اشنا شدی یواش یواش پوست ترکوندی .....من فکر میکنم روی تو خیلی تاثیر گذاشتم در یه مقطعی .......

تو قبلش تو لاک خودت بودی .....مثه یه مروارید تو صدف سر بسته .....همه فک میکردن این صدفم ممکنه مثل خیلی از صدفا خالی باشه .......اما کم کم سر باز کردی .....تو احتیاج به یه تلنگرداشتی ....

من دوست داشتم تو دوتا بلاگ داشتی ....یکی تخصصی سینما بود و یکیش تخصصی خودت .....قلم خوبی داری ....خوب مینویسی....

هیچوقت این نبودنایه بی موقع رو دوست نداشتم ......به همه اونایی هم که یهو غیبشون میزنه گفتم که بی ادبن ....ادم باید با اجازه بره ...با اجازه دوستان.....با اجازه داداشی ....با اجازه ابجی ها .....
ما ادمیم خدایی نکرده .....دلواپس میشیم برات....دلمون هزار راه میره ........هزار راه نرفته.....!!!

پاستیلی پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:06 ب.ظ

سلام داداشی
خوبی؟
کجایی؟میدونم خوب شی جواب کامنتامو میدی
منتظرم.دعا میکنم

میدونی؟میدونی

دلم تنگ شده برا نقدهای سینماییت
اون موقع ها ..........بیخیالی.............................
من جمعه میرم سینما.بعد از ۵شنبه لازمه

بنام پدر!
استاد حاتمی کیا
دوسش دارم
آف بذار.شاید بتونی درد دل کنی.از اتاق پرو وفادار ترم
نمیذارم صداتو کس بشنوه
بیرونت هم نمیکنم

شب خوش
دوووووووووووووووووووووووووووووووووهزارتا

شهرام پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:06 ب.ظ

داداش میای اینارو تایید میکنی و هیچی نمیگی مثه این میمونه که ادم بره مهمونی اونوخ صابخونه در رو روش باز کنه
اما سلام نکنه و راهشو بگیره بره تو خونه ......

پاستیلی جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:08 ب.ظ

سلام داداشی
خوبی؟کامنتینگ اذیت میکنه چرا؟

خوبی؟جمعه اس.ناراحت نشو.فردا بیتره
تو هم بیا سینما

من خوبم


اینا رو داداش شهرام بخونه لفطا(سلام.خوبی؟ببین من اینجا راحت تر حرف میزنم چون چند تا از دوستام میان به تو سر میزنن.من نمیخوام یه چیزایی رو اونجا بگم.دوست دارم.همین........خواهرتم.)


خوب داداشی ماه رمضون و افطاری نزدیک.من حساااااااس
اگه چاق شم چی؟
ووووووووووووووووی

دووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووتا

شهرام جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:32 ب.ظ

داداشی اینجوری خوب نیست ها.......نگی نگفتی.....داری با احساسات دوستات بازی میکنی......

MAX PAYNE جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 03:17 ب.ظ

یه روز و نصفی دیگه منو تحمل کنید
بی ادبی منو ببخشید
بخدا نمی دونم چی بگم از محبت های همتون
حتی یه پست جدید هم امروز میزارم ولی یه روزو نصفی دیگه منو تحمل کنید
تورو خدا
حالم که خوب شد معذرت میخوام از همتون
میدونم می بخشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد